• ب
  • ب
  • ب
مرورگر شما توانایی چاپ متن با فونت درخواستی را ندارد!
1364/04/09

از مسجد کرامت تا ریاست جمهوری

بنده در این صحبت‌هایی که مردم می‌کردند قبل از انتخابات ریاست جمهوری من مرتب گوش می‌دادم، وقت هم ندارم من که به تلویزیون زیاد گوش بدهم، اما این‌ها را مخصوصاً گوش می‌کردم. این میکروفن را می‌بردند جلوی دهان این آقا، آقا شما از رئیس جمهور چه انتظاری دارید؟ خب من باید بدانم، و حالا شما‌ها می‌دانید - من توی نماز عید قربان گفتم - من داوطلب نبودم وارد بشوم.
من یک روحانی‌ای هستم و در کار روحانیت خودم هم شما مشهدی‌ها اقلاً می‌دانید بی‌توفیق نبودم، می‌توانم آدم تربیت کنم، می‌توانم شاگرد درست کنم، می‌توانم خط بدهم، می‌توانم آگاهی بدهم، می‌توانم درس بدهم، می‌توانم سخن بگویم برای مردم، دلم می‌خواست ادامه بدهم به کار روحانی خودم، واقعاً نمی‌خواستم من در این انتخابات شرکت کنم امام بر من واجب کرد، صریحاً گفتند بر تو لازم و متعین است، یعنی نگفتند هم که لازم است که بعد بیایم بگویم واجب کفایی است شاید، نه، گفتند متعین است - یعنی واجب عینی است بر تو - به من گفتند من هم آمدم توی نماز عید قربان هم من همین‌طور گفتم البته قبل از انتخابات نمی‌خواستم بگویم که تصور نشود که این یک استفاده‌ی تبلیغاتی از این می‌خواهیم بکنیم، نه انتخابات را گذاشتیم هر جور که بناست بشود بشود، و حالا می‌گویم به شما و گفتم هم در عید قربان.
خب حالا که من وارد شدم باید بدانم مردم چی می‌خواهد، لذا بود من گوش می‌کردم، دقت می‌کردم به این صحبتهایی که مردم می‌کردند، آقا از رئیس جمهور شما چه انتظار دارید؟ بنا می‌کردند یک شرح انتظاراتشان را گفتن، من تنم می‌لرزید، خدا شاهد است. روز انتخابات که مردم خب با شور و شوق می‌رفتند یک عده‌ای صندوق را نگه می‌داشتند، یک عده‌ای بچه‌هایشان را بغل می‌کردند می‌رفتند، بنده از صبح روز انتخابات یک غمی دل من را گرفته بود که تا چند روز هم ادامه داشت، از صبح روز جمعه، خدا می‌داند به خاطر همین که من فکر می‌کردم امروز مردم می‌روند پای این صندوق‌ها میلیون‌ها نفر آدم می‌گویند فلانی، باید چه بکنم؟ من آن روزی که مسجد کرامت نماز جماعت می‌خواندم صحبت می‌کردم شما‌ها لابد خیلی‌هایتان یا بعضی‌هایتان لااقل بودید آن‌جا آن مجالس را دیده بودید، من گاهی اوقات وقتی نگاه می‌کردم می‌دیدم این مسجد پر، توی کوچه پر، توی خیابان پر، توی پنجره‌ها پر، تنم می‌لرزید، می‌گفتم خدایا من روز قیامت نمی‌توانم جواب این جمعیت را بدهم؟ یک کلمه از روی هوای نفس آدم بگوید، یک کلمه‌ی غلط بگوید، یک کلمه‌ی سست بگوید، واقعاً هم خدا می‌داند مکرر تنم می‌لرزید، می‌گفتم خدایا من چه کار کنم با این جمعیت؟ کاش نماز من ده آدم نفر می‌آمدند، کاش پای صحبت من بیست نفر می‌آمدند، نه این همه جمعیت. حالا منی که از مسجد کرامت پر تنم می‌لرزیده با ملت ایران چه بکنم من؟ روز جمعه واقعاً در دل من یک غمی بود، من نمی‌توانم آن حرفهایی را که مردم آن روز می‌گفتند و روزهای قبلش و رروزهای بعدش توی تلویزیون منعکس می‌شد از یاد ببرم، من یادم است این را؛ مردم خیلی انتظار دارند، مردم انتظار یک اصلاح دارند، در کار اداری، در امر توزیع، در امر واردات کشور، در مسائل تولید، در کارهای گوناگون اقتصادی، در کارهای فرهنگی، در ترویج نیروهای حزب‌الله، در منزوی کردن نیروهای فرصت‌طلب خبیث بددل، این‌ها را مردم می‌خواهند؛ الان آن وقتی است که ما باید نسبت به این‌ها تصمیم بگیریم. پس می‌بینید که چقدر حساس است، این از لحاظ مسائل داخلی که اگر بخواهم صحبت بکنم و تفصیلش را بگویم باید یکی- دو ساعت برایتان حرف بزنم. از لحاظ مسائل جهانی هم عیناً همینجور، دنیا دارد نگاه می‌کند، وقتی بنده اسمم از صندوق‌ها در آمد خبرگزاری‌ها گفتند که - یک عده‌ای از خبرگزاریهای دنیا - که خط می‌دهند معمولاً به این سران بی‌عقل بعضی از کشورهای مرتجع خط دهنده همین روزنامه نگارهای جهانی‌اند، که باز فلانی آمد سر کار و دیگر امید صلح به کلی منتفی شد.
خب ببینید شما این‌ها چطور به دقت دارند مسائل این کشور را ذره به ذره تعقیب می‌کنند، امیدوار هستند که مردم ناراضی بشوند، امیدوار هستند که رسم و آئین انقلاب کهنه بشود، اینی که من این‌جا توی سخنرانی پریروز این‌جا داد کشیدم روی این مسأله، این به خاطر توجه به این نکته است، نباید بگذاریم رسم و آئین انقلاب کهنه بشود، نباید این خیال این تصور غلط در ذهن یک عده‌ای بوجود بیاید که دوران انقلاب دیگر تمام شد حالا نیروهای مؤمن و فلان همه کاره بیایند، نه بگذارید بیایند، دوران سازندگی منهای انقلاب، آن‌ها همین را می‌خواهند، آن‌ها می‌خواهند آئین انقلاب و فکر انقلابی و روحیه‌ی انقلابی و انگیزه‌ی انقلابی منسوخ بشود تدریجاً، نارضایی بوجود بیاید، تندرویهای غلط از یک طرف مردم را بترساند مرعوب کند از این‌که چه خواهد شد، مملکت به کدام طرف دارد می‌رود، از آن طرف هم نیروهای مؤمن و اصیل را از صحنه خارج کنند، منزوی کنند، بدنام کنند، خطوط درست کنند، مردم را تقسیم کنند، این خطِ چند است، آن خطِ چند است، این نمی‌دانم طرفدار کیست، این دشمن کیست، امیدوارند به این چیز‌ها، گوش خواباندند، می‌خواهند ببینند ما چه کار می‌کنیم؛ سیاست‌هایمان چیست، تدبیرمان چیست، الان وقت حساسی است. به طور خلاصه از لحاظ اوضاع داخلی همان‌طور که گفتم و از لحاظ اوضاع خارجی امروز حساسترین وقتهاست. اما اینی که گفتم از سال پنجاه‌ونه - شصت اگر حساستر نباشد کمتر نیست به خاطر این است، سال پنجاه‌ونه - شصت شما یک دشمن شناخته شده داشتید، خوشا به آن روزی و به روز آن ملتی که دشمنش شناخته شده باشد، و پناه بر خدا از آن روزی و روز آن ملتی که در آن دشمن ناشناخته باشد. بنده بار‌ها در تحلیل‌هایی که نسبت به مسائل صدر اسلام - آن وقتهایی که این‌جا صحبت می‌کردم توی مسجد کرامت و این‌ها - داشتم بار‌ها آنجا‌ها گفتم من، زمان پیغمبر از زمان امیرالمؤمنین کار آسان‌تر بود، راحت‌تر بود، کار امیرالمؤمنین از کار پیغمبر سخت‌تر بود. برای خاطر این‌که در زمان امیرالمؤمنین یک آدمی از عباد و زهاد پیدا می‌شد که می‌آمد پیش امیرالمؤمنین می‌گفت که یا امیرالمؤمنین «انا قد شککنا فی هذا القتال» ما در این جنگی که تو داری می‌کنی شک داریم، اجازه بده ما برویم مرز را نگاه داریم. این یعنی چه؟ این یعنی دشمن‌نشناسی، این یعنی عدم تشخیص حد فاصل و خط فاصل بین حق و باطل، اما زمان پیغمبر چنین چیزی نبود؛ بت‌ها بود و مشرکین بودند و کفار بودند و یهود و نصاری بودند و همه چیز روشن بود.
در سال پنجاه‌ونه شگردهای دشمن شناخته شده بود، لذا اواخر پنجاه‌ونه و اوائل شصت اوضاع بهتر بود از اوائل پنجاه‌ونه، اوائل پنجاه‌ونه‌‌ همان اوقاتی بود که بنده توی نماز جمعه‌ی تهران گریه‌ام می‌گرفت حرف نمی‌توانستم بزنم، اما اواخر پنجاه‌ونه آن وقتی بود که بنده در نماز جمعه‌ی تهران راحت می‌توانستم حرفم را بزنم. پس نزدیک‌تر شده بودیم، بهتر شده بود. آن روزی که آدم گریه‌اش می‌گیرد و حرفش را نمی‌تواند بزند سخت است، و من احساس می‌کنم که روزگار حساسی است الان، شما‌ها محتاج بصیرت و دقت نظرید ما هم همین‌طور؛ و من در کار خودم یک فکری کردم،‌‌ همان را می‌خواهم به شما توصیه بکنم که بعد گفتم راجع به مسائل انجمن‌های اسلامی صحبت کنم.
بنده در کار خودم فکر کردم که با دقت نظر یک آدم بصیر و با صراحت و گستاخی یک آدم بی‌رودربایستی در تکالیف خودم اقدام بکنم، و به فضل الهی این کار را خواهم کرد. آنی که وظیفه‌ام هست آن را من انجام می‌دهم، در همه‌ی مراحل، از مرحله‌ی انتخاب دولت گرفته تا بقیه‌ی مراحل، چون مسأله مسأله‌ی یک ملت است، مسأله مسأله‌ی یک انقلاب است، مسأله مسأله‌ی یک تاریخ است، بالا‌تر از یک ملت، و چهار سال روزگار طولانی‌ای است. آن روزی که من می‌خواستم این مسؤولیت را به گردن نگیرم برای همین بود که مشکلات را امروز بیش از سال شصت من می‌دانستم، مشکلات این مسؤولیت را که چقدر این بار سنگین است، و حالا که بر طبق تکلیف شرعی بنده این مسؤولیت را به عهده گرفتم ان‌شاءالله دنباله‌هایش هم همین کار را می‌کنم. من به شما می‌خواهم بگویم شما هم همین کار را بکنید. درست نگاه کنید ببینید تکلیف شرعیتان چیه، طبق تکلیف شرعی عمل کنید، با گستاخی یک آدم بی‌رودربایستی‌ای که «لاتستوحشوا طریق الحق...» را از مولا امیرالمؤمنین شنیده، آنجوری حرکت کنید.
دیدار با اصناف بازار مشهد ۶۴/۰۶/۰۹