1391/02/26
|سخنرانی دکتر حداد عادل در همایش نظریه بیداری اسلامی|
خواب دیروز و بیداری امروز
|متن سخنرانی دکتر غلامعلی حدادعادل در همایش «نظریهی بیداری اسلامی در اندیشه سیاسی حضرت امام خمینی رحمهالله و حضرت آیتالله خامنهای»|
عنوان صحبت بنده «خواب دیروز و بیداری امروز» است. وقتی میگوییم «بیداری»، با «خواب»ی که قبلاً بوده ملازمه دارد. اول خوابی بوده است که بعد از آن بیداری حاصل شده است. بنابراین برای آنکه بیداری را بهتر درک کنیم باید بدانیم خواب دیروز چه بوده است؟ بنده از تقابل بین خواب دیروز و بیداری امروز در جهان اسلام به حکم تعرفالاشیاء باضدادها استفاده میکنم تا بیداری اسلامی بهتر تبیین شود.
در قرن پانزدهم میلادی در دنیا میان قوای مسلمین و مسیحیان نوعی توازن و تعادل کلی وجود داشت؛ یعنی هیچیک از این دو تمدن بر دیگری از نظر نیروی مادی غلبهی آشکار و مطلق نداشت. اما این توازن به هم خورد و از قرنهای شانزدهم به بعد با تحولاتی که در دنیای غرب پدید آمد، دنیای غرب دست بالا را از نظر قدرت مادی پیدا کرد. اختراع سلاح از راه دور، تفنگ، توپ و امثال آن، عامل مؤثری در تغییر این موازنه بود. توسعهی علوم طبیعی و ریاضی، افتادن علوم به مسیر دیگر - راهی که توسط نیوتون آغاز شد و ریاضیدانان و فیزیکدانان آن را دنبال کردند - در تسلط دنیای غرب بر طبیعت مؤثر بود.
انقلاب صنعتی دنیای غرب را قادر ساخت تا از انرژی طبیعت برای تولید انبوه و انباشت ثروت استفاده بکند. تسلط بر دریاها و قوتیافتن در دریانوردی و استخدام نیروی نظامی دریایی به دنیای غرب امکان دستاندازی به کشورهای دور و ادارهی آن کشورها را داد و پدیدهای به نام «استعمار» از مجموع این عوامل و عوامل دیگر در جهان پدید آمد. توازن به هم خورد و به موازات قوتیافتن تمدن غرب، ضعف تمدن کشورهای اسلامی در برابر غرب آغاز و آشکار شد و این پوسیدگی درونی ادامه پیدا کرد تا در قرن بیستم این بنا فرو ریخت. قرن بیستم تا سال ۱۹۷۹ که سال پیروزی انقلاب اسلامی است، قرن ناکامیهای مسلمانان در جهان است. قرنی سیاه، تلخ و قرن شکستهای پیدرپی و از دست رفتن قدرت سیاسی مسلمانها است.
در قرن بیستم، خصوصاً در نیمهی دوم آن، از بعد از جنگ دوم جهانی، کشورهای مستعمره استقلال ظاهری پیدا کردند، اما از این تحولات هیچ بهرهای عملاً عاید جهان اسلام نشد. یعنی تحولات سیاسی ناشی از پایان جنگ دوم جهانی به احیای قدرت اسلامی در هیچ جای جهان منجر نشد. مهمترین اتفاقی که در قرن بیستم برای جهان اسلام روی داد، فروپاشی امپراتوری عثمانی بود. عثمانی قدرتی بود که سراسر خاورمیانهی امروز و شمال آفریقا و بخشهایی از خلیج فارس و بالکان را در اختیار داشت و این قدرت در اروپا تا پشت دروازهی وین پیش رفته بود. اما در جنگ جهانی اول از پای درآمد و آن اتفاقی افتاد که هنوز که هنوز است دودش به چشم مسلمانها میرود.
بنده برای آنکه اهمیت این موضوع بهتر معلوم شود، مناسب دیدم بخشی از بیانات امام راحل را که در هجدهم شهریور ماه 1343 در قم ایراد فرمودهاند بازگو کنم. ایشان میفرمایند: «مسلمین آنها بودند که مجد آنها دنیا را گرفته بود، تمدن آنها فوق تمدنها بود، معنویات آنها بالاترین معنویات بود، رجال آنها برجستهترین رجال بود، توسعهی مملکتشان از همهی ممالک بیشتر بود، سیطرهی حکومتشان بر دنیا غالب شده بود، دیدند که با این سیطره، با این وحدت دول اسلامی نمیشود تحمیل کرد چیزهایی را که آنها میخواهند. نمیشود ذخایر اینها را، طلای سیاه اینها را، طلای زرد اینها را، نمیشود اینها را قبضه کرد، درصدد چاره برآمدند. چاره این بود که بین ممالک اسلامی تفرقه بیندازند. شاید بسیاری، بعضی از شما یادشان بیاید جنگ بینالمللی را، جنگ اول بینالمللی را که با مسلمین و با دولت بزرگ عثمانی چه کردند. دولت عثمانی یکی از دولی بود که اگر با شوروی طرف میشد گاهی او را زمین میزد. سایر دول، حریف میدان او نبودند. دولت عثمانی یک دولت اسلامی بود که سیطرهاش گرفته بود تقریباً از شرق تا غرب را. آنها دیدند که با این دولت اسلامی به این قویای نمیشود چارهای کرد. نمیشود ذخایر را برد، بعد از اینکه در آن جنگ با آن بساط غلبه پیدا کردند، تجزیه کردند دولت عثمانی را به دول بسیار کوچک کوچک. برای هر یک از آنها هم یا امیری قرار دادند، یا سلطانی قرار دادند، یا رئیس جمهوری قرار دادند. آنها در قبضهی مستعمرهچیها و ملت بیچاره در قبضهی آنها. با این وضع یک دولت عثمانی با آن مجد را زمین زدهاند و دولتهای اسلامی از خواب بیدار نشدهاند یا خودشان را به خواب زدهاند. این دولت اسلامی در تحت ظل خلافت اسلامی، در تحت ظل اتکای به قرآن مجید آن مجد را داشت، بعد از آنکه تجزیه شد در زمان ما ]...[ اسلام را در آنجا القا کردند و الآن دولت ترکیه، دولت مسلم نیست. دولت حسابش از اسلام جداست، مراسم دینی ندارد. دولت، احکام دینی دولت ندارد. لکن ملت شریف ترکیه مسلم هستند و اینها هستند که در سالهایی که به مکه میروند طایفهی اینها به نسبت بیشتر از دیگران است. دولت یک همچین دولتی است. آن مجد را به اتکای اسلام به دست آورد و آنها دیدند که اتکای به اسلام نقطهی بسیار بزرگی است که با این اتکا نمیشود دولتهای اسلامی را از بین برد. در ترکیه اسلام را از حساب دولت جدا کردند.»
امام در واقع سکولار شدن دولت ترکیه را با این بیان میفرمایند. کلمهی سکولاریسم را به زبان نمیآوردند، اما مفهوم و مدلول آن را بیان میکنند. بعد باز قدری بعدتر میفرمایند: «دولت عثمانی با آن عرض و طول را حالا چند تا دولت کردهاند، همه کوچک کوچک کوچک. ملتهای بیچاره را، این ملت انبوه چند صد میلیونی را در تحت اسارت یک عده از خدا بیخبر قرار دادهاند و آنها، آنها را استعمار میکنند و این سران ممالک، ملت خودشان را بیچاره میکنند. نباید این دول اسلامی از خواب بیدار بشوند؟» اینها بیانات امام است در سال ۱۳۴۳.
اما ناکامیها محدود به فروپاشی عثمانی نبود. گرچه از همه مهمتر، فروپاشی عثمانی بود. این به معنای این نیست که امام، همهی رفتارهای سلاطین عثمانی را منطبق بر اسلام میدانستند. امام یک دیدگاه دیگری داشتند فراتر از این امور. اتفاق دیگری که افتاد که لطمهی دیگر قرن بیستم بود، پیروزی انقلاب مارکسیستی و کمونیستی در روسیه و پدید آمدن آنچه اتحاد جماهیر شوروی خوانده شد بود که سبب شد دهها میلیون مسلمان در قفقاز، تاجیکستان، ترکمنستان، قزاقستان، قرقیزستان و در آسیای میانه، همهی اینها تحت سیطرهی حکومت ضد دینی و الحادی مارکسیستی قرار گرفتند و رابطهی آنها با اسلام و با جهان اسلام برای مدت هفتاد سال قطع شد.
اتفاق بسیار فاجعهبار دیگر، پدید آمدن یک دولت جعلی به نام اسرائیل در خاورمیانه در سال ۱۹۴۸ و بعد از جنگ دوم جهانی بود که همچون خنجری بر پیکر جهان اسلام فرو رفت که به تعبیر امام یک «غدهی سرطانی» بود. در این شصت و چند سالی که از پدید آمدن این دولت غاصب مجعول گذشته است، چه مصائبی که بر سر مردم فلسطین و اعراب و مسلمانها آمده و چه مصیبتهایی دامنگیر جهان اسلام شده است.
اتفاق دیگری که در شرق جهان اسلام افتاد، تشکیل کشور پاکستان بود. بنیانگذاران پاکستان نیتشان این بود که یک کشور اسلامی ایجاد کنند و مسلمانها را در یک جا متمرکز کنند و به قدرت برسانند. اما آرزوی آنها برآورده نشد. پاکستان متأسفانه به یک کشور اسلامی نیرومند مبدل نشد. از همان آغاز جدایی هند و پاکستان مرزهای هند و پاکستان مرز صلح نبود بلکه مرز جنگ بود. این زخم کهنهی کشمیر همچنان سبب درگیری بود و دشمنان نمیخواستند این مسأله حل شود. هند به سوی شوروی متمایل شد و پاکستان به دامن آمریکا افتاد. بعدها همان پاکستان به نوبهی خود تجزیه شد و پاکستان شرقی به نام بنگلادش از پاکستان غربی جدا شد و باز هم تجزیه و تفرقهای دیگر شکل گرفت.
اگر ما در دههی شصت و هفتاد میلادی نقشهی جهان اسلام را باز کنیم و از اندونزی در خاور دور تا مراکش در مغرب اقصای جهان اسلام را در نظر بگیریم، میبینیم عموم این کشورها تحت سلطهی غرب هستند و غرب برای این کشورها دو الگوی حکومت و به اصطلاح دو مدل طراحی کرده است. آنجا که تظاهر به دموکراسی میشود، مثل پاکستان و ترکیه، شما میبینید که غرب، دخالت و سلطهی خودش را از طریق ارتش و ژنرالهای ارتشی اعمال میکند. ما در عمر خودمان شاهد بودهایم که تقریباً هر ده سال یک بار که فضای دموکراسی ظاهری در پاکستان آشفته میشد و مصلحت غرب چیز دیگری بود، یک ژنرال ارتشی پنجرهی کودتا را باز میکرد و یک سوتی میکشید و همه را به خط میکرد و بعد تا ده سال دیگر یک نظم جدیدی شکل میگرفت و ژنرال دیگری به سیاست وارد میشد.
در ترکیه هم همینطور بود. به محض اینکه احساس میشد که یک کمی ممکن است اوضاع تغییر کند، ژنرالهای ارتشی - ارتشی که در اختیار آمریکا بود - با اجازه و اشارهی آمریکا وارد عمل میشدند. این یک مدل بود. مدل دوم که الگوی بسیاری از کشورهای عربی بود، این بود که در آنجاها از دموکراسی و انتخابات خبری نبود. هر جایی یک شیخی، یک امیری، یک رئیس قبیلهای - حالا یا به نام شیخ یا رئیس جمهور یا شاه - حاکم میشد و دیگر صحبت از دموکراسی نبود. آن شیخ و آن امیر و آن شاه به صورت مستقیم مأمور و مزدور و گماشتهی غرب بر آن ملت بود.
در این سرزمین پهناور جهان اسلام آنچه از جهان اسلام برای دنیای غرب معنا داشت این بود که تودههای مسلمان، یک میلیارد مسلمان در دههی هفتاد، بازار مصرف گستردهی کالاهای غربی بودند. سرزمینهای مسلمانها هم جایی بود برای پایگاههای نظامی غرب، هم این جغرافیا تأمینکنندهی مواد خام برای صنایع غربی بهویژه نفت بود و هم این دنیای پهناور از نظر فکری و فرهنگی مقهور دنیای غرب و جهانبینی غرب بود. خودباختگی و تسلیم شدن در برابر افکار غربی، امری طبیعی بود. روشنفکران در کشورهای اسلامی راه نجات را در اسلام نمیجستند، گروهی به ناسیونالیسم پناه میبردند، گروه دیگری به سوسیالیسم و مارکسیسم پناه میبردند و همه به سکولاریسم معتقد بودند. دانشگاهها بهویژه در علوم انسانی تحت سیطرهی نظریههای غربی بود و هیچ کشور اسلامی در دانشگاه، داعیهای و انگیزهای و اندیشهای برای ایجاد علوم انسانی دیگری غیر از آنچه در تمدن غرب پدید آمده بود و به کشورهای اسلامی سرازیر شده بود، نداشت. و از همهجا بدتر خاورمیانه بود که با حضور اسرائیل در آنجا، ظلم و جنگ و تجاوز دائمی بود.
قرن بیستم تا قبل از سال ۱۹۷۹، قرن ناکامیهای بزرگ، شکستهای پیدرپی، قرن انحطاط جهان اسلام و اضمحلال قدرت سیاسی مسلمانها بود. هیچ راه نجاتی وجود نداشت و از هیچسو نور امیدی نمیتابید. در چنین شرایطی در یک کشور بزرگ در جهان اسلام و در یک کشور به نسبت پرجمعیت، یعنی ایران، ایران کهن، ایران با سابقه، در عین ناباوری دنیای غرب، انقلابی به نام انقلاب اسلامی به رهبری یک روحانی، یک فقیه و یک مرجع تقلید در سال ۱۳۵۷ شمسی و ۱۹۷۹ میلادی به پیروزی رسید.
این انقلاب بر پایهی اندیشههای اسلامی، نهضتی بود ضد استعماری، ضد استبدادی، استقلالطلبانه، اما متکی به خود؛ هم از حیث فکری و فرهنگی و هم از حیث روشهای مبارزه. انقلابی که امام آن را به پیروزی رساند هیچ وابستگی به شرق و غرب نداشت. شعار «نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی» استقلال فکری و سیاسی این انقلاب را در برابر قدرتهای حاکم آن زمان نشان میداد و به همهی کشورهای اسلامی اعلام میکرد که این انقلاب با همهی حرکتها، جنبشها و نهضتهایی که تحت عناوین «ایسم»های گوناگون غربی در کشورهای اسلامی صورت گرفته به کلی متفاوت است؛ هم با شرق کمونیستی و هم با غرب سرمایهداری مخالف است.
امام در روش مبارزه از هیچ یک از روشهای مرسوم و معلوم در غرب سرمایهداری و شرق کمونیستی تبعیت نکردند؛ نه از قواعد حزبی غربی طبیعیت کردند و نه از مبارزات کارگری و چریکی و دهقانی و طبقاتی و زیرزمینی و مسلحانهی کشورهای کمونیستی. اتکای به خدا و بهرهمندی از حمایت تودههای مردم و مبارزه با دست خالی، روش مبارزهی امام بود. بعد که انقلاب به پیروزی رسید فرمودند «جمهوری اسلامی، نه یک کلمه کم، نه یک کلمه زیاد»
کار امام در آن دنیای پر از ناامیدی، در آن قرن آکنده از ناکامی، در آن روزگاری که از هیچسو هیچ چراغی دل هیچ جوان مسلمانی را در آفاق اسلامی روشن نمیکرد این بود که حکومت دینی را در جهان احیا کرد. مفهومی که غرب چهارصد سال بود پروندهی آن را مختومه اعلام کرده بود و آن را به تاریخ اندیشه سپرده بود و تصور نمیکرد که یک بار دیگر دین بر مسند حکومت بنشیند. امام، حکومت دینی اعلام کرد و فرهنگ جهاد و شهادت را احیا کرد. احکام فراموششدهی جهاد و شهادت را احیا کرد. کاری که امام کرد، نفی سکولاریسم فراگیری بود که بر اندیشهی غرب و شرق و غربزدگان و شرقزدگان در کشورهای اسلامی سیطره داشت. امام، قدرت سیاسی اسلام را احیا کرد. هم نظریهی حکومت دینی را تدوین کرد و در آن نظریه، رابطهی مردم و خدا و جایگاه وحی و احکام الهی و جایگاه مردم و نقش مردم را به صورت نظری تبیین کرد؛ و مهمتر از آن اینکه یک نمونهی واقعی در عمل ایجاد کرد. یک حکومت به وجود آورد تا گفته نشود که این حرفها قابل اجرا نیست و فقط روی کاغذ است و به درد حجرهها میخورد.
امام در میدان عمل آنچه را که در قالب نظریهی ولایت فقیه تدوین کرده بود اجرا کرد. اجرای متناسب با زمان، با استفاده از همهی ظرفیتهای اسلام از جمله ظرفیت اجتهاد. این حکومت در سی و سه سال گذشته ممکن بودن حکومت اسلامی را به همهی مسلمانهای دنیا نشان داده است. امروز، دیگر صحبت از امکان حکومت اسلامی مطرح نیست، یعنی یگر کسی در امکان حکومت اسلامی شک ندارد. برای اینکه اقوی دلیل بر امکان چیزی، وجود آن چیز است. حکومت اسلامی در ایران با دوام خودش، با پایداری خودش در برابر مشکلات، ممکن بودن حکومت دینی را روز به روز اثبات میکند. حالا برای سایر مسلمانان، سؤال این نیست که آیا میشود با دین حکومت کرد یا خیر، که این سؤال جوابش داده شده است؛ سؤال این است که چگونه در کشورهای خودشان این امکان را به وجود بیاورند و این امر ممکن را از قوه به فعل در بیاورند.
ایستادگی جمهوری اسلامی در برابر تحریمها، تهدیدها، توطئهها و ایجاد انواع نظامهای نرمافزاری و امکانات سختافزاری و پیشرفتهای علمی و صنعتی در جمهوری اسلامی، همهی اینها پیام است برای همهی مسلمانها، از نوجوانهایی که در مدارس و دانشگاههای اندونزی با ایمان اسلامی رشد میکنند تا جوانهایی که در میدان تحریر قاهره قلبشان به نام اسلام میتپد؛ همه و همه چشم به جمهوری اسلامی دوختهاند و آن را یک نمونهای از ورق خوردن تاریخ میدانند. جمهوری اسلامی الگویی برای سایر مسلمانها شده است. مخالفت با سلطهی غرب بهویژه آمریکا و زندگی و پیشرفت، بدون رابطهی با آمریکا به یک پیام برای همهی مسلمانها تبدیل شده است. مخالفت با اسرائیل، مخالفت با کمپدوید و مخالفت با سازش یک پیام است برای همهی مسلمانان.
آثار این انقلاب چه بوده است؟ پدید آمدن مقاومت اسلامی و حزبالله در لبنان، پدید آمدن انتفاضه و حماس در فلسطین و انواع حرکتها و نهضتهای اسلامی در جهان اسلام، همهی اینها برخاسته از این است که مردم، تودههای مسلمان بهویژه جوانان و دانشجویان باور کردهاند که میشود با اعتقاد به اسلام و قرآن جامعه را اداره کرد و حکومت دینی و اسلامی داشت. امروز، اسلام به عنوان یک نظام اجتماعی، یک نظام جامعی که سعادت فرد و جامعه توأمان در آن ملحوظ شده قد علم کرده است. دیگر اسلام صرفاً یک سلسله معنویات فردی و قلبی و متعلق به عالم درون نیست. اسلام هم برای عالم درون همه برای محیط بیرون برنامه دارد. همانطور که مقام معظم رهبری فرمودند نتیجهی این تحول این شده است که امروز دنیا بر سر یک پیچ تاریخی قرار دارد.
اما این تحول چقدر و تا کجا بوده است؟ یک صد سال پیش خاورمیانه درست کردند. وقتی امپراتوری عثمانی متلاشی شد، امثال چرچیل نشستند و مثل بچههایی که با مقوا بازی میکنند، قیچی دست گرفتند و هر جایی دوست داشتند کشور درست کردند. گفته میشد که عراق، کاردستی چرچیل است. اینها دنیای اسلام را اینگونه طراحی و تجزیه کردند. خاورمیانه را اینگونه درست کردند. اصلاً اصطلاح خاورمیانه را باب کردند. ما چنین اصطلاحی نداشتیم، برای اینکه از اطلاق لفظ اسلام خودداری کنند، این عنوان را جعل کردند.
دوباره در آغاز قرن بیست و یکم یک هجوم دیگر آوردند به نام خاورمیانهی جدید. تصور میکردند دنیای اسلام همان دنیای صد سال پیش است. اما آیا توانستند مثل یکصد سال پیش به راحتی طراحی و کشورسازی کنند؟ این خاورمیانهی جدید که درست شد، نقطهی مقابل آن چیزی بود که میخواستند. همهی اینها ناشی از این بود که اسلام به یک قدرت سیاسی مبدل شده است. مسلمانها به قدرت خود پی بردند. دیگر راه برای غربیها باز نیست و دیگر روشنفکران و جوانان و تحصیلکردگان مسلمان پیش پای حکام و سلطهگران غربی فرش قرمز پهن نمیکنند و اینطور نیست که در کشوری مثل ایران هر کس میخواهد کاری بکند از غرب اجازه بگیرد. وقتی رهبر معظم انقلاب یک هفته پیش از سقوط نامبارک مصر، با حضور در نماز جمعه، مردم مصر را به ایستادگی و قیام فراخواندند و خطبهی ایشان به فارسی و عربی در مصر پخش میشد و ما هم توفیق داشتیم که از نزدیک میشنیدیم. آن روز من مجد و عظمت مسلمانها و مسلمانهای ایران و مردم خودمان را در قامت و در سخن رهبری لمس کردم و حس نمودم.
رهبری به عنوان یک رهبر جهان اسلام که بهعنوان یک مسلمان در پیشگاه خدا احساس وظیفه میکند فراتر از همهی عرفهای دیپلماتیک آمدند و ملت مصر را به قیام و نهضت و سرنگونی حکومت حسنی مبارک فراخواندند. هنوز مبارک حاکم بر مصر بود؛ یعنی یک رهبر اسلامی بدون کمترین اعتنایی به آمریکا و اروپا و قدرتهای غربی، جهان اسلام را مخاطب قرار میدهد و آنها را به حرکت دعوت میکند. این یک نمادی است از آن تحولی که در جهان اسلام از لحاظ نظری و عملی رخ داده است. شجاعت، صداقت، اسلامی بودن، خدایی بودن، مستقل بودن، اینها آن چیزهایی است که در ایران اتفاق افتاده و از ایران به جاهای دیگر سرایت کرده است.
در پایان یک پیشنهادی را ارائه میکنم. ای کاش دوستان جوان ما و مؤسساتی که به این امور اهتمام دارند، همت میکردند تا کتابی نوشته شود تحت عنوان «جهان اسلام در قرن بیستم» و انقلاب اسلامی را در دو دههی آخر قرن بیستم به عنوان نقطهی عطف ناکامیها تحلیل کنند. بنده به کتابهای مختلفی که اوضاع سیاسی دنیا را در قرن بیستم بیان کرده مراجعه که میکنم میبینم چیزی که اصلاً وجود ندارد، قدرت سیاسی مسلمانها است و غربیها مادامی که کتاب بنویسند بر همان عادت خودشان هستند. آنها حالا طول میکشد تا متوجه بشوند چه اتفاقی افتاده است. اما خود ما باید کتابی دقیق، جامع، دانشگاهی و متین تألیف کنیم تا جوانهای ما بدانند که امام و مقام معظم رهبری چه خدمتی با اندیشههای خودشان به بیداری اسلامی کردند و شهدای ما جانشان را برای چه هدف والایی نثار کردند و ما چه وظیفهای داریم. خداوند انشالله به همهی ما توفیق قدردانی و پاسداری از این نعمت بزرگ و این میراث ارزشمند امام را عنایت بفرماید.
عنوان صحبت بنده «خواب دیروز و بیداری امروز» است. وقتی میگوییم «بیداری»، با «خواب»ی که قبلاً بوده ملازمه دارد. اول خوابی بوده است که بعد از آن بیداری حاصل شده است. بنابراین برای آنکه بیداری را بهتر درک کنیم باید بدانیم خواب دیروز چه بوده است؟ بنده از تقابل بین خواب دیروز و بیداری امروز در جهان اسلام به حکم تعرفالاشیاء باضدادها استفاده میکنم تا بیداری اسلامی بهتر تبیین شود.
در قرن پانزدهم میلادی در دنیا میان قوای مسلمین و مسیحیان نوعی توازن و تعادل کلی وجود داشت؛ یعنی هیچیک از این دو تمدن بر دیگری از نظر نیروی مادی غلبهی آشکار و مطلق نداشت. اما این توازن به هم خورد و از قرنهای شانزدهم به بعد با تحولاتی که در دنیای غرب پدید آمد، دنیای غرب دست بالا را از نظر قدرت مادی پیدا کرد. اختراع سلاح از راه دور، تفنگ، توپ و امثال آن، عامل مؤثری در تغییر این موازنه بود. توسعهی علوم طبیعی و ریاضی، افتادن علوم به مسیر دیگر - راهی که توسط نیوتون آغاز شد و ریاضیدانان و فیزیکدانان آن را دنبال کردند - در تسلط دنیای غرب بر طبیعت مؤثر بود.
انقلاب صنعتی دنیای غرب را قادر ساخت تا از انرژی طبیعت برای تولید انبوه و انباشت ثروت استفاده بکند. تسلط بر دریاها و قوتیافتن در دریانوردی و استخدام نیروی نظامی دریایی به دنیای غرب امکان دستاندازی به کشورهای دور و ادارهی آن کشورها را داد و پدیدهای به نام «استعمار» از مجموع این عوامل و عوامل دیگر در جهان پدید آمد. توازن به هم خورد و به موازات قوتیافتن تمدن غرب، ضعف تمدن کشورهای اسلامی در برابر غرب آغاز و آشکار شد و این پوسیدگی درونی ادامه پیدا کرد تا در قرن بیستم این بنا فرو ریخت. قرن بیستم تا سال ۱۹۷۹ که سال پیروزی انقلاب اسلامی است، قرن ناکامیهای مسلمانان در جهان است. قرنی سیاه، تلخ و قرن شکستهای پیدرپی و از دست رفتن قدرت سیاسی مسلمانها است.
در قرن بیستم، خصوصاً در نیمهی دوم آن، از بعد از جنگ دوم جهانی، کشورهای مستعمره استقلال ظاهری پیدا کردند، اما از این تحولات هیچ بهرهای عملاً عاید جهان اسلام نشد. یعنی تحولات سیاسی ناشی از پایان جنگ دوم جهانی به احیای قدرت اسلامی در هیچ جای جهان منجر نشد. مهمترین اتفاقی که در قرن بیستم برای جهان اسلام روی داد، فروپاشی امپراتوری عثمانی بود. عثمانی قدرتی بود که سراسر خاورمیانهی امروز و شمال آفریقا و بخشهایی از خلیج فارس و بالکان را در اختیار داشت و این قدرت در اروپا تا پشت دروازهی وین پیش رفته بود. اما در جنگ جهانی اول از پای درآمد و آن اتفاقی افتاد که هنوز که هنوز است دودش به چشم مسلمانها میرود.
دانشگاهها بهویژه در علوم انسانی تحت سیطرهی نظریههای غربی بود و هیچ کشور اسلامی در دانشگاه، داعیهای و انگیزهای و اندیشهای برای ایجاد علوم انسانی دیگری غیر از آنچه در تمدن غرب پدید آمده بود و به کشورهای اسلامی سرازیر شده بود، نداشت.
بنده برای آنکه اهمیت این موضوع بهتر معلوم شود، مناسب دیدم بخشی از بیانات امام راحل را که در هجدهم شهریور ماه 1343 در قم ایراد فرمودهاند بازگو کنم. ایشان میفرمایند: «مسلمین آنها بودند که مجد آنها دنیا را گرفته بود، تمدن آنها فوق تمدنها بود، معنویات آنها بالاترین معنویات بود، رجال آنها برجستهترین رجال بود، توسعهی مملکتشان از همهی ممالک بیشتر بود، سیطرهی حکومتشان بر دنیا غالب شده بود، دیدند که با این سیطره، با این وحدت دول اسلامی نمیشود تحمیل کرد چیزهایی را که آنها میخواهند. نمیشود ذخایر اینها را، طلای سیاه اینها را، طلای زرد اینها را، نمیشود اینها را قبضه کرد، درصدد چاره برآمدند. چاره این بود که بین ممالک اسلامی تفرقه بیندازند. شاید بسیاری، بعضی از شما یادشان بیاید جنگ بینالمللی را، جنگ اول بینالمللی را که با مسلمین و با دولت بزرگ عثمانی چه کردند. دولت عثمانی یکی از دولی بود که اگر با شوروی طرف میشد گاهی او را زمین میزد. سایر دول، حریف میدان او نبودند. دولت عثمانی یک دولت اسلامی بود که سیطرهاش گرفته بود تقریباً از شرق تا غرب را. آنها دیدند که با این دولت اسلامی به این قویای نمیشود چارهای کرد. نمیشود ذخایر را برد، بعد از اینکه در آن جنگ با آن بساط غلبه پیدا کردند، تجزیه کردند دولت عثمانی را به دول بسیار کوچک کوچک. برای هر یک از آنها هم یا امیری قرار دادند، یا سلطانی قرار دادند، یا رئیس جمهوری قرار دادند. آنها در قبضهی مستعمرهچیها و ملت بیچاره در قبضهی آنها. با این وضع یک دولت عثمانی با آن مجد را زمین زدهاند و دولتهای اسلامی از خواب بیدار نشدهاند یا خودشان را به خواب زدهاند. این دولت اسلامی در تحت ظل خلافت اسلامی، در تحت ظل اتکای به قرآن مجید آن مجد را داشت، بعد از آنکه تجزیه شد در زمان ما ]...[ اسلام را در آنجا القا کردند و الآن دولت ترکیه، دولت مسلم نیست. دولت حسابش از اسلام جداست، مراسم دینی ندارد. دولت، احکام دینی دولت ندارد. لکن ملت شریف ترکیه مسلم هستند و اینها هستند که در سالهایی که به مکه میروند طایفهی اینها به نسبت بیشتر از دیگران است. دولت یک همچین دولتی است. آن مجد را به اتکای اسلام به دست آورد و آنها دیدند که اتکای به اسلام نقطهی بسیار بزرگی است که با این اتکا نمیشود دولتهای اسلامی را از بین برد. در ترکیه اسلام را از حساب دولت جدا کردند.»
امام در واقع سکولار شدن دولت ترکیه را با این بیان میفرمایند. کلمهی سکولاریسم را به زبان نمیآوردند، اما مفهوم و مدلول آن را بیان میکنند. بعد باز قدری بعدتر میفرمایند: «دولت عثمانی با آن عرض و طول را حالا چند تا دولت کردهاند، همه کوچک کوچک کوچک. ملتهای بیچاره را، این ملت انبوه چند صد میلیونی را در تحت اسارت یک عده از خدا بیخبر قرار دادهاند و آنها، آنها را استعمار میکنند و این سران ممالک، ملت خودشان را بیچاره میکنند. نباید این دول اسلامی از خواب بیدار بشوند؟» اینها بیانات امام است در سال ۱۳۴۳.
اما ناکامیها محدود به فروپاشی عثمانی نبود. گرچه از همه مهمتر، فروپاشی عثمانی بود. این به معنای این نیست که امام، همهی رفتارهای سلاطین عثمانی را منطبق بر اسلام میدانستند. امام یک دیدگاه دیگری داشتند فراتر از این امور. اتفاق دیگری که افتاد که لطمهی دیگر قرن بیستم بود، پیروزی انقلاب مارکسیستی و کمونیستی در روسیه و پدید آمدن آنچه اتحاد جماهیر شوروی خوانده شد بود که سبب شد دهها میلیون مسلمان در قفقاز، تاجیکستان، ترکمنستان، قزاقستان، قرقیزستان و در آسیای میانه، همهی اینها تحت سیطرهی حکومت ضد دینی و الحادی مارکسیستی قرار گرفتند و رابطهی آنها با اسلام و با جهان اسلام برای مدت هفتاد سال قطع شد.
پدید آمدن مقاومت اسلامی و حزبالله در لبنان، پدید آمدن انتفاضه و حماس در فلسطین و انواع حرکتها و نهضتهای اسلامی در جهان اسلام، همهی اینها برخاسته از این است که مردم، تودههای مسلمان بهویژه جوانان و دانشجویان باور کردهاند که میشود با اعتقاد به اسلام و قرآن جامعه را اداره کرد و حکومت دینی و اسلامی داشت.
اتفاق بسیار فاجعهبار دیگر، پدید آمدن یک دولت جعلی به نام اسرائیل در خاورمیانه در سال ۱۹۴۸ و بعد از جنگ دوم جهانی بود که همچون خنجری بر پیکر جهان اسلام فرو رفت که به تعبیر امام یک «غدهی سرطانی» بود. در این شصت و چند سالی که از پدید آمدن این دولت غاصب مجعول گذشته است، چه مصائبی که بر سر مردم فلسطین و اعراب و مسلمانها آمده و چه مصیبتهایی دامنگیر جهان اسلام شده است.
اتفاق دیگری که در شرق جهان اسلام افتاد، تشکیل کشور پاکستان بود. بنیانگذاران پاکستان نیتشان این بود که یک کشور اسلامی ایجاد کنند و مسلمانها را در یک جا متمرکز کنند و به قدرت برسانند. اما آرزوی آنها برآورده نشد. پاکستان متأسفانه به یک کشور اسلامی نیرومند مبدل نشد. از همان آغاز جدایی هند و پاکستان مرزهای هند و پاکستان مرز صلح نبود بلکه مرز جنگ بود. این زخم کهنهی کشمیر همچنان سبب درگیری بود و دشمنان نمیخواستند این مسأله حل شود. هند به سوی شوروی متمایل شد و پاکستان به دامن آمریکا افتاد. بعدها همان پاکستان به نوبهی خود تجزیه شد و پاکستان شرقی به نام بنگلادش از پاکستان غربی جدا شد و باز هم تجزیه و تفرقهای دیگر شکل گرفت.
اگر ما در دههی شصت و هفتاد میلادی نقشهی جهان اسلام را باز کنیم و از اندونزی در خاور دور تا مراکش در مغرب اقصای جهان اسلام را در نظر بگیریم، میبینیم عموم این کشورها تحت سلطهی غرب هستند و غرب برای این کشورها دو الگوی حکومت و به اصطلاح دو مدل طراحی کرده است. آنجا که تظاهر به دموکراسی میشود، مثل پاکستان و ترکیه، شما میبینید که غرب، دخالت و سلطهی خودش را از طریق ارتش و ژنرالهای ارتشی اعمال میکند. ما در عمر خودمان شاهد بودهایم که تقریباً هر ده سال یک بار که فضای دموکراسی ظاهری در پاکستان آشفته میشد و مصلحت غرب چیز دیگری بود، یک ژنرال ارتشی پنجرهی کودتا را باز میکرد و یک سوتی میکشید و همه را به خط میکرد و بعد تا ده سال دیگر یک نظم جدیدی شکل میگرفت و ژنرال دیگری به سیاست وارد میشد.
در ترکیه هم همینطور بود. به محض اینکه احساس میشد که یک کمی ممکن است اوضاع تغییر کند، ژنرالهای ارتشی - ارتشی که در اختیار آمریکا بود - با اجازه و اشارهی آمریکا وارد عمل میشدند. این یک مدل بود. مدل دوم که الگوی بسیاری از کشورهای عربی بود، این بود که در آنجاها از دموکراسی و انتخابات خبری نبود. هر جایی یک شیخی، یک امیری، یک رئیس قبیلهای - حالا یا به نام شیخ یا رئیس جمهور یا شاه - حاکم میشد و دیگر صحبت از دموکراسی نبود. آن شیخ و آن امیر و آن شاه به صورت مستقیم مأمور و مزدور و گماشتهی غرب بر آن ملت بود.
در این سرزمین پهناور جهان اسلام آنچه از جهان اسلام برای دنیای غرب معنا داشت این بود که تودههای مسلمان، یک میلیارد مسلمان در دههی هفتاد، بازار مصرف گستردهی کالاهای غربی بودند. سرزمینهای مسلمانها هم جایی بود برای پایگاههای نظامی غرب، هم این جغرافیا تأمینکنندهی مواد خام برای صنایع غربی بهویژه نفت بود و هم این دنیای پهناور از نظر فکری و فرهنگی مقهور دنیای غرب و جهانبینی غرب بود. خودباختگی و تسلیم شدن در برابر افکار غربی، امری طبیعی بود. روشنفکران در کشورهای اسلامی راه نجات را در اسلام نمیجستند، گروهی به ناسیونالیسم پناه میبردند، گروه دیگری به سوسیالیسم و مارکسیسم پناه میبردند و همه به سکولاریسم معتقد بودند. دانشگاهها بهویژه در علوم انسانی تحت سیطرهی نظریههای غربی بود و هیچ کشور اسلامی در دانشگاه، داعیهای و انگیزهای و اندیشهای برای ایجاد علوم انسانی دیگری غیر از آنچه در تمدن غرب پدید آمده بود و به کشورهای اسلامی سرازیر شده بود، نداشت. و از همهجا بدتر خاورمیانه بود که با حضور اسرائیل در آنجا، ظلم و جنگ و تجاوز دائمی بود.
قرن بیستم تا قبل از سال ۱۹۷۹، قرن ناکامیهای بزرگ، شکستهای پیدرپی، قرن انحطاط جهان اسلام و اضمحلال قدرت سیاسی مسلمانها بود. هیچ راه نجاتی وجود نداشت و از هیچسو نور امیدی نمیتابید. در چنین شرایطی در یک کشور بزرگ در جهان اسلام و در یک کشور به نسبت پرجمعیت، یعنی ایران، ایران کهن، ایران با سابقه، در عین ناباوری دنیای غرب، انقلابی به نام انقلاب اسلامی به رهبری یک روحانی، یک فقیه و یک مرجع تقلید در سال ۱۳۵۷ شمسی و ۱۹۷۹ میلادی به پیروزی رسید.
این انقلاب بر پایهی اندیشههای اسلامی، نهضتی بود ضد استعماری، ضد استبدادی، استقلالطلبانه، اما متکی به خود؛ هم از حیث فکری و فرهنگی و هم از حیث روشهای مبارزه. انقلابی که امام آن را به پیروزی رساند هیچ وابستگی به شرق و غرب نداشت. شعار «نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی» استقلال فکری و سیاسی این انقلاب را در برابر قدرتهای حاکم آن زمان نشان میداد و به همهی کشورهای اسلامی اعلام میکرد که این انقلاب با همهی حرکتها، جنبشها و نهضتهایی که تحت عناوین «ایسم»های گوناگون غربی در کشورهای اسلامی صورت گرفته به کلی متفاوت است؛ هم با شرق کمونیستی و هم با غرب سرمایهداری مخالف است.
امام در روش مبارزه از هیچ یک از روشهای مرسوم و معلوم در غرب سرمایهداری و شرق کمونیستی تبعیت نکردند؛ نه از قواعد حزبی غربی طبیعیت کردند و نه از مبارزات کارگری و چریکی و دهقانی و طبقاتی و زیرزمینی و مسلحانهی کشورهای کمونیستی. اتکای به خدا و بهرهمندی از حمایت تودههای مردم و مبارزه با دست خالی، روش مبارزهی امام بود. بعد که انقلاب به پیروزی رسید فرمودند «جمهوری اسلامی، نه یک کلمه کم، نه یک کلمه زیاد»
کار امام در آن دنیای پر از ناامیدی، در آن قرن آکنده از ناکامی، در آن روزگاری که از هیچسو هیچ چراغی دل هیچ جوان مسلمانی را در آفاق اسلامی روشن نمیکرد این بود که حکومت دینی را در جهان احیا کرد. مفهومی که غرب چهارصد سال بود پروندهی آن را مختومه اعلام کرده بود و آن را به تاریخ اندیشه سپرده بود و تصور نمیکرد که یک بار دیگر دین بر مسند حکومت بنشیند. امام، حکومت دینی اعلام کرد و فرهنگ جهاد و شهادت را احیا کرد. احکام فراموششدهی جهاد و شهادت را احیا کرد. کاری که امام کرد، نفی سکولاریسم فراگیری بود که بر اندیشهی غرب و شرق و غربزدگان و شرقزدگان در کشورهای اسلامی سیطره داشت. امام، قدرت سیاسی اسلام را احیا کرد. هم نظریهی حکومت دینی را تدوین کرد و در آن نظریه، رابطهی مردم و خدا و جایگاه وحی و احکام الهی و جایگاه مردم و نقش مردم را به صورت نظری تبیین کرد؛ و مهمتر از آن اینکه یک نمونهی واقعی در عمل ایجاد کرد. یک حکومت به وجود آورد تا گفته نشود که این حرفها قابل اجرا نیست و فقط روی کاغذ است و به درد حجرهها میخورد.
امام در میدان عمل آنچه را که در قالب نظریهی ولایت فقیه تدوین کرده بود اجرا کرد. اجرای متناسب با زمان، با استفاده از همهی ظرفیتهای اسلام از جمله ظرفیت اجتهاد. این حکومت در سی و سه سال گذشته ممکن بودن حکومت اسلامی را به همهی مسلمانهای دنیا نشان داده است. امروز، دیگر صحبت از امکان حکومت اسلامی مطرح نیست، یعنی یگر کسی در امکان حکومت اسلامی شک ندارد. برای اینکه اقوی دلیل بر امکان چیزی، وجود آن چیز است. حکومت اسلامی در ایران با دوام خودش، با پایداری خودش در برابر مشکلات، ممکن بودن حکومت دینی را روز به روز اثبات میکند. حالا برای سایر مسلمانان، سؤال این نیست که آیا میشود با دین حکومت کرد یا خیر، که این سؤال جوابش داده شده است؛ سؤال این است که چگونه در کشورهای خودشان این امکان را به وجود بیاورند و این امر ممکن را از قوه به فعل در بیاورند.
ایستادگی جمهوری اسلامی در برابر تحریمها، تهدیدها، توطئهها و ایجاد انواع نظامهای نرمافزاری و امکانات سختافزاری و پیشرفتهای علمی و صنعتی در جمهوری اسلامی، همهی اینها پیام است برای همهی مسلمانها، از نوجوانهایی که در مدارس و دانشگاههای اندونزی با ایمان اسلامی رشد میکنند تا جوانهایی که در میدان تحریر قاهره قلبشان به نام اسلام میتپد؛ همه و همه چشم به جمهوری اسلامی دوختهاند و آن را یک نمونهای از ورق خوردن تاریخ میدانند. جمهوری اسلامی الگویی برای سایر مسلمانها شده است. مخالفت با سلطهی غرب بهویژه آمریکا و زندگی و پیشرفت، بدون رابطهی با آمریکا به یک پیام برای همهی مسلمانها تبدیل شده است. مخالفت با اسرائیل، مخالفت با کمپدوید و مخالفت با سازش یک پیام است برای همهی مسلمانان.
آثار این انقلاب چه بوده است؟ پدید آمدن مقاومت اسلامی و حزبالله در لبنان، پدید آمدن انتفاضه و حماس در فلسطین و انواع حرکتها و نهضتهای اسلامی در جهان اسلام، همهی اینها برخاسته از این است که مردم، تودههای مسلمان بهویژه جوانان و دانشجویان باور کردهاند که میشود با اعتقاد به اسلام و قرآن جامعه را اداره کرد و حکومت دینی و اسلامی داشت. امروز، اسلام به عنوان یک نظام اجتماعی، یک نظام جامعی که سعادت فرد و جامعه توأمان در آن ملحوظ شده قد علم کرده است. دیگر اسلام صرفاً یک سلسله معنویات فردی و قلبی و متعلق به عالم درون نیست. اسلام هم برای عالم درون همه برای محیط بیرون برنامه دارد. همانطور که مقام معظم رهبری فرمودند نتیجهی این تحول این شده است که امروز دنیا بر سر یک پیچ تاریخی قرار دارد.
اما این تحول چقدر و تا کجا بوده است؟ یک صد سال پیش خاورمیانه درست کردند. وقتی امپراتوری عثمانی متلاشی شد، امثال چرچیل نشستند و مثل بچههایی که با مقوا بازی میکنند، قیچی دست گرفتند و هر جایی دوست داشتند کشور درست کردند. گفته میشد که عراق، کاردستی چرچیل است. اینها دنیای اسلام را اینگونه طراحی و تجزیه کردند. خاورمیانه را اینگونه درست کردند. اصلاً اصطلاح خاورمیانه را باب کردند. ما چنین اصطلاحی نداشتیم، برای اینکه از اطلاق لفظ اسلام خودداری کنند، این عنوان را جعل کردند.
ای کاش دوستان جوان ما و مؤسساتی که به این امور اهتمام دارند، همت میکردند تا کتابی نوشته شود تحت عنوان «جهان اسلام در قرن بیستم» و انقلاب اسلامی را در دو دههی آخر قرن بیستم به عنوان نقطهی عطف ناکامیها تحلیل کنند.
دوباره در آغاز قرن بیست و یکم یک هجوم دیگر آوردند به نام خاورمیانهی جدید. تصور میکردند دنیای اسلام همان دنیای صد سال پیش است. اما آیا توانستند مثل یکصد سال پیش به راحتی طراحی و کشورسازی کنند؟ این خاورمیانهی جدید که درست شد، نقطهی مقابل آن چیزی بود که میخواستند. همهی اینها ناشی از این بود که اسلام به یک قدرت سیاسی مبدل شده است. مسلمانها به قدرت خود پی بردند. دیگر راه برای غربیها باز نیست و دیگر روشنفکران و جوانان و تحصیلکردگان مسلمان پیش پای حکام و سلطهگران غربی فرش قرمز پهن نمیکنند و اینطور نیست که در کشوری مثل ایران هر کس میخواهد کاری بکند از غرب اجازه بگیرد. وقتی رهبر معظم انقلاب یک هفته پیش از سقوط نامبارک مصر، با حضور در نماز جمعه، مردم مصر را به ایستادگی و قیام فراخواندند و خطبهی ایشان به فارسی و عربی در مصر پخش میشد و ما هم توفیق داشتیم که از نزدیک میشنیدیم. آن روز من مجد و عظمت مسلمانها و مسلمانهای ایران و مردم خودمان را در قامت و در سخن رهبری لمس کردم و حس نمودم.
رهبری به عنوان یک رهبر جهان اسلام که بهعنوان یک مسلمان در پیشگاه خدا احساس وظیفه میکند فراتر از همهی عرفهای دیپلماتیک آمدند و ملت مصر را به قیام و نهضت و سرنگونی حکومت حسنی مبارک فراخواندند. هنوز مبارک حاکم بر مصر بود؛ یعنی یک رهبر اسلامی بدون کمترین اعتنایی به آمریکا و اروپا و قدرتهای غربی، جهان اسلام را مخاطب قرار میدهد و آنها را به حرکت دعوت میکند. این یک نمادی است از آن تحولی که در جهان اسلام از لحاظ نظری و عملی رخ داده است. شجاعت، صداقت، اسلامی بودن، خدایی بودن، مستقل بودن، اینها آن چیزهایی است که در ایران اتفاق افتاده و از ایران به جاهای دیگر سرایت کرده است.
در پایان یک پیشنهادی را ارائه میکنم. ای کاش دوستان جوان ما و مؤسساتی که به این امور اهتمام دارند، همت میکردند تا کتابی نوشته شود تحت عنوان «جهان اسلام در قرن بیستم» و انقلاب اسلامی را در دو دههی آخر قرن بیستم به عنوان نقطهی عطف ناکامیها تحلیل کنند. بنده به کتابهای مختلفی که اوضاع سیاسی دنیا را در قرن بیستم بیان کرده مراجعه که میکنم میبینم چیزی که اصلاً وجود ندارد، قدرت سیاسی مسلمانها است و غربیها مادامی که کتاب بنویسند بر همان عادت خودشان هستند. آنها حالا طول میکشد تا متوجه بشوند چه اتفاقی افتاده است. اما خود ما باید کتابی دقیق، جامع، دانشگاهی و متین تألیف کنیم تا جوانهای ما بدانند که امام و مقام معظم رهبری چه خدمتی با اندیشههای خودشان به بیداری اسلامی کردند و شهدای ما جانشان را برای چه هدف والایی نثار کردند و ما چه وظیفهای داریم. خداوند انشالله به همهی ما توفیق قدردانی و پاسداری از این نعمت بزرگ و این میراث ارزشمند امام را عنایت بفرماید.