1377/03/02
پاسخ رهبر انقلاب به نامه نوجوان کرجی
حضرت آیتالله خامنهای رهبر انقلاب اسلامی نامهی محبتآمیز نوجوان کرجی را پاسخ دادند. متن نامه فرزند شهید ناصر بخت به رهبر انقلاب به این شرح است:
سلام آقاجون، خوش آمدی به شهرمان
من محمد صابر هستم؛ فرزند 12 سالهی فرزند سردار جهادگر شهید، حاج محمد حسن ناصر بخت، آقا نمیدانید چهقدر منتظر آمدنتان بودم: اما متأسفانه پام شکسته، دیروز لنگان لنگان به استقبالتان آمدم: خیلی هم راه آمدم.
در راه، آقای ناظم مدرسه من را دید و گفت: محمد! چرا آمدی! چه طور آمدی؟ و بعد با لبخندی از او گذشتم. به آقا چیزی نگفتم، نگفتم که آمدهام تا از نزدیک دست شما را ببوسم؛ تا از نزدیک دسته گلم را در دست آقا بگذارم .
آخر، من پدر را ندیدهام، قبل از تولد من، پدر پیش خدا رفته، آرزو داشتم دستهی گلی که برایتان آورده بودم، خودم در دستتان بگذارم و بوسه بر دستتان بزنم و دستی هم روی عبایتان بکشم.
گلهای خشکیده را به خانه برگرداندم. نمیدانم چرا مادرم باز آنها را در آب گذاشت؛ شاید که ... ،آخر، مامان بعضی وقتها کارهایی انجام می دهند، که من نمیفهمم.
خدا حافظ ای امام
خیلی دوستتان دارم؛ همهی بچه ها دوستتان دارند
راستی، امام! خواهر و برادرهایم هم شما را خیلی دوست دارند، برادرم دانشجو هستند. این چند شب که شما میخواستید بیایید، مرتب هر شب در بسیج مشغول برنامهی استقبال شما بودند و شب آخر هم باز منزل نیومدند؛ برای حفاظت رفته بودند؛ برادرم جواد هم همین طور.
خواهرم هم دانشجو هستند و عاشق شما، دیروز آن قدر گریه کرده بودند، که اگر کسی نمیدونست، فکر میکرد که خواهرم سرما خورده؛ مادرم هم که نپرسید. وقتی حتی تصویر شما را از تلویزیون می بینند: های های گریه میکنند، خلاصه، امام! خیلی دوستتان داریم.
باز هم خداحافظی میکنم؛ هرچند که با گلهای خشکیدهام خیلی حرفها دارم.
پاسخ رهبر انقلاب به نامه مذکور:
فرزند عزیزم! حتماً به دیدن من بیایید. من از دیدار خانوادههای شهیدان عزیز، خوشوقت و خوشحال میشوم؛ مخصوصاً از نوجوانان پر شور و مهربانی مانند شما. خداوند شما را حفظ کند و درآینده از خدمتگزاران اسلام و کشور قرار دهد و پدر عزیز و شهید شما را با اولیایش محشور فرمایید.
سید علی خامنهای
سلام آقاجون، خوش آمدی به شهرمان
من محمد صابر هستم؛ فرزند 12 سالهی فرزند سردار جهادگر شهید، حاج محمد حسن ناصر بخت، آقا نمیدانید چهقدر منتظر آمدنتان بودم: اما متأسفانه پام شکسته، دیروز لنگان لنگان به استقبالتان آمدم: خیلی هم راه آمدم.
در راه، آقای ناظم مدرسه من را دید و گفت: محمد! چرا آمدی! چه طور آمدی؟ و بعد با لبخندی از او گذشتم. به آقا چیزی نگفتم، نگفتم که آمدهام تا از نزدیک دست شما را ببوسم؛ تا از نزدیک دسته گلم را در دست آقا بگذارم .
آخر، من پدر را ندیدهام، قبل از تولد من، پدر پیش خدا رفته، آرزو داشتم دستهی گلی که برایتان آورده بودم، خودم در دستتان بگذارم و بوسه بر دستتان بزنم و دستی هم روی عبایتان بکشم.
گلهای خشکیده را به خانه برگرداندم. نمیدانم چرا مادرم باز آنها را در آب گذاشت؛ شاید که ... ،آخر، مامان بعضی وقتها کارهایی انجام می دهند، که من نمیفهمم.
خدا حافظ ای امام
خیلی دوستتان دارم؛ همهی بچه ها دوستتان دارند
راستی، امام! خواهر و برادرهایم هم شما را خیلی دوست دارند، برادرم دانشجو هستند. این چند شب که شما میخواستید بیایید، مرتب هر شب در بسیج مشغول برنامهی استقبال شما بودند و شب آخر هم باز منزل نیومدند؛ برای حفاظت رفته بودند؛ برادرم جواد هم همین طور.
خواهرم هم دانشجو هستند و عاشق شما، دیروز آن قدر گریه کرده بودند، که اگر کسی نمیدونست، فکر میکرد که خواهرم سرما خورده؛ مادرم هم که نپرسید. وقتی حتی تصویر شما را از تلویزیون می بینند: های های گریه میکنند، خلاصه، امام! خیلی دوستتان داریم.
باز هم خداحافظی میکنم؛ هرچند که با گلهای خشکیدهام خیلی حرفها دارم.
پاسخ رهبر انقلاب به نامه مذکور:
فرزند عزیزم! حتماً به دیدن من بیایید. من از دیدار خانوادههای شهیدان عزیز، خوشوقت و خوشحال میشوم؛ مخصوصاً از نوجوانان پر شور و مهربانی مانند شما. خداوند شما را حفظ کند و درآینده از خدمتگزاران اسلام و کشور قرار دهد و پدر عزیز و شهید شما را با اولیایش محشور فرمایید.
سید علی خامنهای