1371/05/19
بیانات در جمع مسؤولان وزارت امور خارجه و سفرا و کارداران جمهورى اسلامى ایران
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
خیلى خوش آمدید؛ برادران عزیز. خیلى خوشوقتم که بعد از مدتها، مجدداً این فرصت را پیدا کردیم که در یک جلسهى صمیمى و خودمانى، با شما برادران عزیز که کارگزاران انقلاب و اسلام ناب در این دنیاى عنود و مادى و آلوده هستید و در حقیقت پرچمدارانى براى نور و معنویت و اسلام ناب به شمار مىآیید، صحبتى از سر صمیمیت داشته باشیم.
البته در گذشته، جلسات ما با شما آقایان عزیز وزارت خارجه، جلسات طولانىتر و بهترى بود؛ ولى متأسفانه در این ایام، براى آنطور جلسات، کمتر فرصت پیدا مىکنم.
همینطور که نگاه مىکنم، مىبینم که در میان شما، چهرههاى جدیدى هم هست. بعضى از این چهرهها را، همیشه به نیکى و به طهارت و انقلابیگرى شناختهایم. انشاءاللَّه وجودشان مایهى خیر و برکت است. آقاى دکتر ولایتى - برادر عزیزمان - الحمدللَّه در انتخاب همکاران، خوش سلیقهاند و در به چنگ آوردن عناصر خوب از جاهاى مختلف، خیلى زرنگند. مىبینم که الحمدللَّه مجموعهى خوبى را فراهم کردهاند.
در باب مسائلى که فکر مىکنم با شما برادران عزیز مىشود، یا باید در میان گذاشت، بعضى مربوط به شخص شماست. توصیههاى من به عنوان برادر شما، براى بهبود کیفیت کارتان - حالا یا کیفیت کارتان در مقولهى شخصى، عمل خودتان و خانوادهتان است که در محیط غریبى زندگى مىکنید، یا عمل شما در مورد شغلتان و مأموریتى که بر عهدهتان است؛ برخوردتان با مسائل سیاسى و به عنوان یک دیپلمات - اینهایى است که عرض مىکنم. اما قبل از آنها یکى دو نکته را عرض مىکنم.
این پدیدهى عظیمى که در این دو، سه سال اخیر در دنیا اتفاق افتاد؛ یعنى تغییر کلى در توازن سیاسى عالم و فرو ریختن ناگهانى یکى از این دو ابرقدرت بزرگ، از جهات مختلفى قابل بررسى است، که شما هم بررسى کردهاید و خواهید کرد. یکى از این جهات که من مایلم بر آن تکیه کنم - و شاید در مذاکرات، کمتر مورد توجه است - این است که ما از این حادثه بفهمیم که این وضع و محاذات سیاسى در عالم، در هر دوره از دورانها، هرگز رنگ ابدیت ندارد. این براى ما یک درس بود که آن را بفهمیم. تا چشم باز کرده بودیم، دو قطب را در مقابل هم دیده بودیم، که یکى از این دو قطب، ثابت بود و یکى متغیر. قطب متغیر، جهان سرمایهدارى بود. یک روز اروپا پیش بود، یک روز امریکا پیش بود، یک روز سر و کلهى ژاپنیها پیدا شد؛ ثبات نداشت. قطب دیگر، همانطور که گفتم ثابت بود. از وقتى که بنده چشم باز کردم و اسم "استالین" را در محفوظات ذهنى خود شنیدم، تا این آخر سر که آقاى "گورباچف" آمد و به قول امام رحمةاللَّهعلیه، چوب حراج را به همه چیز زد، این قطب، ثابت بود. یعنى اگر فرض مىشد که قطب غرب، قابل دگرگونى است، فرض نمىشد که قطب شرق، قابل دگرگونى باشد. و آنکه با حذفش به کلى دنیا عوض شد، همین قطب شرق بود که کسى این گمان را دربارهاش نداشت. این، درس مهمى است، که در صحنهى سیاست عالم، ما وقتى مىخواهیم وضع خود و محاذات خودمان را با قدرتها و دولتها در نظر بگیریم، هرگز این را فرض نکنیم که این، یک شکل ابدى دارد. صرفه و صلاح قدرتهاى بزرگ این است که وانمود کنند این قدرت، ابدى است؛ تغییر ناپذیر است؛ چارهاى ندارید و باید با این وضع بسازید. چه کار مىتوانید بکنید!؟ اتم دارد، فنآورى دارد، علم دارد، دانشمند دارد؛ حال شما تلاش کنید، مثلاً چه کار مىتوانید بکنید!؟ صرفهى آنها در این است که این را به ما وانمود کنند. اما واقعیت قضیه، این نیست. اتم داشت، علم داشت، فنآورى داشت، اول فاتح فضا بود، آخرش هم چنین شد؛ ساقط شد. پس هیچ شکلى از اشکال دنیا - از جمله شکل فعلى، که یک قدرت یکهتاز یکطرف ایستاده و سعىاش این است به همه تفهیم کند که سرنوشت و تقدیر جهان، لااقل در زمان کنونى، تا مثلاً دهها سال این است ولاغیر و من باید در رأس باشم و دنیا باید خودش را با این وضع تطبیق کند - ابدى و لایزال نیست. چه وقت تمام خواهد شد؟ شاید امسال، شاید سال دیگر! شما چه تحلیلى دارید که اینطور نخواهد شد!؟
من تحلیلم این است که در وضع کنونى، اقتدار امریکا دیرى نخواهد پایید. یعنى شرایط جهان، شرایط اقتصادى عالم، وضع کشورها، وضع اروپا و از جمله بیدارى اسلامى به ما اجازه نمىدهد که تصور کنیم امریکا تا ده سال دیگر، با همین اقتدار خواهد ماند. احتمال قوى است که دگرگون شود. ممکن است سال دیگر بشود. ممکن است در همین انتخابات - انتخاباتى که در پیش دارند - جناحى روى کار بیاید و آن جناح، در کشمکش رقابتهاى درونملى خودشان مجبور شود دست به عملیاتى بزند که از لحاظ اشتباه بودن، دست اشتباهات بوش را از پشت ببندد و به انزواى امریکا منتهى گردد. ممکن است! هیچ وضعى ابدى و دائمى نیست. نگاه به گذشته نیز همین را تأیید مىکند. منهاى موضوع بلوک کمونیزم که تقریباً از اوایل قرن جارى میلادى به وجود آمدنش را شروع کرد - از دههى سوم، تقریباً شکل بلوکبندى کمونیستى به راه افتاد - بقیهى جهات را که نگاه کنید همین است. اروپا را نگاه کنید! طى این پنجاه، شصت سال اخیر، چند امپراتورى در همین یک وجب جاى اروپا زایل شدند و از بین رفتند!؟ امپراتورى مجارستان کو؟ امپراتورى اتریش کو؟ امپراتورى آلمان کو؟ اینها هر کدام، امپراتورى بودند! امروز از اینها به جز آلمان، کشورهاى کوچکى باقى هستند.
این، یک نکته است که باید به آن توجه شود و در محاسبات بیاید. هرگز تصور نشود آنچه که امروز بر اثر دهها عامل که به هم پیوستهاند پیش آمده، رنگ ابدیت دارد؛ نه. یکى از این عوامل اگر ساقط شد، زایل مىشود و همه چیز عوض خواهد شد. الان هم، وضع دنیا وضع بىثباتى است. هیچ معلوم نیست که وضع این کشورهاى متحد، چگونه خواهد شد؟ وضع روسیه چگونه خواهد شد؟ وضع اروپا چگونه خواهد شد؟ وضع جنگهاى نژادى، چگونه خواهد شد؟ اروپا، مرکز تعصبات نژادى است. در این چند قرن گذشته که نگاه مىکنیم، هیچ وقت اروپا از جنگ خالى نبوده است. جنگها هم عموماً جنگهاى نژادى و ناسیونالیستى و نژادى است. مىبینید که چه نژادهاى به کلى از هم جدا و مختلفى در این قاره هستند. در نژادهاى واحد هم، گاهى اوقات دعواهاى شدیدى هست. مثل همین جنگ سارایوو که طرفهاى درگیر آن از نژاد اسلاوند. البته صربها جدایند؛ اما بههرحال، این دعواها وجود دارد. ناپایدار دیدن حوادث و اوضاع جهانى یک مسأله است که به آن باید توجه شود.
نکتهى دوم این است که امروز تبلیغات جهانى به سمت این معنا پیش مىرود که نشان دهند دوران حرکات مکتبى و اصولى، از جمله اسلام و حرکتهاى اسلامى و نهضتهاى اسلامى تمام شده است. مىخواهند وانمود کنند که دیگر روزگار حرکت اسلامى و تلاش براى رسیدن به آرمانهاى ناشى از یک دین، سپرى شده، و حادثهى فروپاشى بلوک کمونیسم را هم به این معنا حمل مىکنند. در حالى که آنجا قضیه این نبود. آنچه که آنجا از بین رفت، پایبندى و اصولگرایى نبود؛ چیزهاى دیگرى بود. عوامل متعددى دست به هم داد و نتیجهاش آن شد. این تبلیغات، تبلیغات غلط و موذیانهاى است. به عکس، امروز گرایش اسلامى در دنیا رو به رشد است و هر جا که نگاه کنید - هر جا که رد پایى از مسلمانان هست - مىبینید حرکتى وجود دارد. حال یک وقت این حرکت در سطح فرهنگى است؛ یک وقت در سطوح کار سیاسى و ملایم است؛ یک وقت هم در سطوح تند و به طور خودجوش. از شرق، گرایش مسلمانان را به سمت اسلام ملاحظه کنید: در اندونزى و در مالزى و بعد در شبهقاره و کشمیر و بعد در همین کشور ترکیهاى که در آن این همه با مذهب مبارزه شده، یا موضوع اسلام در افریقا و شمال افریقا را ببینید و گرایشها و احساسات اسلامى را در آنجاها که مسلمانان در اقلیت هستند؛ مثل اروپا. در همهى اینها یک حرکت اسلامى وجود دارد. این حرکت اسلامى، ناشى از چیست؟ البته بررسى مفصلترى لازم دارد تا انسان بتواند بیان کند که این حرکتها و بیدارى اسلامى دقیقاً ناشى از چیست؟ این، مربوط به زمان ما هم نیست. ریشههایش عمیقتر است. از صد، صدوپنجاه سال پیش، این حرکت شروع شده است. قبل از این، به این شکل نبوده است. نوآورى اسلامى و بیدارى اسلامى، حرکتى است که در دنیا ریشهدار است. ما هم که توفیق پیدا کردیم تا این حرکت را به یک مرحلهى استثنایى و بىسابقهاى برسانیم و دولت تشکیل دهیم، متأثر از آن جو جهانى بودیم. بدون شک، سالها نهضت سید جمالالدین و بعد از سید جمالالدین، شاگردان و افکار او در شرق، هند، مصر و ایران، در ایجاد این ذهنیت مؤثر بودهاند. البته در ایران، شرایط ویژهاى هم وجود داشت. موضوع ارتباط روحانیت و مردم و شرایط خاص اعتقادى و حادثهى عاشورا، همه جزو عناصر اصلى است. از جمله همین موضوع عاشورا و شهادت طلبى و جوشان بودن عواطف دینى در بین مردم ما، و بعد آن قدرت رهبرى عجیب و بىنظیر که در امام بزرگوار بود! ایران از همهى اینها توانست استحصال کند و این حادثه به وجود آید. اگر آن رهبرى نمىبود، مسألهى ما هم امروز مثل مسائلى بود که کم و بیش در جاهاى دیگر جریان دارد؛ یا حتى مقدارى کمتر. پس، این حرکت اسلامى، یک مسألهى ریشهدار است. چیزى نیست که بشود آن را با یک ارعاب و با یک سرکوب از بین برد، یا مثلاً با تبلیغات رویش را پوشاند. این تبلیغات ضداسلامى که در کشورهاى منطقهى آسیاى میانه؛ یعنى همین جمهوریهاى مستقلِ جدا شده از شوروى سابق، انجام گرفت، در اینجاها بىنظیر بوده است. در طول تاریخ، هرگز اینقدر تبلیغات نظاممندِ حساب شدهى برخوردار از انواع روشها و شیوههاى نو و پیشرفته، علیه اسلام نداشتیم.
مىدانید کمونیستها چگونه با اسلام مبارزه مىکردند؟ این نسلى که امروز در تاجیکستان یا در آذربایجان و یا در جاهاى دیگر دم از اسلام مىزنند، از اول بلوغشان تا امروز، در محیطى زندگى کردهاند که در آن محیط، اسلام قاچاق و جرم بود! دین جرم بود! نه یک عالم دینى داشتند، نه یک کتاب دینى درست داشتند، نه اجازه داده بودند میراث خودشان را بشناسند، نه از فرهنگ و هنرشان مطلع شوند و نه امواج جهانى اسلام به اینها برسد. اینطور نیست که بشود با تبلیغات و ارعاب و با پول خرج کردن و خریدن چهار نفر در فلان کشور و کودتا در الجزایر و سازماندهى کردن ضد اسلامیها در مصر و روى کار آوردن آن بابا در ترکیه و این حرفها، بشود موج اسلامخواهى و نوگرایى اسلامى را سرکوب کرد. اینطور نیست! مسأله از این حرفها بسیار فراتر است. منتها یک حقیقت وجود دارد و آن این است که جزء اخیر علت تامه - به قول ما طلبهها - براى پیدایش این حالت، عبارت بود از پیدایش جمهورى اسلامى. یعنى با همهى آن پروندهى تاریخى و با همهى آن سوابق، اگر پرچم اسلام به شکل حکومت - حکومت اسلامى و جمهورى اسلامى - در این گوشهى دنیا بلند نمىشد، تحرکات اسلامى در دنیاى اسلام، به این فعلیت نمىرسید. البته زمینه بود؛ اما یک حرکت بسیار ملایم. حرکتى بسیار بطىء، با تظاهراتى کم و بسیار کمارزش. آنچه که این حادثه را در دنیاى اسلام به وجود آورد، تشکیل جمهورى اسلامى بود. چرا؟ چون به مسلمانان امید داد. آن باورى را که در ذهن روشنفکران و مصلحین به وجود آورده بودند که «آقا؛ امروز دیگر روزى نیست که ما دنبال اسلام برویم! بىخود خودتان را خسته مىکنید!» - حرفهاى متفکرین، غالباً در کتابها و اظهاراتشان، مأیوسانه بود - به کلى و صد و هشتاد درجه، جهتش را عوض کرد. یعنى، همه چیز امیدوارانه شد و امید پیدا کردند. نقش امید هم دیگر معلوم است که چقدر در این حرکات اجتماعى زیاد است. حال در اینجا، به طور قهرى، سیاستى براى ضد اسلامهاى دنیا مطرح مىشود که اگر بتوانند این نقطهى امید را کور کنند، در اوضاع جهانى حرکت اسلامى یک تغییر عمده به وجود خواهد آمد. نه اینکه از بین خواهد رفت. عرض کردم که از بین رفتنى نیست. در همین مصرى که شما ملاحظه مىکنید، حکومت اسلامى، قطعاً روزى بر سر کار مىآید. شک نداشته باشید. در الجزایر، بلاشک این حرکت اسلامى، قدرت را به دست خواهد گرفت. حالا کمى زودتر یا کمى دیرتر؛ کمااینکه در سودان، دیدید اسلام قدرت را به دست گرفت و مسلمانان بر سرکارند. در تونس، عین همین قضیه، تکرار خواهد شد. در مغرب، عین همین مطلب، تحقق پیدا خواهد کرد. شک نداشته باشید که اینها خواهد شد. البته دیر و زود دارد، اما از بین رفتنى نیست.
اگر این نقطهى امید - جمهورى اسلامى ایران - خداى ناکرده کور شود، یک تغییر عمده پیش خواهد آمد. یعنى این حرکت، بسیارى از نیروهایش را از دست خواهد داد و بار روى دوش یک عدهى محدود و مخصوص فشار خواهد آورد؛ کمااینکه روزى در همین مصر، مثلاً سید قطب بود و محمد قطب و چهار نفر از اخوان المسلمین که کارهایى مىکردند. اما بقیهى مردم، در این فکرها نبودند. نمازشان را مىخواندند و سراغ کارشان مىرفتند. امروز شما در دانشگاههاى مصر، مىبینید وضع طور دیگرى است. باز هم همانطور خواهد شد. پس، براى امریکا، سیاست کور کردن نقطهى امید جمهورى اسلامى، یک سیاست بسیار جدى است. براى اروپا، براى صهیونیسم، براى شبکههاى ناشناختهى اختاپوسى استکبار جهانى، براى همان پیرمردهاى جاافتادهى گروه سیاست خارجى امریکا که مىنشینند مباحث سیاست خارجى را تحلیل مىکنند و به دست کارشناسان مىدهند تا به تصویب و به مرحلهى اجرا برسد؛ یا همینطور براى انگلیس، این سیاست، یک سیاست اصلى است. کدام سیاست؟ نقش اسلامى را از پیشانى جمهورى اسلامى زدودن! ما در مقابل این، بایستى با تمام قوا مبارزه کنیم. اسلام و نظام اسلامى و حاکمیت اسلامى، آن هم به صورت قرآنىاش؛ یعنى به همان صورت «و لن یجعل اللَّه للکافرین على المؤمنین سبیلا(۱).» اینگونه؛ متعرضانه؛ یعنى به صورت «الاسلام یعلوا و لایعلى علیه(۲)». اسلام این است. آن اسلامى که تا چشمش به قدرتى بیفتد رنگش بپرد و دست به سینه ببرد و متواضع شود و «بنده قابل نیستم» بگوید و خودش را کنار بکشد، اسلام نیست. اسلام قرآنى! همان اسلامى که وقتى آمد، انقلاب شد و جمهورى اسلامى به پاشد. ما باید این را نگه داریم. جمهورى اسلامى، حالت تعرض خودش را باید نگه دارد. نمىگویم لشکر کشى کنیم؛ اما باید متعرض بمانیم. هر متعرضى که لشکر کشى نمىکند! مىگویند: «شما که متعرضید، چرا اعلام جهاد نمىکنید؟» مىگویم: «چون مصلحت نمىدانیم.» «با امریکا دشمنید؟» «بله»! «پس چرا جنگ نمىکنید؟ چرا منافع امریکا را در دنیا نمىزنید؟» مىگوییم: «براى اینکه دنبال حکمت و مصلحت خودمان هستم. معترض هم هستیم؛ جنگ هم نمىکنیم؛ لشکرکشى هم نمىکنیم. هر وقت هم لازم بدانیم، لشکرکشى مىکنیم؛ یک وقت در همهى جبهه، یک وقت در بخشى از جبهه.» عمده این است که آن حالت تعرض، تعارف زبانى نباشد. اینطور نیست که هر که با کسى دشمن است، لازمهى دشمنى این باشد که همین روز اول، اعلان جنگ بدهد؛ نه. نگاه مىکند به نیروى خودش، به خزانهى خودش، به امکانات خودش، به همسایههاى خودش و به وضع دشمن. اگر مقتضى بود اعلان جنگ مىدهد؛ والّا نمىدهد. اگر ما اعلان جنگ نمىدهیم و کشتیهاى فلان دولت را در دریا غرق نمىکنیم، معنایش این نیست که با آن دشمنى نداریم.
این حالت تعرض دشمنانه، لازمهى بقاى حرکت اسلامى در دنیاست. یادتان باشد! از خودمان فقط مایه نمىگذاریم. اگر ما خداى ناکرده، از این حالت صرف نظر کردیم، به این معناست که مایه مىگذاریم و از کیسهى خلیفه مىبخشیم. قضیه این است! این، در دیپلماسى و سیاست خارجى ما، باید ملحوظ باشد. حالا ما با عراق جنگ نداریم، یعنى با عراق صمیمى هستیم!؟ کسى این را باور مىکند!؟ اگر قسم هم بخورید، از شما باور نمىکنند؛ کمااینکه صدام حسین هم اگر قسم بخورد، کسى از او باور نمىکند. صمیمى نیستیم؛ اما الان مصلحت جنگ نداریم. اگر او به ما حمله نمىکرد، باز هم ما جنگ نمىکردیم؛ اما با او مخالف بودیم. با صدام کسى نمىتواند دوست باشد. صدام عنصرى است که انسان بتواند با او دوست باشد!؟ کسى که به هیچ مبنایى پایبند نیست! اما دوست بودن یا نبودن، غیر از دشمنى کردن یا نکردن است. اینها دو مقوله است.
عین همین مسأله، در باب وضع ما با استکبار جهانى، بخصوص با امریکا، صادق است. بعضى، تا مىگوییم که «دشمنى ما با امریکا محفوظ است»، مىگویند: «خیلى خوب؛ پس چرا نمىروید با امریکا بجنگید؟» این شد جواب!؟ چرا نمىرویم بجنگیم!؟ چون مصلحت نمىدانیم بجنگیم. مصلحت نمىدانیم جبههى جنگ را اینطورى باز کنیم. طور دیگر، خودمان بلدیم بجنگیم. به گونهاى مىجنگیم که او نتواند علاج کند. اگر حرکت اسلامى در دنیا باید بماند؛ اگر پرچم اسلام باید بماند - که باید بماند - این، آن نقش اصلى حکومت ماست. ما که نیامدیم فقط در دنیا چهار صباحى زندگى کنیم و بخوریم و برویم! نه! ما مىخواهیم اسلام را ترویج کنیم. ما مىخواهیم تا آن حدى که مقدور ماست دنیا را مؤمن به خدا کنیم. ما مىخواهیم دین خدا را یارى کنیم. ما مىخواهیم در راه دین خدا سیلى بخوریم. ما شکنجه شدن در راه دین خدا را افتخار مىدانیم؛ مایهى اعتلا مىدانیم؛ آن را جواب خدا در شب اول قبر مىدانیم؛ آن را جواب خدا در قیامت مىدانیم. شوخىمان که نمىآید! مبارزه براى دین خداست؛ براى اعتلاى کلمهى حق است؛ براى پیش بردن اهداف الهى و اسلامى در مقابل این دنیاى استکبارى است. مگر مىشود ما با اینها دشمن نباشیم و از در دوستى درآییم!؟
من یک وقت عرض کردم: «عزت، حکمت، مصلحت.» عزت یعنى اقتدار الهى؛ احساس اقتدار کردن و اعتزاز به خود. کسى حق ندارد احساس ذلت کند. اگر کسى احساس ذلت کند، از ما نیست. «و للَّه العزة و لرسوله و للمؤمنین(۳).» در همهى برخوردها، باید احساس عزت کنیم. احساس عزت، البته غیر از احساس تکبر و نخوت است. باید عزیزانه برخورد کنیم. خوشبختانه دیپلماسى ما در طول چند سالى که بنده با آن سروکار و ارتباط دارم، همینطور بوده و غیر از این نبوده است. ما هرگز در دیپلماسى خودمان با هیچکس - نه در سطح وزارت خارجه، نه در سطوح رؤساى کشور و رؤساى نظام - هرگز برخورد ذلیلانه و غیر عزیزانه در دنیا نداشتیم. با دوستانمان هم دوست و خندهرو و مهربان بودیم. اما عزیز بودیم.
بعد، حکمت. یعنى با حسابگرى و حکیمانه کار کردن. شما خداى متعال را توصیف مىکنید به «عزیز حکیم». «الغالب الذى لا یغلب». این، عزیز است. یعنى نشان دهندهى آن جنبهى اقتدار الهى. اسمش «عزت» است. غلبهى الهى اسمش عزت است.
اما حکمت، آن جنبهى با استحکام کار کردن؛ بر روى پایههاى محکم بنا کردن؛ بر روى زمین محکم گام برداشتن و محکم کارى است. حکمت؛ حکیمانه حرکت کردن؛ یعنى با هوشمندى، با دقت، با بلدى و دور از هر گونه ندانمکارى و جهل و غرور حرکت کردن است.
و مصلحت! مصلحت معنایش این است که اگر در راهى مىرویم، به صخرهاى رسیدیم و دیدیم صخره را نمىشود حرکت و تکان داد، حرکتمان را متوقف نمىکنیم. مىرویم آن طرف، از بغل صخره یک راه باز مىکنیم و مىرویم. این، معناى مصلحت است. یعنى علاججویانه با مسائل برخورد کردن، که این با حکمت فرق دارد. همیشه سعى در حل مشکلات کردن و گرهها را با زرنگى باز کردن!
این سه پایه، در سیاست خارجى و برخورد ما با دنیا، باید محفوظ باشد، تا آن نقش امید، از چهرهى جمهورى اسلامى زدوده نشود و این ستاره افول نکند و حرکات اسلامى و ملتهاى اسلامى در ظلمت قرار نگیرند.
نکتهى دیگرى هم که خواستم عرض کنم، اسلامى بودن پایهى کار ماست. اساس کار ما، اسلامى بودن است. تصور من این است که تظاهرات اسلامى نمایندگان ما باید خیلى زیاد باشد. - در بحث بعدى به این مطلب خواهم پرداخت - عرض کردم: در بارهى کار شما، توصیههاى من، یک توصیهى شخصى و یک توصیهى شغلى است. یکى براى شما به عنوان برادر مسلمانى که در خارج از کشور هستید، و یکى براى شما به عنوان دیپلماتى که بارى را به دوش گرفتید و به خارج از کشور رفتهاید، تا آن را به سرمنزل برسانید.
اما توصیهى اول براى شما، به عنوان یک برادر مسلمان. من بارها این مثال را براى شما زدهام؛ براى جمع نمایندگان در خارج از کشور نیز، همیشه این را مکرر گفتهام و شاید خیلى از شما، این مثال را مکرر شنیده باشید. من مىگویم شما مثل کسى هستید که از جو زمین خارج شده و به فضا رفتهاید. آنجا هوا نیست و شما هم محتاج تنفسید. باید یک ذخیرهى هوایى با خودتان ببرید، تا بتوانید تنفس کنید. همین هم که حس کردید ذخیرهى هوا در حال ته کشیدن است، بلافاصله برگردید، خودتان را از لحاظ هوا تجهیز کنید و باز بروید. نه اینکه به شما بخواهم بگویم که من آنگونه نیستم. نخیر؛ بنده هم در این جهت، یا مثل شما هستم، یا مقدارى از شما هنوز عقبتر و پایینتر. ما هیچ کدام نباید به دیندارى و استقامت خودمان در این راه مغرور شویم و اطمینان پیدا کنیم و بگوییم: «من دیگر در این شرایط نمىلغزم.» خیر؛ اگر شما چنین بودید، نمىگفتند روزى پنج نوبت بگویید: «اهدنا الصراط المستقیم.» یک بار دعا مىکردید و تمام مىشد و مىرفت. اینکه به شما مىگویند هر روز ده مرتبه - پنج نوبت و هر نوبت دوبار - حداقل، باید بگویید «اهدنا الصراط المستقیم»، به خاطر این است که همهى ما احتیاج داریم دائم متذکر باشیم که راه راستى وجود دارد - که البته همان راه عبودیت الهى، راه بندگى خدا و جدا شدن از بندگى نفس و بندگى هر که غیر خداست - و ممکن است ما از آن راه منحرف شویم و از خدا متضرعانه مىخواهیم که «خدایا! ما را در این راه نگهدار. ما را به این راه هدایت کن. این راه را به ما نشان بده.» دائم بر سر دوراهى هستیم؛ دائم. حرف مىزنیم، جلومان دوراهى است. سکوت مىکنیم، جلومان دو راهى است. مرخصى مىآییم، دوراهیها همینطور پىدرپى، جلو ما هستند. در محیط کار هستیم، همینطور. سختى پیش مىآید، همینطور. روابط سرد مىشود، همینطور. روابط خیلى گرم و پرجوش مىشود، همینطور. دائم بر سر دو راهى هستیم. در این دوراهیها، باید از طرف خداى متعال هدایت شویم؛ زیرا ممکن است بلغزیم. این امکان لغزش را، هرگز فراموش نکنید و براى آنکه این امکان را هر چه ضعیفتر کنید، خودتان را تجهیز نمایید. از لغزشگاهها اجتناب کنید. جاهایى هست که انسان پایش مىلغزد: «چوگل بسیار شد، پیلان بلغزند»؛ آدمها که جاى خود دارند. جاهایى لغزشگاه است. به آنجاها نزدیک نشوید. لغزشگاهها انواعى دارد. هر کس نقطه ضعفى دارد. یکى نقطه ضعفش پول است؛ یکى نقطه ضعفش رودربایستى و رفاقت است؛ یکى نقطه ضعفش احترام کردن است؛ یکى نقطهى ضعفش زن است؛ یکى نقطه ضعفش سورچرانى و شکمچرانى است. هر کس نقطه ضعفى دارد. آدم خودش نقطه ضعف خودش را خوب مىفهمد. به آن نزدیک نشوید. اگر نزدیک شدید، براى خودتان خطر درست کردهاید. علاوهبر نزدیک نشدن به نقطه ضعفها، باید در تقویت معنوى خودتان کوشا باشید. اول قدمش این است که همین نمازى را که در شبانه روز پنج نوبت مىخوانید، با توجه بخوانید. اگر ترجمهى نماز را بلدید، سعى کنید در حال نماز تمرکز پیدا کنید. این تمرکز، امر بسیار مهمى است؛ تا آنچه را برزبان جارى مىکنید «حتى تعلموا ماتقولون»؛ بفهمید چه مىگویید. آیهى قرآن است دیگر. مىگوید که مست مشغول نماز نشوید - «لاتقربوا الصّلاة وانتم سکارى حتى تعلموا ما تقولون. (۴)» - تا بفهمید چه مىگویید. مشغول حرف زدن با خدایید؛ این، تمرکز مىخواهد. حواس ما پرت مىشود. غالباً در حال نماز، ذهنمان به جاهاى دیگر مىرود. باید در حال نماز، تمرکزى در خودمان ایجاد کنیم. اگر این تمرکز پیدا شد، قدم بعدش حضور قلب است. من عرض کنم به شما؛ پاداشى که خدا براى حفظ تمرکز و توجه به شما مىدهد، حضور قلب است. اگر شما توانستید کلمات و عبارات نماز را با توجه به معانىاش بیان کنید، خدا پاداشى چنین نقد در دستتان مىگذارد و آن پاداش این است که بعد از لحظاتى، در شما حضور قلب پیدا خواهد شد. به خدا توجه پیدا مىکنید و دلتان رقیق مىشود. گاهى اشکتان جارى مىشود. حالت نیاز در شما پیدا مىشود، و این، پاداش آن مجاهدتى است که مىکنید، و مهار ذهن را محکم مىچسبید که این طرف و آن طرف نرود.
این، آن بار عام است. دست همه هست. در اختیار همه هست. مجبور هم هستیم نماز را بخوانیم. نماز سرمایهى بسیار خوبى است. واقعاً باید متوجه باشیم و از خداى متعال، مکرر تشکر کنیم که این نماز را براى ما قرار داد. اگر این نماز را قرار نمىداد و واجب نمىکرد، چه مىشد؟ دور مىافتادیم. بىنمازها دور مىافتند؛ بسیار دور مىافتند؛ بسیار پرت مىافتند؛ بسیار غافل مىشوند و دلهایشان بسیار سخت مىشود. بعد هم دعاست؛ همین دعاى کمیل. البته دعاى کمیل، فقط این زمزمه کردن و صدا به صدا انداختن نیست که انسان تباکى کند و اگر کسى با صداى خوش خواند، انسان دلش تکانى هم بخورد و گریهاش هم بیاید. اینکه دعاى کمیل نیست. نه اینکه بخواهم بگویم این هیچ فایدهاى ندارد؛ چرا، بالاخره این هم توجهى است. مرحلهاى است از توجه است. منتها، قضیه این نیست. قضیه این است که انسان والایى، در حد اعلاى رقت و نورانیت، در مقام مناجات با پروردگار، کلماتى را بر زبان آورده. این آقا - کمیل(۵) - هم که این کلمات را بر زبان آورده، جزو هنرمندترین انسانها در پیدا کردن کلمات زیباست. در حرف زدن معمولىاش نیز همینطور است. حالا شما ببینید گاهى ما مىخواهیم با خدا حرف بزنیم؛ آن جملهاش - حتى فارسىاش - هم درست به زبانمان نمىآید. حالا مفاهیمش که به ذهنمان نمىرسد، بماند! این بزرگوار، در آن حد اعلاى نورانیت و رقت و توجه و حضور، از بهترین و زیباترین کلمات، براى رساندن عالیترین مفاهیم دعا و تضرع، استفاده کرده است. خوب؛ اگر بخواهیم از این دعا استفاده کنیم، باید حداقل معناى این کلمات را بفهمیم. بهترین ترجمهها ترجمهى مرحوم طیبى شبسترى است. او مفاتیح را ترجمه کرده است. البته ترجمههاى دیگر هم شده؛ اما بىرودربایستى، این از بهترین ترجمههایى است که من تا کنون دیدهام. آن ترجمه را پیدا کنید؛ دعاى کمیلش را جدا کنید، یا همهاش را با دقت نگاه کنید. اگر نشد همهاش را بخوانید، دو صفحهاش را بخوانید؛ یک صفحهاش را بخوانید؛ هر مقدارش را توانستید. دو صفحه را اگر خواندید و دیدید حالتان نمىآید، دو صفحهى دیگرش را نخوانید ... خلاصه، اجتناب از لغزشگاهها و ازدیاد آن ویتامینهاى روحى و معنوى؛ یعنى توجه، تضرع، خداجویى و خداگرایى. اگر بتوانید، نوافل را بخوانید. به خودتان هم اکتفا نکنید. خانمتان هم همین کار را بکند. او از شما محتاجتر است. بچههایتان هم اگر بزرگند، همین کار را بکنند. البته شما اگر محیط خانه را در خارج از کشور، چنین محیطى قرار دادید، دیگر لازم نیست خیلى نگران دختر و پسرتان هم باشید. آنها نیز همینگونه حرکت مىکنند. من دیدم بعضى افراد نگرانند که «دخترمان بزرگ شده.» شما اگر محیط را اینطور فراهم کردید، آنها به طور قهرى، دنبال شما مىآیند.
محیط خوبى درست کنید. البته اگر روحانى خوبى، گویندهى خوبى، معلم خوبى هم بود، چه بهتر! نبود هم، خودتان مىتوانید. ما در مسائل دینى و تضرع به خدا، هر کداممان به تنهایى خودکفا هستیم. یعنى خدا، اینگونه قرار داده است. ما مثل بعضى از ادیان دیگر نیستیم. البته در ادیان دیگر هم به طور مطلق اینطور نیست. آنها هم تضرعها و توجهات شخصى دارند. یعنى همهى ادیان اینگونهاند. دین یعنى رابطهى انسان با خدا. منتها در اسلام، این معنا بسیار واضحتر است.
این، در مورد عمل شخصى. اما در برخوردهایتان با دیگران، رعایت اسلام را بکنید. رعایت هیچ چیز دیگر را مقدم بر این نکنید. اگر رعایت چیزهاى دیگر با اسلام منافات نداشت، عیب ندارد؛ رعایت کنید. هر چه دیدید منافات دارد - ولو روابط - رعایت اسلام را بکنید. دیگر بالاتر از این نیست که «اگر من این جلسه را که در آن مشروب «سرو» مىشود نروم، روابط به هم خواهد خورد»! عیب ندارد. من عرض مىکنم: روابط به هم بخورد؛ نروید. بگویید: «آقا! در این مجلس مشروب داده مىشود؛ من نمىآیم.» یا «اگر با این خانم که نخست وزیر است، دست ندهم، بر روابط اثر مىگذارد.» عیب ندارد. من عرض مىکنم: دست ندهید؛ بگذارید بر روابط اثر بگذارد. البته به عنوان کسى که تجربهى ده - دوازده ساله در این کار دارم، عرض مىکنم: بر روابط، اثر خوب خواهد گذاشت.
جنبش غیر متعهدها در سال ۵۹ در دهلىنو، اجلاس داشت. ظاهراً ویژهى نخستوزیران بود، یا سران؛ یادم نیست. از کشور ما، مرحوم رجایى یکى دو نفر از برادران را به آنجا فرستاده بود. خانم گاندى(۶) مهمانى داده بود؛ از شخصیتها دعوت کرده بود و عبور مىکرد و به همهشان دست مىداد. من هم البته در دهلى بودم؛ اما شرکت نکردم. یک نفر دیگر را براى شرکت در اجلاس از ایران فرستاده بودند. خانم گاندى به این برادر مسلمان رسیده و دستش را هم دراز کرده بود. (خانم گاندى با بسیارى از سیاستمداران فرق داشت و براى خودش شخصیتى بود.) آن برادرمان دستش را بسته بود و گفته بود: «ببخشید!» به زبان فارسى هم گفته بود «خیلى ببخشید!» خانم گاندى فهمیده بود اینجا یک اشکال فنى وجود دارد؛ و تمام شد! بعد، من با آن خانم ملاقات کردم - وقت ملاقاتى برایم گذاشته بودند و به دیدنش رفتم - وارد اتاقش که شدم، دیدم قبل از ورود من آمده دم در اتاق ایستاده و دستهایش را هم تأدباً به هم چسبانده؛ منتظر است که من داخل شوم. آن آقا هم البته با من آمد و در آن ملاقات حضور داشت.
اینگونه است. ما هم خوشمان مىآید که کسى رعایت اصول خودش را پیش ما بکند. رعایت کردن اصول غیر از بداخلاقى است؛ غیر از ناسازگارى است. «نه آقا؛ من اصولم است. من دینم است.» به همهى دانشجویان هم که آنجا هستند، همین را بگویید. بعضى از دانشجویان سؤال مىکنند: «آقا! در دانشگاه جلساتى درست مىکنند که در وضع دانشگاهىمان بىاثر نیست. البته مشروب هم هست. اجازه مىدهید برویم؟» من مىگویم: «نه آقا؛ نروید.» اثر کدام است!؟ اینها توهمات است! اگر به این توهمات راه دادید، تا بىنهایت، شما را مىبرد. براى خود بنده هم - البته در دوران ریاست جمهورى - تجاربى از این قبیل پیش آمده بود.
پس، در عمل شخصىتان، رعایت موازین اسلامى، به صورت دقیق باید انجام گیرد. حجاب اسلامى؛ محرم و نامحرم اسلامى؛ طهارت و نجاست اسلامى؛ نماز اسلامى؛ روزهى اسلامى؛ شرکت در نماز جمعه، و اگر بشود ارتباطات اسلامى؛ ارتباطات با مسلمانان. یادتان باشد، خود و خانواده. یعنى زنتان هم مثل خودتان؛ بچههایتان هم مثل خودتان. اگر همراهى دارید - برادرى، برادر زنى - او هم مثل خودتان است. نمىشود گفت که «من خودم رعایت مىکنم؛ اما این جوان آمده اینجا تحصیل مىکند؛ برادر من است؛ او رعایت نمىکند.» نه دیگر؛ نشد! او هم باید رعایت کند. بالاخره برادر سفیر است دیگر. برادر سفیر هم، این محدودیت را دارد. مىخواست برادر سفیر نشود! ...
و اما در مورد عمل دیپلماسى؛ یعنى عمل شما در محیط کار به عنوان یک دیپلمات، چیزى که مىخواهم عرض کنم این است: اصولى را که جمهورى اسلامى با آنها معروف شده، با سربلندى نگه دارید، نه با خجالت. با سربلندى! و این است که کوبنده است. ببینید! امام، سلمان رشدى را مهدورالدم کردند. در دنیا غوغا شد. یادتان هست؟ اروپاییها یکسره سفیرهایشان را از تهران خواستند. بنده، همان وقتها سفرى به یکى دو کشور اروپایى داشتم؛ به همین یوگسلاوى و رومانى و اینها. خبرنگارها ریختند سر ما که «آقا؛ این قضیهى سلمان رشدى چیست؟» گفتیم: «بله؛ این قضیهى بسیار مهمى است که امام فرمودند. این کار هم خواهد شد.» بنا کردند از اطراف خدشه کردن: «چطور شما چنین حکمى کردید!؟ چطور شما دخالت مىکنید!؟» قرص و محکم ایستادم و گفتم: «امام تیرى شلیک کردهاند و این تیر همینطور مىرود. خوب هم هدفگیرى کردهاند و تا به هدف نخورد، نمىافتد.» الان هم همین را مىگویم. معتقدم این تیر، روزى به هدف خواهد خورد. شاید بعضى، آن روز خیال مىکردند که «حالا شدت و به این وضوح هم لازم نیست.»نه آقا! الحمدللَّه، چند صباحى بیشتر نگذشت که همانهایى که با اخم، سفیرها را برده بودند، یکى یکى به در خانهى آقاى دکتر ولایتى آمدند و گفتند «آقا، ببخشید! اشتباه شده است.» آن وقت یکى یکى، سفیرها را برگرداندند. ایشان هم بحمداللَّه، با عزت، یکىیکى اینها را قبول کرد و آمدند سرجایشان. قضیه چنین است. اصول ما اینهاست.
اصول را با سربلندى حفظ کنید: «آقا! شما طرفدار اصولگرایى اسلامى هستید؟» جواب: «بله! اصولگرایى را شما چه معنا مىکنید؟ پایبندى به اصول، مگر بد است!؟ خوب؛ اصول انسانیت، اصول حقوق بشر؛ اینها همهاش اصول است دیگر. اصول اسلام هم یک نوع اصول است.» از اصولگرایى فرار نکنید. اینها آمدند اسمى درست کردند: بنیادگرایى؛ اصولگرایى! این را اول بمباردمانش کردند. حالا به پیشانى هر کس مىزنند، او باید فرار کند که «نه آقا، من اصولگرا نیستم.» مثل این ساده لوحهاى الجزایر. پرسیدند: «شما اصولگرا هستید؟» گفتند: «نه، نه، نه!» آخرش هم، اینطورى شد. اصولگرا نبودن، همین است دیگر! باید گفت: «بله؛ من مسلمانم. من اسلامى هستم.» تا او بترسد. او مىداند، کسى که اسلامى بود، جهادش هم اسلامى است؛ شهادتطلبىاش هم اسلامى است. و آن وقت مىترسد. امروز واللَّه، امریکا از ما مىترسد. من قسمجلاله خوردم که باور کنید. باید هم بترسد! آنچه که در دنیا امروز تهدید کننده است، بمب اتم و موشک اتمى نیست. آن، حامل یک سخن درست بودن است. آن، ما هستیم که حامل یک سخن درستیم. اگر ما درست عمل کنیم؛ مؤمنانه برخورد کنیم؛ شجاعت اسلامى لازم را براى خودمان حفظ کنیم؛ از اسلام مایه نگذاریم و از کیسهى خلیفه خرج نکنیم، مطمئناً دشمن در مقابل چنین موضعى، آسیب پذیرى دارد. وقتى امریکا و امثال امریکا از ما راضى مىشوند که ما از این اسلام صرفنظر کنیم. کسى حاضر است از اسلام صرفنظر کند؟ اگر مىخواهیم از اسلام صرفنظر کنیم، خوب؛ چرا ما باشیم!؟ چرا من باشم!؟ یک دستگاه دیگر بیاید حکومت کند. چه لزومى دارد!؟ مردم ما را مىخواهند چه کنند!؟ براى خاطر اسلام است. مردم، من و شما را براى خاطر اسلام مىخواهند؛ چون نوکر اسلامیم؛ چون اعلام کردیم که ما حرکتمان براى اسلام است. اگر از اسلام صرفنظر نکنیم، «و لن ترضى عنک الیهود و لاالنصارى(۷).» من گفتم این، یکى از معجزات قرآن است. الانش هم همینطور است. سابق، یک وقتهایى خیال مىکردیم که این، مال آن زمان بوده است. گفتیم: این، در زمانى اینگونه بوده. بله، «لن». اما امروز چه اهمیت مىدهند که یکى مسلمان باشد. حالا با مسلمانى مخالفند؛ با همهى مراحلش مخالفند؛ با بعضى مراحلش به شدت مخالفند (مثل مرحلهاى که ما در آن هستیم). با مرحلهى مسلمانى سارایوو مخالفند؛ همان مرحلهى ضعیفى که شما دیدید و دیگران هم دیدند و من هم دیدم. یک مسلمانىرقیقى دارند؛ اما این را هم حاضر نیستند تحمل کنند. پس فردا هم نوبت آلبانى است. اگر بتوانند، پدر مسلمانان اروپا را مىخواهند درآورند! البته انشاءاللَّه نمىتوانند. حفظ اسلام، ترجیح اصولانقلاب و اسلام بر همه چیز دیگر است.
خبرنگار مىپرسد، رهگذر مىپرسد، کارمند جزء وزارت خارجه مىپرسد: «آیا شما در بعضى از اصول زمان امام تجدید نظر کردید؟» باید قرص و محکم جواب بدهید: «ابداً!» اینگونه جواب بدهید. نگویید: «اینکه حالا خبر را به بالاها نمىبرد!» چرا؛ خبر را به بالاها مىبرند. به علاوه، شما چنین چیزى را نباید بگویید؛ چون خلاف واقع است. مىبینید در دنیا چه جنجالى بود! هنوز هم هست. البته بحمداللَّه به آن شدت اول نیست. مىگفتند: «دوران جدیدى آغاز شده و اینها از اصول دوران امام صرفنظر کردهاند.» این، براى چیست؟ این حرفها چه فایدهاى براى آنها دارد؟ این، براى آن است که امیدهایى را که اول اشاره کردم، خاموش کنند و در دلها از بین ببرند. این هم توصیهى من در یک جمله ...
چون دیگر وقت نماز هم نزدیک شده است، بیشتر از این ادامه ندهم. توصیه در مورد شما، به عنوان یک دیپلمات است. البته توصیههایى در زمینهى کارى وجود دارد که شما بحمداللَّه واردید. در وزارت خارجه هم، همهى این مسائل، تذکر داده مىشود. حضور در کشور میزبان؛ ارتباط با مسائل آن کشور به طور دقیق؛ شناسایى مسائل آن کشور؛ دانستن حقایق امور در آن کشور (نه مثل تحلیلهایى که بیگانهها از ما مىکردند و مىکنند، و مىدیدیم تحلیلهایى ابلهانه است. تحلیل صحیح؛ تا دیپلماسى ما، یک دیپلماسى کامل و مرتبط با حقایق امور و تصمیم گیرنده به روز و به وقت شود.)
انشاءاللَّه خداوند هم کمکتان خواهد کرد. بحمداللَّه وزارت خارجهى ما، از دستگاههاى خوب ماست. این خوبى و این طهارت را، هر چه مىتوانید افزایش دهید. این را که هست، حفظ کنید و نگذارید به آن خدشهاى وارد شود. نگذارید که دنیاطلبى، جاى آرمانطلبى را بگیرد. این تکلیف، چند صباحى بر عهدهى ماست. شما هم که تا آخر عمرتان سفیر نیستید. این چند صباح سفارت را، با حداکثر دقت، پارسایى، رعایت و شجاعت، انشاءاللَّه پیش ببرید، تا خداى متعال هم در همهى امور به ما کمک کند.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته
۱) نساء: ۱۴۱.
۲) جواهر الکلام / ج ۳۸ / ص ۱۹۴
۳) منافقون: ۸.
۴) نساء: ۴۳.
۵) کمیل بن زیاد بن فهیک النّخعى.
۶) ایندیرا گاندى:
۷) بقره: ۱۲۰.
خیلى خوش آمدید؛ برادران عزیز. خیلى خوشوقتم که بعد از مدتها، مجدداً این فرصت را پیدا کردیم که در یک جلسهى صمیمى و خودمانى، با شما برادران عزیز که کارگزاران انقلاب و اسلام ناب در این دنیاى عنود و مادى و آلوده هستید و در حقیقت پرچمدارانى براى نور و معنویت و اسلام ناب به شمار مىآیید، صحبتى از سر صمیمیت داشته باشیم.
البته در گذشته، جلسات ما با شما آقایان عزیز وزارت خارجه، جلسات طولانىتر و بهترى بود؛ ولى متأسفانه در این ایام، براى آنطور جلسات، کمتر فرصت پیدا مىکنم.
همینطور که نگاه مىکنم، مىبینم که در میان شما، چهرههاى جدیدى هم هست. بعضى از این چهرهها را، همیشه به نیکى و به طهارت و انقلابیگرى شناختهایم. انشاءاللَّه وجودشان مایهى خیر و برکت است. آقاى دکتر ولایتى - برادر عزیزمان - الحمدللَّه در انتخاب همکاران، خوش سلیقهاند و در به چنگ آوردن عناصر خوب از جاهاى مختلف، خیلى زرنگند. مىبینم که الحمدللَّه مجموعهى خوبى را فراهم کردهاند.
در باب مسائلى که فکر مىکنم با شما برادران عزیز مىشود، یا باید در میان گذاشت، بعضى مربوط به شخص شماست. توصیههاى من به عنوان برادر شما، براى بهبود کیفیت کارتان - حالا یا کیفیت کارتان در مقولهى شخصى، عمل خودتان و خانوادهتان است که در محیط غریبى زندگى مىکنید، یا عمل شما در مورد شغلتان و مأموریتى که بر عهدهتان است؛ برخوردتان با مسائل سیاسى و به عنوان یک دیپلمات - اینهایى است که عرض مىکنم. اما قبل از آنها یکى دو نکته را عرض مىکنم.
این پدیدهى عظیمى که در این دو، سه سال اخیر در دنیا اتفاق افتاد؛ یعنى تغییر کلى در توازن سیاسى عالم و فرو ریختن ناگهانى یکى از این دو ابرقدرت بزرگ، از جهات مختلفى قابل بررسى است، که شما هم بررسى کردهاید و خواهید کرد. یکى از این جهات که من مایلم بر آن تکیه کنم - و شاید در مذاکرات، کمتر مورد توجه است - این است که ما از این حادثه بفهمیم که این وضع و محاذات سیاسى در عالم، در هر دوره از دورانها، هرگز رنگ ابدیت ندارد. این براى ما یک درس بود که آن را بفهمیم. تا چشم باز کرده بودیم، دو قطب را در مقابل هم دیده بودیم، که یکى از این دو قطب، ثابت بود و یکى متغیر. قطب متغیر، جهان سرمایهدارى بود. یک روز اروپا پیش بود، یک روز امریکا پیش بود، یک روز سر و کلهى ژاپنیها پیدا شد؛ ثبات نداشت. قطب دیگر، همانطور که گفتم ثابت بود. از وقتى که بنده چشم باز کردم و اسم "استالین" را در محفوظات ذهنى خود شنیدم، تا این آخر سر که آقاى "گورباچف" آمد و به قول امام رحمةاللَّهعلیه، چوب حراج را به همه چیز زد، این قطب، ثابت بود. یعنى اگر فرض مىشد که قطب غرب، قابل دگرگونى است، فرض نمىشد که قطب شرق، قابل دگرگونى باشد. و آنکه با حذفش به کلى دنیا عوض شد، همین قطب شرق بود که کسى این گمان را دربارهاش نداشت. این، درس مهمى است، که در صحنهى سیاست عالم، ما وقتى مىخواهیم وضع خود و محاذات خودمان را با قدرتها و دولتها در نظر بگیریم، هرگز این را فرض نکنیم که این، یک شکل ابدى دارد. صرفه و صلاح قدرتهاى بزرگ این است که وانمود کنند این قدرت، ابدى است؛ تغییر ناپذیر است؛ چارهاى ندارید و باید با این وضع بسازید. چه کار مىتوانید بکنید!؟ اتم دارد، فنآورى دارد، علم دارد، دانشمند دارد؛ حال شما تلاش کنید، مثلاً چه کار مىتوانید بکنید!؟ صرفهى آنها در این است که این را به ما وانمود کنند. اما واقعیت قضیه، این نیست. اتم داشت، علم داشت، فنآورى داشت، اول فاتح فضا بود، آخرش هم چنین شد؛ ساقط شد. پس هیچ شکلى از اشکال دنیا - از جمله شکل فعلى، که یک قدرت یکهتاز یکطرف ایستاده و سعىاش این است به همه تفهیم کند که سرنوشت و تقدیر جهان، لااقل در زمان کنونى، تا مثلاً دهها سال این است ولاغیر و من باید در رأس باشم و دنیا باید خودش را با این وضع تطبیق کند - ابدى و لایزال نیست. چه وقت تمام خواهد شد؟ شاید امسال، شاید سال دیگر! شما چه تحلیلى دارید که اینطور نخواهد شد!؟
من تحلیلم این است که در وضع کنونى، اقتدار امریکا دیرى نخواهد پایید. یعنى شرایط جهان، شرایط اقتصادى عالم، وضع کشورها، وضع اروپا و از جمله بیدارى اسلامى به ما اجازه نمىدهد که تصور کنیم امریکا تا ده سال دیگر، با همین اقتدار خواهد ماند. احتمال قوى است که دگرگون شود. ممکن است سال دیگر بشود. ممکن است در همین انتخابات - انتخاباتى که در پیش دارند - جناحى روى کار بیاید و آن جناح، در کشمکش رقابتهاى درونملى خودشان مجبور شود دست به عملیاتى بزند که از لحاظ اشتباه بودن، دست اشتباهات بوش را از پشت ببندد و به انزواى امریکا منتهى گردد. ممکن است! هیچ وضعى ابدى و دائمى نیست. نگاه به گذشته نیز همین را تأیید مىکند. منهاى موضوع بلوک کمونیزم که تقریباً از اوایل قرن جارى میلادى به وجود آمدنش را شروع کرد - از دههى سوم، تقریباً شکل بلوکبندى کمونیستى به راه افتاد - بقیهى جهات را که نگاه کنید همین است. اروپا را نگاه کنید! طى این پنجاه، شصت سال اخیر، چند امپراتورى در همین یک وجب جاى اروپا زایل شدند و از بین رفتند!؟ امپراتورى مجارستان کو؟ امپراتورى اتریش کو؟ امپراتورى آلمان کو؟ اینها هر کدام، امپراتورى بودند! امروز از اینها به جز آلمان، کشورهاى کوچکى باقى هستند.
این، یک نکته است که باید به آن توجه شود و در محاسبات بیاید. هرگز تصور نشود آنچه که امروز بر اثر دهها عامل که به هم پیوستهاند پیش آمده، رنگ ابدیت دارد؛ نه. یکى از این عوامل اگر ساقط شد، زایل مىشود و همه چیز عوض خواهد شد. الان هم، وضع دنیا وضع بىثباتى است. هیچ معلوم نیست که وضع این کشورهاى متحد، چگونه خواهد شد؟ وضع روسیه چگونه خواهد شد؟ وضع اروپا چگونه خواهد شد؟ وضع جنگهاى نژادى، چگونه خواهد شد؟ اروپا، مرکز تعصبات نژادى است. در این چند قرن گذشته که نگاه مىکنیم، هیچ وقت اروپا از جنگ خالى نبوده است. جنگها هم عموماً جنگهاى نژادى و ناسیونالیستى و نژادى است. مىبینید که چه نژادهاى به کلى از هم جدا و مختلفى در این قاره هستند. در نژادهاى واحد هم، گاهى اوقات دعواهاى شدیدى هست. مثل همین جنگ سارایوو که طرفهاى درگیر آن از نژاد اسلاوند. البته صربها جدایند؛ اما بههرحال، این دعواها وجود دارد. ناپایدار دیدن حوادث و اوضاع جهانى یک مسأله است که به آن باید توجه شود.
نکتهى دوم این است که امروز تبلیغات جهانى به سمت این معنا پیش مىرود که نشان دهند دوران حرکات مکتبى و اصولى، از جمله اسلام و حرکتهاى اسلامى و نهضتهاى اسلامى تمام شده است. مىخواهند وانمود کنند که دیگر روزگار حرکت اسلامى و تلاش براى رسیدن به آرمانهاى ناشى از یک دین، سپرى شده، و حادثهى فروپاشى بلوک کمونیسم را هم به این معنا حمل مىکنند. در حالى که آنجا قضیه این نبود. آنچه که آنجا از بین رفت، پایبندى و اصولگرایى نبود؛ چیزهاى دیگرى بود. عوامل متعددى دست به هم داد و نتیجهاش آن شد. این تبلیغات، تبلیغات غلط و موذیانهاى است. به عکس، امروز گرایش اسلامى در دنیا رو به رشد است و هر جا که نگاه کنید - هر جا که رد پایى از مسلمانان هست - مىبینید حرکتى وجود دارد. حال یک وقت این حرکت در سطح فرهنگى است؛ یک وقت در سطوح کار سیاسى و ملایم است؛ یک وقت هم در سطوح تند و به طور خودجوش. از شرق، گرایش مسلمانان را به سمت اسلام ملاحظه کنید: در اندونزى و در مالزى و بعد در شبهقاره و کشمیر و بعد در همین کشور ترکیهاى که در آن این همه با مذهب مبارزه شده، یا موضوع اسلام در افریقا و شمال افریقا را ببینید و گرایشها و احساسات اسلامى را در آنجاها که مسلمانان در اقلیت هستند؛ مثل اروپا. در همهى اینها یک حرکت اسلامى وجود دارد. این حرکت اسلامى، ناشى از چیست؟ البته بررسى مفصلترى لازم دارد تا انسان بتواند بیان کند که این حرکتها و بیدارى اسلامى دقیقاً ناشى از چیست؟ این، مربوط به زمان ما هم نیست. ریشههایش عمیقتر است. از صد، صدوپنجاه سال پیش، این حرکت شروع شده است. قبل از این، به این شکل نبوده است. نوآورى اسلامى و بیدارى اسلامى، حرکتى است که در دنیا ریشهدار است. ما هم که توفیق پیدا کردیم تا این حرکت را به یک مرحلهى استثنایى و بىسابقهاى برسانیم و دولت تشکیل دهیم، متأثر از آن جو جهانى بودیم. بدون شک، سالها نهضت سید جمالالدین و بعد از سید جمالالدین، شاگردان و افکار او در شرق، هند، مصر و ایران، در ایجاد این ذهنیت مؤثر بودهاند. البته در ایران، شرایط ویژهاى هم وجود داشت. موضوع ارتباط روحانیت و مردم و شرایط خاص اعتقادى و حادثهى عاشورا، همه جزو عناصر اصلى است. از جمله همین موضوع عاشورا و شهادت طلبى و جوشان بودن عواطف دینى در بین مردم ما، و بعد آن قدرت رهبرى عجیب و بىنظیر که در امام بزرگوار بود! ایران از همهى اینها توانست استحصال کند و این حادثه به وجود آید. اگر آن رهبرى نمىبود، مسألهى ما هم امروز مثل مسائلى بود که کم و بیش در جاهاى دیگر جریان دارد؛ یا حتى مقدارى کمتر. پس، این حرکت اسلامى، یک مسألهى ریشهدار است. چیزى نیست که بشود آن را با یک ارعاب و با یک سرکوب از بین برد، یا مثلاً با تبلیغات رویش را پوشاند. این تبلیغات ضداسلامى که در کشورهاى منطقهى آسیاى میانه؛ یعنى همین جمهوریهاى مستقلِ جدا شده از شوروى سابق، انجام گرفت، در اینجاها بىنظیر بوده است. در طول تاریخ، هرگز اینقدر تبلیغات نظاممندِ حساب شدهى برخوردار از انواع روشها و شیوههاى نو و پیشرفته، علیه اسلام نداشتیم.
مىدانید کمونیستها چگونه با اسلام مبارزه مىکردند؟ این نسلى که امروز در تاجیکستان یا در آذربایجان و یا در جاهاى دیگر دم از اسلام مىزنند، از اول بلوغشان تا امروز، در محیطى زندگى کردهاند که در آن محیط، اسلام قاچاق و جرم بود! دین جرم بود! نه یک عالم دینى داشتند، نه یک کتاب دینى درست داشتند، نه اجازه داده بودند میراث خودشان را بشناسند، نه از فرهنگ و هنرشان مطلع شوند و نه امواج جهانى اسلام به اینها برسد. اینطور نیست که بشود با تبلیغات و ارعاب و با پول خرج کردن و خریدن چهار نفر در فلان کشور و کودتا در الجزایر و سازماندهى کردن ضد اسلامیها در مصر و روى کار آوردن آن بابا در ترکیه و این حرفها، بشود موج اسلامخواهى و نوگرایى اسلامى را سرکوب کرد. اینطور نیست! مسأله از این حرفها بسیار فراتر است. منتها یک حقیقت وجود دارد و آن این است که جزء اخیر علت تامه - به قول ما طلبهها - براى پیدایش این حالت، عبارت بود از پیدایش جمهورى اسلامى. یعنى با همهى آن پروندهى تاریخى و با همهى آن سوابق، اگر پرچم اسلام به شکل حکومت - حکومت اسلامى و جمهورى اسلامى - در این گوشهى دنیا بلند نمىشد، تحرکات اسلامى در دنیاى اسلام، به این فعلیت نمىرسید. البته زمینه بود؛ اما یک حرکت بسیار ملایم. حرکتى بسیار بطىء، با تظاهراتى کم و بسیار کمارزش. آنچه که این حادثه را در دنیاى اسلام به وجود آورد، تشکیل جمهورى اسلامى بود. چرا؟ چون به مسلمانان امید داد. آن باورى را که در ذهن روشنفکران و مصلحین به وجود آورده بودند که «آقا؛ امروز دیگر روزى نیست که ما دنبال اسلام برویم! بىخود خودتان را خسته مىکنید!» - حرفهاى متفکرین، غالباً در کتابها و اظهاراتشان، مأیوسانه بود - به کلى و صد و هشتاد درجه، جهتش را عوض کرد. یعنى، همه چیز امیدوارانه شد و امید پیدا کردند. نقش امید هم دیگر معلوم است که چقدر در این حرکات اجتماعى زیاد است. حال در اینجا، به طور قهرى، سیاستى براى ضد اسلامهاى دنیا مطرح مىشود که اگر بتوانند این نقطهى امید را کور کنند، در اوضاع جهانى حرکت اسلامى یک تغییر عمده به وجود خواهد آمد. نه اینکه از بین خواهد رفت. عرض کردم که از بین رفتنى نیست. در همین مصرى که شما ملاحظه مىکنید، حکومت اسلامى، قطعاً روزى بر سر کار مىآید. شک نداشته باشید. در الجزایر، بلاشک این حرکت اسلامى، قدرت را به دست خواهد گرفت. حالا کمى زودتر یا کمى دیرتر؛ کمااینکه در سودان، دیدید اسلام قدرت را به دست گرفت و مسلمانان بر سرکارند. در تونس، عین همین قضیه، تکرار خواهد شد. در مغرب، عین همین مطلب، تحقق پیدا خواهد کرد. شک نداشته باشید که اینها خواهد شد. البته دیر و زود دارد، اما از بین رفتنى نیست.
اگر این نقطهى امید - جمهورى اسلامى ایران - خداى ناکرده کور شود، یک تغییر عمده پیش خواهد آمد. یعنى این حرکت، بسیارى از نیروهایش را از دست خواهد داد و بار روى دوش یک عدهى محدود و مخصوص فشار خواهد آورد؛ کمااینکه روزى در همین مصر، مثلاً سید قطب بود و محمد قطب و چهار نفر از اخوان المسلمین که کارهایى مىکردند. اما بقیهى مردم، در این فکرها نبودند. نمازشان را مىخواندند و سراغ کارشان مىرفتند. امروز شما در دانشگاههاى مصر، مىبینید وضع طور دیگرى است. باز هم همانطور خواهد شد. پس، براى امریکا، سیاست کور کردن نقطهى امید جمهورى اسلامى، یک سیاست بسیار جدى است. براى اروپا، براى صهیونیسم، براى شبکههاى ناشناختهى اختاپوسى استکبار جهانى، براى همان پیرمردهاى جاافتادهى گروه سیاست خارجى امریکا که مىنشینند مباحث سیاست خارجى را تحلیل مىکنند و به دست کارشناسان مىدهند تا به تصویب و به مرحلهى اجرا برسد؛ یا همینطور براى انگلیس، این سیاست، یک سیاست اصلى است. کدام سیاست؟ نقش اسلامى را از پیشانى جمهورى اسلامى زدودن! ما در مقابل این، بایستى با تمام قوا مبارزه کنیم. اسلام و نظام اسلامى و حاکمیت اسلامى، آن هم به صورت قرآنىاش؛ یعنى به همان صورت «و لن یجعل اللَّه للکافرین على المؤمنین سبیلا(۱).» اینگونه؛ متعرضانه؛ یعنى به صورت «الاسلام یعلوا و لایعلى علیه(۲)». اسلام این است. آن اسلامى که تا چشمش به قدرتى بیفتد رنگش بپرد و دست به سینه ببرد و متواضع شود و «بنده قابل نیستم» بگوید و خودش را کنار بکشد، اسلام نیست. اسلام قرآنى! همان اسلامى که وقتى آمد، انقلاب شد و جمهورى اسلامى به پاشد. ما باید این را نگه داریم. جمهورى اسلامى، حالت تعرض خودش را باید نگه دارد. نمىگویم لشکر کشى کنیم؛ اما باید متعرض بمانیم. هر متعرضى که لشکر کشى نمىکند! مىگویند: «شما که متعرضید، چرا اعلام جهاد نمىکنید؟» مىگویم: «چون مصلحت نمىدانیم.» «با امریکا دشمنید؟» «بله»! «پس چرا جنگ نمىکنید؟ چرا منافع امریکا را در دنیا نمىزنید؟» مىگوییم: «براى اینکه دنبال حکمت و مصلحت خودمان هستم. معترض هم هستیم؛ جنگ هم نمىکنیم؛ لشکرکشى هم نمىکنیم. هر وقت هم لازم بدانیم، لشکرکشى مىکنیم؛ یک وقت در همهى جبهه، یک وقت در بخشى از جبهه.» عمده این است که آن حالت تعرض، تعارف زبانى نباشد. اینطور نیست که هر که با کسى دشمن است، لازمهى دشمنى این باشد که همین روز اول، اعلان جنگ بدهد؛ نه. نگاه مىکند به نیروى خودش، به خزانهى خودش، به امکانات خودش، به همسایههاى خودش و به وضع دشمن. اگر مقتضى بود اعلان جنگ مىدهد؛ والّا نمىدهد. اگر ما اعلان جنگ نمىدهیم و کشتیهاى فلان دولت را در دریا غرق نمىکنیم، معنایش این نیست که با آن دشمنى نداریم.
این حالت تعرض دشمنانه، لازمهى بقاى حرکت اسلامى در دنیاست. یادتان باشد! از خودمان فقط مایه نمىگذاریم. اگر ما خداى ناکرده، از این حالت صرف نظر کردیم، به این معناست که مایه مىگذاریم و از کیسهى خلیفه مىبخشیم. قضیه این است! این، در دیپلماسى و سیاست خارجى ما، باید ملحوظ باشد. حالا ما با عراق جنگ نداریم، یعنى با عراق صمیمى هستیم!؟ کسى این را باور مىکند!؟ اگر قسم هم بخورید، از شما باور نمىکنند؛ کمااینکه صدام حسین هم اگر قسم بخورد، کسى از او باور نمىکند. صمیمى نیستیم؛ اما الان مصلحت جنگ نداریم. اگر او به ما حمله نمىکرد، باز هم ما جنگ نمىکردیم؛ اما با او مخالف بودیم. با صدام کسى نمىتواند دوست باشد. صدام عنصرى است که انسان بتواند با او دوست باشد!؟ کسى که به هیچ مبنایى پایبند نیست! اما دوست بودن یا نبودن، غیر از دشمنى کردن یا نکردن است. اینها دو مقوله است.
عین همین مسأله، در باب وضع ما با استکبار جهانى، بخصوص با امریکا، صادق است. بعضى، تا مىگوییم که «دشمنى ما با امریکا محفوظ است»، مىگویند: «خیلى خوب؛ پس چرا نمىروید با امریکا بجنگید؟» این شد جواب!؟ چرا نمىرویم بجنگیم!؟ چون مصلحت نمىدانیم بجنگیم. مصلحت نمىدانیم جبههى جنگ را اینطورى باز کنیم. طور دیگر، خودمان بلدیم بجنگیم. به گونهاى مىجنگیم که او نتواند علاج کند. اگر حرکت اسلامى در دنیا باید بماند؛ اگر پرچم اسلام باید بماند - که باید بماند - این، آن نقش اصلى حکومت ماست. ما که نیامدیم فقط در دنیا چهار صباحى زندگى کنیم و بخوریم و برویم! نه! ما مىخواهیم اسلام را ترویج کنیم. ما مىخواهیم تا آن حدى که مقدور ماست دنیا را مؤمن به خدا کنیم. ما مىخواهیم دین خدا را یارى کنیم. ما مىخواهیم در راه دین خدا سیلى بخوریم. ما شکنجه شدن در راه دین خدا را افتخار مىدانیم؛ مایهى اعتلا مىدانیم؛ آن را جواب خدا در شب اول قبر مىدانیم؛ آن را جواب خدا در قیامت مىدانیم. شوخىمان که نمىآید! مبارزه براى دین خداست؛ براى اعتلاى کلمهى حق است؛ براى پیش بردن اهداف الهى و اسلامى در مقابل این دنیاى استکبارى است. مگر مىشود ما با اینها دشمن نباشیم و از در دوستى درآییم!؟
من یک وقت عرض کردم: «عزت، حکمت، مصلحت.» عزت یعنى اقتدار الهى؛ احساس اقتدار کردن و اعتزاز به خود. کسى حق ندارد احساس ذلت کند. اگر کسى احساس ذلت کند، از ما نیست. «و للَّه العزة و لرسوله و للمؤمنین(۳).» در همهى برخوردها، باید احساس عزت کنیم. احساس عزت، البته غیر از احساس تکبر و نخوت است. باید عزیزانه برخورد کنیم. خوشبختانه دیپلماسى ما در طول چند سالى که بنده با آن سروکار و ارتباط دارم، همینطور بوده و غیر از این نبوده است. ما هرگز در دیپلماسى خودمان با هیچکس - نه در سطح وزارت خارجه، نه در سطوح رؤساى کشور و رؤساى نظام - هرگز برخورد ذلیلانه و غیر عزیزانه در دنیا نداشتیم. با دوستانمان هم دوست و خندهرو و مهربان بودیم. اما عزیز بودیم.
بعد، حکمت. یعنى با حسابگرى و حکیمانه کار کردن. شما خداى متعال را توصیف مىکنید به «عزیز حکیم». «الغالب الذى لا یغلب». این، عزیز است. یعنى نشان دهندهى آن جنبهى اقتدار الهى. اسمش «عزت» است. غلبهى الهى اسمش عزت است.
اما حکمت، آن جنبهى با استحکام کار کردن؛ بر روى پایههاى محکم بنا کردن؛ بر روى زمین محکم گام برداشتن و محکم کارى است. حکمت؛ حکیمانه حرکت کردن؛ یعنى با هوشمندى، با دقت، با بلدى و دور از هر گونه ندانمکارى و جهل و غرور حرکت کردن است.
و مصلحت! مصلحت معنایش این است که اگر در راهى مىرویم، به صخرهاى رسیدیم و دیدیم صخره را نمىشود حرکت و تکان داد، حرکتمان را متوقف نمىکنیم. مىرویم آن طرف، از بغل صخره یک راه باز مىکنیم و مىرویم. این، معناى مصلحت است. یعنى علاججویانه با مسائل برخورد کردن، که این با حکمت فرق دارد. همیشه سعى در حل مشکلات کردن و گرهها را با زرنگى باز کردن!
این سه پایه، در سیاست خارجى و برخورد ما با دنیا، باید محفوظ باشد، تا آن نقش امید، از چهرهى جمهورى اسلامى زدوده نشود و این ستاره افول نکند و حرکات اسلامى و ملتهاى اسلامى در ظلمت قرار نگیرند.
نکتهى دیگرى هم که خواستم عرض کنم، اسلامى بودن پایهى کار ماست. اساس کار ما، اسلامى بودن است. تصور من این است که تظاهرات اسلامى نمایندگان ما باید خیلى زیاد باشد. - در بحث بعدى به این مطلب خواهم پرداخت - عرض کردم: در بارهى کار شما، توصیههاى من، یک توصیهى شخصى و یک توصیهى شغلى است. یکى براى شما به عنوان برادر مسلمانى که در خارج از کشور هستید، و یکى براى شما به عنوان دیپلماتى که بارى را به دوش گرفتید و به خارج از کشور رفتهاید، تا آن را به سرمنزل برسانید.
اما توصیهى اول براى شما، به عنوان یک برادر مسلمان. من بارها این مثال را براى شما زدهام؛ براى جمع نمایندگان در خارج از کشور نیز، همیشه این را مکرر گفتهام و شاید خیلى از شما، این مثال را مکرر شنیده باشید. من مىگویم شما مثل کسى هستید که از جو زمین خارج شده و به فضا رفتهاید. آنجا هوا نیست و شما هم محتاج تنفسید. باید یک ذخیرهى هوایى با خودتان ببرید، تا بتوانید تنفس کنید. همین هم که حس کردید ذخیرهى هوا در حال ته کشیدن است، بلافاصله برگردید، خودتان را از لحاظ هوا تجهیز کنید و باز بروید. نه اینکه به شما بخواهم بگویم که من آنگونه نیستم. نخیر؛ بنده هم در این جهت، یا مثل شما هستم، یا مقدارى از شما هنوز عقبتر و پایینتر. ما هیچ کدام نباید به دیندارى و استقامت خودمان در این راه مغرور شویم و اطمینان پیدا کنیم و بگوییم: «من دیگر در این شرایط نمىلغزم.» خیر؛ اگر شما چنین بودید، نمىگفتند روزى پنج نوبت بگویید: «اهدنا الصراط المستقیم.» یک بار دعا مىکردید و تمام مىشد و مىرفت. اینکه به شما مىگویند هر روز ده مرتبه - پنج نوبت و هر نوبت دوبار - حداقل، باید بگویید «اهدنا الصراط المستقیم»، به خاطر این است که همهى ما احتیاج داریم دائم متذکر باشیم که راه راستى وجود دارد - که البته همان راه عبودیت الهى، راه بندگى خدا و جدا شدن از بندگى نفس و بندگى هر که غیر خداست - و ممکن است ما از آن راه منحرف شویم و از خدا متضرعانه مىخواهیم که «خدایا! ما را در این راه نگهدار. ما را به این راه هدایت کن. این راه را به ما نشان بده.» دائم بر سر دوراهى هستیم؛ دائم. حرف مىزنیم، جلومان دوراهى است. سکوت مىکنیم، جلومان دو راهى است. مرخصى مىآییم، دوراهیها همینطور پىدرپى، جلو ما هستند. در محیط کار هستیم، همینطور. سختى پیش مىآید، همینطور. روابط سرد مىشود، همینطور. روابط خیلى گرم و پرجوش مىشود، همینطور. دائم بر سر دو راهى هستیم. در این دوراهیها، باید از طرف خداى متعال هدایت شویم؛ زیرا ممکن است بلغزیم. این امکان لغزش را، هرگز فراموش نکنید و براى آنکه این امکان را هر چه ضعیفتر کنید، خودتان را تجهیز نمایید. از لغزشگاهها اجتناب کنید. جاهایى هست که انسان پایش مىلغزد: «چوگل بسیار شد، پیلان بلغزند»؛ آدمها که جاى خود دارند. جاهایى لغزشگاه است. به آنجاها نزدیک نشوید. لغزشگاهها انواعى دارد. هر کس نقطه ضعفى دارد. یکى نقطه ضعفش پول است؛ یکى نقطه ضعفش رودربایستى و رفاقت است؛ یکى نقطه ضعفش احترام کردن است؛ یکى نقطهى ضعفش زن است؛ یکى نقطه ضعفش سورچرانى و شکمچرانى است. هر کس نقطه ضعفى دارد. آدم خودش نقطه ضعف خودش را خوب مىفهمد. به آن نزدیک نشوید. اگر نزدیک شدید، براى خودتان خطر درست کردهاید. علاوهبر نزدیک نشدن به نقطه ضعفها، باید در تقویت معنوى خودتان کوشا باشید. اول قدمش این است که همین نمازى را که در شبانه روز پنج نوبت مىخوانید، با توجه بخوانید. اگر ترجمهى نماز را بلدید، سعى کنید در حال نماز تمرکز پیدا کنید. این تمرکز، امر بسیار مهمى است؛ تا آنچه را برزبان جارى مىکنید «حتى تعلموا ماتقولون»؛ بفهمید چه مىگویید. آیهى قرآن است دیگر. مىگوید که مست مشغول نماز نشوید - «لاتقربوا الصّلاة وانتم سکارى حتى تعلموا ما تقولون. (۴)» - تا بفهمید چه مىگویید. مشغول حرف زدن با خدایید؛ این، تمرکز مىخواهد. حواس ما پرت مىشود. غالباً در حال نماز، ذهنمان به جاهاى دیگر مىرود. باید در حال نماز، تمرکزى در خودمان ایجاد کنیم. اگر این تمرکز پیدا شد، قدم بعدش حضور قلب است. من عرض کنم به شما؛ پاداشى که خدا براى حفظ تمرکز و توجه به شما مىدهد، حضور قلب است. اگر شما توانستید کلمات و عبارات نماز را با توجه به معانىاش بیان کنید، خدا پاداشى چنین نقد در دستتان مىگذارد و آن پاداش این است که بعد از لحظاتى، در شما حضور قلب پیدا خواهد شد. به خدا توجه پیدا مىکنید و دلتان رقیق مىشود. گاهى اشکتان جارى مىشود. حالت نیاز در شما پیدا مىشود، و این، پاداش آن مجاهدتى است که مىکنید، و مهار ذهن را محکم مىچسبید که این طرف و آن طرف نرود.
این، آن بار عام است. دست همه هست. در اختیار همه هست. مجبور هم هستیم نماز را بخوانیم. نماز سرمایهى بسیار خوبى است. واقعاً باید متوجه باشیم و از خداى متعال، مکرر تشکر کنیم که این نماز را براى ما قرار داد. اگر این نماز را قرار نمىداد و واجب نمىکرد، چه مىشد؟ دور مىافتادیم. بىنمازها دور مىافتند؛ بسیار دور مىافتند؛ بسیار پرت مىافتند؛ بسیار غافل مىشوند و دلهایشان بسیار سخت مىشود. بعد هم دعاست؛ همین دعاى کمیل. البته دعاى کمیل، فقط این زمزمه کردن و صدا به صدا انداختن نیست که انسان تباکى کند و اگر کسى با صداى خوش خواند، انسان دلش تکانى هم بخورد و گریهاش هم بیاید. اینکه دعاى کمیل نیست. نه اینکه بخواهم بگویم این هیچ فایدهاى ندارد؛ چرا، بالاخره این هم توجهى است. مرحلهاى است از توجه است. منتها، قضیه این نیست. قضیه این است که انسان والایى، در حد اعلاى رقت و نورانیت، در مقام مناجات با پروردگار، کلماتى را بر زبان آورده. این آقا - کمیل(۵) - هم که این کلمات را بر زبان آورده، جزو هنرمندترین انسانها در پیدا کردن کلمات زیباست. در حرف زدن معمولىاش نیز همینطور است. حالا شما ببینید گاهى ما مىخواهیم با خدا حرف بزنیم؛ آن جملهاش - حتى فارسىاش - هم درست به زبانمان نمىآید. حالا مفاهیمش که به ذهنمان نمىرسد، بماند! این بزرگوار، در آن حد اعلاى نورانیت و رقت و توجه و حضور، از بهترین و زیباترین کلمات، براى رساندن عالیترین مفاهیم دعا و تضرع، استفاده کرده است. خوب؛ اگر بخواهیم از این دعا استفاده کنیم، باید حداقل معناى این کلمات را بفهمیم. بهترین ترجمهها ترجمهى مرحوم طیبى شبسترى است. او مفاتیح را ترجمه کرده است. البته ترجمههاى دیگر هم شده؛ اما بىرودربایستى، این از بهترین ترجمههایى است که من تا کنون دیدهام. آن ترجمه را پیدا کنید؛ دعاى کمیلش را جدا کنید، یا همهاش را با دقت نگاه کنید. اگر نشد همهاش را بخوانید، دو صفحهاش را بخوانید؛ یک صفحهاش را بخوانید؛ هر مقدارش را توانستید. دو صفحه را اگر خواندید و دیدید حالتان نمىآید، دو صفحهى دیگرش را نخوانید ... خلاصه، اجتناب از لغزشگاهها و ازدیاد آن ویتامینهاى روحى و معنوى؛ یعنى توجه، تضرع، خداجویى و خداگرایى. اگر بتوانید، نوافل را بخوانید. به خودتان هم اکتفا نکنید. خانمتان هم همین کار را بکند. او از شما محتاجتر است. بچههایتان هم اگر بزرگند، همین کار را بکنند. البته شما اگر محیط خانه را در خارج از کشور، چنین محیطى قرار دادید، دیگر لازم نیست خیلى نگران دختر و پسرتان هم باشید. آنها نیز همینگونه حرکت مىکنند. من دیدم بعضى افراد نگرانند که «دخترمان بزرگ شده.» شما اگر محیط را اینطور فراهم کردید، آنها به طور قهرى، دنبال شما مىآیند.
محیط خوبى درست کنید. البته اگر روحانى خوبى، گویندهى خوبى، معلم خوبى هم بود، چه بهتر! نبود هم، خودتان مىتوانید. ما در مسائل دینى و تضرع به خدا، هر کداممان به تنهایى خودکفا هستیم. یعنى خدا، اینگونه قرار داده است. ما مثل بعضى از ادیان دیگر نیستیم. البته در ادیان دیگر هم به طور مطلق اینطور نیست. آنها هم تضرعها و توجهات شخصى دارند. یعنى همهى ادیان اینگونهاند. دین یعنى رابطهى انسان با خدا. منتها در اسلام، این معنا بسیار واضحتر است.
این، در مورد عمل شخصى. اما در برخوردهایتان با دیگران، رعایت اسلام را بکنید. رعایت هیچ چیز دیگر را مقدم بر این نکنید. اگر رعایت چیزهاى دیگر با اسلام منافات نداشت، عیب ندارد؛ رعایت کنید. هر چه دیدید منافات دارد - ولو روابط - رعایت اسلام را بکنید. دیگر بالاتر از این نیست که «اگر من این جلسه را که در آن مشروب «سرو» مىشود نروم، روابط به هم خواهد خورد»! عیب ندارد. من عرض مىکنم: روابط به هم بخورد؛ نروید. بگویید: «آقا! در این مجلس مشروب داده مىشود؛ من نمىآیم.» یا «اگر با این خانم که نخست وزیر است، دست ندهم، بر روابط اثر مىگذارد.» عیب ندارد. من عرض مىکنم: دست ندهید؛ بگذارید بر روابط اثر بگذارد. البته به عنوان کسى که تجربهى ده - دوازده ساله در این کار دارم، عرض مىکنم: بر روابط، اثر خوب خواهد گذاشت.
جنبش غیر متعهدها در سال ۵۹ در دهلىنو، اجلاس داشت. ظاهراً ویژهى نخستوزیران بود، یا سران؛ یادم نیست. از کشور ما، مرحوم رجایى یکى دو نفر از برادران را به آنجا فرستاده بود. خانم گاندى(۶) مهمانى داده بود؛ از شخصیتها دعوت کرده بود و عبور مىکرد و به همهشان دست مىداد. من هم البته در دهلى بودم؛ اما شرکت نکردم. یک نفر دیگر را براى شرکت در اجلاس از ایران فرستاده بودند. خانم گاندى به این برادر مسلمان رسیده و دستش را هم دراز کرده بود. (خانم گاندى با بسیارى از سیاستمداران فرق داشت و براى خودش شخصیتى بود.) آن برادرمان دستش را بسته بود و گفته بود: «ببخشید!» به زبان فارسى هم گفته بود «خیلى ببخشید!» خانم گاندى فهمیده بود اینجا یک اشکال فنى وجود دارد؛ و تمام شد! بعد، من با آن خانم ملاقات کردم - وقت ملاقاتى برایم گذاشته بودند و به دیدنش رفتم - وارد اتاقش که شدم، دیدم قبل از ورود من آمده دم در اتاق ایستاده و دستهایش را هم تأدباً به هم چسبانده؛ منتظر است که من داخل شوم. آن آقا هم البته با من آمد و در آن ملاقات حضور داشت.
اینگونه است. ما هم خوشمان مىآید که کسى رعایت اصول خودش را پیش ما بکند. رعایت کردن اصول غیر از بداخلاقى است؛ غیر از ناسازگارى است. «نه آقا؛ من اصولم است. من دینم است.» به همهى دانشجویان هم که آنجا هستند، همین را بگویید. بعضى از دانشجویان سؤال مىکنند: «آقا! در دانشگاه جلساتى درست مىکنند که در وضع دانشگاهىمان بىاثر نیست. البته مشروب هم هست. اجازه مىدهید برویم؟» من مىگویم: «نه آقا؛ نروید.» اثر کدام است!؟ اینها توهمات است! اگر به این توهمات راه دادید، تا بىنهایت، شما را مىبرد. براى خود بنده هم - البته در دوران ریاست جمهورى - تجاربى از این قبیل پیش آمده بود.
پس، در عمل شخصىتان، رعایت موازین اسلامى، به صورت دقیق باید انجام گیرد. حجاب اسلامى؛ محرم و نامحرم اسلامى؛ طهارت و نجاست اسلامى؛ نماز اسلامى؛ روزهى اسلامى؛ شرکت در نماز جمعه، و اگر بشود ارتباطات اسلامى؛ ارتباطات با مسلمانان. یادتان باشد، خود و خانواده. یعنى زنتان هم مثل خودتان؛ بچههایتان هم مثل خودتان. اگر همراهى دارید - برادرى، برادر زنى - او هم مثل خودتان است. نمىشود گفت که «من خودم رعایت مىکنم؛ اما این جوان آمده اینجا تحصیل مىکند؛ برادر من است؛ او رعایت نمىکند.» نه دیگر؛ نشد! او هم باید رعایت کند. بالاخره برادر سفیر است دیگر. برادر سفیر هم، این محدودیت را دارد. مىخواست برادر سفیر نشود! ...
و اما در مورد عمل دیپلماسى؛ یعنى عمل شما در محیط کار به عنوان یک دیپلمات، چیزى که مىخواهم عرض کنم این است: اصولى را که جمهورى اسلامى با آنها معروف شده، با سربلندى نگه دارید، نه با خجالت. با سربلندى! و این است که کوبنده است. ببینید! امام، سلمان رشدى را مهدورالدم کردند. در دنیا غوغا شد. یادتان هست؟ اروپاییها یکسره سفیرهایشان را از تهران خواستند. بنده، همان وقتها سفرى به یکى دو کشور اروپایى داشتم؛ به همین یوگسلاوى و رومانى و اینها. خبرنگارها ریختند سر ما که «آقا؛ این قضیهى سلمان رشدى چیست؟» گفتیم: «بله؛ این قضیهى بسیار مهمى است که امام فرمودند. این کار هم خواهد شد.» بنا کردند از اطراف خدشه کردن: «چطور شما چنین حکمى کردید!؟ چطور شما دخالت مىکنید!؟» قرص و محکم ایستادم و گفتم: «امام تیرى شلیک کردهاند و این تیر همینطور مىرود. خوب هم هدفگیرى کردهاند و تا به هدف نخورد، نمىافتد.» الان هم همین را مىگویم. معتقدم این تیر، روزى به هدف خواهد خورد. شاید بعضى، آن روز خیال مىکردند که «حالا شدت و به این وضوح هم لازم نیست.»نه آقا! الحمدللَّه، چند صباحى بیشتر نگذشت که همانهایى که با اخم، سفیرها را برده بودند، یکى یکى به در خانهى آقاى دکتر ولایتى آمدند و گفتند «آقا، ببخشید! اشتباه شده است.» آن وقت یکى یکى، سفیرها را برگرداندند. ایشان هم بحمداللَّه، با عزت، یکىیکى اینها را قبول کرد و آمدند سرجایشان. قضیه چنین است. اصول ما اینهاست.
اصول را با سربلندى حفظ کنید: «آقا! شما طرفدار اصولگرایى اسلامى هستید؟» جواب: «بله! اصولگرایى را شما چه معنا مىکنید؟ پایبندى به اصول، مگر بد است!؟ خوب؛ اصول انسانیت، اصول حقوق بشر؛ اینها همهاش اصول است دیگر. اصول اسلام هم یک نوع اصول است.» از اصولگرایى فرار نکنید. اینها آمدند اسمى درست کردند: بنیادگرایى؛ اصولگرایى! این را اول بمباردمانش کردند. حالا به پیشانى هر کس مىزنند، او باید فرار کند که «نه آقا، من اصولگرا نیستم.» مثل این ساده لوحهاى الجزایر. پرسیدند: «شما اصولگرا هستید؟» گفتند: «نه، نه، نه!» آخرش هم، اینطورى شد. اصولگرا نبودن، همین است دیگر! باید گفت: «بله؛ من مسلمانم. من اسلامى هستم.» تا او بترسد. او مىداند، کسى که اسلامى بود، جهادش هم اسلامى است؛ شهادتطلبىاش هم اسلامى است. و آن وقت مىترسد. امروز واللَّه، امریکا از ما مىترسد. من قسمجلاله خوردم که باور کنید. باید هم بترسد! آنچه که در دنیا امروز تهدید کننده است، بمب اتم و موشک اتمى نیست. آن، حامل یک سخن درست بودن است. آن، ما هستیم که حامل یک سخن درستیم. اگر ما درست عمل کنیم؛ مؤمنانه برخورد کنیم؛ شجاعت اسلامى لازم را براى خودمان حفظ کنیم؛ از اسلام مایه نگذاریم و از کیسهى خلیفه خرج نکنیم، مطمئناً دشمن در مقابل چنین موضعى، آسیب پذیرى دارد. وقتى امریکا و امثال امریکا از ما راضى مىشوند که ما از این اسلام صرفنظر کنیم. کسى حاضر است از اسلام صرفنظر کند؟ اگر مىخواهیم از اسلام صرفنظر کنیم، خوب؛ چرا ما باشیم!؟ چرا من باشم!؟ یک دستگاه دیگر بیاید حکومت کند. چه لزومى دارد!؟ مردم ما را مىخواهند چه کنند!؟ براى خاطر اسلام است. مردم، من و شما را براى خاطر اسلام مىخواهند؛ چون نوکر اسلامیم؛ چون اعلام کردیم که ما حرکتمان براى اسلام است. اگر از اسلام صرفنظر نکنیم، «و لن ترضى عنک الیهود و لاالنصارى(۷).» من گفتم این، یکى از معجزات قرآن است. الانش هم همینطور است. سابق، یک وقتهایى خیال مىکردیم که این، مال آن زمان بوده است. گفتیم: این، در زمانى اینگونه بوده. بله، «لن». اما امروز چه اهمیت مىدهند که یکى مسلمان باشد. حالا با مسلمانى مخالفند؛ با همهى مراحلش مخالفند؛ با بعضى مراحلش به شدت مخالفند (مثل مرحلهاى که ما در آن هستیم). با مرحلهى مسلمانى سارایوو مخالفند؛ همان مرحلهى ضعیفى که شما دیدید و دیگران هم دیدند و من هم دیدم. یک مسلمانىرقیقى دارند؛ اما این را هم حاضر نیستند تحمل کنند. پس فردا هم نوبت آلبانى است. اگر بتوانند، پدر مسلمانان اروپا را مىخواهند درآورند! البته انشاءاللَّه نمىتوانند. حفظ اسلام، ترجیح اصولانقلاب و اسلام بر همه چیز دیگر است.
خبرنگار مىپرسد، رهگذر مىپرسد، کارمند جزء وزارت خارجه مىپرسد: «آیا شما در بعضى از اصول زمان امام تجدید نظر کردید؟» باید قرص و محکم جواب بدهید: «ابداً!» اینگونه جواب بدهید. نگویید: «اینکه حالا خبر را به بالاها نمىبرد!» چرا؛ خبر را به بالاها مىبرند. به علاوه، شما چنین چیزى را نباید بگویید؛ چون خلاف واقع است. مىبینید در دنیا چه جنجالى بود! هنوز هم هست. البته بحمداللَّه به آن شدت اول نیست. مىگفتند: «دوران جدیدى آغاز شده و اینها از اصول دوران امام صرفنظر کردهاند.» این، براى چیست؟ این حرفها چه فایدهاى براى آنها دارد؟ این، براى آن است که امیدهایى را که اول اشاره کردم، خاموش کنند و در دلها از بین ببرند. این هم توصیهى من در یک جمله ...
چون دیگر وقت نماز هم نزدیک شده است، بیشتر از این ادامه ندهم. توصیه در مورد شما، به عنوان یک دیپلمات است. البته توصیههایى در زمینهى کارى وجود دارد که شما بحمداللَّه واردید. در وزارت خارجه هم، همهى این مسائل، تذکر داده مىشود. حضور در کشور میزبان؛ ارتباط با مسائل آن کشور به طور دقیق؛ شناسایى مسائل آن کشور؛ دانستن حقایق امور در آن کشور (نه مثل تحلیلهایى که بیگانهها از ما مىکردند و مىکنند، و مىدیدیم تحلیلهایى ابلهانه است. تحلیل صحیح؛ تا دیپلماسى ما، یک دیپلماسى کامل و مرتبط با حقایق امور و تصمیم گیرنده به روز و به وقت شود.)
انشاءاللَّه خداوند هم کمکتان خواهد کرد. بحمداللَّه وزارت خارجهى ما، از دستگاههاى خوب ماست. این خوبى و این طهارت را، هر چه مىتوانید افزایش دهید. این را که هست، حفظ کنید و نگذارید به آن خدشهاى وارد شود. نگذارید که دنیاطلبى، جاى آرمانطلبى را بگیرد. این تکلیف، چند صباحى بر عهدهى ماست. شما هم که تا آخر عمرتان سفیر نیستید. این چند صباح سفارت را، با حداکثر دقت، پارسایى، رعایت و شجاعت، انشاءاللَّه پیش ببرید، تا خداى متعال هم در همهى امور به ما کمک کند.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته
۱) نساء: ۱۴۱.
۲) جواهر الکلام / ج ۳۸ / ص ۱۹۴
۳) منافقون: ۸.
۴) نساء: ۴۳.
۵) کمیل بن زیاد بن فهیک النّخعى.
۶) ایندیرا گاندى:
۷) بقره: ۱۲۰.