1390/07/19
در کرمانشاه ایستادهایم
روایت روزهای سفر رهبر انقلاب اسلامی به کرمانشاه - صفر؛ روز قبل از سفر
حامد هادیان
تابلوهای مسیر، لحظه به لحظه فاصلهمان تا کربلا را نشان میدهند. به عبارتی، داغ مسافرین کرمانشاه همیشه تازه است: نانوایی زائرانِ کربلا، نهالکاریِ حاشیهی راهِ کربلا، ترمینالِ کربلا... . در هر بخشی از مسیرِ کرمانشاه، نشانهای از کربلا را میتوان یافت.
ظهر به کرمانشاه میرسیم؛ چند روزی زودتر از رهبر انقلاب. کمی استراحت میکنیم تا غروب دوستی دنبالمان بیاید و ستاد استقبال مردمی از رهبر انقلاب را نشانمان بدهد. کمی از مرکز شهر دور میشویم. ستاد را در کوچه پس کوچهای تاریک پیدا میکنیم. خانهای که تعدادی جوان به ضرب و زور، کرایه کردهاند و جلوی درش را چراغ رنگی و چند پوستر از رهبر زدهاند.
دوست همراهمان ظهر آنجا رفته و کمی از فعالیتهایشان پرسیده است. وقتی که وارد خانه میشویم، تعدادی جوان لاغر را میبینیم که شام میخورند. بعد از سلام و احوالپرسی از کارهایشان در این ستاد میپرسیم -و اول با جدیت از ما میپرسند که از کدام روزنامه یا خبرگزاری آمدهایم؟- و وقتی میفهمند از سایت نشر آثار رهبری برای روایت و عکاسی حاشیههای سفر آمدهایم، با لبخند همه چیز را کامل برایمان تعریف میکنند.
میگویند از سه هفته پیش که شایعهی حضور «آقا» در شهر به واقعیت نزدیک شده است آنها فعالیتشان را شروع کردهاند.
مسئول محتوایی ستاد استقبال اول از همه تاکید دارد که این ستاد با کمکهای مردمی تشکیل شده که شامل کمک هیئتها، خیرین و مردم است. بعد، از ایستگاههای صلواتیای میگوید که در این روزها برپا کردهاند و ویژهنامهای که برای ورود رهبر آماده کردهاند و توضیح میدهد که میخواهند این بچههای جمعشده در این ستاد را برای کارهای فرهنگی در استان، در آینده هم دور هم جمع کنند.
همزمان با توضیحات، برای ما غذا میآورند و سفرهای میچینند. فضای قدیمی خانه آدم را میگیرد. لهجهی همهشان کردی است. از کرمانشاه میگویند که هندوستان ایران است و از هر دستهای در آن میتوان یافت. از شهید جعفریِ کرمانشاهیها میگویند که شهید صیاد شیرازی در رثایش حرف زده است و انگار همهی جوانان شهر خاطرهای از او در سر دارند.
وقتی قرار است خداحافظی کنیم یک وانتبار که کمکهای مردم را برای ستاد جمع کرده، میرسد به این خانهی قدیمی؛ و همگیِ بچهها برای کمک میآیند دم در. در راه برگشت به محل اسکان، ایستگاههای صلواتی زیادی را در شهر میبینیم. گفتوگو میکنیم با جوانهایی که برای کمک به این ایستگاهها آمدهاند و بین مردم شربت و عکسهای رهبر را پخش میکنند. همهجور شکل و ظاهری هم در آنها هست؛ از مشکلات استان میپرسیم و اکثرشان از بیکاری میگویند و اینکه مسئولین دست از اختلاف بردارند و آخر سر از علاقهشان به رهبر انقلاب میگویند.
دوجوان دیگر که از طرف هیئتشان ایستگاه زدهاند، میگویند این یک هفته حال و هوای شهر عوض شده است و امشب را باید درون ایستگاه بخوابند و از وسیلهها مراقبت کنند. هم سن هستیم. آنها شب را بیدار میمانند و من روایت میکنم و دیگری...
دیر وقت است که به محل اسکانمان میرسیم. شهر به آرامش شبانه خود فرورفته است. همه میدانند که چند روز شلوغ در پیش است.
قرار است بیش از یک هفتهی نفسگیر را روایت کنیم. دیدار امام و امت. دیداری که 22 سال چشمانتظار آن بودهاند. البته هر کس برای این دیدار کاری میکند. نیروهای انتظامی امنیت را برقرار میکند، عکاسان تصاویر را ثبت میکنند و من روایت میکنم.
ظهر به کرمانشاه میرسیم؛ چند روزی زودتر از رهبر انقلاب. کمی استراحت میکنیم تا غروب دوستی دنبالمان بیاید و ستاد استقبال مردمی از رهبر انقلاب را نشانمان بدهد. کمی از مرکز شهر دور میشویم. ستاد را در کوچه پس کوچهای تاریک پیدا میکنیم. خانهای که تعدادی جوان به ضرب و زور، کرایه کردهاند و جلوی درش را چراغ رنگی و چند پوستر از رهبر زدهاند.
دوست همراهمان ظهر آنجا رفته و کمی از فعالیتهایشان پرسیده است. وقتی که وارد خانه میشویم، تعدادی جوان لاغر را میبینیم که شام میخورند. بعد از سلام و احوالپرسی از کارهایشان در این ستاد میپرسیم -و اول با جدیت از ما میپرسند که از کدام روزنامه یا خبرگزاری آمدهایم؟- و وقتی میفهمند از سایت نشر آثار رهبری برای روایت و عکاسی حاشیههای سفر آمدهایم، با لبخند همه چیز را کامل برایمان تعریف میکنند.
میگویند از سه هفته پیش که شایعهی حضور «آقا» در شهر به واقعیت نزدیک شده است آنها فعالیتشان را شروع کردهاند.
مسئول محتوایی ستاد استقبال اول از همه تاکید دارد که این ستاد با کمکهای مردمی تشکیل شده که شامل کمک هیئتها، خیرین و مردم است. بعد، از ایستگاههای صلواتیای میگوید که در این روزها برپا کردهاند و ویژهنامهای که برای ورود رهبر آماده کردهاند و توضیح میدهد که میخواهند این بچههای جمعشده در این ستاد را برای کارهای فرهنگی در استان، در آینده هم دور هم جمع کنند.
همزمان با توضیحات، برای ما غذا میآورند و سفرهای میچینند. فضای قدیمی خانه آدم را میگیرد. لهجهی همهشان کردی است. از کرمانشاه میگویند که هندوستان ایران است و از هر دستهای در آن میتوان یافت. از شهید جعفریِ کرمانشاهیها میگویند که شهید صیاد شیرازی در رثایش حرف زده است و انگار همهی جوانان شهر خاطرهای از او در سر دارند.
وقتی قرار است خداحافظی کنیم یک وانتبار که کمکهای مردم را برای ستاد جمع کرده، میرسد به این خانهی قدیمی؛ و همگیِ بچهها برای کمک میآیند دم در. در راه برگشت به محل اسکان، ایستگاههای صلواتی زیادی را در شهر میبینیم. گفتوگو میکنیم با جوانهایی که برای کمک به این ایستگاهها آمدهاند و بین مردم شربت و عکسهای رهبر را پخش میکنند. همهجور شکل و ظاهری هم در آنها هست؛ از مشکلات استان میپرسیم و اکثرشان از بیکاری میگویند و اینکه مسئولین دست از اختلاف بردارند و آخر سر از علاقهشان به رهبر انقلاب میگویند.
دوجوان دیگر که از طرف هیئتشان ایستگاه زدهاند، میگویند این یک هفته حال و هوای شهر عوض شده است و امشب را باید درون ایستگاه بخوابند و از وسیلهها مراقبت کنند. هم سن هستیم. آنها شب را بیدار میمانند و من روایت میکنم و دیگری...
دیر وقت است که به محل اسکانمان میرسیم. شهر به آرامش شبانه خود فرورفته است. همه میدانند که چند روز شلوغ در پیش است.
قرار است بیش از یک هفتهی نفسگیر را روایت کنیم. دیدار امام و امت. دیداری که 22 سال چشمانتظار آن بودهاند. البته هر کس برای این دیدار کاری میکند. نیروهای انتظامی امنیت را برقرار میکند، عکاسان تصاویر را ثبت میکنند و من روایت میکنم.