بیانات در جلسه بیست و دوم تفسیر سوره بقره
بسمالله الرحمن الرحیم
«یا ایها الناس اعبدوا ربکم الذی خلقکم والذین من قبلکم لعلکم تتقون».(۱)
از اینکه در ماه مبارک رمضان به جز یک جلسه توفیق پیدا نشد که مجلس درس و قرآن را با شما برادران و خواهران داشته باشیم متأسفم. امیدوارم شما جوانها از ماه رمضان حداکثر استفاده را کرده باشید، و انشاءالله، هم روزهی این ماه و هم از تلاوت قرآن و تلاشهای معنوی گوناگون در این ماه بهرهِی کامل برده باشید و توصیهام به شما اینست که سعی کنید ذخیرهی ماه رمضان را برای خودتان حفظ کنید. زیرا ذخائر معنوی هم مثل ذخائر مادی از این جهت که اگر آن را حراست کردیم و از آن نگهداری نمودیم برای ما میماند، اما اگر دربارهی آن تفریط و بیتوجهی و بیمراقبتی کردیم، آن را از دست خواهیم داد.
اگر انشاءالله توفیق روزهی ماه رمضان و عبادت این ماه و انس با قرآن را ولو بطور نسبی پیدا کرده باشید برای شما یک معنویت و صفا و نورانیتی بوجود میآورد، انشاءالله کوشش کنید که آن را برای خودتان حفظ کنید، و همانطور که بارها عرض کردیم، این کار در مورد جوانها به مراتب آسانتر است و این حالت را شما جوانها بهتر میتوانید بدست بیاورید همچنانکه بهتر میتوانید آن را حفظ کنید ـ ایام جوانی که این فرصت بزرگ را به شما میدهد قدر بدانید. اکنون به دنبالهی بحث میپردازیم و آیات را معنا میکنیم.
ضمن دو، سه جلسه دربارهی دو آیه بحث شد، البته بحث در باب این دو آیه همچنان ناتمام ماند، امروز بحث را تمام میکنیم. آیه: «یا ایها الناس اعبدوا ربکم الذی خلقکم والذین من قبلکم لعلکم تتقون» را این طور ترجمه کردیم که: هان ای انسانها پروردگار خود را عبادت کنید که شما را آفرید و کسانی را که پیش از شما بودهاند. شاید تقوا یابید. این آیه اول بود که در این آیه دو مطلب بطور اساسی هست و یک مطلب هم به صورت تبعی.
اما آن دو مطلب اساسی یکی این است که: انسانها را امر میکند به بندگی کردن خدا، یعنی توجه دادن بندگی به سمت حضرت باریتعالی که در شرح این آیه مفصلاً سخن گفته شد و عرض کردیم که ما خواهی نخواهی یک چیزی را عبودیت میکنیم: یا خود را، یا یک قدرت برتر از خود را، یا یک چیز معنوی را، یا یک چیز مادی را، با آن معنایی که عبودیت دارد.
البته خدای متعال میخواهد این عبودیت متوجه به ذات مقدس الهی بشود. این مطلب اول بود که دعوت مردم به عبودیت، ذات مقدس پروردگار است. و مطلب دوم این است که: برای اینکه عبودیت باید متوجّه خدا باشد استدلالی ذکر میشود: «الذی خلقکم» یعنی علت اینکه ما باید خدا را عبادت و بندگی کنیم این است که او ما را و گذشتگان ما را آفریده و بشر را پدید آورده است، پس شایسته است که بشر از او اطاعت کند! اطاعتی که به معنای عبودیت است و این هم مطلب دوم. لکن آن مطلبی که بطور تبعی ذکر شده آن جمله آخر، «لعلکم تتقون» است یعنی با این عبودیت و بندگی کردن خدا و حرکت در محوری که خدا معین میکند انسان به رتبهی تقوا که شامل خصوصیت برجستهای است خواهد رسید و در تقسیمبندی اول سوره به آن اشاره شد، «هدی للمتقین» که انسانها را خدای متعال تقسیم کرده به کسانی که: متقین هستند، و کسانی که کافرین هستند، و کسانی که منافقین هستند.
البته در حاشیهی این سه مطلب نکتهها و اشارات بسیاری هست، و این از خصوصیات قرآن است، که وقتی یک مطلبی را بیان میکند، چگونگی بیان و تعبیراتی که به کاربرده میشود، دهها نکته ریز و درشت از معارف الهی و درسهای زندگی و چیزهایی که باید بدانیم بما میآموزد و بعضی از این نکات را ما میفهمیم بسیاری را هم نمیفهمیم، البته نه اینکه بشر نفهمد، یعنی ممکن است من که مطالعه میکنم نفهمم، لکن شما که مطالعه کنید بفهمید، و دیگری مثلاً وقتی تأمّل کند بفهمد.
هر کس وقتی قرآن مطالعه کند نکتهای از این نکات را بدست میآورد و این از خصوصیت قرآن است، یعنی چگونگی سخن گفتن قرآن، مملو از نکات گوناگون آموزشی و معرفتی و درس است و از جملهی این نکات یکی این است که میفرماید: «اعبدوا ربکم» نمیگوید: اعبدوالله و میگوید: پروردگارتان، یعنی، آن کسی که تدبیر کنندهی وجود شما و گردانندگی نظام هستی در اختیار اوست، او را باید عبادت کنید! عبادت یک چنین موجودی، امر منطقی است. معلوم است انسان وقتی بخواهد از کسی اطاعت بکند باید آن قدرت والای برتری را عبادت کند که سرنوشت همهی بشر و امور بشر و زندگی بشر به وسیلهی او اداره میشود. این یک نکته است، و از این قبیل نکات در این آیه شریفه زیاد است، یا یکی از این نکات که قبلاً هم گفتم در «یا ایها الناس»، مخاطب آیه ناس است، یعنی اشاره است به یک چیز مشترکی بین همهی انسانها که آن فطرت مشترک انسانی است. دراینجا: قشرها و نژادها و ملیتها و خونها نیستند که مخاطب قرار میگیرند، بلکه این انسانیت است که به طور عام مخاطب قرار میگیرد. یعنی آن مشترک بین همهی انسانها که فطرت درونی انسان و سرشت انسانیت است، او مخاطب این سخن است که پیداست که آن سرشت انسانی انسان، این امر را، و این مطلب را از خدای متعال درک میکند و میپذیرد. از این قبیل نکات در آیه هست که حالا در این فصلی که من دارم به گذشته بر میگردم در حقیقت بحث را تکرار میکنم برای اینکه برسم به بحث امروز.
اما آیه دوم که دنبالهی این آیه است و مقدار زیادی دربارهی آن صحبت کردیم، که امروز انشاءالله سخن را به پایان میبریم این است: «الذی جعل لکم الارض فراشاً»(۲): آن که زمین را برای شما بستری قرار داد و این «الذی»، عطف به «الذی خلقکم» آیه قبل است، یعنی بندگی و عبودیت کنید خدایی را که شما و گذشتگان شما را آفرید و زمین را برای شما بستری قرار داد، «والسماءَ بناءً» و آسمان را بنایی استوار قرار داد. که شرح تفضیلی آن را جلسهی قبل برای شما دادم. «و انزل من السماء ماءً» و از آسمان آبی بر زمین فرو بارید. این همکاری و هماهنگی قوانین طبیعت میان زمین و آسمان معلول همکاری و تجارب چندین عامل زمینی و آسمانی است: تابش خورشید بر دریاها، تبخیر آب دریاها، بعد تشکیل ابرها، بعد جابجا کردن بادها و این عوامل گوناگونی که در ایجاد فشار و ایجاد باران مؤثرند، و بالاخره باریدن آب پاکیزه از آسمان یعنی همان باران آبی که مایه حیات انسان است، اعم از آنچه که از آسمان میآید، یا آنکه در سدها ذخیره میشوند و آنچه در زیر زمین انبار میشود و آنچه بر روی زمین جاری میشود و مستقیماً بر روی کشتها و درهها و جنگها و زمینهای شما میبارد و زمین را برای شما زنده میکند، این هم یکی از نشانههای قدرت الهی و یکی از آن سرچشمههای اصلی نشان دهندهی تدبیر خلقت آفرینش است «فاخرج به من الثمرات رزقاً لکم» پس بوسیلهی این آب از میوهها برای شما مایه ارتزاقی پدید آورد، و این تعبیر ثمرات، یعنی هر نوع محصولی که از زمین بدست میآید اعم از محصولاتی که شما بدون واسطه از آن استفاده میکنید مثل: گندم، یا سبزیجات و میوه که بطور بیواسطه از آن ارتزاق میکنید، یا آن چیزهایی که با واسطه مایه ارتزاق شماست، مثل اینکه حیوانات از آنها ارتزاق میکنند، بعد حیوانات وسیلهی ارتزاق شما میشوند، یا مواردی که در طبیعت بوجود میآید و از آن مواد، مواد غذایی لازم دیگر مثل قند و از این قبیل برای شما بوجود میآید، یا چربی مثلاً که مایه ارتزاق شماست پدید میآید، اینها با واسطه به دست شما میرسد، فرضاً از چربی دانهها، یا از چربی حیوانات استفاده میکنید، همهی آنچه را که شما برای ارتزاق و بقای حیات جسمانی خودتان نیاز دارید، در حقیقت از زمین و به برکت همان آبی است که خدای متعال از آسمان بر شما فرو میریزد، پس خدایی را که دارای این خصوصیات هست عبادت کنید.
دنبالهی آیه میفرماید: «فلا تجعلوا لله انداداً»: پس برای خدا رقیبان و شریکان مگیرید. برای خدا در عبودیت همسان و انباز و همانندی اتخاذ نکنید، جوانان را اسیر غیر عبودیت خدا نکنید، خودتان را اسیر غیر عبودیت خدا نکنید «و انتم تعلمون»: در حالی که شما میدانید. این جملات آخر همان چیزهایی است، که من اندکی باید امروز انها را شرح بدهم. در این دو آیهای که تلاوت شد، و امروز و قبلاً مقدار زیادی شرح دادیم. بهر حال مقصود این است که: انسان بطور منحصر بندهی خدا باشد و عبودیت انحصاری خدا که عبارت دیگری از توحید عملی است مورد توجه این دو آیه قرار گرفته: پس فقط مسألهی اثبات صانع در این دو آیه مطرح نیست، یعنی اینطور نیست که خداوند با بیانی که در این دو آیه شده است، فقط میخواهد اثبات کند این جهان آفریننده و مدبر و ربّی دارد، گرچه این مسأله را هم در برمیگیرد.
در جلسهی قبل توضیح دادم که وقتی انسان این پدیدههای آفرینش را میبیند، فطرت انسانی متنبّه میشود به وجود صانع، یعنی شما وقتی با فطرت پاک و بی غل و غش با پیشداوریهای گوناگون عالم خلقت مواجه بشود، از درون فطرت یک ندایی به شما میگوید: یک دست قوی و یک طرح از پیش ساخته ویک قدرت کاملهای وجود دارد که بر همهی این پدیدهها حکفرماست و هیچکس قادر نیست این را انکار بکند. یعنی فطرت بشر به انسان اجازه نمیدهد که یک چنین چیز واضحی را نفی کند. همانطور که در بیان عرفا و فلاسفه تشبیه به نور آفتاب شده و گفتهاند کسی که آفتاب را میبیند و میگوید این آفتاب است، در حقیقت دارد به سلامت خودش شهادت میدهد که دو چشمم روشن و نامُرمَد است. وقتی میگوید آفتاب هست، در واقع دارد میگوید من دارم میبینم، والاّ وجود آفتاب نیاز به شهادت ما ندارد، چون ما اگر سالم باشیم آفتاب را میبینیم و همینطور اگر فطرت انسان سالم باشد (که اکثر قریب به اتفاق انسانها سالمند و افراد خیلی استثنائی پیدا میشوند که فطرتشان ناسالم باشد) شهادت میدهند که این نظم در عالم وجود این پدیدههای گوناگون در عالم خلقت حکایت از وجود یک علم و قدرتی دارد که پدید آورندهی این نظم است و مثال آن را هم زدم که تکرار نمیکنم.
پس اصل اثبات صانع از این دو آیه استفاده میشود. منتها مقصود در این دو آیه فقط این نیست که ثابت کند این عالم صانعی دارد و شاید بشود گفت اصلاً در این مقام نیست، بلکه آنچه که در این دو آیه مورد توجه و تأکید است، بعد از این که ما برای عالم و برای انسان صانع و آفرینندهی قائل شدیم که تدبیر جهان را منتسب به او میدانیم: آفرینش زمین، هموار شدن زمین، آمادهی زندگی شدن زمین، برافراشتن آسمانهایی با این عظمت و با شرحی که دربارهی آسمان در جلسه قبل دادم: ایجاد حیات، ایجاد آب و وسیلهی زندگی و ارتزاق، وقتی این را قبول کردیم لازمهاش این است که اطاعت ما آن اطاعتی که به معنای عبودیت است باشد و اطاعت مطلق در همهی زندگیمان، بایستی منحصر باشد به این خدا و دیگر شریکی برای او قائل نباشیم، این همان چیزی است که در این آیات مورد توجه است. حالا چرا باید در عبادت شریک برای خدا قرار نداد؟ آنچه که در این زمینه از آیات استفاده میشود، این است که شما برای عبودیت و بندگی خدا یک استدلالی دارید و آن استدلال همان چیزی است که در این آیات ذکر شد: چون خدای متعال آفرینندهی انسان است، آفرینندهی محیط زندگی انسان است، پدیدآورندهی مایه حیات و وسیلهی ادامهی حیات انسان است و اینکه میگوئیم آفرینندهی انسان و پدید آورندهی حیات، این حرف یک باطنی دارد، که آن، مرکز جوشان بینظیر دانش و قدرت است، انسانهایی هستند که راحت از کسی که یک کلمه بیشتر میداند اطاعت میکنند.
شما وقتی با کسی معاشرت میکنید که در بحث و در سخن میبینید علمش از شما بیشتر است، راحت تسلیم او میشوید و هرچه میگوید از او میپذیرید و در مقابلش احساس خضوع میکنید، این یک امر قهری و فطری است. یک استاد مسلطی که در یکی از دانشها مثلاً: هر سؤالی از او بشود شما میبینید جواب حاضر و منطقی و قانع کنندهای دارد، آیا در مقابل او احساس خضوع نمیکنید؟ حالا اگر این استاد نه در یک علم و در چندین دانش این خصوصیت را داشته باشد، در مقابل او چگونه احساس خضوع میکنید؟ این تسلیم ارزشهای برتر شدن خصیصهی فطری انسان است و یکی از ارزشهای برتر دانش است. حالا از دانش فراتر برویم: کسی که یک قدرت فوقالعاده، یا یک توانائی جشمانی، یا یک توانائی و تسلط روحی مثلاً دارد، انسان راحت خود را در دسترس او قرار میدهد و در مقابل او احساس خضوع میکند. پس این گرایش به منبع علم و منبع قدرت یک امر فطری انسان است، و وقتی شما تشخیص میدهید ذات مقدس پروردگار منبع لایزال علم است، لازمهاش عبودیت و بندگی پروردگار انسانی را درک بکنند. و آنچه که تا امروز از وجود انسان کشف شده در زمینههای مختلف: جسمانی و زیستی، و بیولوژیک، و بافتهای مغز روحیات و جهات گوناگون روانشناختیاش یک قطرهای در مقابل دریاست و این دانشمندان بخشهای مختلف انسانشناسی صراحتاً بیان میکند. اگر کسی یک بستهبندیای از دانش عظیم بشری را داشته باشد شما در مقابلش تعظیم میکنید، درحالی که کل این دانش، هنوز نتوانسته است حتی آن موجودی را که خدای متعال با قدرت آفریده است بشناسد، پس چگونه خواهد توانست آن قدرت بیپایان که این موجود را با تمام اسرار و پیچیدگیها و جزئیاتش پدیدآورده، و بعد نسلهای پیدرپی او را، با اشکال گوناگون و با همان ریزهکاریها بوجود آورده است بشناسد؟ این چه علمی و چه دانشی است؟
«یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم ولایحیطون بشیءٍ من علمه الا بماشاءَ»(۳) این جملهای است که در آیةالکرسی میفرماید: هیچکس به علم خدا احاطه پیدا نمیکند، مگر به قدری که خدای متعال اراده کرده و اذن داده باشد و بشر در طول قرون، بخشی از این دانش را به دست میآورد، لهذا کسی که دارای یک چنین دانش عظیمی است انسان را به طور قهری خاضع و در مقابل خودش وادار به عبودیت و بندگی و فرمانبری میکند بدون اینکه اجباری در کارش باشد. آنوقت هرچه انسان داناتر باشد، این عبادت برای او طبیعیتر و دلنشینتر است، همچنانکه آن استاد دانشمندی را که شما میشناسید اگر بیاید در کوچه و خیابان ممکن است یک آدم جاهل و بیسوادی چون او را نمیشناسد نسبت به او اسائهی ادب کند، شما که شاگرد او هستید، به همان قدری که دانش و معرفتتان بیشتر است، قهراً تواضعتان در مقابل آن دانشمند بیشتر خواهد بود، اما آدمی که جاهل است و دانشی ندارد به او بیاعتنائی میکند. قرآن میفرماید: «انما یخشی الله من عباده العلماء»(۴): یعنی علما هستند که در مقابل پروردگار خشیت دارند. پس اینکه این آیه میگوید، «الذی خلقکم»: خدایی که شما را آفریده، یا میگوید: زمین و آسمان را چنین و باران را چنان قرار داد، در واقع دارد اشاره میکند به علم بیپایان الهی، که این علم، فطرت و دل انسان را وادار به خضوع و عبودیت خدای متعال میکند. حالا به همین نسبت قدرت الهی را بسنجیم.
قدرت الهی در ساختن این ابزارهای ریز و این وسائل کوچک، این سولهای بدن انسان یا حیوانات و چیدن اینها در مقابل هم و تشکیل یک موضوع عظیم، ایجاد مغز انسان با آن سعهی عظیمی که تمام آفرینش را بشر در مغز خودش میچرخاند و از مغز خود برای خلاقیت استفاده میکند، این قدرتی که توانسته است این مغز را با این همه اسرار و شگفتیها و توانائیها بوجود بیاورد، این همان قدرتی است که انسان اگر عالم باشد بطور قهری در مقابل او خاضع میشود، و هرچه علم انسان و معرفت انسان و تنبه انسان بیشتر باشد خضوعش در مقابل این قدرت بیشتر خواهد بود. حالا این فقط علم و قدرت خداست و ما در مقولات دیگر وارد نشدیم، لهذا رشتهی سخن گم نشود، گفتیم که آیه قرآن میگوید: در عبودیت، برای خدا شریک انتخاب نکنید، زیرا شما که خدا را عبودیت میکنید، برای این عبودیت و بندگی خودتان استدلال دارید و میگویید: چون او مرکز جوشان علم و کانون قدرت است من بطور قهری در مقابل او احساس خضوع دارم و از او اطاعت میکنم، پس عبودیت خدا تابع یک استدلالی است. ولذا اگر خواستید غیر از خدا را عبودیت بکنید، چه استدلالی دارید؟ آن کسانی که در عبودیت برای خدا شریک قرار میدهند، استدلال و منطق و توجیه قانع کننده برای فطرت و برای عقلشان کدام است؟ چگونه ممکن است برای خدا در عبودیت شریک قرار بدهد؟ در حالی که آن شریک، خصوصیات و توانائیها و اقتدار و آن چیزی که انسان را به طور قهری وادار میکند به بندگی و عبودیت ندارد.
از جمله چیزهایی که انسان ممکن است در عبودیت برای خدا شریک قرار بدهد یکی همان بتهایی است که در دوران نزول قرآن میپرستیدند و امروز هم در گوشههایی از دنیا هنوز همان شکل بتپرستی هست، که عرض کردیم در هندوستان بتخانههایی وجود دارد و آن کسانی که آنجا رفتند دیدهاند، موجودی از سنگ یا چوب تراشیدند آنجا افتاده میروند در مقابلش خضوع میکنند. انسان با این شرافت در مقابل یک جسم بیجان شروع میکند به خضوع کردن و گریه کردن و از او اجابت طلبیدن و کمک خواستن!! این تحقیر انسان است و تحقیری است که متأسفانه در طول قرون متمادی انسانها نسبت به خودشان روا داشتند و باز هم روا میدارند. این یکی از انواع شریک قرار دادن برای خداست در عبودیت و به اصطلاح نوع سادهتر و محسوستری و عینیتر است.
نوع دیگر، آن چیزی است که در بعضی از ادیان وجود دارد، یعنی چیز را برای خدا به عنوان شریک فرض میکنند که خود اگرچه موجود والاست، اما خود او معترف به عبودیت خداست، مثل آنچه که در مسیحیت هست که برای خدا دو شریک قائلند: اب و ابن و روحالقدوس، اقانیم ثلاثهی مسیحیت است، یعنی سه عنصر تشکیل دهندهی شورای عالی الوهیت!! گویا الوهیت یک شورای عالی متشکل از سه عنصر برجسته دارد، که یکی از این سه عنصر، خدای پدر است و یکی هم خدای پسر است که عبارت است از عیسی و موسی هم روحالقدوس است!! حال این را از کجا درآوردند و ناشی از چه اشتباهی در فهم است و کدام دستهایی مسیحیت را به این خرافات آلوده کرده؟ اینها بحثهای دیگری است. و اما آن روحالقدوسی که اینها میگویند شریک خداست، البته وجود دارد لکن آن روحالقدوس همان جبرئیل امین است که بندهی خداست و خودش را بندهی خدا میداند. جبرئل واسطهی وحی الهی بر همهی پیغمبران است البته روحالقدوس که یک قدرت عظیمی است، او خودش معترف است، او خودش را یک بندهی متواضع خدا میداند که در زمان پیغمبریاش مردم را به عبادت خدا دعوت میکرد و در انجیل عهد جدید هم که دست مسیحیها موجود است این بزرگوار هرگز در طول زندگیاش ادعای خدایی نکرده و یک چنین چیزی در اناجیل هم نیست، نه اینکه ما بگوئیم، او خودش را بندهی خدا و پا دو دستگاه الوهیت و رسول دانسته است.
قرآن کریم خطاب الهی را به حضرت عیسی نقل میکند که خدای متعال به عیسی فرمود: «ءانت قلت للناس اتخذونی و امی الهین من دون الله»(۵): آیا تو گفتی به مردم که مرا به خدایی انتخاب کنید؟ این سؤالی است که خدای متعال از حضرت عیسی میکند (البته خدای متعال میداند که حضرت عیسی چنین چیزی را نگفته) و این شیوه سؤال و جواب در بیان برای اینست که مخاطبین قرآن عبرت بگیرند و حقیقت را بفهمند. حضرت عیسی در جواب میگوید: «قال سبحانک مایکون لی ان اقول مالیس لی بحق ان کنت قلته فقد علمته تعلم ما فی نفسی» تو پاک و منزهی پروردگار من ، چگونه ممکن است من سخن ناحقی را به بندگان تو بگویم لکن آنچه را که تو به من وحی کردی و به من امر نمودی، من همان را به بندگان تو گفتم من هرگز به بندگان تو نگفتم که مرا به خدایی قبول بکنید: بهر حال حضرت عیسی مثل بقیهی بندگان بندهی خداست، منتها با ویژگیهایی که خود این مستلزم یک بحث مستقلی است که الان آن فرصت وجود ندارد تا بگوئیم: آن وسیله و مایهای که عیسی و پیغمبر ما و هر پیغمبر، یا بندهی صالحی از بندگان برگزیده را به آن اوج انسانیت میرساند چیست؟ خدای متعال از همان اول آنها را پاک و مطهر آفریده، این اوج وجود انسانیشان ناشی از چیست؟ آیا صد در صد ناشی از محبتالهی است، یا ناشی از تلاش خود آنهاست و یا چیزی است بین این دو که البته در یک بحث مستقل و وقت مناسبی انشاءالله عرض خواهم کرد.
به هر حال این بشری که یک موجود برجسته و برگزیده است که خودش با عروج از نردبان و پلکان عبودیت الهی به اینجا رسیده کجا میگوید: مرا عبادت کنید؟ او از کسانی که عبادتش کنند بیزار است.
در این آیه و آیات دیگر یک نوع اندادالله از چیزهایی که بشر آنها را عبادت میکند هست، لذا اینها در طول تاریخ تقریباً وجود داشته، در دوران زندگی مدرن هم وجود دارد و آن عبودیت نظامهای ساخته و پرداختهی دست بشر است. یعنی قوانینی که بشر آنها را ساخته و دستوراتی که افراد بشر آنها را صادر کرده، عمل کردن به اینها عبادت غیر خداست و عبادت همان کسانی است که اینها را بوجود آوردهاند. فرضاً متفکرینی پیدا میشوند یک مکتبی را پایهگذاری میکنند، بعد این مکتب برای زندگی بشر سرمشق مینویسد و دستور میدهد که اقتصاد این چنین باشد، حکومت آنچنان باشد، روابط اجتماعی و روابط اخلاقی اینگونه باشد، مثلاً اینکه نمونهی برجسته و بارزش همین مارکسیسم بود که هفتاد سال در دنیا عمر کرد و بعد هم بخودی خود خاموش شد و افول کرد. هفتاد سال هم انسانهایی با تعصب این مکتب را پذیرفتند و هر چیز دیگر را بصورت صد در صد دگم همرا با تحجّر رد کردند اکنون شما جوانها خوشبختانه در یک دورانی وارد میدان زندگی و فکر و عمل شدید که از این حرفها خبری نیست لکن یک روزی بود که در همین دانشگاه تهران و دانشگاههای کشور و محیط دانشگاهی و دانشجویی کسی جرأت نداشت در مقابل این جوجه مارکسیستها راجع به یک معرفتی یا مثلاً اقتصاد یک کلمه حرف بزند، اگر کسی یک کلمه میگفت مسخره میکردند که این حرفها چیست میگوئید؟ بعد یک جملهای از مارکسیسم بیان میکردند، کانه یک آیه غیر قابل تشکیک بود که مثل وحی منزل همه باید قبول کنند، حتی با ما هم که روحانی و آخوند بودیم و در این کار حرف داشتیم وقتی روبرو میشدند همینطور بود. افرادی از همین جوانها در مشهد خانهی ما میآمدند وقتی یک چیزی میگفتیم میگفتند: نه، اینطور است! اصلاً خودشان را بطور قاطع محتاج استدلال کردن نمیدانستند، گویا آیه نازل میکردند که اینطور است. چقدر آدمهای خوشفکر و با استعداد، چقدر انسانهای سادهی معمولی و چقدر نیرو و تلاش انسانی و جسمی و فکری همه رقم در جهت بنای دنیا به آن شکلی که مارکسیسم نسخه داده بود و آیه نازل کرده بود صرف شد و همهی آنها هدر رفت؟! این نوع عبودیت بشر و بندهی سردمداران نظام مارکسیسمی شدن است در حالی که سردمداران اصلیاش مرده بودند، اما سردمداران زنده و آنهایی که کارگردانها و متولیان نظام در هر زمانی بودند، یا سردمداران نظامهای غربی و همین دموکراسی و حقوق بشر جعلی که اسمش را گذاشتند آزادی و در باطن به هیچوجه آزادی نیست، بلکه اسارت است. آن کسانی که چشم بسته تسلیم این تفکر میشوند. در حقیقت دارند عبودیت میکنند و کسانی که گردانندگان و سردمداران این تفکرند. این هم عبودیت غیر خداست، چون آن کسی که این حرفها را آورده و این فکر را برای بشر به عنوان سرمشق و دستورالعمل مطرح میکند او غیر از خداست، پس اطاعت از آن سخن، عبودیت کردن و بندگی کردن غیر از خدا و پذیرفتن یک بندی است بر دست و پا و بر ذهن انسان.
من همیشه نظامهای اجتماعی را به تورهای ماهیگیری مثال میزدم که گاهی در میان خود هزاران ماهی را میکشانند به یک سمت خاصی و آن ماهیان خودشان متوجه نیستند که با همان حرکت تور، دارند به یک طرفی کشیده میشوند و نمیفهمند که یک کسی دارد آنها را هدایت میکند در داخل تور، آنها خیال میکنند آزادند و دارند راه میروند، هیچ احساس اسارت هم نمیکنند. نظامهای اجتماعی هم این چنیناند، حتی نظام صحیح هم به یک معنا همینطور است، اگر چه او دیگر اسارت نیست چون در او آگاهی و بینایی هست، وانگهی نظام مستند به خدا و بندگی بالاخره بندگی خداست، اما هر نظام اجتماعی این خصوصیت را دارد، انسانها در نظام اجتماعی داخل یک تور نامرئی هستند و دارند کشانده میشوند به یک طرفی اگر چنانچه آنها را به طرف بهشت ببرند، انسانها را به طرف بهشت میروند، و اگر بطرف جهنم ببرند، انسانها دارند به طرف جهنم کشانده میشوند. قرآن میفرماید: «الم تر الی الذین بدلوا نعمت الله کفراً و احلوا قومهم دار البوار، جهنم یصلونها و بئس القرار»(۶). سردمداران نظامهای باطل و طاغوتی و کفرآمیز، انسانهایی را که در سایه این نظامها دارند زندگی میکنند میکشانند به سمت جهنم و اگر این نظام یک نظام غیر خدایی است کشانندگان این نظام همان کسانی هستند که اطراف تور را گرفتند و دارند میبرند به یک طرفی. پس اطاعت از هر نظام اجتماعی باطل و غلط و غیرالهی عبادت غیرخداست ولو اسمش هم مسلمان باشد و نمازش را هم بخواند. الان زیر این آسمان کبود در سراسر عالم انسانهایی هستند، اسمشان هم مسلمان است، قرآن را هم قبول دارند، خدا را هم قبول دارند اما دارند عبادت غیر خدا میکنند، زیرا آن کسانی که بر کار اینها حاکمیت دارند، کسانی هستند که با معیارهای الهی زندگی نمیکنند، با معیارهای الهی جامعه را اداره نمیکنند، سخن حق نمیزنند، کارحق نمیکنند، این هم نوعی از انواع عبادت غیرخداست. پس اینکه قرآن میگوید: «فلا تجعلوا لله انداداً»: برای خدا رقیب و شریک و انباز قرار ندهید، این شریک و رقیب فقط آن بتی نیست که در کعبه بود، یا امروز در بتخانههای هندوستان هست. این هم که در محیط اجتماعی انسان و در محیط زندگیاش از یک قانونی، از یک نظامی و از یک جهتگیری اطاعت کند آن جهتگیری به خدای متعال و به امر الهی وابسته نیست این هم یک نوع بت است و اطاعت و عبادت این را هم نباید کرد. یک نوع دیگر رقیب که از همه عمومیتر است آن نفس آمر و ناهی رقیب خدا در درون ماست، اطاعت بت نفس شما که بدترین و خطرناکترین بتهاست، عبادت غیر از خداست یعنی حتی در نظام الهی و در زیر سایهی حکومت پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) کسانی که در جهت و در راه پیغمبر حالا دارند حرکت میکنند، ممکن است اسیر شهوات نفسانی خودشان بشوند و این هم اطاعت غیرخدا و نوعی شرک است، منتها شرک رقیقتر، یعنی شرک خیلی غلیظ آن چنانی نیست و این آیه که میگوید: «فلا تجعلوا لله انداداً» این را هم میگوید: که انسان نباید از خودش و از شهوات خودش اطاعت کند! شما چه منطق عقلانی دارید برای اینکه از شهوات خودتان اطاعت میکنید؟ در مورد عبادت خدا منطق عقلانی وجود دارد و فطرت انسانی آن را قبول میکند، اما انسان در مورد اطاعت از شهوات نفسانی، و بتپرستیها، و کبرها، و تعیّنها و هرزهگردی خود چه منطقی دارد تا آنها را اطاعت کند؟ پس وقتی آیه میگوید: «فلا تجعلوا لله انداداً» این را هم شامل میشود و در ذیل این مطلب در پایان آیه میگوید: «وانتم تعلمون» که من اینگونه ترجمه کردم: پس برای خدا هماورد و انباز مگیرید. البته این «وانتم تعلمون» خطاب به آن کسانی هم که در زمان پیغمبر بودند و چیزی در این باره میدانستند هست. یعنی شما که قبول دارید عالم را خدا خلق کرده. زیرا آن کفار قریش خدا را بعنوان خالق قبول داشتند، منتها میگفتند: خدا ادارهی عالم را به لات و منات و عزی که اطراف کعبه بودند واگذار کرده، مثل مثلاً یک استادی که دکانی را روبهراه کرده و دیگر کنار نشسته و به شاگردها میگوید حالا شما اینجا را اداره کنید، به تصور عامیانه و ابلهانه این بتها را بچه شاگردها و خانه شاگردهای خدا میدانستند. قضیه خلقت عالم اینطور نیست که یک چیزی بیافریند و برد یک گوشهای بنشیند (وحال اینکه حیات عالم بستگی به ارادهی الهی دارد) مثل اینکه شما آفریننده توهمات و خیالات خود هستید و تصوری را در ذهنتان مجسم میکنید، اما همین که یک لحظه غفلت کردید دیگر آن تصور وجود ندارد، چون حیات و قیومیت آن در ذهن شما بستگی به این دارد که شما متوجه او باشید، اگر بخواهیم بطور تشبیه ناقص بگوییم: همهی آفرینش نسبت به خدای متعال یک چنین حالتی دارد و اینطور نیست که حالا بسازد و بپردازد، بعد مثل ساعتی که کوک میکنند میگذارند بالای طاقچه و میروند پی کارشان، خدا هم عالم را با قوانین آفرید و گذاشت اینجا و رفت. به هیچ وجه قضیه این طور نیست اما مشرکین اینطور تطور کردند. پس «وانتم تعلمون» مشتمل بر همهی تاریخ است، مخاطب آن، همهی انسانهایی هستند که از معرفت و دانش برخوردار هستند کانه حالا بعد از چهارده قرن این آیه به ما میگوید: اگر کسانی قبل از شما نمیفهمیدند یا دچار توهمات باطل بودند یا فطرت آنها گم شده بود و نمیتوانستند حقیقت را درک کنند، شما اینطور نیستید و میدانید پیشرفتها و تحولات عالم و دگرگونیهای مکتبها و معرفتها و راه درست در مقابل شما قرار دارد، ولذا چرا غیر خدا را عبادت میکنید. بهرحال این آیه برای انسانهای آشنا با معرفت الهی باید هشدار دهنده باشد. یعنی شما که میدانید، چرا باید غیرخدا را اطاعت کنید و غیرخدا با همان عرض عریضی است که بحث شد.
والسلام علیکم و رحمةالله و برکاته
۱) بقره : ۲۱
۲) همان : ۲۲
۳) همان : ۲۵۵
۴) فاطر : ۲۸
۵) مائده : ۱۱۶
۶) ابراهیم: ۲۸ و ۲۹