1384/04/01
انقلاب اسلامی و بازسازی هویت ملی در ایران
چکیده:
بحث از «هویت ملی» در چند سال اخیر در کانون توجه پژوهشگران رشتههای گوناگون علوم اجتماعی در ایران بوده است و با رویکردهای مختلف بررسی شده است. بیشتر پژوهشگرانی که با رویکرد فلسفی و کلان به این بحث پرداختهاند، معتقدند مؤلفههای هویت ملی در ایران در عصر حاضر از سه حوزة «ایران»، «اسلام» و «غرب» متأثرند. این مؤلفهها در دو حوزة اول سازگاری زیادی یافتهاند و مشکل هویت ایرانی در حال حاضر به ارزشهای مدرن غربی بازمیگردد. بررسی ریشههای این مسئله نشان میدهد که مشکل اساسی در این روند، نحوة آشنایی ایرانیان با ارزشها و اصول مدرنیته است. در واقع، پیش از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران زمینههای مناسب اجتماعی برای درک آنها در جامعة ایران وجود نداشته و انقلاب اسلامی برای اولین بار در ایران زمینة بازسازی هویت ملی ایرانی را فراهم کرده است.
کلیدواژه:
هویت ملی، انقلاب اسلامی، مدرنیته، مدرنیته ایرانی.
مقدمه
بحث از مسئلة «هویت» در سطوح گوناگون آن در جامعة ایران سابقهای طولانی دارد و به نوعی میتوان ریشة آن را در اندیشة روشنفکران و نویسندگان عصر مشروطه به بعد جستجو کرد. با این حال، به نظر میرسد در چند سال اخیر مباحث مربوط به هویت، به ویژه بحث «هویت ملی» توجه اندیشمندان رشتههای گوناگون علوم اجتماعی را به خود جلب کرده است. انتشار مداوم کتابها، رسالهها و مقالات گوناگون، برگزاری برخی نشستها و همایشها و تداوم پژوهش و بررسی در این زمینه مؤید این امر است (حسینی موخر و دیگران، 1383). از سوی دیگر، تداوم این روند نشاندهندة آن است که نیاز به ارائة پاسخهای مناسب و جامع به سؤالات اصلی در باب هویت ایرانی هنوز وجود دارد بلکه افزایش سطح آگاهی در میان ایرانیان، باعث افزایش تلاش آنها در این زمینه شده است. با مراجعه به مباحث گوناگون پژوهشگران در این زمینه، میتوان به چند علت اولیه در مورد ادامه بحث در باب هویت اشاره کرد:
اول هویت امری چندلایه است که از سطح فردی شروع میشود و به سطوح گروهی، ملی و فراملی نیز میرسد. به همین علت پژوهشگران رشتههای گوناگون علوم اجتماعی نظیر روانشناسی، جامعهشناسی و علومسیاسی با توجه به علایق و اهداف خود هر یک از این سطوح را بررسی میکنند. در واقع، باید گفت که هویت مسئلهای میانرشتهای است؛
دوم اصولاً هویت امری ثابت و بدون تغییر و دگرگونی نیست بلکه همواره مؤلفههای اصلی آن دچار تغییر و تحول میشوند، به همین دلیل، به نظر میرسد که مسئلة هویت برای هر نسل به طور خاص مطرح میشود؛
سرانجام، هویتها در سطوح و لایههای مختلف فردی، جمعی و یا ملی ممکن است دچار تعارض بشوند؛ مثلا تعارض هویتهای دینی، قومی، جنسی، شغلی، محلی و ملی. این تعارضات بر اثر عوامل مختلفی ایجاد میشود، اما به نظر میرسد یکی از مهمترین آنها در سطح ملی زمانی روی میدهد که در برخی از نظامها تلاش میشود که با استفاده از ابزار قدرت نوعی «هویتسازی» انجام دهند (نک. کمالی اردکانی، 1383، صص315-330). امروزه پژوهشها و پیمایشهای متعدد جامعهشناسان، روانشناسان و سایر پژوهشگران رشتههای علوم اجتماعی نشان میدهد که در جامعة ایران مسئلة هویت، با توجه به مقتضیات داخلی و خارجی، همچنان موضوعیت دارد (حاجیانی، 1382، صص216-220). این نوشتار بحث «هویت ملی» را با رویکردی نظری و کلان و در حوزة اندیشـة سیاسی بررسی میکند. از نظر نویسنده، ریشة ایجاد بحران در سطوح خرد (آنچه از آن با عناوینی چون بحران هویت در میان زنان، نوجوانان، جوانان، قومیتها و غیره نام برده میشود)، به وجود مشکل در بحث کلی و کلان هویت ملی بازمیگردد. در واقع، به نظر میرسد وجود بحران در سطح ملی، زمینهساز تدوام بحران در سطوح زیرین آن است. البته مسئلة بحران هویت در سطح ملی را نیز میتوان با رویکردهای مختلف بررسی کرد، اما به نظر میرسد مهمترین مشکل در بعد فلسفی و اندیشهای است که اتفاقا کمتر بدان توجه میشود. به هر حال، پیش از ورود به بحث بهتر است با طرح مسئله از دیدگاه کلان، محل نزاع را روشن کرد.
1. طرح مسئله
مروری بر متون موجود در باب هویت و هویت ملی در جامعة ایران نشان میدهد که تقریباً همة ایشان اذعان دارند که مؤلفههای هویت ملی در ایران در عصر حاضر از سه حوزة «ایران»، «اسلام» و «غرب» متأثرند (نک. سروش، 1370، ص123؛ داوری اردکانی، 1379، ص55؛ شایگان، 1380، ص166؛ همچنین جهانبگلو، 1381، ص113). از نظر این نویسندگان به دنبال حیات مشترک و طولانی دو حوزة اول، مؤلفههای هویت ملی ایرانی- اسلامی تا دوران قاجاریه به میزان زیادی با یکدیگر سازگاری یافتهاند.[1] اما به دنبال آشنایی و تحمیل عناصر مدرن غربی به فرهنگ و هویت ایرانی از اوایل سدة نوزدهم میلادی و به طور مشخص، از هنگام شکست ایران در جنگهای ایران و روسیه، شاهد بروز نوعی بحران در «هویت ملی» ایرانیان از این ناحیه هستیم. در واقع، با گذشت بیش از 150 سال از نفوذ ارزشها و عناصر فرهنگ مدرن غربی به جامعة ایران، هنوز هویت ملی سازگار با هنجارهای مدرنیته، شکل نیافته است. البته با پذیرش این دیدگاه، مشکل هویت ملی تنها مختص جامعة ایران نخواهد بود بلکه این مشکل دامنگیر تمامی کشورهای جهان اسلام و در واقع، تمام کشورهای در حال توسعه را شده است و ریشة اصلی آن نبود تولید تمدنی در این جوامع به دلایل مختلف است. با پذیرش اولیة این نظر، این سؤال مطرح میشود که عناصر اصلی فرهنگ غربی در چند سدة اخیر، یا آنچه از آن به عنوان «مدرنیته» یاد میشود، چه هستند که با گذشت دوران طولانی، هنوز نسبت آنها با جامعه و فرهنگ ایرانی مشخص نشده است. اتفاقاً در اینجاست که استفاده از رویکرد فلسفی بیشترین کاربرد را دارد؛ زیرا در واقع مدرنیته را تحقق فلسفه و عقل جدید دانستهاند (داوری اردکانی، 1379، ص44). به این ترتیب، به نظر میرسد مباحثی که امروزه در بارة مشکل ما با دستاوردهای مدرنیته و مسائلی چون لیبرالیسم، سکولاریسم، دموکراسی، ایدئولوژی، جهانی شدن و غیره مطرح میشود، در واقع، به مشکل اساسی و فلسفی تمدن ایرانی با جریان مدرنیته باز میگردد؛ بنابراین، بهتر است به جای بررسی موردی هر یک از آنها، ابتدا به این سؤال پاسخ دهیم که فرهنگ و هویت ایرانی در عصر حاضر باید با ارزشها و جریان مدرنیته چه برخوردی کند؟ برای پاسخ به این سؤال، باید ضمن تعریف و ارائة ویژگیهای مدرنیته، تاریخچة آشنایی ایرانیان با مدرنیته در دوران معاصر را بررسی کرد.
2. مدرنیته و نحوة ورود آن به ایران
با وجود انتشار صدها کتاب و مقاله و وقوع جنجالهای فکری بسیاری در بارة «معمای مدرنیته» و در زمانی که مباحث بسیاری در بارة «کناکنش مدرنیتهها» «رابطة سنت و مدرنیته»، «پایان مدرنیته» و «پسامدرنیته» انجام شده است، به نظر میرسد هنوز صحبت از مدرنیته یا تجدد، کار دشواری است. برخی از پژوهشگران معتقدند این واژه را همواره باید به صورت جمع به کار برد که چند معنا داشتن آن به وضوح نشان داده شود. از نظر لغوی مدرنیته را به روزامد بودن، به هنگام بودن و با زمان همراه شدن تعبیر کردهاند. از نظر تاریخی معمولاً آن را ظهور یک دوره در تاریخ اروپا میشناسند. در مورد آغاز یا انجام آن توافق خاصی وجود ندارد:
«بسیاری از تاریخنگاران هنگامی که از روزگار مدرن یاد میکنند، فاصلة میان رنسانس و انقلاب فرانسه را در نظر دارند، اما کسانی هم هستند که آغاز صنعتی شدن جوامع اروپایی، پیدایش وجه تولید سرمایهداری و تعمیم تولید کالایی را آغازگاه مدرنیته میدانند. از سوی دیگر، نویسندگانی نیز حد نهایی مدرنیته را میانه سده بیستم و حتی امروز میشناسند» (احمدی، 1377، ص8). صرف نظر از تاریخ شروع و پایان مدرنیته، در مورد دستاوردها و پیامدهای مدرنیته نیز اجماعی دیده نمیشود؛ با این حال، «بسیاری باور دارند که مدرنیته یعنی روزگار پیروزی خرد انسانی بر باورهای سنتی (اسطورهای، دینی، اخلاقی، فلسفی و...) رشد اندیشة علمی و خردباوری (راسیونالیته) افزون شدن اعتبار دیدگاه فلسفه نقادانه که همه همراهاند با سازمانیابی تازة تولید و تجارت و شکلگیری قوانین مبادلهای کالاها و به تدریج سلطة جامعة مدنی بر دولت» (احمدی، 1377، ص9).
در واقع، مدرنیته باعث تحولات عمده در حوزههای مختلف زندگی انسانی شده است، لذا معانی و مصادیق مختلفی دارد؛ از نظر یکی از نویسندگان چهار معنای اصلی مدرنیته چنین است: «1. مدرنیتة سیاسی که در قالب مفهوم مدرن از دموکراسی و شهروندی شکل میگیرد؛ 2. مدرنیتة علمی و تکنولوژیک که نتیجة آن ایجاد علم جدید، انقلاب صنعتی و تکنولوژی مدرن است؛ 3. مدرنیتة زیباییشناختی که از رابطة جدید انسان با زیبایی و مفهوم جدید ذوق و سلیقه نشئت میگیرد؛ 4. مدرنیتة فلسفی به معنای آگاهی سوژة فردی از طبیعت و سرنوشت خود و قرار دادن این سوژه به منزلة پایه و اساس تفکر و اندیشه» (جهانبگلو، 1381، ص21).
صرف نظر از معانی و مصادق مختلف، برخی پژوهشگران مهمترین ویژگی مدرنیته را تمامیت آن میدانند. از نظر ایشان در واقع، عناصر تشکیلدهندة مدرنیته در علم، فلسفه، فناوری، اقتصاد، سیاست و مذهب یک مجموعة هماهنگ را تشکیل میدهند (هودشتیان، 1380، ص17) و اتفاقاً این نکته میتواند مهمترین مانع در انتقال دستاوردهای مدرنیته به سایر جوامع باشد. به هر حال، مجموعة تحولات موسوم به مدرنیته ابتدا در اروپا آغاز و سرمنشأ تسلط اروپا و دنیای غرب بر فرهنگ و تمدنهای دیگر در چند سدة اخیر شده است. در واقع، میتوان گفت بنیانهای مدرنیته با هجوم به همة کشورها و تمدنهای دیگر خود را به صورت سرنوشت اجتنابناپذیر همة آنها نمایانده است؛ بنابراین، هرچند مدرنیته در اساس خود غربی است، در ادامة حیات خود از فضای اولیه به همة جهان سرایت میکند. اتفاقاً به همین دلیل است که امروزه برخی جهانی شدن را تعمیق مدرنیته میدانند (هودشتیان، 1380، ص62). به هر حال، نفوذ مدرنیته در کشورها و جوامع دیگر باعث نوعی تضاد در این جوامع میشود و پس از مدتی بر پایة ترکیب سنتهای گذشته این جوامع و ارزشهای مدرنیته ترکیبهایی ایجاد میشود که نه کاملاً سنتی و نه کاملاً مدرن است. این مسئله را سرآغاز بحران هویت در این جوامع میدانند؛ بر این اساس، این تفسیر از مدرنیته که صبغة تهاجمی و تحمیلی دارد، یکی از جوامعی که بر اثر نفوذ مدرنیته در آن بحران هویت ایجاد شده، جامعة ایران است: «نفوذ مدرنیته در ایران کارکردهای طبیعی، تاریخی و مشخصههای هویتی ما را دچار اختلال جدی کرد. این نفوذ از طریق ابزارهای تکنولوژیک و اقتصادیش، شرایط تاریخی ساده کشورهایی نظیر ما را به شرایط پیچیده بدل کرد. رابطة ما را با گذشتهمان به رابطهای بغرنج کشاند؛ چرا که ایران پدیدهای را در خود پذیرا شد که نه در نحوة ورودش از بیرون و نه در چگونگی جاگیریش در درون، کوچکترین دخالتی نداشت.... مدرنیته از طریق بیدخالتی ما در شکلگیری وضعیت نوین کشورمان، بحرانی در هویت تاریخی ما ایجاد نمود؛ یعنی ایرانی بودن و ایرانیت ما را دچار مسئله کرد.... ما پیش از تماس با غرب «کسی» بودیم و پس از آن به ناگزیر، چه بخواهیم و چه نخواهیم، کس دیگری شدهایم. ما نه «آنیم» و نه این؛ یعنی نه ایرانی به معنای پیشین و تاریخی آن هستیم و نه غربی. میان این و آن ماندهایم. هویتی بحرانی داریم» (هودشتیان، 1380، صص171-173).
اما نکتة مهم و قابل توجه علت ادامة بحران هویت در جامعة ایران، از ناحیه عدم بومی شدن ارزشهای مدرنیته است (رجایی، 1382، ص163)؛ در این مورد، یکی از عوامل اصلی را نحوة آشنایی و ورود ارزشها و بنیانهای مدرنیته به جامعة ایران دانستهاند.[2] از نظر تاریخی، شاید بتوان شناخت بنیانهای مدرنیته در ایران را به داستان فیل در تاریکی تشبیه کرد که افراد و گروههای مختلف هر یک بر اساس تصورات خود، مدرنیته را تصویر میکردند؛ به همین علت، حتی روشنفکران، رهبران و دولتمردان ایرانی از عصر مشروطه به بعد در برخورد با تحولات دنیای مدرن دچار اشتباهاتی شده و برای برخورد با آن راههای متفاوتی پیش گرفتهاند. از نظر پژوهشگران به طور کلی، ایرانیان در دهههای منتهی به انقلاب اسلامی کمتر به تمایز میان مدرنیته و دستاوردهای آن، یعنی نوسازی، آگاه بودند؛ بنابراین، تصور میکردند که تلاش برای دستیابی به شاخصهای ظاهری و عینی نوسازی در زمینههای فنی، علمی و مسائلی که بیشتر مربوط به علوم تجربی بود، میتواند شکاف جامعة ایران را با تمدن غربی پر کند. به این ترتیب، شاهد نوسازی آمرانة دولتی در ایران بر اساس الگوهای تقلیدی از اروپا در دوران پهلوی اول و دوم بودیم (بهنام، 1375، ص148)، اما پس از چندین دهه طی این طریق و عدم دستیابی به نتایج مناسب، پژوهشگران بر تمایزهای میان مدرنیته و نوسازی پی برده و تاکید کردند: مدرنیته یا تجدد روش جدیدی از تفکر و نگرش تازه به جهان است که امری درونزاست و از دینامیسم درونی جوامع و با آگاهی از پیشرفت علوم و ماهیت فرهنگهای دیگر حاصل میشود، در حالی که نوسازی تنها انتقال تجربة غربی به کشورهای دیگر است که گاه آن را غربگرایی هم خواندهاند (بهنام، 1375، ص2). به هر حال، این روند در ایران تا هنگام پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داشت.
البته علل شناخت و درک نادرست مدرنیته را تنها نمیتوان به قصور نخبگان، روشنفکران و حاکمان تقلیل داد. از نظر تاریخی تحولات موسوم به مدرنیته در غرب زمانی اتفاق افتاد که تمدن ایرانی در دورة ضعف خود قرار داشت؛ بنابراین، درک درست تحولات گسترده در غرب، ابتدا نیازمند نوعی بیداری و سپس فراهم شدن شرایط فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی مناسب بود. علاوه بر این، یکی از مشکلات اساسی اندیشمندان و روشنفکران برای شناخت، معرفی و انتقال ارزشهای مدرن مسئلة زبان و مفاهیم مدرنیته بود که در فرهنگ پیشین آنها وجود نداشت. در اینجا برای درک این مسئله بهتر است آن را با ذکر برخی مثالها توضیح دهیم:
3. مسئله انتقال مفاهیم مدرن
بیتردید یکی از راههای اساسی و مهم برای شناخت و توضیح تحولات مدرن در اروپا و دنیای غرب به سایر جوامع، بیان واضح مفاهیم نوینی بود که در جوامع سنتی وجود نداشتند و یا با معانی متفاوتی به کار میرفتند؛ به عنوان نمونه، برخی پژوهشها در این مورد نشان میدهد که مسلمانان در سدههای نوزده و بیست میلادی تلاش کردند مفاهیم سیاسی جدیدی را برای بیان اندیشههای سیاسی مدرن بیابند. این مفاهیم که به تدریج وارد زبانهای مهم دنیای اسلامی خصوصاً عربی، فارسی و ترکی شده، بسیار گسترده است. شهروند، حکومت و تمایز آن با دولت، آزادی، برابری، میهنپرستی، مجلس شورا، مشروطه، انقلاب، قانون، قانون اساسی، تفکیک قوا و دهها واژة دیگر از جمله مفاهیمی هستند که [عموماً] به معنای امروزی در اندیشه و عمل مسلمانان در دوران پیشمدرن وجود نداشته است (لوئیس، 1378).
بررسی دقیق نحوة ترجمه و انتقال هر یک از این مفاهیم و نحوة ورود آن به جوامع اسلامی و جامعة ایران نکات بسیاری را روشن میسازد؛ به عنوان نمونه، بررسی و ریشهیابی نحوة ورود مفهوم دموکراسی یا مردمسالاری به این جوامع نشان میدهد که نحوة آشنایی این جوامع با این مفهوم به تدریج افزایش یافته و این افزایش آگاهی در تحول موضعگیری ایشان نسبت به آن تأثیر به سزایی داشته است (کمالی، 1382، ص227). البته، تعیین دقیق تاریخچة ورود مفهوم مردمسالاری در نوشتههای مختلف روشنفکران ایرانی از اواخر دوران قاجار به بعد، کار بسیار دشواری است؛ زیرا در آن دوره ترجمه و معادلهای گوناگونی از این مفهوم رایج بوده است. یکی از پژوهشگران در ریشهیابی این مفهوم در تاریخ مدرن ایران میگوید: « در ایران در یکصد سال گذشته از دموکراسی ترجمههای گوناگونی کردهاند و برداشتهای مختلفی داشتهاند که مشهورترین آن ’حکومت مردم بر مردم‘ و صحیحترین آن ’حکومت ملی‘ است» (کاتوزیان، 1372، ص28). وی با ارائه نمونههای متعدد تاریخی نشان میدهد که از هنگام انقلاب مشروطه تا هنگام ملی شدن صنعت نفت در مطبوعات و سخنرانیهای افراد مختلف از جمله دکتر مصدق، «حکومت ملی» به عنوان معادلی برای دموکراسی به کار رفته است (کاتوزیان، 1380، صص42-45). همین پژوهشگر در بررسی دیگری نشان میدهد که عدم درک درست رهبران مشروطه از مفاهیم جدید، از عوامل مهم شکست این نهضت بود (کاتوزیان، 1380، ص173).
شاید تصور شود این وضع در دورههای بعد و با استقرار حکومت پهلوی بهبود یافته است، اما برخوردهای استبدادی نظام پهلوی، سرکوب علماء و روشنفکران آزاداندیش، تقلید کورکورانه بسیاری از روشنفکران از ایدئولوژیهای وارداتی نظیر سوسیالیسم و ناسیونالیسم، ناآشنایی بسیاری از رهبران جریانهای فکری- سیاسی جامعه با زبانهای اروپایی و مسائلی از این دست، باعث شد که باز هم مشکل عدم درک درست مفاهیم ادامه یابد؛ به عنوان نمونه، یکی از نویسندگان پس از بررسی آراء و آثار شش نفر از بزرگان فکری و فعال عصر پهلوی دوم در بارة دموکراسی مینویسد: «درک و برداشت ایشان از دموکراسی از یک آشنایی با برخی عناصر دموکراسی هچون آزادی، برابری و حکومت انتخابی فراتر نرفته است. بیشتر آنان نمیتوانستند در بحث آزادی و برابری پیوندی بین بعد ماوراءالطبیعی بحث با سطح اجتماعی آن برقرار کنند. آزادی سیاسی در بهترین وضع مترادف با رهایی از استبداد داخلی و دفع مداخلة خارجی در نظر گرفته میشد.... همة این مفاهیم بایستی از منظر دین تعریف میشدند.... در مقایسة اصول دموکراسی با تعالیم اسلامی بیشتر به جنبههایی میپرداختند که در نگاه انتزاعی و در مفهوم نظری شبیه به هم به نظر میآمدند. در عین حال در برابر عدم تشابهات یا تناقضات سکوت اختیار میکردند» (جهانبخش، 1383، صص264-265). در مجموع، همواره در هنگام مقایسة تطبیقی مفاهیم سنتی و مدرن محدودیتها و تفاوتهای نظری این دو مجموعه مغفول نهاده میشد و این وضع تا هنگام پیروزی انقلاب اسلامی و فراهم شدن زمینههای آن ادامه داشت.
4. مدرنیته ایرانی
به اعتقاد بسیاری از پژوهشگرانی که در سالهای اخیر در بارة رابطة سنت و مدرنیته در ایران مطالعه کردهاند، زمینههای درک درست روند مدرنیته و تلاش برای بومی ساختن ارزشهای بنیانی مدرنیته در ایران برای اولین بار پس از پیروزی انقلاب اسلامی فراهم شده است. از نظر این پژوهشگران در دوران نوسازی جامعة ایران در چند دهة اخیر شاخصهای اجتماعی جوامع مدرن چون رشد شهرنشینی، افزایش سطح سواد، رشد طبقة متوسط و غیره ایجاد شدهاند (بهنام، 1375، صص161-169)؛ همچنین، با استقرار نظام جمهوری در ایران بسیاری از نهادها و مفاهیم مدرن چون مشارکت، انتخابات، مجلس، تفکیک قوا و غیره برای اولین بار تجربه شدهاند (پدرام، 1382، ص15)؛ از سوی دیگر، موج جدیدی از روشنفکران ایرانی که با پایان جنگ سرد و سقوط ایدئولوژی کمونیسم برای اولین بار، با رهایی یافتن از تابوها و تعصبات به رویارویی با واقعیتها پرداختهاند. برای این دسته، دیگر تقلید کورکورانه از گفتههای مارکس و لنین یا هایدگر و فوکو اهمیت ندارد بلکه به دنبال درک عمیق فرهنگ غرب هستند (جهانبگلو، 1381، ص10). سرانجام، نسل کنونی روشنفکران و مردم ایران تجربههای بسیار گرانبهایی از دوران انقلاب، جنگ، بازسازی و فراز و نشیبهای آن دارند (رجایی، 1382، ص244)؛ همة این قرائن و شواهد نشان میدهد که برای اولین بار زمینة نقد درست سنت و مدرنیته در ایران و ایجاد نوعی «مدرنیته بومی» یا « مدرنیته ایرانی» فراهم شده است.
در حال حاضر، بسیاری از تحلیلگران اعتقاد دارند روند تجدد در هر جامعه، راه خاص خود را دارد و نیازی نیست که همة جوامع، مدرن شدن را به سبک جوامع اروپایی و آمریکایی تجربه کنند. همان طور که آشکار است روند مدرنیته در دنیای غرب به علت سلطة قبلی کلیسا در بستر سکولاریسم رشد کرد و این روند در چند سدة اخیر ادامه داشته است. اکنون تقریباً نوعی اجماع بر سر این مسئله به وجود آمده است که جوامع اسلامی و جامعة ایران باید تلاش کنند که مدرنیته را بر حسب شرایط و نیازهای خود ایجاد کنند. البته، نباید تصور کرد این کار در جهانی که: «مدرنیته و دستاوردهای آن، چه بخواهیم و چه نخواهیم گفتار جهانی شده [است]» (شایگان، 1380، ص30) کار سادهای است. در واقع، به نظر میرسد مشکل روشنفکران و اندیشمندان مسلمان ایرانی برای بومی کردن مفاهیم و نهادهای مدرن، پس از درک درست مفاهیم و تحولات منتهی به تجدد تازه آغاز میشود؛ زیرا به نظر میرسد که مبانی هستیشناختی، معرفتشناختی و انسانشناختی اندیشههای مدرن با مبانی مشابه آن در اندیشههای ایرانی و اسلامی تعارضات جدی دارد. اتفاقاً تلاش برخی از نویسندگان و روشنفکران ایرانی در چند سال اخیر برای تجویز مفاهیم و ساختارهای مدرن به جامعة ایران، بدون توجه به تمایزات نظری دچار تناقضات و مشکلات بسیاری شده است.[3] شاید به همین علت باشد که برخی از آنها مدعی شدهاند که پذیرش مفاهیم مدرن و تلاش برای اسلامی کردن آنها بیهوده است؛ از نظر ایشان: «مفاهیمی چون مدارا و تحمل، حقوق بشر، دموکراسی و ... در فرهنگ سیاسی امروز معنای یکپارچه و مشخصی دارد. ما باید آن معنا را بیان کرده و بگوییم آن را میپذیریم یا نه.... تحریف این مفاهیم و اینکه ما نوع اسلامی آن را قبول داریم... نتیجه نخواهد داشت» (مجتهد شبستری، 1379، ص71).
در اینجا ضمن اذعان به مشکلات عظیمی که برای بومیسازی و سازگاری مفاهیم و نهادهای مدرن وجود دارد، باید توجه داشت که در دنیای غرب نیز سنتها و مفاهیم پیشمدرن برای تطبیق با تحولات عمده در دنیای مدرن بازسازی شدهاند؛ بنابراین، در صورت تلاش جدی اندیشمندان، از این جهت مشکل عمدهای وجود نخواهد داشت. سالها پیش مرحوم عنایت با اشاره به موضوع و تلاش عدهای برای تعاریف جدید مفاهیم اسلامی برای سازگاری آنها با مفاهیم مدرن گفته بود: «در تعریف جدید از اجماع و بیعت به عنوان معادلهای ’افکار عمومی‘ و ’میثاق اجتماعی‘ توسط نسلی از مسلمانان .... البته با کاربرد قدیمی آنها فرق دارد، ولی بیشتر از آنچه مدلهای اروپایی جدید دموکراسی از demos یونانی دور شده از معانی اصلی خود دور نشده است» (عنایت، 1372، ص236). بنابراین، به جای ناامیدی و تسلیم زودهنگام باید تلاشهای زیربنایی انجام داد.
جمعبندی
پژوهشگران و نویسندگان در بررسی مشکل یا بحران هویت ملی در ایران معاصر از دیدگاه فلسفی و اندیشة سیاسی به این نتیجه رسیدهاند که به دنبال مجموعة تحولات عمدة چند سدة اخیر در اروپا و دنیای غرب، که از آن به عنوان مدرنیته یاد میشود، جامعة ایران باید به دنبال یافتن درکی بومی از موضوع، به جای طرد کامل یا تسلیم در برابر آن، باشد؛ چرا که در هر حال مدرنیته غربی در پی تحولات سیاسی و ساختاری شأنی هجومی یافته است. به هر حال، تا هنگام پیروزی انقلاب اسلامی در ایران شرایط سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی برای تأمل جدی در تحولات دنیای مدرن فراهم نبوده است. اما با برطرف شدن برخی مشکلات و موانع طبیعی دهة اول و پس از پیروزی انقلاب،[4] به تدریج فرصت برای تعریف هویت ملی ایرانی مطابق با شرایط دنیای کنونی فراهم شده است. البته پرکردن شکاف عمیق و همهجانبة جامعة ایران با دنیای مدرن کار سادهای نیست، اما تنها راه موجود برای حل بحران هویت ملی است. برای این کار توجه به راهکارهای زیر ضروری است:
1. ارائة هر گونه الگو برای هویت ملی ایرانی در عصر حاضر محتاج بازشناسی انتقادی شرایط گذشته و حال جامعة ایران از سوی فرهیختگان و نخبگان است.
2. برای بومی ساختن مفاهیم و نهادهای مدرن، و حتی برای نفی و طرد مدرنیته، شناخت دقیق و همهجانبة آن ضروری است. چنان که شناخت دقیق و همهجانبة توان و ظرفیتهای فرهنگ اسلامی و ملیمان نیز ضروری است.
3. انجام این موارد بدون فراهم کردن زمینة مناسب برای گفتگو میان روشنفکران، نویسندگان و پژوهشگران جامعة ایران فراهم نمیشود.[5] در نهایت، با فراهم شدن شرایط و بستر مناسب، بازسازی هویت ملی در ایران، که پس از پیروزی انقلاب اسلامی آغاز شده است، مانند همة کارهای فرهنگی نیاز به زمان طولانی دارد و میتواند در جایگاه یکی از مهمترین دستاوردهای انقلاب اسلامی در عصر حاضر ارزیابی شود.
یادداشتها
[1]. البته بعضی از نویسندگان معاصر در خصوص نوع رابطة هویت ایرانی و اسلامی ادعاهای متفاوتی دارند (به عنوان نمونه رک. منصورنژاد، 1383، ص9).
[2]. این علت نافی علل دیگر و از آن جمله ماهیت خاص پارهای از هنجارهای مدرنیته که پذیرش آن را توسط فرهنگ ایرانی غیرممکن میسازد، نیست.
[3]. فرضیة اصلی پژوهش مفصل زیر آن است که میان اصول و آرای سیاسی نوگرایان دینی ایران و انسانشناسی و معرفتشناسی آنها، استحکام منطقی و انسجام درونی وجود ندارد (مرتضوی، 1383).
[4]. موضوع مهم در این خصوص رعایت اصل اعتدال و پرهیز از افراطگرایی در تأیید یا طرد نقش عناصر ملی در هویت ملی (و همچنین نقش عناصر مذهبی) است (نک. پرتوی، 1379).
[5]. یکی از معدود گفتگوهای انتقادی میان روشنفکران ایرانی در باب هویت ایرانی کتاب زیر است که اخیرا منتشر شده است (عبدالکریمی، 1383).
کتابنامه
ـ احمدی، بابک (1377). مدرنیته و اندیشه انتقادی. تهران: نشر مرکز.
ـ بهنام، جهانبخش(1375). ایرانیان واندیشه تجدد، تهران، فرزان روز، 1375.
ـ پدرام، مسعود (1375). روشنفکران دینی و مدرنیته در ایران پس از انقلاب. تهران: گام نو.
ـ پرتوی، اصغر (1375). «نقش ملیگرایی و اسلام در ایجاد هویت مشترک، ملتسازی در دورة پهلوی و جمهوری اسلامی ایران». پایاننامه دکتری علوم سیاسی، دانشگاه امام صادق(ع)، زمستان.
ـ جهانبخش، فروغ (1383). اسلام، دمکراسی و نوگرایی دینی در ایران از بازرگان تا سروش. ترجمة جلیل پروین. تهران: گام نو.
ـ جهانبگلو، رامین (1381)، موج چهارم، تهران، نی.
ـ حاجیانی، ابراهیم(1379). «تحلیل جامعه شناختی هویت ملی در ایران و طرح چند فرضیه». فصلنامه مطالعات ملی. سال دوم، شماره پنجم، پاییز.
ـ حسینی موخر، سید محسن و دیگران (1383). کتابشناسی هویت ایرانی. تهران: مرکز تحقیقات زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تربیت مدرس.
ـ داوری اردکانی، رضا (1379). در بارة غرب. تهران: هرمس.
ـ رجایی، فرهنگ (1382). مشکله هویت ایرانیان امروز، ایفای نقش در عصر یک تمدن و چند فرهنگ. تهران: نشر نی.
ـ سروش، عبدالکریم (1370). «سه فرهنگ»، در: رازدانی و روشنفکری و دینداری. تهران: صراط.
ـ شایگان، داریوش (1370). افسون زدگی جدید، هویت چهل تکه و تفکر سیار. ترجمة فاطمه ولیانی. تهران: فرزان روز.
ـ عبدالکریمی، بیژن (1383). مونیسم یا پلورالیسم (تحلیل و نقد دیدگاه داریوش شایگان در افسونزدگی جدید). تهران: یادآوران.
ـ عنایت، حمید (1372). اندیشه سیاسی در اسلام معاصر. ترجمة بهاءالدین خرمشاهی، تهران: خوارزمی.
ـ کاتوزیان، محمدعلی همایون (1372). استبداد، دمکراسی و نهضت ملی. تهران: نشر مرکز.
ـ همو (1380). تضاد دولت و ملت، نظریه تاریخ و سیاست در ایران. ترجمة علیرضا طیب. تهران: نشر نی.
ـ کمالی اردکانی، علیاکبر (1382). «نگاهی تاریخی به سیر تحول مردم سالاری در اندیشه متفکران مسلمان». فصلنامه راهبرد. شماره 28، تابستان.
ـ همو (1383). «بحران هویت و عوامل تشدید آن در ایران»، در: مجموعه مقالات هویت در ایران، (به اهتمام) علیاکبر علیخانی. تهران: پژوهشکده علوم انسانی و اجتماعی جهاد دانشگاهی.
ـ لوئیس، برنارد(1378). زبان سیاسی اسلام. ترجمة غلامرضا بهروز لک. قم: دفتر تبلیغات حوزه علمیه قم.
ـ مرتضوی سید خدایار (1383). «سنجش انسجام درونی آراء سیاسی نوگرایان دینی معاصر ایرانی (مطالعه موردی: عبدالکریم سروش و محمد مجتهد شبستری)»، پایاننامه دکتری علوم سیاسی، دانشگاه تربیت مدرس.
ـ منصورنژاد، محمد (1383). «تأملی در نگاه جواد طباطبایی به هویت ایرانی در تعامل با هویت اسلامی و غربی». فصلنامه مطالعات ملی. سال پنجم، شماره4.
ـ هودشتیان، عطاء (1383). مدرنیته، جهانی شدن و ایران. تهران: چاپخش.
بحث از «هویت ملی» در چند سال اخیر در کانون توجه پژوهشگران رشتههای گوناگون علوم اجتماعی در ایران بوده است و با رویکردهای مختلف بررسی شده است. بیشتر پژوهشگرانی که با رویکرد فلسفی و کلان به این بحث پرداختهاند، معتقدند مؤلفههای هویت ملی در ایران در عصر حاضر از سه حوزة «ایران»، «اسلام» و «غرب» متأثرند. این مؤلفهها در دو حوزة اول سازگاری زیادی یافتهاند و مشکل هویت ایرانی در حال حاضر به ارزشهای مدرن غربی بازمیگردد. بررسی ریشههای این مسئله نشان میدهد که مشکل اساسی در این روند، نحوة آشنایی ایرانیان با ارزشها و اصول مدرنیته است. در واقع، پیش از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران زمینههای مناسب اجتماعی برای درک آنها در جامعة ایران وجود نداشته و انقلاب اسلامی برای اولین بار در ایران زمینة بازسازی هویت ملی ایرانی را فراهم کرده است.
کلیدواژه:
هویت ملی، انقلاب اسلامی، مدرنیته، مدرنیته ایرانی.
مقدمه
بحث از مسئلة «هویت» در سطوح گوناگون آن در جامعة ایران سابقهای طولانی دارد و به نوعی میتوان ریشة آن را در اندیشة روشنفکران و نویسندگان عصر مشروطه به بعد جستجو کرد. با این حال، به نظر میرسد در چند سال اخیر مباحث مربوط به هویت، به ویژه بحث «هویت ملی» توجه اندیشمندان رشتههای گوناگون علوم اجتماعی را به خود جلب کرده است. انتشار مداوم کتابها، رسالهها و مقالات گوناگون، برگزاری برخی نشستها و همایشها و تداوم پژوهش و بررسی در این زمینه مؤید این امر است (حسینی موخر و دیگران، 1383). از سوی دیگر، تداوم این روند نشاندهندة آن است که نیاز به ارائة پاسخهای مناسب و جامع به سؤالات اصلی در باب هویت ایرانی هنوز وجود دارد بلکه افزایش سطح آگاهی در میان ایرانیان، باعث افزایش تلاش آنها در این زمینه شده است. با مراجعه به مباحث گوناگون پژوهشگران در این زمینه، میتوان به چند علت اولیه در مورد ادامه بحث در باب هویت اشاره کرد:
اول هویت امری چندلایه است که از سطح فردی شروع میشود و به سطوح گروهی، ملی و فراملی نیز میرسد. به همین علت پژوهشگران رشتههای گوناگون علوم اجتماعی نظیر روانشناسی، جامعهشناسی و علومسیاسی با توجه به علایق و اهداف خود هر یک از این سطوح را بررسی میکنند. در واقع، باید گفت که هویت مسئلهای میانرشتهای است؛
دوم اصولاً هویت امری ثابت و بدون تغییر و دگرگونی نیست بلکه همواره مؤلفههای اصلی آن دچار تغییر و تحول میشوند، به همین دلیل، به نظر میرسد که مسئلة هویت برای هر نسل به طور خاص مطرح میشود؛
سرانجام، هویتها در سطوح و لایههای مختلف فردی، جمعی و یا ملی ممکن است دچار تعارض بشوند؛ مثلا تعارض هویتهای دینی، قومی، جنسی، شغلی، محلی و ملی. این تعارضات بر اثر عوامل مختلفی ایجاد میشود، اما به نظر میرسد یکی از مهمترین آنها در سطح ملی زمانی روی میدهد که در برخی از نظامها تلاش میشود که با استفاده از ابزار قدرت نوعی «هویتسازی» انجام دهند (نک. کمالی اردکانی، 1383، صص315-330). امروزه پژوهشها و پیمایشهای متعدد جامعهشناسان، روانشناسان و سایر پژوهشگران رشتههای علوم اجتماعی نشان میدهد که در جامعة ایران مسئلة هویت، با توجه به مقتضیات داخلی و خارجی، همچنان موضوعیت دارد (حاجیانی، 1382، صص216-220). این نوشتار بحث «هویت ملی» را با رویکردی نظری و کلان و در حوزة اندیشـة سیاسی بررسی میکند. از نظر نویسنده، ریشة ایجاد بحران در سطوح خرد (آنچه از آن با عناوینی چون بحران هویت در میان زنان، نوجوانان، جوانان، قومیتها و غیره نام برده میشود)، به وجود مشکل در بحث کلی و کلان هویت ملی بازمیگردد. در واقع، به نظر میرسد وجود بحران در سطح ملی، زمینهساز تدوام بحران در سطوح زیرین آن است. البته مسئلة بحران هویت در سطح ملی را نیز میتوان با رویکردهای مختلف بررسی کرد، اما به نظر میرسد مهمترین مشکل در بعد فلسفی و اندیشهای است که اتفاقا کمتر بدان توجه میشود. به هر حال، پیش از ورود به بحث بهتر است با طرح مسئله از دیدگاه کلان، محل نزاع را روشن کرد.
1. طرح مسئله
مروری بر متون موجود در باب هویت و هویت ملی در جامعة ایران نشان میدهد که تقریباً همة ایشان اذعان دارند که مؤلفههای هویت ملی در ایران در عصر حاضر از سه حوزة «ایران»، «اسلام» و «غرب» متأثرند (نک. سروش، 1370، ص123؛ داوری اردکانی، 1379، ص55؛ شایگان، 1380، ص166؛ همچنین جهانبگلو، 1381، ص113). از نظر این نویسندگان به دنبال حیات مشترک و طولانی دو حوزة اول، مؤلفههای هویت ملی ایرانی- اسلامی تا دوران قاجاریه به میزان زیادی با یکدیگر سازگاری یافتهاند.[1] اما به دنبال آشنایی و تحمیل عناصر مدرن غربی به فرهنگ و هویت ایرانی از اوایل سدة نوزدهم میلادی و به طور مشخص، از هنگام شکست ایران در جنگهای ایران و روسیه، شاهد بروز نوعی بحران در «هویت ملی» ایرانیان از این ناحیه هستیم. در واقع، با گذشت بیش از 150 سال از نفوذ ارزشها و عناصر فرهنگ مدرن غربی به جامعة ایران، هنوز هویت ملی سازگار با هنجارهای مدرنیته، شکل نیافته است. البته با پذیرش این دیدگاه، مشکل هویت ملی تنها مختص جامعة ایران نخواهد بود بلکه این مشکل دامنگیر تمامی کشورهای جهان اسلام و در واقع، تمام کشورهای در حال توسعه را شده است و ریشة اصلی آن نبود تولید تمدنی در این جوامع به دلایل مختلف است. با پذیرش اولیة این نظر، این سؤال مطرح میشود که عناصر اصلی فرهنگ غربی در چند سدة اخیر، یا آنچه از آن به عنوان «مدرنیته» یاد میشود، چه هستند که با گذشت دوران طولانی، هنوز نسبت آنها با جامعه و فرهنگ ایرانی مشخص نشده است. اتفاقاً در اینجاست که استفاده از رویکرد فلسفی بیشترین کاربرد را دارد؛ زیرا در واقع مدرنیته را تحقق فلسفه و عقل جدید دانستهاند (داوری اردکانی، 1379، ص44). به این ترتیب، به نظر میرسد مباحثی که امروزه در بارة مشکل ما با دستاوردهای مدرنیته و مسائلی چون لیبرالیسم، سکولاریسم، دموکراسی، ایدئولوژی، جهانی شدن و غیره مطرح میشود، در واقع، به مشکل اساسی و فلسفی تمدن ایرانی با جریان مدرنیته باز میگردد؛ بنابراین، بهتر است به جای بررسی موردی هر یک از آنها، ابتدا به این سؤال پاسخ دهیم که فرهنگ و هویت ایرانی در عصر حاضر باید با ارزشها و جریان مدرنیته چه برخوردی کند؟ برای پاسخ به این سؤال، باید ضمن تعریف و ارائة ویژگیهای مدرنیته، تاریخچة آشنایی ایرانیان با مدرنیته در دوران معاصر را بررسی کرد.
2. مدرنیته و نحوة ورود آن به ایران
با وجود انتشار صدها کتاب و مقاله و وقوع جنجالهای فکری بسیاری در بارة «معمای مدرنیته» و در زمانی که مباحث بسیاری در بارة «کناکنش مدرنیتهها» «رابطة سنت و مدرنیته»، «پایان مدرنیته» و «پسامدرنیته» انجام شده است، به نظر میرسد هنوز صحبت از مدرنیته یا تجدد، کار دشواری است. برخی از پژوهشگران معتقدند این واژه را همواره باید به صورت جمع به کار برد که چند معنا داشتن آن به وضوح نشان داده شود. از نظر لغوی مدرنیته را به روزامد بودن، به هنگام بودن و با زمان همراه شدن تعبیر کردهاند. از نظر تاریخی معمولاً آن را ظهور یک دوره در تاریخ اروپا میشناسند. در مورد آغاز یا انجام آن توافق خاصی وجود ندارد:
«بسیاری از تاریخنگاران هنگامی که از روزگار مدرن یاد میکنند، فاصلة میان رنسانس و انقلاب فرانسه را در نظر دارند، اما کسانی هم هستند که آغاز صنعتی شدن جوامع اروپایی، پیدایش وجه تولید سرمایهداری و تعمیم تولید کالایی را آغازگاه مدرنیته میدانند. از سوی دیگر، نویسندگانی نیز حد نهایی مدرنیته را میانه سده بیستم و حتی امروز میشناسند» (احمدی، 1377، ص8). صرف نظر از تاریخ شروع و پایان مدرنیته، در مورد دستاوردها و پیامدهای مدرنیته نیز اجماعی دیده نمیشود؛ با این حال، «بسیاری باور دارند که مدرنیته یعنی روزگار پیروزی خرد انسانی بر باورهای سنتی (اسطورهای، دینی، اخلاقی، فلسفی و...) رشد اندیشة علمی و خردباوری (راسیونالیته) افزون شدن اعتبار دیدگاه فلسفه نقادانه که همه همراهاند با سازمانیابی تازة تولید و تجارت و شکلگیری قوانین مبادلهای کالاها و به تدریج سلطة جامعة مدنی بر دولت» (احمدی، 1377، ص9).
در واقع، مدرنیته باعث تحولات عمده در حوزههای مختلف زندگی انسانی شده است، لذا معانی و مصادیق مختلفی دارد؛ از نظر یکی از نویسندگان چهار معنای اصلی مدرنیته چنین است: «1. مدرنیتة سیاسی که در قالب مفهوم مدرن از دموکراسی و شهروندی شکل میگیرد؛ 2. مدرنیتة علمی و تکنولوژیک که نتیجة آن ایجاد علم جدید، انقلاب صنعتی و تکنولوژی مدرن است؛ 3. مدرنیتة زیباییشناختی که از رابطة جدید انسان با زیبایی و مفهوم جدید ذوق و سلیقه نشئت میگیرد؛ 4. مدرنیتة فلسفی به معنای آگاهی سوژة فردی از طبیعت و سرنوشت خود و قرار دادن این سوژه به منزلة پایه و اساس تفکر و اندیشه» (جهانبگلو، 1381، ص21).
صرف نظر از معانی و مصادق مختلف، برخی پژوهشگران مهمترین ویژگی مدرنیته را تمامیت آن میدانند. از نظر ایشان در واقع، عناصر تشکیلدهندة مدرنیته در علم، فلسفه، فناوری، اقتصاد، سیاست و مذهب یک مجموعة هماهنگ را تشکیل میدهند (هودشتیان، 1380، ص17) و اتفاقاً این نکته میتواند مهمترین مانع در انتقال دستاوردهای مدرنیته به سایر جوامع باشد. به هر حال، مجموعة تحولات موسوم به مدرنیته ابتدا در اروپا آغاز و سرمنشأ تسلط اروپا و دنیای غرب بر فرهنگ و تمدنهای دیگر در چند سدة اخیر شده است. در واقع، میتوان گفت بنیانهای مدرنیته با هجوم به همة کشورها و تمدنهای دیگر خود را به صورت سرنوشت اجتنابناپذیر همة آنها نمایانده است؛ بنابراین، هرچند مدرنیته در اساس خود غربی است، در ادامة حیات خود از فضای اولیه به همة جهان سرایت میکند. اتفاقاً به همین دلیل است که امروزه برخی جهانی شدن را تعمیق مدرنیته میدانند (هودشتیان، 1380، ص62). به هر حال، نفوذ مدرنیته در کشورها و جوامع دیگر باعث نوعی تضاد در این جوامع میشود و پس از مدتی بر پایة ترکیب سنتهای گذشته این جوامع و ارزشهای مدرنیته ترکیبهایی ایجاد میشود که نه کاملاً سنتی و نه کاملاً مدرن است. این مسئله را سرآغاز بحران هویت در این جوامع میدانند؛ بر این اساس، این تفسیر از مدرنیته که صبغة تهاجمی و تحمیلی دارد، یکی از جوامعی که بر اثر نفوذ مدرنیته در آن بحران هویت ایجاد شده، جامعة ایران است: «نفوذ مدرنیته در ایران کارکردهای طبیعی، تاریخی و مشخصههای هویتی ما را دچار اختلال جدی کرد. این نفوذ از طریق ابزارهای تکنولوژیک و اقتصادیش، شرایط تاریخی ساده کشورهایی نظیر ما را به شرایط پیچیده بدل کرد. رابطة ما را با گذشتهمان به رابطهای بغرنج کشاند؛ چرا که ایران پدیدهای را در خود پذیرا شد که نه در نحوة ورودش از بیرون و نه در چگونگی جاگیریش در درون، کوچکترین دخالتی نداشت.... مدرنیته از طریق بیدخالتی ما در شکلگیری وضعیت نوین کشورمان، بحرانی در هویت تاریخی ما ایجاد نمود؛ یعنی ایرانی بودن و ایرانیت ما را دچار مسئله کرد.... ما پیش از تماس با غرب «کسی» بودیم و پس از آن به ناگزیر، چه بخواهیم و چه نخواهیم، کس دیگری شدهایم. ما نه «آنیم» و نه این؛ یعنی نه ایرانی به معنای پیشین و تاریخی آن هستیم و نه غربی. میان این و آن ماندهایم. هویتی بحرانی داریم» (هودشتیان، 1380، صص171-173).
اما نکتة مهم و قابل توجه علت ادامة بحران هویت در جامعة ایران، از ناحیه عدم بومی شدن ارزشهای مدرنیته است (رجایی، 1382، ص163)؛ در این مورد، یکی از عوامل اصلی را نحوة آشنایی و ورود ارزشها و بنیانهای مدرنیته به جامعة ایران دانستهاند.[2] از نظر تاریخی، شاید بتوان شناخت بنیانهای مدرنیته در ایران را به داستان فیل در تاریکی تشبیه کرد که افراد و گروههای مختلف هر یک بر اساس تصورات خود، مدرنیته را تصویر میکردند؛ به همین علت، حتی روشنفکران، رهبران و دولتمردان ایرانی از عصر مشروطه به بعد در برخورد با تحولات دنیای مدرن دچار اشتباهاتی شده و برای برخورد با آن راههای متفاوتی پیش گرفتهاند. از نظر پژوهشگران به طور کلی، ایرانیان در دهههای منتهی به انقلاب اسلامی کمتر به تمایز میان مدرنیته و دستاوردهای آن، یعنی نوسازی، آگاه بودند؛ بنابراین، تصور میکردند که تلاش برای دستیابی به شاخصهای ظاهری و عینی نوسازی در زمینههای فنی، علمی و مسائلی که بیشتر مربوط به علوم تجربی بود، میتواند شکاف جامعة ایران را با تمدن غربی پر کند. به این ترتیب، شاهد نوسازی آمرانة دولتی در ایران بر اساس الگوهای تقلیدی از اروپا در دوران پهلوی اول و دوم بودیم (بهنام، 1375، ص148)، اما پس از چندین دهه طی این طریق و عدم دستیابی به نتایج مناسب، پژوهشگران بر تمایزهای میان مدرنیته و نوسازی پی برده و تاکید کردند: مدرنیته یا تجدد روش جدیدی از تفکر و نگرش تازه به جهان است که امری درونزاست و از دینامیسم درونی جوامع و با آگاهی از پیشرفت علوم و ماهیت فرهنگهای دیگر حاصل میشود، در حالی که نوسازی تنها انتقال تجربة غربی به کشورهای دیگر است که گاه آن را غربگرایی هم خواندهاند (بهنام، 1375، ص2). به هر حال، این روند در ایران تا هنگام پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داشت.
البته علل شناخت و درک نادرست مدرنیته را تنها نمیتوان به قصور نخبگان، روشنفکران و حاکمان تقلیل داد. از نظر تاریخی تحولات موسوم به مدرنیته در غرب زمانی اتفاق افتاد که تمدن ایرانی در دورة ضعف خود قرار داشت؛ بنابراین، درک درست تحولات گسترده در غرب، ابتدا نیازمند نوعی بیداری و سپس فراهم شدن شرایط فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی مناسب بود. علاوه بر این، یکی از مشکلات اساسی اندیشمندان و روشنفکران برای شناخت، معرفی و انتقال ارزشهای مدرن مسئلة زبان و مفاهیم مدرنیته بود که در فرهنگ پیشین آنها وجود نداشت. در اینجا برای درک این مسئله بهتر است آن را با ذکر برخی مثالها توضیح دهیم:
3. مسئله انتقال مفاهیم مدرن
بیتردید یکی از راههای اساسی و مهم برای شناخت و توضیح تحولات مدرن در اروپا و دنیای غرب به سایر جوامع، بیان واضح مفاهیم نوینی بود که در جوامع سنتی وجود نداشتند و یا با معانی متفاوتی به کار میرفتند؛ به عنوان نمونه، برخی پژوهشها در این مورد نشان میدهد که مسلمانان در سدههای نوزده و بیست میلادی تلاش کردند مفاهیم سیاسی جدیدی را برای بیان اندیشههای سیاسی مدرن بیابند. این مفاهیم که به تدریج وارد زبانهای مهم دنیای اسلامی خصوصاً عربی، فارسی و ترکی شده، بسیار گسترده است. شهروند، حکومت و تمایز آن با دولت، آزادی، برابری، میهنپرستی، مجلس شورا، مشروطه، انقلاب، قانون، قانون اساسی، تفکیک قوا و دهها واژة دیگر از جمله مفاهیمی هستند که [عموماً] به معنای امروزی در اندیشه و عمل مسلمانان در دوران پیشمدرن وجود نداشته است (لوئیس، 1378).
بررسی دقیق نحوة ترجمه و انتقال هر یک از این مفاهیم و نحوة ورود آن به جوامع اسلامی و جامعة ایران نکات بسیاری را روشن میسازد؛ به عنوان نمونه، بررسی و ریشهیابی نحوة ورود مفهوم دموکراسی یا مردمسالاری به این جوامع نشان میدهد که نحوة آشنایی این جوامع با این مفهوم به تدریج افزایش یافته و این افزایش آگاهی در تحول موضعگیری ایشان نسبت به آن تأثیر به سزایی داشته است (کمالی، 1382، ص227). البته، تعیین دقیق تاریخچة ورود مفهوم مردمسالاری در نوشتههای مختلف روشنفکران ایرانی از اواخر دوران قاجار به بعد، کار بسیار دشواری است؛ زیرا در آن دوره ترجمه و معادلهای گوناگونی از این مفهوم رایج بوده است. یکی از پژوهشگران در ریشهیابی این مفهوم در تاریخ مدرن ایران میگوید: « در ایران در یکصد سال گذشته از دموکراسی ترجمههای گوناگونی کردهاند و برداشتهای مختلفی داشتهاند که مشهورترین آن ’حکومت مردم بر مردم‘ و صحیحترین آن ’حکومت ملی‘ است» (کاتوزیان، 1372، ص28). وی با ارائه نمونههای متعدد تاریخی نشان میدهد که از هنگام انقلاب مشروطه تا هنگام ملی شدن صنعت نفت در مطبوعات و سخنرانیهای افراد مختلف از جمله دکتر مصدق، «حکومت ملی» به عنوان معادلی برای دموکراسی به کار رفته است (کاتوزیان، 1380، صص42-45). همین پژوهشگر در بررسی دیگری نشان میدهد که عدم درک درست رهبران مشروطه از مفاهیم جدید، از عوامل مهم شکست این نهضت بود (کاتوزیان، 1380، ص173).
شاید تصور شود این وضع در دورههای بعد و با استقرار حکومت پهلوی بهبود یافته است، اما برخوردهای استبدادی نظام پهلوی، سرکوب علماء و روشنفکران آزاداندیش، تقلید کورکورانه بسیاری از روشنفکران از ایدئولوژیهای وارداتی نظیر سوسیالیسم و ناسیونالیسم، ناآشنایی بسیاری از رهبران جریانهای فکری- سیاسی جامعه با زبانهای اروپایی و مسائلی از این دست، باعث شد که باز هم مشکل عدم درک درست مفاهیم ادامه یابد؛ به عنوان نمونه، یکی از نویسندگان پس از بررسی آراء و آثار شش نفر از بزرگان فکری و فعال عصر پهلوی دوم در بارة دموکراسی مینویسد: «درک و برداشت ایشان از دموکراسی از یک آشنایی با برخی عناصر دموکراسی هچون آزادی، برابری و حکومت انتخابی فراتر نرفته است. بیشتر آنان نمیتوانستند در بحث آزادی و برابری پیوندی بین بعد ماوراءالطبیعی بحث با سطح اجتماعی آن برقرار کنند. آزادی سیاسی در بهترین وضع مترادف با رهایی از استبداد داخلی و دفع مداخلة خارجی در نظر گرفته میشد.... همة این مفاهیم بایستی از منظر دین تعریف میشدند.... در مقایسة اصول دموکراسی با تعالیم اسلامی بیشتر به جنبههایی میپرداختند که در نگاه انتزاعی و در مفهوم نظری شبیه به هم به نظر میآمدند. در عین حال در برابر عدم تشابهات یا تناقضات سکوت اختیار میکردند» (جهانبخش، 1383، صص264-265). در مجموع، همواره در هنگام مقایسة تطبیقی مفاهیم سنتی و مدرن محدودیتها و تفاوتهای نظری این دو مجموعه مغفول نهاده میشد و این وضع تا هنگام پیروزی انقلاب اسلامی و فراهم شدن زمینههای آن ادامه داشت.
4. مدرنیته ایرانی
به اعتقاد بسیاری از پژوهشگرانی که در سالهای اخیر در بارة رابطة سنت و مدرنیته در ایران مطالعه کردهاند، زمینههای درک درست روند مدرنیته و تلاش برای بومی ساختن ارزشهای بنیانی مدرنیته در ایران برای اولین بار پس از پیروزی انقلاب اسلامی فراهم شده است. از نظر این پژوهشگران در دوران نوسازی جامعة ایران در چند دهة اخیر شاخصهای اجتماعی جوامع مدرن چون رشد شهرنشینی، افزایش سطح سواد، رشد طبقة متوسط و غیره ایجاد شدهاند (بهنام، 1375، صص161-169)؛ همچنین، با استقرار نظام جمهوری در ایران بسیاری از نهادها و مفاهیم مدرن چون مشارکت، انتخابات، مجلس، تفکیک قوا و غیره برای اولین بار تجربه شدهاند (پدرام، 1382، ص15)؛ از سوی دیگر، موج جدیدی از روشنفکران ایرانی که با پایان جنگ سرد و سقوط ایدئولوژی کمونیسم برای اولین بار، با رهایی یافتن از تابوها و تعصبات به رویارویی با واقعیتها پرداختهاند. برای این دسته، دیگر تقلید کورکورانه از گفتههای مارکس و لنین یا هایدگر و فوکو اهمیت ندارد بلکه به دنبال درک عمیق فرهنگ غرب هستند (جهانبگلو، 1381، ص10). سرانجام، نسل کنونی روشنفکران و مردم ایران تجربههای بسیار گرانبهایی از دوران انقلاب، جنگ، بازسازی و فراز و نشیبهای آن دارند (رجایی، 1382، ص244)؛ همة این قرائن و شواهد نشان میدهد که برای اولین بار زمینة نقد درست سنت و مدرنیته در ایران و ایجاد نوعی «مدرنیته بومی» یا « مدرنیته ایرانی» فراهم شده است.
در حال حاضر، بسیاری از تحلیلگران اعتقاد دارند روند تجدد در هر جامعه، راه خاص خود را دارد و نیازی نیست که همة جوامع، مدرن شدن را به سبک جوامع اروپایی و آمریکایی تجربه کنند. همان طور که آشکار است روند مدرنیته در دنیای غرب به علت سلطة قبلی کلیسا در بستر سکولاریسم رشد کرد و این روند در چند سدة اخیر ادامه داشته است. اکنون تقریباً نوعی اجماع بر سر این مسئله به وجود آمده است که جوامع اسلامی و جامعة ایران باید تلاش کنند که مدرنیته را بر حسب شرایط و نیازهای خود ایجاد کنند. البته، نباید تصور کرد این کار در جهانی که: «مدرنیته و دستاوردهای آن، چه بخواهیم و چه نخواهیم گفتار جهانی شده [است]» (شایگان، 1380، ص30) کار سادهای است. در واقع، به نظر میرسد مشکل روشنفکران و اندیشمندان مسلمان ایرانی برای بومی کردن مفاهیم و نهادهای مدرن، پس از درک درست مفاهیم و تحولات منتهی به تجدد تازه آغاز میشود؛ زیرا به نظر میرسد که مبانی هستیشناختی، معرفتشناختی و انسانشناختی اندیشههای مدرن با مبانی مشابه آن در اندیشههای ایرانی و اسلامی تعارضات جدی دارد. اتفاقاً تلاش برخی از نویسندگان و روشنفکران ایرانی در چند سال اخیر برای تجویز مفاهیم و ساختارهای مدرن به جامعة ایران، بدون توجه به تمایزات نظری دچار تناقضات و مشکلات بسیاری شده است.[3] شاید به همین علت باشد که برخی از آنها مدعی شدهاند که پذیرش مفاهیم مدرن و تلاش برای اسلامی کردن آنها بیهوده است؛ از نظر ایشان: «مفاهیمی چون مدارا و تحمل، حقوق بشر، دموکراسی و ... در فرهنگ سیاسی امروز معنای یکپارچه و مشخصی دارد. ما باید آن معنا را بیان کرده و بگوییم آن را میپذیریم یا نه.... تحریف این مفاهیم و اینکه ما نوع اسلامی آن را قبول داریم... نتیجه نخواهد داشت» (مجتهد شبستری، 1379، ص71).
در اینجا ضمن اذعان به مشکلات عظیمی که برای بومیسازی و سازگاری مفاهیم و نهادهای مدرن وجود دارد، باید توجه داشت که در دنیای غرب نیز سنتها و مفاهیم پیشمدرن برای تطبیق با تحولات عمده در دنیای مدرن بازسازی شدهاند؛ بنابراین، در صورت تلاش جدی اندیشمندان، از این جهت مشکل عمدهای وجود نخواهد داشت. سالها پیش مرحوم عنایت با اشاره به موضوع و تلاش عدهای برای تعاریف جدید مفاهیم اسلامی برای سازگاری آنها با مفاهیم مدرن گفته بود: «در تعریف جدید از اجماع و بیعت به عنوان معادلهای ’افکار عمومی‘ و ’میثاق اجتماعی‘ توسط نسلی از مسلمانان .... البته با کاربرد قدیمی آنها فرق دارد، ولی بیشتر از آنچه مدلهای اروپایی جدید دموکراسی از demos یونانی دور شده از معانی اصلی خود دور نشده است» (عنایت، 1372، ص236). بنابراین، به جای ناامیدی و تسلیم زودهنگام باید تلاشهای زیربنایی انجام داد.
جمعبندی
پژوهشگران و نویسندگان در بررسی مشکل یا بحران هویت ملی در ایران معاصر از دیدگاه فلسفی و اندیشة سیاسی به این نتیجه رسیدهاند که به دنبال مجموعة تحولات عمدة چند سدة اخیر در اروپا و دنیای غرب، که از آن به عنوان مدرنیته یاد میشود، جامعة ایران باید به دنبال یافتن درکی بومی از موضوع، به جای طرد کامل یا تسلیم در برابر آن، باشد؛ چرا که در هر حال مدرنیته غربی در پی تحولات سیاسی و ساختاری شأنی هجومی یافته است. به هر حال، تا هنگام پیروزی انقلاب اسلامی در ایران شرایط سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی برای تأمل جدی در تحولات دنیای مدرن فراهم نبوده است. اما با برطرف شدن برخی مشکلات و موانع طبیعی دهة اول و پس از پیروزی انقلاب،[4] به تدریج فرصت برای تعریف هویت ملی ایرانی مطابق با شرایط دنیای کنونی فراهم شده است. البته پرکردن شکاف عمیق و همهجانبة جامعة ایران با دنیای مدرن کار سادهای نیست، اما تنها راه موجود برای حل بحران هویت ملی است. برای این کار توجه به راهکارهای زیر ضروری است:
1. ارائة هر گونه الگو برای هویت ملی ایرانی در عصر حاضر محتاج بازشناسی انتقادی شرایط گذشته و حال جامعة ایران از سوی فرهیختگان و نخبگان است.
2. برای بومی ساختن مفاهیم و نهادهای مدرن، و حتی برای نفی و طرد مدرنیته، شناخت دقیق و همهجانبة آن ضروری است. چنان که شناخت دقیق و همهجانبة توان و ظرفیتهای فرهنگ اسلامی و ملیمان نیز ضروری است.
3. انجام این موارد بدون فراهم کردن زمینة مناسب برای گفتگو میان روشنفکران، نویسندگان و پژوهشگران جامعة ایران فراهم نمیشود.[5] در نهایت، با فراهم شدن شرایط و بستر مناسب، بازسازی هویت ملی در ایران، که پس از پیروزی انقلاب اسلامی آغاز شده است، مانند همة کارهای فرهنگی نیاز به زمان طولانی دارد و میتواند در جایگاه یکی از مهمترین دستاوردهای انقلاب اسلامی در عصر حاضر ارزیابی شود.
یادداشتها
[1]. البته بعضی از نویسندگان معاصر در خصوص نوع رابطة هویت ایرانی و اسلامی ادعاهای متفاوتی دارند (به عنوان نمونه رک. منصورنژاد، 1383، ص9).
[2]. این علت نافی علل دیگر و از آن جمله ماهیت خاص پارهای از هنجارهای مدرنیته که پذیرش آن را توسط فرهنگ ایرانی غیرممکن میسازد، نیست.
[3]. فرضیة اصلی پژوهش مفصل زیر آن است که میان اصول و آرای سیاسی نوگرایان دینی ایران و انسانشناسی و معرفتشناسی آنها، استحکام منطقی و انسجام درونی وجود ندارد (مرتضوی، 1383).
[4]. موضوع مهم در این خصوص رعایت اصل اعتدال و پرهیز از افراطگرایی در تأیید یا طرد نقش عناصر ملی در هویت ملی (و همچنین نقش عناصر مذهبی) است (نک. پرتوی، 1379).
[5]. یکی از معدود گفتگوهای انتقادی میان روشنفکران ایرانی در باب هویت ایرانی کتاب زیر است که اخیرا منتشر شده است (عبدالکریمی، 1383).
کتابنامه
ـ احمدی، بابک (1377). مدرنیته و اندیشه انتقادی. تهران: نشر مرکز.
ـ بهنام، جهانبخش(1375). ایرانیان واندیشه تجدد، تهران، فرزان روز، 1375.
ـ پدرام، مسعود (1375). روشنفکران دینی و مدرنیته در ایران پس از انقلاب. تهران: گام نو.
ـ پرتوی، اصغر (1375). «نقش ملیگرایی و اسلام در ایجاد هویت مشترک، ملتسازی در دورة پهلوی و جمهوری اسلامی ایران». پایاننامه دکتری علوم سیاسی، دانشگاه امام صادق(ع)، زمستان.
ـ جهانبخش، فروغ (1383). اسلام، دمکراسی و نوگرایی دینی در ایران از بازرگان تا سروش. ترجمة جلیل پروین. تهران: گام نو.
ـ جهانبگلو، رامین (1381)، موج چهارم، تهران، نی.
ـ حاجیانی، ابراهیم(1379). «تحلیل جامعه شناختی هویت ملی در ایران و طرح چند فرضیه». فصلنامه مطالعات ملی. سال دوم، شماره پنجم، پاییز.
ـ حسینی موخر، سید محسن و دیگران (1383). کتابشناسی هویت ایرانی. تهران: مرکز تحقیقات زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تربیت مدرس.
ـ داوری اردکانی، رضا (1379). در بارة غرب. تهران: هرمس.
ـ رجایی، فرهنگ (1382). مشکله هویت ایرانیان امروز، ایفای نقش در عصر یک تمدن و چند فرهنگ. تهران: نشر نی.
ـ سروش، عبدالکریم (1370). «سه فرهنگ»، در: رازدانی و روشنفکری و دینداری. تهران: صراط.
ـ شایگان، داریوش (1370). افسون زدگی جدید، هویت چهل تکه و تفکر سیار. ترجمة فاطمه ولیانی. تهران: فرزان روز.
ـ عبدالکریمی، بیژن (1383). مونیسم یا پلورالیسم (تحلیل و نقد دیدگاه داریوش شایگان در افسونزدگی جدید). تهران: یادآوران.
ـ عنایت، حمید (1372). اندیشه سیاسی در اسلام معاصر. ترجمة بهاءالدین خرمشاهی، تهران: خوارزمی.
ـ کاتوزیان، محمدعلی همایون (1372). استبداد، دمکراسی و نهضت ملی. تهران: نشر مرکز.
ـ همو (1380). تضاد دولت و ملت، نظریه تاریخ و سیاست در ایران. ترجمة علیرضا طیب. تهران: نشر نی.
ـ کمالی اردکانی، علیاکبر (1382). «نگاهی تاریخی به سیر تحول مردم سالاری در اندیشه متفکران مسلمان». فصلنامه راهبرد. شماره 28، تابستان.
ـ همو (1383). «بحران هویت و عوامل تشدید آن در ایران»، در: مجموعه مقالات هویت در ایران، (به اهتمام) علیاکبر علیخانی. تهران: پژوهشکده علوم انسانی و اجتماعی جهاد دانشگاهی.
ـ لوئیس، برنارد(1378). زبان سیاسی اسلام. ترجمة غلامرضا بهروز لک. قم: دفتر تبلیغات حوزه علمیه قم.
ـ مرتضوی سید خدایار (1383). «سنجش انسجام درونی آراء سیاسی نوگرایان دینی معاصر ایرانی (مطالعه موردی: عبدالکریم سروش و محمد مجتهد شبستری)»، پایاننامه دکتری علوم سیاسی، دانشگاه تربیت مدرس.
ـ منصورنژاد، محمد (1383). «تأملی در نگاه جواد طباطبایی به هویت ایرانی در تعامل با هویت اسلامی و غربی». فصلنامه مطالعات ملی. سال پنجم، شماره4.
ـ هودشتیان، عطاء (1383). مدرنیته، جهانی شدن و ایران. تهران: چاپخش.