نگرانی از مسائل جزئی و غفلت از اهداف و آرمانهای انقلاب
|
بسماللّه الرحمن الرحیم
نقش مخابرات در ارتباط رهبر با ملت
من اول با خانمها که از مخابرات هستند چند کلمه صحبت کنم. این دایرۀ مخابرات ما که در پاریس که بودیم به ما خیلی محبت کردند و به نهضت خدمت. آن وقتی که اعتصاب بود آنها اعتصاب کردند، لکن تلفنها را برای اینکه ما با ملت اتصال پیدا کنیم در اختیار ما گذاشتند. و این بسیار در آن وقت مؤثر بود در پیشرفت نهضت. از این جهت من باید از این دایره تشکر کنم.
حالا من یک صحبتی به همه، راجع به همۀ آقایان و خانمها، عرض میکنم. من اصل نابسامانیهایی که در ایران هست فعلاً، و آشفتگیهایی که در همۀ قشرهای ملت هست، هم مطلعم و هم متأثرم. لکن باید الآن ما حساب این را بکنیم که وظیفۀ فعلی برای ما، برای ملت ما، چه بانوان محترم و چه آقایان معظم، برای همه، چه هست. الآن ما در چه حال واقع هستیم؟ و باید چه بکنیم؟
قبل از اینکه ما به این مرتبه از نهضت برسیم، همه میدانستیم که باید چه بکنیم. و لهذا همۀ ملت با هم همصدا شدند؛ و مقصدشان هم این بود که ما سلسلۀ پهلوی را و رژیم شاهنشاهی را نمیخواهیم؛ و ما یک حکومت اسلامی، جمهوری اسلامی، میخواهیم. همه با هم همصدا بودیم و همه با هم پیش رفتیم، تا رسیدیم به آنجایی که با این وحدت کلمه و با این وحدت مقصد، همه با هم اسلام خواستند، و[به]تأیید خدای تبارک و تعالی یک سد بزرگی را شکستید و شکستیم. در آن وقتی که دنبال این قضیه بودید همه میدانید که هیچ قشری توجه به اینکه من حالا چی ندارم، چی دارم، گرفتاری خانوادگیام چی هست، آیا منزلم مثلاً برقش مرتب است، آیا تلفن من چه طوری است، هیچ توجه به این مسائل نبود؛ مطرح نبود این مسائل؛ آنکه مطرح بود بین همه این بود که این رژیم نباشد؛ یک رژیم الهی باشد. این اسباب این شد که پیروز شدید. اگر در آن وقت هم که همه داشتند، مثلاً فرض کنید، توی خیابان آمده بودند هر کسی فکر این بود که خوب، حالا ما امشب وقتی برویم منزل شاممان چه هست، برقمان چه طوری است، تلفنمان چه هست، قرض داریم، بچههامان مثلاً چطورند، مریض داریم، اگر اینطور تشتت افکار بود، هرگز این پیشرفت را نمیکرد. شما هر کدام وارد بودید، و همه وارد بودند الحمدللّه، در این نهضت، و در آن وقتی که شور این نهضت بود و فشار از آن طرف و از این طرف، این توجه[به]این معنا را دارید. و خودتان الآن برگردید به آن حالی که در آن وقت داشتید: میدانید که هیچ چیز مطرح نبود آن وقت؛ همه یک توجه؛ و از خودمان غفلت کرده بودیم. آنهایی که توی خیابانها و بالای پشتبامها شب و روز فریاد میزدند و «اللّه اکبر» میگفتند و مبارزه میکردند و با هیچ، با همه چیز مقابله میکردند اینها، ابداً توجه به اینکه ما منزلمان چه جوری است، خانهمان، آیا داریم یا نه؛ هیچ ابداً این مطرح نبود.
آن زاغهنشینهای اطراف تهران که یک دفعه من در تلویزیون دیدم وضعشان را و دیدم روحشان را، که وضعشان. خوب، به مشاهده دیدم که عدۀ زیادی در یک زاغهای، در یک سوراخی، رفت و آمد میکنند. و بعد که پرسید از یکی از آنها که شما چه میکنید، روزها چه میکنید، گفت ما صبح که میشود با بچههایمان راه میافتیم میرویم تظاهرات! ـ فکر اینکه حالا ما منزلمان این زاغه است و زندگیمان اینطوری است، این فکر از سر مردم پریده بود. همۀ فکر متوجه و متمرکز شده بود در یک جهت، و اینکه این رژیم نباید باشد؛ ما نمیخواهیم اینها را؛ «مرگ بر شاه»؛ و ما جمهوری اسلامی میخواهیم. این رمز بود از برای اینکه شما پیروز شدید. توجه به خودمان نه؛ توجه به مقصد. همه رو به مقصد بودیم. رو به خودمان نبودیم. همه آن طرف را نگاه میکردیم. این طرف، که عبارت از وضع خودمان بود، هیچ توجه به آن نداشتیم. از این جهت پیروز شدیم. لکن خوب، پیروزی تا کجا رسیده است؟ تا اینجایی که این اساس، این بنیان ظلم، اساسش شکسته شد و رفت؛ لکن ریشههایش که هست و حالا، به پیروزی ما نرسیدیم.
آنی که الآن ما را یک قدری به نگرانی میکشد این است که ملت حالا برگشته به اینکه حال خودش را دارد میبیند. بین راه از مقصد دست برداشته، متوجه شده به حال خودش؛ خانه نداریم. یک عدۀ کثیری[به]اینکه ما خانه نداریم؛ خانه میخواهیم. یک عده کثیری به اینکه ما در ادارهمان مثلاً چطور است. یک عدۀ کثیری[به]اینکه مثلاً در دانشگاه چه جوری است. از آن حال انقلابی که این ملت داشت و حال توجه به مقصد و غفلت از حالات خودش و گرفتاری خودش بیرون آمده است ملت. سرتاسر کشور این جوری است الآن که همه الآن یک توجه به چیز دیگری هم پیدا کردهاند. و آن ـ اینکه ـ گرفتاریهای خودمان. هر کسی الآن[...]الآن روزی چقدر کاغذ برای ما میآید، چه قدر مراجعات به جاهای دیگری هست، چقدر مراجعات به دولت هست، و همه شکایت از وضع خودشان[دارند].
و دامن میزند به این مطلب. اینکه دستهایی که الآن در کار است که این نهضت را در نیمه راه متوقف کند. آنها دست زدند به یک تبلیغاتی. و او اینکه «چه شد؟» تاکنون چه شده است؟ خوب، این هم جمهوری اسلامی! باز هم برای فقرا فکری نشده است؛ برای اداری فکر نشده است؛ باز هم بعضی از همان مهرهها هستند؛ باز هم کذا. هی اشکالتراشی. از همه اطراف عمال آنهایی که میخواهند نگذارند این نهضت به آخر برسد، اینها افتادهاند توی قشرهای مختلف ملت و هر جا به یک صورت، به صورت به حسب ظاهر فریبندۀ همان فریبهایی که شاه در آن وقت، شاه سابق در وقت سلطنتش میداد ماها را، و صورت فریبنده درست میکرد: «دروازۀ تمدن بزرگ» عرض میکنم، دهقان کذا، «آزادزنان و آزادمردان»، «بیرون آوردن نیمی از ملت را برای خدمت»، همین حرفهایی که حرف است، محتوا ندارد، همین حرفهای فریبنده الآن روی هر نقشهای که کشیده شده است؛ و با دقت کشیده شده است. و کاردارها و آن اشخاصی که درست مطالعات در همۀ روحیات مردم داشتند و دارند همین مسائل را، حالا میبینند که تا اینجا رسیده است، نگذارند جلو برود. اینها فهمیدهاند که اگر این نهضت به این قدرتی که تا حالا آمده است برود جلو، این اسباب این میشود که بکلی تا آخر دست آنها کوتاه بشود. این را میخواهند در این نیمه راه خفهاش کنند. و لهذا در همه قشرهای مختلفی که اینها عمالشان هست تبلیغاتی شروع شده است دامنهدار. توی کارگرها میروند یک صورتی، با یک وضعی، صحبت میکنند که خوب، برای کارگر هم که باز فکری نشد. کو خانه؟ کو زندگی؟ کو چطور؟ آن روزی که کارگر اعتصاب کرد و هیچ توجه به خانه و به زندگی نداشت و با اعتصاب خودش جلو رفت، حالا میآیند به او میگویند که خوب، این هم جمهوری اسلامی! پس چه شد الآن؟ کو خانهتان؟ کو[حقوقتان]؟ آنها هم غفلت میکنند از اینکه خوب، ما باز نرسیدیم به جمهوری اسلامی. حالا باز الفاظ است؛ معانی تا حالا نیست؛ ما بین راه هستیم؛ باز به مقصد نرسیدیم. مثل اینکه مثلاً یک رئیس کاروانی به دوستان و اجزای کاروان بگوید که ما وقتی به منزل رسیدیم، همۀ اسباب و وسایل راحتی آنجا فراهم است. بعد که دارند حرکت میکنند، یک جا اینها اعتقادشان این اصل بشود که رسیدهایم؛ باز میبینند که نه دیگر، باز زحمت و باز جور و باز راه رفتن و باز[مشکلات]است؛ هی بروند ایراد بگیرند که خوب، ما که رسیدهایم حالا، پس کو این وعدههایی که تو کردی! خوب این غفلت از این است که ما نرسیدهایم. باز به آنجایی که باید برسیم، نرسیدیم.
الآن ریشههایی از آن رژیم سابق و عمالش هست. آنطوری که گفته میشود در سرحدات و کنار سرحدات بیرون از کشور، چه در طرف ترکیه و چه در طرف افغانستان و چه در طرف عراق، و آنجاها هستند اشخاص، جاهای دیگر هم هستند؛ و اینها یک توطئهای الآن دارند و میخواهند یک اجتماعی داشته باشند؛ با هم روابط پیدا دارند میکنند؛ و عمالشان توی جمعیت افتاده است و توی قشرهای مختلف ملت افتاده است و اشکالتراشی میکنند. امروز باید، توجه به این معنا داشته باشیم که وقت اشکالتراشی و وقت اینکه حالا ما چه شد کارمان، یک قدری زود است. حالا همه را باید توجه به این بدهیم که ما بین راهیم الآن. یک رأیی ملت دادهاند به جمهوری اسلامی؛ با رأی ملت جمهوری اسلامی رسمیت دارد؛ اما محتوایش تا حالا تحقق پیدا نکرده. اسلام که این نیست. ما میدانیم که همۀ قشرهایی که هست باز رنگهایش رنگهای غیراسلامی است. لکن الآن اگر چنانچه همۀ ما توجه به این بدهیم که برویم سراغ اینکه فلان اداره وضعش چه جوری است، فلان رئیس اداره وضعش چه جوری است، فلان کس چه جوری است، فلانی خوب عمل نمیکند، فلانی خوب عمل میکند، اگر از آن معنایی که الآن ما دنبالش هستیم و میخواهیم متحققش بکنیم، میخواهیم قانونش را بگذرانیم، میخواهیم مجلسش را درست بکنیم، اگر از این مرز ما برگردیم به این مسائل فرعی و اصل را از دست بدهیم، خوف این است که دوباره برگردد مطلب به حال اول.
الآن وقت این نیست که ما ـ عرض بکنم که ـ ناراحت بشویم از اینکه چرا خوب دولت کار نمیکند. خود دولت هم میداند که آنطور نمیتواند با شدت کار بکند؛ اما سوء نیت ندارد. من اینها را خوب میشناسم. اینها سوء نیت ندارند. کار زیاد است؛ گرفتاری زیاد است؛ آشفتگی زیاد است. و اضافه کنید به این زیادی آشفتگی و کار، اینکه اشکالتراشی زیاد است. میروند نمیگذارند که این کارگرهای نفت، کارگرهای ادارات، کارخانهها، نمیگذارند اینها کار بکنند. میگویند که باید ما همین حالا این کارفرماها را همه را از بین ببریم، و چه بکنیم. در صورتی که الآن وقت این حرف نیست؛ و اینهایی که دارند این را میگویند از فرصت دارند استفاده میکنند برای اینکه نهضت را جلویش را بگیرند، مهار کنند. میروند توی رعیتها و اینها نمیگذارند کشت بکنند، بعد از آن هم که کشت شده، الآن نمیگذارند برداشت کنند. شما دیدید که در رفراندم، که آمال یک ملت بود، مسئله ملی بود، تاریخ سراغ ندارد یک همچو ملی بودن یک رفراندمی را، یک همچو اشتیاقی که همه داشتند، زن و مرد و جوان و پیر و مریض و علیل و همه آمدند پای صندوق و رأی دادند، باز یک دستهای پیدا شدند که تحریم کردند؛ یک دستهای پیدا شدند که رفتند با تفنگ جلویش را گرفتند؛ یک دستهای پیدا شدند که صندوقها را آتش زدند. اینها دلشان برای ملت سوخته بود که این کارها را میکردند؟! یک کار غیر ملی بود؟! یک کار تحمیلی بود؟! یک زوری در کار بود؟! یک فشاری در کار بود؟! یا با کمال آزادی و اشتیاق. نه اینکه فقط رأی میخواهند بدهند. اشخاصی این بچههای کوچکی که وقت رأی دادنشان نشده بود و به آنها گفته بودند رأی ندهید متأثر بودند، اعتراض میکردند؛ که یک دستهشان آمدند اینجا، من نصیحتشان کردم؛ دلداریشان دادم. یک همچو مسئلهای که همۀ ملت میخواست، همه قشرها میخواستند، زن و مرد رفتند رأی دادند و قریب به اتفاق رأی دادند، و آنها همۀ قوایشان را که روی هم جمع کردند نیمی از صد شاید شد، یا فرض کنید قدری بیشتر، چه شد که تحریم کردند؟ چه شد که جلویش را میخواستند بگیرند؟ چه شد که صندوق را آتش میزدند؟ جز این است که اینها نمیخواستند تحقق پیدا کند؟ اینها میخواستند جمهوری اسلامی نشود. از جمهوریاش میترسیدند؟ نه! جمهوری ترس ندارد؛ شوروی هم جمهوری است؛ از اسلامش میترسیدند! از این کلمۀ اسلام میترسند آنها.[از]جمهوری اسلامی میترسند.[از]دولت اسلامی میترسند، الآن این توطئه در کار است که نگذارند این نهضت جلو برود. رأی فقط ما دادیم؛ کار دیگری انجام ندادیم.
ما همه میدانیم که نتوانستهایم تا حالا. برای اینکه کار کم نیست؛ کار زیاد است. و الآن این ایرادهایی که گرفته میشود، چه ایرادهایی باشد که صحیح باشد ـ من هم میدانم بسیاریش صحیح است. ایشان که خواندند الآن، من هم تصدیق دارم که بسیاریش صحیح است ـ چه آن چیزهایی باشد که صحیح نیست، هر دوی اینها الآن به حال نهضت ما که در راه است مضر است. همه باید دست به هم بدهیم. همۀ ما، همۀ قشرها، همۀ دانشگاهیها، همۀ تاجر و کاسب و ـ عرض کنم ـ کذا همۀ زن و مرد، همان طوری که تا حالا دست به هم داده بودیم و تا اینجا رساندیم، که موجب حیرت همۀ متفکرین شد، از اینجا به بعدش که مهمتر است باید دست به هم بدهیم تا این مراحل را بگذرانیم.
بعد هم نباید ما بنشینیم منتظر اینکه یک قشری کار را انجام بدهد. یک مملکتی است مال همهتان. آشفته هم هست. فقیر زیاد. بیکار زیاد. لکن ما باید بپرسیم ازشان که این فقر زیاد و بیکاری زیاد مال انقلاب است؟ چون شاه رفته است فقیر زیاد شده است؟ چون رژیم به هم خورده است بیکاری زیاد شده است؟ یا نه، یک مسئلهای است که الآن ما وارث آن خرابیها هستیم؟ دولت وارث آنها هست. یعنی خرابی را کردهاند و رفتهاند. دزدیهایشان را کردهاند و رفتهاند. قرضها را به بانکها گذاشتهاند و رفتهاند. از هر بانکی چند صد میلیون دلار قرض کردند و رفتند! الآن وقت این است که ما با هم باشیم. و بعد هم نباید ما بگوییم چرا او نکرد؟ باید بگوییم خودمان هم باید بکنیم. همه باید بکنیم. همه باید بکنیم. همه هم وادار کنیم دیگران بکنند. اما اشکالتراشی و ـ عرض بکنم که ـ تزلزلی در نهضت ما بشود، امروز صلاح هیچ یک از قشرهای ملت نیست.
امروز، هم دانشگاهی و هم من طلبه و هم آقا، که آقا هستند، و هم شما، که از آقایان هستید، و هم خانمها و همۀ ملت، امروز باید با هم برویم جلو، فردا هم با هم بسازیم. توقع نداشته باشید که ما بسازیم. خوب، ما چکاره هستیم؟ شما هستید، ما هستیم، دیگران هستند. نه من باید بنشینم بگویم که خانمها این کارها را انجام بدهند؛ نه خانمها بنشینند بگویند فلانی انجام بدهد. آنها به اندازۀ خودشان؛ ما به اندازۀ خودمان؛ شما به اندازۀ خودتان؛ دولت به اندازۀ خودش؛ ارتش به اندازۀ خودش؛ اداره به اندازۀ خودش. چیزی نیست که یک دولت بتواند انجام بدهد. آشفتگی آشفتگیای نیست که یک دولت بتواند؛ یا یک قشر از ملت بتواند. همۀ ما بگوییم که ما هیچ کاری نمیکنیم، دانشگاهیها بکنند، دانشگاهی نمیتواند بکند. دانشگاهی بگوید که ما هیچ کاری نمیکنیم، آخوندها بکنند، آخوندها هم هیچ. ما همه هر دو بنشینیم بگوییم تاجرها این کار را بکنند، کاسبها این کار را بکنند، ازشان نمیآید. ملت اگر چنانچه همه با هم نباشند، اگر دست به دست هم ندهند، اگر هر کس هر مقداری که ازش میآید کار نکند، این مملکت نمیتواند این آشفتگی را از دست بدهد. باید همهمان با هم. اگر همه با هم مشغول شدیم، پیروز میشویم؛ پیش میبریم. همین طور که دیدید همه با هم بودیم و یک همچو سد بزرگی که هیچ کس احتمال شکستش را نمیداد شکستید. با دست الهی شکستید. «اجتماع» شکست این را. برای سازندگی هم و برای پیشرفت از حالا به بعد هم همین مطلب لازم است.
از حالا به بعد ما باید این راه را طی کنیم. ما بین راه هستیم. ما نرسیدیم به آخر. یعنی اوایل هستیم. فقط یک موانعی را، آن هم نه به تمامِ ریشههایش. مهمش البته از بین رفته است. و این هم که از بین رفته است هیچ کس احتمال نمیداد؛ هیچ متفکری. سیایِ امریکا گفت ما اشتباه کرده بودیم! حسابهایمان غلط درآمد! برای اینکه آنها حساب مادیت میکردند، و این قضیه قضیۀ الهی بود. ما الآن بین راه هستیم. یعنی نصف راه هم نرفتیم. دیوارها را شکستیم، رد کردیم، حالا میخواهیم برویم. یک رأیی دادیم؛ رأی که برای ما خانه نمیشود. رأی برای ما این چیزها را تمام نمیکند؛ عمل میخواهد. رأیش را دادیم؛ عملش را باید بکنیم. دنبال این باید عمل بکنیم. باید همان طوری که الآن مطرح است، نمایندگان را تعیین بکنیم برای اینکه قانون اساسی درست بشود؛ نمایندگان را تعیین بکنیم برای اینکه مجلس درست بشود. مجلس ملی باشد. یک مجلس فرمایشی نباشد. یک مجلسی نباشد که به قول محمدرضاخان لیستش را مینوشتند و میدادند میگفتند اینها را! خود این اقرار کرد که لیست را مینوشتند. منتها میخواست برای خودش تعریف درست کند، پدرش را تکذیب میکرد! برای حالای خودش تعریف درست کند ... جلوترِ خودش را خراب میکرد که لیست را میفرستادند ... از سفارتخانهها؛ و ما هم مجبور بودیم که همان لیست را، وکلا را همان طوری تعیین بکنیم. این چیزی بود که اقرار کرد خودش! منتها او میخواست بگوید که حالا دیگر این جور نیست. و حال آنکه بدتر بود!
وظیفۀ ملت در خنثیکردن توطئهها
حالا یک مملکتی هست که نصف راه را، بلکه کمتر از نصف را ما رفتیم. و البته این قدرتهای بزرگ که مانع بودند اصولش از بین رفته است؛ و ریشههایش مانده است؛ که این هم با دست شماها باید از بین برود. این توطئهها را شما ملت باید بشکنید. هم بانوان مکلفند، هم آقایان مکلفند که بشکنند این را. بعد که این ریشهها از بین رفت و موانع از بین رفت، آن وقت وقت این است که سازندگی پیش بیاید. یعنی این تا آنجایی که باید این دولت موقت کارش را بکند بکند؛ و بعد مجلس بیاید در کار و قضیۀ سازندگی. امید اینکه مجلس هم برای ما کار بکند صحیح نیست. مجلس هم یک چند صد نفرند؛ ازشان کاری نمیآید. باید همۀ قشرها برای خودشان تکلیف فرض کنند، بگویند ما موظفیم. همان طوری که هر آدمی خودش موظف میداند که بچۀ خودش، و اطفال خودش را اداره کند و میرود دنبال اینکه اداره کند او را، این احساس باید در ما پیدا بشود که این مملکت عائلۀ ما هستند و خانه ماست؛ این خانه را باید صاحبخانهها درستش بکنند. صاحبخانه هم یکی نیست، دو تا نیست؛ همهاند. اینطور نیست که صاحبخانهای داشته باشیم. همۀ ملت است و همۀ کشور. همۀ کشور مال همۀ ملت است. اینها باید خودشان بنشینند درستش بکنند و باید همه با هم دست به هم بدهیم؛ و الآن وقت این نیست که ما اشکال کنیم به این طرف و آن طرف، اشکالی که شما میکنید من هم دارم؛ خودشان هم دارند؛ لکن الآن وقت طرحش نیست، که باز یک آشفتگی بر آشفتگیها اضافه بشود.
امروز وقت این است که ما همه با هم این سد را بشکنیم. این یعنی این ریشهها را سد را شکستیم ـ الحمدللّه ـ. این ریشهها[را]هم درآوریم از زیر خاک و بریزیم بیرون. این مفسدهایی که الآن دور میگردند توی دانشگاه میروند ـ عرض میکنم که ـ تظاهرات راه میاندازند، توی خیابانها میروند چه میکنند، با هر بهانهای یک بساطی درست میکنند، اینها را بشناسیم. همۀ قشرها اینها را بشناسند که چه جور اشخاصی هستند، چی دارند میکنند. اجتماعاتشان روی چه میزان است؟ آیا به اسلام اعتقاد دارند یا ندارند؟ آیا اینها جمهوری اسلامی میخواهند یا جمهوری دمکراتیک میخواهند؟ یعنی جمهوری منهای اسلام. باید همین معانی در ذهن ما باشد که این جمعیتهایی که توی کارخانهها میروند و توی کشاورزها میروند و توی دانشگاهها میروند و ـ نمیدانم ـ این طرف و آن طرف میروند، باید اینها را بشناسیم که اینها چه اشخاصی هستند. و اینها را بشناسانیم به ملت، تا ملت از اینها احتراز کند؛ و اینها را دمشان را بگیرد و بیرونشان بکند. و بعد این مراحل که طی شد و این قشرها از بین رفتند، آن وقت سازندگی هم با همۀ ملت است. همه با هم، همه با هم شکستیم، همه با هم باید این سازندگی را بکنیم. الآن وقت این کار است.
من هم قبول دارم آشفتگیها هست؛ اما آشفتگی علاجش به این است که همه کار بکنیم؛ همه دقت بکنیم در امورمان. هر کس خیال نکند که از من چه کاری میآید، هر آدمی از او یک کاری میآید. یک قطره باران از آن کاری نمیآید؛ اما به اندازۀ یک قطره است. یک قطره کار یک قطره را میکند، همین قطرههای باران است که سیل را راه میاندازد، و سیل سدها را میشکند. همین قطرهها، یکی یکی، یکیهای ما، که مثل قطرۀ باران هستیم، بود که با هم وقتی مجتمع میشد و در خیابان فریاد میزد، یک سدی را میشکست. اگر آن روز هم میگفت خوب، من یک آدمم، من که نمیتوانم در مقابل توپ حرفی بزنم، هر کسی این فکر را میکرد، حالا باز همان بساط بود و همان «آریامهر» بود و همان نصیری بود و همان هویدا و همان بساط. اما این قطرهها که به نظر میآید چیزی نیستند، و هستند، وقتی پهلوی هم جمع شدند از بین بردند اینها را. الآن هم همین طور است. این قطرهها متفرق نشوند. اینها دنبال این هستند که این قطرهها را از حال اجتماع بیرون کنند؛ متفرق کنند؛ بشوند قطره، قطره قطره. قطره را بعد هم میشود از بین برد. یک پاسبان از بین میبرد. الآن وقت این است که همه با هم دست به هم بدهیم؛ همه با هم تأیید هم را بکنیم. من تأیید شما را بکنم؛ شما تأیید مرا بکنید؛ ما همه تأیید دانشگاهیها را بکنیم؛ دانشگاهیها تأیید بازاریها را بکنند؛ بازاریها تأیید[دیگران]را بکنند؛ تا این کار[را]پیش ببرند؛ تا این آشفتگیها کم کم رفع بشود؛ تا این موانع برداشته بشود، و بعد دنبالش سازندگی پیش بیاید.
انشاءاللّه خداوند همۀ شما را ـ میدانم که حسن نیت دارید همهتان؛ میدانم دلتان برای این مملکت میسوزد؛ لکن در عین حالی که الآن این آشفتگیها هست، الآن این کندرویها هست، لکن باید کمک بکنید. نباید یک باری را روی بار بگذاریم. باید یک باری را کم کنیم ـ انشاءاللّه خداوند همۀ شما را حفظ کند؛ موفق باشید؛ بانوان را حفظ کند؛ آقایان را حفظ کند و همه موفق باشید.
والسلام علیکم و رحمةاللّه و برکاته