1390/04/21
سالروز نسلکشی غربیها در بوسنی
بوسنی بمبی خوشهای برای غرب بود
دهه 90 میلادی برای ما مسلمانها خاطره یکی از تلخترین نسلکشیهای تاریخ بشر را تداعی میکند؛ نسلکشی در سربنیتسای بوسنی. قتل عام صربها در سربرنیتسا یک هفته ادامه داشت و در این مدت هیچ یک از کشورهای غربی برای ممانعت از آن مداخلهای نکردند. رهبر انقلاب در تاریخ 74/4/21 با اشاره به این موضوع گفتند: «هر کس میخواهد دروغ بودنِ ادّعاهایی را که نسبت به طرفداری از حقوق بشر در آمریکا و در بعضی کشورهای دیگر میشود به رأیالعین ببیند، به همین قضایای سربرنیتسا و سارایوو و شهرهای دیگر نگاه کند.» در این رابطه با رضا برجی، عکاس و مستندساز که سابقه حضور در چهارده جنگ بینالمللی از جمله جنگ بوسنی را در کارنامه خود دارد به گفتوگو نشستیم:
فجایع رخداده در بوسنی و هرزگوین لکه ننگی را بر دامان غربیها ایجاد کرد. این جنایات و نسلکشیها، علیرغم ادعاهای حقوق بشری غربیها هنوز هم غیر قابل تصور است. دلیل این جنایات را هم به وضوح، هراس از تشکیل یک حکومت اسلامی در قلب اروپا عنوان کردند. در حال حاضر واکنش مردم بوسنی نسبت به آن حادثه چیست؟
امروز و در تمام شهرهای بوسنی، دفتر حفظ دستاورهای جنگ را مشاهده کردیم. وقتی که به این دفاتر میروید، میبینید که هفتاد درصد اینها جواناند. دو تا از آنهایی که جنگیدند حضور دارند و بقیه جوانند و کاملاً فرهنگ منتقل شده است. آنهایی که از بوسنی هم بیرون رفتند کمکم فکر بازگشت دارند. درواقع باید اینطور بگوییم که یک بمب خوشهای در بوسنی منفجر شد و این بمب در تمام دنیا پراکنده شد و هر لحظه با یک تلنگر منفجر میشود.
حتی در رابطه با مسلمانهایی که از بوسنی رفتهاند اعتقاد دارم که شاید نسل اول اینها خیلی دنبال چرایی این مهاجرت نباشند اما نسل دوم حتماً میپرسند که ما چرا به اینجا آمدهایم؟ و چرا دولتهای اروپایی کمر به نابودی ما بستند؟ بهطور مثال نسلی که در بوسنی بعد از جنگ روی کار آمدند به دنبال این رفتند که چرا صربها در جنگ جهانی دوم ما را قتلعام کردند؟ نسلی که خودش قتلعام شده بود هیچ کاری نکرد ولی نسل بعد آمد و شروع کرد به کار کردن.
دولتها میخواستند این جریان را هضم کنند اما موفق نشدند. روزی که وارد بوسنی میشدید یک دانه روسری هم نمیدیدید اما حالا روسری یک امر عادی شده است. حالا عدهای در آنجا از چادر و روبند هم استفاده میکنند. علاوهبر این رشد تشیع در این کشور نیز قابل توجه است. ولی مسئلهای که مرا رنج میدهد این است که هنوز نتوانستیم در چنین کشوری به سرمایهگذاری فرهنگی و اجتماعی بپردازیم. عربستان، کویت، اندونزی و مالزی به دلخواه خود مساجد و مراکزی را در آنجا احداث کردهاند اما ما نه! شهرداری در آنجا میگوید من به شما زمین میدهم تا مسجدتان را بنا کنید. آنها تشنهاند و به دنبال حقیقت ولی ما تنبل و لاکپشتی!!
رهبر انقلاب درباره موج بیداری اسلامی هم گفتند که «موج بعدی این کار در مناطق خیلی دوردستتر هم وجود دارد... این برای ما مبشّر است، مژدهبخش است؛ نشان میدهد که ما امیدمان به آینده باید بیشتر باشد.» به نظر شما این صحبت ریشه در چه واقعیتی دارد؟
قبل از پاسخ به سؤال شما لازم میدانم تا به مقدمهای اشاره کنم. امام(ره) در قبول قطعنامه یک جملهای دارد که بسیار مهم و قابل توجه است: «شما سنگرهای کلیدی جهان اسلام را فتح خواهید کرد.» ما باید پیش از هر چیز نقشهی جهان اسلام را ترسیم کنیم و ببینیم که شمال، جنوب، شرق و غرب این نقشه کجاست و چگونه است؟ با یک ترسیم اولیه میبینیم که شمال این جهان چچن، شرق آن کشمیر، جنوب آن یمن و غرب آن کشورهای حوزهی بالکان هستند. بعد از ترسیم نقشه وظیفه ما این است که باید یک جایی را به عنوان خط مقدم و جایی را به عنوان سنگر ترسیم کنیم. یعنی سنگر را جایی احداث کنیم که پشتمان دوست و در مقابلمان دشمن باشد. در واقع معنی سنگر هم همین است. من جایی سنگر میزنم که از پشت آن یا به سمت من گلوله نیاید و یا در آن طرف دوست باشد. بر همین مبنا باید تمام توجهم به روبهرو باشد.
بعد از انقلاب اسلامی که اولین بیداری و اتفاق مهم پس از عصر پیغمبر(ص) است، هیچگونه بیداری به این وسعت در طول تاریخ نداشتهایم؛ یعنی از عصر پیامبر(ص) تا زمان غیبت امام عصر(عج). البته قیامها و حرکتهای پراکنده وجود داشته ولی موجی نبوده است که مثل امروز به این گستردگی تأثیر خود را بر جهان گذاشته باشد. قطعاً در این بیداری، انقلاب اسلامی ایران نقشی بیبدیل و غیر قابل انکار داشته است. حال نکته اینجاست که نفوذ و تأثیر انقلاب به زور سرنیزه و تیر و تفنگ هم اتفاق نیافتاد، بلکه هرچه بود از جنس اندیشه و نفوذ در دلها و قلبها بود.
این انقلاب اسلامی اتفاقاً انقلابی نیست که با یک زبان مثلاً زبان فارسی به سایر نقاط رفته باشد. چندین سال قبل در یکی از روستاهای ویتنام با یکی از مغازهدارها صحبت میکردم. او از من پرسید از کجا آمدهای؟ من گفتم ایران. اما اصلاً سخن من را متوجه نمیشد! یک هزار تومانی به او نشان دادم که با دیدن عکس امام(ره) تازه متوجه شد که از کجا آمدهام و گفت: آهان! خمینی! آمریکا- ایران، دو مشتش را به هم نزدیک کرد که یعنی اینها با هم در حال مبارزهاند. فیالواقع ما نرفتهایم در آنجا کار کنیم بلکه این خاصیت خود انقلاب بود که به خودی خود صادر شد.
آیا در کشورهای اروپایی هم این تأثیرگذاری را شاهد بودیم؟
این مسئله به کشورهای اروپایی هم سرایت کرد. وقتی ما به بوسنی رفتیم، در آنجا با یک عده ترک آلمانی (ترکهای مقیم آلمان) مواجه شدیم که عکس امام(ره) همراهشان بود. اتفاقاً کیفیت عکس هم خیلی خوب بود. علت این موضوع را از آنها سؤال کردم. گفتند ما هرجا رفتیم، دیدیم مردم به حرف ما اعتماد نمیکنند اما عکس امام(ره) را که چاپ کردیم، همه به ما اعتماد کردند؛ یعنی عکس امام در بوسنی باعث میشود تا مردم بوسنی به این افرادی که دارند کار میکنند اطمینان کنند.
یا یک بوسنیایی میگفت آن سه روزی که آقای خامنهای در سارایوو بودند (مربوط به سفر آیتالله خامنهای به یوگسلاوی در سال 67) من یکی از محافظانش بودم. چقدر هم با افتخار این موضوع را تعریف میکرد. این نشان میدهد. همان سه روزی که به سارایوو رفتند آن بذر پاشیده شد و آن اتفاق افتاد. بعد از ده پانزده سال که ما رفتیم، دیدیم که آن بذر تبدیل به نهالی شده است که همین نهال را غربیها میخواهند از ریشه بِکَنند.
با این همه جنایتی که غربیها در ماجرای بوسنی انجام دادند، آیا توانستند به هدف خود برسند. وضعیت اروپا را چگونه ارزیابی میکنید؟
من عقیدهای در ارتباط با تاریخ حرکت غرب دارم که آن را با جعفر گونزالس مبارز و اندیشمند مسلمان اسپانیایی مطرح کردم که او کاملاً تأیید کرد. بعد پرسید که چطور به این نتیجه رسیدی؟ گفتم: با مشاهداتم در بیش از 90 سفری که به این کشورها داشتم.
حتی یکی دو هفته هم با این پانکیهایی که موتورسواری میکنند و از نوک سر تا نوک پاهایشان خالکوبی است، این طرف و آن طرف رفتم. اتفاقاً یک شب نشستم قصه عاشورا را گفتم. اکثر آنها زار زار گریه میکردند. گفتم که انقلاب اسلامی ما متأثر از این واقعه بود. گفتم هزار سال پیش شخصی برای آرمانش، خودش، بچهاش، برادرش، فرزند برادرش را فدا میکند. خانوادهاش اسیر میشوند اما میگوید من برای رسیدن به آرمانم همهچیزم را میدهم. مردم میخواهند بدانند که شما برای عقیده خود چه بهایی را حاضرید پرداخت کنید؟
به گونزالس گفتم که تمدن و تاریخ غرب در حال عبور از یک پل منحنیشکل است. یک جایی از این پل بالاترین نقطهی آن پل نسبت به زمین است. این طرف پل که جامعهی غرب است و حرکت خود را از دورهی رنسانس شروع کرده و به این نقطه خواهد رسید و زمان دقیقش هم معلوم نیست. شاید یک سال، شاید ده سال و احتمال هم دارد بیست سال دیگر. ولی در آیندهای نزدیک به آن نقطه خواهد رسید. وقتی به این نقطه میرسد دو راه دارد؛ یا از این نقطه رد بشود و به آن سوی پل که دین قرار دارد برود و این یعنی برگشت به قبل از رنسانس ولی نه آن رنسانسی که کلیساها حاکم بودند بلکه دین به معنای واقعیاش یعنی به دنبال حقیقت گشتن حاکم شود و یا اینکه انتحار کند و خود را پایین پرت کند و بمیرد. من میگویم تا به حال حداقل با ده، پانزده کارشناس صحبت کردم که گفتند درست است؛ این سَمت، شیب بسیار تندی دارد که جامعه غرب در بدو ورود به این شیب قرار گرفته است.
میخواهم بگویم که غرب به نقطه دین خواهد رسید و وقتی رسید، رنسانس مجددی در آن اتفاق میافتد که این رنسانس با رنسانس قبلی بسیار تفاوت دارد. این یکی تجربیات بسیار گرانسنگی با خود به همراه دارد. همه نوع تجربه و راههای مختلف را آزموده است. اما بدبختی ما آن روزی نیست که آنها به ما حمله کنند، بدبختی ما روزی است که آنها در حوزه معارف دینی و اسلامی، محتواها و فرآوردههای مختلف از ما طلب کنند و ما نداشته باشیم تا به آنها بدهیم. رنسانس مورد نظر هم رنسانس اقتصادی است و هم فرهنگی، هم سیاسی و... در اینجا کار ما سختتر میشود. الآن مجامع دانشگاهی ما و حوزههای ما باید بیشتر فکر چنین روزی باشند.
یعنی شما یک گام جلوتر رفتهاید؟
بله؛ ما باید از همین الآن آماده باشیم. یک سال قبل از اینکه جنگ عراق بر ما تحمیل شود، امام فرمان تشکیل بسیج را صادر میکند و مشاهده کردیم که این نهاد مبارک در هشت سال جنگ چه برکاتی داشت. باید اینگونه باشیم تا روزی که به ما گفتند اروپاییها خواستار ایجاد نظام عادلانه و دینی هستند، ما به سرعت کالاهای مورد نیاز در حوزههای فکری، فرهنگی و فلسفی را صادر کنیم. به نظر من تأکید آقا بر مقوله علوم انسانی و جنبشنرمافزاری هم از همینجاست.
میخواهم بگویم در آینده نه تنها در ایران بلکه تمام دنیا از ما توقع بسیار دارد. دنیا از ما به عنوان یک کشور مسلمان دستورالعملی برای آرامش و سعادت میخواهد. ما بایستی این سخنان آقا را جدی بگیریم. مثلاً همین جهاد اقتصادی. اگر برخی فکر میکنند که آقا آخر سال میپرسد که امسال چند کیلو برنج کاشتی؟ و...، منظور آقا این نیست. ایشان اولین فقیهی هستند که در زمینه اقتصاد حکم جهاد اعلام کردهاند. باید دنبال این برویم که جهاد یعنی چه؟ دانشکدههای اقتصاد ما حداقل باید یک کرسی جهاد اقتصادی بگذارند یا نه؟ که هرکس بیاید و هرچه میخواهد بگوید. این تریبون باید در تمام دانشکدههای اقتصاد باشد.
بنابراین باید برای آن روز که غربیها به سمت پایین سرازیر میشوند، برنامه داشته باشیم. حالا اگر تا به حال انجام ندادهایم، باید در فضای مجازی، فضاهای دانشجویی، سینمایی و فرهنگی و... کار کنیم.
فجایع رخداده در بوسنی و هرزگوین لکه ننگی را بر دامان غربیها ایجاد کرد. این جنایات و نسلکشیها، علیرغم ادعاهای حقوق بشری غربیها هنوز هم غیر قابل تصور است. دلیل این جنایات را هم به وضوح، هراس از تشکیل یک حکومت اسلامی در قلب اروپا عنوان کردند. در حال حاضر واکنش مردم بوسنی نسبت به آن حادثه چیست؟
امروز و در تمام شهرهای بوسنی، دفتر حفظ دستاورهای جنگ را مشاهده کردیم. وقتی که به این دفاتر میروید، میبینید که هفتاد درصد اینها جواناند. دو تا از آنهایی که جنگیدند حضور دارند و بقیه جوانند و کاملاً فرهنگ منتقل شده است. آنهایی که از بوسنی هم بیرون رفتند کمکم فکر بازگشت دارند. درواقع باید اینطور بگوییم که یک بمب خوشهای در بوسنی منفجر شد و این بمب در تمام دنیا پراکنده شد و هر لحظه با یک تلنگر منفجر میشود.
حتی در رابطه با مسلمانهایی که از بوسنی رفتهاند اعتقاد دارم که شاید نسل اول اینها خیلی دنبال چرایی این مهاجرت نباشند اما نسل دوم حتماً میپرسند که ما چرا به اینجا آمدهایم؟ و چرا دولتهای اروپایی کمر به نابودی ما بستند؟ بهطور مثال نسلی که در بوسنی بعد از جنگ روی کار آمدند به دنبال این رفتند که چرا صربها در جنگ جهانی دوم ما را قتلعام کردند؟ نسلی که خودش قتلعام شده بود هیچ کاری نکرد ولی نسل بعد آمد و شروع کرد به کار کردن.
یکی دو هفته هم با این پانکیهایی که موتورسواری میکنند و از نوک سر تا نوک پاهایشان خالکوبی است، این طرف و آن طرف رفتم. اتفاقاً یک شب نشستم قصه عاشورا را گفتم. اکثر آنها زار زار گریه میکردند. گفتم که انقلاب اسلامی ما متأثر از این واقعه بود.
دولتها میخواستند این جریان را هضم کنند اما موفق نشدند. روزی که وارد بوسنی میشدید یک دانه روسری هم نمیدیدید اما حالا روسری یک امر عادی شده است. حالا عدهای در آنجا از چادر و روبند هم استفاده میکنند. علاوهبر این رشد تشیع در این کشور نیز قابل توجه است. ولی مسئلهای که مرا رنج میدهد این است که هنوز نتوانستیم در چنین کشوری به سرمایهگذاری فرهنگی و اجتماعی بپردازیم. عربستان، کویت، اندونزی و مالزی به دلخواه خود مساجد و مراکزی را در آنجا احداث کردهاند اما ما نه! شهرداری در آنجا میگوید من به شما زمین میدهم تا مسجدتان را بنا کنید. آنها تشنهاند و به دنبال حقیقت ولی ما تنبل و لاکپشتی!!
رهبر انقلاب درباره موج بیداری اسلامی هم گفتند که «موج بعدی این کار در مناطق خیلی دوردستتر هم وجود دارد... این برای ما مبشّر است، مژدهبخش است؛ نشان میدهد که ما امیدمان به آینده باید بیشتر باشد.» به نظر شما این صحبت ریشه در چه واقعیتی دارد؟
قبل از پاسخ به سؤال شما لازم میدانم تا به مقدمهای اشاره کنم. امام(ره) در قبول قطعنامه یک جملهای دارد که بسیار مهم و قابل توجه است: «شما سنگرهای کلیدی جهان اسلام را فتح خواهید کرد.» ما باید پیش از هر چیز نقشهی جهان اسلام را ترسیم کنیم و ببینیم که شمال، جنوب، شرق و غرب این نقشه کجاست و چگونه است؟ با یک ترسیم اولیه میبینیم که شمال این جهان چچن، شرق آن کشمیر، جنوب آن یمن و غرب آن کشورهای حوزهی بالکان هستند. بعد از ترسیم نقشه وظیفه ما این است که باید یک جایی را به عنوان خط مقدم و جایی را به عنوان سنگر ترسیم کنیم. یعنی سنگر را جایی احداث کنیم که پشتمان دوست و در مقابلمان دشمن باشد. در واقع معنی سنگر هم همین است. من جایی سنگر میزنم که از پشت آن یا به سمت من گلوله نیاید و یا در آن طرف دوست باشد. بر همین مبنا باید تمام توجهم به روبهرو باشد.
بعد از انقلاب اسلامی که اولین بیداری و اتفاق مهم پس از عصر پیغمبر(ص) است، هیچگونه بیداری به این وسعت در طول تاریخ نداشتهایم؛ یعنی از عصر پیامبر(ص) تا زمان غیبت امام عصر(عج). البته قیامها و حرکتهای پراکنده وجود داشته ولی موجی نبوده است که مثل امروز به این گستردگی تأثیر خود را بر جهان گذاشته باشد. قطعاً در این بیداری، انقلاب اسلامی ایران نقشی بیبدیل و غیر قابل انکار داشته است. حال نکته اینجاست که نفوذ و تأثیر انقلاب به زور سرنیزه و تیر و تفنگ هم اتفاق نیافتاد، بلکه هرچه بود از جنس اندیشه و نفوذ در دلها و قلبها بود.
این انقلاب اسلامی اتفاقاً انقلابی نیست که با یک زبان مثلاً زبان فارسی به سایر نقاط رفته باشد. چندین سال قبل در یکی از روستاهای ویتنام با یکی از مغازهدارها صحبت میکردم. او از من پرسید از کجا آمدهای؟ من گفتم ایران. اما اصلاً سخن من را متوجه نمیشد! یک هزار تومانی به او نشان دادم که با دیدن عکس امام(ره) تازه متوجه شد که از کجا آمدهام و گفت: آهان! خمینی! آمریکا- ایران، دو مشتش را به هم نزدیک کرد که یعنی اینها با هم در حال مبارزهاند. فیالواقع ما نرفتهایم در آنجا کار کنیم بلکه این خاصیت خود انقلاب بود که به خودی خود صادر شد.
آیا در کشورهای اروپایی هم این تأثیرگذاری را شاهد بودیم؟
این مسئله به کشورهای اروپایی هم سرایت کرد. وقتی ما به بوسنی رفتیم، در آنجا با یک عده ترک آلمانی (ترکهای مقیم آلمان) مواجه شدیم که عکس امام(ره) همراهشان بود. اتفاقاً کیفیت عکس هم خیلی خوب بود. علت این موضوع را از آنها سؤال کردم. گفتند ما هرجا رفتیم، دیدیم مردم به حرف ما اعتماد نمیکنند اما عکس امام(ره) را که چاپ کردیم، همه به ما اعتماد کردند؛ یعنی عکس امام در بوسنی باعث میشود تا مردم بوسنی به این افرادی که دارند کار میکنند اطمینان کنند.
یا یک بوسنیایی میگفت آن سه روزی که آقای خامنهای در سارایوو بودند (مربوط به سفر آیتالله خامنهای به یوگسلاوی در سال 67) من یکی از محافظانش بودم. چقدر هم با افتخار این موضوع را تعریف میکرد. این نشان میدهد. همان سه روزی که به سارایوو رفتند آن بذر پاشیده شد و آن اتفاق افتاد. بعد از ده پانزده سال که ما رفتیم، دیدیم که آن بذر تبدیل به نهالی شده است که همین نهال را غربیها میخواهند از ریشه بِکَنند.
با این همه جنایتی که غربیها در ماجرای بوسنی انجام دادند، آیا توانستند به هدف خود برسند. وضعیت اروپا را چگونه ارزیابی میکنید؟
من عقیدهای در ارتباط با تاریخ حرکت غرب دارم که آن را با جعفر گونزالس مبارز و اندیشمند مسلمان اسپانیایی مطرح کردم که او کاملاً تأیید کرد. بعد پرسید که چطور به این نتیجه رسیدی؟ گفتم: با مشاهداتم در بیش از 90 سفری که به این کشورها داشتم.
حتی یکی دو هفته هم با این پانکیهایی که موتورسواری میکنند و از نوک سر تا نوک پاهایشان خالکوبی است، این طرف و آن طرف رفتم. اتفاقاً یک شب نشستم قصه عاشورا را گفتم. اکثر آنها زار زار گریه میکردند. گفتم که انقلاب اسلامی ما متأثر از این واقعه بود. گفتم هزار سال پیش شخصی برای آرمانش، خودش، بچهاش، برادرش، فرزند برادرش را فدا میکند. خانوادهاش اسیر میشوند اما میگوید من برای رسیدن به آرمانم همهچیزم را میدهم. مردم میخواهند بدانند که شما برای عقیده خود چه بهایی را حاضرید پرداخت کنید؟
به گونزالس گفتم که تمدن و تاریخ غرب در حال عبور از یک پل منحنیشکل است. یک جایی از این پل بالاترین نقطهی آن پل نسبت به زمین است. این طرف پل که جامعهی غرب است و حرکت خود را از دورهی رنسانس شروع کرده و به این نقطه خواهد رسید و زمان دقیقش هم معلوم نیست. شاید یک سال، شاید ده سال و احتمال هم دارد بیست سال دیگر. ولی در آیندهای نزدیک به آن نقطه خواهد رسید. وقتی به این نقطه میرسد دو راه دارد؛ یا از این نقطه رد بشود و به آن سوی پل که دین قرار دارد برود و این یعنی برگشت به قبل از رنسانس ولی نه آن رنسانسی که کلیساها حاکم بودند بلکه دین به معنای واقعیاش یعنی به دنبال حقیقت گشتن حاکم شود و یا اینکه انتحار کند و خود را پایین پرت کند و بمیرد. من میگویم تا به حال حداقل با ده، پانزده کارشناس صحبت کردم که گفتند درست است؛ این سَمت، شیب بسیار تندی دارد که جامعه غرب در بدو ورود به این شیب قرار گرفته است.
میخواهم بگویم که غرب به نقطه دین خواهد رسید و وقتی رسید، رنسانس مجددی در آن اتفاق میافتد که این رنسانس با رنسانس قبلی بسیار تفاوت دارد. این یکی تجربیات بسیار گرانسنگی با خود به همراه دارد. همه نوع تجربه و راههای مختلف را آزموده است. اما بدبختی ما آن روزی نیست که آنها به ما حمله کنند، بدبختی ما روزی است که آنها در حوزه معارف دینی و اسلامی، محتواها و فرآوردههای مختلف از ما طلب کنند و ما نداشته باشیم تا به آنها بدهیم. رنسانس مورد نظر هم رنسانس اقتصادی است و هم فرهنگی، هم سیاسی و... در اینجا کار ما سختتر میشود. الآن مجامع دانشگاهی ما و حوزههای ما باید بیشتر فکر چنین روزی باشند.
یعنی شما یک گام جلوتر رفتهاید؟
بله؛ ما باید از همین الآن آماده باشیم. یک سال قبل از اینکه جنگ عراق بر ما تحمیل شود، امام فرمان تشکیل بسیج را صادر میکند و مشاهده کردیم که این نهاد مبارک در هشت سال جنگ چه برکاتی داشت. باید اینگونه باشیم تا روزی که به ما گفتند اروپاییها خواستار ایجاد نظام عادلانه و دینی هستند، ما به سرعت کالاهای مورد نیاز در حوزههای فکری، فرهنگی و فلسفی را صادر کنیم. به نظر من تأکید آقا بر مقوله علوم انسانی و جنبشنرمافزاری هم از همینجاست.
میخواهم بگویم در آینده نه تنها در ایران بلکه تمام دنیا از ما توقع بسیار دارد. دنیا از ما به عنوان یک کشور مسلمان دستورالعملی برای آرامش و سعادت میخواهد. ما بایستی این سخنان آقا را جدی بگیریم. مثلاً همین جهاد اقتصادی. اگر برخی فکر میکنند که آقا آخر سال میپرسد که امسال چند کیلو برنج کاشتی؟ و...، منظور آقا این نیست. ایشان اولین فقیهی هستند که در زمینه اقتصاد حکم جهاد اعلام کردهاند. باید دنبال این برویم که جهاد یعنی چه؟ دانشکدههای اقتصاد ما حداقل باید یک کرسی جهاد اقتصادی بگذارند یا نه؟ که هرکس بیاید و هرچه میخواهد بگوید. این تریبون باید در تمام دانشکدههای اقتصاد باشد.
بنابراین باید برای آن روز که غربیها به سمت پایین سرازیر میشوند، برنامه داشته باشیم. حالا اگر تا به حال انجام ندادهایم، باید در فضای مجازی، فضاهای دانشجویی، سینمایی و فرهنگی و... کار کنیم.