1390/03/25
دیدار شاعران آئینی با رهبر انقلاب
شعرخوانی احمد علوی
در آستانه ولادت با سعادت امیرالمؤمنین، علیبنابیطالب علیهالسلام جمعی از شاعران آئینی، سرودههای خود را با مضامین عمدتا مذهبی، اخلاقی و نیز بیداری اسلامی در محضر رهبر انقلاب اسلامی قرائت کردند. آنچه در زیر میآید، شعرخوانی احمد علوی در این دیدار است. همچنین صوت این شعر را از اینجا بشنوید و فیلم آن را از این لینک تماشا کنید.

بر آسمان شهر شما مردم! این سایه مستدام نخواهد ماند
این مِی که در غدیر خم آمادهست، در جامتان مدام نخواهد ماند
چون برگههای باطله خواهد سوخت، در گیر و دار زلزله خواهد مرد
شعری که از امام نخواهد گفت، شهری که با امام نخواهد ماند
مردی که جبرئیل به پابوسش، لبریز السّلامُ علیکم بود
در بین راه خانه و نخلستان، در حسرت سلام نخواهد ماند
سرمست حاکمیتتان بودید، او داغدار این حَکَمیت بود
آنجا که حرف، حرف ابوموساست، از دین به غیر نام نخواهد ماند
وقتی نماز حربۀ دشمن شد، مانند روز بر همه روشن شد
حتی نشانههای مسلمانی، در مسجدالحرام نخواهد ماند
طوفان شِقشِقیه به راه افتاد، تا آن نگاه خسته به ماه افتاد
دانست ماهِ از نفسافتاده، در بند التیام نخواهد ماند
تا کربلا و علقمه در پیش است، خونگریههای فاطمه در پیش است
ظلمی که از مدینه به راه افتاد، در کوفه ناتمام نخواهد ماند
ای منکران بیخبر و سرمست، مردی که پشت کعبه به او گرم است
بعد از حضور حیدریاش دیگر، حرفی جز انتقام نخواهد ماند

مَردمِ کوچههای خوابآلود چشم بیدار را نفهمیدند
مرد شبگریههای نخلستان، مرد پیکار را نفهمیدند
وصلههای لباس و پاپوشش و یتیمان مست آغوشش
راز آن کیسههای بر دوشش در شب تار را نفهمیدند
مردمِ دلبریده از بعثت که فقط فکر آب و نان بودند
مثل اشراف عهد دقیانوس قصۀ غار را نفهمیدند
با تبر باغ را درو کردند حالی از باغبان نپرسیدند
خم به ابرویشان نیاوردند در و دیوار را نفهمیدند
نیمهشب بود و سایهها آرام کوچه را خیس اشک میکردند
گفت مولا که زود برگردیم تا غم یار را نفهمیدند
لاتهایی که عبدِوَد بودند ابتدا با هبل بلی گفتند
بعد از آن هم که یاعلی گفتند «أین عمّار» را نفهمیدند
آخر قصهاش بهاری بود، سوره انفطار جاری بود
عالمان قرائت و تفسیر شوق دیدار را نفهمیدند
کودکانی که باخبر بودند، از همه روزهدارتر بودند
بس که لبتشنۀ سحر بودند، وقت افطار را نفهمیدند

بر آسمان شهر شما مردم! این سایه مستدام نخواهد ماند
این مِی که در غدیر خم آمادهست، در جامتان مدام نخواهد ماند
چون برگههای باطله خواهد سوخت، در گیر و دار زلزله خواهد مرد
شعری که از امام نخواهد گفت، شهری که با امام نخواهد ماند
مردی که جبرئیل به پابوسش، لبریز السّلامُ علیکم بود
در بین راه خانه و نخلستان، در حسرت سلام نخواهد ماند
سرمست حاکمیتتان بودید، او داغدار این حَکَمیت بود
آنجا که حرف، حرف ابوموساست، از دین به غیر نام نخواهد ماند
وقتی نماز حربۀ دشمن شد، مانند روز بر همه روشن شد
حتی نشانههای مسلمانی، در مسجدالحرام نخواهد ماند
طوفان شِقشِقیه به راه افتاد، تا آن نگاه خسته به ماه افتاد
دانست ماهِ از نفسافتاده، در بند التیام نخواهد ماند
تا کربلا و علقمه در پیش است، خونگریههای فاطمه در پیش است
ظلمی که از مدینه به راه افتاد، در کوفه ناتمام نخواهد ماند
ای منکران بیخبر و سرمست، مردی که پشت کعبه به او گرم است
بعد از حضور حیدریاش دیگر، حرفی جز انتقام نخواهد ماند

مَردمِ کوچههای خوابآلود چشم بیدار را نفهمیدند
مرد شبگریههای نخلستان، مرد پیکار را نفهمیدند
وصلههای لباس و پاپوشش و یتیمان مست آغوشش
راز آن کیسههای بر دوشش در شب تار را نفهمیدند
مردمِ دلبریده از بعثت که فقط فکر آب و نان بودند
مثل اشراف عهد دقیانوس قصۀ غار را نفهمیدند
با تبر باغ را درو کردند حالی از باغبان نپرسیدند
خم به ابرویشان نیاوردند در و دیوار را نفهمیدند
نیمهشب بود و سایهها آرام کوچه را خیس اشک میکردند
گفت مولا که زود برگردیم تا غم یار را نفهمیدند
لاتهایی که عبدِوَد بودند ابتدا با هبل بلی گفتند
بعد از آن هم که یاعلی گفتند «أین عمّار» را نفهمیدند
آخر قصهاش بهاری بود، سوره انفطار جاری بود
عالمان قرائت و تفسیر شوق دیدار را نفهمیدند
کودکانی که باخبر بودند، از همه روزهدارتر بودند
بس که لبتشنۀ سحر بودند، وقت افطار را نفهمیدند
