1390/03/25
دیدار شاعران آئینی با رهبر انقلاب
شعرخوانی علی انسانی
در آستانه ولادت با سعادت امیرالمؤمنین، علیبنابیطالب علیهالسلام جمعی از شاعران آئینی، سرودههای خود را با مضامین عمدتا مذهبی، اخلاقی و نیز بیداری اسلامی در محضر رهبر انقلاب اسلامی قرائت کردند. آنچه در زیر میآید، شعرخوانی علی انسانی در این دیدار است. همچنین صوت این شعر را از اینجا بشنوید و فیلم آن را از این لینک تماشا کنید.
قلم به دست گرفتم که ماجرا بنویسم
غریبوار پیامی به آشنا بنویسم
نرفته یک غمی از دل، غمی دگر رسد از راه
ز خانهی دل تنگ و برو بیا بنویسم
غریبی من و دل را کسی چه داند و بهتر
که مویههای غریبانه با رضا بنویسم
پی رضای امام رئوف بودم و گفتم
روم به توس ولیکن ز کربلا بنویسم
به یاد کودکی و درس و مشق و مدرسه افتم
دوباره مشق ز بابا و طفل و آ بنویسم
چه کودکانه و خوشباورانه بود و فسانه
نه آبی آمد و نه یادی و من چرا بنویسم؟
گهی ز پشت حسین و گهی ز فرق اباالفضل
یکییکی که شنیدم، دو تا دو تا بنویسم
به یاد قامت عباس و دست و همت سقا
رسا اگر چه نگویم ولی رسا بنویسم
به جای دست روی چشم تیر نهادم
مرکبی ز بصیرت بیار تا بنویسم
به فرش خاک بیابان، به عرش نیزه دونان
تنی جدا بسرایم، سری جدا بنویسم
چه بر سر تنش آمد؟ ز من مپرس که باید
ز توتیا شده در چشم بوریا بنویسم
بنیاسد بگذارید من به قبر شهیدان
غزل نه قطعه از آن قطعهقطعهها بنویسم
ز نوک نیزه و کنج تنور و دیر نصارا
تمام سیر و سفر بود، از کجا بنویسم؟
چهها گذشت به بزم یزید با دل زینب
شراب را بگذارم کباب را بنویسم
لبی لبالب قرآن، لبی به طعنه و طغیان
دگر مپرس سزا نیست ناسزا بنویسم
در حاشیه:
وسط شعر، انسانی یکدفعه گفت: ببخشید یک مصرع جا افتاده، بحر خراب شد و بعد مصرعش را خواند. رهبر دست به چانه داشت و بیاینکه برگردد و نگاه کند گفت: نه درست نشد. انسانی خندید و رهبر گفت: البته هرطور صلاح میدانید ولی وزن درست نیست. انسانی یکی دوبار آرام مصرعش را تکرار کرد بلکه درست بشود ولی نشد، مصرع را گذاشت و گذشت.
قلم به دست گرفتم که ماجرا بنویسم
غریبوار پیامی به آشنا بنویسم
نرفته یک غمی از دل، غمی دگر رسد از راه
ز خانهی دل تنگ و برو بیا بنویسم
غریبی من و دل را کسی چه داند و بهتر
که مویههای غریبانه با رضا بنویسم
پی رضای امام رئوف بودم و گفتم
روم به توس ولیکن ز کربلا بنویسم
به یاد کودکی و درس و مشق و مدرسه افتم
دوباره مشق ز بابا و طفل و آ بنویسم
چه کودکانه و خوشباورانه بود و فسانه
نه آبی آمد و نه یادی و من چرا بنویسم؟
گهی ز پشت حسین و گهی ز فرق اباالفضل
یکییکی که شنیدم، دو تا دو تا بنویسم
به یاد قامت عباس و دست و همت سقا
رسا اگر چه نگویم ولی رسا بنویسم
به جای دست روی چشم تیر نهادم
مرکبی ز بصیرت بیار تا بنویسم
به فرش خاک بیابان، به عرش نیزه دونان
تنی جدا بسرایم، سری جدا بنویسم
چه بر سر تنش آمد؟ ز من مپرس که باید
ز توتیا شده در چشم بوریا بنویسم
بنیاسد بگذارید من به قبر شهیدان
غزل نه قطعه از آن قطعهقطعهها بنویسم
ز نوک نیزه و کنج تنور و دیر نصارا
تمام سیر و سفر بود، از کجا بنویسم؟
چهها گذشت به بزم یزید با دل زینب
شراب را بگذارم کباب را بنویسم
لبی لبالب قرآن، لبی به طعنه و طغیان
دگر مپرس سزا نیست ناسزا بنویسم
در حاشیه:
وسط شعر، انسانی یکدفعه گفت: ببخشید یک مصرع جا افتاده، بحر خراب شد و بعد مصرعش را خواند. رهبر دست به چانه داشت و بیاینکه برگردد و نگاه کند گفت: نه درست نشد. انسانی خندید و رهبر گفت: البته هرطور صلاح میدانید ولی وزن درست نیست. انسانی یکی دوبار آرام مصرعش را تکرار کرد بلکه درست بشود ولی نشد، مصرع را گذاشت و گذشت.