1390/02/06
|بیداری اسلامی|
برنامههای آمریکا برای مهار نیروهای کنترلگریز
رهبر انقلاب در دیدار با مردم استان فارس ضمن اشاره به تحولات منطقه گفتند: «آمریکا در این قضایا غافلگیر شد، ضربه به او ناگهانی وارد شد؛ صهیونیستها همین جور، دولتهای مستعمرِ پرمدعای اروپائی همین جور - اینها غافلگیر شدند - اما میخواهند هر جور ممکن است، بر صحنه مسلط شوند.» دراینباره گفتوگو کردیم با حسین رویوران، کارشناس امور سیاسی خاورمیانه. دلایل غافلگیری آمریکا در تحولات اخیر خاورمیانه، تلاش آمریکا برای کنترل این انقلابها و برنامه غرب در بحران لیبی از جمله محورهای این گفتوگو است.
موج بیداری اسلامی در خاورمیانه، موجب غافلگیری آمریکا و اسرائیل شده است. دلیل این غافلگیری چه بوده است؟
غرب نهاد قدرت در این کشورها را به نحوی تعریف کرده بود که این نهادها به دلیل سازمانهای امنیت و سرکوبهایی که در این کشورها وجود داشت، تحت کنترل کامل بودند و نیروهای کنترلپذیر توان حرکت در جهت تغییر را نداشتند. اما غافلگیری آمریکا از آنجا بود که نیروهای کنترلگریز - جوانانی که آمریکا تصور نمیکرد که آنها بتوانند کاری انجام دهند- آمدند و غرب را غافلگیر کرده و نظام را سرنگون کردند. این امر نشان میدهد که نیروهای کنترلگریز یکی از مهمترین عناصر اجتماعی هستند که توان تغییر دارند و از آنجا که جوان هستند، امید زیادی میتوان به آنها داشت. یکی از دلایل مواضع متناقض آمریکا همین بحث غافلگیری و عدم داشتن اطلاعات کامل برای ارائه یک راهبرد در وضعیت فعلی است. برای مثال در ارتباط با مصر، حسنی مبارک 83، 84 سال دارد و طبیعی است که یکی از گزینهها احتمال مرگ او بود. بنابراین برای آمریکاییها مهم بود که چه تحولاتی در مصر اتفاق میافتد و این که چه نیروهای سیاسی در مصر وجود دارد. اما نه سرویسهای اطلاعاتی غربی و نه اسرائیلی، هیچکدام پیشبینی سقوط حکومت مصر را نمیکردند.
اما آمریکا سعی میکند تا این تحولات و انقلابها را تحت مدیریت و کنترل خود قرار دهد.
باید دید که آیا این مسئله یک فرآیند و پروژه است یا نه؟ باید گفت که معمولاً پروژه یک سناریوی تعریفشده است که اگر غرب این کار را انجام داده بود، قطعاً باید یک رفتار هماهنگ از خود نشان دهد و تمام گامهایش تعریفشده باشد. در حالی که ما میبینیم غرب در ارتباط با مصر هفته اول مردد بود، هفته دوم از مبارک حمایت کرد و هفته سوم از مردم حمایت کرد. این تضاد رفتاری ناشی از نداشتن سناریو است. حتی در یک روز شاهد سه موضع از طرف آمریکا نیز بودهایم. اینها همه نشاندهنده این واقعیت است که غرب به دلیل اینکه اطلاعاتش کامل نیست، دچار اشتباهات زیادی شده است. لذا این قیامها فرایند داخلی هستند و اراده مردم در این قیامها تجلی پیدا کرده است. اما غرب پس از شروع این حوادث سعی میکند پروژه داشته باشد و با مدیریت بحران شرایط را در همان اصلاحات نگه دارد و از عبور به مرحله انقلاب و تحولات بنیادین جلوگیری کند.
اصلاحات زمانی رخ میدهد که تضادها در یک جنبش کامل نشده باشد، لذا در آن امکان سازش وجود دارد. در حالی که در انقلابها تضادها تکمیل شده است و امکان سازش و گفتوگو بین دو طرف نیست و در نهایت به سقوط حکومت میانجامد. الان غرب نهادهای رژیم قبلی مثل ارتش در مصر، نهادهای علمی مثل دانشگاه آمریکایی مصر - که در سال 1919م تأسیس شده و با نخبگان زیادی در ارتباط است- و یا مرکز ابنخلدون، رسانهها و محیط سایبری و... ابزارهایی هستند که آمریکا از آنها استفاده میکند تا اینکه در مدیریت بحران نقش پیدا کند. حتی در محیط سایبری آمریکا چند 10 میلیون دلار به فیسبوک داده تا صفحات فارسی و عربی داشته باشد و از طریق آن تأثیرگذاریش را بیشتر کند. همچنین آمریکا با توجه به نیاز آینده این کشورها از طریق ایجاد صندوق برای بازسازی منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا، سعی میکند در مدیریت بحران، ابزارهای بیشتری در اختیار داشته باشد تا در جهتگیری حوادث در آینده بیشترین تأثیر را ایفا کند.
بنابراین این یک پروژه نیست، اما آمریکا سعی میکند آن را به نوعی اداره کند. باید گفت که تا کنون خرد جمعی در این انقلابها موفق شده که تحت کنترل و مهار آمریکا قرار نگیرد و در جاهای مختلف در تقابل با خواست آمریکا رفتار کند. البته برخی نهادهای باقیمانده رژیم سابق نیز که به نوعی برای نقشآفرینی در مدیریت بحران تعریفشده بودند، توسط مردم حذف شدند. البته درست است که یکی از محورهای مبارزاتی در این کشورها خود آمریکا است، اما منکر تأثیرگذاری آمریکا در منطقه نیستم.
این تأثیرگذاری در چه سطحی است؟
آمریکا ترمز انقلابها شده است. از طریق عناصر وابسته مختلفی که وارد انقلابها کرده و سعی میکند تا جهتگیریها را منحرف سازد. شاید تا امروز توفیق آمریکا محدود بوده است که اگر دیگران کار کنند و میزان هوشیاری و آگاهی مردم منطقه بالا برود، قطعاً تأثیرگذاری آمریکا کمتر خواهد شد. اما اگر چنین اتفاقی نیفتد، توان آمریکا در آینده بیشتر خواهد شد.
آنچه که الآن به عنوان چالش وجود دارد، این است که غرب با همه امکانات موجود سعی میکند تا در تحولات فعلی اثرگذار باشد و فراتر از آن تلاش دارد که براساس نیاز مردم در آینده، برنامهریزی کند. همه این قیامها در نهایت باید منجر به نظامهای سیاسی شود و نظامهای سیاسی در اولین گام نیاز به پول دارند تا یک شرایط نسبتاً متفاوتی فراهم کنند. آمریکا در همین راستا حرکت میکند تا زمانی که این قیامها به نتیجه میرسند، خرج کند تا این قیامها را تحت تأثیر قرار دهد و آنها را به سمت خودش بیاورد. بنابراین آمریکا میخواهد نیاز امروز و فردای این قیامها را برنامهریزی کند.
با توجه به برنامههای آمریکا برای کنترل این بحران، حمله نظامی به لیبی چگونه ارزیابی میشود؟
در قیامهای اخیر برای همه مشخص شد که غرب حامی بن علی، مبارک، قذافی و علی عبدالله صالح بود و همه این رژیمهای استبدادی با حمایتهای مالی و نظامی غرب موفق شدند 30 یا 40 سال بر گُرده این مردم حکومت کرده و استبداد و خفقان ایجاد کنند. قطعاً قیام این مردم در یک بعد در تضاد با کمکهای غرب در جهت حفظ این رژیمها بوده و به همین دلیل غرب سعی میکرد در بحران لیبی به نوعی پروندهاش را پاکسازی کند. در لیبی مسائل حقوق بشر بهانه قرار گرفت و غرب وارد شد و به اصطلاح در کنار مردم قرار گرفت. هدف غرب هم این است که بگوید من طرف مردم هستم نه دیکتاتورها.
تاریخ نشان میدهد که طی این 40 سال، آمریکا در کنار دیکتاتورها بوده و شعار در کنار مردم بودن آنها یک بازی است. حوادث اخیر در لیبی نیز همین مسئله را نشان میدهد. از روزی که آمریکا وارد لیبی شده است، مردم این کشور توان یکسرهسازی را پیدا نکردهاند؛ یعنی اینکه شرایط را یکسره کنند تا نظام قذافی ساقط شود؛ چرا؟ برای اینکه کمک غرب، کمکی نبوده که شرایط را یکسره کند. غرب یکبار این طرف و بار دیگر آن طرف را مورد هدف قرار میدهد. کمک غرب به سمتی حرکت کرد تا شرایط لیبی فرسایشی شود، توان یکسرهسازی از هر دو طرف گرفته شود و در نهایت این غرب باشد که تعیینکننده بحران لیبی باشد؛ اما چه زمانی؟ پس از اینکه مردم لیبی خسته شوند و حاضر شوند هر بهایی را بپردازند تا از این شرایط خارج شوند.
موج بیداری اسلامی در خاورمیانه، موجب غافلگیری آمریکا و اسرائیل شده است. دلیل این غافلگیری چه بوده است؟
غرب نهاد قدرت در این کشورها را به نحوی تعریف کرده بود که این نهادها به دلیل سازمانهای امنیت و سرکوبهایی که در این کشورها وجود داشت، تحت کنترل کامل بودند و نیروهای کنترلپذیر توان حرکت در جهت تغییر را نداشتند. اما غافلگیری آمریکا از آنجا بود که نیروهای کنترلگریز - جوانانی که آمریکا تصور نمیکرد که آنها بتوانند کاری انجام دهند- آمدند و غرب را غافلگیر کرده و نظام را سرنگون کردند. این امر نشان میدهد که نیروهای کنترلگریز یکی از مهمترین عناصر اجتماعی هستند که توان تغییر دارند و از آنجا که جوان هستند، امید زیادی میتوان به آنها داشت. یکی از دلایل مواضع متناقض آمریکا همین بحث غافلگیری و عدم داشتن اطلاعات کامل برای ارائه یک راهبرد در وضعیت فعلی است. برای مثال در ارتباط با مصر، حسنی مبارک 83، 84 سال دارد و طبیعی است که یکی از گزینهها احتمال مرگ او بود. بنابراین برای آمریکاییها مهم بود که چه تحولاتی در مصر اتفاق میافتد و این که چه نیروهای سیاسی در مصر وجود دارد. اما نه سرویسهای اطلاعاتی غربی و نه اسرائیلی، هیچکدام پیشبینی سقوط حکومت مصر را نمیکردند.
طی این 40 سال، آمریکا در کنار دیکتاتورها بوده و شعار در کنار مردم بودن آنها یک بازی است. از روزی که آمریکا وارد لیبی شده است، مردم این کشور توان یکسرهسازی را پیدا نکردهاند؛ یعنی اینکه شرایط را یکسره کنند تا نظام قذافی ساقط شود.
اما آمریکا سعی میکند تا این تحولات و انقلابها را تحت مدیریت و کنترل خود قرار دهد.
باید دید که آیا این مسئله یک فرآیند و پروژه است یا نه؟ باید گفت که معمولاً پروژه یک سناریوی تعریفشده است که اگر غرب این کار را انجام داده بود، قطعاً باید یک رفتار هماهنگ از خود نشان دهد و تمام گامهایش تعریفشده باشد. در حالی که ما میبینیم غرب در ارتباط با مصر هفته اول مردد بود، هفته دوم از مبارک حمایت کرد و هفته سوم از مردم حمایت کرد. این تضاد رفتاری ناشی از نداشتن سناریو است. حتی در یک روز شاهد سه موضع از طرف آمریکا نیز بودهایم. اینها همه نشاندهنده این واقعیت است که غرب به دلیل اینکه اطلاعاتش کامل نیست، دچار اشتباهات زیادی شده است. لذا این قیامها فرایند داخلی هستند و اراده مردم در این قیامها تجلی پیدا کرده است. اما غرب پس از شروع این حوادث سعی میکند پروژه داشته باشد و با مدیریت بحران شرایط را در همان اصلاحات نگه دارد و از عبور به مرحله انقلاب و تحولات بنیادین جلوگیری کند.
اصلاحات زمانی رخ میدهد که تضادها در یک جنبش کامل نشده باشد، لذا در آن امکان سازش وجود دارد. در حالی که در انقلابها تضادها تکمیل شده است و امکان سازش و گفتوگو بین دو طرف نیست و در نهایت به سقوط حکومت میانجامد. الان غرب نهادهای رژیم قبلی مثل ارتش در مصر، نهادهای علمی مثل دانشگاه آمریکایی مصر - که در سال 1919م تأسیس شده و با نخبگان زیادی در ارتباط است- و یا مرکز ابنخلدون، رسانهها و محیط سایبری و... ابزارهایی هستند که آمریکا از آنها استفاده میکند تا اینکه در مدیریت بحران نقش پیدا کند. حتی در محیط سایبری آمریکا چند 10 میلیون دلار به فیسبوک داده تا صفحات فارسی و عربی داشته باشد و از طریق آن تأثیرگذاریش را بیشتر کند. همچنین آمریکا با توجه به نیاز آینده این کشورها از طریق ایجاد صندوق برای بازسازی منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا، سعی میکند در مدیریت بحران، ابزارهای بیشتری در اختیار داشته باشد تا در جهتگیری حوادث در آینده بیشترین تأثیر را ایفا کند.
غرب با همه امکانات موجود سعی میکند تا در تحولات فعلی اثرگذار باشد و فراتر از آن تلاش دارد که براساس نیاز مردم در آینده، برنامهریزی کند. آمریکا در همین راستا حرکت میکند تا زمانی که این قیامها به نتیجه میرسند، خرج کند تا این قیامها را تحت تأثیر قرار دهد و آنها را به سمت خودش بیاورد.
بنابراین این یک پروژه نیست، اما آمریکا سعی میکند آن را به نوعی اداره کند. باید گفت که تا کنون خرد جمعی در این انقلابها موفق شده که تحت کنترل و مهار آمریکا قرار نگیرد و در جاهای مختلف در تقابل با خواست آمریکا رفتار کند. البته برخی نهادهای باقیمانده رژیم سابق نیز که به نوعی برای نقشآفرینی در مدیریت بحران تعریفشده بودند، توسط مردم حذف شدند. البته درست است که یکی از محورهای مبارزاتی در این کشورها خود آمریکا است، اما منکر تأثیرگذاری آمریکا در منطقه نیستم.
این تأثیرگذاری در چه سطحی است؟
آمریکا ترمز انقلابها شده است. از طریق عناصر وابسته مختلفی که وارد انقلابها کرده و سعی میکند تا جهتگیریها را منحرف سازد. شاید تا امروز توفیق آمریکا محدود بوده است که اگر دیگران کار کنند و میزان هوشیاری و آگاهی مردم منطقه بالا برود، قطعاً تأثیرگذاری آمریکا کمتر خواهد شد. اما اگر چنین اتفاقی نیفتد، توان آمریکا در آینده بیشتر خواهد شد.
آنچه که الآن به عنوان چالش وجود دارد، این است که غرب با همه امکانات موجود سعی میکند تا در تحولات فعلی اثرگذار باشد و فراتر از آن تلاش دارد که براساس نیاز مردم در آینده، برنامهریزی کند. همه این قیامها در نهایت باید منجر به نظامهای سیاسی شود و نظامهای سیاسی در اولین گام نیاز به پول دارند تا یک شرایط نسبتاً متفاوتی فراهم کنند. آمریکا در همین راستا حرکت میکند تا زمانی که این قیامها به نتیجه میرسند، خرج کند تا این قیامها را تحت تأثیر قرار دهد و آنها را به سمت خودش بیاورد. بنابراین آمریکا میخواهد نیاز امروز و فردای این قیامها را برنامهریزی کند.
با توجه به برنامههای آمریکا برای کنترل این بحران، حمله نظامی به لیبی چگونه ارزیابی میشود؟
در قیامهای اخیر برای همه مشخص شد که غرب حامی بن علی، مبارک، قذافی و علی عبدالله صالح بود و همه این رژیمهای استبدادی با حمایتهای مالی و نظامی غرب موفق شدند 30 یا 40 سال بر گُرده این مردم حکومت کرده و استبداد و خفقان ایجاد کنند. قطعاً قیام این مردم در یک بعد در تضاد با کمکهای غرب در جهت حفظ این رژیمها بوده و به همین دلیل غرب سعی میکرد در بحران لیبی به نوعی پروندهاش را پاکسازی کند. در لیبی مسائل حقوق بشر بهانه قرار گرفت و غرب وارد شد و به اصطلاح در کنار مردم قرار گرفت. هدف غرب هم این است که بگوید من طرف مردم هستم نه دیکتاتورها.
تاریخ نشان میدهد که طی این 40 سال، آمریکا در کنار دیکتاتورها بوده و شعار در کنار مردم بودن آنها یک بازی است. حوادث اخیر در لیبی نیز همین مسئله را نشان میدهد. از روزی که آمریکا وارد لیبی شده است، مردم این کشور توان یکسرهسازی را پیدا نکردهاند؛ یعنی اینکه شرایط را یکسره کنند تا نظام قذافی ساقط شود؛ چرا؟ برای اینکه کمک غرب، کمکی نبوده که شرایط را یکسره کند. غرب یکبار این طرف و بار دیگر آن طرف را مورد هدف قرار میدهد. کمک غرب به سمتی حرکت کرد تا شرایط لیبی فرسایشی شود، توان یکسرهسازی از هر دو طرف گرفته شود و در نهایت این غرب باشد که تعیینکننده بحران لیبی باشد؛ اما چه زمانی؟ پس از اینکه مردم لیبی خسته شوند و حاضر شوند هر بهایی را بپردازند تا از این شرایط خارج شوند.