1390/01/24
گفتوگو با آیتالله محمدحسین جاودان
مثلثی ساده برای سعادت
خانهای کوچک و ساده در کوچهای بنبست، حوالی چهارراه سیروس. مثل همیشه دیدار و گفتگو با انسانهایی که خدا را در همین نزدیکی میبینند، جذاب و البته دشوار است. بزرگانی که دنیا را آنقدر کوچک کردهاند تا تنها، مسیری باشد برای رسیدن. قرارمان با آیتالله جاودان- استاد اخلاق حوزهی علمیهی آیتالله مجتهدی و از شاگردان مرحوم آیتالله حقشناس- در خانهی ایشان بود و بحث، دربارهی تقوا و تأثیر آن در زندگی. برای اینکه بهتر بتوانیم از محضر استاد بهره ببریم از حجتالاسلام پناهیان دعوت کردیم تا ما را در این گفتوگو همراهی کنند. گرچه برخی ناهماهنگیها موجب شد که ایشان کمی دیرتر از موعد برسند و زودتر هم بروند، اما حضور و پرسششان از استاد، مغتنم بود.
در ماه رجب و در آستانهی ماههای مبارک شعبان و رمضان هستیم. بسیاری از بزرگان معتقدند که جوانان باید به گونهای از این ماههای معنوی استفاده کنند که در عید فطر با کولهباری پر به استقبال رجب، شعبان و رمضان سال آینده بروند. دربارهی بهرهوری بهینه از این فرصت معنوی، رهبر انقلاب بر روی چند مسأله تأکید فراوانی دارند. یکی از آن مباحث تقوا است که از آن به "سپر" تعبیر میکنند. حال اگر بخواهیم این بحث را به طور عملی وارد زندگی کنیم یا به عبارت دیگر، با معیار تقوا و پرهیزکاری یک سبک زندگی برای خودمان بسازیم، اولین سؤالی که پیش میآید، این است که ما چگونه این سپر را بهدست بیاوریم و آن را حفظ کنیم؟ بهخصوص این که در دنیایی پر از پلیدی و زشتی زندگی میکنیم که میتواند خیلی سادهتر از گذشته این سپر را از بین برده و حذف کند. نکتهی دیگر این که از تقوا چه استفادهای میتوان کرد و اصلاً به چه درد ما میخورد؟
این ماهها، ماههای مبارکی است و اگر انسان کمی پاکیزه باشد، حضور این ماهها را حضوری تازه، مبارک و معنوی حس میکند. نقل شده که امام، ماه رمضان را قبل از این که استهلال کند، حکم میکرده است. دلیلش هم این بود که برایش احساس قوی و یقینآور شده بود. نمیخواهم بر این موضوع تکیه کنم، میخواهم بگویم که این احساس میتواند باشد و میتواند آنقدر نیرومند شود که همهی زندگی آدم را بپوشاند.
مسألهی دوم این که درست است که این دو ماه رجب و شعبان مقدمهای برای ماه رمضان هستند، اما خودشان نیز بنفسه از یک ارزش ذاتی بالایی برخوردارند. ماه رجب به تنهایی برای خودش چیزی است و ماه شعبان نیز به تنهایی چیزی است. این دو ماه با حفظ حرمت و با همان ارزش ذاتیشان برای ماه رمضان مقدمه هستند. در واقع ما باید نتایج این دو ماه را در ماه رمضان ببینیم. اگر بخواهیم رمضان را در یک کلمه خلاصه کنیم، آن یک کلمه این است که ماه رمضان ماه ضیافت خدا است که مقدماتش باید در ماه رجب و شعبان تحصیل شود.
اما بحث اصلی این است که ما تقوا را چگونه بهدست بیاوریم و چگونه حفظ کنیم؟ مسأله اینجاست که آدم هرچقدر هم که کتاب بخواند، با خواندن کتاب هیچ حکمی در درونش برای عمل پیش نمیآید. بلکه انسان باید برای حرکت و عمل از یک سرمایهی درونی برخوردار باشد؛ وگرنه با خواندن کتاب هیچ حرکتی در ما اتفاق نخواهد افتاد، من میتوانم حرفی بشنوم و جهلم کمتر شود و اطلاعات بیشتری را کسب کنم، اما حرف، هیچ حرکتی را به بار نمیآورد. لذا کسی که واعظ نفسانی نداشته باشد، واعظ بیرونی برایش سودی ندارد.
اگر کسی ایمان داشته باشد، حق در او مؤثر است؛ خواندن در او مؤثر است، دیدن در و دیوار عالم برایش مؤثر است، دیدن حوادث برایش مؤثر است. همهی اینها معنادار و حرکتآور میشود. این که میگوییم من باید از خدا بترسم، پروا از خدا داشته باشم، همان چیزی است که در واقع باید در جان انسان باشد تا بتواند حرکتی کند.
علم، دلیل کافی برای این حرکت نیست؛ بلکه یک احساس است و آنهم نه یک احساس و شوری که جوانها ممکن است مثلاً با خواندن یک شعر، دیدن یک عکس و یا دیدن یک مسابقهی فوتبال بهدست آورند. اینها مال جوان شانزده هفده ساله است؛ بلکه احساس به معنای واقعی کلمه. احساسی که شب و روز همراه انسان باشد. این احساس همیشگی را من عرض میکنم که تحصیل آن ضروری است. اسم این احساس دائم را خدا و پیغمبرش «ایمان» گذاشتهاند.
ایمان یک احساس همیشگی، مداوم، کارساز و روحبخش است. توجه بفرمایید که لفظ را عوض میکنیم و میگذاریم «ترس». خب این ترس یا تقوا را باید از کجا بهدست آورد؟
یک راه این است که آدم یک کسی را ببیند که آن شخص از خدا میترسد. اگر من کسی را ببینم که از خدا میترسد، من نیز از او این ترس را میآموزم. این آموختنی است. یعنی اگر با اینچنین شخصی نشست و برخاست داشته باشم، از او متأثر میشوم.
اما نوع دوم؛ ممکن است من نتوانم کسی را بیابم که از خدا بترسد تا ترس را بیاموزم. اینجا راهش این است که خودم ترسیدن را کسب کنم. آنچه که من میخوانم، میشنوم و یا میبینم، میتواند حرکت عقلانی برای من به بار بیاورد، اما حرکت عقلانی من را به حرکت نمیخواند. آنچه در من یک تحرک عقلانی ایجاد کرده، این است که با یک استدلال در درون خودم به نتیجهای رسیدهام. مثلاً کتابی خواندهام و آن در درون من یک حرکت فکری ایجاد کرده، یک برهان شده، یک دلیل شده، ده تا دلیل شده و من به یک نتیجهای رسیدهام. این یعنی من از نظر عقلی حجتم تمام است.
این حجت ممکن است نتواند من را به حرکت دربیاورد، اما چون حجت تمام شده من باید تن به این رنج بدهم تا یک انگیزهی حرکتی بهوجود بیاورم. انگیزهی عقلانی، انگیزهی حرکتی نیست و من باید برای این حرکت بدون احساس، اما با دلیل خود، تن به یک رنج بدهم. هر کسی این رنج را تحمل نکند، به هیچجا و هیچ چیز نمیرسد. همیشه انسان باید یک مرحلهی بالاتر را برای خود در نظر بگیرد تا تن به خطر داده و به آن کشتی نجات برسد. در اسلام هر کسی بگوید «أشهد أن لاإلهإلاالله» از او میپذیرند. همین کافی است. چون بعد از این در جامعه یک حرکتی بهوجود میآید.
مردم نماز میخوانند. همه نمازهایشان را به جماعت میخوانند. نماز جمعه میخوانند. همگان تحت موعظهی پیامبر قرار میگیرند و باید به جهاد بروند و میروند؛ باید زکات بپردازند و میپردازند. این مجموعهی دستور، همان رنجی است که من عرض میکنم. یعنی من رنج میکشم؛ حتی اگر خیلی اعتقاد حسی را نداشته باشم. چون در واقع یک دلیل عقلانی دارم. مثلاً برای صحت نماز، دلیل حسی ندارم، جهت نماز را حس نمیکنم، اما دلیل عقلانی دارم. ماها معمولاً همینطور هستیم و نمازمان را با دلیل عقلانی میخوانیم. چون از نماز بهره نمیبریم، پس آن را حس نمیکنیم.
در جامعه نیز همین موضوع مردم را وادار به عمل میکند. این عمل برایشان احساسی را به بار میآورد که اسمش را ایمان گذاشتهایم. عمل، ایمان را برای آدم به بار میآورد و همین، ترس از خدا میشود. فرض کنید که شخصی در معاشرت با پیامبر و نشستن پای منبر و موعظهی ایشان، دستور خدا را بیاموزد. حالا او فرصت معاشرت داشت، اما ما فرضمان این است که این فرصت معاشرت خیلی کم است. بنابراین چارهاش را باید در عمل بجوییم و کمبودش را با عمل جبران کنیم.
بنابراین هیچ حس درونی من را به عملی وانمیدارد که فقط به فرمان عقل است، اما هیچ چارهای نیست جز این که من به فرمان عقلم تن بدهم و چیزی را که دین برایم مشخص کرده، برای درست شدن، راست شدن، تهذیب و پاک شدن عمل کنم. در آن مسیر راه بروم تا به این احساس برسم که بدون نماز نمیتوانم زندگی کنم، بدون روزه نمیتوانم زندگی کنم، بدون زیارت نمیتوانم و بدون گریه نمیتوانم. این راه رستگاری است و راه حفظ هم همین است.
ممکن است کسی بگوید اینگونه پس از مدتی خسته میشوم. چه چیزی میتواند انسان را در این راه نگه دارد؟
کسی که به آن ترس و ایمان رسید، خود ایمان به او میگوید که راهت را ادامه بده. خستگی فرط ندارد، زیرا خستگی در دوران قبلی وجود داشت که من هیچ دلیلی جز دلیل عقلی نداشتم و مجبور بودم با خستگی خودم بجنگم. فرض کنید من برای یک ساعت میخواهم بیدار باشم؛ جان میکنم تا بلند میشوم. دلیل عقلی به من میگوید که بلند شو، چارهای نداری و من به دلیل عقلی برمیخیزم. اگر آن را ادامه دادم و مقاومت کردم -که این مداومت شرط اصلی است- به آن احساس میتوانم برسم. اگر احساس است، پس احساس مرا وادار میکند که مداومت کنم.
اینجا باز هم نباید دلیل عقلیم را از دست بدهم. گاهی ممکن است یک وقت احساسم چون اوائلش است کم بیاورد. وقتی من از احساس کم آوردم، دلیل عقلی هست. مثلاً یک حادثهای پیش آمده که نمونهاش برای جوانان امروزی ما ممکن است هزار بار پیش بیاید؛ من فقط از روی طنز عرض میکنم. مثلاً داستانی که برای حضرت یوسف و زلخیا پیش آمد و مانند آن، پیش بیاید، هیچ دلیلی در آن لحظه برای جواب وجود ندارد. دلیل احساسی هم که احساسات معنوی و باطنی است، زیر پای این حادثهی جدید له شده است و فقط مانده عقل. اگر آن زجر و زحمتی را که در دوران گذشته کشیده و تمرین کرده که به فرمان عقل عمل کند -گرچه هیچ احساسی در درونش وجود نداشته باشد و احساس ضد و بد هم در درونش باشد- اینجا عقل به احساس کمک میکند.
در جاهایی هم این احساس است که به عقل کمک میکند. این احساس که عرض میکنیم یک حس ایمانی و حس ترس از خدا است. من اگر یک تعلیم نادرست بگیرم- که متأسفانه امروز در کشور ما به وفور بهدست میآید- مانند این که هرجا میروی فریاد عشق، عشق، عشق میزنند. این عشق در این حوادث زمین میخورد و این بچههایی که از این عشق دم میزنند، در حادثهای نظیر حادثهی یوسف و زلخیا زمین میخورند. اگر عقل را برای همیشه کنار گذاشته باشی، ممکن است کم بیاوری.
ما همیشهی روزگار این مطلب را عرض میکنیم و این فقط برای بچههای شیعه وجود دارد. یک درس همیشگی است و در کنار همهی درسهای دیگر به آن اشاره میکنیم. درس عقل را میگوییم؛ در کنارش درس احساس ایمانی را هم میگوییم، درس ترس از خدا را عرض میکنیم و این که باید یک جایی ترس از خدا را بیاموزید. بعد میگوییم که باید تن به رنج بدهید و اگر تن به رنج ندهی به هیچ وجه، هیچ وقت به هیچجا نخواهی رسید. درس تحمل رنج را عرض میکنیم و توصیه به تحمل رنج میکنیم.
حالا مسألهی مهم دیگر که در کنار همینها و پشتوانه است، چیزی است که در این آیهی شریفه آمده است: «یا أیُهَا الّذینَ آمَنُوا اتّقُوا اللهَ وَ ابْتَغُو اِلَیْهِ الْوَسیلَةَ». ابتغاء وسیله یعنی باید دست به سوی وسائل تقرب دراز کرد؛ یعنی ائمهی اطهار (ع). این حرف بسیار بسیار مهمی است که باز در تعلیمات امروز ما متأسفانه وجود ندارد و فراموش شده است.
ما ائمه را وسیلهی تقرب میدانیم. ابتغاء وسیله که گفته شده است، یعنی بهدست آوردن وسیله برای تقرب. ما به انواعی از توسلاتی که معتقد هستیم، دست به دامن میشویم. مثلاً تضرع میکنیم به در خانهی امام زمانمان و در روضهی حضرت اباعبدالله گریه میکنیم و با اخلاص سینه میزنیم. گریه- اگر گریه باشد- بهطور طبیعی اخلاص میآورد وگرنه فقط آب است. گریهی به زور یعنی آب در آن است.
اگر همین گریه نباشد، چه؟
اگر نباشد که هیچ؛ اصلاً دل نمیسوزد. وقتی هم دل نمیسوزد، ممکن است من اشکم را مصرف مردم کنم؛ وگرنه اصلاً شکستن دل جای دخالت مردم نیست. این را ما پشتوانه میدانیم. برای تمام آنچه که عرض شد، شما اگر دست به دامن باشید، زودتر به این احساس ایمانی میرسید. اگر دست به دامن باشید، زودتر به ترس میرسید؛ امکان مداومت بر اعمال دارید. همانگونه که اگر مداومت کنید، به احساس میتوانید برسید. اگر متوسل باشید، امکان ادامهی عمل و مداومت بر عمل بیشتر است و امکان لغزش کم میشود.
هرچه توسل به معنای واقعی کلمه بیشتر میشود و مداومت مییابد، مردم محکمتر میشوند. به فرض مثال آن لحظههایی که من به احساس ترس از خدا رسیدم و دلیل عقلی هم حضور دارد، اما باز هم کم دارم؛ یک دستی از یک جایی باید به آدم برسد و به کمک من بیاید. آن دست و نظر عنایت را باید در توسلات بهدست آورد.
شما در صحبتهایتان یکی از شروط رسیدن به تقوا را تندادن به رنج عنوان کردید. کمی عمیقتر به این مسأله بپردازیم.
یکی از مشکلات زمان ما این است که تبلیغ «راحتی» میشود. اگرچه در واقع زندگی راحت نیست، ولی دائماً تبلیغ میشود که ما باید راحت باشیم. تمام کوششها برای این است که راحتی بیشتری را به دست بیاوریم؛ گرچه شاید راحتی بیشتری نیز بهدست نیاوریم. اصلاً شاید رنج هم بیشتر باشد، اما تبلیغ راحتی میتواند این را از ما بگیرد. قدیمیها خیلی راحت یک نان خالی میخوردند که اصلاً در حال حاضر تصورش وجود ندارد که می شود با نان خالی زندگی میکرد. شخص نان خالی وقتی گیرش میآمد، پادشاهی میکرد.
داستان شرح احوال آقای نجفی قوچانی است که یک، یکقرانی گیرآورده بوده -نمیدانم؛ شاید هم دهشاهی بوده- که میخواسته با آن برود یک آبگوشت درست کند. میگوید امروز دیگر داشته سلطنت میکرده است. اصلاً تصور آبگوشت هم نمیکرده. این طریق عصر ماست. اما طریق راحتی هرگز زندگی ما را عوض نکرده است. فرض کنید که وسیلهی گرمازا را تبدیل به «گاز» کردند، بعد صدتا مشکل در کنارش وجود دارد. برق هم باشد، صدتا مشکل دارد.
واقعاً اگر زندگی امروزمان را با راحتی که در دوران گذشته وجود داشت، مقایسه کنیم، من فکر میکنم دوران گذشته با همان زندگی سادهی عادی، خیلی راحتی و خوشی و شادمانی بیشتر بود. احساس من این است که وقتی جوان بودم، اصلاً زندگی خانوادهی من خیلی به خوشی و راحتی بیشتری میگذشت تا امروز که هزاران وسائل راحتی وجود دارد. در همین روزگار، بر ما روزهای سختی میگذرد که ما حتی سر سفره یک لبخند هم نداریم. اصلاً لبخند وجود ندارد. به صورت یک وظیفه مجبوری سر سفره مینشینیم و غذا را به سرعت میخوریم و بعد بلند میشویم. در گذشته- فکر میکنم شانزده هفده ساله بودم- وقتی سر سفره غذا میخوردیم، همهاش به خنده و شوخی بود؛ با این که غذا و زندگیمان خیلی سادهتر بود. در یک اتاق، کل خانوادهی ما جمع میشدیم؛ میگفتیم، میخندیدیم و شادمانی میکردیم. حالا اثرات این به اصطلاح رفاه را ببینید.
ما درس را با زحمت نمیخوانیم، رنج را تحمل نمیکنیم؛ مگر خیلی مجبور باشیم که آن هم معمولاً زمان کنکور است. بعد از آن هم دیگر زحمت کشیدن را کنار میگذاریم. این موضوع تأثیر بدی بهخصوص در تفکر گذاشته است.
رفاه چطور؟ نسبت رفاه و آسایش با این موضوع چیست؟
برای به دست آوردن یک چیزی مافوق این جهان مادی که همان احساس ایمانی و ترس از خدا است، احتیاج به تحمل یک رنج داریم. رنجی که خودم برای خودم میخرم. مثلاً سه ساعت در شب باید بیدار بمانم تا به خواستهام برسم؛ باید بیدار بمانم و این رنج را تحمل کنم.
حجتالإسلام پناهیان: یکی از آفتها که اشاره فرمودید ترس است. یکی دیگر از آفتها هم این است که وقتی میخواهند رنج بکشند، هر زمان که عشقشان کشید، باید رنج بکشند. در واقع یک رنج بیبرنامه و بدون مداومت و استمرار. در روایات هم داریم که حداقل یک برنامهی یکساله را برای رسیدن به تقوا باید داشته باشیم. شما لطف کنید برنامهای یکساله به جوانان بدهید برای این که از همین ماه رجب تا ماه رجب آینده، بنایشان را بگذارند بر این که تمرین کنند و به مدد برکات این ماههای عزیز بتوانند این برنامه را انجام بدهند. به نظرم برنامه بهتر است سبک باشد تا افراطی هم نشود و یک دفعه جوانان ما احساسی نشوند و یک برنامهی سنگینی بردارند که احتمال شکست خوردنشان در آن برنامه قطعی باشد.
دستور اولی که میخواهم برای کسانی که قصد شروع دارند، بگویم- مطلبی است که هزاران بار اساتید و بزرگانی نظیر مرحوم آیتالله حقشناس به جوانان توصیه میکردند- نماز اول وقت است. نماز اول وقت بخوانید. اگر توانستید، به جماعت بخوانید و اگر هم نشد، همان اول وقت بخوانید.
شاید جوان بهخصوص در این زمانهایی که شبها کوتاه است و اذان صبح خیلی زود اتفاق میافتد و وقت ادای نماز کم است، شکست بخورد؛ عیبی ندارد. برای فردا شب نقشه بکشد. برای پس فردا شب. برای هزار شب دیگر. باید برنامه بریزیم که نمازمان را اول وقت بخوانیم، اما باید در نظر بگیریم که یکی از نمازهایمان نماز صبح است که خیلی هم اول وقت خواندنش مهم است. بنابراین برای آن هم باید نقشه داشته باشیم تا حتماً در طرحمان آن را هم به اول وقت برسانیم. اما مشکلش خیلی بیشتر از ظهر و عصر و مغرب و عشاء است. مثلاً ممکن است که دانشجویی وقت نماز ظهر و عصرش در کلاس مشغول باشد. ما نمیگوییم که کلاس را بشکند و بیرون بیاید، اما هر وقت که کلاس تمام شد -با احتساب ساعتهای الان، مثلاً دو تمام شد- بلافاصله برود نمازش را بخواند. دیگر نرود مثلاً یک ناهاری با خیال راحت بخورد و یک ساعتی هم استراحت، نه. نمازمان را میخوانیم. دست کم وضو میگیریم و نماز ظهر را میخوانیم تا از اول وقتش خیلی دیر نشود. بعد هم اگر گرسنه بودیم، ناهار میخوریم و نماز عصرمان را بلافاصله میخوانیم. این نماز اول وقت را برایش بکوشیم.
اگر روایت این باب را دیده باشیم، میفرماید که شیطان از کسی که نمازش را اول وقت میخواند و بر آن مراقبت میکند، همیشه ترسان است. «لایَزالُ الشّیطانُ زائِلاً مِن بَنی آدم». این نکته را هم به نماز اول وقت اضافه کنیم که نماز صحیح بخوانید. بنابراین برای این که نماز صحیح باشد، من ناگزیرم که رکوع صحیح بیاموزم، غسل صحیح بیاموزم، یک حمد و سورهی صحیح بیاموزم و مسائل دیگر نماز را بیاموزم که اگر کلش را جمع کنی، ممکن است در سه چهار ساعت بشود به همهاش پرداخت.
تقلید صحیح یعنی میپرسم و عمل میکنم. چند مسأله در باب وضو باید بخوانم؛ مثلاً به اندازهی دو صفحه رساله، برای غسل باید دو صفحه رساله بخوانم، برای نمازم هفت هشت ده صفحه باید بخوانم تا مسائل اصلی را یاد بگیرم. چون جوانم، زودتر یاد میگیرم. بعد هم دو بار سه بار چهار بار پنج بار پیش معلم میخوانم تا تصحیح شود.
من به یک نماز صحیح احتیاج دارم و بعد از آن به یک نماز اول وقت. جوان مادامی که نمازش را صحیح میخواند، نمازش را دقت میکند، مواظبت میکند و اول وقت میخواند، شیطان ترسان است. نه این که جوان از شیطان ترسان باشد؛ شیطان از آن جوان ترسیده است. اگر انسان اینگونه نباشد، آنوقت شیطان طبق روایات، انسان را به جاهایی میبرد که دیگر برگشت ندارد.
اگر میخواهید همیشه سالم و محفوظ بمانید، نماز اول وقت بخوانید. نماز اول وقت ایجادکنندهی ترس از خداست. بعضی جوانها دو دقیقه نماز میخوانند؛ نه دو دقیقه و نه نیم ساعت. ما که یک ذره بیشتر کش میدهیم -که آن هم از روی عادت است و قیمت ندارد- میشود پنج دقیقه. «سبحان ربی العظیم و بحمده» را صحیح بگو؛ یک بار بگو، اما صحیح و با آرامش بدن. صحیح خواندن نماز مثل این است که انسان به دیوار مستحکمی تکیه کرده باشد. این امر را اگر شما بهدست بیاورید، حتی با نیروی خیلی زیاد هم این زمین نمیخورد. شاید تکان بخورد، اما زمین نمیخورد. ممکن است حوادث مهمی هم برایش پیش بیاید، اما آن حوادث با نماز اول وقت و صحیح، او را به زمین نمیزند.
توصیهی دوم که برای ماندگاری و مداومت به آن نیاز است که در بحث تقوا هم به آن اشاره شد، دست به دامن و متوسل شدن است. توسل نه به معنای توسلات رسمی. شما وقتی در خانهی خودت با امام زمانت صحبت میکنی، این میشود توسل. من با ایشان تنها هستم و صحبت میکنم؛ پنج دقیقه صحبت میکنم. در این پنج دقیقه یا دو دقیقهای که من هستم با امام زمان، من هستم با امام حسین، آن لحظه است که توجه درست میشود. اگر در این سینهزنیها هم این فضا پیش آمد، ارزش دارد.اگر در گریه هم آن یک لحظهای پیش آمد که من تنها هستم، ارزش دارد.
چگونه این را وارد زندگی کنیم؟
اگر شما این احساس را داشته باشید، دیگر دم دستتان است. اگر دارید، که هست و اگر ندارید، نه. باید یک احساس مداوم باشد، نه شور جوانی.
اینجا یک بحث مبنایی پیش میآید؛ یعنی بحث سعادت. وقتی ما با همسن و سالهامان صحبت میکنیم، میگویند که ما بالاخره باید از دنیامان لذت ببریم. آیا این به معنای سعادت است؛ یعنی فقط لذت بردن این دنیایی؟
اگر هم باشد بالاخره یک حد شرعی دارد.
به تعبیر شهید مطهری تقوا یکجور پیشبرنده است که ما را به سمت آن نقطهی سعادت پیش میبرد. به نظر میرسد در این مسأله یک رنجی هم وجود دارد؛ درست است؟
این دو مقوله منافاتی با هم ندارند. من غرق در سعادتم، ولی در عین حال رنج هم میبرم. به عبارت دیگر آن رنج من را به سعادت رسانده است. بیرنج آدم به سعادت نمیرسد. سعادت یعنی یک لذت مطلق. حتی برای رسیدن به لذات این دنیایی هم باید رنج بکشی. باید جنگ کنی، دعوا کنی، جنگ سیاسی کنی، زندان بروی، دروغ بگویی، دغل کنی، مبارزهی اقتصادی کنی که در مبارزهی اقتصادی ممکن است زندان و رنج هم باشد. بنابراین رسیدن به لذات این دنیایی هم نیاز به رنج دارد. اما وقتی من سعادت را یک جریان متعالی بدانم...
تعریف شما از سعادت متعالی چیست؟
سعادتی که در آن، انسان به امنیت و راحتی و لذت میرسد. وقتی میگوییم که در بهشت به سعادت میرسیم، یعنی به امنیت و راحتی و لذتی میرسیم که مداوم است. ما این ویژگیها را در این دنیا هم بهدست میآوریم، اما محدود و موقت. مثلاً به یک علم میرسید که علمش راحتیآور، امنیتآور و لذتبار است. در این علمهای این جهانی وقتی شما کشفی میکنید، خیلی لذت میبرید، اما چند روز؟ سه هفته؟ یک ماه؟ بعد هم مردم بهبه و چهچهی میگویند که یک مقدار از آن لذت میبرید و پس از مدتی تمام میشود. کاشف نظریهی نسبیت، آن را روزی در مقالهاش منتشر کرد. بعد از یک سال، بعد از دو سال مثلاً دنیا متوجه شد و بهبه و چهچهی کردند، اما پس از آن و برای ادامهی کار، دیگر خونسرد است و دیگر لذتی از آن نمیبرد؛ دیگر تمام میشود.
سعادت متعالی، لذتش مداوم است و هر لحظه افزایش پیدا میکند. مداومش هم حوصلهی آدم را سر نمیبرد. لذتهای این دنیایی حوصلهی آدم را سر میبرند و خسته میکنند. اگر آدم آلوده شود که ممکن است بعدش پشیمانی هم به بار بیاورد. مثلاً شادمانی رسیدن به ریاست جمهوری؛ البته اگر شادمانی داشته باشد. برایتان کف میزنند، اما چند بار؟ اما سعادت واقعی اینگونه نیست؛ همهی لحظاتش راحتی است. چون راحتی آن از جنس این جهان نیست؛ راحتی جان است، لذتش لذت همیشگی است و امنیتش امنیت همیشگی است.
تقوای فردی با تقوای اجتماعی چه رابطهای دارد؟ زمانی که بزرگی به ما میگوید نماز اول وقت بخوان؛ به جماعت بخوان، حالا یکی انجام میدهد؛ یکی هم به هر دلیلی انجام نمیدهد. اگر این را به حوزهی جامعه بکشانیم، به چه شکلی ممکن خواهد بود؟
این امر به طور طبیعی و برای آدم طبیعی غیر ممکن است. اما اگر آدمی است که کمی غیر طبیعی باشد، یعنی از نظر ما برتر است و البته اینگونه آدمها نادر هستند، ما انسانهای معمولی که یک ساختمان معمولی داریم، چارهای نداریم جز تمرین تقوای فردی. آدم ممکن است گاهی بلغزد. فرض کنید زلیخای ما خیلی زیباتر از آن زلیخاها باشد؛ پولی که در جیب ما گذاشتند، خیلی بیشتر باشد؛ وعدهای که به ما دادند، خیلی بزرگ باشد. اینجاهاست که انسان ممکن است کم بیاورد؛ جز کسی که تمرین کرده باشد. تمرین ترس از خدا که یک تمرین قوی است.
اصلاً نمیتوان این دو مقوله را از هم جدا کرد. نمیشود گفت که نماز اول وقت میخواند، اما در اجتماع کم میگذارد و مثلاً دزدی میکند. این آدم نامربوطی است.
خیلیها هم تقوا را به معنی زهدی میگیرند که از آن سوء تعبیر وجود دارد. یعنی آن را گوشهنشینی میپندارند. میگویند اگر شما میخواهی تقوا داشته باشی، برو در مسجد و نماز بخوان، روزهات را بگیر و... میدانیم که در روابط اجتماعی باید طور دیگری رفتار کرد. در صورتی که با فرمایشهای شما این دو مقوله با هم عجین هستند.
اگر کسی به مرحلهی تقوا برسد، همهجا بهوسیلهی این نیرو کنترل میشود. شما اگر در رسالهها هم نگاه کنید، عدالت یک ملکه است؛ ملکهی بازدارنده. اگر در شرایط اجتماعی هم قرار بگیرد، سینه سپر میکند؛ چون یک ملکه وجود دارد و نه یک حالت. ملکه یعنی تبدیل عدالت، تقوا و ... به یک صفت پایدار یا حالت پایدار. اگرچه این واژه خیلی دقیق نیست، اما نام آن را «دیانت» میگذاریم.
در ماه رجب و در آستانهی ماههای مبارک شعبان و رمضان هستیم. بسیاری از بزرگان معتقدند که جوانان باید به گونهای از این ماههای معنوی استفاده کنند که در عید فطر با کولهباری پر به استقبال رجب، شعبان و رمضان سال آینده بروند. دربارهی بهرهوری بهینه از این فرصت معنوی، رهبر انقلاب بر روی چند مسأله تأکید فراوانی دارند. یکی از آن مباحث تقوا است که از آن به "سپر" تعبیر میکنند. حال اگر بخواهیم این بحث را به طور عملی وارد زندگی کنیم یا به عبارت دیگر، با معیار تقوا و پرهیزکاری یک سبک زندگی برای خودمان بسازیم، اولین سؤالی که پیش میآید، این است که ما چگونه این سپر را بهدست بیاوریم و آن را حفظ کنیم؟ بهخصوص این که در دنیایی پر از پلیدی و زشتی زندگی میکنیم که میتواند خیلی سادهتر از گذشته این سپر را از بین برده و حذف کند. نکتهی دیگر این که از تقوا چه استفادهای میتوان کرد و اصلاً به چه درد ما میخورد؟
این ماهها، ماههای مبارکی است و اگر انسان کمی پاکیزه باشد، حضور این ماهها را حضوری تازه، مبارک و معنوی حس میکند. نقل شده که امام، ماه رمضان را قبل از این که استهلال کند، حکم میکرده است. دلیلش هم این بود که برایش احساس قوی و یقینآور شده بود. نمیخواهم بر این موضوع تکیه کنم، میخواهم بگویم که این احساس میتواند باشد و میتواند آنقدر نیرومند شود که همهی زندگی آدم را بپوشاند.
مسألهی دوم این که درست است که این دو ماه رجب و شعبان مقدمهای برای ماه رمضان هستند، اما خودشان نیز بنفسه از یک ارزش ذاتی بالایی برخوردارند. ماه رجب به تنهایی برای خودش چیزی است و ماه شعبان نیز به تنهایی چیزی است. این دو ماه با حفظ حرمت و با همان ارزش ذاتیشان برای ماه رمضان مقدمه هستند. در واقع ما باید نتایج این دو ماه را در ماه رمضان ببینیم. اگر بخواهیم رمضان را در یک کلمه خلاصه کنیم، آن یک کلمه این است که ماه رمضان ماه ضیافت خدا است که مقدماتش باید در ماه رجب و شعبان تحصیل شود.
اما بحث اصلی این است که ما تقوا را چگونه بهدست بیاوریم و چگونه حفظ کنیم؟ مسأله اینجاست که آدم هرچقدر هم که کتاب بخواند، با خواندن کتاب هیچ حکمی در درونش برای عمل پیش نمیآید. بلکه انسان باید برای حرکت و عمل از یک سرمایهی درونی برخوردار باشد؛ وگرنه با خواندن کتاب هیچ حرکتی در ما اتفاق نخواهد افتاد، من میتوانم حرفی بشنوم و جهلم کمتر شود و اطلاعات بیشتری را کسب کنم، اما حرف، هیچ حرکتی را به بار نمیآورد. لذا کسی که واعظ نفسانی نداشته باشد، واعظ بیرونی برایش سودی ندارد.
اگر کسی ایمان داشته باشد، حق در او مؤثر است؛ خواندن در او مؤثر است، دیدن در و دیوار عالم برایش مؤثر است، دیدن حوادث برایش مؤثر است. همهی اینها معنادار و حرکتآور میشود. این که میگوییم من باید از خدا بترسم، پروا از خدا داشته باشم، همان چیزی است که در واقع باید در جان انسان باشد تا بتواند حرکتی کند.
علم، دلیل کافی برای این حرکت نیست؛ بلکه یک احساس است و آنهم نه یک احساس و شوری که جوانها ممکن است مثلاً با خواندن یک شعر، دیدن یک عکس و یا دیدن یک مسابقهی فوتبال بهدست آورند. اینها مال جوان شانزده هفده ساله است؛ بلکه احساس به معنای واقعی کلمه. احساسی که شب و روز همراه انسان باشد. این احساس همیشگی را من عرض میکنم که تحصیل آن ضروری است. اسم این احساس دائم را خدا و پیغمبرش «ایمان» گذاشتهاند.
ایمان یک احساس همیشگی، مداوم، کارساز و روحبخش است. توجه بفرمایید که لفظ را عوض میکنیم و میگذاریم «ترس». خب این ترس یا تقوا را باید از کجا بهدست آورد؟
یک راه این است که آدم یک کسی را ببیند که آن شخص از خدا میترسد. اگر من کسی را ببینم که از خدا میترسد، من نیز از او این ترس را میآموزم. این آموختنی است. یعنی اگر با اینچنین شخصی نشست و برخاست داشته باشم، از او متأثر میشوم.
اما نوع دوم؛ ممکن است من نتوانم کسی را بیابم که از خدا بترسد تا ترس را بیاموزم. اینجا راهش این است که خودم ترسیدن را کسب کنم. آنچه که من میخوانم، میشنوم و یا میبینم، میتواند حرکت عقلانی برای من به بار بیاورد، اما حرکت عقلانی من را به حرکت نمیخواند. آنچه در من یک تحرک عقلانی ایجاد کرده، این است که با یک استدلال در درون خودم به نتیجهای رسیدهام. مثلاً کتابی خواندهام و آن در درون من یک حرکت فکری ایجاد کرده، یک برهان شده، یک دلیل شده، ده تا دلیل شده و من به یک نتیجهای رسیدهام. این یعنی من از نظر عقلی حجتم تمام است.
این حجت ممکن است نتواند من را به حرکت دربیاورد، اما چون حجت تمام شده من باید تن به این رنج بدهم تا یک انگیزهی حرکتی بهوجود بیاورم. انگیزهی عقلانی، انگیزهی حرکتی نیست و من باید برای این حرکت بدون احساس، اما با دلیل خود، تن به یک رنج بدهم. هر کسی این رنج را تحمل نکند، به هیچجا و هیچ چیز نمیرسد. همیشه انسان باید یک مرحلهی بالاتر را برای خود در نظر بگیرد تا تن به خطر داده و به آن کشتی نجات برسد. در اسلام هر کسی بگوید «أشهد أن لاإلهإلاالله» از او میپذیرند. همین کافی است. چون بعد از این در جامعه یک حرکتی بهوجود میآید.
مردم نماز میخوانند. همه نمازهایشان را به جماعت میخوانند. نماز جمعه میخوانند. همگان تحت موعظهی پیامبر قرار میگیرند و باید به جهاد بروند و میروند؛ باید زکات بپردازند و میپردازند. این مجموعهی دستور، همان رنجی است که من عرض میکنم. یعنی من رنج میکشم؛ حتی اگر خیلی اعتقاد حسی را نداشته باشم. چون در واقع یک دلیل عقلانی دارم. مثلاً برای صحت نماز، دلیل حسی ندارم، جهت نماز را حس نمیکنم، اما دلیل عقلانی دارم. ماها معمولاً همینطور هستیم و نمازمان را با دلیل عقلانی میخوانیم. چون از نماز بهره نمیبریم، پس آن را حس نمیکنیم.
در جامعه نیز همین موضوع مردم را وادار به عمل میکند. این عمل برایشان احساسی را به بار میآورد که اسمش را ایمان گذاشتهایم. عمل، ایمان را برای آدم به بار میآورد و همین، ترس از خدا میشود. فرض کنید که شخصی در معاشرت با پیامبر و نشستن پای منبر و موعظهی ایشان، دستور خدا را بیاموزد. حالا او فرصت معاشرت داشت، اما ما فرضمان این است که این فرصت معاشرت خیلی کم است. بنابراین چارهاش را باید در عمل بجوییم و کمبودش را با عمل جبران کنیم.
بنابراین هیچ حس درونی من را به عملی وانمیدارد که فقط به فرمان عقل است، اما هیچ چارهای نیست جز این که من به فرمان عقلم تن بدهم و چیزی را که دین برایم مشخص کرده، برای درست شدن، راست شدن، تهذیب و پاک شدن عمل کنم. در آن مسیر راه بروم تا به این احساس برسم که بدون نماز نمیتوانم زندگی کنم، بدون روزه نمیتوانم زندگی کنم، بدون زیارت نمیتوانم و بدون گریه نمیتوانم. این راه رستگاری است و راه حفظ هم همین است.
ممکن است کسی بگوید اینگونه پس از مدتی خسته میشوم. چه چیزی میتواند انسان را در این راه نگه دارد؟
کسی که به آن ترس و ایمان رسید، خود ایمان به او میگوید که راهت را ادامه بده. خستگی فرط ندارد، زیرا خستگی در دوران قبلی وجود داشت که من هیچ دلیلی جز دلیل عقلی نداشتم و مجبور بودم با خستگی خودم بجنگم. فرض کنید من برای یک ساعت میخواهم بیدار باشم؛ جان میکنم تا بلند میشوم. دلیل عقلی به من میگوید که بلند شو، چارهای نداری و من به دلیل عقلی برمیخیزم. اگر آن را ادامه دادم و مقاومت کردم -که این مداومت شرط اصلی است- به آن احساس میتوانم برسم. اگر احساس است، پس احساس مرا وادار میکند که مداومت کنم.
اینجا باز هم نباید دلیل عقلیم را از دست بدهم. گاهی ممکن است یک وقت احساسم چون اوائلش است کم بیاورد. وقتی من از احساس کم آوردم، دلیل عقلی هست. مثلاً یک حادثهای پیش آمده که نمونهاش برای جوانان امروزی ما ممکن است هزار بار پیش بیاید؛ من فقط از روی طنز عرض میکنم. مثلاً داستانی که برای حضرت یوسف و زلخیا پیش آمد و مانند آن، پیش بیاید، هیچ دلیلی در آن لحظه برای جواب وجود ندارد. دلیل احساسی هم که احساسات معنوی و باطنی است، زیر پای این حادثهی جدید له شده است و فقط مانده عقل. اگر آن زجر و زحمتی را که در دوران گذشته کشیده و تمرین کرده که به فرمان عقل عمل کند -گرچه هیچ احساسی در درونش وجود نداشته باشد و احساس ضد و بد هم در درونش باشد- اینجا عقل به احساس کمک میکند.
در جاهایی هم این احساس است که به عقل کمک میکند. این احساس که عرض میکنیم یک حس ایمانی و حس ترس از خدا است. من اگر یک تعلیم نادرست بگیرم- که متأسفانه امروز در کشور ما به وفور بهدست میآید- مانند این که هرجا میروی فریاد عشق، عشق، عشق میزنند. این عشق در این حوادث زمین میخورد و این بچههایی که از این عشق دم میزنند، در حادثهای نظیر حادثهی یوسف و زلخیا زمین میخورند. اگر عقل را برای همیشه کنار گذاشته باشی، ممکن است کم بیاوری.
ما همیشهی روزگار این مطلب را عرض میکنیم و این فقط برای بچههای شیعه وجود دارد. یک درس همیشگی است و در کنار همهی درسهای دیگر به آن اشاره میکنیم. درس عقل را میگوییم؛ در کنارش درس احساس ایمانی را هم میگوییم، درس ترس از خدا را عرض میکنیم و این که باید یک جایی ترس از خدا را بیاموزید. بعد میگوییم که باید تن به رنج بدهید و اگر تن به رنج ندهی به هیچ وجه، هیچ وقت به هیچجا نخواهی رسید. درس تحمل رنج را عرض میکنیم و توصیه به تحمل رنج میکنیم.
حالا مسألهی مهم دیگر که در کنار همینها و پشتوانه است، چیزی است که در این آیهی شریفه آمده است: «یا أیُهَا الّذینَ آمَنُوا اتّقُوا اللهَ وَ ابْتَغُو اِلَیْهِ الْوَسیلَةَ». ابتغاء وسیله یعنی باید دست به سوی وسائل تقرب دراز کرد؛ یعنی ائمهی اطهار (ع). این حرف بسیار بسیار مهمی است که باز در تعلیمات امروز ما متأسفانه وجود ندارد و فراموش شده است.
ما ائمه را وسیلهی تقرب میدانیم. ابتغاء وسیله که گفته شده است، یعنی بهدست آوردن وسیله برای تقرب. ما به انواعی از توسلاتی که معتقد هستیم، دست به دامن میشویم. مثلاً تضرع میکنیم به در خانهی امام زمانمان و در روضهی حضرت اباعبدالله گریه میکنیم و با اخلاص سینه میزنیم. گریه- اگر گریه باشد- بهطور طبیعی اخلاص میآورد وگرنه فقط آب است. گریهی به زور یعنی آب در آن است.
اگر همین گریه نباشد، چه؟
اگر نباشد که هیچ؛ اصلاً دل نمیسوزد. وقتی هم دل نمیسوزد، ممکن است من اشکم را مصرف مردم کنم؛ وگرنه اصلاً شکستن دل جای دخالت مردم نیست. این را ما پشتوانه میدانیم. برای تمام آنچه که عرض شد، شما اگر دست به دامن باشید، زودتر به این احساس ایمانی میرسید. اگر دست به دامن باشید، زودتر به ترس میرسید؛ امکان مداومت بر اعمال دارید. همانگونه که اگر مداومت کنید، به احساس میتوانید برسید. اگر متوسل باشید، امکان ادامهی عمل و مداومت بر عمل بیشتر است و امکان لغزش کم میشود.
هرچه توسل به معنای واقعی کلمه بیشتر میشود و مداومت مییابد، مردم محکمتر میشوند. به فرض مثال آن لحظههایی که من به احساس ترس از خدا رسیدم و دلیل عقلی هم حضور دارد، اما باز هم کم دارم؛ یک دستی از یک جایی باید به آدم برسد و به کمک من بیاید. آن دست و نظر عنایت را باید در توسلات بهدست آورد.
شما در صحبتهایتان یکی از شروط رسیدن به تقوا را تندادن به رنج عنوان کردید. کمی عمیقتر به این مسأله بپردازیم.
یکی از مشکلات زمان ما این است که تبلیغ «راحتی» میشود. اگرچه در واقع زندگی راحت نیست، ولی دائماً تبلیغ میشود که ما باید راحت باشیم. تمام کوششها برای این است که راحتی بیشتری را به دست بیاوریم؛ گرچه شاید راحتی بیشتری نیز بهدست نیاوریم. اصلاً شاید رنج هم بیشتر باشد، اما تبلیغ راحتی میتواند این را از ما بگیرد. قدیمیها خیلی راحت یک نان خالی میخوردند که اصلاً در حال حاضر تصورش وجود ندارد که می شود با نان خالی زندگی میکرد. شخص نان خالی وقتی گیرش میآمد، پادشاهی میکرد.
داستان شرح احوال آقای نجفی قوچانی است که یک، یکقرانی گیرآورده بوده -نمیدانم؛ شاید هم دهشاهی بوده- که میخواسته با آن برود یک آبگوشت درست کند. میگوید امروز دیگر داشته سلطنت میکرده است. اصلاً تصور آبگوشت هم نمیکرده. این طریق عصر ماست. اما طریق راحتی هرگز زندگی ما را عوض نکرده است. فرض کنید که وسیلهی گرمازا را تبدیل به «گاز» کردند، بعد صدتا مشکل در کنارش وجود دارد. برق هم باشد، صدتا مشکل دارد.
واقعاً اگر زندگی امروزمان را با راحتی که در دوران گذشته وجود داشت، مقایسه کنیم، من فکر میکنم دوران گذشته با همان زندگی سادهی عادی، خیلی راحتی و خوشی و شادمانی بیشتر بود. احساس من این است که وقتی جوان بودم، اصلاً زندگی خانوادهی من خیلی به خوشی و راحتی بیشتری میگذشت تا امروز که هزاران وسائل راحتی وجود دارد. در همین روزگار، بر ما روزهای سختی میگذرد که ما حتی سر سفره یک لبخند هم نداریم. اصلاً لبخند وجود ندارد. به صورت یک وظیفه مجبوری سر سفره مینشینیم و غذا را به سرعت میخوریم و بعد بلند میشویم. در گذشته- فکر میکنم شانزده هفده ساله بودم- وقتی سر سفره غذا میخوردیم، همهاش به خنده و شوخی بود؛ با این که غذا و زندگیمان خیلی سادهتر بود. در یک اتاق، کل خانوادهی ما جمع میشدیم؛ میگفتیم، میخندیدیم و شادمانی میکردیم. حالا اثرات این به اصطلاح رفاه را ببینید.
ما درس را با زحمت نمیخوانیم، رنج را تحمل نمیکنیم؛ مگر خیلی مجبور باشیم که آن هم معمولاً زمان کنکور است. بعد از آن هم دیگر زحمت کشیدن را کنار میگذاریم. این موضوع تأثیر بدی بهخصوص در تفکر گذاشته است.
رفاه چطور؟ نسبت رفاه و آسایش با این موضوع چیست؟
برای به دست آوردن یک چیزی مافوق این جهان مادی که همان احساس ایمانی و ترس از خدا است، احتیاج به تحمل یک رنج داریم. رنجی که خودم برای خودم میخرم. مثلاً سه ساعت در شب باید بیدار بمانم تا به خواستهام برسم؛ باید بیدار بمانم و این رنج را تحمل کنم.
حجتالإسلام پناهیان: یکی از آفتها که اشاره فرمودید ترس است. یکی دیگر از آفتها هم این است که وقتی میخواهند رنج بکشند، هر زمان که عشقشان کشید، باید رنج بکشند. در واقع یک رنج بیبرنامه و بدون مداومت و استمرار. در روایات هم داریم که حداقل یک برنامهی یکساله را برای رسیدن به تقوا باید داشته باشیم. شما لطف کنید برنامهای یکساله به جوانان بدهید برای این که از همین ماه رجب تا ماه رجب آینده، بنایشان را بگذارند بر این که تمرین کنند و به مدد برکات این ماههای عزیز بتوانند این برنامه را انجام بدهند. به نظرم برنامه بهتر است سبک باشد تا افراطی هم نشود و یک دفعه جوانان ما احساسی نشوند و یک برنامهی سنگینی بردارند که احتمال شکست خوردنشان در آن برنامه قطعی باشد.
دستور اولی که میخواهم برای کسانی که قصد شروع دارند، بگویم- مطلبی است که هزاران بار اساتید و بزرگانی نظیر مرحوم آیتالله حقشناس به جوانان توصیه میکردند- نماز اول وقت است. نماز اول وقت بخوانید. اگر توانستید، به جماعت بخوانید و اگر هم نشد، همان اول وقت بخوانید.
شاید جوان بهخصوص در این زمانهایی که شبها کوتاه است و اذان صبح خیلی زود اتفاق میافتد و وقت ادای نماز کم است، شکست بخورد؛ عیبی ندارد. برای فردا شب نقشه بکشد. برای پس فردا شب. برای هزار شب دیگر. باید برنامه بریزیم که نمازمان را اول وقت بخوانیم، اما باید در نظر بگیریم که یکی از نمازهایمان نماز صبح است که خیلی هم اول وقت خواندنش مهم است. بنابراین برای آن هم باید نقشه داشته باشیم تا حتماً در طرحمان آن را هم به اول وقت برسانیم. اما مشکلش خیلی بیشتر از ظهر و عصر و مغرب و عشاء است. مثلاً ممکن است که دانشجویی وقت نماز ظهر و عصرش در کلاس مشغول باشد. ما نمیگوییم که کلاس را بشکند و بیرون بیاید، اما هر وقت که کلاس تمام شد -با احتساب ساعتهای الان، مثلاً دو تمام شد- بلافاصله برود نمازش را بخواند. دیگر نرود مثلاً یک ناهاری با خیال راحت بخورد و یک ساعتی هم استراحت، نه. نمازمان را میخوانیم. دست کم وضو میگیریم و نماز ظهر را میخوانیم تا از اول وقتش خیلی دیر نشود. بعد هم اگر گرسنه بودیم، ناهار میخوریم و نماز عصرمان را بلافاصله میخوانیم. این نماز اول وقت را برایش بکوشیم.
اگر روایت این باب را دیده باشیم، میفرماید که شیطان از کسی که نمازش را اول وقت میخواند و بر آن مراقبت میکند، همیشه ترسان است. «لایَزالُ الشّیطانُ زائِلاً مِن بَنی آدم». این نکته را هم به نماز اول وقت اضافه کنیم که نماز صحیح بخوانید. بنابراین برای این که نماز صحیح باشد، من ناگزیرم که رکوع صحیح بیاموزم، غسل صحیح بیاموزم، یک حمد و سورهی صحیح بیاموزم و مسائل دیگر نماز را بیاموزم که اگر کلش را جمع کنی، ممکن است در سه چهار ساعت بشود به همهاش پرداخت.
تقلید صحیح یعنی میپرسم و عمل میکنم. چند مسأله در باب وضو باید بخوانم؛ مثلاً به اندازهی دو صفحه رساله، برای غسل باید دو صفحه رساله بخوانم، برای نمازم هفت هشت ده صفحه باید بخوانم تا مسائل اصلی را یاد بگیرم. چون جوانم، زودتر یاد میگیرم. بعد هم دو بار سه بار چهار بار پنج بار پیش معلم میخوانم تا تصحیح شود.
من به یک نماز صحیح احتیاج دارم و بعد از آن به یک نماز اول وقت. جوان مادامی که نمازش را صحیح میخواند، نمازش را دقت میکند، مواظبت میکند و اول وقت میخواند، شیطان ترسان است. نه این که جوان از شیطان ترسان باشد؛ شیطان از آن جوان ترسیده است. اگر انسان اینگونه نباشد، آنوقت شیطان طبق روایات، انسان را به جاهایی میبرد که دیگر برگشت ندارد.
اگر میخواهید همیشه سالم و محفوظ بمانید، نماز اول وقت بخوانید. نماز اول وقت ایجادکنندهی ترس از خداست. بعضی جوانها دو دقیقه نماز میخوانند؛ نه دو دقیقه و نه نیم ساعت. ما که یک ذره بیشتر کش میدهیم -که آن هم از روی عادت است و قیمت ندارد- میشود پنج دقیقه. «سبحان ربی العظیم و بحمده» را صحیح بگو؛ یک بار بگو، اما صحیح و با آرامش بدن. صحیح خواندن نماز مثل این است که انسان به دیوار مستحکمی تکیه کرده باشد. این امر را اگر شما بهدست بیاورید، حتی با نیروی خیلی زیاد هم این زمین نمیخورد. شاید تکان بخورد، اما زمین نمیخورد. ممکن است حوادث مهمی هم برایش پیش بیاید، اما آن حوادث با نماز اول وقت و صحیح، او را به زمین نمیزند.
توصیهی دوم که برای ماندگاری و مداومت به آن نیاز است که در بحث تقوا هم به آن اشاره شد، دست به دامن و متوسل شدن است. توسل نه به معنای توسلات رسمی. شما وقتی در خانهی خودت با امام زمانت صحبت میکنی، این میشود توسل. من با ایشان تنها هستم و صحبت میکنم؛ پنج دقیقه صحبت میکنم. در این پنج دقیقه یا دو دقیقهای که من هستم با امام زمان، من هستم با امام حسین، آن لحظه است که توجه درست میشود. اگر در این سینهزنیها هم این فضا پیش آمد، ارزش دارد.اگر در گریه هم آن یک لحظهای پیش آمد که من تنها هستم، ارزش دارد.
چگونه این را وارد زندگی کنیم؟
اگر شما این احساس را داشته باشید، دیگر دم دستتان است. اگر دارید، که هست و اگر ندارید، نه. باید یک احساس مداوم باشد، نه شور جوانی.
اینجا یک بحث مبنایی پیش میآید؛ یعنی بحث سعادت. وقتی ما با همسن و سالهامان صحبت میکنیم، میگویند که ما بالاخره باید از دنیامان لذت ببریم. آیا این به معنای سعادت است؛ یعنی فقط لذت بردن این دنیایی؟
اگر هم باشد بالاخره یک حد شرعی دارد.
به تعبیر شهید مطهری تقوا یکجور پیشبرنده است که ما را به سمت آن نقطهی سعادت پیش میبرد. به نظر میرسد در این مسأله یک رنجی هم وجود دارد؛ درست است؟
این دو مقوله منافاتی با هم ندارند. من غرق در سعادتم، ولی در عین حال رنج هم میبرم. به عبارت دیگر آن رنج من را به سعادت رسانده است. بیرنج آدم به سعادت نمیرسد. سعادت یعنی یک لذت مطلق. حتی برای رسیدن به لذات این دنیایی هم باید رنج بکشی. باید جنگ کنی، دعوا کنی، جنگ سیاسی کنی، زندان بروی، دروغ بگویی، دغل کنی، مبارزهی اقتصادی کنی که در مبارزهی اقتصادی ممکن است زندان و رنج هم باشد. بنابراین رسیدن به لذات این دنیایی هم نیاز به رنج دارد. اما وقتی من سعادت را یک جریان متعالی بدانم...
تعریف شما از سعادت متعالی چیست؟
سعادتی که در آن، انسان به امنیت و راحتی و لذت میرسد. وقتی میگوییم که در بهشت به سعادت میرسیم، یعنی به امنیت و راحتی و لذتی میرسیم که مداوم است. ما این ویژگیها را در این دنیا هم بهدست میآوریم، اما محدود و موقت. مثلاً به یک علم میرسید که علمش راحتیآور، امنیتآور و لذتبار است. در این علمهای این جهانی وقتی شما کشفی میکنید، خیلی لذت میبرید، اما چند روز؟ سه هفته؟ یک ماه؟ بعد هم مردم بهبه و چهچهی میگویند که یک مقدار از آن لذت میبرید و پس از مدتی تمام میشود. کاشف نظریهی نسبیت، آن را روزی در مقالهاش منتشر کرد. بعد از یک سال، بعد از دو سال مثلاً دنیا متوجه شد و بهبه و چهچهی کردند، اما پس از آن و برای ادامهی کار، دیگر خونسرد است و دیگر لذتی از آن نمیبرد؛ دیگر تمام میشود.
سعادت متعالی، لذتش مداوم است و هر لحظه افزایش پیدا میکند. مداومش هم حوصلهی آدم را سر نمیبرد. لذتهای این دنیایی حوصلهی آدم را سر میبرند و خسته میکنند. اگر آدم آلوده شود که ممکن است بعدش پشیمانی هم به بار بیاورد. مثلاً شادمانی رسیدن به ریاست جمهوری؛ البته اگر شادمانی داشته باشد. برایتان کف میزنند، اما چند بار؟ اما سعادت واقعی اینگونه نیست؛ همهی لحظاتش راحتی است. چون راحتی آن از جنس این جهان نیست؛ راحتی جان است، لذتش لذت همیشگی است و امنیتش امنیت همیشگی است.
تقوای فردی با تقوای اجتماعی چه رابطهای دارد؟ زمانی که بزرگی به ما میگوید نماز اول وقت بخوان؛ به جماعت بخوان، حالا یکی انجام میدهد؛ یکی هم به هر دلیلی انجام نمیدهد. اگر این را به حوزهی جامعه بکشانیم، به چه شکلی ممکن خواهد بود؟
این امر به طور طبیعی و برای آدم طبیعی غیر ممکن است. اما اگر آدمی است که کمی غیر طبیعی باشد، یعنی از نظر ما برتر است و البته اینگونه آدمها نادر هستند، ما انسانهای معمولی که یک ساختمان معمولی داریم، چارهای نداریم جز تمرین تقوای فردی. آدم ممکن است گاهی بلغزد. فرض کنید زلیخای ما خیلی زیباتر از آن زلیخاها باشد؛ پولی که در جیب ما گذاشتند، خیلی بیشتر باشد؛ وعدهای که به ما دادند، خیلی بزرگ باشد. اینجاهاست که انسان ممکن است کم بیاورد؛ جز کسی که تمرین کرده باشد. تمرین ترس از خدا که یک تمرین قوی است.
اصلاً نمیتوان این دو مقوله را از هم جدا کرد. نمیشود گفت که نماز اول وقت میخواند، اما در اجتماع کم میگذارد و مثلاً دزدی میکند. این آدم نامربوطی است.
خیلیها هم تقوا را به معنی زهدی میگیرند که از آن سوء تعبیر وجود دارد. یعنی آن را گوشهنشینی میپندارند. میگویند اگر شما میخواهی تقوا داشته باشی، برو در مسجد و نماز بخوان، روزهات را بگیر و... میدانیم که در روابط اجتماعی باید طور دیگری رفتار کرد. در صورتی که با فرمایشهای شما این دو مقوله با هم عجین هستند.
اگر کسی به مرحلهی تقوا برسد، همهجا بهوسیلهی این نیرو کنترل میشود. شما اگر در رسالهها هم نگاه کنید، عدالت یک ملکه است؛ ملکهی بازدارنده. اگر در شرایط اجتماعی هم قرار بگیرد، سینه سپر میکند؛ چون یک ملکه وجود دارد و نه یک حالت. ملکه یعنی تبدیل عدالت، تقوا و ... به یک صفت پایدار یا حالت پایدار. اگرچه این واژه خیلی دقیق نیست، اما نام آن را «دیانت» میگذاریم.