1371/07/15
بیانات در جمع علما و روحانیون استان چهارمحال و بختیارى در شهرکرد
بسماللهالرّحمنالرّحیم
الحمدلله ربّ العالمین. والصّلاة والسّلام علی سیّدنا محمّد و آله الطّاهرین.
خیلی خوشحالیم از اینکه شما برادران عزیز روحانی، طلاب و علمای دین را در این استان زیارت کردیم. اجتماع ما معممین، هرجا که اتفاق میافتد، باید بهعنوان فرصتی مورد استفاده قرار گیرد تا یک بازنگری در وظایف خودمان داشته باشیم.
بیش از هزار سال است که جامعهی علمی و روحانیت شیعه، بهطور رسمی در دنیای اسلام مشغول کار است. یعنی از دوران آغاز فقاهت تا امروز، حدود یازده قرن، علما و فقهای ما و شاگردان آنها و مبلغین دین، در مراتب و درجات مختلف تلاش و کار کرده و زحمت کشیدهاند و محصول زحمات آنها، هزاران جلد کتاب راجع به فقه و تفسیر و حدیث و معارف و فلسفه است که در اختیار ماست. نتیجهی مهمتر کار آنها، میلیونها مسلمان معتقد به اهل بیت و مکتب اهل بیت است که در طول این سنین متمادیه، زندگی کردهاند، عبادت خدا کردهاند، کار و تلاش کردهاند و رفتهاند.
امروز، ما قطعهی دیگری از همین نوار تاریخی هستیم که اگر خیلی همت و هنر کنیم، در زمینهی کار با اخلاص دینی که آن بزرگان کردهاند، شاید بعضی از ما بتوانیم شبیه آن کارها، یا در آن حال و هوا، کارهایی انجام دهیم. از شیخ طوسی(۱) و شیخ مفید(۲) بگیرید تا همین علمای متأخر زمان و بزرگان و مراجع، ما قطعهی کوچکی از این سلسلهی باعظمت تاریخی هستیم. منتها از نگاهی دیگر، شاید اینطور به نظر برسد که اگر در این برهه از زمان، علی وجهه و کما هو حقه، کار کنیم، احتمالاً بتوانیم ادعا کنیم که نتیجهی کار امروز جامعهی علمی و دینی شیعه، به یک حساب میتواند با همهی کاری که توسط روحانیت شیعه در طول تاریخ انجام شده، معادل شود. البته به شرط اصلیای که عرض شد. یعنی این کار را کما هو حقه و علی وجهه الصحیح انجام دهیم.
برای اینکه شما آقایان تعجب نکنید، یک نمونه میآورم و آن، امام راحل است که کار او حقاً و انصافاً، قابل مقایسه با کار بقیهی فقهای شیعه نیست. آنها همه نوشتند و گفتند، تا آحاد تربیت شوند. اما این امید که بتوانند حکومتی بر اساس این مکتب تشکیل دهند، اکثراً حتی در دلهایشان هم نبود. شما به «کتابالجهاد» در کتب فقهیهی ما نگاه کنید. متأخرین، غالباً «کتاب الجهاد» را مختصر بحث کردهاند و حتی بعضی تصریح کردهاند که «ما چرا دربارهی جهاد بحث کنیم!؟ خود آقا امام زمان میآید؛ جهاد مال زمان ایشان است! خود ایشان هم که مسأله را بهتر از ما میداند!» یعنی تصور این را هم نمیکردند که یکوقت ممکن است دولت حقی بر اساس این مکتب تشکیل شود. (قاعدتاً اگر دولت حقی تشکیل شد، دشمن دارد و جنگ دارد. مگر میشود دولت بیجنگ تصور کرد!؟ ادارهی حکومت، بدون مبارزه، مگر ممکن است؟ در کجای دنیا بوده؟ چه وقت بوده، که حالا بشود؟) حتی فرضش را هم نمیکردند.
در بین علمای گذشتهی خودمان، شاید یکی، یا دو، سه نفری را انسان بتواند پیدا کند که در ذهنشان بوده است، شاید بشود حاکمیت مکتب اهل بیت در عالم خارج تحقق پیدا کند. یکی از آنها مثلاً مرحوم سیدبنطاووس(۳) رضوانالله تعالی علیه است که حکومت اسلامی بر مبنای تشیع را فرض میکند و اینطور به ذهن شریفش میرسد که وجود شریف ایشان به این حاکمیت، در زمان خودش، اولی و احق از دیگران است. یا سید رضی(۴) رضوانالله تعالی علیه، شاید از بعضی اشعار و کلماتش، چنین نکاتی استفاده شود. اما بقیه، اصلاً به ذهنشان هم نمیآمد. امام، این رؤیای بیتعبیر را، در عالم خارج و واقعیت، محقق کرد. یعنی آنها نوشتند تا افراد در زندگی فردی و شخصی و خصوصی خودشان مسلمان شوند؛ اما ایشان کاری کرد تا انسانها در همهی ابعاد وجودیشان، در یک محیط اسلامی زندگی کنند. آنها استنباط کردند تا یک فرد بتواند خود را مسلمان نگهدارد؛ اما امام استنباط کرد تا یک جامعه بتواند با نظام اسلامی زندگی کند. ببینید فرقش چقدر است! آنها همت گماشتند که همین اقلیت شیعه را حفظ کنند؛ اما امام همت گماشت که پیام اسلام و حق را به آفاق عالم بگستراند؛ و تا حدود زیادی هم توانست. هرچه بعد از این هم بشود، از برکات حرکت آن بزرگواراست.
حالا شما خودتان را جوانی در معادل سنین جوانی امام رضوانالله علیه فرض کنید. در بین طلاب و فضلای جوان و درسخوان ما، استعدادهایی هست که اگر همت کنند، درس بخوانند، خودسازی کنند، خود را رها نکنند، پاکدامن، پاکدل، پاک عمل، پاک چشم و پاک دست باقی بمانند، مثل امام، یا در همان حدود خواهند شد. شما فکر میکنید از این افراد کم هستند؟ البته در عمل، کم به دست خواهد آمد. نه از باب اینکه استعداد نیست؛ از باب اینکه ما همت نمیکنیم که خودمان را بسازیم تا انسان برجستهای شویم. این کارها، گذشت لازم دارد. گذشت از راحتی، گذشت از شهوات، گذشت از وسوسههای گوناگون، آشنا کردن دل با انوار و الطاف الهی و مستعد کردن دل برای افاضهی انوار الهی. امام، بلاشک مشمول هدایت خدا بود و خدا او را هدایت میکرد. خود ایشان هم این معنا را ملتفت بود و بنده از خود ایشان شنیدم که میفرمود: انسان احساس میکند که گویا یک دست غیبی یا یک دست هدایتی است که ما را پیش میبرد.» این، همان هدایت الهی است. این، همان حکمتی است که «یقذفه الله فی قلب من یشاء» (۵)؛ نوری است که خدا در دل هرکس بخواهد، میاندازد. این چیزها با چه به دست میآید؟ این چیزها که استعداد مادرزادی ندارد. تلاش و مجاهدت دارد. این، بخش دیگر قضیه است.
یک بخش قضیه، هشیاری است. ما باید بدانیم امروز وظیفهی ما چیست؟ با چه دنیایی طرفیم؟ نگویید من یک مسجد کوچک را اداره میکنم. امروز هر روحانی، ولو با یک نفر طرف باشد و یک مخاطب داشته باشد، باید مسائل اسلامی را با توجه به اوضاع عالم و با تلقی درست از مسائل اسلامی، به آن یک نفر بگوید؛ چون آن یک نفر هم جزو این جامعهی انقلابی و مبارز است. چنین نیست که گمان کنیم فقط آن روحانیای که با تودههای میلیونی مردم روبهروست بایستی افکار روشن اسلامی و مسائل صحیح سیاسی و مفاهیم دنیای روز را بداند و به مردم بگوید، و آن کسی که با چهار نفر آدم روبهروست یا امام جمعهی یک شهر کوچک یا روحانی یک مسجد است، لازم نیست این چیزها را بداند! خیر؛ چنین نیست. امروز هر یک نفر از ما که برای دین زبان باز میکند، باید چند نکته را رعایت کند: اولاً رعایت اتقان، و سخن سست نگفتن. امروز حرف ما و سخنمان، زیر ذرهبین دشمنان است. مخاطبین ما از لحاظ فکری و ذهنی مورد تهاجم دشمنان هستند. باید خیلی مواظب باشیم که مطلب را درست بگوییم، مطلب قوی بگوییم، مطلب مستند بگوییم؛ حتی وقتی که با کودکان حرف میزنیم. فرق است بین اینکه انسان مطلب ساده بگوید یا مطلب غلط بگوید. سادهگویی، چیزی است که برای مخاطبین ساده ذهن، مثل کودکان و عوامالناس که دور از مفاهیم هستند، مطلوب است. سادهگویی برای اینها لازم است؛ اما غلطگویی نه. این غلط است که خیال کنیم «حالا که میخواهم برای این عده مردم صحبت کنم، چه لزومی دارد دنبال یک کتاب معتبر بگردم؟ همین کتابها کافی است؛ ولو غیر معتبر!» نخیر؛ ما به دانشآموز سال اول هم که جمع و تفریق درس میدهیم، وقتی دو را با دو جمع میکنیم، چهار در میآید. این را به او یاد میدهیم. ده سال بعد هم که او در ریاضیات پیش رفت و یاد گرفت، یا بعدها که در رشتهی ریاضیات عالی پیشرفت پیدا کرد، باز هم این دو را که با دو جمع کنند چهار در میآید. چیزی که از اول به او درس دادیم با آن چیزی که در آخر یاد خواهد گرفت یکی است. نباید اینطور باشد که ما چیزی به کسی بگوییم و بعد که سواد و معلومات و سطح فکرش بالاتر رفت و بهتر شد، نگاه کند ببیند آن حرفی که به او داده بودیم، سست از آب درآمده است.
ثانیاً، توجه داشتن به جوانب مسأله است. ما امروز اسلامی را تبلیغ میکنیم که قدرت مادی و تسلیحاتی و تکنولوژیکی و علمی استکبار جهانی با آن سینه به سینه و روبهروست. این قدرتهای بیمهار عالم، امروز با اسلام دشمنند. نمیگویم فقط با اسلام دشمنند، که کسی بگوید «شما چه میگویید!؟ همه تلاش میکنند که بیایند با اسلام بجنگند!؟» نه! با خیلی چیزها دشمنند. با اسلام بسیار دشمنند. هرجا که اسلام باشد اینها با آن دشمنند. مختص امروز هم نیست.
تجربهی استکبار جهانی این است که «با اسلام - هرجا جدی شد - باید جنگید.» از آن روز که غربیها برای استعمار وارد کشورهای مسلمان شدند - از قرن هفدهم، هجدهم که استعمار شروع شد - از آن روز که سوار کشتیها شدند و از اروپا راه افتادند و به اسم کمپانی و کلیسا و این چیزها به این کشورها آمدند و کمکم در این کشورها جا خوش کردند، فهمیدند که جامعهی اسلامی و دین اسلام، با اهداف استعماری آنها در تقابل است. قراین زیادی هم برایشان وجود داشت. هند، یکی از استانهای کشور انگلیس شده بود. البته نه هند فعلی، بلکه هند و پاکستان و بنگلادش فعلی؛ یعنی شبه قارهی هند! این مجموعه، یکی از استانهای کشور انگلیس بود! پررویی را ببینید! از یک وجب جا، از آن طرف دنیا آمدند و یک شبهقاره را، یک کشور عظیم را با آن همه منابع ثروت، تصرف کردند. ذره ذره هم تصرف کردند - داستان بسیار غمانگیزی دارد - تا اینکه توانستند آنجا را رسماً به امپراتوری انگلیس ملحق کنند و خلاصه، جزو انگلیس شد!
سالهای متمادی، جهت ادارهی هند، نایبالسلطنه میفرستادند. یعنی حاکم هند کسی بود که ملکهی انگلیس، او را به عنوان «نایبالسلطنه» به هند میفرستاد! یکی از نایبالسلطنههای هند در صد و پنجاه سال قبل - که هنوز مبارزات ضد استعمار انگلیس در هند شروع نشده بود - گفته بود: «اولین هدف ما در اینجا باید سرکوب مسلمانان باشد؛ چون مسلمانان به طبیعت حال، با ما دشمنند؛ اما هندوها اینطور نیستند.» این، تجربهی استعمار است. تعجب نکنید اگر ما گاهی میگوییم «استکبار جهانی برای کوبیدن ایران اسلامی لشکرکشی و اردوکشی کرده است.» بعضی میگویند «شما مبالغه میکنید. چرا همهاش میگویید استکبار!؟ چرا همهی مشکلات را گردن استکبار میاندازید!؟» برای اینکه همینطور است! برای اینکه استکبار، با تمام ابزار و امکاناتش، امروز برای محو جمهوری اسلامی نقشهکشی میکند، و این مبالغه نیست. این، هدف نهاییشان است. البته آنها سیاستمدارند و کار را، به نظر و به خیال خودشان، پله پله طی میکنند. قدم اول این است که جمهوری اسلامی را از آرمانهایش جدا کنند. قدم دیگر این است که از نیروهای صمیمی، خودی، گرم، پرجوش و متعصبش جدا کنند. قدم دیگر این است که بین این هیأت حاکمهای که هست، بین این دولت و این مسؤولین و قشرهای مردم، فاصله بیندازند. قدم بعدی هم این است که الواطی را بیاورند، دادی بکشد، بین عدهای از الواط و چاقوکشها پولی خرج کند، حرکتی انجام دهد، مردم هم به کمک دولت نیایند! تمام شود و برود! اگر ما غافل باشیم، اگر ما سست باشیم و اگر ما بیتوجه باشیم، این چهار قدم، در ظرف مدت کوتاهی برداشته میشود. اما اگر هوشیار باشیم، اگر توجه داشته باشیم و اگر غافل نشویم، قدم اولش هم حتی در طول صد سال قابل برداشته شدن نیست. اینگونه است. ندیدید امام در این دوران ده سال - از اولی که وارد ایران شد؛ از آغاز پیروزی انقلاب تا ایامی قبل از وفاتش - برای ما چقدر حرف زد و در تمام این حرفها همیشه ما را از دشمن برحذر میداشت! مرتب به گوش ملت و به گوش همهی مسؤولین میخواند که «دشمن در کمین شماست؛ مواظب باشید.» من در مورد زندگی و این روش امام، به یاد یک مشابه تاریخی افتادم. مقتدای امام نیز همان مشابه تاریخی است. و آن، دورهی صدر اسلام و زمان نزول وحی است. از اول نزول قرآن تا وفات پیغمبر علیه و علی آله الصّلاة و السّلام - در طول این سالهای متمادی - در اختلاف شرایط و احوال و اوضاع گوناگون، توجه به کفار و شیطان و مبارزهی با اینها هرگز از آیات قرآنی حذف نشده است. عین همین روش در زندگی امام و فرمایش امام نیز هست. برای چه؟ برای اینکه ما هوشیار باشیم. پس، میبینید! دنیا امروز نسبت به اسلام اینگونه است. هدف دنیای استکباری این است که اسلام را از سرراه بردارد. «دنیا» که میگوییم، منظورمان تودههای مردم آن نیست. تودههای مردم در حقیقت بیاعتنا هستند. تودههای مردم سراسر عالم بیطرفند. اگر حق را برایشان روشن کردیم، طرف ما میشوند؛ اگر نکردیم، طرف یکی دیگر میشوند. منظور ما از دنیای استکباری، دستگاه قدرت جهانی است. یعنی قدرت سیاسی جهانی؛ یعنی این حکومتها و دولتها.
یکی از مهمترین اهداف و مقاصد این قدرتها در دنیا، همین است که اسلام را از سر راه بردارند. چه قدرتهای بزرگ، که اسلام با منافع آنها مقابله میکند و چه قدرتهای کوچک وابستهی به آنها، که اسلام با استبدادشان مخالفت میورزد. شما میبینید که در بعضی از همین کشورهای عربی و به اصطلاح اسلامی امروز، دولتهایشان با همه نوع احزاب موافقت میکنند مگر با احزاب دینی! صریحاً میگویند «ما نمیگذاریم احزاب اسلامی و دینی رشد کنند.» با همه نوع آداب و عادات موافقت میشود، مگر آداب و عادات اسلامی. مثلاً همین حجاب. دیدید در یکی از همین کشورهای همسایهی ما، با حجاب چه مبارزهای کردند! البته علیرغم میل آنها، مردم روزبهروز به طرف اسلام میروند. این است آن اسلامی که شما میخواهید از آن دفاع کنید و آن را تبلیغ نمایید.
پس، شرط دوم تبلیغ ما، توجه به اوضاع و احوال سیاسی و اوضاع کلی جهان است. حتی مسألهی وضو و غسل را هم که میگویید، بدانید که این، مال آن اسلام است. یعنی مسلمان مخاطب خودتان را با تعالیم آن اسلامی آشنا میکنید که اگر جامعهای این اسلام را داشته باشد، همهی حملهی جهانی در مقابلش بیاثر است. این، آن چیزی است که بین روحانی امروز و روحانی صد سال پیش و دویست سال پیش و پانصد سال پیش فرق میگذارد. اگرچه بنده اعتقادم این است در همین صد سال و دویست سال پیش هم، اگر بعضی از علمای ما به این نکات توجه داشتند، وضع بهتر از این میشد. من بین دو نفر از علمای معاصر هم در زمان فتحعلیشاه، مقایسهای کردم. یکی از این دو بزرگوار، یک عالم قوی و فقیه نامآور بزرگی است که از لحاظ علمی و تقوایی، هیچکس دربارهی او حرفی ندارد. این بزرگوار در اول کتاب خودش، با تعریففتحعلیشاه شروع میکند. در اواسط کتاب هم به مناسبتهای مختلف، اسم فتحعلیشاه را میآورد. یکجا هم در کتاب جهاد، به فتحعلیشاه وکالت میدهد. مثل اینکه ما میگوییم: آقا در فلان شهر، از طرف ما نماینده هستند که وجوهات را بگیرند و چه بکنند و چه نکنند، ایشان در کتاب فقهیشان، فتحعلیشاه را نماینده خود معرفی میکند؛ که چون این سلطان شریف کذا و کذاست و با روسها میجنگد، من ایشان را از طرف خودم وکیل کردم و بر همهی مردم واجب است که از او اطاعت کنند!
من و شما که امروز به تاریخ نگاه میکنیم، میفهمیم فتحعلیشاه چه موجود پلید و انسان نجسی بوده است. آن زندگی شخصیاش، آن شهوترانیهایش، آن قساوت قلبش، آن بیعرضگیاش، آن از دست دادن هفده شهر قفقاز در زمان خودش، آن عهدنامهی ننگین ترکمانچای در زمان او ... این، آقای فتحعلیشاه است! همانطور که عرض کردم، در علم و تقوای این عالم بزرگ، احدی حرف ندارد. بزرگان ما، در مقابل اسم او خاضعند، و کتاب او از معروفترین کتب فقهی صد و پنجاه، دویست سال اخیر است. اما ایشان اوضاع و احوال را نمیدانسته است؛ یعنی به حقیقت حال توجه نداشته است. العالم بزمانه لاتهجم علیه اللوابس(۶) نبوده است. ایشان عالم به زمان نبوده است. آن وقت، همزمان با همین عالم، یک ملای دیگر داریم که او محقق قمی(۷) است؛ میرزای قمی، صاحب «قوانین(۸)» و صاحب «جامعالشتات». در کتاب جهاد جامعالشتات، سؤالهایی از او میشود، که اگر کسی نگاه کند میفهمد که این سؤالها را از دربار فتحعلیشاه از او پرسیدهاند. مثلاً: «آقا! اجازه میفرمایید کسی از طرف شما نایب جنگ باشد - چون شما نایب امام زمان هستید - و این جنگ را اداره کند؟» و از این قبیل سؤالها، مکرر در مکرر. این مرد هوشیارزمانشناس و آگاه به تمام اوضاع و احوال، مگر یک ذره و یک لحظه فریب میخورد؟ جوابهای رندانهی او، بهنظر من، از نشانههای هوشیاری یک عالم دین و یک فقیه بزرگوار است. تهیهکنندهی این سؤال، پیداست که اهل علم است. یعنی دولتیهای بیسواد اطراف فتحعلیشاه، عقلشان نمیرسد که از این حیله استفاده کنند و بخواهند برای فتحعلیشاه از میرزای قمی وکالت بگیرند! میگوید: «خوب؛ حالا یکی طلب شما باشد.» این شوخی هم قرض شما باشد. بعد بنا میکند جواب دادن. و از زیر بار اینکه به او وکالت بدهد، خارج میشود و حکم شرعی را بیان میکند. داستان علاقهی فتحعلیشاه به اینکه پسر میرزای قمی، دامادش بشود هم معروف است ...
من میگویم اگر همهی علمای ما، در زمانهای خودشان مثل میرزای قمی بودند - لااقل در این دویست سال اخیر - شاید امروز وضع ما بهتر بود. بههرحال، آن زمانها گذشته است. «قدخلت من قبلها امم(۹).» ما به وضع آنها کاری نداریم؛ امروز، به وضع خودمان باید برسیم.
... آقایان بایستی توجه کنند و زمان را بشناسند. امروز، دین را، به درستی و آن چنان که تلقی جهانی از آن است ترویج کنید. اسلام را همانگونه که به عنوان یک مکتب حیاتبخش بشریت مطرح است، تبلیغ کنید و به این مردم مؤمن عشایر و این ذهنهای پاک بفهمانید. بفهمانید که تسلیم شدن در مقابل دشمن، ضد دین است. بفهمانید که همبستگی و همکاری و محبت و الفت بین خود، از دین است. بفهمانید که دعواهای عشایری که به خونریزی منتهی میشود، برخلاف دین است. بفهمانید که بعضی از رسوم غلط عشایری در ازدواج و امثال اینها، برخلاف دین است. بفهمانید که کار کردن عشایر در هرجایی که هستند، چه در روستا، چه در دامداری، چه در مرتع، چه در شهر - مشغول هر کاری که هستند - وقتی به سازندگی کشور منتهی شود، یک عبادت است. بفهمانید که پیروی راه ائمه علیهمالسّلام، امروز این است که همه تلاش کنند تا اسلام و مکتب اهل بیت را زنده کنند. اینها همان چیزهایی است که افراد یک ملت را مثل پولاد آبدیده میکند و دشمن نمیتواند در آنها نفوذ کند. ایمانشان را قوی کنید. آنها را به اعمال شرعی وادار کنید. نماز، زکات، خمس و سایر عبادات را به آنها یاد بدهید. این، وظیفهی ماست. نباید بگوییم که «فلان کس رفته درسخوانده، فاضل شده، مکاسب خوانده، کفایه خوانده؛ حالا بیاید برود بین عشایر کوچرو!؟ پس خواندن این کفایه و مکاسب و این همه زحمتی که کشیده به چه درد میخورد!؟» همهی آنها مقدمهی همین است. همهی آنها مقدمهی مسلمان کردن و متدین کردن یک انسان است. «لان یهدی الله بک رجلا خیر مما طلعت علیه الشمس.» اگر یک انسان را خدا بهدست تو هدایت کند، این بهتر از همهی آن چیزی است که خورشید بر آن تابیده است. یعنی همهی طلاهای عالم، ارزش این را ندارد. زن روستایی، زن عشایری، زن شهری، مردشان، جوانشان، پیرشان، همه را تشویق کنید باسواد شوند.
امروز اینها وظیفهی ماست. ما نباید خیال کنیم روحانی همان است که میرود در مسجد، یک حدیث و چند مسأله میگوید و بدون اینکه به خیر و شرِ کارها کاری داشته باشد، بیرون میآید؛ نه. این، مختصِ یک روزگار دیگر بود. امروز این نیست. امروز مسؤولینِ کشور هم روحانی هستند. امام بزرگوار، که در رأس همهی امور و شخص اول این کشور بود، یک روحانی بود و به آن افتخار میکرد. امروز مسؤولین کشور همینگونهاند. بندهی حقیر، خودم را یک طلبه میدانم و به روحانی بودن و انجام وظایف خود در این لباس افتخار میکنم. یعنی این کاری را که انجام میدهیم جزو وظایف روحانی خودمان میدانیم. وظایف امروز ما اینهاست: آگاهشدن از حقایق دین، آگاهشدن از اوضاع عالم و گذشت برای تبلیغ دین.
شما ببینید کسانی را که از شهرهای آباد و زندگی راحت در اروپا بلند میشدند و هزاران کیلومتر آن طرفتر، در امریکای لاتین یا در آفریقا، در جنگلهای آمازون و در جنگلهای کنیا میرفتند؛ سالها میماندند و مسیحیت را تبلیغ میکردند! من برای آقایان اهل علم، این را تکرار کردم و گفتم: ما کشیشهایی را میشناسیم که رفتند در آنجاها ماندند. در دوران استعمار، جاهایی رفتند که پای استعمارگران به آنجاها نرسیده بود! رفتند آنجاها و با خودشان صلیب بردند و همان عقاید خرافی را به آن بیچارههای بومی دادند! بعضی مسلمان بودند و بعضی غیرمسلمان؛ آنها را مسیحی کردند. آنها در راه باطلشان اینگونهاند؛ ما چرا نباید در راه حقمان تلاش کنیم!؟
شما بدانید: بنده خودم، آمادگی این کار را همیشه داشتهام که بروم در گوشهای بنشینم و تبلیغ کنم؛ ولو برای عدهی کمی. امروز وضع ما بهگونهای است که نمیتوانیم آن کارها را انجام دهیم. این نیست که من این توقع را فقط از شما داشته باشم؛ نه. این توقعی است که از همهی روحانیان هست. هرکس بتواند، در هرجایی که بتواند، این، کار مهمی است. حالا بحمدالله خداوند به شما توفیق داده است و در این استان محروم مظلوم که در طول سالیان متمادی ستمشاهی، مظلوم واقع شده، مشغول خدمت هستید.
مطلبی که آقای ناصری(۱۰) فرمودند مطلب مهمی است. این را قبلاً هم شنیده بودم. آن روزها خانها و مسؤولین وقت نمیگذاشتند که حتی یک روضهخوان از این گردنه عبور کند و بیاید این طرف؛ مبادا بیایند اینجا و ایمان مذهبی مردم را در راهی بیندازند که با منافع آن خان بیوجدان و ظالم، منافات داشته باشد! خان، همهی زندگیاش، زندگی ابوجهلی بود و اگر یک روحانی میآمد، بایستی با او مبارزه میکرد. این، امری قهری بود. نمیگذاشتند. لذا مردم از این معارف دور ماندند. اما با اینکه دور ماندند، این قدر خوبند. این مردم، با وجود اینکه روحانی و دین و تبلیغ و کتاب و مکتب نداشتند؛ آن جنگشان بود، آن پشت جبههشان بود، آن هم امروزشان است. میبینید با چه اخلاص و چه شوری حرکت میکنند! پس مردم بسیار خوبی هستند.
خداوند به همهی ما توفیق دهد که وظایفمان را در جمع این مردم خوب، انجام دهیم. شما وظیفهای دارید، ما هم وظیفهای داریم. باید انشاءالله وظایفمان را انجام دهیم. از خدا هم بخواهیم کمک کند تا بفهمیم و بدانیم که تکلیف و وظیفهی ما چیست و انشاءالله آن را با صمیمیت انجام دهیم.
خیلی خوشحالیم از اینکه این توفیق دست داد و آقایان را زیارت کردیم.
انشاءالله خداوند آنچه را که گفتیم، برای خود و در راه خودش قرار دهد و قبول فرماید و ما را توفیق دهد که به آنچه گفتیم، عمل کنیم. انشاءالله تأثیری در این حرفها باشد، که بتواند گامهای ما را در راه خودش استوار کند.
والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته
۱) ابوجعفر محمّد بن حسن بن علی طوسی (۴۶۰ ه. ق - ۳۸۵ ه. ق)
۲) محمدبن محمدبن نعمان شیخ مفید (۴۱۳ ه. ق - ۳۳۶ ه. ق)
۳) سید رضی الدّین علی بن موسی بن طاووس (۶۶۴ ه. ق - ۵۸۹ ه. ق)
۴) علامه شریف سیّدرضی (وفات ۴۰۶ ه. ق)
۵) العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء» / بحارالانوار: ج ۱ ص ۲۲۵
۶) بحار الانوار: ج ۷۸ ص ۲۶۹.
۷) ابوالقاسم بن حسن گیلانی میرزای قمی (۱۲۳۱ ه. ق - ۱۱۵۱ ه. ق)
۸) قوانین الاصول
۹) الرّعد: ۳۰.
۱۰) امام جمعهی شهر کرد و نمایندهی ولی فقیه در استان چهارمحال و بختیاری.
الحمدلله ربّ العالمین. والصّلاة والسّلام علی سیّدنا محمّد و آله الطّاهرین.
خیلی خوشحالیم از اینکه شما برادران عزیز روحانی، طلاب و علمای دین را در این استان زیارت کردیم. اجتماع ما معممین، هرجا که اتفاق میافتد، باید بهعنوان فرصتی مورد استفاده قرار گیرد تا یک بازنگری در وظایف خودمان داشته باشیم.
بیش از هزار سال است که جامعهی علمی و روحانیت شیعه، بهطور رسمی در دنیای اسلام مشغول کار است. یعنی از دوران آغاز فقاهت تا امروز، حدود یازده قرن، علما و فقهای ما و شاگردان آنها و مبلغین دین، در مراتب و درجات مختلف تلاش و کار کرده و زحمت کشیدهاند و محصول زحمات آنها، هزاران جلد کتاب راجع به فقه و تفسیر و حدیث و معارف و فلسفه است که در اختیار ماست. نتیجهی مهمتر کار آنها، میلیونها مسلمان معتقد به اهل بیت و مکتب اهل بیت است که در طول این سنین متمادیه، زندگی کردهاند، عبادت خدا کردهاند، کار و تلاش کردهاند و رفتهاند.
امروز، ما قطعهی دیگری از همین نوار تاریخی هستیم که اگر خیلی همت و هنر کنیم، در زمینهی کار با اخلاص دینی که آن بزرگان کردهاند، شاید بعضی از ما بتوانیم شبیه آن کارها، یا در آن حال و هوا، کارهایی انجام دهیم. از شیخ طوسی(۱) و شیخ مفید(۲) بگیرید تا همین علمای متأخر زمان و بزرگان و مراجع، ما قطعهی کوچکی از این سلسلهی باعظمت تاریخی هستیم. منتها از نگاهی دیگر، شاید اینطور به نظر برسد که اگر در این برهه از زمان، علی وجهه و کما هو حقه، کار کنیم، احتمالاً بتوانیم ادعا کنیم که نتیجهی کار امروز جامعهی علمی و دینی شیعه، به یک حساب میتواند با همهی کاری که توسط روحانیت شیعه در طول تاریخ انجام شده، معادل شود. البته به شرط اصلیای که عرض شد. یعنی این کار را کما هو حقه و علی وجهه الصحیح انجام دهیم.
برای اینکه شما آقایان تعجب نکنید، یک نمونه میآورم و آن، امام راحل است که کار او حقاً و انصافاً، قابل مقایسه با کار بقیهی فقهای شیعه نیست. آنها همه نوشتند و گفتند، تا آحاد تربیت شوند. اما این امید که بتوانند حکومتی بر اساس این مکتب تشکیل دهند، اکثراً حتی در دلهایشان هم نبود. شما به «کتابالجهاد» در کتب فقهیهی ما نگاه کنید. متأخرین، غالباً «کتاب الجهاد» را مختصر بحث کردهاند و حتی بعضی تصریح کردهاند که «ما چرا دربارهی جهاد بحث کنیم!؟ خود آقا امام زمان میآید؛ جهاد مال زمان ایشان است! خود ایشان هم که مسأله را بهتر از ما میداند!» یعنی تصور این را هم نمیکردند که یکوقت ممکن است دولت حقی بر اساس این مکتب تشکیل شود. (قاعدتاً اگر دولت حقی تشکیل شد، دشمن دارد و جنگ دارد. مگر میشود دولت بیجنگ تصور کرد!؟ ادارهی حکومت، بدون مبارزه، مگر ممکن است؟ در کجای دنیا بوده؟ چه وقت بوده، که حالا بشود؟) حتی فرضش را هم نمیکردند.
در بین علمای گذشتهی خودمان، شاید یکی، یا دو، سه نفری را انسان بتواند پیدا کند که در ذهنشان بوده است، شاید بشود حاکمیت مکتب اهل بیت در عالم خارج تحقق پیدا کند. یکی از آنها مثلاً مرحوم سیدبنطاووس(۳) رضوانالله تعالی علیه است که حکومت اسلامی بر مبنای تشیع را فرض میکند و اینطور به ذهن شریفش میرسد که وجود شریف ایشان به این حاکمیت، در زمان خودش، اولی و احق از دیگران است. یا سید رضی(۴) رضوانالله تعالی علیه، شاید از بعضی اشعار و کلماتش، چنین نکاتی استفاده شود. اما بقیه، اصلاً به ذهنشان هم نمیآمد. امام، این رؤیای بیتعبیر را، در عالم خارج و واقعیت، محقق کرد. یعنی آنها نوشتند تا افراد در زندگی فردی و شخصی و خصوصی خودشان مسلمان شوند؛ اما ایشان کاری کرد تا انسانها در همهی ابعاد وجودیشان، در یک محیط اسلامی زندگی کنند. آنها استنباط کردند تا یک فرد بتواند خود را مسلمان نگهدارد؛ اما امام استنباط کرد تا یک جامعه بتواند با نظام اسلامی زندگی کند. ببینید فرقش چقدر است! آنها همت گماشتند که همین اقلیت شیعه را حفظ کنند؛ اما امام همت گماشت که پیام اسلام و حق را به آفاق عالم بگستراند؛ و تا حدود زیادی هم توانست. هرچه بعد از این هم بشود، از برکات حرکت آن بزرگواراست.
حالا شما خودتان را جوانی در معادل سنین جوانی امام رضوانالله علیه فرض کنید. در بین طلاب و فضلای جوان و درسخوان ما، استعدادهایی هست که اگر همت کنند، درس بخوانند، خودسازی کنند، خود را رها نکنند، پاکدامن، پاکدل، پاک عمل، پاک چشم و پاک دست باقی بمانند، مثل امام، یا در همان حدود خواهند شد. شما فکر میکنید از این افراد کم هستند؟ البته در عمل، کم به دست خواهد آمد. نه از باب اینکه استعداد نیست؛ از باب اینکه ما همت نمیکنیم که خودمان را بسازیم تا انسان برجستهای شویم. این کارها، گذشت لازم دارد. گذشت از راحتی، گذشت از شهوات، گذشت از وسوسههای گوناگون، آشنا کردن دل با انوار و الطاف الهی و مستعد کردن دل برای افاضهی انوار الهی. امام، بلاشک مشمول هدایت خدا بود و خدا او را هدایت میکرد. خود ایشان هم این معنا را ملتفت بود و بنده از خود ایشان شنیدم که میفرمود: انسان احساس میکند که گویا یک دست غیبی یا یک دست هدایتی است که ما را پیش میبرد.» این، همان هدایت الهی است. این، همان حکمتی است که «یقذفه الله فی قلب من یشاء» (۵)؛ نوری است که خدا در دل هرکس بخواهد، میاندازد. این چیزها با چه به دست میآید؟ این چیزها که استعداد مادرزادی ندارد. تلاش و مجاهدت دارد. این، بخش دیگر قضیه است.
یک بخش قضیه، هشیاری است. ما باید بدانیم امروز وظیفهی ما چیست؟ با چه دنیایی طرفیم؟ نگویید من یک مسجد کوچک را اداره میکنم. امروز هر روحانی، ولو با یک نفر طرف باشد و یک مخاطب داشته باشد، باید مسائل اسلامی را با توجه به اوضاع عالم و با تلقی درست از مسائل اسلامی، به آن یک نفر بگوید؛ چون آن یک نفر هم جزو این جامعهی انقلابی و مبارز است. چنین نیست که گمان کنیم فقط آن روحانیای که با تودههای میلیونی مردم روبهروست بایستی افکار روشن اسلامی و مسائل صحیح سیاسی و مفاهیم دنیای روز را بداند و به مردم بگوید، و آن کسی که با چهار نفر آدم روبهروست یا امام جمعهی یک شهر کوچک یا روحانی یک مسجد است، لازم نیست این چیزها را بداند! خیر؛ چنین نیست. امروز هر یک نفر از ما که برای دین زبان باز میکند، باید چند نکته را رعایت کند: اولاً رعایت اتقان، و سخن سست نگفتن. امروز حرف ما و سخنمان، زیر ذرهبین دشمنان است. مخاطبین ما از لحاظ فکری و ذهنی مورد تهاجم دشمنان هستند. باید خیلی مواظب باشیم که مطلب را درست بگوییم، مطلب قوی بگوییم، مطلب مستند بگوییم؛ حتی وقتی که با کودکان حرف میزنیم. فرق است بین اینکه انسان مطلب ساده بگوید یا مطلب غلط بگوید. سادهگویی، چیزی است که برای مخاطبین ساده ذهن، مثل کودکان و عوامالناس که دور از مفاهیم هستند، مطلوب است. سادهگویی برای اینها لازم است؛ اما غلطگویی نه. این غلط است که خیال کنیم «حالا که میخواهم برای این عده مردم صحبت کنم، چه لزومی دارد دنبال یک کتاب معتبر بگردم؟ همین کتابها کافی است؛ ولو غیر معتبر!» نخیر؛ ما به دانشآموز سال اول هم که جمع و تفریق درس میدهیم، وقتی دو را با دو جمع میکنیم، چهار در میآید. این را به او یاد میدهیم. ده سال بعد هم که او در ریاضیات پیش رفت و یاد گرفت، یا بعدها که در رشتهی ریاضیات عالی پیشرفت پیدا کرد، باز هم این دو را که با دو جمع کنند چهار در میآید. چیزی که از اول به او درس دادیم با آن چیزی که در آخر یاد خواهد گرفت یکی است. نباید اینطور باشد که ما چیزی به کسی بگوییم و بعد که سواد و معلومات و سطح فکرش بالاتر رفت و بهتر شد، نگاه کند ببیند آن حرفی که به او داده بودیم، سست از آب درآمده است.
ثانیاً، توجه داشتن به جوانب مسأله است. ما امروز اسلامی را تبلیغ میکنیم که قدرت مادی و تسلیحاتی و تکنولوژیکی و علمی استکبار جهانی با آن سینه به سینه و روبهروست. این قدرتهای بیمهار عالم، امروز با اسلام دشمنند. نمیگویم فقط با اسلام دشمنند، که کسی بگوید «شما چه میگویید!؟ همه تلاش میکنند که بیایند با اسلام بجنگند!؟» نه! با خیلی چیزها دشمنند. با اسلام بسیار دشمنند. هرجا که اسلام باشد اینها با آن دشمنند. مختص امروز هم نیست.
تجربهی استکبار جهانی این است که «با اسلام - هرجا جدی شد - باید جنگید.» از آن روز که غربیها برای استعمار وارد کشورهای مسلمان شدند - از قرن هفدهم، هجدهم که استعمار شروع شد - از آن روز که سوار کشتیها شدند و از اروپا راه افتادند و به اسم کمپانی و کلیسا و این چیزها به این کشورها آمدند و کمکم در این کشورها جا خوش کردند، فهمیدند که جامعهی اسلامی و دین اسلام، با اهداف استعماری آنها در تقابل است. قراین زیادی هم برایشان وجود داشت. هند، یکی از استانهای کشور انگلیس شده بود. البته نه هند فعلی، بلکه هند و پاکستان و بنگلادش فعلی؛ یعنی شبه قارهی هند! این مجموعه، یکی از استانهای کشور انگلیس بود! پررویی را ببینید! از یک وجب جا، از آن طرف دنیا آمدند و یک شبهقاره را، یک کشور عظیم را با آن همه منابع ثروت، تصرف کردند. ذره ذره هم تصرف کردند - داستان بسیار غمانگیزی دارد - تا اینکه توانستند آنجا را رسماً به امپراتوری انگلیس ملحق کنند و خلاصه، جزو انگلیس شد!
سالهای متمادی، جهت ادارهی هند، نایبالسلطنه میفرستادند. یعنی حاکم هند کسی بود که ملکهی انگلیس، او را به عنوان «نایبالسلطنه» به هند میفرستاد! یکی از نایبالسلطنههای هند در صد و پنجاه سال قبل - که هنوز مبارزات ضد استعمار انگلیس در هند شروع نشده بود - گفته بود: «اولین هدف ما در اینجا باید سرکوب مسلمانان باشد؛ چون مسلمانان به طبیعت حال، با ما دشمنند؛ اما هندوها اینطور نیستند.» این، تجربهی استعمار است. تعجب نکنید اگر ما گاهی میگوییم «استکبار جهانی برای کوبیدن ایران اسلامی لشکرکشی و اردوکشی کرده است.» بعضی میگویند «شما مبالغه میکنید. چرا همهاش میگویید استکبار!؟ چرا همهی مشکلات را گردن استکبار میاندازید!؟» برای اینکه همینطور است! برای اینکه استکبار، با تمام ابزار و امکاناتش، امروز برای محو جمهوری اسلامی نقشهکشی میکند، و این مبالغه نیست. این، هدف نهاییشان است. البته آنها سیاستمدارند و کار را، به نظر و به خیال خودشان، پله پله طی میکنند. قدم اول این است که جمهوری اسلامی را از آرمانهایش جدا کنند. قدم دیگر این است که از نیروهای صمیمی، خودی، گرم، پرجوش و متعصبش جدا کنند. قدم دیگر این است که بین این هیأت حاکمهای که هست، بین این دولت و این مسؤولین و قشرهای مردم، فاصله بیندازند. قدم بعدی هم این است که الواطی را بیاورند، دادی بکشد، بین عدهای از الواط و چاقوکشها پولی خرج کند، حرکتی انجام دهد، مردم هم به کمک دولت نیایند! تمام شود و برود! اگر ما غافل باشیم، اگر ما سست باشیم و اگر ما بیتوجه باشیم، این چهار قدم، در ظرف مدت کوتاهی برداشته میشود. اما اگر هوشیار باشیم، اگر توجه داشته باشیم و اگر غافل نشویم، قدم اولش هم حتی در طول صد سال قابل برداشته شدن نیست. اینگونه است. ندیدید امام در این دوران ده سال - از اولی که وارد ایران شد؛ از آغاز پیروزی انقلاب تا ایامی قبل از وفاتش - برای ما چقدر حرف زد و در تمام این حرفها همیشه ما را از دشمن برحذر میداشت! مرتب به گوش ملت و به گوش همهی مسؤولین میخواند که «دشمن در کمین شماست؛ مواظب باشید.» من در مورد زندگی و این روش امام، به یاد یک مشابه تاریخی افتادم. مقتدای امام نیز همان مشابه تاریخی است. و آن، دورهی صدر اسلام و زمان نزول وحی است. از اول نزول قرآن تا وفات پیغمبر علیه و علی آله الصّلاة و السّلام - در طول این سالهای متمادی - در اختلاف شرایط و احوال و اوضاع گوناگون، توجه به کفار و شیطان و مبارزهی با اینها هرگز از آیات قرآنی حذف نشده است. عین همین روش در زندگی امام و فرمایش امام نیز هست. برای چه؟ برای اینکه ما هوشیار باشیم. پس، میبینید! دنیا امروز نسبت به اسلام اینگونه است. هدف دنیای استکباری این است که اسلام را از سرراه بردارد. «دنیا» که میگوییم، منظورمان تودههای مردم آن نیست. تودههای مردم در حقیقت بیاعتنا هستند. تودههای مردم سراسر عالم بیطرفند. اگر حق را برایشان روشن کردیم، طرف ما میشوند؛ اگر نکردیم، طرف یکی دیگر میشوند. منظور ما از دنیای استکباری، دستگاه قدرت جهانی است. یعنی قدرت سیاسی جهانی؛ یعنی این حکومتها و دولتها.
یکی از مهمترین اهداف و مقاصد این قدرتها در دنیا، همین است که اسلام را از سر راه بردارند. چه قدرتهای بزرگ، که اسلام با منافع آنها مقابله میکند و چه قدرتهای کوچک وابستهی به آنها، که اسلام با استبدادشان مخالفت میورزد. شما میبینید که در بعضی از همین کشورهای عربی و به اصطلاح اسلامی امروز، دولتهایشان با همه نوع احزاب موافقت میکنند مگر با احزاب دینی! صریحاً میگویند «ما نمیگذاریم احزاب اسلامی و دینی رشد کنند.» با همه نوع آداب و عادات موافقت میشود، مگر آداب و عادات اسلامی. مثلاً همین حجاب. دیدید در یکی از همین کشورهای همسایهی ما، با حجاب چه مبارزهای کردند! البته علیرغم میل آنها، مردم روزبهروز به طرف اسلام میروند. این است آن اسلامی که شما میخواهید از آن دفاع کنید و آن را تبلیغ نمایید.
پس، شرط دوم تبلیغ ما، توجه به اوضاع و احوال سیاسی و اوضاع کلی جهان است. حتی مسألهی وضو و غسل را هم که میگویید، بدانید که این، مال آن اسلام است. یعنی مسلمان مخاطب خودتان را با تعالیم آن اسلامی آشنا میکنید که اگر جامعهای این اسلام را داشته باشد، همهی حملهی جهانی در مقابلش بیاثر است. این، آن چیزی است که بین روحانی امروز و روحانی صد سال پیش و دویست سال پیش و پانصد سال پیش فرق میگذارد. اگرچه بنده اعتقادم این است در همین صد سال و دویست سال پیش هم، اگر بعضی از علمای ما به این نکات توجه داشتند، وضع بهتر از این میشد. من بین دو نفر از علمای معاصر هم در زمان فتحعلیشاه، مقایسهای کردم. یکی از این دو بزرگوار، یک عالم قوی و فقیه نامآور بزرگی است که از لحاظ علمی و تقوایی، هیچکس دربارهی او حرفی ندارد. این بزرگوار در اول کتاب خودش، با تعریففتحعلیشاه شروع میکند. در اواسط کتاب هم به مناسبتهای مختلف، اسم فتحعلیشاه را میآورد. یکجا هم در کتاب جهاد، به فتحعلیشاه وکالت میدهد. مثل اینکه ما میگوییم: آقا در فلان شهر، از طرف ما نماینده هستند که وجوهات را بگیرند و چه بکنند و چه نکنند، ایشان در کتاب فقهیشان، فتحعلیشاه را نماینده خود معرفی میکند؛ که چون این سلطان شریف کذا و کذاست و با روسها میجنگد، من ایشان را از طرف خودم وکیل کردم و بر همهی مردم واجب است که از او اطاعت کنند!
من و شما که امروز به تاریخ نگاه میکنیم، میفهمیم فتحعلیشاه چه موجود پلید و انسان نجسی بوده است. آن زندگی شخصیاش، آن شهوترانیهایش، آن قساوت قلبش، آن بیعرضگیاش، آن از دست دادن هفده شهر قفقاز در زمان خودش، آن عهدنامهی ننگین ترکمانچای در زمان او ... این، آقای فتحعلیشاه است! همانطور که عرض کردم، در علم و تقوای این عالم بزرگ، احدی حرف ندارد. بزرگان ما، در مقابل اسم او خاضعند، و کتاب او از معروفترین کتب فقهی صد و پنجاه، دویست سال اخیر است. اما ایشان اوضاع و احوال را نمیدانسته است؛ یعنی به حقیقت حال توجه نداشته است. العالم بزمانه لاتهجم علیه اللوابس(۶) نبوده است. ایشان عالم به زمان نبوده است. آن وقت، همزمان با همین عالم، یک ملای دیگر داریم که او محقق قمی(۷) است؛ میرزای قمی، صاحب «قوانین(۸)» و صاحب «جامعالشتات». در کتاب جهاد جامعالشتات، سؤالهایی از او میشود، که اگر کسی نگاه کند میفهمد که این سؤالها را از دربار فتحعلیشاه از او پرسیدهاند. مثلاً: «آقا! اجازه میفرمایید کسی از طرف شما نایب جنگ باشد - چون شما نایب امام زمان هستید - و این جنگ را اداره کند؟» و از این قبیل سؤالها، مکرر در مکرر. این مرد هوشیارزمانشناس و آگاه به تمام اوضاع و احوال، مگر یک ذره و یک لحظه فریب میخورد؟ جوابهای رندانهی او، بهنظر من، از نشانههای هوشیاری یک عالم دین و یک فقیه بزرگوار است. تهیهکنندهی این سؤال، پیداست که اهل علم است. یعنی دولتیهای بیسواد اطراف فتحعلیشاه، عقلشان نمیرسد که از این حیله استفاده کنند و بخواهند برای فتحعلیشاه از میرزای قمی وکالت بگیرند! میگوید: «خوب؛ حالا یکی طلب شما باشد.» این شوخی هم قرض شما باشد. بعد بنا میکند جواب دادن. و از زیر بار اینکه به او وکالت بدهد، خارج میشود و حکم شرعی را بیان میکند. داستان علاقهی فتحعلیشاه به اینکه پسر میرزای قمی، دامادش بشود هم معروف است ...
من میگویم اگر همهی علمای ما، در زمانهای خودشان مثل میرزای قمی بودند - لااقل در این دویست سال اخیر - شاید امروز وضع ما بهتر بود. بههرحال، آن زمانها گذشته است. «قدخلت من قبلها امم(۹).» ما به وضع آنها کاری نداریم؛ امروز، به وضع خودمان باید برسیم.
... آقایان بایستی توجه کنند و زمان را بشناسند. امروز، دین را، به درستی و آن چنان که تلقی جهانی از آن است ترویج کنید. اسلام را همانگونه که به عنوان یک مکتب حیاتبخش بشریت مطرح است، تبلیغ کنید و به این مردم مؤمن عشایر و این ذهنهای پاک بفهمانید. بفهمانید که تسلیم شدن در مقابل دشمن، ضد دین است. بفهمانید که همبستگی و همکاری و محبت و الفت بین خود، از دین است. بفهمانید که دعواهای عشایری که به خونریزی منتهی میشود، برخلاف دین است. بفهمانید که بعضی از رسوم غلط عشایری در ازدواج و امثال اینها، برخلاف دین است. بفهمانید که کار کردن عشایر در هرجایی که هستند، چه در روستا، چه در دامداری، چه در مرتع، چه در شهر - مشغول هر کاری که هستند - وقتی به سازندگی کشور منتهی شود، یک عبادت است. بفهمانید که پیروی راه ائمه علیهمالسّلام، امروز این است که همه تلاش کنند تا اسلام و مکتب اهل بیت را زنده کنند. اینها همان چیزهایی است که افراد یک ملت را مثل پولاد آبدیده میکند و دشمن نمیتواند در آنها نفوذ کند. ایمانشان را قوی کنید. آنها را به اعمال شرعی وادار کنید. نماز، زکات، خمس و سایر عبادات را به آنها یاد بدهید. این، وظیفهی ماست. نباید بگوییم که «فلان کس رفته درسخوانده، فاضل شده، مکاسب خوانده، کفایه خوانده؛ حالا بیاید برود بین عشایر کوچرو!؟ پس خواندن این کفایه و مکاسب و این همه زحمتی که کشیده به چه درد میخورد!؟» همهی آنها مقدمهی همین است. همهی آنها مقدمهی مسلمان کردن و متدین کردن یک انسان است. «لان یهدی الله بک رجلا خیر مما طلعت علیه الشمس.» اگر یک انسان را خدا بهدست تو هدایت کند، این بهتر از همهی آن چیزی است که خورشید بر آن تابیده است. یعنی همهی طلاهای عالم، ارزش این را ندارد. زن روستایی، زن عشایری، زن شهری، مردشان، جوانشان، پیرشان، همه را تشویق کنید باسواد شوند.
امروز اینها وظیفهی ماست. ما نباید خیال کنیم روحانی همان است که میرود در مسجد، یک حدیث و چند مسأله میگوید و بدون اینکه به خیر و شرِ کارها کاری داشته باشد، بیرون میآید؛ نه. این، مختصِ یک روزگار دیگر بود. امروز این نیست. امروز مسؤولینِ کشور هم روحانی هستند. امام بزرگوار، که در رأس همهی امور و شخص اول این کشور بود، یک روحانی بود و به آن افتخار میکرد. امروز مسؤولین کشور همینگونهاند. بندهی حقیر، خودم را یک طلبه میدانم و به روحانی بودن و انجام وظایف خود در این لباس افتخار میکنم. یعنی این کاری را که انجام میدهیم جزو وظایف روحانی خودمان میدانیم. وظایف امروز ما اینهاست: آگاهشدن از حقایق دین، آگاهشدن از اوضاع عالم و گذشت برای تبلیغ دین.
شما ببینید کسانی را که از شهرهای آباد و زندگی راحت در اروپا بلند میشدند و هزاران کیلومتر آن طرفتر، در امریکای لاتین یا در آفریقا، در جنگلهای آمازون و در جنگلهای کنیا میرفتند؛ سالها میماندند و مسیحیت را تبلیغ میکردند! من برای آقایان اهل علم، این را تکرار کردم و گفتم: ما کشیشهایی را میشناسیم که رفتند در آنجاها ماندند. در دوران استعمار، جاهایی رفتند که پای استعمارگران به آنجاها نرسیده بود! رفتند آنجاها و با خودشان صلیب بردند و همان عقاید خرافی را به آن بیچارههای بومی دادند! بعضی مسلمان بودند و بعضی غیرمسلمان؛ آنها را مسیحی کردند. آنها در راه باطلشان اینگونهاند؛ ما چرا نباید در راه حقمان تلاش کنیم!؟
شما بدانید: بنده خودم، آمادگی این کار را همیشه داشتهام که بروم در گوشهای بنشینم و تبلیغ کنم؛ ولو برای عدهی کمی. امروز وضع ما بهگونهای است که نمیتوانیم آن کارها را انجام دهیم. این نیست که من این توقع را فقط از شما داشته باشم؛ نه. این توقعی است که از همهی روحانیان هست. هرکس بتواند، در هرجایی که بتواند، این، کار مهمی است. حالا بحمدالله خداوند به شما توفیق داده است و در این استان محروم مظلوم که در طول سالیان متمادی ستمشاهی، مظلوم واقع شده، مشغول خدمت هستید.
مطلبی که آقای ناصری(۱۰) فرمودند مطلب مهمی است. این را قبلاً هم شنیده بودم. آن روزها خانها و مسؤولین وقت نمیگذاشتند که حتی یک روضهخوان از این گردنه عبور کند و بیاید این طرف؛ مبادا بیایند اینجا و ایمان مذهبی مردم را در راهی بیندازند که با منافع آن خان بیوجدان و ظالم، منافات داشته باشد! خان، همهی زندگیاش، زندگی ابوجهلی بود و اگر یک روحانی میآمد، بایستی با او مبارزه میکرد. این، امری قهری بود. نمیگذاشتند. لذا مردم از این معارف دور ماندند. اما با اینکه دور ماندند، این قدر خوبند. این مردم، با وجود اینکه روحانی و دین و تبلیغ و کتاب و مکتب نداشتند؛ آن جنگشان بود، آن پشت جبههشان بود، آن هم امروزشان است. میبینید با چه اخلاص و چه شوری حرکت میکنند! پس مردم بسیار خوبی هستند.
خداوند به همهی ما توفیق دهد که وظایفمان را در جمع این مردم خوب، انجام دهیم. شما وظیفهای دارید، ما هم وظیفهای داریم. باید انشاءالله وظایفمان را انجام دهیم. از خدا هم بخواهیم کمک کند تا بفهمیم و بدانیم که تکلیف و وظیفهی ما چیست و انشاءالله آن را با صمیمیت انجام دهیم.
خیلی خوشحالیم از اینکه این توفیق دست داد و آقایان را زیارت کردیم.
انشاءالله خداوند آنچه را که گفتیم، برای خود و در راه خودش قرار دهد و قبول فرماید و ما را توفیق دهد که به آنچه گفتیم، عمل کنیم. انشاءالله تأثیری در این حرفها باشد، که بتواند گامهای ما را در راه خودش استوار کند.
والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته
۱) ابوجعفر محمّد بن حسن بن علی طوسی (۴۶۰ ه. ق - ۳۸۵ ه. ق)
۲) محمدبن محمدبن نعمان شیخ مفید (۴۱۳ ه. ق - ۳۳۶ ه. ق)
۳) سید رضی الدّین علی بن موسی بن طاووس (۶۶۴ ه. ق - ۵۸۹ ه. ق)
۴) علامه شریف سیّدرضی (وفات ۴۰۶ ه. ق)
۵) العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء» / بحارالانوار: ج ۱ ص ۲۲۵
۶) بحار الانوار: ج ۷۸ ص ۲۶۹.
۷) ابوالقاسم بن حسن گیلانی میرزای قمی (۱۲۳۱ ه. ق - ۱۱۵۱ ه. ق)
۸) قوانین الاصول
۹) الرّعد: ۳۰.
۱۰) امام جمعهی شهر کرد و نمایندهی ولی فقیه در استان چهارمحال و بختیاری.