1389/10/21
معلم قرآن از مظلومیت قرآن میگوید
سالهاست که پنجشنبه شبها و پای تلویزیونهایمان، میزبان درس تفسیر آقای قرائتی هستیم؛ «درسهایی از قرآن». برنامهای ماندگار در رسانهی ملی که در طول سیسال، با ادبیاتی روان و همهفهم، سبکی متفاوت و لحنی شیرین، مفاهیم این کتاب آسمانی را به مخاطبان خود عرضه میکند. به بهانهی یک عمر فعالیت قرآنی ِ صاحبِ تفسیر «نور»، پای صحبتهای او نشستیم تا ایشان برای مخاطبان سایت رهبر انقلاب، موضوع توجه به قرآن را در حوزههای علمیه آسیبشناسی کند:
یکی از محورهای مورد اشاره رهبر انقلاب در جمع حوزویان، توجه به تفسیر قرآن است. با اینکه قرآن از منابع اصلی فقه ما محسوب میشود، اما به نظر شما دلایل غفلت و کمتوجهی به تفسیر قرآن در حوزهها چیست؟
عوامل مختلفی میتواند در این مسئله دخیل باشد. اولاً ما به آیات احکام و آیات فقهی بیشتر توجه کردهایم و قهراً خود قرآن از دست ما رفته است. مثل کسی که قبل از غذا مشغول خوردن چیزهای دیگری میشود و موقعی که سفره را پهن میکنند، به غذای اصلی میلی ندارد.
ثانیاً تشویقی روی قرآن صورت نمیگیرد. یعنی در حال حاضر شهریههای حوزه بر اساس درسهای مقدمات، رساله، کفایه و خارج است. حوزه برای تدبر در قرآن تشویق ندارد. ما تشویقهامان بر اساس درسهای حوزه است و نه تفسیر.
نکتهی دیگر این است که در عملِ خیلیها دین از سیاست جدا است. بیشتر ما قرآن را کتاب مقدس میدانیم و نه کتاب زندگی. یعنی فکر میکنیم قرآن چون کتاب مقدسی است، سر سفرهی عقد، برای فاتحه یا برای استخاره و ... باشد، اما باور نداریم که قرآن کتاب زندگی است. کتاب حقوق است. حدود دو هزار نکتهی حقوقی در قرآن وجود دارد. کتاب مدیریت است. صدها آیه راجع به مدیریت داریم. بسیاری از اساتید رشتهی مدیریت این را نمیدانند. کتاب نور و ارتباطات و کتاب هدایت و بصیرت است.
البته دستهایی هم در کار هست که یا خواب هستند یا خائن. انشاءالله که خواب هستند. مثلاً زبان عربی که در دبیرستانها تدریس میشود، عربیای نیست که به فهم قرآن منجر شود. به عقیدهی من ممکن است خیانت هم باشد.
یک مسئلهای هم که نباید بهراحتی از کنارش عبور کنیم، این است که ما مزهی قرآن را نچشیدهایم. نچشیدن مزهی قرآن هم تبعاتش همین است. مثلاً باید بدانیم که اقامهی قرآن با اقتصاد ما رابطه دارد. وزیر اقتصاد، وزیر کشاورزی، وزیر صنعت اینها باید بدانند که اقامهی قرآن اقتصاد را رشد میدهد.
خداوند در قرآن میفرماید: «وَ لَوْ أنّهُم أقامُوا التّوراةَ و الإنجیلَ و ما أُنْزِلَ إلَیْهِم مِنْ رَبِّهِم لَاکَلُوا مِنْ فَوقِهم وَ مِنْ تَحتِ أرجُلِهِم» یعنی اگر مردم قرآن را به پا دارند، از زمین و آسمان رزقشان توسعه پیدا میکند. این راز را هنوز ما کشف نکردهایم. باورمان نیامده است که واقعاً نماز باران در نزول باران اثر دارد.
ما قرآن را کتاب زندگی نمیدانیم. مثلاً میگویند دین از سیاست جدا است. ما حدود پانصد آیهی سیاسی در قرآن داریم. دین از سیاست جدا است یعنی چه؟ یعنی پانصد آیهی را از قرآن حذف کنیم؟ اینها نمیفهمند چه میگویند.
من بارها از آیتالله مکارم شیرازی شنیدم که فرمود برکتی که در تفسیر نمونه وجود داشت، هیچ درس و بحث و کتابی برای ما نداشت. الان حدوداً شصت بار چاپ شده است. من خودم به عنوان طلبه سی سال در تلویزیون هستم و بحث من از پربینندهترین بحثهای تلویزیون است، به خاطر اینکه عنوان برنامهام «درسهایی از قرآن» است. به قول امیرالمؤمنین قرآن دریایی است که هیچ دستی به عمقش نمیرسد.
ما باور نکردهایم قرآن شفا است، در حالی که باید این را باور کنیم. نهفقط اینکه اگر سورهی حمد را بخوانیم، خوب میشویم. این هم هست، اما شفا است، یعنی همهی بلاها را جواب میدهد؛ مشکلات اجتماعی، اخلاقی، سیاسی و خانوادگی را. قرآن هر سؤالی را که دارید جواب میدهد. امامان ما میفرمودند از ما بپرسید این حرفی را که میزنیم، از کجاست؟ ما میگوییم تمام این حرفهای ما از قرآن است. ریشهی احادیث همهاش در قرآن است.
باید حوزههای ما به جایی برسد که وقتی به کسی میگوید چه میخوانید، اول بگوید تفسیر و بعدش بگوید کتاب شیخ. البته هر کسی نباید قرآن را تفسیر کند. تفسیرهای قرآن باید بررسی شود. قدیم علمای ما که حدیث نقل میکردند، اجازه داشتند برای نقل حدیث.
به هر حال یک قیام جدی باید انجام بدهیم. نباید در حوزهی قم چهارصد رسالهی رسائل و مکاسب وجود داشته باشد، ولی تعداد تفسیرها سی تا باشد. باید به تعداد درسهای دیگر، تفسیر قرآن هم باشد. درسهای حوزه را باید جدی خواند، اما نه به قیمتی که انسان شش دفعه کفایه بگوید و یک دوره هم نهجالبلاغه و تفسیر نگوید. من نمیگویم قرآن الان در حوزهها کار نمیشود و نشده است؛ روی قرآن در حوزهها کار میشود، اما قرآن در رأس نیست. ما باید طوری باشیم که هر جای قرآن را باز کردیم، بفهمیم چه میگوید و روح قرآن را درک کنیم.
این غفلت چه تبعاتی را به دنبال داشته است؟
گریه میکنیم که چرا از اول خوابمان برده است. مادر موسی وقتی موسی را به دنیا آورد، هراس داشت که مبادا فرعون او را بکشد. به فرعون گفته بودند پسری به دنیا میآید که تو را نابود میکند، او هم دستور داده بود هر پسری را که به دنیا میآید، از بین ببرند. خداوند به مادر موسی الهام کرد که او را شیر بده و در دریا بینداز که ما او را برمیگردانیم. شیرش داد و در دریا انداخت: «ما به مادر موسی وحی کردیم که شیرش بده.» مگر شیر دادن هم وحی میخواهد؟ این یعنی چه؟ بعد نگاه میکنیم و میبینیم وقتی فرعون و همسرش جعبه را دیدند و دیدند که پسری است، خواست او را بکشد که زن فرعون مانع شد. بعد بچه گرسنه بود، ولی شیر هیچ کسی را جز مادرش نمیخورد. ما اگر شیر قرآن را بخوریم، شیر کتاب دیگری را نمیخوریم. ما حتی نتوانستهایم به اندازهی زلیخا کار کنیم. یوسفِ قرآن را هنوز ندیدهایم.
یک خاطره برایتان بگویم؛ چند سال پیش از ما دعوت کردند که امام جماعت دانشگاه بشویم. من گفتم به یک شرطی میآیم و آن هم اینکه کنار اقامهی جماعت، اقامهی قرآن هم بشود. یعنی یک تفسیر هم در آن باشد، منتها تفسیر دو دقیقهای. وقتی رفتیم، به ما گفتند چون اینجا دانشگاه است، یک مقدار باید علمی صحبت کنید. شما تفسیرتان را علمی بگویید. من گفتم نه، همینطوری که بلد هستم میگویم. دیدیم این بندگان خدا قرآن را علم نمیدانند. آدمهای خوبی هستند، اما فکر نمیکنند قرآن هم علم است.
امام رضا علیهالسلام میفرمایند: «اگر علم میخواهی، در کلمات قرآن دقت کن.» من نماز را خواندم و گفتم: به من گفتهاند که اینجا علمی صحبت کنم و من امروز میخواهم سادهترین کلمات قرآن را اینجا تفسیر کنم. روی تختهسیاه نوشتم: «بِالْوالِدَیْنِ إحْساناً». به پدر و مادر احسان کن. در همین جمله بیست نکته دست من آمده است.
شروع کردم که: این «ب»، «ب» الصاق است؛ یعنی با دست خودت، یعنی قاشق غذا را با دست خودت در دهان مادرت بگذار. این یکی. گفته است بالوالدین احساناً، یعنی به پدر و مادر احسان کن. سوم نگفته به والدین مؤمن، گفته بالوالدین احساناً. نهفقط به مؤمن، بلکه به والدین احسان کن. چهارم نگفته بالوالدین انفاقاً، نگفته پولش را بدهید. گفته احسان کنید. پنجم نگفته تا کی؛ تا لیسانس، تا رهبری، زمان ندارد؛ تا ابد. نگفته بالوالدین الاحسان. گفته احسان و نگفته الاحسان. یعنی هر چه او میگوید، باید انجام بدهی. اینها را نوشتم روی تختهسیا و گفتم: دیگر نگویید اینجا دانشگاه است و علمی حرف بزن.
ما مزهی قرآن را نچشیدهایم و بیاعتنایی به قرآن هم سیلی دارد، چون که قرآن ذکر است. وقتی قرآن ذکر است، کسی که از ذکر دوری کند، زندگیش تنگ میشود.
ما باید عذرخواهی کنیم از غفلتی که کردهایم. به چند تا از آیات عمل نشده است. یکی از آیات این است که: «خُذ ٱلْکِتابَ بِقُوَّةٍ» یعنی کتاب آسمانی را جدی بگیر. ما قرآن را جدی نمیگیریم. قرآن به پیغمبر میگوید محور سخنرانی تو قرآن باشد. تبلیغ تو باید قرآنمحور باشد. الان سخنرانیها و منبرها قرآنمحور نیست؛ شعرمحور است، سیاستمحور است، خوابمحور است، تاریخمحور است. گاهی یک آیه در آن هست، ولی قرآنمحور نیست. خدا به پیغمبر میگوید: آنکه نازل شده، برای آنها بیان کن.
به هر حال طلبهها هم منتظر حوزه نباشند. خودشان هم بجنبند. یعنی اگر شما دیدید کسی نیست که بگوید رؤیت ماه ثابت شده، خودت به پشتبام برو. بنده حدود سه یا چهار سال که از طلبگیام گذشت، دیدم با قرآن آشنا نشدهام. با ادبیات آشنا شدهام، ولی با قرآن آشنا نشدهام. من به آقای درّی گفتم مثل اینکه بحثی دربارهی قرآن برای ما تدبیر نشده است. در حالی که الان در حوزهها توجه بیشتر است.
خود آیتالله خامنهای وقتی که مشهد بودند، تفسیر داشتند. اینجا هم که بودند، تفسیر را شروع کردند، ولی نمیدانم چرا تعطیل شد. به هر حال من خودم به عنوان طلبه خیلی تلاش کردهام؛ با آیتالله وحید خراسانی مفصل صحبت کردهام، ایشان هم ما را مورد تفقد قرار دادند. ایشان گفتند حرف شما قابل قبول است. یعنی عبارتشان این بود که در حرف شما مناقشه نیست. ایشان فرمودند من درسم را تعطیل میکنم و شما برو این را بگو. رفتم و حرفم را زدم.
آیتالله مکارم شیرازی، آیتالله سبحانی، مرحوم فلسفی ... هم مشابه این کار را کردند. ما خیلی فریاد کشیدیم و یک تکانی هم خورده. به خاطر اینکه حرف حق بوده است، ولی قرآن هنوز در جایگاه خودش نیامده است.
البته وضعیت با گذشته قابل مقایسه نیست. آن زمان یعنی حدود چهل سال پیش از قرآن خبری نبود. من شانزده ساله بودم. سالهای اول طلبگیام در قم بود. آیتاللهالعظمی بروجردی رحمةاللهعلیه هم زنده بودند. گفتم برویم درس آقا را ببینیم. رفتیم مسجد اعظم. آیتالله بروجردی بالای منبر بود و همهی مراجع هم پای منبر ایشان بودند. بالاخره پای درس ایشان هم چند صد نفر بودند. درس که تمام شد و رفتند، یک پیرمرد رفت بالای منبر و چند نفر هم دورش جمع شدند. پرسیدم او کیست؟ گفتند این آیتالله زاهدی است. گفتم چه میگوید؟ گفتند تفسیر میگوید. گفتم فرق بین فقه و تفسیر چیست؟ فقه حرفهای امام صادق(ع) است، اما تفسیر حرفهای خداست. گفتم امام صادق(ع) بیش از خدا مشتری دارد.
[از اینجا بشنوید]
این خاطرهی تلخ از آن روز در ذهن من ماند که عجب! صدها عالِم پای درس فقه نشستهاند، ولی وقتی مفسری به منبر میرود، پنج یا شش نفر مینشینند. الان آنطور نیست البته. مثلاً درس آیتالله جوادی آملی شلوغ میشود. الان تفسیر خیلی از قدیم بیشتر شده است. ما هم تشکر میکنیم، ولی هنوز در جای خودش نیست. هنوز قرآن در قله نیست.
در پایان اگر خاطرهای قرآنی از رهبر انقلاب بهیاد دارید، بفرمایید. [صوت کامل این خاطره را از اینجا بشنوید]
آغاز آشنایی بنده با آیتالله خامنهای به سالهای قبل از انقلاب برمیگردد. یعنی به حدود سیوپنج سال پیش. ماجرا به این صورت بود که من درس سطحام تمام شده بود و دنبال این بودم که در رشتههای آخوندی چه رشتهای را دنبال کنم. بروم فقیه و مدرّس و نویسنده بشوم یا یک منبری باشم یا دفتر عقد و ازدواج داشته باشم. خدا به دلم بَرات کرد که آخوند اطفال بشوم. الگو هم نداشتم. آمدم در کوچههای کاشان، چندتا بچه را دعوت کردم. گفتم بیایید وسط کوچه تا برایتان قصه بگویم. از هفت تا بچه شروع کردیم به قصه گفتن و بعد اصول ساده و ترجمه و تفسیر که الان 36 سال است که قطع نشده است.
قبل از انقلاب جلسهی ما وقتی رشد کرد و سی، چهل تا جوان شدند، ما موفق به زیارت مشهدالرضا علیهالسلام شدیم. به امام رضا(ع) عرض کردم آمدهایم زیارت و باید زود برگردیم و به جلسهی کاشان برسیم، ولی دوست داریم چند روزی در مشهد بمانیم. هنوز از حرم بیرون نیامده بودیم که یک سید روحانی که در آن زمان دبیر بود، من را دید. او من را میشناخت. گفت اینجا سمینار دبیران تعلیمات دینی است و من به آنجا میروم، شما هم با ما بیا. من گفتم من که دبیر نیستم. گفت باشد، بیا برویم.
ما به فلکهی آب رفتیم و منتظر تاکسی بودیم که یک ماشین ترمز کرد. یک روحانی پشت فرمان بود. آن سید را شناخت و سوارش کرد. ما را هم سوار کرد. بعد معلوم شد این روحانی عزیز دکتر باهنر است؛ نخستوزیر شهید دولت شهید رجایی. بنده اسم دکتر باهنر را شنیده بودم. وقتی این دوست ما به ایشان گفتند که این قرائتی است، گفت عجب! آن قرائتی که در کاشان جوانها را جمع میکند، شمائید؟ گفتم: من هستم.
خلاصه پشت عبای آقای باهنر به سمینار رفتیم. دیدیم جمعیت سنگینی از دبیران تعلمیات دینی جمع شدهاند و افرادی را دعوت کردهاند؛ از جمله دکتر بهشتی، استاد مطهری، آقای خامنهای و ... ما صحنه را که دیدیم، گفتیم میشود 5 دقیقه هم به ما وقت بدهید؟ من یک طرحی دارم. گفتند باشد. رفتیم روی سن و گفتیم. آنها هم خیلی پسندیدند.
صادقی نامی هم بود در آن جلسه که بعد از انقلاب نمایندهی مشهد شد و شهید شد. ایشان چهل دقیقه وقت داشت که وقتش را به من داد. من آنجا معرکهای گرفتم از بحثهای درجهی یکمان. جمعیت هم بسیار خندیدند. بعد از این بحث، حضرت آقای خامنهای آمدند. خب من آنوقت ایشان را نمیشناختم. گفتند من یک مسجدی دارم در مشهد؛ مسجد امام حسن مجتبی(ع) که رژیم آن را تعطیل کرده است. من منبرم ممنوع است. شما بیا و بعد از نمازِ من همین تختهسیاه را بگذار و کلاسداری کن. الان هم بیا برویم خانهی ما.
از همان جلسه آیتالله خامنهای ما را برد خانهاش. چند شبی در خانهی ایشان میخوابیدم و صبحها در مسجد صحبت میکردم. به این ترتیب آغاز آشنایی ما با ایشان این بود که ما به امامرضا(ع) متوسل شدیم که جلسه میخواهیم. سیدی ما را از حرم به فلکهی آب برد و از فلکهی آب به همراه شهید باهنر به سمینار رفتیم، از سمینار به همراه آیتالله خامنهای به خانهشان رفتیم. صبح جلسهای برای بچهها میخواستیم، شب جلسه برای جوانهای انقلابی جور شد و این آشنایی ما ادامه پیدا کرده و ما از ارادتمندان ایشان هستیم.
یکی از محورهای مورد اشاره رهبر انقلاب در جمع حوزویان، توجه به تفسیر قرآن است. با اینکه قرآن از منابع اصلی فقه ما محسوب میشود، اما به نظر شما دلایل غفلت و کمتوجهی به تفسیر قرآن در حوزهها چیست؟
عوامل مختلفی میتواند در این مسئله دخیل باشد. اولاً ما به آیات احکام و آیات فقهی بیشتر توجه کردهایم و قهراً خود قرآن از دست ما رفته است. مثل کسی که قبل از غذا مشغول خوردن چیزهای دیگری میشود و موقعی که سفره را پهن میکنند، به غذای اصلی میلی ندارد.
ثانیاً تشویقی روی قرآن صورت نمیگیرد. یعنی در حال حاضر شهریههای حوزه بر اساس درسهای مقدمات، رساله، کفایه و خارج است. حوزه برای تدبر در قرآن تشویق ندارد. ما تشویقهامان بر اساس درسهای حوزه است و نه تفسیر.
آیتالله بروجردی بالای منبر بود. بالاخره پای درس ایشان هم چند صد نفر بودند. درس که تمام شد و رفتند، یک پیرمرد رفت بالای منبر و چند نفر هم دورش جمع شدند. پرسیدم او کیست؟ گفتند این آیتالله زاهدی است. گفتم چه میگوید؟ گفتند تفسیر میگوید. این خاطرهی تلخ از آن روز در ذهن من ماند که عجب! صدها عالِم پای درس فقه نشستهاند، ولی وقتی مفسری به منبر میرود، پنج یا شش نفر مینشینند.
نکتهی دیگر این است که در عملِ خیلیها دین از سیاست جدا است. بیشتر ما قرآن را کتاب مقدس میدانیم و نه کتاب زندگی. یعنی فکر میکنیم قرآن چون کتاب مقدسی است، سر سفرهی عقد، برای فاتحه یا برای استخاره و ... باشد، اما باور نداریم که قرآن کتاب زندگی است. کتاب حقوق است. حدود دو هزار نکتهی حقوقی در قرآن وجود دارد. کتاب مدیریت است. صدها آیه راجع به مدیریت داریم. بسیاری از اساتید رشتهی مدیریت این را نمیدانند. کتاب نور و ارتباطات و کتاب هدایت و بصیرت است.
البته دستهایی هم در کار هست که یا خواب هستند یا خائن. انشاءالله که خواب هستند. مثلاً زبان عربی که در دبیرستانها تدریس میشود، عربیای نیست که به فهم قرآن منجر شود. به عقیدهی من ممکن است خیانت هم باشد.
یک مسئلهای هم که نباید بهراحتی از کنارش عبور کنیم، این است که ما مزهی قرآن را نچشیدهایم. نچشیدن مزهی قرآن هم تبعاتش همین است. مثلاً باید بدانیم که اقامهی قرآن با اقتصاد ما رابطه دارد. وزیر اقتصاد، وزیر کشاورزی، وزیر صنعت اینها باید بدانند که اقامهی قرآن اقتصاد را رشد میدهد.
خداوند در قرآن میفرماید: «وَ لَوْ أنّهُم أقامُوا التّوراةَ و الإنجیلَ و ما أُنْزِلَ إلَیْهِم مِنْ رَبِّهِم لَاکَلُوا مِنْ فَوقِهم وَ مِنْ تَحتِ أرجُلِهِم» یعنی اگر مردم قرآن را به پا دارند، از زمین و آسمان رزقشان توسعه پیدا میکند. این راز را هنوز ما کشف نکردهایم. باورمان نیامده است که واقعاً نماز باران در نزول باران اثر دارد.
ما قرآن را کتاب زندگی نمیدانیم. مثلاً میگویند دین از سیاست جدا است. ما حدود پانصد آیهی سیاسی در قرآن داریم. دین از سیاست جدا است یعنی چه؟ یعنی پانصد آیهی را از قرآن حذف کنیم؟ اینها نمیفهمند چه میگویند.
من بارها از آیتالله مکارم شیرازی شنیدم که فرمود برکتی که در تفسیر نمونه وجود داشت، هیچ درس و بحث و کتابی برای ما نداشت. الان حدوداً شصت بار چاپ شده است. من خودم به عنوان طلبه سی سال در تلویزیون هستم و بحث من از پربینندهترین بحثهای تلویزیون است، به خاطر اینکه عنوان برنامهام «درسهایی از قرآن» است. به قول امیرالمؤمنین قرآن دریایی است که هیچ دستی به عمقش نمیرسد.
ما باور نکردهایم قرآن شفا است، در حالی که باید این را باور کنیم. نهفقط اینکه اگر سورهی حمد را بخوانیم، خوب میشویم. این هم هست، اما شفا است، یعنی همهی بلاها را جواب میدهد؛ مشکلات اجتماعی، اخلاقی، سیاسی و خانوادگی را. قرآن هر سؤالی را که دارید جواب میدهد. امامان ما میفرمودند از ما بپرسید این حرفی را که میزنیم، از کجاست؟ ما میگوییم تمام این حرفهای ما از قرآن است. ریشهی احادیث همهاش در قرآن است.
باید حوزههای ما به جایی برسد که وقتی به کسی میگوید چه میخوانید، اول بگوید تفسیر و بعدش بگوید کتاب شیخ. البته هر کسی نباید قرآن را تفسیر کند. تفسیرهای قرآن باید بررسی شود. قدیم علمای ما که حدیث نقل میکردند، اجازه داشتند برای نقل حدیث.
به هر حال یک قیام جدی باید انجام بدهیم. نباید در حوزهی قم چهارصد رسالهی رسائل و مکاسب وجود داشته باشد، ولی تعداد تفسیرها سی تا باشد. باید به تعداد درسهای دیگر، تفسیر قرآن هم باشد. درسهای حوزه را باید جدی خواند، اما نه به قیمتی که انسان شش دفعه کفایه بگوید و یک دوره هم نهجالبلاغه و تفسیر نگوید. من نمیگویم قرآن الان در حوزهها کار نمیشود و نشده است؛ روی قرآن در حوزهها کار میشود، اما قرآن در رأس نیست. ما باید طوری باشیم که هر جای قرآن را باز کردیم، بفهمیم چه میگوید و روح قرآن را درک کنیم.
الان سخنرانیها و منبرها قرآنمحور نیست؛ شعرمحور است، سیاستمحور است، خوابمحور است، تاریخمحور است. گاهی یک آیه در آن هست، ولی قرآنمحور نیست. خدا به پیغمبر میگوید: آنکه نازل شده، برای آنها بیان کن.
این غفلت چه تبعاتی را به دنبال داشته است؟
گریه میکنیم که چرا از اول خوابمان برده است. مادر موسی وقتی موسی را به دنیا آورد، هراس داشت که مبادا فرعون او را بکشد. به فرعون گفته بودند پسری به دنیا میآید که تو را نابود میکند، او هم دستور داده بود هر پسری را که به دنیا میآید، از بین ببرند. خداوند به مادر موسی الهام کرد که او را شیر بده و در دریا بینداز که ما او را برمیگردانیم. شیرش داد و در دریا انداخت: «ما به مادر موسی وحی کردیم که شیرش بده.» مگر شیر دادن هم وحی میخواهد؟ این یعنی چه؟ بعد نگاه میکنیم و میبینیم وقتی فرعون و همسرش جعبه را دیدند و دیدند که پسری است، خواست او را بکشد که زن فرعون مانع شد. بعد بچه گرسنه بود، ولی شیر هیچ کسی را جز مادرش نمیخورد. ما اگر شیر قرآن را بخوریم، شیر کتاب دیگری را نمیخوریم. ما حتی نتوانستهایم به اندازهی زلیخا کار کنیم. یوسفِ قرآن را هنوز ندیدهایم.
یک خاطره برایتان بگویم؛ چند سال پیش از ما دعوت کردند که امام جماعت دانشگاه بشویم. من گفتم به یک شرطی میآیم و آن هم اینکه کنار اقامهی جماعت، اقامهی قرآن هم بشود. یعنی یک تفسیر هم در آن باشد، منتها تفسیر دو دقیقهای. وقتی رفتیم، به ما گفتند چون اینجا دانشگاه است، یک مقدار باید علمی صحبت کنید. شما تفسیرتان را علمی بگویید. من گفتم نه، همینطوری که بلد هستم میگویم. دیدیم این بندگان خدا قرآن را علم نمیدانند. آدمهای خوبی هستند، اما فکر نمیکنند قرآن هم علم است.
امام رضا علیهالسلام میفرمایند: «اگر علم میخواهی، در کلمات قرآن دقت کن.» من نماز را خواندم و گفتم: به من گفتهاند که اینجا علمی صحبت کنم و من امروز میخواهم سادهترین کلمات قرآن را اینجا تفسیر کنم. روی تختهسیاه نوشتم: «بِالْوالِدَیْنِ إحْساناً». به پدر و مادر احسان کن. در همین جمله بیست نکته دست من آمده است.
شروع کردم که: این «ب»، «ب» الصاق است؛ یعنی با دست خودت، یعنی قاشق غذا را با دست خودت در دهان مادرت بگذار. این یکی. گفته است بالوالدین احساناً، یعنی به پدر و مادر احسان کن. سوم نگفته به والدین مؤمن، گفته بالوالدین احساناً. نهفقط به مؤمن، بلکه به والدین احسان کن. چهارم نگفته بالوالدین انفاقاً، نگفته پولش را بدهید. گفته احسان کنید. پنجم نگفته تا کی؛ تا لیسانس، تا رهبری، زمان ندارد؛ تا ابد. نگفته بالوالدین الاحسان. گفته احسان و نگفته الاحسان. یعنی هر چه او میگوید، باید انجام بدهی. اینها را نوشتم روی تختهسیا و گفتم: دیگر نگویید اینجا دانشگاه است و علمی حرف بزن.
ما مزهی قرآن را نچشیدهایم و بیاعتنایی به قرآن هم سیلی دارد، چون که قرآن ذکر است. وقتی قرآن ذکر است، کسی که از ذکر دوری کند، زندگیش تنگ میشود.
ما باید عذرخواهی کنیم از غفلتی که کردهایم. به چند تا از آیات عمل نشده است. یکی از آیات این است که: «خُذ ٱلْکِتابَ بِقُوَّةٍ» یعنی کتاب آسمانی را جدی بگیر. ما قرآن را جدی نمیگیریم. قرآن به پیغمبر میگوید محور سخنرانی تو قرآن باشد. تبلیغ تو باید قرآنمحور باشد. الان سخنرانیها و منبرها قرآنمحور نیست؛ شعرمحور است، سیاستمحور است، خوابمحور است، تاریخمحور است. گاهی یک آیه در آن هست، ولی قرآنمحور نیست. خدا به پیغمبر میگوید: آنکه نازل شده، برای آنها بیان کن.
باید حوزههای ما به جایی برسد که وقتی به کسی میگوید چه میخوانید، اول بگوید تفسیر و بعدش بگوید کتاب شیخ. البته هر کسی نباید قرآن را تفسیر کند. تفسیرهای قرآن باید بررسی شود. قدیم علمای ما که حدیث نقل میکردند، اجازه داشتند برای نقل حدیث.
به هر حال طلبهها هم منتظر حوزه نباشند. خودشان هم بجنبند. یعنی اگر شما دیدید کسی نیست که بگوید رؤیت ماه ثابت شده، خودت به پشتبام برو. بنده حدود سه یا چهار سال که از طلبگیام گذشت، دیدم با قرآن آشنا نشدهام. با ادبیات آشنا شدهام، ولی با قرآن آشنا نشدهام. من به آقای درّی گفتم مثل اینکه بحثی دربارهی قرآن برای ما تدبیر نشده است. در حالی که الان در حوزهها توجه بیشتر است.
خود آیتالله خامنهای وقتی که مشهد بودند، تفسیر داشتند. اینجا هم که بودند، تفسیر را شروع کردند، ولی نمیدانم چرا تعطیل شد. به هر حال من خودم به عنوان طلبه خیلی تلاش کردهام؛ با آیتالله وحید خراسانی مفصل صحبت کردهام، ایشان هم ما را مورد تفقد قرار دادند. ایشان گفتند حرف شما قابل قبول است. یعنی عبارتشان این بود که در حرف شما مناقشه نیست. ایشان فرمودند من درسم را تعطیل میکنم و شما برو این را بگو. رفتم و حرفم را زدم.
آیتالله مکارم شیرازی، آیتالله سبحانی، مرحوم فلسفی ... هم مشابه این کار را کردند. ما خیلی فریاد کشیدیم و یک تکانی هم خورده. به خاطر اینکه حرف حق بوده است، ولی قرآن هنوز در جایگاه خودش نیامده است.
البته وضعیت با گذشته قابل مقایسه نیست. آن زمان یعنی حدود چهل سال پیش از قرآن خبری نبود. من شانزده ساله بودم. سالهای اول طلبگیام در قم بود. آیتاللهالعظمی بروجردی رحمةاللهعلیه هم زنده بودند. گفتم برویم درس آقا را ببینیم. رفتیم مسجد اعظم. آیتالله بروجردی بالای منبر بود و همهی مراجع هم پای منبر ایشان بودند. بالاخره پای درس ایشان هم چند صد نفر بودند. درس که تمام شد و رفتند، یک پیرمرد رفت بالای منبر و چند نفر هم دورش جمع شدند. پرسیدم او کیست؟ گفتند این آیتالله زاهدی است. گفتم چه میگوید؟ گفتند تفسیر میگوید. گفتم فرق بین فقه و تفسیر چیست؟ فقه حرفهای امام صادق(ع) است، اما تفسیر حرفهای خداست. گفتم امام صادق(ع) بیش از خدا مشتری دارد.
[از اینجا بشنوید]
این خاطرهی تلخ از آن روز در ذهن من ماند که عجب! صدها عالِم پای درس فقه نشستهاند، ولی وقتی مفسری به منبر میرود، پنج یا شش نفر مینشینند. الان آنطور نیست البته. مثلاً درس آیتالله جوادی آملی شلوغ میشود. الان تفسیر خیلی از قدیم بیشتر شده است. ما هم تشکر میکنیم، ولی هنوز در جای خودش نیست. هنوز قرآن در قله نیست.
در پایان اگر خاطرهای قرآنی از رهبر انقلاب بهیاد دارید، بفرمایید. [صوت کامل این خاطره را از اینجا بشنوید]
آغاز آشنایی بنده با آیتالله خامنهای به سالهای قبل از انقلاب برمیگردد. یعنی به حدود سیوپنج سال پیش. ماجرا به این صورت بود که من درس سطحام تمام شده بود و دنبال این بودم که در رشتههای آخوندی چه رشتهای را دنبال کنم. بروم فقیه و مدرّس و نویسنده بشوم یا یک منبری باشم یا دفتر عقد و ازدواج داشته باشم. خدا به دلم بَرات کرد که آخوند اطفال بشوم. الگو هم نداشتم. آمدم در کوچههای کاشان، چندتا بچه را دعوت کردم. گفتم بیایید وسط کوچه تا برایتان قصه بگویم. از هفت تا بچه شروع کردیم به قصه گفتن و بعد اصول ساده و ترجمه و تفسیر که الان 36 سال است که قطع نشده است.
قبل از انقلاب جلسهی ما وقتی رشد کرد و سی، چهل تا جوان شدند، ما موفق به زیارت مشهدالرضا علیهالسلام شدیم. به امام رضا(ع) عرض کردم آمدهایم زیارت و باید زود برگردیم و به جلسهی کاشان برسیم، ولی دوست داریم چند روزی در مشهد بمانیم. هنوز از حرم بیرون نیامده بودیم که یک سید روحانی که در آن زمان دبیر بود، من را دید. او من را میشناخت. گفت اینجا سمینار دبیران تعلیمات دینی است و من به آنجا میروم، شما هم با ما بیا. من گفتم من که دبیر نیستم. گفت باشد، بیا برویم.
ما به فلکهی آب رفتیم و منتظر تاکسی بودیم که یک ماشین ترمز کرد. یک روحانی پشت فرمان بود. آن سید را شناخت و سوارش کرد. ما را هم سوار کرد. بعد معلوم شد این روحانی عزیز دکتر باهنر است؛ نخستوزیر شهید دولت شهید رجایی. بنده اسم دکتر باهنر را شنیده بودم. وقتی این دوست ما به ایشان گفتند که این قرائتی است، گفت عجب! آن قرائتی که در کاشان جوانها را جمع میکند، شمائید؟ گفتم: من هستم.
خلاصه پشت عبای آقای باهنر به سمینار رفتیم. دیدیم جمعیت سنگینی از دبیران تعلمیات دینی جمع شدهاند و افرادی را دعوت کردهاند؛ از جمله دکتر بهشتی، استاد مطهری، آقای خامنهای و ... ما صحنه را که دیدیم، گفتیم میشود 5 دقیقه هم به ما وقت بدهید؟ من یک طرحی دارم. گفتند باشد. رفتیم روی سن و گفتیم. آنها هم خیلی پسندیدند.
صادقی نامی هم بود در آن جلسه که بعد از انقلاب نمایندهی مشهد شد و شهید شد. ایشان چهل دقیقه وقت داشت که وقتش را به من داد. من آنجا معرکهای گرفتم از بحثهای درجهی یکمان. جمعیت هم بسیار خندیدند. بعد از این بحث، حضرت آقای خامنهای آمدند. خب من آنوقت ایشان را نمیشناختم. گفتند من یک مسجدی دارم در مشهد؛ مسجد امام حسن مجتبی(ع) که رژیم آن را تعطیل کرده است. من منبرم ممنوع است. شما بیا و بعد از نمازِ من همین تختهسیاه را بگذار و کلاسداری کن. الان هم بیا برویم خانهی ما.
از همان جلسه آیتالله خامنهای ما را برد خانهاش. چند شبی در خانهی ایشان میخوابیدم و صبحها در مسجد صحبت میکردم. به این ترتیب آغاز آشنایی ما با ایشان این بود که ما به امامرضا(ع) متوسل شدیم که جلسه میخواهیم. سیدی ما را از حرم به فلکهی آب برد و از فلکهی آب به همراه شهید باهنر به سمینار رفتیم، از سمینار به همراه آیتالله خامنهای به خانهشان رفتیم. صبح جلسهای برای بچهها میخواستیم، شب جلسه برای جوانهای انقلابی جور شد و این آشنایی ما ادامه پیدا کرده و ما از ارادتمندان ایشان هستیم.