1389/10/01
آسیبشناسی انقلاب اسلامی و تئوری ترمیدوری برینتونی
چکیده:
آسیبشناسی انقلاب، همانند خود انقلاب، مؤلفههای پیچیده و متعددی را در برمیگیرد که طبعا، نیازمند پرداختن به آن از منظرها و ابعاد مختلف است. البته مطالعات آسیبشناسانه انقلاب نیز به رغم تازه نبودن موضوع، چندان پیشرفتی نداشته است. شناخت موانع تحقق آرمانها، اهداف انقلاب و حفظ دستاوردهای آن، از مسائل مهم در این حوزه مطالعاتی انقلاب به شمار میآید. مهمترین مباحث نظری در آسیبشناسی انقلابها، به نظریه حرکت دوری انقلابها از کرین برینتون اختصاص دارد. لذا، بحث آسیبشناسی انقلابها را با عنوان ترمیدور، به معنای بازگشت به وضع و ارزشهای پیشین آغاز میکنند که آن هم براساس نظریهای است که کرین برینتون در کتاب: کالبد شکافی چهار انقلاب، به آن اشاره میکند.
مقدمه:
در تقویم انقلابی فرانسه، روز نهم ماه ترمیدور (7 ژوئیه 1794) روزی بود که روبسپیر و یارانش از گروه رادیکالها (ژاکوبنها) و با کودتای ناپلئون سرنگون شدند. این سرنگونی، در پی تحولات متعددی بود که بعد از انقلاب فرانسه رخ داده بود. از روی کار آمدن میانهروها تا رادیکالها، دورههای متعددی است که با درگیریها و نزاعهای خسته کننده همراه بود. کرین برینتون و ادوار دز با تعمیم الگوی انقلاب فرانسه، معتقدند همه انقلابها از سه مرحله میگذرند؛ حکومت میانهروها، حکومت رادیکالها و دوران ترمیدور. میانهروها (ثروتمندان و مشاهیر) ، گروه مخالفان قدیم هستند که بیش از دیگران، آماده سازش با رژیم گذشتهاند و اینک بر امواج خیزان جنبش تودهای انقلاب، سوار شده و به قدرت رسیدهاند. رادیکالها (انقلابیون تندرو) نسبت به ضعف، دو دلی و سازش میانهروها، منتقدند و با شعار شتاب انقلاب، به ساخت دوگانه قدرت (میانههاروها+ رادیکالها) پایان میدهند و سرانجام، خود نیز قربانی نظامیان و کودتاگران (= ترمیدور) میشوند. علاوه بر آن، تعابیر مورخان و تحلیلگران از معنای ترمیدور درانقلاب، متفاوت است. گروهی آن را واکنشی علیه انقلاب میدانند که در آن، طبقات قدیمی به نحوی به قدرت باز میگردند. برخی دیگر آن را عبارت از فروکش کردن هیجان و تب انقلاب میدانند که در زمان رادیکالها آغاز میگردد و پایان میپذیرد. بنابراین، خصوصیات ترمیدور میتواند عبارت باشد از: کاهش سختگیریهای دوره انقلاب، رهایی حوزه خصوصی زندگی مردم و اقتصاد از قید نظارت حکومت، جایگزینی واقعگرایی به جای آرمانگرایی انقلابی و غیرسیاسی شدن مردم. به تعبیر برینتون، ترمیدور عبارت است از: نقاهت پس از فرونشستن تب انقلاب.
در تبیین علل ایجاد حرکتدوری، میتوان به تمایل رهبران و مردم در حرکتی از آرمانگرایی به واقعگرایی، احساس نرسیدن به اهداف بلند مدت اعلام شده، انحراف از آرمانگرایی به واقعگرایی و رویگردانی از اهداف و ارزشهای انقلاب، اشاره کرد. به هر روی، برخی معتقدند که همه انقلابها از مراحل سه گانه مزبور، عبور میکنند و انقلابیون پس از گذران دوران آرمانی و رؤیایی، تحت الشعاع مشکلات روزمره و مدیریت جامعه قرار میگیرند و این یعنی: ترمیدور.
برخی میکوشند مدل ترمیدوری انقلاب برینتون را بر روند همه انقلابهای جهان تطبیق دهند؛ ولی به طور وضوح و یکنواخت نمیتوان دست به این کار زد. چنانچه به ادعای برینتون، در انقلاب آمریکا و. . . ترمیدوری صورت نگرفته؛ ولی ترمیدور برینتونی، در انقلاب فرانسه و انگلستان قابل تطبیق است؛ زیرا در انقلاب انگلستان، سلطنت طلبان و طرفداران کلیسای رسمی، حامیان دولت پیشین و هواداران پارلمان و کلیسای دولتی، میانهروها را تشکیل میدادند و در سال 1646، شاه دستگیر و اخراج شد و با اخراج یازده نفر از دولت، ثروت محافظه کاران توسط میانهروها مصادره شد. دو سال بعد، اسکاتلندیها از کرامول شکست خوردند و حکومت مشترکالمنافع را تشکیل دادند. به این وسیله، میانهروها به پایان عمر خود رسیدند. در 20 آوریل 1653، کرامول با انحلال پارلمان، قدرت شاهانه یافت و سلطنت استوارتها را در سال 1660، احیا کرد. در انقلاب فرانسه، زندان باستیل در ژوئیه 1789 سقوط کرد و سطلنت طلبان شکست خوردند. در ماه اکتبر همان سال، شاه و ملکه توسط میانهروها (ژیروندنها) بازگردانده شدند و تندروها (ژاکوبنها) به رهبری دانتون و روبسپیر در سال 1792 در جریان جنگ فرانسه، روسیه و اتریش، سلطنت را برانداختند. روبسپیر، دانتون را اعدام کرد و پس از چندی، یعنی در 27 ژوئیه 1794 (نهم ماه ترمیدور) سرِ خودِ وی، توسط مخالفانش به تیغ گیوتین سپرده شد. سرانجام، کودتای ناپلئون به نقاهت (مریضی) انقلاب پایان داد. همین روند، در انقلاب مشروطیت هم به چشم میآید. میانهروها، بعد از پیروزی انقلاب (موج اول) به قدرت میرسند؛ ولی مجلس به دست رادیکالها (حزب سوسیال دمکرات به رهبری تقیزاده و اسکندری) میافتد. سرانجام، با بروز موج ترور و ناامنی، کودتای رضاخانی به عمر کوتاه انقلاب مشروطه پایان میدهد و دوباره، نوعی حکومت سلطنتی استبدادی ، برمیگردد.
آسیبشناسی ابعاد دینی انقلاب:
پدیده انقلاب، پیچیدگی تحلیلی و تعلیلی بسیاری دارد. انقلابهای دینی نه تنها هیچیک از این پیچیدگیها را از دست نمیدهند، بلکه ابعاد جدیدی هم به آن میافزاید. در انقلابهای دینی، حضور و روی آوردن تودههای عظیم مردم به دین، امری بدیهی است، این رویآوری، انتظارات گستردهای را مقابل دین و دینآوران قرار میدهد که نتیجه منطقی خصلت روانی و اعتقادی انقلاب دینی است. بیتردید، بالاترین سطح انتظار از دین، در شرایط انقلاب دینی پدید میآید. این اقبال به دین و انقلاب دینی، خود بذر آسیب و آفت را به همراه دارد. از نگاه ایمانی، تنها رویآوری نمیتواند چنین نتیجهای را داشته باشد. شرایط و حالات رویآوری است که میتواند مشکلزا بوده و بذر آسیب و آفت را به همراه داشته باشد. حضور گسترده مردم، رمز پیروزی و مقاومت به شمار میآید که در انقلاب دینی، دین، این نقش بسیجکنندگی را برعهده دارد؛ اما سرازیری انتظارات مقدور و یا نامقدور، موهوم یا واقعی، متوجه دین میشود که این امر، خالی از مشکلات و آسیبهای بعدی نیست.
بیتردید، پس از پیروزی انقلاب و در جریان سرریز کردن انتظارات و همچنین، در معرض تجربه قرارگرفتن نظام، بهتدریج شاهد مرحله ظهور مفاهیم و تفاسیر دینی هستیم. گرچه پیش از این مرحله نیز حیات اجتماعی، خالی از تفاسیر و رویکردهای متفاوت به دین نبود؛ اما مرحله پس از استقرار نظام سیاسی دینی، به جهات کمّی و کیفی، وضعیتی متفاوت مییابد. در این مرحله، کم و بیش وضعیت دین و تفاسیر دینی، مورد آزمون و نقد قرار میگیرند؛ ولی سیطره گسترده مردمی و فضای روانی حاکم بر جامعه، اجازه چالشهای جدی را به معترضان و منتقدان نمیداد؛ ولی در شرایط جدید، حال و هوای پیشین کمرنگ، و متقاضیان و مقتضیات نوینی حادث میگردد. از این رو، به این مرحله، عصرگذار نام مینهند. دوران گذار، تغییرات جهتگیرانه در ابعاد گوناگون جامعه است. اقتصاد اهمیت بیشتری یافته و تسامحهای بیشتری در مسایل اخلاقی و رفتاری در جامعه به وجود میآید. جامعه دینی، اجتماع پویا و فعال پیشین خود را از دست میدهد، شقاق و شکاف میان جناحین که به تسامح از آنها، با عناوین گروه رادیکال یا ملایم (محافظهکار) نامبرده میشود، تنها یکی از بحرانهایی است که بر سر راه جامعه دینی در مرحله گذار قرار دارد. به جز این آسیب، خطر نقد یا تعرض به دیدگاههای دیگر، نه تنها منتفی نیست که گاهی، چشمگیر و جدی هم خواهد بود. خلاصه آنکه، مرحله گذار، مرحله پیدایش یا آشکار شدن تفاسیر مختلف در باب دین و نحوه استقرار آن در جامعه است. در این مرحله، دو ویژگی برجسته مرحله اول، یعنی تب و تاب انقلاب و حضور گسترده مردم، کمرنگ و ضعیف میشود. معمولاً تفاسیر یا نیروهایی که میتوانند مرحله گذار را با توانایی بیشتری پشتسرگذارند، این بخت را دارند که در این مرحله، وضعیت موجود و مستقر را به خود اختصاص دهند.
آنچه که مراحل پدیداری انقلاب و سپس گذار را به شدت از خود متأثر ساخته است، موضوع مدرنتیه است. مدرنیته و مراحل متزلزل آن، یعنی مدرنیسم و مدرنیزاسیون، به طرز اجتناب ناپذیری در بستر تحولات و مؤلّفههای انقلاب و حیات دینی حضور دارند. شاید بتوان ادعا کرد که انقلاب و گذار، در واکنش تعامل مثبت و یا منفی با چنین حضوری و با استفاده از توان نیروهای دینی و سنتی جامعه، شکل گرفته است. حضور و نمایش مدرنیته یا شبه مدرنیته، در مرحله انقلاب، کمتر چشمگیر است؛ هر چند که در تار و پود جامعه فعال میباشد، ولی در مرحله گذار (متعارف) است که مدرنیته یا شبه مدرنیته عیان میگردد. لذا، بیتوجهی جوامعدینی در این مقوله، به معنای ناخواسته به استقبال نارسایی تفسیر دینی مستقر در جامعه، در قبال مستحدثات رفتن است.
الف ـ مستحدثات: مهمترین مشکل فرا راه جوامع، مشکل مسایل نو و جدید (مستحدثات) است. توان جوامع دینی به جهت ذهنی و عینی در پاسخگویی به مستحدثات، تا حد بسیاری رقم زننده آتیه این جوامع، یا دست کم تفسیر دین مستقر است. این مستحدثات، ابعاد و زمینههای مختلفی، از جمله توزیع قدرت سیاسی، اقتصادی تا علمآموزی جدید و مباحث روشن شناسانه و تکنولوژیکی را در برمیگیرد. اگر توهم داشتن پاسخ، جایگزین یافتن پاسخ منطقی گردد، خود، یک دام خطرناکی است که راه نجات از آن دشوار خواهد بود و در نتیجه، باید با خردگرایی، اجازه آزمایش و نقد رهیافتهای جدید را در ابعاد مختلف اجتماعی، فراهم آورد. بههرحال، رویارویی عظیم و سرنوشتساز جوامع دینی در روزگار معاصر، به ویژه دهه اخیر و آتی با این مسائل است.
ب ـ این همانی دین و سیاست:این مسأله، از قویترین نقاط قوت یک جامعه دینی است. سادهترین و بهترین وضعیت برای یک جامعه دینی، پذیرش این نکته است که دین و سیاست را جفتی توأمان بدانند و حتی بیش از آن، حالتی این همانی، میانشان برقرار سازند. در چنین شرایطی، نقاط قوت دین و سیاست با هم رابطه تعاطی را تشکیل میدهند، اما تأسیس رابطه این همانی میان آموزه پشتیبان حکومت که دین باشد، خالی از خطر و ریسک نمیباشد. این خطرپذیری در شرایط شکلگیری و توسعه مدرنیته، بیش از پیش میشود. یکی از مفروضات برای پیشگیری از این آسیبپذیری، برقراری رابطه سیال میان دین و سیاست است. به تعبیر دیگر، سیاست را ملهم از دیانت بدانیم، ولی لزومی نداشته باشد که به تصمیمات و خط مشیهای سیاسی هم یکسره قداست دینی ببخشاییم. سیاست، از یک طرف میتواند با عالم دینی در ارتباط باشد و از دیگر سو، یک صورت بشری و زمینی با تمامی خطاها داشته باشد؛ به گونهای که نقدپذیر و مسئول قرار گیرد. در چنین حالتی، آسیب سیاسی جوامع دینی از زاویه توأمان بودن دین و سیاست، به حد بسیار زیادی، منتفی و مرتفع میگردد.
به هر حال، بالا بردن تحمل و صبر تفسیر دینی از یک سو و پایین نگهداشتن حداقل انتظارات در ظواهر رفتاری از دیگر سو که از تأییدات دینی هم برخوردار است و هم در ایجاد هنجارهای متناسب رفتاری و عملکرد در سطح جامعه، مفید فایده به نظر میآید، باید در اعمال و تقریر هنجارهای بیرونی از تفاسیر رادیکال و حداکثر انتظارات پرهیز کرد و در کنار آن هم باید، توجه تمام مبذول گردد که به اسم پرهیز از افراطیگری، یکسره تفسیرها و برداشتهای غیر دینی به نام دین عرضه نشود.
تهاجم و استحاله فرهنگی و ارزشی
در دوران اخیر و در پی احداث، گسترش و مالکیت وسایل ارتباطی و حمل و نقل، توسعه دیوانسالاری با بوروکراسی نوگرا، نشر انبوه و توسعه چشمگیر مطبوعات و کتاب در سطح جهانی و پیشرفتهای خیره کننده تکنولوژی، جهان با نوع جدیدی از تهاجم فرهنگی رو به رو شده است که از شکل قدیمی و شناخته شده آن، بسیار متفاوت است. در این دوره، تکنولوژی در خدمت سیاستهای تهاجم فرهنگی قرار دارد و هر یک از اشکال آن، به مثابه راههای انتقال دهنده محتویات تهاجم فرهنگی عمل میکند. بنابراین، مطالعه تهاجم فرهنگی، بدون پژوهش و بررسی اقتصاد، سیاست و ارتباطات، ناقص و نارساست. اهمیت این امر، از آنروست که زیر ساخت ارتباطات و حمل و نقل که خطوط تهاجم فرهنگی در آن جریان دارد، در غرب اختراع شده و توسعه یافته و آنها خود صاحب اختیار و کنترل کننده آن هستند و در این میان، دنیای شرق و به ویژه مملکتهای اسلامی، تنها نقش وارد کننده را بازی میکنند. از این دیدگاه، وسایل ارتباطی نه فقط یک عامل تهاجم فرهنگی، که تأمین کننده و مؤسس زیر ساخت تهاجم فرهنگی به شمار میروند و این نقش، بسیار وسیعتر از انتقال محتویات تهاجم فرهنگی است.
تهاجم فرهنگی در زیر ساخت جدید خود، انبوهی از محتویات اطلاعاتی، تصویری، فرهنگی و... را تحت عنوان نوگرایی و گردش و جریان آزاد اطلاعات، در یک لحظه و با سرعتی شگفتانگیز در شاهراههای اطلاعاتی ، انتقال میدهد. گرچه عنوان نوگرایی، اقدامهایی بیطرفانه و مورد تمایل عام را به ذهن متبادر میکند، ولی در باطن، نوگرایی را به عنوان عاملی حرکتزا در مقابل سنتگرایی به عنوان عاملی متوقف کننده قرار میدهد. همچنین، جریان آزاد اطلاعات به علت عدم تساوی نسبی طرفین از نظر قدرت اقتصادی، سیاسی و حتی نظامی، همواره به سود کسانی تمام میشود که مالکیت زیرساخت اطلاعاتی و فرهنگی را به عهده دارند. از این رو، برای بر هم زدن وضعیت موجود و مقابله با سیاستهای تهاجم فرهنگی، بیش از هر چیز، به شناخت زیرساختهای تهاجم فرهنگی و آگاهی از خصایص اطلاعاتی، ارتباطی، فرهنگی و انتقالی آن نیاز است. در غیر این صورت، مقابله با آن، امری دشوار و حتی ناممکن خواهد بود.
با این بیان، تهاجم فرهنگی به طور عمومی به جریاناتی اطلاق میشود که در آن، فرهنگ بومی و اصیل جامعه یا کشوری از طریق داخلی یا خارجی، مورد حمله و تسلط نظام فرهنگی دیگر قرار میگیرد ادبیات تهاجم فرهنگی به طور نسبی، وسیع، ولی پراکنده است؛ به نحوی که کتابها، جزوهها و مقالههایی که اخیرا درباره امپریالیزم فرهنگی و سلطهگرایی فرهنگی در چهارچوب گسترش جهانی رسانههای جمعی نوشته شده، فقط بیانگر بخشی از این پدیده است؛ از شرقشناسی و جامعهشناسی گرفته، تا تاریخ فلسفه. تهاجم فرهنگی در لابلای این فنون و علوم نهفته است. در ایران، بحث در مورد تهاجم فرهنگی از زمان قبل از مشروطه رواج داشته و در قرن اخیر، مبارزه با تهاجم فرهنگی و شناسایی آن، با نهضتهای اسلامی همراه بوده است. تهاجم فرهنگی را نباید با نفوذ فرهنگی و تعامل فرهنگی اشتباه گرفت؛ زیرا یکی از ویژگیهای مشخص تهاجم فرهنگی، سلطهجویی، دخالت و تخریب ارزشهاست. به عبارت دیگر، تهاجم فرهنگی بر دخالت و تخریب ارزشهای خاص مبتنی است. شیوههای تهاجم فرهنگی در طول تاریخ مختلف است. ما اکنون در آستانه تهاجم فرهنگی جدیدی قرار داریم که از جنبه کمّی و کیفی، با ادوار گذشته فرق دارد. در دو دهه اخیر، در زمینه تکنولوژیهای جدید ارتباطی، تحولات شگرف ایجاد شده است. این تحولات، سستی و زوال رو به تزاید قدرتهای سیاسی، ملی و محلی و متقابلاً، نفوذ روزافزون مراکز بزرگ سرمایهداری جهانی در فرهنگ و اقتصاد جهان سوم را موجب شد. روند رو به رشد ابتذال اخلاقی در کشورهای در حال توسعه در دهه اخیر نیز نمود بارز جریان تهاجم فرهنگی کانون قدرتهای جدید است.
در چنین شرایطی، میتوان گفت که انقلاب اسلامی ایران در سال 1357، واکنشی به انحطاط اخلاقی جوامع مدرن و تلاشی برای بازیافت هویت انسانی است؛ اما بهرغم این امر، بار دیگر شاهد نفوذ و ترویج فرهنگ و ارزشهای بیگانه در کشور هستیم. این امر، ناشی از احساس خطری است که قدرتهای بزرگ، از احیای اسلام و حضور آن در عرصه بینالملل به عنوان یک جنبش و نهضت بیداری مردمی دارند. طرح اسلام به عنوان یک ایدئولوژی انقلابی و تشکیل حکومت بر مبنای آموزههای دینی و پیجویی استقلال کشور و ارائه الگوی جدید سیاسی، قدرتهای بزرگ سلطهگر را به مبارزه طلبید. آقایف یکی از تئوریسینهای شوروی سابق در توصیف انقلاب اسلامی مینویسد: انقلاب اسلامی، شعار اصلی جنبشهای سیاسی و اسلامی مختلف در بسیاری از کشورهای اسلامی مشرق زمین است. مسأله مشترک برای این جنبشها، اسلامی کردن تمام جوانب زندگی اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و خانوادگی تمام شهروندان کشورهای خود و اعلان سومین راه رشد که با سرمایهداری و سوسیالیسم متفاوت هست، میباشد. انقلاب اسلامی با رویکرد به مذهب، خط مشی جدیدی در زمینه توسعه، استقلال، آزادی و عدالت، برای جنبشهای انقلابی و کشورهای جهان سوم، جبهه و روش سومی را در دنیای قطببندی گذشته باز کرد که جذابیتهای فراوانی را برای مردم و جنبشهای سرزمینهای اسلامی و جهان سوم به همراه داشته است. فِرِدهالیدی (آمریکا) کارشناس خاورمیانه، در سمیناری در انگلیس میگوید:انقلاب اسلامی در ایران، جذابیت ایدئولوژی بسیار زیادی میان اعراب تا الجزایر و سودان دارد که نمیتوان آن را نادیده گرفت. به علاوه، در جمهورهای آسیایی شوروی، علیالخصوص آذربایجان و گرجستان، عراق، افغانستان و پاکستان، با توجه به بافت اجتماعی این کشورها، دین و فرهنگ ایران دارای نفوذ بسیار زیادی است.
مجموعه عوامل فوق، به همراه مواردی نظیر از دست دادن ژاندارم سابق خلیج فارس، بازراهای پر سود ایران، انبار نفت غرب و... دست به دست هم دادند تا آمریکا و متحدانش را تشویق به درهم شکستن این انقلاب نمایند. از این رو، غرب به منظور انهدام و انحراف این انقلاب، اهرمهای نظامی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی خویش را به کار گرفته است. با عدم موفقیت در عرصههای نظامی و اقتصادی، تهاجم فرهنگی و تلاش برای درهم شکستن نظام از لحاظ فرهنگی، به دلیل تدریجی بودن آن و با توجه به مؤلفههای انقلاب اسلامی ایران، میتواند تأثیر آن را از اهمیت بیشتری برخوردار کند. نمودی از این تهاجم غرب را میتوان در برخوردهای کینهتوزانه و خصمانه به مبانی فرهنگ و ارزشهای ملی و دینی مردم ایران و مسلمانان از رسانههای متعدد خبری، اطلاعرسانی، تبلیغات و محصولات فرهنگی، ملاحظه کرد. مهمترین تلاش سازمان یافته در این تهاجم، حذف تعلق گروهی و خودآگاهی جمعی، فردی و هویتزدایی فرهنگی و ملی است. از آنجا که یکی از کارکردهای مهم فرهنگ، ایجاد احساس تعلق گروهی و خودآگاهی جمعی و فردی است که آن را هویت فرهنگی مینامند، رویکرد جدید آمریکا در مبارزه با انقلاب اسلامی بیشتر بر زدودن این هویت فرهنگی، متمرکز است.
از طرفی، تضمین، بقا و تداوم تاریخی یک جامعه، از دیگر کارکردهای مهم فرهنگ است. میراث فرهنگی هر جامعهای، از طریق فرآیند اجتماعی کردن افراد، به نسل بعد انتقال مییابد. اختلال در انتقال درست میراث فرهنگی و یا خدشهدار کردن میراث گذشته که از دین اسلام و هویت ایرانی سرچشمه میگیرد و زیربنای اصلی انقلاب اسلامی است، سبب از دست دادن هویت ملی میشود و در چنین جوامعی، میتوان با دراختیار داشتن ابزار مسلط فرهنگی و اطلاعاتی، فرهنگ و ارزشهای نظام سلطه را بر نسلها تحمیل کرد و آنان را وامدار ارزشها و فرهنگ خود ساخت. چنانچه این وامدهی، تحمیلی و با برنامهریزی باشد، میتواند عنوان هجوم فرهنگی به خود بگیرد. به این ترتیب، هجوم فرهنگی (cuitural/invasion) در شدیدترین و وسیعترین شکل خود، عبارت است از فعالیت برنامهریزی شده حاملان و حامیان یک فرهنگ در جهت از هم پاشیدن نظام فرهنگی آن جامعه. در این حالت، هجوم فرهنگی، مانند هجوم نظامی است که هدف آن، از هم پاشیدن نظام سیاسی است. آنچه امروز در جامعه ما تحت عنوان تهاجم فرهنگی مطرح است، معطوف به چنین تعریفی است. در این صورت، فرهنگپذیری از حالت طبیعی و متعارف، بیرون آمده و به مسابقهای برای نفوذ، تسخیر و بالاخره، تحمیل فرهنگی برنامهریزی شدهای تبدیل شده است که خود، وسیلهای برای انقیاد کامل اجتماعی، اقتصادی و سیاسی میباشد. در تهاجم فرهنگی، حاملان فرهنگ مورد حمله، بدون اختیار و داشتن حق انتخاب، آگاهانه یا ناآگاهانه فرهنگ خود را رها میکنند و نظام فرهنگی بیگانه، یا اجزا و عناصری از آن را میپذیرند که در هر دو صورت، موجب دگرگونی وسیع یا محدود در فرهنگ جامعه مورد هجوم میشود.
در بررسی و مطالعه تهاجم فرهنگی، نیروهای محرک داخلی یا درونی که خود عامل مهمی در ظهور و گسترش این پدیده بودهاند، باید مورد تحقیق و توجه قرار گیرند. جریان گرایش به غرب در ایران در مراحل مختلف، همواره یکی از این محرک داخلی بوده است که در دوران انقلاب اسلامی با تغییر موضع، به نفع فرهنگ خودی بر پایداری و استقامت فرهنگی افزود و اگر این گرایش، به سابقه قبل از انقلاب معطوف گردد که از آن به ارتجاع سیاسی یاد میشود، خود میتواند از زمینهها و محرکهای این تهاجم به حساب آید. پروفسور مولانا در این خصوص مینویسد:نخبگان ایرانی در ایران نسبت به فرهنگ غرب چهار مرحله را طی نمودند:
1 ـ دوره فریفتگی (از اواخر قرن نوزدهم تا آغاز حکومت پهلوی)
2 ـ دوره شیفتگی (از حکومت پهلوی تا آغاز جنبشهای اسلامی) که از مشخصههای این دوره، تقلید کورکورانه از الگوهای غربی بود.
3 ـ دوره ندامت (از آغاز جنبشهای اسلامی تا پیروزی انقلاب اسلامی) برگشت به فرهنگ خودی و نقد غربگرایی و تجدد از ویژگیهای این دوره است.
4 ـ دوره استقامت (که از پیروزی انقلاب اسلامی شروع و تا کنون ادامه دارد) این دوره مهم و حساسی است که در صورت موفقیتآمیز طی شدن آن، به دورهای ختم خواهد شد که لازمه آن، تحکیم زیر ساختهای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی است.
شورشهای لمپنیستی، چالشهای اجتماعی فرارو
درپارهای از جنبشها، نهضتها و انقلابها، با شورشهایی مواجهیم که از آن به شورش یا جنبش لُمْپَنیستی یاد میشود. مارکس، در تحلیل انقلابهای اجتماعی، از طبقهای یاد میکند که به لمپن پرولتاریا یا کارگران فرومایه معروفند. لمپن فرومایه، بخشی از افراد جامعهاند که در تولید اجتماعی شرکت ندارند، بلکه زاید و سربار جامعهاند. بیشتر آنان در محلههای تهیدست زندگی میکنند و فاقد مواهب زندگی و فاقد هویت طبقاتیاند. با آنکه نام پرولتاریا را با خود دارند، ممکن است علیه کارگران بجنگند و با طبقات فرادست جامعه، علیه او متحد شوند. بدین ترتیب، مارکس از دسته افراد لمپن پرولتاریا یاد میکند. نکته در خور اهمیت و توجه جنبش لمپنیسم در این است که پیروزی و رشد این حرکت علیه انقلاب و هر نهضت اجتماعی و سیاسی، هنگامی میسر است که از همه نیروهای سیاسی سلب حیثیت کرده و خود را در مقام مرجعیت اجتماعی تثبیت کند.
نمونههای تاریخی این جنبش را در فرانسه و ایران به وضوح میتوان یافت. کودتای 28 مرداد 1322، به کمک همین طبقه بیهویت، به سرکردگی شعبان جعفری معروف به شعبان بیمخ، به انجام رسید. شعبان جعفری به همراه اوباش و چاقوکشان از طبقات پایین اجتماعی، هنگامی مجال بروز یافت که شاهد اشتباهات نهضت ملی، اعم از جناح مذهبی به رهبری آیةالله کاشانی و جناح جبهه ملی به رهبری دکتر مصدق بودیم. این اشتباهات درست یا غلط، آنها را به اندازه کافی نزد افکار عمومی بیاعتبار کرده و حتی حزب توده ایران و پان ایرانیستها با رفتار و مواضع نادرست خود، به میزان زیادی در اعتبار حرکت صحیح نهضت ملی، تردید و ابهام ایجاد کردند.
در فرانسه نیز لویی ناپلئون، برادرزاده ناپلئون بناپارت، با استفاده از فرصت اجتماعی ناشی از تراکم همین طبقه در سال 1851، توانست قدرت را در دست گیرد. ناپلئون، لشکری از لمپنها به نام گروه دسامبر ساخت و به کمک آنها، قدرت را در دست گرفت و خود را امپراطور خواند این در زمانی بود که کشمکشهای فرساینده بین میانهروها و رادیکالها، همه مردم را به ستوه آورده بود و ناپلئون توانست با کمک لمپنها که حتی به سطح مقامات عالی راه یافته بودند، همانند تالیران، وزیر امور خارجه فرانسه، توانست با استقبال تودههای خسته و با حفظ ظاهری نظام جمهوری، به جمهوری فرانسه پایان دهد. نمونه دیگر آن که در ایران بروز کرد، کودتای رضا پهلوی و پیامد آن جریان در ایران است. بعد از جنگ و نزاعهای طولانی، هواخواهان مشروطیت در قالب احزاب رادیکال (چپ) و محافظهکار (راست) سبب آن شد که مردم از مشروطیت سرخورده شوند و رهبران اصلی نهضت، یعنی مرحوم آیةالله بهبهانی و سردار ملی ستارخان، ترور شدند و شیخ فضلالله نوری توسط یفرم خان ارمنی با اتهامی دروغین اعدام گردد و سردار باقرخان، منزوی و آیةالله طباطبایی مجبور به ترک صحنه شود. رادیکالها با به کارگیری عناصر فدایی، دست به ترور و خشونت علیه محافظهکاران، عناصر و رجال سیاسی همانند محمدعلی شاه و صدراعظم اتابک زدند که نتیجه آن، یأس، بدبینی و بیاعتمادی در مردم و ایجاد ناامنی در شهرها شد. بسیاری از مستبدان سابق همانند سردار تنکابنی و سردار اسعد بختیاری، مشروطه خواه شدند و مشروطه خواهان، حذف و منزوی گردیدند. در چنین اوضاعی، رضا میرپنج از گروه قزاقان که هیچ نوع علاقهای به ملت ایران نداشت و حتی برای نزدیکی به فرماندهان قزاق با دختر تاجیکی یکی از افسران ارشد قزاق ازدواج میکند، با کودتا و با حفظ ظاهری مشروطه، به اعاده نظام استبدادی ، البته نوع مدرن آن، پرداخت و با کمک برخی عناصر بیهویت، همانند پزشک احمدی، مختاری و. . . مشروطیت و مجاهدت آزادی خواهان را به یغما برد. گرچه او همانند ناپلئون، مدعی تأسیس دولت ملی بود، اما مأموریت او برچیدن بساط نهضت مشروطیت بود که به کمک قزاقان و وابستگان به انگلیس، توفیق یافت تا به دوران نقاهت مشروطیت پایان دهد.
در کنار انواعی از لمپنیستها، اعم از مرتجع و مترقی، نیروهای اجتماعی جدیدی در حال تولد هستند که میتوان آنان را لمپن بورژوا (فرومایگان فرادست) خواند. لمپن بورژوا، نه تنها، فاقد فرهنگ است، بلکه حتی از فقر نیز رنج نمیبرد؛ در حالی که مهمترین مطالبه لمپن پرولتاریا، یافتن موقعیت اقتصادی است. لمپن بورژوازی خواستار موقعیت اجتماعی است. آنان خواهان آزادی بیحد و حصر و هرزگی هستند. لمپن بورژوازی از دل طبقات فرادست جامعه برخاسته است و به همین دلیل، عدهای از صاحبنظران و شخصیتهای سیاسی، برخی حرکتهای اجتماعی، همانند شورشهای انجام گرفته در برخی شهرها، مثل شورش هواخواهان فوتبال در سال 1380 را نشان از شکلگیری پدیده لمپنیسم ارزیابی کردند؛ اما با این اعتقاد که لمپنیسم در ایران، متشکل از لمپن پرولتاریا و بورژوازی است.
این عده، مدعیاند که لمپن بورژوازی در ایران از حیث موقعیت اجتماعی از طبقات فرادست و مطالبات آنان چون آزادی، خارج از هرگونه نظم سیاسی است. چنانچه شورشیان 1968 فرانسه خواستار آنارشیست بودند، لذا از هر فرصتی برای ابراز مطالبات خویش و رفتارهای آنارشیستی بهره میجستند. زمینهساز این شورش، حرکتهای سیاست دوران گذار و سوء استفاده از حرکتها و فعالیتهای سیاسی گروهها توسط احزاب و سیاستمداران و عدم پاسخگویی مناسب حکومت به خواستهها و نیازهای اجتماعی نسلهای نو و طبقات مختلف در عرصههای مختلف فرهنگی و اجتماعی، بویژه مقولههای شادی و نشاط میباشد. آنان خواهان شادیاند و در حد معقول نباید آن را دریغ داشت. در کنار تهاجم فرهنگی که به حذف دیوارهای مصونیتسازی و هویت فرهنگی منجر میشود، شکافی ایجاد میشود که برای پر کردن آن، احساسات کاذب و رفتارهای جمعی و شورشهای خیابانی و اعتراض به نظم موجود بروز میکند که در صورت بروز چنین حرکتهایی، خطر سودجویی عوامل فرصت طلب، همواره وجود دارد. بنابراین، یکی از عرصههای خطر و آسیب اجتماعی بعد از پیروزی انقلابها و همچنین انقلاب اسلامی، در شکلگیری و بروز این حرکت نابهنجار اجتماعی است که زمینههای آن در کشور مشاهده میشود و در مواردی هم بروز داشته است.
الگوهای اقتصادی توسعه برونزا و غیردینی
در عرصه اقتصادی نیز به دلیل مواجه شدن با برنامههای غیربومی و تقلیدی و روی آوردن به الگوهای برگرفته از الگوهای جهانی، بدون انطباق آن با شرایط، فرهنگ و امکانات کشور و اهداف و آرمانهای انقلاب، میتواند چالشهایی را به همراه داشته باشد و چنین رهیافتی در توسعه، از آسیبهای انقلاب اسلامی به شمار آید. به خصوص اگر توسعه کشور به سمت الگوی توسعهای جهتگیری شود که در آن، صرفا بر رشد اقتصادی، بدون منظور داشتن توزیع عادلانه درآمدها تأکید شود، بیتردید ثمره مهم آن، تعمیق بیشتر شکاف طبقاتی و دوری جستن از عدالت اجتماعی است که از آرمانهای انقلاب اسلامی است، خواهد بود. بنابراین، در الگوها و برنامههای توسعهای، برای ایجاد تحول در ساختارها و نظم جدید، میبایست به آرمانها و اهداف انقلاب توجه شود و بدون منظور کردن آرمانها و اهداف و اصول انقلاب، اجرای برنامههای توسعهای متکی بر الگوهای غربی، برگشت به گذشته خواهد بود.
همه آسیبهای اقتصادی، ناشی از بکارگیری نسنجیده الگوهای غربی نیست، بلکه حتی گاه، الگوی اسلامی ممکن است به درستی به اجرا در نیاید و لذا به یک انقلاب دینی، آسیب جدی وارد شود. به بیان عمیقتر: امیرالمؤمنین علی علیهالسلام ، یکی از علل سقوط و زوال حکومتها را تبذیر و هزینههای زیانبار اقتصادی معرفی مینماید. روش اقتصادی وی بر اساس عدالت و حقیقت بود و جز بحق عمل نمیکرد. وی هیچگونه تبعیض و امتیازی حتی برای خود و نزدیکان، قائل نبود؛ تا جایی که چون عقیل، برادر وی، تقاضای سه صاع (یک کیلو) گندم از بیتالمال کرد، حضرت امتناع ورزید و آهنی گداخته به دست او نزدیک کرد و فرمود: «ای برادر، در این مال چیزی جز آنچه به تو دادم، حقی نداری؛ ولی صبر کن تا مالی از خودم برسد، آنگاه هر چه خواسته باشی به تو خواهم داد.»
امام علی علیهالسلام در پاسخ به ایراد کسانی که رعایت مساوات در عطایای بیتالمال را خلاف سیاست میدانستند، فرمود: «اگر این دارایی از خودم بود، به طور یکسان در میان شما تقسیم میکردم تا چه رسد به اینکه این اموال از آن خداست. آگاه باشید که بخشیدن مال در غیر موردش، تبذیر و اسراف است.» وقتی شُرَیح قاضی، خانهای گران به مبلغ 80 دینار خرید، حضرت او را احضار کرد و فرمود:«ای شُریح! به زودی کسی به سراغت خواهد آمد که نه قبالهات را نگاه میکند و نه از شهودت میپرسد. تو را از آن خانه بیرون میکند و به قبر تحویل میدهد.» با توجه به رهنمودهایی که از امام برشمردیم و دیگر رهنمودهای اقتصادی وی، میتوان گفت: مهمترین اصولی که امیرمؤمنان علی علیهالسلام در سیاستهای اقتصادی دولت خود رعایت میکرد، عبارت بود از: رعایت حال خراج دهندگان، همیاری اقتصادی دولت و ملت، استفاده از مالیات جهت عمران، عدم تبعیض در اخذ مالیات، برخورد شدید با محتکران و گرانفروشان، محترم شمردن بیتالمال، رفاه و آسایش مردم و رسیدگی به طبقات پایین جامعه. با توجه به سیره علی علیهالسلام و با عنایت به رهنمودهای رهبران فکری ـ سیاسی انقلاب اسلامی، به اجمال، مهمترین آسیبهای اقتصادی انقلاب اسلامی را بر میشماریم:
1ـ وابستگی اقتصادی به قدرتهای بیگانه؛
2ـ نداشتن برنامههای بلند مدت و کوتاه مدت اقتصادی؛
3ـ عدم توجه به بحرانهای اقتصادی ناشی از روند توسعه؛
4ـ فقدان فرهنگ کار و انضباط اجتماعی و گرایش به احتکار؛
5ـ جدا شدن مردم از برنامههای دولت در طرحهای سازندگی؛
6ـ افزایش فاصله طبقاتی و پیدایش ثروتهای بادآورده.
امام خمینی رحمهالله درباره عدم توجه به محرومین و افزایش تضاد طبقاتی به عنوان یک آسیب اقتصادی انقلاب اسلامی، فرمود: «جنگهای پیامبر همهاش با اغنیا و با گردن کلفتها بود، با ثروتمندها بود. خدا نیاورد آن روزی که سیاست ما و سیاست مسؤولین کشور ما، پشت کردن به دفاع از محرومین و رو آوردن به حمایت از سرمایهداری گردد و اغنیا و ثروتمندان از اعتبار و عنایت بیشتری برخوردار بشوند. معاذ الله که این با روش انبیا و امیرالمؤمنین علیهالسلام سازگار نیست. دامن حرمت و پاک روحانیت از آن منزه است و تا ابد هم باید منزه باشد.
نتیجهگیری
1ـ پس از پیروزی انقلاب اسلامی، کادر رهبری و اداره کننده انقلاب، به دو گروه انقلابی، یا به زعم برینتون، تندرو و میانه رو یا به تعبیر ما، روشنفکران غربگرا، تقسیم شد. گروه نخست، از هواداران سرسخت دگرگونی ریشهای و ایجاد تغییرات بنیادین در تمامی ارکان نظام اجتماعی بودند. ویژگی برجسته این عده، همراهی با خواست انقلابی تودهها و تلاش در جهت جلب رضایت آنهاست. گروه انقلابی، در آغاز کوشید، کمتر به نحو مستقیم، خود را در امور درگیر سازد، بلکه با نظارت و هدایت، در پی تحققبخشی به خواستههای مردمی برآمد، اما میانهروها، وضعیتی کاملاً عکس داشتند؛ زیرا به محض پیروزی انقلاب اسلامی، سپردن تصدی امور به میانهروها آغاز شد، ولی پس از آغاز رسمی دوران حاکمیت خود، با مشکلات و موانع عدیدهای مواجه شدند که توانایی از میان برداشتن آن را نداشتند.
این مشکلات، گاه، مولود شرایط پس از انقلاب و گاه نیز، زاییده سیاستهای ناهمخوان میانهروها به شمار میآمد. سرانجام، سیاستهای میانهروها، موجب آشفتگی بیشتر اوضاع گردید و مخالفت عمومی و گروههای انقلاب را برانگیخت. این همان وضعیتی است که برینتون از آن به حاکمیت دوگانه یاد میکند. به هر حال، انقلابیون با بهرهگیری از شرایط به وجود آمده، میانهروها را از اریکه قدرت به زیر کشیدند. به عقیده برینتون، از آن پس، نشانی از حاکمیت دوگانه نخواهد بود، در حالی که پس از کنار رفتن میانهروهایی چون بازرگان (سال 1358)، کشور تا سال 1361 و عزل بنی صدر از حاکمیت دوگانه رنج میبرده است. بعد از آن، حاکمیت واحدی بر کشور حاکم شد، ولی طی سالهای اخیر، نوعی دیگر از حاکمیت دوگانه، آن هم در جناح خودیها بروز کرده است.
2ـ اگر ترمیدور را به معنای بازگشتن رژیم پیش از انقلاب بدانیم، در آنصورت، انقلاب اسلامی، دچار ترمیدور نشده. در انگلیس، پیروزی هواداران پارلمان (میانهروها) از سوی کرامول، در هم شکست و سرانجام، سلطنت خانواده چارلز، در سال 1635 به قدرت دست یافت (ترمیدور). در نقطه مقابل، در آمریکا، هواداران دولت امپراطوری آمریکا، رژیم پیش از انقلاب به شمار میرفتند که با شکست در مقابل بازرگانان و زمینداران مرفه (میانهروها) مواجه شدند، ولی اینها، به حاکمیت خود ادامه دادند. نهایتا، اعلامیه استقلال را منتشر ساختند و اینک هم همانها بر اریکه قدرت تکیه زدهاند. پس در آمریکا، ترمیدور روی نداده است. در انقلاب اسلامی، با پیروزی انقلاب اسلامی، میانهروها به قدرت رسیدند و پس از آن، تندروها بر قدرت تکیه زدند و به رغم، اختلاف موجود بین جناحهای طرفدار انقلاب در نحوه اداره کشور، همچنان گروههای انقلابی بر مصدر کار قرار دارند. هیچ نشانی از بازگشت رژیم گذشته و یا ارزشهای رژیم گذشته به چشم نمیخورد. البته، ادامه این وضع، نیازمند کارآمد سازی بیشتر نظام در عرصههای اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی است. به این نحو، حاکمیت میتواند مردم را همچنان با خود همراه داشته باشد. به هر روی، مشروعیت نظام جمهوری اسلامی در دورههای پس از انقلاب و اینک، حساستر از گذشته، در گرو هواداری مردم از آن است. از این روست که میتوان گفت که تعمیم مراحل انقلاب فرانسه به کلیه انقلابها، از نظر روششناختی با چالش روبرو است، یعنی در انقلابها، جبر حاکم نیست و لذا نسخه از پیش پیچیدهای نمیتوان برای کلیه جوامع انقلابی تجویز کرد، اما به هر صورت، نباید از احتمال وقوع آنچه برینتون برای بیشتر انقلابها بر پایه مدل انقلاب فرانسه پیشبینی میکند، غفلت کرد.
3ـ بر اشکالات موجود در تئوری برینتون، باید این نکته را هم افزود که، کلیت و جامعیتی در خود تئوری وجود ندارد. به عنوان نمونه، انقلاب آمریکا طبق نظریه برینتون، دارای دوره حاکمیت تندروها و عصر ترمیدور به معنای تام آن نبوده است. وضع انقلابهای چهارگانه کوبا، چین، ویتنام و الجزایر نیز به یک شکل نیست؛ چرا که نه همه آنها ترمیدور داشتهاند و نه وضع آنها، پس از انقلاب یکسان بوده است. به گفته هانتیگتون، بررسیهایی مانند بررسی و تحلیل برینتون، راجع به انقلابهای جوامع غربی است، اما اگر ترمیدور را به معنای فروکش کردن هیجان و تب انقلابی بدانیم، آنگونه که برخی درباره ترمیدور گفتهاند، در آنصورت، با صراحت نمیتوان آن را مختص انقلابهای جوامع غربی دانست. در این سطح از تحلیل، جابهجایی قدرت و کسب قدرت از سوی رژیم پیش از انقلاب، مد نظر نیست؛ بلکه رجعت به ارزشهای گذشته هم ممکن است اتفاق بیفتد. بدون آنکه رژیم و شکل حکومت عوض شود، جابهجایی چهرهها و نخبهها صورت بگیرد. این همان مطلبی است که مقام معظم رهبری فرمودند: «میکروب رجعت یا ارتجاع، دشمن بزرگ هر انقلاب است که به درون جوامع انقلابی نفوذ کرده و در آن رشد مییابد. نفوذ فساد و ایجاد تردید در اذهان جوانان نسبت به آرمانها، دنیاطلبی، اشتغال به زینتهای دنیوی و زندگی راحت در جامعه و بروز علایم زندگی تجملاتی در میان عناصر انقلابی، نشانههایی از تأثیر میکروب ارتجاع و عقبگرد است...» پرداختن به مال و مالاندوزی، دچار شدن به فسادهای اخلاقی ـ مالی و فساد اداری، درگیر شدن در اختلافات داخلی که خود یک فساد بسیار خطرناک است و جاهطلبی، کاخ آرمانی انقلاب اسلامی و هر حقیقت دیگری را ویران میکند.»
پینوشتها:
. کرین برینتون، کالبد شکافی چهار انقلاب، صص 274ـ240.
. حاتم قادری، جرعه جاری، صص 540ـ523.
. فرهاد سجادی، آسیبشناسی انقلاب اسلامی ایران، بصائر، شماره 23، ص 81.
. مدرنیسم، اشاره به خصلت مشمولیت مدرنیته دارد و مدرنیزاسیون، به پذیرشهای متجدّدانه یا روزآمدانه مدرنیته تأکید دارد.
مفروضات دیگر عبارتند از: 1 ـ رابطه دین و سیاست، رابطه این همانی باشد. 2ـ دین، اعم از سیاست و سیاست، بخشی از دین باشد. 3ـ سیاست، اعم از دین و دین، بخشی از سیاست را به خود اختصاص دهد. 4ـ دین و سیاست هیچ ارتباط ارگانیکی و انداموارهای با یکدیگر ندارند.
. حمید پارسانیا، حدیث پیمانه: پژوهشی در انقلاب اسلامی، معارف، قم، 1379، ص 379.
. پروفسور حمید مولانا، رئیس انجمن جهانی پژوهشی علوم ارتباطات و رسانههای جمعی ـ نامه پژوهش، ش2و3،ص27.
. همان.
. مرتضی منطقی، جنگ جهانی سوم، فصل نامه پژوهشی سال اول شماره 2 و 3، ص51.
. احمد مقتدری، انقلاب اسلامی پیامدها و بازتابها، ماهنامه بصایر سال اول شماره 4 و 5، ص 8.
. محمد حسین پناهی، نظام فرهنگی کارکردها و دگرگونیها، نامه پژوهش 2، ص 104.
. همان، ص 105.
. همان، ص 106.
. Lumpen poroleturiats .
. اشپیل فوگل، تمدن مغرب زمین، امیر کبیر، تهران، 1380، ج 2، ص 859.
. همشهری ماه، سال اول، شماره 9، سرمقاله.
. سعید حجاریان، روزنامه نوروز، ارگان جبهه مشارکت، خرداد 80.
. غررالحکم و دررالکلم، ص 354.
. نهجالبلاغه، خطبه 126.
. پیام فریاد برائت، مرداد 1366.
. روزنامه کیهان، 17/10/1373، ص 2.
آسیبشناسی انقلاب، همانند خود انقلاب، مؤلفههای پیچیده و متعددی را در برمیگیرد که طبعا، نیازمند پرداختن به آن از منظرها و ابعاد مختلف است. البته مطالعات آسیبشناسانه انقلاب نیز به رغم تازه نبودن موضوع، چندان پیشرفتی نداشته است. شناخت موانع تحقق آرمانها، اهداف انقلاب و حفظ دستاوردهای آن، از مسائل مهم در این حوزه مطالعاتی انقلاب به شمار میآید. مهمترین مباحث نظری در آسیبشناسی انقلابها، به نظریه حرکت دوری انقلابها از کرین برینتون اختصاص دارد. لذا، بحث آسیبشناسی انقلابها را با عنوان ترمیدور، به معنای بازگشت به وضع و ارزشهای پیشین آغاز میکنند که آن هم براساس نظریهای است که کرین برینتون در کتاب: کالبد شکافی چهار انقلاب، به آن اشاره میکند.
مقدمه:
در تقویم انقلابی فرانسه، روز نهم ماه ترمیدور (7 ژوئیه 1794) روزی بود که روبسپیر و یارانش از گروه رادیکالها (ژاکوبنها) و با کودتای ناپلئون سرنگون شدند. این سرنگونی، در پی تحولات متعددی بود که بعد از انقلاب فرانسه رخ داده بود. از روی کار آمدن میانهروها تا رادیکالها، دورههای متعددی است که با درگیریها و نزاعهای خسته کننده همراه بود. کرین برینتون و ادوار دز با تعمیم الگوی انقلاب فرانسه، معتقدند همه انقلابها از سه مرحله میگذرند؛ حکومت میانهروها، حکومت رادیکالها و دوران ترمیدور. میانهروها (ثروتمندان و مشاهیر) ، گروه مخالفان قدیم هستند که بیش از دیگران، آماده سازش با رژیم گذشتهاند و اینک بر امواج خیزان جنبش تودهای انقلاب، سوار شده و به قدرت رسیدهاند. رادیکالها (انقلابیون تندرو) نسبت به ضعف، دو دلی و سازش میانهروها، منتقدند و با شعار شتاب انقلاب، به ساخت دوگانه قدرت (میانههاروها+ رادیکالها) پایان میدهند و سرانجام، خود نیز قربانی نظامیان و کودتاگران (= ترمیدور) میشوند. علاوه بر آن، تعابیر مورخان و تحلیلگران از معنای ترمیدور درانقلاب، متفاوت است. گروهی آن را واکنشی علیه انقلاب میدانند که در آن، طبقات قدیمی به نحوی به قدرت باز میگردند. برخی دیگر آن را عبارت از فروکش کردن هیجان و تب انقلاب میدانند که در زمان رادیکالها آغاز میگردد و پایان میپذیرد. بنابراین، خصوصیات ترمیدور میتواند عبارت باشد از: کاهش سختگیریهای دوره انقلاب، رهایی حوزه خصوصی زندگی مردم و اقتصاد از قید نظارت حکومت، جایگزینی واقعگرایی به جای آرمانگرایی انقلابی و غیرسیاسی شدن مردم. به تعبیر برینتون، ترمیدور عبارت است از: نقاهت پس از فرونشستن تب انقلاب.
در تبیین علل ایجاد حرکتدوری، میتوان به تمایل رهبران و مردم در حرکتی از آرمانگرایی به واقعگرایی، احساس نرسیدن به اهداف بلند مدت اعلام شده، انحراف از آرمانگرایی به واقعگرایی و رویگردانی از اهداف و ارزشهای انقلاب، اشاره کرد. به هر روی، برخی معتقدند که همه انقلابها از مراحل سه گانه مزبور، عبور میکنند و انقلابیون پس از گذران دوران آرمانی و رؤیایی، تحت الشعاع مشکلات روزمره و مدیریت جامعه قرار میگیرند و این یعنی: ترمیدور.
برخی میکوشند مدل ترمیدوری انقلاب برینتون را بر روند همه انقلابهای جهان تطبیق دهند؛ ولی به طور وضوح و یکنواخت نمیتوان دست به این کار زد. چنانچه به ادعای برینتون، در انقلاب آمریکا و. . . ترمیدوری صورت نگرفته؛ ولی ترمیدور برینتونی، در انقلاب فرانسه و انگلستان قابل تطبیق است؛ زیرا در انقلاب انگلستان، سلطنت طلبان و طرفداران کلیسای رسمی، حامیان دولت پیشین و هواداران پارلمان و کلیسای دولتی، میانهروها را تشکیل میدادند و در سال 1646، شاه دستگیر و اخراج شد و با اخراج یازده نفر از دولت، ثروت محافظه کاران توسط میانهروها مصادره شد. دو سال بعد، اسکاتلندیها از کرامول شکست خوردند و حکومت مشترکالمنافع را تشکیل دادند. به این وسیله، میانهروها به پایان عمر خود رسیدند. در 20 آوریل 1653، کرامول با انحلال پارلمان، قدرت شاهانه یافت و سلطنت استوارتها را در سال 1660، احیا کرد. در انقلاب فرانسه، زندان باستیل در ژوئیه 1789 سقوط کرد و سطلنت طلبان شکست خوردند. در ماه اکتبر همان سال، شاه و ملکه توسط میانهروها (ژیروندنها) بازگردانده شدند و تندروها (ژاکوبنها) به رهبری دانتون و روبسپیر در سال 1792 در جریان جنگ فرانسه، روسیه و اتریش، سلطنت را برانداختند. روبسپیر، دانتون را اعدام کرد و پس از چندی، یعنی در 27 ژوئیه 1794 (نهم ماه ترمیدور) سرِ خودِ وی، توسط مخالفانش به تیغ گیوتین سپرده شد. سرانجام، کودتای ناپلئون به نقاهت (مریضی) انقلاب پایان داد. همین روند، در انقلاب مشروطیت هم به چشم میآید. میانهروها، بعد از پیروزی انقلاب (موج اول) به قدرت میرسند؛ ولی مجلس به دست رادیکالها (حزب سوسیال دمکرات به رهبری تقیزاده و اسکندری) میافتد. سرانجام، با بروز موج ترور و ناامنی، کودتای رضاخانی به عمر کوتاه انقلاب مشروطه پایان میدهد و دوباره، نوعی حکومت سلطنتی استبدادی ، برمیگردد.
آسیبشناسی ابعاد دینی انقلاب:
پدیده انقلاب، پیچیدگی تحلیلی و تعلیلی بسیاری دارد. انقلابهای دینی نه تنها هیچیک از این پیچیدگیها را از دست نمیدهند، بلکه ابعاد جدیدی هم به آن میافزاید. در انقلابهای دینی، حضور و روی آوردن تودههای عظیم مردم به دین، امری بدیهی است، این رویآوری، انتظارات گستردهای را مقابل دین و دینآوران قرار میدهد که نتیجه منطقی خصلت روانی و اعتقادی انقلاب دینی است. بیتردید، بالاترین سطح انتظار از دین، در شرایط انقلاب دینی پدید میآید. این اقبال به دین و انقلاب دینی، خود بذر آسیب و آفت را به همراه دارد. از نگاه ایمانی، تنها رویآوری نمیتواند چنین نتیجهای را داشته باشد. شرایط و حالات رویآوری است که میتواند مشکلزا بوده و بذر آسیب و آفت را به همراه داشته باشد. حضور گسترده مردم، رمز پیروزی و مقاومت به شمار میآید که در انقلاب دینی، دین، این نقش بسیجکنندگی را برعهده دارد؛ اما سرازیری انتظارات مقدور و یا نامقدور، موهوم یا واقعی، متوجه دین میشود که این امر، خالی از مشکلات و آسیبهای بعدی نیست.
بیتردید، پس از پیروزی انقلاب و در جریان سرریز کردن انتظارات و همچنین، در معرض تجربه قرارگرفتن نظام، بهتدریج شاهد مرحله ظهور مفاهیم و تفاسیر دینی هستیم. گرچه پیش از این مرحله نیز حیات اجتماعی، خالی از تفاسیر و رویکردهای متفاوت به دین نبود؛ اما مرحله پس از استقرار نظام سیاسی دینی، به جهات کمّی و کیفی، وضعیتی متفاوت مییابد. در این مرحله، کم و بیش وضعیت دین و تفاسیر دینی، مورد آزمون و نقد قرار میگیرند؛ ولی سیطره گسترده مردمی و فضای روانی حاکم بر جامعه، اجازه چالشهای جدی را به معترضان و منتقدان نمیداد؛ ولی در شرایط جدید، حال و هوای پیشین کمرنگ، و متقاضیان و مقتضیات نوینی حادث میگردد. از این رو، به این مرحله، عصرگذار نام مینهند. دوران گذار، تغییرات جهتگیرانه در ابعاد گوناگون جامعه است. اقتصاد اهمیت بیشتری یافته و تسامحهای بیشتری در مسایل اخلاقی و رفتاری در جامعه به وجود میآید. جامعه دینی، اجتماع پویا و فعال پیشین خود را از دست میدهد، شقاق و شکاف میان جناحین که به تسامح از آنها، با عناوین گروه رادیکال یا ملایم (محافظهکار) نامبرده میشود، تنها یکی از بحرانهایی است که بر سر راه جامعه دینی در مرحله گذار قرار دارد. به جز این آسیب، خطر نقد یا تعرض به دیدگاههای دیگر، نه تنها منتفی نیست که گاهی، چشمگیر و جدی هم خواهد بود. خلاصه آنکه، مرحله گذار، مرحله پیدایش یا آشکار شدن تفاسیر مختلف در باب دین و نحوه استقرار آن در جامعه است. در این مرحله، دو ویژگی برجسته مرحله اول، یعنی تب و تاب انقلاب و حضور گسترده مردم، کمرنگ و ضعیف میشود. معمولاً تفاسیر یا نیروهایی که میتوانند مرحله گذار را با توانایی بیشتری پشتسرگذارند، این بخت را دارند که در این مرحله، وضعیت موجود و مستقر را به خود اختصاص دهند.
آنچه که مراحل پدیداری انقلاب و سپس گذار را به شدت از خود متأثر ساخته است، موضوع مدرنتیه است. مدرنیته و مراحل متزلزل آن، یعنی مدرنیسم و مدرنیزاسیون، به طرز اجتناب ناپذیری در بستر تحولات و مؤلّفههای انقلاب و حیات دینی حضور دارند. شاید بتوان ادعا کرد که انقلاب و گذار، در واکنش تعامل مثبت و یا منفی با چنین حضوری و با استفاده از توان نیروهای دینی و سنتی جامعه، شکل گرفته است. حضور و نمایش مدرنیته یا شبه مدرنیته، در مرحله انقلاب، کمتر چشمگیر است؛ هر چند که در تار و پود جامعه فعال میباشد، ولی در مرحله گذار (متعارف) است که مدرنیته یا شبه مدرنیته عیان میگردد. لذا، بیتوجهی جوامعدینی در این مقوله، به معنای ناخواسته به استقبال نارسایی تفسیر دینی مستقر در جامعه، در قبال مستحدثات رفتن است.
الف ـ مستحدثات: مهمترین مشکل فرا راه جوامع، مشکل مسایل نو و جدید (مستحدثات) است. توان جوامع دینی به جهت ذهنی و عینی در پاسخگویی به مستحدثات، تا حد بسیاری رقم زننده آتیه این جوامع، یا دست کم تفسیر دین مستقر است. این مستحدثات، ابعاد و زمینههای مختلفی، از جمله توزیع قدرت سیاسی، اقتصادی تا علمآموزی جدید و مباحث روشن شناسانه و تکنولوژیکی را در برمیگیرد. اگر توهم داشتن پاسخ، جایگزین یافتن پاسخ منطقی گردد، خود، یک دام خطرناکی است که راه نجات از آن دشوار خواهد بود و در نتیجه، باید با خردگرایی، اجازه آزمایش و نقد رهیافتهای جدید را در ابعاد مختلف اجتماعی، فراهم آورد. بههرحال، رویارویی عظیم و سرنوشتساز جوامع دینی در روزگار معاصر، به ویژه دهه اخیر و آتی با این مسائل است.
ب ـ این همانی دین و سیاست:این مسأله، از قویترین نقاط قوت یک جامعه دینی است. سادهترین و بهترین وضعیت برای یک جامعه دینی، پذیرش این نکته است که دین و سیاست را جفتی توأمان بدانند و حتی بیش از آن، حالتی این همانی، میانشان برقرار سازند. در چنین شرایطی، نقاط قوت دین و سیاست با هم رابطه تعاطی را تشکیل میدهند، اما تأسیس رابطه این همانی میان آموزه پشتیبان حکومت که دین باشد، خالی از خطر و ریسک نمیباشد. این خطرپذیری در شرایط شکلگیری و توسعه مدرنیته، بیش از پیش میشود. یکی از مفروضات برای پیشگیری از این آسیبپذیری، برقراری رابطه سیال میان دین و سیاست است. به تعبیر دیگر، سیاست را ملهم از دیانت بدانیم، ولی لزومی نداشته باشد که به تصمیمات و خط مشیهای سیاسی هم یکسره قداست دینی ببخشاییم. سیاست، از یک طرف میتواند با عالم دینی در ارتباط باشد و از دیگر سو، یک صورت بشری و زمینی با تمامی خطاها داشته باشد؛ به گونهای که نقدپذیر و مسئول قرار گیرد. در چنین حالتی، آسیب سیاسی جوامع دینی از زاویه توأمان بودن دین و سیاست، به حد بسیار زیادی، منتفی و مرتفع میگردد.
به هر حال، بالا بردن تحمل و صبر تفسیر دینی از یک سو و پایین نگهداشتن حداقل انتظارات در ظواهر رفتاری از دیگر سو که از تأییدات دینی هم برخوردار است و هم در ایجاد هنجارهای متناسب رفتاری و عملکرد در سطح جامعه، مفید فایده به نظر میآید، باید در اعمال و تقریر هنجارهای بیرونی از تفاسیر رادیکال و حداکثر انتظارات پرهیز کرد و در کنار آن هم باید، توجه تمام مبذول گردد که به اسم پرهیز از افراطیگری، یکسره تفسیرها و برداشتهای غیر دینی به نام دین عرضه نشود.
تهاجم و استحاله فرهنگی و ارزشی
در دوران اخیر و در پی احداث، گسترش و مالکیت وسایل ارتباطی و حمل و نقل، توسعه دیوانسالاری با بوروکراسی نوگرا، نشر انبوه و توسعه چشمگیر مطبوعات و کتاب در سطح جهانی و پیشرفتهای خیره کننده تکنولوژی، جهان با نوع جدیدی از تهاجم فرهنگی رو به رو شده است که از شکل قدیمی و شناخته شده آن، بسیار متفاوت است. در این دوره، تکنولوژی در خدمت سیاستهای تهاجم فرهنگی قرار دارد و هر یک از اشکال آن، به مثابه راههای انتقال دهنده محتویات تهاجم فرهنگی عمل میکند. بنابراین، مطالعه تهاجم فرهنگی، بدون پژوهش و بررسی اقتصاد، سیاست و ارتباطات، ناقص و نارساست. اهمیت این امر، از آنروست که زیر ساخت ارتباطات و حمل و نقل که خطوط تهاجم فرهنگی در آن جریان دارد، در غرب اختراع شده و توسعه یافته و آنها خود صاحب اختیار و کنترل کننده آن هستند و در این میان، دنیای شرق و به ویژه مملکتهای اسلامی، تنها نقش وارد کننده را بازی میکنند. از این دیدگاه، وسایل ارتباطی نه فقط یک عامل تهاجم فرهنگی، که تأمین کننده و مؤسس زیر ساخت تهاجم فرهنگی به شمار میروند و این نقش، بسیار وسیعتر از انتقال محتویات تهاجم فرهنگی است.
تهاجم فرهنگی در زیر ساخت جدید خود، انبوهی از محتویات اطلاعاتی، تصویری، فرهنگی و... را تحت عنوان نوگرایی و گردش و جریان آزاد اطلاعات، در یک لحظه و با سرعتی شگفتانگیز در شاهراههای اطلاعاتی ، انتقال میدهد. گرچه عنوان نوگرایی، اقدامهایی بیطرفانه و مورد تمایل عام را به ذهن متبادر میکند، ولی در باطن، نوگرایی را به عنوان عاملی حرکتزا در مقابل سنتگرایی به عنوان عاملی متوقف کننده قرار میدهد. همچنین، جریان آزاد اطلاعات به علت عدم تساوی نسبی طرفین از نظر قدرت اقتصادی، سیاسی و حتی نظامی، همواره به سود کسانی تمام میشود که مالکیت زیرساخت اطلاعاتی و فرهنگی را به عهده دارند. از این رو، برای بر هم زدن وضعیت موجود و مقابله با سیاستهای تهاجم فرهنگی، بیش از هر چیز، به شناخت زیرساختهای تهاجم فرهنگی و آگاهی از خصایص اطلاعاتی، ارتباطی، فرهنگی و انتقالی آن نیاز است. در غیر این صورت، مقابله با آن، امری دشوار و حتی ناممکن خواهد بود.
با این بیان، تهاجم فرهنگی به طور عمومی به جریاناتی اطلاق میشود که در آن، فرهنگ بومی و اصیل جامعه یا کشوری از طریق داخلی یا خارجی، مورد حمله و تسلط نظام فرهنگی دیگر قرار میگیرد ادبیات تهاجم فرهنگی به طور نسبی، وسیع، ولی پراکنده است؛ به نحوی که کتابها، جزوهها و مقالههایی که اخیرا درباره امپریالیزم فرهنگی و سلطهگرایی فرهنگی در چهارچوب گسترش جهانی رسانههای جمعی نوشته شده، فقط بیانگر بخشی از این پدیده است؛ از شرقشناسی و جامعهشناسی گرفته، تا تاریخ فلسفه. تهاجم فرهنگی در لابلای این فنون و علوم نهفته است. در ایران، بحث در مورد تهاجم فرهنگی از زمان قبل از مشروطه رواج داشته و در قرن اخیر، مبارزه با تهاجم فرهنگی و شناسایی آن، با نهضتهای اسلامی همراه بوده است. تهاجم فرهنگی را نباید با نفوذ فرهنگی و تعامل فرهنگی اشتباه گرفت؛ زیرا یکی از ویژگیهای مشخص تهاجم فرهنگی، سلطهجویی، دخالت و تخریب ارزشهاست. به عبارت دیگر، تهاجم فرهنگی بر دخالت و تخریب ارزشهای خاص مبتنی است. شیوههای تهاجم فرهنگی در طول تاریخ مختلف است. ما اکنون در آستانه تهاجم فرهنگی جدیدی قرار داریم که از جنبه کمّی و کیفی، با ادوار گذشته فرق دارد. در دو دهه اخیر، در زمینه تکنولوژیهای جدید ارتباطی، تحولات شگرف ایجاد شده است. این تحولات، سستی و زوال رو به تزاید قدرتهای سیاسی، ملی و محلی و متقابلاً، نفوذ روزافزون مراکز بزرگ سرمایهداری جهانی در فرهنگ و اقتصاد جهان سوم را موجب شد. روند رو به رشد ابتذال اخلاقی در کشورهای در حال توسعه در دهه اخیر نیز نمود بارز جریان تهاجم فرهنگی کانون قدرتهای جدید است.
در چنین شرایطی، میتوان گفت که انقلاب اسلامی ایران در سال 1357، واکنشی به انحطاط اخلاقی جوامع مدرن و تلاشی برای بازیافت هویت انسانی است؛ اما بهرغم این امر، بار دیگر شاهد نفوذ و ترویج فرهنگ و ارزشهای بیگانه در کشور هستیم. این امر، ناشی از احساس خطری است که قدرتهای بزرگ، از احیای اسلام و حضور آن در عرصه بینالملل به عنوان یک جنبش و نهضت بیداری مردمی دارند. طرح اسلام به عنوان یک ایدئولوژی انقلابی و تشکیل حکومت بر مبنای آموزههای دینی و پیجویی استقلال کشور و ارائه الگوی جدید سیاسی، قدرتهای بزرگ سلطهگر را به مبارزه طلبید. آقایف یکی از تئوریسینهای شوروی سابق در توصیف انقلاب اسلامی مینویسد: انقلاب اسلامی، شعار اصلی جنبشهای سیاسی و اسلامی مختلف در بسیاری از کشورهای اسلامی مشرق زمین است. مسأله مشترک برای این جنبشها، اسلامی کردن تمام جوانب زندگی اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و خانوادگی تمام شهروندان کشورهای خود و اعلان سومین راه رشد که با سرمایهداری و سوسیالیسم متفاوت هست، میباشد. انقلاب اسلامی با رویکرد به مذهب، خط مشی جدیدی در زمینه توسعه، استقلال، آزادی و عدالت، برای جنبشهای انقلابی و کشورهای جهان سوم، جبهه و روش سومی را در دنیای قطببندی گذشته باز کرد که جذابیتهای فراوانی را برای مردم و جنبشهای سرزمینهای اسلامی و جهان سوم به همراه داشته است. فِرِدهالیدی (آمریکا) کارشناس خاورمیانه، در سمیناری در انگلیس میگوید:انقلاب اسلامی در ایران، جذابیت ایدئولوژی بسیار زیادی میان اعراب تا الجزایر و سودان دارد که نمیتوان آن را نادیده گرفت. به علاوه، در جمهورهای آسیایی شوروی، علیالخصوص آذربایجان و گرجستان، عراق، افغانستان و پاکستان، با توجه به بافت اجتماعی این کشورها، دین و فرهنگ ایران دارای نفوذ بسیار زیادی است.
مجموعه عوامل فوق، به همراه مواردی نظیر از دست دادن ژاندارم سابق خلیج فارس، بازراهای پر سود ایران، انبار نفت غرب و... دست به دست هم دادند تا آمریکا و متحدانش را تشویق به درهم شکستن این انقلاب نمایند. از این رو، غرب به منظور انهدام و انحراف این انقلاب، اهرمهای نظامی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی خویش را به کار گرفته است. با عدم موفقیت در عرصههای نظامی و اقتصادی، تهاجم فرهنگی و تلاش برای درهم شکستن نظام از لحاظ فرهنگی، به دلیل تدریجی بودن آن و با توجه به مؤلفههای انقلاب اسلامی ایران، میتواند تأثیر آن را از اهمیت بیشتری برخوردار کند. نمودی از این تهاجم غرب را میتوان در برخوردهای کینهتوزانه و خصمانه به مبانی فرهنگ و ارزشهای ملی و دینی مردم ایران و مسلمانان از رسانههای متعدد خبری، اطلاعرسانی، تبلیغات و محصولات فرهنگی، ملاحظه کرد. مهمترین تلاش سازمان یافته در این تهاجم، حذف تعلق گروهی و خودآگاهی جمعی، فردی و هویتزدایی فرهنگی و ملی است. از آنجا که یکی از کارکردهای مهم فرهنگ، ایجاد احساس تعلق گروهی و خودآگاهی جمعی و فردی است که آن را هویت فرهنگی مینامند، رویکرد جدید آمریکا در مبارزه با انقلاب اسلامی بیشتر بر زدودن این هویت فرهنگی، متمرکز است.
از طرفی، تضمین، بقا و تداوم تاریخی یک جامعه، از دیگر کارکردهای مهم فرهنگ است. میراث فرهنگی هر جامعهای، از طریق فرآیند اجتماعی کردن افراد، به نسل بعد انتقال مییابد. اختلال در انتقال درست میراث فرهنگی و یا خدشهدار کردن میراث گذشته که از دین اسلام و هویت ایرانی سرچشمه میگیرد و زیربنای اصلی انقلاب اسلامی است، سبب از دست دادن هویت ملی میشود و در چنین جوامعی، میتوان با دراختیار داشتن ابزار مسلط فرهنگی و اطلاعاتی، فرهنگ و ارزشهای نظام سلطه را بر نسلها تحمیل کرد و آنان را وامدار ارزشها و فرهنگ خود ساخت. چنانچه این وامدهی، تحمیلی و با برنامهریزی باشد، میتواند عنوان هجوم فرهنگی به خود بگیرد. به این ترتیب، هجوم فرهنگی (cuitural/invasion) در شدیدترین و وسیعترین شکل خود، عبارت است از فعالیت برنامهریزی شده حاملان و حامیان یک فرهنگ در جهت از هم پاشیدن نظام فرهنگی آن جامعه. در این حالت، هجوم فرهنگی، مانند هجوم نظامی است که هدف آن، از هم پاشیدن نظام سیاسی است. آنچه امروز در جامعه ما تحت عنوان تهاجم فرهنگی مطرح است، معطوف به چنین تعریفی است. در این صورت، فرهنگپذیری از حالت طبیعی و متعارف، بیرون آمده و به مسابقهای برای نفوذ، تسخیر و بالاخره، تحمیل فرهنگی برنامهریزی شدهای تبدیل شده است که خود، وسیلهای برای انقیاد کامل اجتماعی، اقتصادی و سیاسی میباشد. در تهاجم فرهنگی، حاملان فرهنگ مورد حمله، بدون اختیار و داشتن حق انتخاب، آگاهانه یا ناآگاهانه فرهنگ خود را رها میکنند و نظام فرهنگی بیگانه، یا اجزا و عناصری از آن را میپذیرند که در هر دو صورت، موجب دگرگونی وسیع یا محدود در فرهنگ جامعه مورد هجوم میشود.
در بررسی و مطالعه تهاجم فرهنگی، نیروهای محرک داخلی یا درونی که خود عامل مهمی در ظهور و گسترش این پدیده بودهاند، باید مورد تحقیق و توجه قرار گیرند. جریان گرایش به غرب در ایران در مراحل مختلف، همواره یکی از این محرک داخلی بوده است که در دوران انقلاب اسلامی با تغییر موضع، به نفع فرهنگ خودی بر پایداری و استقامت فرهنگی افزود و اگر این گرایش، به سابقه قبل از انقلاب معطوف گردد که از آن به ارتجاع سیاسی یاد میشود، خود میتواند از زمینهها و محرکهای این تهاجم به حساب آید. پروفسور مولانا در این خصوص مینویسد:نخبگان ایرانی در ایران نسبت به فرهنگ غرب چهار مرحله را طی نمودند:
1 ـ دوره فریفتگی (از اواخر قرن نوزدهم تا آغاز حکومت پهلوی)
2 ـ دوره شیفتگی (از حکومت پهلوی تا آغاز جنبشهای اسلامی) که از مشخصههای این دوره، تقلید کورکورانه از الگوهای غربی بود.
3 ـ دوره ندامت (از آغاز جنبشهای اسلامی تا پیروزی انقلاب اسلامی) برگشت به فرهنگ خودی و نقد غربگرایی و تجدد از ویژگیهای این دوره است.
4 ـ دوره استقامت (که از پیروزی انقلاب اسلامی شروع و تا کنون ادامه دارد) این دوره مهم و حساسی است که در صورت موفقیتآمیز طی شدن آن، به دورهای ختم خواهد شد که لازمه آن، تحکیم زیر ساختهای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی است.
شورشهای لمپنیستی، چالشهای اجتماعی فرارو
درپارهای از جنبشها، نهضتها و انقلابها، با شورشهایی مواجهیم که از آن به شورش یا جنبش لُمْپَنیستی یاد میشود. مارکس، در تحلیل انقلابهای اجتماعی، از طبقهای یاد میکند که به لمپن پرولتاریا یا کارگران فرومایه معروفند. لمپن فرومایه، بخشی از افراد جامعهاند که در تولید اجتماعی شرکت ندارند، بلکه زاید و سربار جامعهاند. بیشتر آنان در محلههای تهیدست زندگی میکنند و فاقد مواهب زندگی و فاقد هویت طبقاتیاند. با آنکه نام پرولتاریا را با خود دارند، ممکن است علیه کارگران بجنگند و با طبقات فرادست جامعه، علیه او متحد شوند. بدین ترتیب، مارکس از دسته افراد لمپن پرولتاریا یاد میکند. نکته در خور اهمیت و توجه جنبش لمپنیسم در این است که پیروزی و رشد این حرکت علیه انقلاب و هر نهضت اجتماعی و سیاسی، هنگامی میسر است که از همه نیروهای سیاسی سلب حیثیت کرده و خود را در مقام مرجعیت اجتماعی تثبیت کند.
نمونههای تاریخی این جنبش را در فرانسه و ایران به وضوح میتوان یافت. کودتای 28 مرداد 1322، به کمک همین طبقه بیهویت، به سرکردگی شعبان جعفری معروف به شعبان بیمخ، به انجام رسید. شعبان جعفری به همراه اوباش و چاقوکشان از طبقات پایین اجتماعی، هنگامی مجال بروز یافت که شاهد اشتباهات نهضت ملی، اعم از جناح مذهبی به رهبری آیةالله کاشانی و جناح جبهه ملی به رهبری دکتر مصدق بودیم. این اشتباهات درست یا غلط، آنها را به اندازه کافی نزد افکار عمومی بیاعتبار کرده و حتی حزب توده ایران و پان ایرانیستها با رفتار و مواضع نادرست خود، به میزان زیادی در اعتبار حرکت صحیح نهضت ملی، تردید و ابهام ایجاد کردند.
در فرانسه نیز لویی ناپلئون، برادرزاده ناپلئون بناپارت، با استفاده از فرصت اجتماعی ناشی از تراکم همین طبقه در سال 1851، توانست قدرت را در دست گیرد. ناپلئون، لشکری از لمپنها به نام گروه دسامبر ساخت و به کمک آنها، قدرت را در دست گرفت و خود را امپراطور خواند این در زمانی بود که کشمکشهای فرساینده بین میانهروها و رادیکالها، همه مردم را به ستوه آورده بود و ناپلئون توانست با کمک لمپنها که حتی به سطح مقامات عالی راه یافته بودند، همانند تالیران، وزیر امور خارجه فرانسه، توانست با استقبال تودههای خسته و با حفظ ظاهری نظام جمهوری، به جمهوری فرانسه پایان دهد. نمونه دیگر آن که در ایران بروز کرد، کودتای رضا پهلوی و پیامد آن جریان در ایران است. بعد از جنگ و نزاعهای طولانی، هواخواهان مشروطیت در قالب احزاب رادیکال (چپ) و محافظهکار (راست) سبب آن شد که مردم از مشروطیت سرخورده شوند و رهبران اصلی نهضت، یعنی مرحوم آیةالله بهبهانی و سردار ملی ستارخان، ترور شدند و شیخ فضلالله نوری توسط یفرم خان ارمنی با اتهامی دروغین اعدام گردد و سردار باقرخان، منزوی و آیةالله طباطبایی مجبور به ترک صحنه شود. رادیکالها با به کارگیری عناصر فدایی، دست به ترور و خشونت علیه محافظهکاران، عناصر و رجال سیاسی همانند محمدعلی شاه و صدراعظم اتابک زدند که نتیجه آن، یأس، بدبینی و بیاعتمادی در مردم و ایجاد ناامنی در شهرها شد. بسیاری از مستبدان سابق همانند سردار تنکابنی و سردار اسعد بختیاری، مشروطه خواه شدند و مشروطه خواهان، حذف و منزوی گردیدند. در چنین اوضاعی، رضا میرپنج از گروه قزاقان که هیچ نوع علاقهای به ملت ایران نداشت و حتی برای نزدیکی به فرماندهان قزاق با دختر تاجیکی یکی از افسران ارشد قزاق ازدواج میکند، با کودتا و با حفظ ظاهری مشروطه، به اعاده نظام استبدادی ، البته نوع مدرن آن، پرداخت و با کمک برخی عناصر بیهویت، همانند پزشک احمدی، مختاری و. . . مشروطیت و مجاهدت آزادی خواهان را به یغما برد. گرچه او همانند ناپلئون، مدعی تأسیس دولت ملی بود، اما مأموریت او برچیدن بساط نهضت مشروطیت بود که به کمک قزاقان و وابستگان به انگلیس، توفیق یافت تا به دوران نقاهت مشروطیت پایان دهد.
در کنار انواعی از لمپنیستها، اعم از مرتجع و مترقی، نیروهای اجتماعی جدیدی در حال تولد هستند که میتوان آنان را لمپن بورژوا (فرومایگان فرادست) خواند. لمپن بورژوا، نه تنها، فاقد فرهنگ است، بلکه حتی از فقر نیز رنج نمیبرد؛ در حالی که مهمترین مطالبه لمپن پرولتاریا، یافتن موقعیت اقتصادی است. لمپن بورژوازی خواستار موقعیت اجتماعی است. آنان خواهان آزادی بیحد و حصر و هرزگی هستند. لمپن بورژوازی از دل طبقات فرادست جامعه برخاسته است و به همین دلیل، عدهای از صاحبنظران و شخصیتهای سیاسی، برخی حرکتهای اجتماعی، همانند شورشهای انجام گرفته در برخی شهرها، مثل شورش هواخواهان فوتبال در سال 1380 را نشان از شکلگیری پدیده لمپنیسم ارزیابی کردند؛ اما با این اعتقاد که لمپنیسم در ایران، متشکل از لمپن پرولتاریا و بورژوازی است.
این عده، مدعیاند که لمپن بورژوازی در ایران از حیث موقعیت اجتماعی از طبقات فرادست و مطالبات آنان چون آزادی، خارج از هرگونه نظم سیاسی است. چنانچه شورشیان 1968 فرانسه خواستار آنارشیست بودند، لذا از هر فرصتی برای ابراز مطالبات خویش و رفتارهای آنارشیستی بهره میجستند. زمینهساز این شورش، حرکتهای سیاست دوران گذار و سوء استفاده از حرکتها و فعالیتهای سیاسی گروهها توسط احزاب و سیاستمداران و عدم پاسخگویی مناسب حکومت به خواستهها و نیازهای اجتماعی نسلهای نو و طبقات مختلف در عرصههای مختلف فرهنگی و اجتماعی، بویژه مقولههای شادی و نشاط میباشد. آنان خواهان شادیاند و در حد معقول نباید آن را دریغ داشت. در کنار تهاجم فرهنگی که به حذف دیوارهای مصونیتسازی و هویت فرهنگی منجر میشود، شکافی ایجاد میشود که برای پر کردن آن، احساسات کاذب و رفتارهای جمعی و شورشهای خیابانی و اعتراض به نظم موجود بروز میکند که در صورت بروز چنین حرکتهایی، خطر سودجویی عوامل فرصت طلب، همواره وجود دارد. بنابراین، یکی از عرصههای خطر و آسیب اجتماعی بعد از پیروزی انقلابها و همچنین انقلاب اسلامی، در شکلگیری و بروز این حرکت نابهنجار اجتماعی است که زمینههای آن در کشور مشاهده میشود و در مواردی هم بروز داشته است.
الگوهای اقتصادی توسعه برونزا و غیردینی
در عرصه اقتصادی نیز به دلیل مواجه شدن با برنامههای غیربومی و تقلیدی و روی آوردن به الگوهای برگرفته از الگوهای جهانی، بدون انطباق آن با شرایط، فرهنگ و امکانات کشور و اهداف و آرمانهای انقلاب، میتواند چالشهایی را به همراه داشته باشد و چنین رهیافتی در توسعه، از آسیبهای انقلاب اسلامی به شمار آید. به خصوص اگر توسعه کشور به سمت الگوی توسعهای جهتگیری شود که در آن، صرفا بر رشد اقتصادی، بدون منظور داشتن توزیع عادلانه درآمدها تأکید شود، بیتردید ثمره مهم آن، تعمیق بیشتر شکاف طبقاتی و دوری جستن از عدالت اجتماعی است که از آرمانهای انقلاب اسلامی است، خواهد بود. بنابراین، در الگوها و برنامههای توسعهای، برای ایجاد تحول در ساختارها و نظم جدید، میبایست به آرمانها و اهداف انقلاب توجه شود و بدون منظور کردن آرمانها و اهداف و اصول انقلاب، اجرای برنامههای توسعهای متکی بر الگوهای غربی، برگشت به گذشته خواهد بود.
همه آسیبهای اقتصادی، ناشی از بکارگیری نسنجیده الگوهای غربی نیست، بلکه حتی گاه، الگوی اسلامی ممکن است به درستی به اجرا در نیاید و لذا به یک انقلاب دینی، آسیب جدی وارد شود. به بیان عمیقتر: امیرالمؤمنین علی علیهالسلام ، یکی از علل سقوط و زوال حکومتها را تبذیر و هزینههای زیانبار اقتصادی معرفی مینماید. روش اقتصادی وی بر اساس عدالت و حقیقت بود و جز بحق عمل نمیکرد. وی هیچگونه تبعیض و امتیازی حتی برای خود و نزدیکان، قائل نبود؛ تا جایی که چون عقیل، برادر وی، تقاضای سه صاع (یک کیلو) گندم از بیتالمال کرد، حضرت امتناع ورزید و آهنی گداخته به دست او نزدیک کرد و فرمود: «ای برادر، در این مال چیزی جز آنچه به تو دادم، حقی نداری؛ ولی صبر کن تا مالی از خودم برسد، آنگاه هر چه خواسته باشی به تو خواهم داد.»
امام علی علیهالسلام در پاسخ به ایراد کسانی که رعایت مساوات در عطایای بیتالمال را خلاف سیاست میدانستند، فرمود: «اگر این دارایی از خودم بود، به طور یکسان در میان شما تقسیم میکردم تا چه رسد به اینکه این اموال از آن خداست. آگاه باشید که بخشیدن مال در غیر موردش، تبذیر و اسراف است.» وقتی شُرَیح قاضی، خانهای گران به مبلغ 80 دینار خرید، حضرت او را احضار کرد و فرمود:«ای شُریح! به زودی کسی به سراغت خواهد آمد که نه قبالهات را نگاه میکند و نه از شهودت میپرسد. تو را از آن خانه بیرون میکند و به قبر تحویل میدهد.» با توجه به رهنمودهایی که از امام برشمردیم و دیگر رهنمودهای اقتصادی وی، میتوان گفت: مهمترین اصولی که امیرمؤمنان علی علیهالسلام در سیاستهای اقتصادی دولت خود رعایت میکرد، عبارت بود از: رعایت حال خراج دهندگان، همیاری اقتصادی دولت و ملت، استفاده از مالیات جهت عمران، عدم تبعیض در اخذ مالیات، برخورد شدید با محتکران و گرانفروشان، محترم شمردن بیتالمال، رفاه و آسایش مردم و رسیدگی به طبقات پایین جامعه. با توجه به سیره علی علیهالسلام و با عنایت به رهنمودهای رهبران فکری ـ سیاسی انقلاب اسلامی، به اجمال، مهمترین آسیبهای اقتصادی انقلاب اسلامی را بر میشماریم:
1ـ وابستگی اقتصادی به قدرتهای بیگانه؛
2ـ نداشتن برنامههای بلند مدت و کوتاه مدت اقتصادی؛
3ـ عدم توجه به بحرانهای اقتصادی ناشی از روند توسعه؛
4ـ فقدان فرهنگ کار و انضباط اجتماعی و گرایش به احتکار؛
5ـ جدا شدن مردم از برنامههای دولت در طرحهای سازندگی؛
6ـ افزایش فاصله طبقاتی و پیدایش ثروتهای بادآورده.
امام خمینی رحمهالله درباره عدم توجه به محرومین و افزایش تضاد طبقاتی به عنوان یک آسیب اقتصادی انقلاب اسلامی، فرمود: «جنگهای پیامبر همهاش با اغنیا و با گردن کلفتها بود، با ثروتمندها بود. خدا نیاورد آن روزی که سیاست ما و سیاست مسؤولین کشور ما، پشت کردن به دفاع از محرومین و رو آوردن به حمایت از سرمایهداری گردد و اغنیا و ثروتمندان از اعتبار و عنایت بیشتری برخوردار بشوند. معاذ الله که این با روش انبیا و امیرالمؤمنین علیهالسلام سازگار نیست. دامن حرمت و پاک روحانیت از آن منزه است و تا ابد هم باید منزه باشد.
نتیجهگیری
1ـ پس از پیروزی انقلاب اسلامی، کادر رهبری و اداره کننده انقلاب، به دو گروه انقلابی، یا به زعم برینتون، تندرو و میانه رو یا به تعبیر ما، روشنفکران غربگرا، تقسیم شد. گروه نخست، از هواداران سرسخت دگرگونی ریشهای و ایجاد تغییرات بنیادین در تمامی ارکان نظام اجتماعی بودند. ویژگی برجسته این عده، همراهی با خواست انقلابی تودهها و تلاش در جهت جلب رضایت آنهاست. گروه انقلابی، در آغاز کوشید، کمتر به نحو مستقیم، خود را در امور درگیر سازد، بلکه با نظارت و هدایت، در پی تحققبخشی به خواستههای مردمی برآمد، اما میانهروها، وضعیتی کاملاً عکس داشتند؛ زیرا به محض پیروزی انقلاب اسلامی، سپردن تصدی امور به میانهروها آغاز شد، ولی پس از آغاز رسمی دوران حاکمیت خود، با مشکلات و موانع عدیدهای مواجه شدند که توانایی از میان برداشتن آن را نداشتند.
این مشکلات، گاه، مولود شرایط پس از انقلاب و گاه نیز، زاییده سیاستهای ناهمخوان میانهروها به شمار میآمد. سرانجام، سیاستهای میانهروها، موجب آشفتگی بیشتر اوضاع گردید و مخالفت عمومی و گروههای انقلاب را برانگیخت. این همان وضعیتی است که برینتون از آن به حاکمیت دوگانه یاد میکند. به هر حال، انقلابیون با بهرهگیری از شرایط به وجود آمده، میانهروها را از اریکه قدرت به زیر کشیدند. به عقیده برینتون، از آن پس، نشانی از حاکمیت دوگانه نخواهد بود، در حالی که پس از کنار رفتن میانهروهایی چون بازرگان (سال 1358)، کشور تا سال 1361 و عزل بنی صدر از حاکمیت دوگانه رنج میبرده است. بعد از آن، حاکمیت واحدی بر کشور حاکم شد، ولی طی سالهای اخیر، نوعی دیگر از حاکمیت دوگانه، آن هم در جناح خودیها بروز کرده است.
2ـ اگر ترمیدور را به معنای بازگشتن رژیم پیش از انقلاب بدانیم، در آنصورت، انقلاب اسلامی، دچار ترمیدور نشده. در انگلیس، پیروزی هواداران پارلمان (میانهروها) از سوی کرامول، در هم شکست و سرانجام، سلطنت خانواده چارلز، در سال 1635 به قدرت دست یافت (ترمیدور). در نقطه مقابل، در آمریکا، هواداران دولت امپراطوری آمریکا، رژیم پیش از انقلاب به شمار میرفتند که با شکست در مقابل بازرگانان و زمینداران مرفه (میانهروها) مواجه شدند، ولی اینها، به حاکمیت خود ادامه دادند. نهایتا، اعلامیه استقلال را منتشر ساختند و اینک هم همانها بر اریکه قدرت تکیه زدهاند. پس در آمریکا، ترمیدور روی نداده است. در انقلاب اسلامی، با پیروزی انقلاب اسلامی، میانهروها به قدرت رسیدند و پس از آن، تندروها بر قدرت تکیه زدند و به رغم، اختلاف موجود بین جناحهای طرفدار انقلاب در نحوه اداره کشور، همچنان گروههای انقلابی بر مصدر کار قرار دارند. هیچ نشانی از بازگشت رژیم گذشته و یا ارزشهای رژیم گذشته به چشم نمیخورد. البته، ادامه این وضع، نیازمند کارآمد سازی بیشتر نظام در عرصههای اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی است. به این نحو، حاکمیت میتواند مردم را همچنان با خود همراه داشته باشد. به هر روی، مشروعیت نظام جمهوری اسلامی در دورههای پس از انقلاب و اینک، حساستر از گذشته، در گرو هواداری مردم از آن است. از این روست که میتوان گفت که تعمیم مراحل انقلاب فرانسه به کلیه انقلابها، از نظر روششناختی با چالش روبرو است، یعنی در انقلابها، جبر حاکم نیست و لذا نسخه از پیش پیچیدهای نمیتوان برای کلیه جوامع انقلابی تجویز کرد، اما به هر صورت، نباید از احتمال وقوع آنچه برینتون برای بیشتر انقلابها بر پایه مدل انقلاب فرانسه پیشبینی میکند، غفلت کرد.
3ـ بر اشکالات موجود در تئوری برینتون، باید این نکته را هم افزود که، کلیت و جامعیتی در خود تئوری وجود ندارد. به عنوان نمونه، انقلاب آمریکا طبق نظریه برینتون، دارای دوره حاکمیت تندروها و عصر ترمیدور به معنای تام آن نبوده است. وضع انقلابهای چهارگانه کوبا، چین، ویتنام و الجزایر نیز به یک شکل نیست؛ چرا که نه همه آنها ترمیدور داشتهاند و نه وضع آنها، پس از انقلاب یکسان بوده است. به گفته هانتیگتون، بررسیهایی مانند بررسی و تحلیل برینتون، راجع به انقلابهای جوامع غربی است، اما اگر ترمیدور را به معنای فروکش کردن هیجان و تب انقلابی بدانیم، آنگونه که برخی درباره ترمیدور گفتهاند، در آنصورت، با صراحت نمیتوان آن را مختص انقلابهای جوامع غربی دانست. در این سطح از تحلیل، جابهجایی قدرت و کسب قدرت از سوی رژیم پیش از انقلاب، مد نظر نیست؛ بلکه رجعت به ارزشهای گذشته هم ممکن است اتفاق بیفتد. بدون آنکه رژیم و شکل حکومت عوض شود، جابهجایی چهرهها و نخبهها صورت بگیرد. این همان مطلبی است که مقام معظم رهبری فرمودند: «میکروب رجعت یا ارتجاع، دشمن بزرگ هر انقلاب است که به درون جوامع انقلابی نفوذ کرده و در آن رشد مییابد. نفوذ فساد و ایجاد تردید در اذهان جوانان نسبت به آرمانها، دنیاطلبی، اشتغال به زینتهای دنیوی و زندگی راحت در جامعه و بروز علایم زندگی تجملاتی در میان عناصر انقلابی، نشانههایی از تأثیر میکروب ارتجاع و عقبگرد است...» پرداختن به مال و مالاندوزی، دچار شدن به فسادهای اخلاقی ـ مالی و فساد اداری، درگیر شدن در اختلافات داخلی که خود یک فساد بسیار خطرناک است و جاهطلبی، کاخ آرمانی انقلاب اسلامی و هر حقیقت دیگری را ویران میکند.»
پینوشتها:
. کرین برینتون، کالبد شکافی چهار انقلاب، صص 274ـ240.
. حاتم قادری، جرعه جاری، صص 540ـ523.
. فرهاد سجادی، آسیبشناسی انقلاب اسلامی ایران، بصائر، شماره 23، ص 81.
. مدرنیسم، اشاره به خصلت مشمولیت مدرنیته دارد و مدرنیزاسیون، به پذیرشهای متجدّدانه یا روزآمدانه مدرنیته تأکید دارد.
مفروضات دیگر عبارتند از: 1 ـ رابطه دین و سیاست، رابطه این همانی باشد. 2ـ دین، اعم از سیاست و سیاست، بخشی از دین باشد. 3ـ سیاست، اعم از دین و دین، بخشی از سیاست را به خود اختصاص دهد. 4ـ دین و سیاست هیچ ارتباط ارگانیکی و انداموارهای با یکدیگر ندارند.
. حمید پارسانیا، حدیث پیمانه: پژوهشی در انقلاب اسلامی، معارف، قم، 1379، ص 379.
. پروفسور حمید مولانا، رئیس انجمن جهانی پژوهشی علوم ارتباطات و رسانههای جمعی ـ نامه پژوهش، ش2و3،ص27.
. همان.
. مرتضی منطقی، جنگ جهانی سوم، فصل نامه پژوهشی سال اول شماره 2 و 3، ص51.
. احمد مقتدری، انقلاب اسلامی پیامدها و بازتابها، ماهنامه بصایر سال اول شماره 4 و 5، ص 8.
. محمد حسین پناهی، نظام فرهنگی کارکردها و دگرگونیها، نامه پژوهش 2، ص 104.
. همان، ص 105.
. همان، ص 106.
. Lumpen poroleturiats .
. اشپیل فوگل، تمدن مغرب زمین، امیر کبیر، تهران، 1380، ج 2، ص 859.
. همشهری ماه، سال اول، شماره 9، سرمقاله.
. سعید حجاریان، روزنامه نوروز، ارگان جبهه مشارکت، خرداد 80.
. غررالحکم و دررالکلم، ص 354.
. نهجالبلاغه، خطبه 126.
. پیام فریاد برائت، مرداد 1366.
. روزنامه کیهان، 17/10/1373، ص 2.