• ب
  • ب
  • ب
مرورگر شما توانایی چاپ متن با فونت درخواستی را ندارد!
1386/11/01

مدیریت تحوّل یا تحوّل مدیریت در حوزه‌های علمیه

حدود بیست و پنج سال قبل، زمانی که سلسله مقاله هایی را زیر عنوان: (ضرورت تحوّل حوزه های علمیه) در همین مجله به رشته تحریر در می آوردم، از بیم این که مبادا شماری از عناصر تحول ستیز ـ از سر خیرخواهی همراه با جموداندیشی ـ با ایجاد فضای اتّهام، مانع ادامه کار شوند، مسؤولان نشریه، مقاله ها را بدون اسم به چاپ می رساندند! با این حال، قسمتهایی از آن مقاله ها برش خورده، و در تابلوی ورودی فیضیّه نصب می شد و فرد یا افرادی که این کار را انجام می دادند، در کنار آن، مطالبی را می نوشتند و سعی داشتند که آن را به پاره ای جریانهای انحرافی، یا عناصر نامطلوب نسبت دهند. زیرا از نظر آنان، در اساس، سخن از بایستگی تحول حوزه ها و پیشنهاد اصلاح و تغییر ساختارها و روش و محتوا، یک خیانت بود و جرم به حساب می آمد. از نظر آنان و همفکران شان کسی که به هر شکلی در اندیشه طرحی نو باشد و بخواهد ساختارهای دیرین را ـ کم و یا زیاد ـ تغییر دهد، عنصری بیگانه، دین ستیز و معنویت گریز است که می خواهد از این طریق به حوزه ها ضربه بزند.

آن روزها، که دوره جوانی را سپری می کردم، برای اطلاع بیش تر از ابعاد تحولاتی که می بایست در حوزه های علمیه صورت پذیرد، تا بتواند اهداف و رسالتهای الهی خود را دنبال نماید، به تلمذ نزد پیش کسوتان و پیشگامانی می رفتم که آنان نیز در جوانی آرمان تحول حوزه ها را دنبال کرده بودند. آنان ضمن استقبال از اصل موضوع، با نوعی ناامیدی از روند امور در زمینه یاد شده سخن می گفتند و یادآور می شدند که ما نیز در جوانی برای تحقق این برنامه ها، شوری در سر و عزمی در دل داشتیم، ولی چندان که کوشیدیم، کم تر نتیجه گرفتیم. اکنون شما نیز در آینده به همین احساس خواهید رسید. و شاید می رفت تا پیش بینی آنان قدری تحقق یابد هرچند به هر حال در فاصله این بیست و پنج سال، گونه هایی از تغییر و سامان یابی در حوزه شکل گرفته بود، اما از آن جا که این دگرگونیها، بسیار کند و صوری می نمود، این نگرانی به طور جدی به ذهن می آمد که مبادا انجام این امور سطحی و غیربنیادی، عطش تحول طلبی را، تسکین دهد و صورت مسأله را برای زمان طولانی پاک کند! اما همه این نگرانیها با بیانات مقام معظم رهبری در جمع استادان، فضلا، پژوهشگران و مبلغان حوزه های علمیه که در تاریخ 8/9/86 ارائه شد، تبدیل به امیدی تازه گشت و نیرویی جدید در کالبد کسانی که از سر خیرخواهی و تعالی طلبی، خواهان رخداد تحولاتی مثبت در حوزه های علمیه بودند و هستند، دمیده شد.

در این نشست، نکته های فراوانی وجود داشت که هریک مجال تأمل و پیگیری و دقت فراوان داشته و دارد، از آن جمله:
   1. در این جمع فرصت درخور توجهی، به طلبه های جوان و فاضل داده شده بود و به جای این که مسؤولان رسمی و اداری، از انجام کارهای روزمره و روند معمول امور، گزارشهایی قالبی و کلیشه ای ارائه دهند، به طور رسمی بنای مهمی توسط مقام معظم رهبری بنیان نهاده شد که عبارت بود از بها دادن به نسلِ جوان حوزه ها و اندیشه های بالنده و آرمانهای پیشروی که به حکم قانون الهی در طبیعت و جامعه، این نسل می بایست، داعیه، همت، انرژی و اراده تحقّق آن را داشته باشد.

    2. این نشست ـ که در آن طلبه های جوان حوزه بخش مهمی از آن را به نقد و بررسی ابعاد مختلف مدیریتی، آموزشی، پژوهشی و گزینشی حوزه های علمیه اختصاص داده و پیشنهادهایی را نیز تدارک دیده بودند ـ خود، نمودی از آزاداندیشی حوزوی بود و ارائه الگویی به عالمان و مدیران حوزه های علمیه، تا به پیروی از مقام معظم رهبری، آنان نیز فرصتهای جدی و مهمی را به شنیدن طرحها و نقدها و پیشنهادها اختصاص دهند و از نقدشدن هراس و گریزی نداشته باشند.

    3. در این فرصت گرانبها، مقام رهبری با تأیید سخنان و نقدها و پیشنهادهای ارائه شده توسط فضلای جوان، از یک سو، زمینه های امید و بالندگی را در نسلهای جوان حوزه تقویت کرده و از سوی دیگر، به مدیران حوزوی یادآور شدند که به جای طرد و توبیخ و تهدید نواندیشان، باید از آنان استقبال کرد، رشدشان داد و افکار آنان را به سمت مصالح کلی حوزه، مدیریت کرد.

    4. این همایش معنوی ـ صنفی نشان داد که علی رغم کم کاریها و عقب ماندگیهای مدیریت حوزوی در گذشته، نیروهای خوش فکر، فعال، نکته سنج و آرمانخواه و فاضل و درس خوانده در حوزه ها، حضوری چشم گیر دارند، به شکلی که مدیران حوزه در صورت بهره گیری از همین ظرفیت درونی خود، از هر کارشناسی بیرونی بی نیاز خواهند بود.

    5. با این که سازمان مدیریت و بخشی از برنامه های حوزه ها در سالهای اخیر، همراه با دگرگونی مثبت بوده است، اما تصریح مقام معظم رهبری به نارضایتی خود از شرایط موجود و گلایه ایشان از مدیریت حوزه ها، به خاطر پی گیری نکردن بسیاری از پیشنهادهای گذشته معظم له، نشان داد که:

نخست آن که: مقام رهبری علی رغم کارها و رسالتهای گسترده سیاسی ـ اجتماعی و علمی خود، به طور جدی در جریان امور حوزه قرار دارد و یکی از دغدغه های مهم ایشان، پیشرفت و تعالی حوزه هاست.

دو دیگر: فضلای جوان دریافتند که احساس آنان در زمینه کم کاری مدیریتها و ناکارآمدی آنان در تحقق پروژه تحولات مثبت، احساسی واقعی و ریشه دار است و صرفاً احساسی و از سر جوانی و نوخواهی بی ریشه نیست.


تحوّل، ضرورتی گریزناپذیر
دگرگونیهای بنیادی در روابط انسانی، ارتباط میان ملتها و اندیشه ها، پیشرفت حیرت انگیز تکنولوژی و ارتباطات، همه و همه سبب شده است تا پهنه کره خاک، به صورت دهکده ای کوچک درآید که همه چیز آن در مرآ و منظر دیگران قرار دارد و اطلاع یابی از قسمتهای آن به آسانی صورت می گیرد و هر رخداد در بخشی از آن به سرعت بخشهای دیگر این دهکده را تحت تأثیر جدّی قرار می‌دهد. امروز، مباحثی مانند ممنوعیت نشر کتب ضاله، افکار الحادی، کنترل مرزهای فکری و اعتقادی و اخلاقی و فرهنگی، مباحثی ذهنی و غیرعملی است; چه این که نشر افکار و امیال و دانشها و یا شبهه ها از گذرگاه قرنطینه ها و ممیزیها عبور نمی کند، تا به پاره ای مجوز داده شود و پاره ای دیگر ممنوع اعلام گردد. به طور طبیعی، چنین فضا و روابطی میان ملتهای جهان، خواه ناخواه و به حکم ضرورت، تحولات اساسی فکری و فرهنگی را در سطح جهان سبب شده است و این تحولات در هر ساحَتی از ساحَتهای زندگی انسانی باشد، بقیه ابعاد را نیز متأثر می سازد. حوزه های علمیه، گرچه به طور مستقیم در تیررس تحولات جهانی نباشند; اما به طور غیر مستقیم هرگز از پیامدهای آن مصون نبوده و نخواهند بود، زیرا زمانی که محیط اجتماعی و مخاطبان بومی حوزه ها از منشها، نیازها و نگرشهای فرهنگ مسلط جهانی، متأثر شده باشند، حوزه ها ناگزیر، یا باید رسالت دینی ـ اجتماعی خود را کنار نهند و به انزوای مباحث فردی و صنفی خویش رو آورند و یا اگر هدایت نسلها و مرزبانی از قلمرو اعتقادات و فرهنگ اسلامی را برخود فرض می شمارند، زبان، نیاز، تنگناها، دغدغه ها، سلیقه و انتظارات نسل مخاطب را بشناسند، درک کند و متناسب با آن سخن بگویند، کتاب بنویسند، اطلاع رسانی کنند، ارتباطات فکری و اعتقادی و فرهنگی خود را باز تعریف نمایند و این یعنی ناگزیر شدن به پذیرش تغییرهای جدی و مداوم و سرانجام پذیرش تحول، بلکه استقبال از جریان تحول مداوم و تعریف آن در سیستم آموزشی، علمی، پژوهشی و مدیریتی حوزه ها.

گذشته از این که امروز نمی توان پذیرفت که اثرگذاری فرهنگ مسلط جهانی بر حوزه ها، به طور غیرمستقیم و از طریق تحولات اجتماعی و پیرامونی آنان صورت می گیرد، این تصور ممکن است بر شرایط پنجاه سال گذشته صادق باشد، اما اکنون با توجه به این که پیشرفت صنعت، تکنولوژی ارتباطات و مبادله های فکری و فرهنگی و اقتصادی و اخلاقی از ساحَتِ سخت افزار به میدان نظریه پردازی، اعتقادسازی و خلق ادیان و مکتبهای مختلف فلسفی و اجتماعی و سیاسی کشیده شده است و هر روز، دیدگاهی نوین درباره انسان، معرفت، اخلاق، عرفان و شیوه های زندگی پا به عرصه محیطهای اجتماعی و محافل علمی می گذارد و در فاصله کم تر از چند دقیقه، به کل جهان از طریق ماهواره ها و شبکه های اینترنتی و اطلاع رسانی مخابره می شود و در این فرایند، گاه به شکلهای بسیار متنوع و پیچیده، اصل باورهای اسلامی و شیعی مورد نقد و ارزیابی قرار گرفته و به دلیل هماورد نداشتن در پاسخ گویی، همچنان به پیشروی ادامه می دهند. چگونه می توان تصور کرد که تحولات جهانی بر حوزه ها تأثیر مستقیم ندارد و می توان فارغ از دگرگونیهای گوناگون ساختاری و محتوایی جامعه های انسانی، سر در لاک روشها، آموزه ها و مباحث سنتی خود فرو برد و به حیات واقعی ادامه داد!


مدیریت تحول، مهم ترین وظیفه مصلحان حوزه
بنابراین، اصل تحول ـ چه سازنده و چه ویرانگر ـ به سراغ حوزه ها آمده و خواهد آمد. و اگر در طول چند دهه گذشته، مصلحانِ روشن اندیش حوزه ها ـ چونان استاد مطهری ها ـ با نگرانی و دلواپسی از حوزه ها، علما و فقها و مراجع می خواسته اند تا پوسته های کهن را بشکنند و مغز و محتوای معارف دین را فدای قشر و قالب منشها و کنشهای سنتی شکل گرفته در طی قرون، نکنند، بدان خاطر بود که می دانستند، طوفانی که به صورت تندری شتابان در پهنه تاریخ معاصر به راه افتاده است، دیر یا زود سرزمین غرب را پیموده و به سراغ شرق اسلامی خواهد آمد و در صورتی که تدبیرهای لازم و پیش بینیهای بایسته صورت نگرفته باشد، همه اندوخته ها و ایده ها و سرمایه های چندین و چند قرن گذشته، ناگهان درهم خواهد ریخت. هدف آنان از هشدارها و اعلام خطرها و تشویق ها و ترغیبها این بوده و هست که حوزه ها و عالمان دینی و مصلحان اجتماعی، این جریان عظیم شتابنده را که به سراغ آنان آمده و همچنان به شدت ادامه خواهد یافت، مدیریت کنند و شرط مدیریت، باور کردن، شناختنِ مزایا و آسیبها و پیش بینی راه های رویارویی و اهتمام به مواجهه فعال با آن است.

کسانی که امروز پایگاه فکری و علمی و تئوریک خود را استحکام نبخشند و تدبیرهای لازم را نیندیشند، دیری نخواهد پایید که در برابر سیل عظیم تحولات نرم افزاری و سخت افزاری مهاجم، پایداری و قوام خود را از دست داده و دستخوش تغییرات ویرانگر و ناخواسته شوند! اگر امیرالمؤمنین(ع) از اعماق وجود می سوخت و به کسانی که هشدارهای او را جدی نمی گرفتند و به بهانه سردی و گرمی هوا از آمادگی برای مبارزه با دشمن مهاجم سرباز می زدند، می فرمود: (فواللّه ما غزی قوم قَطُّ فی عقر دارهم الا ذلوا) نهج البلاغه خطبه 27 به خدا سوگند! هیچ گروهی در حصار خانه شان مورد هجوم قرار نگرفتند، جزء این که ذلیل و خوار شدند.
اگر کلام امام را به عنوان یک اصل بگسترانیم، اذعان خواهیم داشت: اگر حوزه ها از بیرون مرزهای جغرافیایی و فرهنگی مورد هجوم هستند و در برابر آن بی تفاوت بمانند و خود را به بایدها و ضرورتهای حیات علمی و معنوی و نیروی انسانی و علوم مورد نیاز تجهیز نکنند، در بحران هجومها، کیان و عزت و کارآمدی خود را از دست خواهند داد.

کلیسا و رنسانس عبرتی برای همه ادیان!
با این که میان کلیسا و سازمان روحانیت و حوزه های اسلامی تفاوتی ژرف وجود دارد و این دو نباید در بسیاری از زمینه ها با هم مقایسه شوند، ولی از یک جهت می توان شباهتی را میان آن دو در نظر گرفت و آن این است که وقتی نسیم رنسانس وزید، سازمان روحانیت مسیحی، به جای اصلاح باورها و اندیشه و روشهای خود، متصلبانه بر مواضع چند صدساله خود تأکید ورزید و هنگامی که هجوم انتقادها، ظرفیتهای اجتماعی را سرریز کرد، کلیسا، چنان از صحنه اجتماعی طرد شد که نه تنها کشیشان، بلکه حضرت عیسی مورد اهانت قرار گرفت و خدای کلیسا از سوی نسلهای روشنفکر و تحول خواه مورد انکار واقع شد.

کلیسا در پاسخ گویی به نیازهای زمان خود، تأخیری چند صدساله داشت و این تأخیرها در رنسانس و نوزایی علمی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی اروپا چون آواری بر سر کلیسا خراب گردید و از آن پس، تا چند قرن، نام دین در محافل علمی اروپا معادل توهّم، تخیّل و جموداندیشی و عقب ماندگی شناخته شد. و این باور، از طریق دانشگاه ها و مبادله های علمی میان جامعه های اسلامی با جامعه های غربی، به محیطهای اجتماعی و علمی جهان اسلام نیز سرایت کرد و هنوز که هنوز است آثار منفی آن باقی است. از پسِ این بحرانِ مقبولیت بود که کلیسا به خود آمد و با این که بسیار دیر شده بود، کشیشان به بازسازی دیدگاه های دینی و برداشتهای مذهبی و اصلاح قراءتهای دینی و نوسازی روشها و قالبها روآوردند و با فراگیری دانش جدید، بسیاری از آنان در شمار استادان فیزیک، ریاضی، علوم پایه، فلسفه، علوم سیاسی، جامعه شناسی و… قرار گرفتند تا مگر از این طریق تضاد علم و دین را از ذهنیت جامعه خود بزدایند و البته این روند به تدریج مقبولیت نسبی را برای کلیسا رقم زد، ولی اندیشه دینی مسیحیت همچنان در زندگی فردی و رابطه عرفانی ـ معنوی میان هر فرد و خدای او باقی ماند و دست دین از ساحَتِ جامعه و مسائل اجتماعی کوتاه ماند. حاکمیتِ فاقد دین و قوانین فاقد معیارهایی اصیل و تنها مبتنی بر خواست اکثریت شکل گرفت، و تنها در مبارزه سیاسی میان بلوک شرق و غرب ـ کمونیسم و کاپیتالیسم ـ بود که سیاسیون و منابع اقتصادی غرب برای مقابله با ایدئولوژی مارکسیسم، ناگزیر شدند، از مسیحیت به عنوان یک ایدئولوژی و باور بهره گیرند، تا توان رویارویی همه جانبه با کمونیستها را پیدا کنند و جلوی گرایش جوانان را به مرام اشتراکی و مبارزه با سرمایه داری سدّ کنند.

شاید اگر این ضرورت و اتفاق تاریخی نبود و سرمایه داران و نظام سرمایه داری غرب برای مبارزه با کمونیستها نیازی به ابزار دین پیدا نکرده بودند، کلیسا، برخلاف تدبیرهایی که به کار گرفته بود تا حیثیت برباد رفته خود را بازیابد، امروز در مهجوریت و گمنامی و بی خاصیتی بیش تری به سر می برد! در این جا مناسب است از عامل دیگری نیز یاد شود که اساساً سبب شد، کارآیی دین و باورهای دینی در سطح جهان ـ از جمله محافل غربی و اروپایی ـ مورد توجه بیش تری قرار گیرد و به همان نسبت، تظاهر به دینداری و معنویت در محافل سیاسی جامعه های مسیحی افزایش یابد و آن عبارت بود از رخداد بزرگ ترین انقلاب قرن، تحت عنوانِ انقلاب دینی و در پرتو پیروی از آموزه های دین، یعنی: انقلاب اسلامی ایران!

این نوشته، مجال و اراده یک بحث سیاسی را ندارد و در پی آن نیست! و منظور از یاد کرد مطلب بالا، این واقعیت است که اگر یک عالم و مرجع دینی شیعه، زمانش را درک کرد و هوشیاری و بصیرت و عزم و توان مندی و شجاعت لازم را به کار گرفت، اثرگذاری کارکرد او از مرزها خواهد گذشت، نه تنها مارکسیسم را در زوایای اعتقادی، فلسفی، و اندیشه انقلابی به چالش خواهد کشاند که نوعی حیات معنوی و مقبولیت اجتماعی را به همه ادیان و مکاتب عرفانی باز خواهد گرداند. پس اگر براستی، امام در این صحنه از یاران و همراهان بیش تری برخوردار بود و سایر عالمان و فقیهان به شکلی عمیق تر و بنیادی تر راه او را شناخته و مورد تأکید قرار داده و ادامه می دادند و تحولات لازم را سازوار با یک تحول سیاسی پی می گرفتند، چه تأثیر شگرفی بر جای می نهادند؟

رنسانس جدید، تهدیدی برای جامعه های اسلامی
محققان و تحلیل گران تاریخ تمدن اروپا معتقدند، از جمله عواملی که زمینه رنسانس و نوزایی و تحول علمی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی را در میانه های قرن شانزدهم میلادی در اروپا فراهم ساخت، مواجهه مسیحیان و اروپاییان با مسلمانان در جنگهای صلیبی بود; زیرا این رویارویی خونین و اسفبار، به اروپاییان نشان داد که مسلمانان از دانش و شرایط برتری برخوردارند و کلیسا با اعمال سلطه بر فضای علمی، سیاسی و اقتصادی، قرون وسطای مسیحی را تیره و عقب مانده، نگاه داشته است.  احساس عقب ماندگی، فشارهای ناشی از تعصبات مذهبی، بهره گیری نادرست کلیسا از احساسات مذهبی مسیحیان، مبارزه کشیشان با نظریه پردازیهای علمی جدید، تصلب بر آرای فلسفی و طبیعی یونان باستان و دین انگاری آن چه در حقیقت از دین نبود، صرف توان فکری و علمی جامعه در مباحث الهیاتی موهوم که ساخته و پرداخته کشیشان در طول قرون گذشته بود و به تدریج جزئی از ضروریات دین به حساب می آمد و… انفجاری را علیه کلیسا به وجود آورد که شعار آن اصالت تجربه به جای عقل فلسفی، واقعیت ملموس و قابل مشاهده به جای حقیقت غیرقابل لمس و در نهایت فیزیک و دانش مادی به جای متافیزیک و دانش الهی بود.

اکنون که چند قرن از آن تحول می گذرد، علی رغم پیچیدگیهای اجتماعی و فرهنگی که در بستر تجربه گرایی افراطی و خردورزی ابزاری که گریبان گیر جامعه های غربی شده است، به دلیل آثار نیرومند و حیرت انگیزی که این تحول مبنایی و عملی در زمینه صنعت و تکنولوژی و تسهیل شرایط زندگی، رشد اقتصادی و توان مندی سیاسی و نظامی برای کشورهای غربی به ارمغان آورده است، این بار این کشورهای اسلامی و جوانان و روشنفکران و نوگرایان و ترقی خواهان شرقی و مسلمان هستند که با حسرت به توان مندیهای آنان می نگرند و آن را بزرگ می شمارند. در این برهه است که اگر حوزه های دینی و مراجع اسلامی در پاسخ به این احساسها و نیازها، از روش و منش و قالبها و گویشها و تحلیل ها و آموزه های تاریخی ـ سنتی خود استفاده کنند و آن چه جزو ضرورتها و مقدسات نیست، ضروری و مقدس و غیرقابل بازنگری معرفی کنند، باید آماده رنسانسی جدید باشند.  رنسانسی که همتش رفاه، آسایش، رشد اقتصادی و بهره وری مادی است و چه بسا با این پیش زمینه، هرگز به دستاوردهای رُنسانس غربی هم دست نیابد; زیرا نه شرایط جهانی و جغرافیایی آن را دارد و نه فرصتش را و نه فراغتی که اروپاییان در فاصله قرن 16 تا 19 پیدا کردند و بدون وجود سلطه های بیرونی به بازسازی خود پرداختند!

اگر عالمان و مصلحان دینی، شرایط یاد شده را پیش بینی نکنند و راه های برون رفت از چنین بحرانی را تدارک نبینند و قبل از وقوع، تحولات را مدیریت ننمایند، شرایط سختی را در پیش رو خواهند داشت، بویژه که سلطه های جهانی به شدت خواهان چنین تغییراتی در جامعه های اسلامی هستند و از آن با همه توان حمایت می کنند.

مانع چیست؟ و مشکل کجاست؟
اگر کسانی، مطالب یادشده را قبول داشته باشند و به هرحال، خطرها و تهدیدها را قدری کم تر یا بیش تر احساس کرده و به این نتیجه رسیده باشند که اگر جامعه و شرایط جهانی تحول یافته، حوزه های دینی و سازمان روحانیت نیز باید تحولی متناسب و همگام، یا پیشروتر و بنیادی تری را در خود به وجود آورد. ممکن است سؤال شود: براستی مانع دستیابی به تحولات و دگرگونیهای تکاملی بایسته چیست؟ چرا امام هنگامی که چشم از جهان فرو می بندد از تحولات سیاسی و اجتماعی احساس رضایت دارد، ولی از تحولاتی که باید در حوزه های علمیه رخ دهد، نه تنها راضی نیست که در آخرین پیامهای خود از متفکران جوان حوزوی می خواهد تا آنان با حفظ اصول و بنیادهای اعتقادی و علمی، شرایطِ متغیر زمان را ملاحظه کنند و برای پرسشها و نیازهای بی پایان، پاسخهایی علمی، مستند و عینی ارائه دهند.  چرا رهبری محترم نظام اسلامی در آخرین ملاقات با حوزویان از ساختار و محتوا و روشهای جاری حوزه ابراز رضایت نمی‌کند! در پاسخ باید گفت: بازدارنده های به حقیقت پیوستن آرمانهای پیشرو در حوزه های علمیه در لایه ها و سطحهای گوناگونی باید مورد بررسی قرار گیرد، از جمله:

    1. حوزه های علمیه در طی قرون گذشته به ساختارها و منابع و آموزه ها و معیارهایی دلبسته که تاریخ کارآیی و کارآمدی و ضرورت آن سپری شده است، ولی از آن جا که سنتها، به طور معمول، در هاله ای از تقدس فرو می روند، بسیاری از حوزویان و حتی عالمان و مجتهدان به خود اجازه تجدیدنظر در آنها را نمی دهند.

    2. بسیاری از عالمان، حتی فقیهان حوزوی، یا چیزی فراتر از مباحث رایج فقهی و اصولی سر و کار نداشته و به اقتضای تجربه ها و اندوخته ها و ارزشهای سنتی حوزه، هرگز تمایل پرداختن به غیرفقه و اصول را ندارند و مباحث اعتقادی و فرهنگی و سیاسی و کلامی را در حاشیه می بینند و آن را نیازمند دقت و بررسی علمی نمی شناسند. بلکه جز اعتقاد به مبدا و معاد و عصمت پیامبر و اهل بیت(ع) پرداختن به سایر مقوله ها را کاری عبث و خارج از وظیفه می شمارند.

این بزرگان که به طور طبیعی، مدیریت غیررسمی و پنهان حوزه ها را برعهده دارند، نه خطری را متوجه کیان اسلام و جامعه اسلامی می دانند و نه حاضرند درباره آن فکر کنند. اینان، تنها خطری که می توانند احساس کنند این است که برخی از مرتبطان بیت شان، از کثرت ساز و آواز در تلویزیون حکایت کنند، یا از مطالب نویسنده ای در نشریه ای گمنام علیه بدیهیات دین، گزارش دهند. خطرها در همین حد، بیش تر قابل لمس نیستند. و اما این که چند درصد از جوانان خانواده های متدین، به سمت رفتارهای غیردینی و ضددینی و باورهای الحادی و بی تفاوتی دینی حرکت می کنند و بیش تر آنان در اساس تقلید را عبث می دانند، تا چه رسد که پولی برای خرید رساله عملیه صرف کنند، موضوعی نیست که برای آنان ملموس باشد، یا به دلایل و زمینه های آن فکر کنند و یا چاره اندیشی برای حل این دشواریها و تهدیدها را در اولویت وظایف حوزه ها و روحانیت بدانند!

    3. روشها و موضوعات و اولویتهایی که در حوزه های علمیه جاری است، متناسب با عصر تقیه و مهجوریت و محرومیت سیاسی و اجتماعی و اقتصادی حوزه هاست و این ظرفیتها نمی تواند خود را با شرایط بسط ید و تواناییها و انتظارهای گسترده، هماهنگ سازد.

    4. دلبستگی به حفظ آن چه معمول بوده است، سبب شده تا حتی پس از احساس تنگناها و تهدیدهای کاملاً مشهود نظامهای الحادی علیه دین و جامعه دینی، فقها و مدرسان و عناصر موثر در مدیریت حوزه، تنها به تغییراتی صوری و اجمالی رضایت دهند و نه بیش تر!

    5. اگرچه در سالهای اخیر ـ بلکه دهه اخیر ـ افزون بر مدیریت غیر رسمی حوزه ها ـ مراجع، فقها، بیوت و مدرسان ـ مدیریتی رسمی و سازمان و اداره ای نیز مورد پذیرش قرار گرفته است و امور حوزه قدری از حافظه مقسمان شهریه به دفاتر منظم اداری و فایل های کامپیوتری انتقال یافته است، اما از آن جا که همان شخصیتهای علمی ممحض د ر فقه و اصول و گریزان از سایر مباحث کلامی، تربیتی، سیاسی در تعیین این مدیران اثر گذارند، از اندیشه هایی در امر مدیریت بهره می گیرند که در برخی موارد، نه ایده های بلند و آرمانی دارند و نه تحول می شناسند و نه تحول می خواهند و گاه، نه تحول را می فهمند!

با این مدیریتها و باورهای نهادینه شده و رسوب یافته در بدنه حوزه، چگونه می توان انتظار تحولات بنیادی و پیشرو را داشت. این است که حوزه ها برای این که بتوانند تحول را مدیریت کنند، نیازمند آن هستند که مدیریت را نیز متحول سازند. به نهادهای حوزوی مسؤول که این مقاله ها و مقوله ها، نگاهی به آنان دارد و به ایشان باز می گردد، پیشنهادی را تقدیم می‌داریم و از آنان می خواهیم که برای پیگیری راهکاری تحول در حوزه و میدانهای متنوع آن، دست به کار شوند و از طریق نشریه ای ویژه و فراخوان مقاله ها و دیدگاه ها و طرحها، به بازتاب گسترده آن بپردازند، تا در نتیجه آن، ذهن حوزویان به مقوله تحوّل انس پیدا کند و در شمار دغدغه های جدی صاحب نظران و نیروهای مؤثّر حوزه قرار گیرد و به بارش ذهنی بینجامد. چه بسا که از پس آن بارش، اندیشه ها جوانه زند و حیاتی بالنده تر سر برآورد.

افزون بر نشریه، نخست می توان نشستهایی کوچک تر را با حضور نخبگان حوزه و نیروهای نزدیک به فعلیت علمی و پژوهشی تشکیل داد و پس از باروری نسبی مباحث، همایشی بزرگ تر را شکل بخشید. از آن جا که مدیریتهای رسمی و غیررسمی فعلی حوزه می توانند برانگیزاننده، یاری کننده و همراه این حرکت باشند و با آن همدلی نشان دهند، و یا مخالف آن باشند و در ستیز با آن قرار گیرند و مانع پیشرفت آن گردند، پیشنهاد می شود که این حرکت را با مشارکت اعضایی از نهادها و مدرّسان و نمایندگانی از جانب مراجع و مراکز پژوهشی دنبال کنند تا از این طریق، اطلاع رسانی درستی به منابع و مراکز تصمیم گیری فعلی حوزه صورت گیرد و شایعه ها و کج اندیشیها، ذهنها را مخدوش نسازد. و اما چند نکته ای که اکنون، در این مجال به قلم آمده است، بدین قرار است:

اطلاع رسانی دقیق به عناصر تصمیم ساز حوزه‌ها
آگاهی عناصر موثر حوزه از شرایط فکری، فرهنگی و اعتقادی حاکم بر دگرگونیهای جهان و اثرگذاری فزاینده آن بر جامعه های اسلامی و جامعه ایران، نخستین شرط حرکت به سوی تحولات بایسته است! یکی از بزرگ‌ترین بازدارنده های حرکت حوزه ها به سمت تحولات لازم، در چند قرن گذشته، همواره این واقعیت تلخ بوده است که بخش مهمی از کسانی که مدیریت حوزه های دینی را برعهده داشته و یا به شکلی بر مدیریتها اثرگذار بوده اند، آگاهی کاملی از شرایط فرهنگی و فکری و اعتقادی کشورهای چیره در عرصه جهانی نداشته اند و نگاه شان معمولاً معطوف به مسائل پیرامونی خود بوده است و میزان تحول و جهشی که در محاسبات و معیارها و نیازها و ضرورتها داشته اند، فراتر از فاصله میان یک روستا تا شهر نبوده است. آن هم نه یک کلان شهر که شهری متوسط و یا کوچک تر از متوسط!

نوشتن این مطالب و اقرار به این کاستیها برای این قلم چندان آسان و خوشایند نیست، ولی پاسداشت قلمرو دین و جامعه دینی به مراتب مهم تر از حفظ حرمت و حریم کسانی است که بی تدبیریهای خواسته و ناخواسته آنان، کیان حوزه ها و مرزهای اندیشه ها و باورهای دینی دینداران را آسیب پذیر ساخته و مورد تهدید قرار داده است. اگر همه عالمان و مدرسان حوزه از عمق انحرافهای اخلاقی، اعتقادی و فکری و فرهنگی جاری در جهان و نیز گسترش خزنده و پنهان و زمانی شتابنده و آشکار آن در جامعه های اسلامی آگاهی کافی داشته باشند و بدانند که شیطان پرستی در میان گروه های درخور توجهی از جوانان کشورهای به ظاهر پیشرفته، به عنوان یک حرکت نوین رو به گسترش است و نشانه ها و نمادهای آن از سوی گروه هایی از جوانان ما مورد توجه و ابراز علاقه قرار گرفته است و اگر فکری نشود در فاصله نه چندان طولانی این انحراف و پیامدهای اخلاقی و اجتماعی آن، شدیدتر از آن چه در غرب وجود دارد، در سرزمینهای اسلامی رواج خواهد یافت.

اگر مراجع تقلید و مدرسان عالی رتبه حوزه ها بدانند که ده ها و صدها فرقه و نحله و مکتب الحادی و جریان فکری با گرایشهای مختلف عرفانی، جنسی، تخدیری در جهت تسخیر فضاهای ذهنی جوانان و نوجوانان و حتی کودکان تلاش می کنند و از ده ها شبکه ماهواره ای به اندرون خانه های این مرز و بوم راه یافته اند و با صدها و هزاران جاذبه هنری و تکنیکی سعی دارند تا همه نسلها را در همه سرزمینها و جای جای جهان، آن گونه بسازند و تربیت کنند و جهت دهند که می خواهند. اگر بزرگان حوزه بدانند که در هر ساعت صدها شبکه رادیویی و تلویزیونی و اینترنتی و صدها سازمان انتشاراتی در جهان تلاش می ورزند تا با نشر و گسترش شبهه های اعتقادی:

1. اصل دیانت و معرفت دینی را نقد کنند و دین را از اعتبار بیندازند.
2. اسلام را از زاویه مباحث حقوقی، سیاسی، اجتماعی و… مورد انتقاد قرار داده و مطالب آن را به شکل موزیانه، موهن و سست، دور از تمدن و علم جلوه دهند.
3. تشیع را به گونه های مختلف مورد هجوم ابهامها و اتهامها قرار دهند.

اگر فقیهان بلندپایه حوزه به شکلی ملموس بدانند که سطح پیوندها و پیوستگیها و ارتباطها، در جهان معاصر، سرعت و قدرت و آسان یابی اطلاعات را برای نسل جوان، بلکه نوجوان امروز چنان میسر ساخته است که مقوله هایی چون (حرمت نشر کتب ضلال) عملاً کارآمدی خود را از دست داده و مقابله با نشر اندیشه های الحادی و مفاسد اخلاقی در میان مسلمانان، در عمل، غیر ممکن شده است.

اگر مبلغان و مروجان معارف دینی، آگاهی جدی از این واقعیت داشته باشند که تلاش قوی ترین نیروهای تبلیغی حوزه ها در طول یک سال، قادر به برابری و رویارویی با یک فیلم سی دقیقه ای ساخته شده به وسیله دشمنان اسلام و مخالفان دیانت و معنویت نیست! و خلاصه اگر عناصر تصمیم ساز حوزه های دینی، از واقعیت تلخی که در زیر پوست جامعه جهانی و در پی آن جامعه خود آنان و حتی بر فکر و باور فرزندان خودشان درون خانه های شان اطلاع کافی داشته باشند، بی گمان فکری جدی برای حوزه های دینی و کارکرد و سطحِ اثرگذاری و نیز مأموریتهای آنها خواهند کرد و اگر ده ها سال، بلکه چند قرن است که به کم ترین تحول رضایت نداده و ساختارها، روابط، معیارها و کارکردها و رسالتهای اجرایی و فرهنگی را ثابت نگاه داشته اند، بدان خاطر است که به طور معمول کارهای سنتی و رایج آنان در حوزه و دلبستگیها و علقه ها و محدوده کاری آنان در حیطه فقه و اصول، به آنان اجازه نداده است، تا نخست آن که احساس خطر کنند و دو دیگر، احساس مسؤولیت در قبال تهدیدها، توطئه ها و ترفندها و هجمه ها داشته باشند. این بی اطلاعی از واقعیتهای جاری زمان، باعث شده است تا در حوزه های علمیه، تحقیق و پژوهش و اجتهاد و فقاهت، راهی را بپیماید که پیوندی جدی با شرایط مکلفان و نیازها و انتظارهای آنان نداشته باشد.

فاصله تدریجی عالمان حوزه با نسل مخاطب، سبب شده است تا هنوز که هنوز است، اوج رشد یافتگی یک نیروی حوزوی، تدوین یک رساله عملیه به شمار آید، بی آن که توجه شود که چند درصد از نسل نوخاسته امروز و عناصر اثرگذار فردا، برای آن رساله ها، جایگاهی در ذهن و فکر و کانون حرکت خویش در نظر گرفته اند. بنابراین، آگاهی یافتن مدرسانِ عالی حوزه ها و مراجع تقلید و مدیران و برنامه ریزان مدرسه های علوم دینی از این واقعیتها به گونه ای عینی و ملموس، نخستین شرط حرکت عملی به سوی تحول بایسته است. زیرا تا زمانی که این اطلاع رسانی صورت نگیرد، هر حرکت، کار و برنامه ریزی جدیدی که در زمینه ای از زمینه های گزینشی، تحصیلی، منابع درسی، روشهای تبلیغی، آموزشی و پژوهشی صورت پذیرد، با مخالفت و انکار آنان رو به رو خواهد شد و عقیم خواهد ماند.

اگر بخواهیم برای به حقیقت پیوستن این مهم، راهی عینی تر و اجرایی تر ارائه دهیم، باید این پیشنهاد را مطرح کنیم که نهاد حوزوی خاصی، عهده دار این اطلاع رسانی شود. این نهاد ابتدا به ابزار و تواناییهای اطلاع یابی، تجهیز شود و با صید شبهه ها و انتقادهایی که از سوی ماتریالیستها، لیبرالها، نئومارکیستها، جریانهای سکولاریستی، فیمینیستی، مستشرقان، حقوقدانان، نظریه پردازان علوم سیاسی و اجتماعی و… از ماهواره ها و شبکه های ارتباطات جهانی به سمت سرزمینهای اسلامی سرازیر شده است! و سپس با ساماندهی و دسته بندی آنها نخستین گام را بردارد. و در قدم بعد، با برنامه ای سامان مند آن شبهه ها و انتقادها و ایرادها را در اختیار برنامه ریزان و صاحب نظران حوزه قرار دهد، تا ذهن و باور و عزم آنان برای پذیرش دگرگونیهای ضروری، آماده شود.

به تعبیر امیرالمؤمنین، علی(ع) بزرگ ترین عامل ستیز با هر پدیده مثبت و گام سازنده، نبود آگاهیهاست. اگر این آگاهیها به صورت عینی و مستند و منظم و مستمر در اختیار مراجع تقلید و مدرسان عالی حوزه ها و برنامه ریزان امور تبلیغی، آموزشی و پژوهشی حوزه ها قرار گیرد، به یقین مراتب تقوا و احساس مسؤولیت آنان در قبال اسلام، تشیع، جامعه اسلامی و معارف وَحیانی، سبب می شود تا از جمود بر روشها و منشهای موجود پرهیز کرده و تحولات لازم را بپذیرند، بلکه مورد تشویق و تأیید قرار دهند.

لزوم بازتعریف رسالت حوزه ها
زمانی که عالمان دینی از سر تعهد و تقوای الهی عزم ایفای رسالت خود در قبال امت اسلامی داشته باشند، به این پرسش می رسند که براستی رسالت آنان چیست و حوزه های دینی چه رسالتی را بر دوش دارند. باید دید آیا حوزه های علمیه در طول قرنها و بویژه در سه دهه اخیر، در اساس، در اساسنامه ای، رسالتها و وظیفه های بنیادی خود را به گونه روشن، ترسیم کرده اند، یا خیر.
اگر این کار صورت گرفته است، خوب است به اطلاع همه حوزویان برسد و مجال نقد و تحلیل آن فراهم آید. و اگر این مهم صورت نگرفته است، در اسرع وقت صورت پذیرد، تا مبنای حرکتهای بعدی قرار گیرد. فارغ از کارهایی که انجام گرفته و یا انجام خواهد گرفت، باید گفت که اگر بخواهیم نظام حوزه و سازمان روحانیت و فقاهت را به یکی از سازمانها، یا نهادهای اجتماعی ـ علمی همانند کنیم و از این رهگذر به همانندسازی و مقایسه بپردازیم، حوزه و روحانیت، نزدیک ترین شباهت و همانندی را به نظام بهداشت، درمان و آموزش پزشکی دارد. چه بسا این ادعا دور از واقعیت نباشد که عمر طبابت و درمان دردهای جسمی در تاریخ بشر به درازای عمر رسالت انبیاء و هدایت گران معنوی انسان باشد. زیرا انسان به طور طبیعی، با دو نیاز همزمان، زاده شده است، نیازهای جسمی و نیازهای روحی و فکری و معنوی. انسان، همان گونه که نفس می کشد، می اندیشد و همان گونه که برای تنفس نیازمند اکسیژن و هوای سالم است، برای اندیشیدن به فضایی پاک و پالوده از خطا و لغزش نیاز دارد.

انسان، همان گونه که آب می نوشد و بیش تر وزن بدن او را آب تشکیل داده است، همان سان به تربیت و الگوبرداری صحیح از هستی وابسته است و بیش ترین حجم شناختی او را الگوها، نمودارها و نمادهای طبیعی و تجربی و الهی شکل می دهند. انسان، همان گونه که برای پاسخ دادن به این نیاز طبیعی و قطعی خود با گونه گون آبهای سالم و ناسالم و سرابها و شرابها رو به روست برای الگوبرداری از هستی، رویارو با الگوهای مثبت و منفی است! حکیمان و طبیبان و پزشکان، از دیرباز بر آن بوده اند تا فضای تنفسی آدمی را از آلاینده های زیان آور و زیان رسان، دور نگاهدارند و سلامت آب و غذای او را تامین کنند و آسیبها، دردها و آفتهایی که از این رهگذر متوجه انسانها بوده به آنان بنمایانند و آنان را از درد و  رنج برهانند.همان سان، انبیا، امامان، مصلحان و عالمان تلاش کرده اند انسان را از بدخویی و بد اندیشی دور نگاهدارند و راه دستیابی به حیات طیبه را به او بنمایانند.

و به تعبیر قرآن: (الذین یتبعون الرسول النبی الامّی… یأمرهم بالمعروف و ینهاهم عن المنکر و یحل ّ لهم الطیبات، و یحرم علیهم الخبائث، و یضع عنهم اصرهم و الاغلال التی کانت علیهم. )1 آنان که پیروی می کنند از این فرستاده درس ناخوانده… و آنان را به کار نیک می فرماید و از کار زشت باز می دارد و چیزهای پاک را رواشان می دارد و چیزهای پلید را بر آنان ناروا می دارد و بارهای گران و بندهایی را که بر آنان می بود، از آنان فرو می نهد… شاید این همانندی کامل، سبب شده است تا در منابع روایی چنین آمده باشد: قال رسول اللّه: (العلم، علمان، علم الادیان و علم الابدان. )2 و نیز علی(ع) در توصیف مقام نبوت خاتم فرموده باشد: (طبیب دوَّار بطبِّه، قد احکم مراهمه، و احمی مواسمه، یضع ذلک حیث الحاجة الیه، من قلوب عُمیٍ، و آذان صُمٍّ و ألسنة بکم، متَّبِع بدوائه مواضع الغفلة، و مواطِنَ الحَیره. )3

طبیبی است که بر سر بیماران گردان است و مرهم او، بیماری را بهترین درمان ـ و آن جا که دارو سودی ندهد ـ داغ او سوزان. آن را به هنگام حاجت نهد که ـ از دیدین حقیقت ـ نابیناست و گوشهایی که ناشنواست و زبانهایی که ناگویاست. با داروی خود دلهایی را جوید که در غفلت است ـ یا از هجوم شبهت ـ در حیرت. هدف این نوشته از ترسیم این مشابهت، رسیدن به مقایسه ای میان طبیبان و عالمان دین و نظام پزشکی و سازمان بهداشت و درمان با سازمان روحانیت و تبلیغ و هدایت دینی است. در گذشته نظام طبابت، سازماندهی گسترده و پیچیده ای نداشت و حکیمان از راه تجربه، شناسایی می شدند و سرانجام این که، تایید یک استاد مسلم باعث اعتماد مردم به شاگرد او می شد. امّا در بسیاری از مناطق زیستی یک کشور، طبیبان آزموده وجود نداشتند و مدعیانی گاه کم دانش و گاه بی دانش در جایگاه طبابت می نشستند و مردم از سر ناگزیری به آنان اعتماد می کردند! اما پیشرفت مدنیت و نظام علمی سبب شد تا کم کم مسأله پزشکی و درمان و سپس بهداشت عمومی، تحت مدیریت ویژه قرار گیرد و بر روند آموزش و پرورش و عملکرد و توان مندیهای پزشکان، دستگاه های مختلفی نظارت کنند و سازمانها و نهادهایی از آنان حمایت نمایند.

دانشگاه ها این چنین شکل گرفت. اگر در آغاز هدف آموزش بود، در مرحله های بعد و در بالاتر، از پزشکان تعهداتی گرفته شد، تا پس از سپری کردن دوره تحصیل، به ارائه خدمت آموزشی یا طبابت در مراکز مختلف و مورد نیاز بپردازند. پیشرفت دانش و گستردگی جامعه ها و رشد مدنیّت، سبب شد تا دولتها خود را در قبال فرد فرد جامعه مسؤول بدانند و برای همه روستاها تا اقصی نقاط کشور، مراکز بهداشت و درمان تعریف کنند و با مطالعات آماری و علمی نوع بیماریها و فراگیری آن را در مناطق مختلف مورد بررسی قرار دهند و سازوار با آن دانشجو پذیرش کنند و سازوار با آن رشته های تخصصی را راه اندازی کنند و از راه گسترش شبکه های مختلف آموزشی، نیروهای مختلفی را با توان مندیهای متفاوت برای کارهای موردنیاز تربیت نمایند.

بدیهی است که نظام آموزشی کشور، در فاصله کوتاه قادر نبود تا برای تک تک روستاها پزشکانی متخصص تربیت کند، ولی می توانست با تنظیم شبکه بهداشت، نخست، بهورزان و پرستاران و کارشناسان بهداشتی و سپس پزشکان عمومی را در سطح گسترده تربیت کند و از طریق آنان، بسیاری از برنامه های عمومی و همگانی بهداشت را به مرحله اجرا گذارد. امروزه با این که حتی نظام بهداشت و درمان و آموزش پزشکی ما رشد بایسته خود را پیدا نکرده است و از تمام ظرفیتهای علمی و نیروی انسانی خود، مدیرانه و مدبرانه بهره نمی گیرد، اما به هرحال متناسب با توسعه نسبی کشور در سایر ابعاد، گامهای مثبتی برداشته است. اما سخن این است که آیا حوزه های علمیه هم متناسب با این رشد اجتماعی و مدنی، سازمان و تشکیلات علمی و خدمت رسانی خود را ارتقا داده اند.

آیا دیگر کسی نمی تواند با کم ترین سواد و با پوشیدن لباس روحانیت، در گوشه و کنار کشور به امرار معاش، ارائه خدمات ناقص و حقیر و گاه گمراه کننده تحت عنوان خدمات دینی و معرفتی و عرفانی بپردازد! آیا سازمانی برای شناسایی کم مایگان و بی مایگان و فرصت طلبان وجود دارد! یا این که، وجود این گونه افراد ـ حتی در مهم ترین مراکز مدیریتی و بیوت مراجع، که با زیرکی خاصی خود را به صف مقدم خط دهی و تصمیم گیری نفوذ داده اند، قابل مشاهده است؟  چه کسی در حوزه مسؤول است که بداند، حوزه به تربیت چه نیروهایی، با چه توانهایی و با چه تخصصی، نیازمند است؟ چه کسی در حوزه به این مهم فکر کرده است که چند شهر و روستا و آبادی در کشور وجود دارد؟ و هر کدام از آن محیطها به چه نوع خدمت دینی، فرهنگی، اخلاقی، اعتقادی و سیاسی نیازمند هستند و هرکدام چه آسیبهایی دیده اند و چه نیرویی را با چه سطحی از دانش و کارآیی، برای بهداشت معنوی و هدایت فکری و اخلاقی آنها، باید آموزش داد و تربیت کرد و سازماندهی نمود! کدام مرجع فقهی یا مدیریتی در حوزه تاکنون بررسی کرده است که سطوح نیاز فرهنگی و دینی در مراکز مختلف فکری، علمی، تبلیغی، هنری و آموزشی کشور اعم از دانشگاهی و مراکز آموزش عالی کشور، مراکز تربیت معلم، دبیرستانها، دبستانها، سازمانهای مهم فرهنگی ـ دینی، مانند شورای عالی انقلاب فرهنگی، معاونتهای فرهنگی وزارتخانه ها، دفاتر کارشناسی وزارت ارشاد اسلامی، رایزنیهای فرهنگی در خارج از کشور، سازمان ارتباطات اسلامی، مراکز پژوهشی مطالعات دینی و فرهنگی در سطح کشور، از چه تنوّعی برخوردارند و چه تعداد نیرو، با چه سطحی از معلومات و کارآیی برای آنها باید تربیت کرد!

بایستگی شناسایی سطوح مخاطبان و تنوّع نیازهای دینی و معنوی آنان
بنابراین می بایست سازمانها یا نهادهایی در حوزه با تفکیک ماموریتها به شناسایی سطوح مختلف نیازهای دینی و فرهنگی جامعه مخاطب بپردازند. پس از این مرحله است که می توان این پرسش را مطرح کرد که چه تعداد نیرو ـ طلبه و کارشناس دینی و پژوهشگر و مبلغ و نویسنده و هنرشناس و فقیه ـ باید تربیت کرد و پرورش داد. و پس از این مرحله است که می توان، با بصیرت و اطمینان مشخص کرد که هرکدام از این گروه ها و شاخه ها به چه نوع آموزش و کار عملی نیازمند هستند و باید این آموزش را در چه دوره ای بگذرانند. و در این فرآیند است که مسأله گزینش، معیارهای گزینش و ضوابط آن مطرح می شود و استعدادیابی و نیروپروری و کادرسازی، متناسب با جایگاه ها و پستها و رسالتهای شناسایی شده انجام می گیرد و نیروها بر این اساس مورد آموزش و حمایت مادی و معنوی حوزه ها قرار می گیرند. در این روند، طلبه از آغاز ورود به حوزه می داند که چندسال باید درس بخواند، چه موادی را باید بگذراند، چه مهارت و توان مندی را باید کسب کند و چه جایگاه اجتماعی و علمی و معیشتی خواهد داشت و پس از سپری کردن دوره تحصیل در چه نقطه ای باید ارائه خدمت کند. در چنین ساختار منظم و تعریف شده ای، مجال آن نیز هست که کسانی به دلایل مشکلات از سطحی به سطح پائین تر قناعت ورزند، یا به دلیل شکوفایی استعدادها و علاقه های شخصی با معیارهایی قابل سنجش و محاسبه از سطحی به سطح بالاتر ارتقا یابند.

گزینش، آموزش، پژوهش و تبلیغِ جامعه نگر
آن چه در سالهای اخیر در نظام بهداشتی و پزشکی کشور مطرح گردیده است، پزشکی جامعه نگر است. این رویکرد بدان معنی است که باید مطالعاتِ پزشکی و بهداشتی و درمانی و نیز تربیت نیروهای کارشناس و متخصص در دانشگاه ها، متناسب با نیازهای جامعه باشد. آن چه در بالا گفته شد، در مورد حوزه های علمی و سازمان روحانیت و نظام فقاهت دینی، صادق و اثرگذار است و باید به حوزه و فقاهتی جامعه نگر اندیشید، تا در مراحل بعد به حوزه ای جهانی دست یافت.  این قلم می داند که دستیابی به چنین چشم اندازی در حوزه ها، چندان نزدیک و آسان نمی نماید، زیرا در ساختار فعلی مدیریت حوزه ها، از نظر بینش، باور، توان مندی، جامع نگری مشکلاتی وجود دارد و این ساختار برای درمان دردهای موجود و رفع کاستیها و حرکت به سمت ایده آلهای ـ طبیعی و منطقی ـ به مثابه چشم پزشکی است که برای درمان چشم بیمارش ناگزیر است از چشم و بینایی و تشخیص خود بهره گیرد، در حالی که خود او نارسایی دید دارد.

دانش پیشرفته تجربی در عصر حاضر این مشکل را حل کرده است. زیرا با ساخته شدن دستگاه های کامپیوتری سنجش بینایی، خطای تشخیص فردی پزشک را به او یادآور می شود و او از این طریق، ابتدا به فکر اصلاح نگاه خود می افتد! ای کاش برای تعیین، نارسایی و کاستی نگاه های تربیتی مدیران و مسؤولان و کارشناسان و فقیهان حوزه ها، نظیر و نیز چنین دستگاهی ساخته می شد! تا به آنان نشان دهد، کارها و برنامه ریزیها و سازماندهی ها و هزینه کردنها و گزینشهای آنان تا چه اندازه با آن چه باید باشد فاصله دارد. بی گمان نمی توان امیدوار بود که یک سیستم سخت افزاری، بتواند این مشکل حوزه ها را حل کند، اما می توان امیدوار بود که پیشرفت روشهای اطلاع یابی و اطلاع رسانی بتواند مفید باشد. از طریق تهیه پرسشنامه هایی دقیق و علمی می توان از خود طلبه ها، و تحصیل کردگان حوزه، نگاه شان را به حوزه، رسالت روحانیت، میزان کارآیی و اثرگذاری نهاد حوزه، آسانی خدمت رسانی و… نگاه جامعه به آنان، انتظارهای جامعه از ایشان را جست و جو کرد.

سپس با تهیه پرسشنامه های دیگری، از سطوح مختلف علمی، فرهنگی، اجتماعی و روشنفکری و کارگری و کارمندی و کشاورزی و… درباره جایگاه و کارکرد حوزه ها، انتظارها و کاستیها و میزان اعتقاد آنان به آموزه های دینی و فقهی و معیارهای پای بندی آنان به دین جویا شد و به دستاوردهای بایسته دست یافت و دانست که توضیح المسائل و مطالعات فقهی استدلالی، چه سطحی از ارزشگذاری را در جامعه به خود اختصاص داده است و نگاه این گروه ها به حوزه و روحانیت و کارآمدی و اثرگذاری آنان چگونه است.
پاسخ هرچه باشد; مثبت یا منفی (ذلک بما کسبت ایدیکم) و اگر در این روند، بخشی از معادلات و شرایط تاریخی در اختیار ما نبوده است، بی گمان بخشی دیگر از اختیار ما خارج نبوده است و ما در همان منطقه الفراغِ تاریخی و امکاناتی، درست نیندیشیده و عمل نکرده ایم: (و ان لیس للانسان الا ما سعی).