• ب
  • ب
  • ب
مرورگر شما توانایی چاپ متن با فونت درخواستی را ندارد!
1389/07/30
غرب و تفاوت نگرش با اسلام

کدام انسان؟

رهبر انقلاب در دیدار خود با جمع کثیری از طلاب مجدداً بحث علوم انسانی را مطرح کردند: «این علوم انسانی‌ای که امروز رائج است، محتواهائی دارد که ماهیتاً معارض و مخالف با حرکت اسلامی و نظام اسلامی است؛ متکی بر جهان‌بینی دیگری است؛ حرف دیگری دارد، هدف دیگری دارد. وقتی اینها رائج شد، مدیران بر اساس آنها تربیت میشوند؛ همین مدیران می‌آیند در رأس دانشگاه، در رأس اقتصاد کشور، در رأس مسائل سیاسی داخلی، خارجی، امنیت، غیره و غیره قرار می‌گیرند.» متن زیر، یادداشتی است درباره تفاوت‌های ماهیتی علوم انسانی غرب با اسلام.

علوم انسانی شاخه‌ای از دانش بشری است که پیرامون انسان و جامعه انسانی بحث می‌کند و مانند سایر دانش‌ها مبتنی بر مبانی اساسی، بنیادی و فلسفی در معرفت‌شناسی و هستی‌شناسی است. بر همین اساس مبانی هستی‌شناسی و معرفت‌شناسی هرچه باشد، علوم انسانی هم که ریشه در این مبانی دارد، رنگ و بوی آن‌ها را می‌گیرد. به نظر می‌رسد از آنجا که زادگاه و خاستگاه علوم انسانی کنونی، غرب بوده و همچنین این علوم در دوره جدید به وجود آمده‌اند، به‌طور طبیعی متناسب با مبانی فلسفی و دیدگاه‌های نظری رایج در غرب پایه‌ریزی شده و به بیان دیگر این دانش‌ها بر اثر این مبانی شکل گرفته‌اند.

از سوی دیگر با توجه به اثرپذیری علوم انسانی از مبانی یاد شده، خود به خود در بخش‌هایی که باید این علوم در مبانی فلسفی و هستی‌شناسی از سوی فلسفه اسلامی پذیرفته و تأیید شوند، با یکدیگر در تضاد، تناقض و اختلاف قرار می‌گیرند. از این رو، راه حل اساسی این مسئله نیز باید در مبانی فلسفی جست‌وجو شود.

بر همین اساس، برای اینکه بتوان چالش موجود در این مبانی را به خوبی تبیین کرد و توضیح داد، بر کسانی که در زیرمجموعه‌های مختلف علوم انسانی مانند جامعه‌شناسی، روان‌شناسی، اقتصاد و... فعالیت می‌کنند، لازم است این مبانی را بشناسند و براساس آنها حرکت کنند. در این صورت می‌توان علوم انسانی مبتنی و منطبق بر مبانی و اصول اسلامی را محقق کرد.

دیدگاه اصلی در حوزه معرفت‌شناسی حاکم در غرب، دیدگاه پوزیتیویستی و نسبی‌گرایی است. بر این اساس بر سایر دیدگاه‌هایی که درباره انسان در علوم انسانی مطرح و یافت می‌شود، دیدگاه پوزیتیویستی و نسبی‌گرایی حاکم است. برای مثال در حوزه ارزش‌ها و اخلاق، براساس دیدگاه نسبی‌گرایی، زندگی انسان‌ها همواره مبتنی بر اخلاق نسبی است، از این رو فضائل اخلاقی ثابتی که همه جوامع انسانی را پوشش دهد، از نظر این دیدگاه وجود ندارد. با این شرایط ارزش‌‌هایی که در علوم انسانی مطرح می‌شوند به‌طور طبیعی نسبی است. فطرت در فلسفه انسان و انسان‌شناسی یکی از موضوعات مهم قابل طرح است. دیدگاه اسلامی در شناخت انسان و انسان‌شناسی مبتنی بر فطرت است، یعنی قبول گروهی از ویژگی‌های اصیل در انسان که در واقع انسان با آنها زاده می‌شود و حرکت انسان باید موجب رشد و شکوفایی آن ویژگی‌های اصیل شود.

چالش‌های اصلی
در انسان‌شناسی‌های جدید شکل گرفته در غرب، جایی برای طرح فطرت (و اینکه همه انسان‌ها دارای ویژگی‌های فطری هستند) وجود ندارد، در نتیجه انسان را بیشتر موجودی با ابعاد مادی می‌شناسند که گرایش‌های فطری در او وجود ندارد. براساس این دیدگاه به‌طور کلی انسان موجودی با پیچیدگی‌های بیشتر است که هداف و غایت‌هایی که برای یک موجود پیچیده قابل طرح است، برای انسان نیز مطرح می‌شود. هم‌اکنون یک اختلاف اساسی میان تفکر اسلام درباره انسان با نوع انسان‌شناسی کنونی در غرب وجود دارد و آن اعتقاد به روح به عنوان بعد ماورایی وجود انسان است. در روان‌شناسی به عنوان زیرمجموعه‌ای از علوم انسانی غربی، به‌طور معمول جایگاهی برای مسئله روح در نظر نمی‌گیرند و رفتار انسان را بیشتر براساس روانی که چیزی جز مغز، نخاع و سلسله اعصاب نیست، تحلیل و تعبیر می‌کنند در حالی‌که بر مبنای دیدگاه غربی، روان‌شناسی علمی است که بخش مادی روان انسان یعنی مغز و سلسه اعصاب او را کاوش و بررسی می‌کند.

روح به عنوان یک ویژگی خاص انسانی، که انسان را از حیوان جدا می‌کند اصلاً مطرح نمی‌شود و در نتیجه این روان‌شناسی خالی از روح، به‌طور طبیعی نمی‌تواند انسان برخوردار از حیات جاوید را اثبات کند و یا به تعبیر دیگر نمی‌تواند اهداف و غایت نهایی را خارج از حیات مادی و دنیوی برای انسان فرض کند. البته ممکن است مسئله روح به عنوان بعد ماورایی وجود انسان، در اعتقادات دینی مطرح در مسیحیت و یهودیت مورد توجه باشد، اما هم‌اکنون علوم شکل گرفته در انسان‌شناسی غربی، دانشی است که انسان را در همین ساحت دنیایی می‌بیند و غایت و سرنوشت او را برای این دنیای مادی تعریف می‌کند؛ این مسئله یکی از چالش‌های اساسی در مبحث انسان‌شناسی محسوب می‌شود.

با توجه به اینکه علوم انسانی در حوزه‌های مختلف از قبیل جامعه‌شناسی، روان‌شناسی، اقتصاد و مانند آن، دانش‌های مربوط به خود انسان هستند، از این رو اصولاً زمانی که انسان چیزی غیر از آنچه هست نگریسته شود، به شدت در دانش‌های مربوط به انسان نیز اثرگذار بوده و به آن سمت و سو می‌دهد. لذاست که باز تصریح می‌کنیم راه حل اساسی این مسئله یعنی بحث علوم انسانی اسلامی باید در مبانی فلسفی و توجه و اهتمام بیشتر به مقولات فلسفه اسلامی در حوزه‌های علمیه و دانشگاه‌ها جست‌وجو شود.