خورشید اگر به مهر تابنده شده ست
وز عطر بهار شهر آکنده شده ست
تغییر نیامده ست در لیل و نهار
ذرات تو در جهان پراکنده شده ست
غزل
چو آیینه هر چند حیران رسیدم
ز مشکل گذشتم و به آسان رسیدم
چو ابری گره در گره، بغض بر بغض
به باران به باران به باران رسیدم
برون آمدم از شب تیره تن
به آیات خورشیدی جان رسیدم
به شرم قدم های تو در نیشابور
به قطعیتی فوق برهان رسیدم
نه من شیخ بودم و نه با من چراغی
شگفتا، شگفتا که به انسان رسیدم
رها از جنون، عشق از عقل
ز تثلیث حیرت به عرفان رسیدم
به مهرم بنامید زین پس که خورشید
به دروازه های خراسان رسیدم