[ بازگشت ] | [ چـاپ ]

مربوط به :بیانات در دیدار مسئولان عقیدتی، سیاسی نیروی انتظامی - 1383/10/23
عنوان فیش :خوشرفتاری رهبری با جوانهای نمازگزار مسجد
کلیدواژه(ها) : انس با مردم, ارتباط آیت الله خامنه ای با جوانان, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
همیشه گرم‌ترین نماز جماعت‌ها متعلق به پیشنمازهاى مردمى است: با مردم گرم مى‌گیرند؛ با مردم خوش اخلاقى مى‌کنند؛ بى‌حوصلگى نشان نمى‌دهند؛ بدخلقى نشان نمى‌دهند، جواب مسأله‌شان را مى‌دهند؛ یک وقت اگر کسى بیمارى و مشکلى داشته باشد، اگر با پول نتوانند، با اخلاق آن مشکل را تسکین مى‌دهند. گفت:
چو وا نمى‌کنى گرهى خود گره مباش
ابرو گشاده باش چو دستت گشاده نیست
به عنوان آخوندى، دست ما گشاده نیست؛ اما ابرویمان که مى‌تواند گشاده باشد. بنده خودم سالها پیشنمازى کرده‌ام؛ مى‌دانم انسان چگونه باید با مردم رفتار کند. وقتى نماز تمام مى‌شد، برمى‌گشتم رو به مردم مى‌نشستم. تسبیحات حضرت زهرا را هم که مى‌گفتم، افراد مى‌آمدند و مى‌دیدند راه باز است. جوان مى‌آمد، مزلّف مى‌آمد، بازارى مى‌آمد، ریش‌دار مى‌آمد، بى‌ریش مى‌آمد. آن زمان، پوشیدن پوستین‌هاى وارونه در میان جوانهاى بیتل مد شده بود. یک روز رفتم نماز، دیدم یکى از همین جوانهاى آلامد که موهایش را روغن زده، آمده و صف اول کنار متدینین و بازارى‌هاى خوب و افراد محاسن سفید نشسته. احساس کردم این جوان با من حرفى دارد. نشستم و به او پاسخِ نگاه دادم؛ یعنى اجازه دادم بیاید حرفش را بزند. جلو آمد و گفت آقا! من صف اول بنشینم، اشکال دارد؟ گفتم نه، چه اشکالى دارد؟ شما هم مثل بقیه. گفت: این آقایان مى‌گویند اشکال دارد. گفتم: این آقایان بیخود مى‌گویند! این جوان، دیگر از این مسجد پا نمى‌کِشد. این جوان، دیگر از این پیشنماز دل نمى‌کند. همین‌طور هم بود؛ از ما دل نمى‌کندند. بنده وقتى مسجد مى‌رفتم، در میان صد نفر، اقلاً نود نفرش جوانها بودند. بنده هیچ چیز خاصى نداشتم؛ نه یک مایه‌ى آن‌چنانىِ معنوى، نه یک مایه‌ى دنیوى؛ اما با مردم بودم. در پادگان هم همین‌طور است؛ در محیط نیروى انتظامى هم همین‌طور است؛ در پاسگاه هم همین‌طور است؛ هرجا که ما میان مردم هستیم. یک‌جا مردم ما بازارى‌اند، یک‌جا مردم ما دانشگاهى‌اند، یک‌جا هم نظامى‌اند؛ سپاه و ارتش و نیروى انتظامى؛ فرقى نمى‌کند.

مربوط به :بیانات در دیدار مسئولان عقیدتی، سیاسی نیروی انتظامی - 1383/10/23
عنوان فیش :تاثیر گذاری شهید بابایی بر دیگران
کلیدواژه(ها) : شهید بابایی, تاریخ فعالیتها و مسئولیتهای آیت الله خامنه ای بعد, تاریخ دفاع مقدس, انس با مردم
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
اگر ما[روحانیون] با مردم باشیم، افراد به تظاهر وادار نمى‌شوند. ما که عقیدتى، سیاسى هستیم، بد است که در فلان نیروى مسلح طورى رفتار کنیم که آن آدم زرنگِ رِند به مذهب تظاهر کند، اما باطنش خبرى نباشد؛ جلوى ما تسبیح به دست بگیرد و صلوات بفرستد، اما باطن قلبش چیزى نداشته باشد؛ یا دوره و کلاسى را که ما اجبار کرده‌ایم، بگذراند، اما فقط الفاظ را یاد گرفته باشد؛ ایمان و اعتقادى پیدا نکرده باشد. این خوب نیست، این بُرد نیست. بُرد این است که ما بتوانیم دل او را تسخیر و جذب کنیم، نه براى خودمان؛ او را دلداده‌ى حق و دلداده‌ى معنا کنیم؛ و این با عمل ممکن است. این را روحانى، خوب مى‌تواند. افراد غیرروحانى هم مى‌توانند. چند روز قبل خانواده‌ى شهید بابایى این‌جا آمده بودند؛ این خاطره یادم آمد و براى آنها گفتم. سال 61 شهید بابایى را گذاشتیم فرمانده پایگاه هشتم شکارى اصفهان. درجه‌ى این جواب حزب‌اللّهى سرگردى بود، که او را به سرهنگ تمامى ارتقاء دادیم. آن‌وقت آخرین درجه‌ى ما سرهنگ تمامى بود. مرحوم بابایى سرش را مى‌تراشید و ریش مى‌گذاشت. بنا بود او این پایگاه را اداره کند. کار سختى بود. دل همه مى‌لرزید؛ دل خود من هم که اصرار داشتم، مى‌لرزید، که آیا مى‌تواند؟ اما توانست. وقتى بنى‌صدر فرمانده بود، کار مشکل‌تر بود. افرادى بودند که دل صافى نداشتند و ناسازگارى و اذیت مى‌کردند؛ حرف مى‌زدند، اما کار نمى‌کردند؛ اما او توانست همان‌ها را هم جذب کند. خودش پیش من آمد و نمونه‌یى از این قضایا را نقل کرد. خلبانى بود که رفت در بمباران مراکز بغداد شرکت کرد، بعد هم شهید شد. او جزو همان خلبان‌هایى بود که از اول با نظام ناسازگارى داشت. شهید عباس بابایى با او گرم گرفت و محبت کرد؛ حتى یک شب او را با خود به مراسم دعاى کمیل برده بود؛ با این‌که نسبت به خودش ارشد هم بود. شهید بابایى تازه سرهنگ شده بود، اما او سرهنگ تمامِ چند ساله بود؛ سن و سابقه‌ى خدمتش هم بیشتر بود. در میان نظامى‌ها این چیزها خیلى مهم است. یک روز ارشدیت تأثیر دارد؛ اما او قلباً و روحاً تسلیم بابایى شده بود. شهید بابایى مى‌گفت دیدم در دعاى کمیل شانه‌هایش از گریه مى‌لرزد و اشک مى‌ریزد. بعد رو کرد به من و گفت: عباس! دعا کن من شهید بشوم! این را بابایى پس از شهادت آن خلبان به من گفت و گریه کرد. او الان در اعلى‌علیین الهى است؛ اما بنده که سى سال قبل از او در میدان مبارزه بودم، هنوز در این دنیاى خاکى گیر کرده‌ام و مانده‌ام! ما نرفتیم؛ معلوم هم نیست دستمان برسد. تأثیر معنوى این‌گونه است. خود عباس بابایى هم همین‌طور بود؛ او هم یک انسان واقعاً مؤمن و پرهیزگار و صادق و صالح بود. اگر مى‌خواهید اثر بگذارید - چه شما برادران عزیز طلبه و روحانى، چه شما برادران عزیزى که نظامى هستید و با عقیدتى، سیاسى همکارى مى‌کنید - راهش این است که دلها را به هم نزدیک کنید؛ درون را پاک کنید؛ عمل را خالص کنید؛ براى خدا کار کنید؛ آن‌وقت خداى متعال برکت خواهد داد. این مى‌شود عقیدتى، سیاسىِ مطلوب.