[ بازگشت ]
|
[ چـاپ ]
مربوط به :بیانات در دیدار مسئولان نظام به مناسبت مبعث حضرت رسول اعظم (ص) - 1387/05/09 عنوان فیش :بیان ماجراهای شعب ابی طالب کلیدواژه(ها) : تاریخ عصر بعثت و دوران حیات و حکومت پیامبر(صلی الل, شعب ابیطالب, ایستادگی در راه خدا نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : آیهی قرآن میفرماید: «محمّد رسول اللَّه و الّذین معه اشدّاء علی الكفّار رحماء بینهم». اشداء بر كفار معنایش این نیست كه با كفار دائم در حال جنگند. اشداء، شدت، یعنی استحكام، استواری، خورده نشدن. یك فلزی زنگ میزند، خورده میشود، پوك میشود، از بین میرود؛ یك فلز هم قرنهای متمادی كه بگذرد، دچار خوردگی و زنگزدگی و پوسیدگی و پوكی نمیشود. اشداء یعنی این. شدت یعنی استحكام. استحكام یك وقت در میدان جنگ است، یك جور بروز میكند؛ یك وقت در میدان گفتگوی با دشمن است، یك جور بروز میكند. شما ببینید پیغمبر در جنگهای خود، آنجائی كه لازم بود با طرف خود و دشمن خود حرف بزند، چه جوری حرف میزند. سرتا پای نقشهی پیغمبر استحكام است؛ استوار، یك ذره خلل نیست. در جنگ احزاب پیغمبر با طرفهای مقابل وارد گفتگو شد، اما چه گفتگوئی! تاریخ را بخوانید. اگر جنگ است، با شدت؛ اگر گفتگو است، با شدت؛ اگر تعامل است، با شدت؛ با استحكام. این معنای اشداء علی الكفار است. رحماء بینهم، یعنی در بین خودشان كه هستند، نه؛ اینجا دیگر خاكریز نرم است، انعطاف وجود دارد؛ اینجا دیگر آن شدت و آن صلابت نیست. اینجا باید دل داد و دل گرفت. اینجا باید با هم با تعاطف رفتار كرد. همان ایستادگیِ اول بعثت، منجر میشود به استقامت عجیب سه سال در شعب ابیطالب. شوخی نیست؛ سه سال در یك درهای در مجاورت مكه، بدون آب، بدون گیاه، در زیر آفتاب سوزان. پیغمبر، جناب ابیطالب، جناب خدیجه، همهی مسلمانها و همهی خانوادههایشان توی این تكه - شكاف كوه - زندگی كردند. راه هم بسته بود كه برای اینها غذا نیاید، خوراك نیاید. گاهی در ایام موسم - كه بر طبق سنن جاهلی آزاد بود، یعنی جنگ نبود - میتوانستند داخل شهر بیایند، اما تا میخواستند جنسی را در دكانی معامله كنند، ابوجهل و ابولهب و بقیهی بزرگان مكه به نوكرها و فرزندان خودشان سفارش كرده بودند كه هر وقت آنها خواستند جنسی را بخرند، شما وارد معامله شوید، دو برابر پول بدهید، جنس را شما بخرید و نگذارید آنها جنس بخرند. با یك چنین وضعیت سختی سه سال را گذراندند. این شوخی است؟ آن استقامت اوّلی، آن عمود مستحكم این خیمه، آن دل متوكل علی اللَّه است كه چنین استقامتی را در فضا به وجود میآورد كه آحاد صبر میكنند. شب تا صبح بچهها از گرسنگی گریه میكردند كه صدای گریهی بچهها از توی شعب ابیطالب به گوش كفار قریش میرسید و ضعفای آنها هم دلشان میسوخت؛ اما از ترس اقویا جرئت نمیكردند كمك كنند. اما مسلمان كه بچهاش در مقابلش پرپر میزد - كه چقدر در شعب مردند، چقدر بیمار شدند، چقدر گرسنگی كشیدند - تكان نخورد. امیرالمؤمنین به فرزند عزیزش محمد بن حنفیه فرمود: «تزول الجبال و لا تزل»؛ كوهها ممكن است تكان بخورند؛ از جا كنده شوند؛ تو از جا كنده نشو. این همان نصیحت پیغمبر است؛ این همان وصیت پیغمبر است. این است راه برخاستن امت اسلامی؛ بعثت امت اسلامی این است. این درس پیغمبر به ماست. بعثت این را به ما تعلیم میدهد. مربوط به :بیانات در دیدار جمعی از جوانان - 1377/02/07 عنوان فیش :نقش بیبدیل فاطمه(س) در یاری نمودن پیامبر اسلام(ص) در دوران سخت شعب ابيطالب(ع) کلیدواژه(ها) : حضرت زهرا(سلام الله علیها), شعب ابیطالب, تاریخ عصر بعثت و دوران حیات و حکومت پیامبر(صلی الل نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : شعب ابی طالب، دوران بسیار سختی در تاریخ صدر اسلام است؛ یعنی دعوت پیامبر شروع شده بود، دعوت را علنی كرده بود، بتدریج مردم مكه بخصوص جوانان، بخصوص بردهها به حضرت میگرویدند و بزرگان طاغوت مثل همان ابو لهب و ابو جهل و دیگران دیدند كه هیچ چارهای ندارند، جز اینكه پیامبر و همهی مجموعهی دوروبرش را از مدینه اخراج كنند؛ همین كار را هم كردند. تعداد زیادی از اینها را كه دهها خانوار میشدند و شامل پیامبر و خویشاوندان پیامبر و خود ابی طالب بااینكه ابی طالب هم جزو بزرگان بود و بچه و بزرگ و كوچك میشدند، همه را از مكه بیرون كردند. اینها از مكه بیرون رفتند؛ اما كجا بروند؟ تصادفاً جناب ابی طالب، در گوشهای از نزدیكی مكه فرضاً چند كیلومتری مكه در شكاف كوهی ملكی داشت؛ اسمش «شعب ابی طالب» بود. شعب، یعنی همین شكاف كوه؛ یك درّهی كوچك. ما مشهدیها به چنین جایی «بازه» میگوییم. اتفاقاً این از آن لغتهای صحیحِ دقیقِ فارسیِ سره هم هست كه به لهجهی محلی، روستاییها به آن «بَزَه» میگویند؛ اما همان اصلش «بازه» است. جناب ابی طالب یك بازه یا یك شعب داشت؛ گفتند به آنجا برویم. حالا شما فكرش را بكنید! در مكه، روزها هوا گرم و شبها بینهایت سرد بود؛ یعنی وضعیتی غیر قابل تحمّل. اینها سه سال در این بیابانها زندگی كردند. چقدر گرسنگی كشیدند، چقدر سختی كشیدند، چقدر محنت بردند، خدا میداند. یكی از دورههای سخت پیامبر، آنجا بود. پیامبر اكرم در این دوران، مسئولیتش فقط مسئولیت رهبری به معنای ادارهی یك جمعیت نبود؛ باید میتوانست از كار خودش پیش اینهایی كه دچار محنت شدهاند، دفاع كند. میدانید وقتیكه اوضاع خوب است، كسانی كه دور محور یك رهبری جمع شدهاند، همه از اوضاع راضیند؛ میگویند خدا پدرش را بیامرزد، ما را به این وضع خوب آورد. وقتی سختی پیدا میشود، همه دچار تردید میشوند، میگویند ایشان ما را آورد؛ ما كه نمیخواستیم به این وضع دچار شویم! البته ایمانهای قوی میایستند؛ اما بالاخره همهی سختیها به دوش پیامبر فشار میآورد. در همین اثنا، وقتیكه نهایت شدّت روحی برای پیامبر بود، جناب ابی طالب كه پشتیبان پیامبر و امید او محسوب میشد، و خدیجهی كبری كه او هم بزرگترین كمك روحی برای پیامبر بهشمار میرفت، در ظرف یك هفته از دنیا رفتند! حادثهی خیلی عجیبی است؛ یعنی پیامبر تنهای تنها شد. من نمیدانم شما هیچوقت رئیس یك مجموعهی كاری بودهاید، تا بدانید معنای مسئولیت یك مجموعه چیست!؟ در چنین شرایطی، انسان واقعاً بیچاره میشود. در این شرایط، نقش فاطمهی زهرا سلاماللهعلیها را ببینید. آدم تاریخ را كه نگاه میكند، اینگونه موارد را در گوشهكنارها هم باید پیدا كند؛ متأسفانه هیچ فصلی برای اینطور چیزها باز نكردهاند. فاطمهی زهرا سلاماللهعلیها مثل یك مادر، مثل یك مشاور، مثل یك پرستار برای پیامبر بوده است. آنجا بوده كه گفتند فاطمه «امّ ابیها» مادر پدرش است. این مربوط به آن وقت است؛ یعنی وقتیكه یك دختر شش، هفتساله اینگونه بوده است. البته در محیطهای عربی و در محیطهای گرم، دختران زودتر رشد جسمی و روحی میكنند؛ مثلًا به اندازهی رشد یك دختر ده، دوازدهسالهی امروز. این، احساس مسئولیت است. آیا این نمیتواند برای یك جوان الگو باشد، كه نسبت به مسائل پیرامونی خودش زود احساس مسئولیت و احساس نشاط كند؟ آن سرمایهی عظیم نشاطی را كه در وجود اوست، خرج كند، برای اینكه غبار كدورت و غم را از چهرهی پدری كه مثلًا حدود پنجاه سال از سنش میگذرد و تقریباً پیرمردی شده است، پاك كند. آیا این نمیتواند برای یك جوان الگو باشد؟ این خیلی مهمّ است. |