[ بازگشت ] | [ چـاپ ]

مربوط به :بیانات در دیدار جمعی از فرماندهان و پرسنل ارتش - 1374/01/30
عنوان فیش :افسر ارتشی‌ای که گریه می‌کرد!
کلیدواژه(ها) : روایت‌های تاریخی و خاطرات رهبر انقلاب از دفاع مقدس
نوع(ها) : فیش موضوعی

متن فیش :
در اوایل جنگ، عناصری از همان وابستگان به دشمن، سعی میکردند که در زمینه پشتیبانی و لجستیک و عملیات، کار را معوّق کنند و نگذارند که ارتش خودش را در صحنه جنگ نشان دهد. گمان میکنم که هر ارتشی در آن موقعیت در مقابل چنان هجومی قرار میگرفت، متلاشی میشد. اما ارتش جمهوری اسلامی ایران، ارتش مسلمان و معتقد به آرمانهای الهی، خودش را با چنگ و دندان نگهداشت. یک شب یک افسر از لشکر 92 زرهی اهواز، با التماس پیش من آمد که «من با شما دو کلمه حرف دارم.» من فکر کردم میخواهد بگوید مرخصی‌ای به من بدهید؛ مثلاً بروم چند روزی زن و بچه‌ام را ببینم. واقعاً چنین چیزی به ذهنم آمد. بالاخره پیش من آمد و گریه کرد، که «من از شما خواهش میکنم مرا با گروههای چریکی که شبها با آر.پی.جی و سلاح انفرادی بیرون میروند - برای این‌که دشمن را که در حدود پانزده کیلومتری شهر اهواز در زمین فرو رفته بود، بزنند - بفرستید بروم، یا مرا با خودتان ببرید.» چون آنها نیروهای منظّم بودند، باید با نظم و قاعده حرکت میکردند. جوانانی که آزاد بودند، شبانه دسته بندی میشدند و میرفتند. او نیز افسر ارشدی بود. گریه میکرد که «مرا با این جوانان بفرستید بروم و من هم کارم را انجام دهم.»
شب، در بازدید از یک یگان زرهی، پهلوی تانک، نظامیای را دیدم که ایستاده بود و نماز شب میخواند. مردم ما شاید بسیاری از اینها را ندانند؛ اما ما با چشم خودمان دیده‌ایم. این‌گونه بود که ارتش توانست خود را در مقابل این حوادث نگهدارد. این‌گونه بود که امام، با آن صراحتی که داشت، نسبت به ارتش اظهار علاقه و محبّت میکرد.
این هم یک آزمایش بود که ارتشیهای مؤمن، بعضی در قالب روشهای معمولی و بعضی حتّی بیرون از قالبهای معمولی، خودشان را در میدانهای جنگ به آب و آتش زدند و توانستند دشمن را وجب به وجب بیرون کنند و قدم به قدم عقب بنشانند. این کارها در تاریخ ما هست و تاریخِ نزدیک ماست. حیف است جوانان ما، بچه‌های ما و نسل نوخاسته، اینها را ندانند.