newspart/index2
عملکرد استعمارگران در ایران
طراحی این صفحه تغییر کرده است، برای ارجاع به صفحه‌ی قبلی اینجا کلیک کنید.
برجستگی نام شیراز در حساسترین قضایای اجتماعی ایران

حقاً و انصافاً استان فارس و شهر شیراز یکی از قله‌های برجسته‌ی کشور ما و ملت ماست؛ قله‌ی برجسته‌ی نیروهای انسانیِ ممتاز، در علم، در ادب، در پیشرفتهای گوناگون امور حیات اجتماعی، در مبارزات، در جهاد، در تدین. به تاریخ اخیر قبل از پیروزی انقلاب هم که نگاه کنیم، نام شیراز در حساسترین و حیاتی‌ترین قضایای اجتماعی ما برجسته است. فرض کنید در قضیه‌ی تاریخی تحریم تنباکو، که سرآغاز یک مبارزه‌ی مردمی و آگاهانه بر علیه تسلط غرب بود، نام میرزای شیرازی مطرح است؛ که اگر همان حرکت میرزای شیرازی (رضوان اللَّه علیه) ادامه پیدا میکرد و سیاستمداران و نخبگان کشور همان خط را دنبال میکردند، سرنوشت ایران غیر از آن چیزی میشد که اتفاق افتاد؛ ولی خب، استعمارگرها از غفلتها و از طمعها استفاده کردند، آمدند وسط، خط را قطع کردند. یا در قضیه‌ی جنگهای مردم عراق با استعمار انگلیس و دخالت انگلیسها، باز آنجا هم اسم شیراز مطرح است. رهبر این حرکت عظیم، مرحوم میرزا محمد تقی شیرازی - معروف به میرزای دوم شیرازی - این مرد بزرگ و عالم و مرجع تقلید بود. در خود فارس، علمای بزرگ، شخصیتهای برجسته و انسانهای والا بودند؛ چه در مبارزات دوران مشروطه، چه بعد از آن در دوران مبارزات انقلاب اسلامی، و چه در پیروزی انقلاب، و چه بعد از آن تا امروز. این، حالا باب مجاهدت است. البته «الجهاد باب من ابواب الجنّة فتحه اللَّه لخاصّة اولیائه». باب جهاد، باب کم‌اهمیتی هم نیست؛ درِ بهشت است، به روی همه هم باز نمیشود؛ به روی اولیاء باز میشود. این نشان میدهد که مردم مجاهد ما از اولیای خداوند هستند که این باب روی آنها باز شده است.
اگر در زمینه‌ی علم وارد شویم، همین جور است. در حرکت علمیِ ممتاز بعد از دوران انقلاب - بخصوص در سالهای اخیر - شیراز یکی از پیشروان است. در مسائل سیاسی، در مسائل اجتماعی- در این حوادث دشوار و لُغَزگونه - مردم شیراز جزو آگاه‌ترین‌ها و بابصیرت‌ترین‌ها به حساب می‌آیند. گاهی حوادث سیاسی آنچنان پیچیده میشود که شبیه لُغَز میشود؛ باز کردنش کار هر کس نیست؛ اما می‌بینیم که مردم ما هوشیارند، بیدارند؛ و از جمله، مردم عزیز استان فارس جزو جلوترها و پیشروها هستند.
یک نقطه‌ی برجسته در مسئله‌ی شیراز و استان فارس - بخصوص شیراز - این است که در دوران رژیم طاغوت چند نقطه را انتخاب کردند برای اینکه اینجا را مرکز انحراف از اخلاقیات و معنویات دین قرار بدهند؛ یکی‌اش شیراز بود. خواستند استفاده کنند از روحیه‌ی ادب و هنری که در این استان موج میزند. خب، استان فارس و شیراز مرکز ادب است دیگر؛ استان هنر و شعر و انواع و اقسام فنون هنری است، که نشان‌دهنده‌ی روحیه‌ی مردم آنجا هم هست؛ مردمی هنرشناس، هنرپرور، اهل ذوق و اهل دل. رژیم طاغوت خواست از این خصوصیت مردم استفاده کند، آنجا را مرکز گسترش فساد قرار دهد. همان روز هم مردم زدند تو دهن رژیم. بعد هم شما مقایسه کنید توجهات مردم به حرم حضرت احمدبن‌موسی و اخوانشان (علیهم السّلام) را با گذشته، ببینید چقدر توجه، ارادت و علاقه‌ی مردم به این بزرگواران بیشتر است. یعنی مردم درست همان خطی را که نقطه‌ی مقابل سیاست رژیم طاغوت بود، دنبال کردند، باز هم دارند میکنند؛ بعد از این هم همین جور خواهد بود. اینکه ما به مردم استان فارس و مردم شیراز اظهار اخلاص میکنیم، دلیلش اینهاست.
خب، حالا هم چهارده هزار و ششصد شهید، که پنج هزار نفرشان فقط از خود شهر شیرازند؛ این خیلی رقم بزرگی است. وقتی میگوئیم یک شهید، معنایش این است که دهها نفر وارد این میدان شدند، مجاهدت کردند، جان را کف دستشان گذاشتند، یکی به فیض شهادت نائل شده، بقیه برگشتند. با این حساب، محاسبه کنید چهارده هزار و ششصد شهید یعنی چه؟ یعنی استان، یکپارچه شور و حرکت و عشق به فداکاری، از خود نشان داده است.
خب، ما که نمیخواهیم مداحی مردم شیراز را بکنیم، یا مداحی مردم عزیزمان را بکنیم؛ نه شما احتیاج دارید، نه توقع دارید. چرا این مطالب را بیان میکنیم؟ این برای این است که علی‌رغم دشمن، تاریخ ما، حقیقت موجودیت و واقعیت ملت ما برای دوست و دشمن، برای امروز و فردا مشخص و واضح شود.1390/02/03

لینک ثابت
خدمت مردم بوشهر به عزت ایران با ایستادگی مقابل استعمارگران

استان بوشهر جزو اصیل‌ترین و کهن‌ترین استانهای این کشور و دارای مردمِ امتحان داده‌ای است. هر کس با تاریخ این منطقه آشنا باشد، میداند که مردمِ این کرانه‌ی طولانی خلیج فارس، به کشورشان، به استقلال کشور، به عزت ملت ایران خیلی خدمت کرده‌اند. در یک دوره‌ای، مستکبران متجاوز و سلطه‌طلب که اهمیت این منطقه‌ی از عالم را درک کرده بودند، تصمیم داشتند این حوزه‌ی ثروتمند خلیج فارس را به طور کامل قبضه کنند و در اختیار بگیرند. همان استعمارگرانی که شبه‌قاره‌ی هندوستان را به آن روز درآوردند و با حضور خودشان آن ضربه‌های جبران‌ناپذیر را به آن مردم زدند، و در شمال آفریقا به نحو دیگر، و در شرق آسیا به نحو دیگر، حاضر نبودند از این منطقه دل بکنند و طمع ببُرند. در آن روز، مردم این کرانه‌ی طولانی، هم بخصوص در استان بوشهر، و هم در استان هرمزگان، خیلی خدمت کردند، ایستادگی کردند، شهامت نشان دادند، عزت و ایستادگی ملت ایران را به اثبات رساندند؛ که این یک سابقه‌ی تاریخی است برای این منطقه، و این چیزها از حافظه‌ی تاریخ هرگز زدوده نخواهد شد.1390/01/08
لینک ثابت
برنامه‌های استعماری فاتحان جنگ بين‌الملل اول و دوم در خاورمیانه

حوادث امروز شمال آفریقا، كشور مصر، كشور تونس، برخی كشورهای دیگر، برای ما ملت ایران معنای دیگری دارد، معنای خاصی دارد؛ این همان چیزی است كه همیشه به عنوان حدوث بیداری اسلامی، به مناسبت پیروزی انقلاب بزرگ اسلامی ملت ایران گفته میشد؛ امروز خودش را دارد نشان میدهد؛ لذا این دهه مهم است...
آنچه كه من درباره‌ی انقلابمان، درباره‌ی این حادثه‌ی عظیمِ ملت ایران عرض میكنم - كه برای ما آموزنده است، عبرت‌آموز است - اولاً یك تصویری است از واقعیتهای جهان، تا ببینیم مستكبران، استعمارگران، زورگویان عالم، قدرتهای مسلط چه میخواستند و چه شد؛ دنبال چه بودند، اما در عمل چه اتفاق افتاد؛ بعد هم دو ویژگی از ویژگی‌های انقلاب را كه مربوط به همین دوره‌ی ماست، عرض خواهم كرد.
در آن بخشِ اول كه مربوط به تصویر وضعیت موجود و تطبیق و مقایسه‌ی آن با آن چیزی است كه زورگویان و قلدران عالم دنبال آن بودند، عرض میكنم: فاتحان جنگ بین‌الملل اول و دوم كه عمدتاً چند كشور اروپائی و آمریكا بودند، اینها برای این منطقه‌ی مهم خاورمیانه یك سیاست تثبیت‌شده‌ای داشتند؛ چون این منطقه، هم از لحاظ موقعیت سوق‌الجیشی مهم است، منطقه‌ی اتصال آسیا و اروپا و آفریقاست، هم یكی از بزرگترین انبارهای نفت عالم است - كه نفت، شریان حیاتی همه‌ی قدرتهای صنعتی است كه بر دنیا مسلطند - هم از لحاظ ملتها، اینجا دارای ملتهای كهن، ریشه‌دار و با سوابق تاریخی است؛ لذا برای این منطقه یك سیاستی را اتخاذ كردند. آن سیاست عبارت بود از اینكه در این منطقه باید كشورهائی، واحدهای سیاسی‌ای وجود داشته باشند كه این خصوصیات را داشته باشند: اولاً ضعیف باشند؛ ثانیاً با یكدیگر دشمن باشند، مخالف باشند، با هم كنار نیایند، نتوانند اتحاد بكنند - لذا دیدید سیاست تقویت ناسیونالیسم عربی، ناسیونالیسم تركی، ناسیونالیسم ایرانی در طول سالهای متمادی دنبال شد - ثالثاً حكامشان از لحاظ سیاسی، دست‌نشانده باشند، مطیع باشند، زیر بار قدرتهای غربی بروند، حرف گوش‌كن باشند؛ رابعاً از لحاظ اقتصادی مصرف‌كننده باشند؛ یعنی نفتی را كه تقریباً مفت از چنگ اینها خارج میكنند، پول همان نفت را باز خرج واردات كنند، خرج مصرف كنند تا كارخانه‌های غربی رونق بگیرد؛ خامساً از لحاظ علمی عقب‌افتاده باشند، اجازه‌ی پیشرفت علمی به آنها داده نشود. اینهائی كه من عرض میكنم، سرفصل است. هر كدام از اینها حقیقتاً یك كتاب شرح و تفصیل دارد. چطور در ایران ما، در بعضی كشورهای دیگر، از توسعه‌ی علم، تعمیق علم جلوگیری میكردند. ملتهای این منطقه، از لحاظ فرهنگی، مقلد محضِ اروپائی‌ها باشند؛ از لحاظ نظامی، ذلیل و آسیب‌پذیر و ضعیف باشند؛ از لحاظ اخلاقی، فاسد باشند، دچار انحطاطهای گوناگون اخلاقی باشند؛ از لحاظ مذهبی هم كاملاً سطحی و قانع به مذهب فردی و احیاناً مذهب تشریفاتی باشند. این تصویری بود كه آنها از این منطقه برای خودشان درست كرده بودند، برای این سیاستگذاری كردند؛ شاید استراتژیستهای غربی هزارها ساعت نشستند درباره‌ی این مسائل مطالعه كردند، فكر كردند، برنامه‌ریزی كردند، آدمهاشان را اینجا در كشورهای این منطقه معین كردند و به وسیله‌ی آنها كارها را انجام دادند. با این تحلیل میشود رفتار رضاخان را درست فهمید، رفتار محمدرضا را فهمید، رفتار مصطفی كمال تركیه و دیگران و دیگران را فهمید. این، برنامه‌ی اینها بود.
موفق هم شدند. تا قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، جز در برهه‌های كوتاهی از زمان، آن هم در بخشی از این مسائل، موفق شدند. فقط در یك برهه‌های كوتاهی، حالا در مصر مثلاً در یك چند سالی یك حكومت ملی سر كار آمد، در ایران یك جور دیگر، در جاهای دیگر یك جور دیگر؛ لیكن عموماً به طور مطلق كه نگاه میكنیم، در همه‌ی این بخشها اینها پیشرفت كردند، تا قبل از انقلاب. اما ناگهان حادثه‌ی بزرگی، انفجار عظیمی رخ داد كه همه‌ی اوضاعِ اینها را به هم ریخت. یك مرد عالم، برجسته، حكیم، فقیه، مجاهد، شجاع، خطرپذیر و نافذالكلمه به نام امام خمینی در ملت ایران ظهور كرد كه حقیقتاً ظهور این مرد، حضور این مرد، تربیت این انسان بزرگ، كار خدا بود. این تقدیر الهی بود كه یك چنین اتفاقی بیفتد. مردم ایران هم آماده بودند، استقبال كردند، پذیرفتند، خطرها را به جان خریدند، وارد میدان شدند، جانشان را دادند، مالشان را دادند، امتحان خوبی پس دادند؛ لذا انقلاب اسلامی به وجود آمد.1389/11/15

لینک ثابت
اجازه گرفتن محمدرضا شاه از بیگانگان برای تعیین نخست وزیر

اگر یك ملتی احساس عزت نكند، یعنی به داشته‌های خود- به آداب خود، به سنن خود، به زبان خود، به الفبای خود، به تاریخ خود، به مفاخر خود و به بزرگان خود- به چشم حقارت نگاه كند، آن‌ها را كوچك بشمارد و احساس كند از خودش چیزی ندارد، این ملت به‌راحتی در چنبره‌ی سلطه‌ی بیگانگان قرار می‌گیرد.
استعمارگران از قرنهای شانزده و هفده كه وارد سرزمینهای شرق- از جمله سرزمینهای اسلامی- شدند، برای اینكه بتوانند كاملًا كمند اسارت را به دست و پای این ملتها ببندند و آن‌ها را اسیر خود بكنند، شروع كردند آن‌ها را نسبت به گذشته‌ی خود، نسبت به داشته‌های خود، نسبت به مذهب خود، نسبت به آداب خود و نسبت به لباس خود بدبین كردن. این‌ها عبرت‌آموز است؛ كار به جائی رسید كه در زمان اوائل مشروطیت در این كشور، یك روشن‌فكر گفت: ایرانی باید از سر تا به پا فرنگی بشود! یعنی دینش را، اخلاقش را، لباسش را، خطش را، گذشته‌اش را و مفاخرش را كنار بگذارد و فراموش بكند، اما فرهنگ غربی، آداب غربی، رسوم غربی، تفكر غربی و روش و منش غربی را بپذیرد! این‌جور اعلان كردند. این فریاد مذلت‌بار را در كشور ما آن كسانی كه به دین پشت كرده بودند، سر دادند. معلوم است؛ وقتی یك كشوری همه چیز خود را از دست داد و از درون تهی شد، استعمار انگلیس به‌راحتی می‌تواند بر همه چیز او- نفت او، ارتش او، دارائی او، دستگاه سیاسی او- تسلط پیدا كند؛ كار در دوران پهلوی به جائی رسیده بود كه شاه خائن برای اینكه فلان‌كس را بعنوان نخست‌وزیر معین بكند، مجبور بود با سفیر انگلیس- و بعدها با سفیر آمریكا- در میان بگذارد و در واقع از او استجازه كند و اجازه بگیرد. این تاریخ دردبار گذشته‌ی ماست. این ضد عزت ملی است. حكومتهای دیكتاتوری وابسته و فاسد، ملت ایران را از اریكه‌ی عزت فرود آوردند؛ نه علم او را توسعه دادند، نه دنیای او را درست كردند، بلكه آخرتش را هم از او گرفتند و لباس اسارت بر او پوشاندند. انقلاب اسلامی در مقابل یك چنین وضعیتی قیام كرد. در مقابل یك چنین مصیبت بزرگی انقلاب اسلامی و امام بزرگوار ایستاد و ملت ایران خون خود را در این راه نثار كرد و به پیروزی رسید.
وقتی یك چنین روحیه‌ای در میان مردمی حاكم شد، دستگاه سیاسی آن كشور و آن ملت هم به طور طبیعی نوكرمآب می‌شود: در مقابل مردم خود مثل سگ درنده و گرگ خونخوار، اما در مقابل دشمنان مثل بره‌ی رام؛ «اسد علیّ و فی الحروب نعامة». همان رضاخانی كه بخصوص در نیمه‌ی دوم سلطنتش آن‌جور با مردم خود با خشونت رفتار كرده بود- كه مردم جرئت نفس كشیدن نداشتند؛ توی خانه‌های خودشان پدر به فرزند و فرزند به پدر اعتماد نمی‌كرد- در مقابل یك پیغام ساده‌ی انگلیسی‌ها كه گفتند «باید از سلطنت كناره بگیری»، مثل موشِ مرده از سلطنت كناره گرفت و از كشور خارج شد! همین طور محمد رضای پهلوی؛ محمد رضای پهلوی در سالهای دهه‌ی چهل و دهه‌ی پنجاه شدیدترین فشارها را بر این ملت و بر مبارزان و بر آزادی‌خواهان- خشن؛ بدون اندك ملاحظه‌ای از مردم- وارد كرد؛ اما همین آدم در مقابل سفیر آمریكا و سفیر انگلیس خشوع و خضوع می‌كرد و از آن‌ها حرف می‌شنفت! ناراحت هم بود، اما مجبور بود. این حكومت یك ملتی است كه از عزت ملی محروم است.
یكی از اساسی‌ترین قلمهائی كه انقلاب اسلامی به ما ملت ایران عطا كرد، احساس عزت بود. امام بزرگوار ما مظهر عزت بود. آن روزی كه امام علناً فرمود «آمریكا هیچ غلطی نمی‌تواند بكند»، اوج اقتدار سیاسی و نظامی آمریكا در دنیا بود. امام احساس عزت را به این مردم برگرداند و انقلاب احساس عزت را به ملت ایران برگرداند.1388/02/22

لینک ثابت
تسلط انگلیس بر عراق و سرکوب انقلاب عراقی‌ها در طول سالهای جنگ جهانی اول

اینها [انگلیسی ها] در همین سال‌ها [جنگ جهانی اول] عراق را هم فتح كردند؛ یعنی مابین سال‌های 1914 و 1920؛ در واقع 1333 قمری تا 1338 قمری. اینها درباره‌ی عراق یك سلسله اقداماتی را شروع كردند كه انسان می‌فهمد كه این اقدامات، اولاً با پشتگرمی اینها به پیروزی در جنگ [جهانی اول] بوده، ثانیاً به دلیل تسلط بر ایران بوده است. اینها در 1920 توانستند عراق را قبضه كنند كه «ثورةالعشرینِ» - انقلاب 1920 - عراقی‌ها كاملاً سركوب شد و اینها حكومت را به وجود آوردند. در همان سال - یعنی تقریباً در یك سال؛ حالا شاید از لحاظ ماه‌های میلادی یك مقداری این‌ور و آن‌ور باشد - رضاخان سر كار آمده؛ در 1299 و در 1920 یا 21، ملك فیصل اول در عراق سركار آمده است و پادشاهی، كاملاً در مشت انگلیس‌ها بود و به وسیله‌ی خودِ آنها در آن‌جا به وجود آمده؛ یعنی یك حركت كاملاً حساب‌شده‌ی دقیقِ خوبی را انگلیس‌ها انجام دادند.1385/02/09
لینک ثابت
تبیین دوران انحطاط-ازاواسط دوران قاجار تا پايان دوره‌ی پهلوی-در ایران

وقتی یك كشوری در سراشیبیِ انحطاط اجتماعی یا سیاسی یا فنی واقع می‌شود، مهمترین ضایعه‌یی كه برای كشور پیش می‌آید، این است كه سرمایه‌های كشور به كار گرفته نمی‌شود؛ این طبیعیِ دوران انحطاط است. ما در یك دوران تقریباً صد ساله، انحطاط بسیار تأسفباری را گذراندیم. این دوران از اواسط دوره‌ی قاجار آغاز می‌شود تا پایان دوره‌ی پهلوی؛ یعنی حتی در دوره‌ی پهلوی هم كه دوره‌ی مدرنیزاسیون ایران طبق نگاه خود متولیان دولتی و روشنفكرهای آن روز است، متأسفانه ما در سراشیب انحطاط حركت كردیم. چرا می‌گوییم انحطاط؟ شاید اوایل دوره‌ی قاجار هم ما خیلی هنر بزرگی در زمینه‌های مختلف علمی و صنعتی نشان ندادیم؛ اما من آن را دوران انحطاط نمی‌گویم؛ دوران انحطاط، مربوط به اواسط دوره‌ی قاجار و بعد است. چرا؟ چون این دوران، دورانی است كه ملت ایران از حركت طبیعی خود - كه گاه سرعت می‌گرفت، گاه دچار بُطئ و كندی می‌شد - كنار افتاد؛ یعنی افسون شد. یك ملت، همیشه پیشتاز نیست. یك ملتِ بااستعداد گاهی به‌خاطر عوامل مختلف، پیشروی و سرعت و شتاب دارد؛ گاهی هم كندی دارد؛ اما یك وقت یك ملت افسون می‌شود؛ این افسون تحقق پیدا كرد. افسون در مقابل چه چیزی؟ در مقابل یك موجود تازه نفسِ زنده‌ی نگاه كننده‌ی به مسائل جهان به‌صورت ریز و كلان؛ و آن، تمدن صنعتی و پیشرفت علمی غرب بود. این موجود، با نگاهِ تصرف جهان به میدان آمد؛ لذا برای خودش مفید شد، ولی برای دنیا مایه‌ی زیان شد. تا یك برهه‌ی طولانی از زمان، مثل بختكی افتاد روی ملتهای غافلی از قبیل ملت ما و ملتهای آسیا و آفریقا و نقاط دیگری از جهان؛ نگذاشت اینها حركت طبیعی خود را - كه گاهی شتاب داشت و گاهی كند بود - ادامه دهند؛ اینها را افسون كرد.

از اواسط دوره‌ی قاجار نشانه‌های پیشرفت اروپایی در كشور ما بتدریج شروع كرد ظاهر شدن. روشنفكران ما كسانی بودند كه به اروپا می‌رفتند یا نوشته‌های آنها را می‌خواندند؛ لذا با پیشرفتهای آنها آشنا می‌شدند و خود را در مقابل آنها ناتوان و حقیر می‌دیدند. این حرفِ تكرار شده‌یی است از طرف روشنفكرهای صدر مشروطه، كه ما فقط و فقط باید دنبال غربی‌ها راه بیفتیم و به هرچه آنها می‌گویند، در همه‌ی شؤون زندگی‌مان عمل كنیم؛ این حرفی كه از تقی‌زاده و دیگران نقل شده و واقعیت هم دارد. اینها می‌گفتند ما باید صددرصد به نسخه‌ی آنها عمل كنیم تا پیش برویم؛ یعنی مجال ابتكار، ابداع، خلاقیت و نگاه بومی به مسائل علمی و صنعتی مطلقاً در محاسبه‌ی اینها نمی‌گنجید. این را از این طرف حساب كنید؛ حالا طرف مقابلی كه ما توصیه می‌شدیم به این‌كه از او تبعیت كنیم، چیست؟ همان انقلاب صنعتی و انقلاب علمی و پیشرفت علمی‌یی است كه نگاهش فقط محدود به چارچوب كشور خود نمی‌شود؛ بلكه به دنیا به چشم یك ذخیره و یك انبار بزرگ كه باید از آن استفاده كند و ببلعد تا این‌كه بتواند حجم خودش را بیشتر كند و خود را توسعه دهد، نگاه می‌كند. این زمانی كه من اشاره می‌كنم، زمانی است كه بیش از صد سال از شروع استعمار گذشته بود؛ یعنی پرتغالی‌ها، اسپانیایی‌ها، انگلیسی‌ها، هلندی‌ها و بخش‌های مختلف اروپا به مناطق ثروتمندِ دست‌نخورده‌ی دنیا، از جمله منطقه‌ی ما، منطقه‌ی اقیانوس هند، شبه‌قاره‌ی هند، اندونزی، آفریقا و بقیه‌ی مناطق گوناگون دست انداخته بودند و آن ثروتهای عجیب و دست‌نخورده را پیدا كرده بودند. البته خُلقیات اروپایی‌ها هم در این كار تأثیر داشت. بعضی از این خُلقیات مثبت است، بعضی از آنها منفی. من از كسانی نیستم كه غربی‌ها را یكسره دارای خُلقیات منفی بدانم؛ نه، خلقیات مثبتی هم دارند؛ خطرپذیرند، شجاعند، دنبالگیرند. اینها سوار كشتی شدند، راه افتادند، رفتند تا به كشورها و مناطق دست‌نخورده برسند؛ یعنی انبارهای ثروت طبیعی. آسیا را فتح كردند، آفریقا را فتح كردند، طبعاً آمریكا را هم فتح كردند.

وقتی در ایران، متفكرِ عالمِ سیاسی ما می‌گوید ما باید صددرصد كوچك ابدال غربی‌ها و دنباله‌روِ آنها شویم، چه وضعی پیدا می‌كنیم؟ اگر آن طرفی كه ما می‌خواستیم كوچك ابدال و نوچه و دنباله‌روِ او بشویم، انسان منصف و موجود عادلی بود و قصد تجاوز و تعرض نداشت، خیلی خوب بود؛ اما طرف مقابل ما كی بود؟ آن موجود متعرض، متجاوز و نگرنده‌ی به گستره‌ی عظیم جهانی با عنوان یك انبار مواد رشد و تعالی زیستی؛ ما شدیم كوچك ابدالِ او. او هم وارد شد و علم و صنعت خودش را به ما نداد؛ ما را تربیت علمی و فرهنگی نكرد، مثل استاد دلسوزی كه شاگرد را تربیت می‌كند؛ ما در دوران نوسازی علمی و صنعتی ایران و به قول آقایان، دوران مدرنیزاسیون - كه بنده از این‌گونه تعبیرات خوشم نمی‌آید - شدیم مثل یك كارگر ساده‌ی ساختمانی در اختیار یك معمار و یك مهندس. یك كارگر ساده‌ی ساختمانی چه كار می‌تواند بكند؟ بله، در ساختن خانه نقش دارد، اما صرفاً نقش جسمانی و غیرفكری؛ گِل بده، آجر بده، گچ بده، یا اینها را روی هم بچین. دوره‌ی انحطاط ما از این جهت است.

ایرانیِ هوشمند و بااستعداد، در این فضا مجبور بود یكی از دو كار را بكند؛ یا تن بدهد و تسلیم این وضعیت بشود، یا از كشور خارج شود و در خدمت دیگران قرار بگیرد. در صنایع نظامی و هوایی - صنایعی كه ما در طول چند سال گذشته اطلاعاتی راجع به آنها پیدا كرده‌ایم - مهندسانی كه امروز در این كشور می‌توانند هواپیما و پیچیده‌ترین قطعات را بسازند و ساخت معكوس كنند، در آن زمان وظیفه‌شان این بود كه چك لیست هواپیما را بگیرند، بروند سركشی كنند و بیایند بگویند این قطعه درست است یا درست نیست. اگر قطعه‌یی هم معیوب بود، آن را دربیاورند، تحویل مهندس بیگانه بدهند تا او آن را به خرج ما سوار هواپیما كند و به امریكا ببرد و در آن‌جا آن را تعمیر یا تعویض كنند و برگردانند؛ بیش از این اجازه داده نمی‌شد. این مهندس و این آدم خوشفكر و با استعداد و قابل جهش، یا این وضع را تحمل می‌كرد - كه بیشتر این‌گونه بودند؛ با همین وضع زندگی می‌كردند - یا اگر روح ماجراجویی داشت، از این كشور خارج می‌شد و می‌رفت در خدمت دیگران قرار می‌گرفت، یا اصلاً نمی‌آمد؛ كه از این قبیل هم تعداد زیادی داشتیم. بعد از انقلاب، بنده با برخی از اینها برخورد و دیدار و آشنایی هم داشته‌ام.

البته آقایان وزرا كه آمدند گزارش دادند، گزارشهای خوبی دادند؛ لیكن این گزارشها به‌هیچ‌وجه نمایانگر واقعیت‌هایی كه آن روز بوده و امروز هست، نیست؛ واقعیت‌ها خیلی فراتر از این است؛ آقایان فرصت نكردند مفصل گزارش بدهند. آن روزها كشور و نظام به مهندسِ ما برای ساخت و تحقیق و رشد علمی و حتی برای بهره‌برداری میدان نمی‌داد. من قبلاً در مصاحبه‌یی، بعد از آن‌كه از سد دز بازدید كردم، این نكته را گفتم؛ شاید شما هم شنیده باشید. بعد از آن‌كه شركتهای خارجی قسمتی از سد دزِ ما را ساختند، برای مدت كوتاهی بهره‌برداری از نیروگاه آن را به یك شركت داخلی دادند. بعد می‌خواستند ظرفیت نیروگاه را دو برابر كنند. یك شركت امریكایی كه متعهد شد بیاید ظرفیت نیروگاه را دو برابر كند، وقتی دید بهره‌بردار، ایرانی است، گفت اینها باید بیرون بروند؛ بنابراین اجازه نداد. دولت ایران بهره‌بردار ایرانی را بیرون كرد و بهره‌برداری از نیروگاه دز را به یك شركت ایتالیایی داد؛ آن وقت امریكایی‌ها ظاهراً حاضر شدند بیایند پنجاه درصدِ دیگر نیروگاه را تكمیل كنند. بنابراین به ایرانی اصلاً اجازه داده نمی‌شد؛ حتی در زمینه‌ی بهره‌برداری. برای همین هم هست كه ما در زمینه‌های ساخت - چه ساختهای صنعتی، چه سازه‌های ساختمانی، عمران و مهندسی‌های گوناگون در آن زمان - واقعاً یك چیز قابل ذكر و قابل عرضه‌یی كه ساخت ایرانی باشد، نداریم؛ درحالی‌كه نیروهای ما همان نیروهایند و نسل امروز از نسل دیروز متمایز و متفاوت نیست. همین جوانهایی كه امروز توانسته‌اند این سدها، این نیروگاه‌ها، این بزرگراه‌ها، این خط آهن‌ها، این كارخانجات گوناگون، این طراحی ماشین‌ها و هواپیماها، این سلاح‌های نظامی و این فنآوری پیچیده‌ی هسته‌یی را تولید كنند، در نسل گذشته‌ی ما هم بودند؛ اما از این چیزها خبری نبود. این بزرگترین خدمت انقلاب به كشور است. به نظر من در زمینه‌های علمی، بزرگترین خدمت این است كه این باور را به ما ایرانی‌ها بخشید كه ما می‌توانیم؛ همان تعبیری كه امام كردند: «ما می‌توانیم».

آن روز به ما می‌گفتند شما بروید لولهنگ بسازید؛ آفتابه‌هایِ گلی‌یی كه آن وقت‌ها می‌ساختند؛ یعنی آفتابه‌ی حلبی هم نه! ما حتی دسته‌ی بیل را هم از خارج وارد می‌كردیم؛ همچنین بقیه‌ی چیزهای مورد مصرف و مورد نیاز روزافزون صنعتی را. سطح زندگی پیشرفت می‌كرد و نیازهای فراوان روزبه‌روز پیش می‌آمد؛ همه‌ی اینها را ما باید از دیگران می‌گرفتیم و وارد می‌كردیم. برنامه‌ریزانِ آن وقت افتخار هم می‌كردند! سال 44 یا 45 در مشهد به دیدن دوستی رفته بودیم و تصادفاً یكی از نمایندگان مجلس شورای ملیِ آن روز هم به این جلسه آمده بود. دوره‌ی جوانی و پرشوری ما بود و از وابستگی و تسلط بیگانگان و این‌گونه مطالب حرفهایی زدیم؛ بی‌توجه به این‌كه این آقا نماینده‌ی مجلس است. نماینده‌ی مجلسِ آن وقت - یعنی كسی كه دربار لیست داده بود كه ایشان باید نماینده‌ی فلان‌جا شود؛ آن وقت كه انتخابات نبود - در جواب من یك مقدار با تفرعن و تكبر و اخم و تخم حرفهایی زد؛ از جمله این‌كه گفت شما چه می‌گویید و به چه چیزی اعتراض می‌كنید؟ امروز اروپایی‌ها و غربی‌ها مثل نوكر دارند برای ما كار می‌كنند. ما نفت داریم، پول داریم، پول می‌دهیم و آنها كارگر مایند و مثل نوكر دارند برای ما كار می‌كنند! این، منطق یك نماینده‌ی مجلسِ آن روز است! دوره‌ی انحطاط كه می‌گویم، یعنی این. فكر این بود كه ما چرا تولید كنیم؟ چرا بسازیم؟ چرا یاد بگیریم؟ ما در خانه‌های خود مثل آقاها می‌نشینیم، برایمان می‌آورند و وسایل لازم را در اختیار ما می‌گذارند؛ ما هم پول نفت داریم، می‌دهیم و زندگی اشرافی می‌كنیم. این، منطق آن روزِ یك دولتمردِ در سطح بالا بود. فرهنگ حاكمِ آن روز بر دستگاه‌های اداره‌كننده‌ی كشور، همین بود؛ لذا آن صد سال، دوره‌ی انحطاط ماست.1383/12/05

لینک ثابت
شیوه‌های گوناگون استعمارگران برای کنترل حکومتها در آسیا و آفریقا

اوایل، استعمار همین‌گونه بود؛ دولتهای استعمارگر اروپایی كشورهایی را در آسیا و آفریقا به‌زور می‌گرفتند، بعد یك حاكم نظامی را از طرف خودشان در آنجا می‌گذاشتند تا تمام كنترل منطقه در دست او باشد. در هند، استرالیا، كانادا، آفریقا و كشورهای متعدّد همین كار را كردند. بعد از گذشت مدّتی دیدند حاكم بیگانه‌ی نظامی را بر ملتی گماشتن خطا و غلط است، فرمول را عوض كردند، حكّامی از خودِ آن كشورها می‌یافتند و نصبشان می‌كردند كه صددرصد مطیع این‌ها باشند، كمكشان هم می‌كردند، امكانات هم می‌دادند، او هم كشور را برای چپاول استعمارگران راحت و آزاد می‌گذاشت و دروازه‌ها را باز می‌كرد تا استعمارگران هر كار می‌خواهند، بكنند. یك دوره هم این‌گونه گذشت، كه دیدند این هم درست نیست و اشتباه كرده‌اند؛ برای اینكه ملتها علیه این حكّام كه هرچند وطنی و خودی به حساب می‌آیند، اما چون وابسته‌ی به آن‌ها هستند و مستبد و ظالمند، قیام می‌كنند. بعد از این روش، از یك دورانی شروع كردند روش را عوض كردن؛ این شیوه، یك شیوه‌ی علی‌الظّاهر دمكراتیك و با تسلّط و سلطه‌ی فرهنگی بود كه حاكمی را كه طرف‌دار آن‌هاست، به‌اصطلاح خودشان انتخاب كنند. در ایرانِ زمان طاغوت هم همین قضایا پیش آمد؛ اوّل انگلیسی‌ها «رضا پهلوی» را نصب كردند و سپس «محمّد رضا» را، بعد دیدند مشكلات به وجود می‌آید، آمدند او را وادار كردند تا «علی امینی» را به عنوان نخست‌وزیر منصوب كند، تا به‌اصطلاح اصلاحات كند. این دید كه زمام كار از دست خودش درمی‌رود، گفت خودم اصلاحات می‌كنم كه آن اصلاحات، مواد شش‌گانه‌ی فضاحت‌آمیزی بود كه در دوران طاغوت انجام گرفت. این تجربه‌های عمل‌شده‌ی استعمار در دورانها و در مكانهای مختلف دنیاست. این‌ها امروز به همان دوره‌ی اوّل استعمارگری برگشته‌اند؛ یعنی كشوری را با زور اسلحه بگیرند، بعد حاكمی از خودشان در آنجا بگمارند. كار بسیار عجیب،ارتجاعی، زشت، اهانت‌بار و حاكی از سرمستی و غرور است كه این‌ها را با مغز به زمین می‌كوباند.1382/01/22
لینک ثابت
برسر کار آمدن رضاخان و محمدرضا پهلوی توسط انگلستان

ملت ایران در طول قرنهاى متمادى تحقیر شده بود. یک مدت به وسیله سلاطین مستبد تحقیر مى‌شد؛ یعنى در دورانهاى قدیم که هنوز استعمار و سلطه و نفوذ خارجى نبود، پادشاهانى بودند؛ بعضى مقتدر، بعضى هم ضعیف و بى‌کفایت؛ اما بدون استثناء همه آنها این ملت را تحقیر مى‌کردند. اگر شما به خاطراتى که بعضى از سلاطین یا فرزندان و شاهزادگانشان نوشته‌اند، مراجعه کنید، به‌خوبى مى‌بینید که تلقّى آنها این بوده که ایران، مِلکى متعلّق به آنهاست؛ یک مشت رعیت هم در این مِلک براى آنها کار مى‌کنند. حقوقى داشته باشند؟ نه. اراده آنها معتبر باشد؟ نه. بنابراین تلقّى آنها از ملت و کشور و خودشان، این‌قدر تلقّى غلط و مفتضحى بود. واقعاً تصوّر مى‌کردند که این‌جا مال آنهاست؛ اگر کسى از آحاد ملت خدمتى مى‌کند و کارى انجام مى‌دهد، طبق وظیفه‌اش عمل مى‌کند. کسانى هم که کوتاهى مى‌کنند، سرکشانى هستند که به منافع حاکمِ زورمند و مستبد ضربه وارد آورده‌اند!
در دوره دیگرى هم که تقریباً بعد از مشروطیت شروع شد، این تفکّر به‌کلّى برنیفتاد و تا آخر دوران سلطنت وجود داشت. مثلاً سلاطین پهلوى على‌رغم این‌که ادّعاى مدرنیته مى‌کردند و مى‌خواستند خود را با مفاهیم دنیا آشنا نشان دهند، در ذهنشان جز این، چیز دیگرى نبود؛ کشور را متعلّق به خودشان و خود را مالک کشور و صاحب سرنوشت این ملت مى‌دانستند.
در دوره اخیر، یک بخش دیگر هم اضافه شد و آن نفوذ خارجى بود؛ که این از اواخر دوره قاجار شروع شد و در دوره پهلویها به اوج خود رسید؛ زیرا رضا خان را انگلیسیها بر سرِ کار آوردند و مقدّمات کارش را فراهم کردند؛ آنها اطراف کارش را نگه داشتند و به او دیکته کردند که چگونه حرکت کند. بعد از او هم، پسر او را باز انگلیسیها بر سرِ کار آوردند، که اینها جزو مسلّمات تاریخ است و ادّعا نیست. ما گاهى در گذشته، این چیزها را به صورت حدس و تحلیل مى‌گفتیم؛ لیکن بعد اسناد و مدارک فراوانى رو شد و معلوم گردید که این افراد را به دست خودشان آورده‌اند. اینها مجرى سیاستهاى خارجى بودند؛ یک مدت عمدتاً مجرى سیاستهاى انگلیس، بعد هم پس از دوره مصدّق، مجرى سیاستهاى امریکا. گاهى هم ممکن بود در بعضى از قضایا، به خاطر برخى از منافع خود - نه به خاطر منافع ملت - از این‌که سیاستى را امریکا به آنها دیکته مى‌کند، در دل خود ناراحت هم باشند؛ اما بالاخره مجرى سیاستهاى آنها بودند؛ بروبرگرد نداشت. دولت را آنها معیّن مى‌کردند و نخست‌وزیرها باید مورد تأیید آنها قرار مى‌گرفتند. آنها گاهى براى این‌که گوش شاه را مقدارى بتابانند تا مبادا به فکر سرکشى بیفتد، نخست‌وزیرى را که با او میانه چندانى نداشت، بر او تحمیل مى‌کردند، که این مکرّر اتفاق افتاد؛ یعنى شخصى را که او خیلى نمى‌پسندید، اینها مى‌گفتند باید نخست‌وزیر باشد؛ او هم مجبور بود و عمل مى‌کرد. مملکت، این‌گونه در اختیار بیگانه و سیاستهاى امریکایى بود. این، مخصوص سیاستهاى نفتى هم نبود؛ در همه شؤون مملکت، سیاستهاى آنها حاکم و غالب بود و اجرا مى‌شد؛ چه در مسائل نفتى، چه در زمینه مسائل صنعتى کردن کشور، چه در اداره سیاست خارجى و موضعگیرى در مقابل کشورهاى دنیا. اگر در داخل کشور، کسى در میان مسؤولان دولتى، یک وقت به این فکر مى‌افتاد که به نحوى خود را به جاى دیگرى هم متّکى کند - مثلاً به بلوک شرق در آن روز، یا به یک قدرت دیگر - چنانچه امریکاییها مى‌فهمیدند و مى‌دانستند، یا او را از قدرت خلع ید مى‌کردند، یا به نحوى او را به آن مرکزى که خودشان مى‌خواستند، برمى‌گرداندند. بنابراین بین قدرتها میدان رقابت بود که نفوذ کدامیک در این کشور بیشتر باشد؛ که البته قدرت مسلّط، قدرت امریکا بود. ملت در این بین، اراده و خواست و قدرتى نداشت.
بالاترین مصیبت براى یک کشور و یک ملت این است که نادیده گرفته شود و در خانه خود مورد اهانت قرار گیرد و تحقیر شود. همه چیز دنبال این وجود دارد: مشکل اقتصادى هست، مشکل فرهنگى هست، بى‌اعتنایى به عقاید و آرمانها و فرهنگ ملى هست. اینها چیزهایى است که جزو نتایج قهرى سلطه بیگانه بر کشور است.1380/11/21

لینک ثابت
تفاوت حضور استعماری انگلیس در هند و ایران

توقّع انقلاب از هنر و هنرمند، مبتنی بر نگاه زیباشناختی در زمینه‌ی هنر است، كه توقّع زیادی هم نیست. ملتی در یك دفاع هشت ساله با همه‌ی وجود به میدان آمد. جوانان به جبهه رفتند و از فداكاری در راه ارزشی كه برای آنها وجود داشت، استقبال كردند - البته عمدتاً به خاطر دین رفتند؛ هرچند ممكن است عدّه‌ای هم برای دفاع از میهن و مرزهای كشور دست به فداكاری زده باشند - مادران و پدران و همسران و فرزندان و كسانی كه پشت جبهه تلاش می‌كردند نیز طور دیگری حماسه آفریدند. شما خاطرات هشت سال دفاع مقدّس را مرور كنید، ببینید برای یك نگاه هنرمندانه به حالت و كیفیّت یك جامعه، چیزی از این زیباتر پیدا می‌كنید؟ شما در عالیترین آثار دراماتیك دنیا، آن‌جایی كه به فداكاری یك انسان برخورد می‌كنید، او را تحسین و ستایش می‌كنید. وقتی فیلم، آهنگ، تابلوی نقاشی، زندگی فلان انقلابی - مثلاً ژاندارك - یا سرباز فداكار فلان كشور را برای شما به تصویر می‌كشند، در دل و باطن وجدان خودتان نمی‌توانید كار او را تحسین نكنید. هزاران حادثه‌ی به مراتب باارزشتر و بزرگتر از آنچه كه در این اثر هنری نشان داده شده، در دوران هشت سال دفاع مقدّس و در خود انقلاب، در خانه‌ی شما اتفاق افتاد. آیا این زیبایی نیست؟ هنر می‌تواند از كنار این قضیه بی‌تفاوت بگذرد؟ توقّع انقلاب این است و توقّعِ زیاده‌خواهانه‌ای نیست. می‌گویند چرا زیبایی دیده نمی‌شود! كسی كه به این مقوله بی‌اعتناست، نمی‌خواهد این زیبایی را ببیند؟
عزیزان من! عدّه‌ای از شما با تاریخ به‌خوبی آشنا هستید. من هم با تاریخ آشنا هستم. من سطرسطر ورقهای تاریخ هفتاد، هشتاد سال گذشته و قبل از آن را مكرّر در مكرّر خوانده‌ام. ما حقیقتاً یكی از گرفتارترین ملتها در پنجه‌ی گردن‌كلفتی و قلدری قدرتهای جهانی بوده‌ایم. بنده در باب شبه قارّه‌ی هند مطالعات مفصّلی داشته‌ام و كتابی هم در این زمینه نوشته‌ام. وقتی وضعیت ایران را با شبه قارّه مقایسه می‌كنم، می‌بینم بااینكه آنجا استعمار مستقیمِ انگلیسی‌ها وجود داشت، اما به لحاظ فشار انسانی بر یك كشور از ناحیه‌ی قدرتهای اهریمنی دنیا، وضع ما از آن‌ها بدتر بود. آن‌ها از طرف نیروهای خودی و میهنیِ خودشان دچار خیانت و نفاق و فساد و وابستگی‌ نبودند. یك‌مشت انگلیسی به آن كشور وارد شده بودند. خودی‌های آن‌ها عبارت بودند: از گاندی و نهرو و مولانا محمد علی و مولانا شوكت‌علی و جناح و غیره. آن‌ها با انگلیسی‌ها جنگیدند و بسیار هم زجر كشیدند؛ اما وضع ما این‌گونه نبود. انگلیسی‌ها رضا خان را به عنوان یك عامل دست‌نشانده بر سرِ كار آوردند تا كار مورد نظر آن‌ها را انجام دهد. این حرفها جای انكار نیست؛ حرفی نیست كه من بزنم؛ این حرفها جزو واضحات تاریخ است كه هم گزارشگران نوشته‌اند و هم اسنادی كه بعد از سی، چهل سال منتشر شده، گویای آن است. همین چند روز پیش در سندی از همین قبیل می‌خواندم كه در جلسه‌ای كه سید ضیاء و رضا خان و مأموران انگلیسی بودند، رضا خان گفته بود كه من سیاست سرم نمی‌شود و وارد نیستم؛ هرچه شما دستور بدهید؛ من گوش به فرمانم! همین‌طور هم بود؛ اما لحظه‌ای كه احساس كردند یك‌ذرّه حالت گوش به فرمانی‌اش متزلزل شده و گرایشی، آن هم نه به سمت استقلال حقیقی، بلكه به سمت آلمان هیتلری پیدا كرده است- طبیعتاً وقتی رضا خان به هیتلر نگاه كند، به هیجان می‌آید و لذّت می‌برد- او را كنار زدند و پسرش را بر سرِ كار آوردند. این‌ها جزو واقعیّات كشور است.
كشور ایران با همه‌ی این خصوصیات فرهنگی عمیقی كه شما می‌گویید و راست هم می‌گویید و من هم به همینها اعتقاد دارم، تحقیر شد. پنجاه، شصت سال كسانی بر ما حكومت كردند كه آورنده‌ی آنها، نه این‌كه ما نبودیم - چون در ایران حكومت مردم به این صورت اصلاً سابقه نداشت - بلكه دلاوریِ خودشان هم نبود. ای كاش اگر دیكتاتور بودند، اقلاًّ مثل نادرشاه با زور بازوی خودشان، یا مثل آغامحمدخان با حیله‌گری خودشان بر سر كار آمده بودند؛ اما این‌طور نبود. دیگران آمدند و آنها را بر این ملت مسلّط كردند و تمام منابع مادّی و معنوی این ملت را به غارت بردند. با رنجها و محنتهای بسیاری، حركت عظیمی در مقابل این پدیده‌ی شوم اتّفاق افتاد و توانست با فدا كردن جانها و با عریان كردن سینه‌ها در مقابل دشنه‌ی دشمن غدّار، به جایی برسد. این زیبا نیست؟ هنر چگونه می‌تواند از كنار اینها بی‌تفاوت بگذرد؟ این توقّعِ انقلاب است. هنر انقلابی كه ما از اوّل انقلاب همین‌طور گفتیم و آن را درخواست كردیم، این است. آیا این توقّعِ زیادی است؟ موسیقی و فیلم و تئاتر و نقاشی و سایر رشته‌های هنریِ شما باید به این مقوله بپردازد؛ اینها چیزهای لازمی است. توقّعِ انقلاب از هنر و هنرمند، یك توقّعِ زورگویانه و زیاده‌خواهانه نیست؛ بل مبتنی بر همان مبانی زیباشناختی هنر است.1380/05/01

لینک ثابت
نمونه هایی از تسلط بیگانگان بر ایران در عصر مشروطه و دوران پس از آن

كشور ما هرگز استعمار نشد؛ یعنی بیگانگان نتوانستند به این كشور بیایند و یك حكومت غیر ایرانی - حكومت مثلاً انگلیسی؛ چون انگلیسیها این‌جا مسلّط بودند - تشكیل دهند. ملت ایران این را اجازه نداد؛ اما هرچه توانستند - در آن‌جایی كه می‌توانستند و در دورانی كه قادر بودند - نفوذ خودشان را در ایران توسعه دادند.
من چهار نمونه را از تاریخِ نزدیكِ خودمان تاریخ صد سال پیش به این طرف به شما عرض كنم. این چهار نمونه به ما نشان می‌دهد كه وقتی یك قدرت بیگانه بر دستگاه‌های سیاسی و فرهنگی یك كشور مسلّط شود، بر سر آن كشور و آن ملت چه می‌آید.
یك نمونه، نمونه‌ی مشروطیت است. می‌دانید، دوران استبداد حكومت قاجار مردم را به جان آورده بود. مردم قیام كردند، دلسوزان جامعه قیام كردند؛ پیشرو آن‌ها هم علمای دین بودند. در نجف، مرجع تقلیدی مثل مرحوم آیت‌اللّه آخوند خراسانی؛ در تهران سه نفر عالم بزرگ مرحوم شیخ فضل الله نوری، مرحوم سید عبد الله بهبهانی، مرحوم سید محمّد طباطبایی پیشوایان مشروطه بودند. پشتوانه‌ی این‌ها هم دستگاه حوزه‌ی علمیه در نجف بود. این‌ها چه می‌خواستند؟ این‌ها می‌خواستند كه در ایران عدالت برپا شود؛ یعنی استبداد از بین برود. وقتی‌كه جوش و خروش مردم دیده شد، دولت انگلستان كه آن وقت در ایران نفوذ بسیار زیادی داشت و از عواملی در میان روشن‌فكران برخوردار بود، این‌ها را دید و نسخه‌ی خودش را به این‌ها القاء كرد. البته در بین همان دلسوزان هم عدّه‌ای از روشن‌فكران بودند. حقّ آن‌ها نباید ضایع شود؛ لیكن یك عدّه روشن‌فكر هم بودند كه مزدور و خود فروخته و از عوامل انگلیس محسوب می‌شدند. باری؛ مشروطه، قالب و تركیب حكومتیِ انگلیس بود. این روشن‌فكران به جای اینكه دنبال دستگاه عدالت باشند و یك تركیب ایرانی و یك فرمول ایرانی برای ایجاد عدالت به وجود آورند، مشروطیت را سر كار آوردند. نتیجه چه شد؟ نتیجه این شد كه این نهضت عظیم مردم كه پشت سرِ علما و به نام دین و با شعار دین خواهی بود، بعد از مدّت بسیار كوتاهی منتهی به این شد كه شیخ فضل الله نوری را كه این شهید بزرگوار همین‌جا مدفون است در تهران به دار كشیدند. اندك زمانی بعد، سید عبد الله بهبهانی را در خانه‌اش ترور كردند. بعد از آن‌هم سید محمّد طباطبایی در انزوا و تنهایی از دنیا رفت. آن‌وقت مشروطه را هم به همان شكلی كه خودشان می‌خواستند برگرداندند؛ مشروطه‌ای كه بالاخره منتهی به حكومت رضاخانی شد!
نمونه‌ی دوم، خودِ حكومت رضا خان است. انگلیسی‌ها قراردادی را با دولت قاجاریه در میان گذاشتند كه براساس آن قرارداد، تمام مسائل مالی و تمام مسائل نظامی كشور ایران در قبضه‌ی انگلیسی‌ها قرار می‌گرفت. مرحوم سید حسن مدرّس، آن عالم آگاه، با این قرارداد مخالفت كرد و نگذاشت این لایحه در مجلس شورای ملیِ آن روز تصویب شود. بعد كه انگلیسی‌ها از اینجا محروم شدند و دیدند نمی‌شود این‌طوری عمل كرد، به فكر تازه‌ای افتادند. فهمیدند باید در ایران یك دیكتاتور را بر سرِ كار بیاورند تا امثال مدرّسها را قلع‌وقمع كند؛ با مردم با كمال خشونت رفتار كند؛ خواسته‌های انگلیس را اعمال كند. لذا رضا خان را بر سرِ كار آوردند. ماجرای به سلطنت رسیدن رضا خان در ایران، یكی از ماجراهای بسیار عبرت‌انگیز تاریخ ماست. ماجرایی است كه همه‌ی جوانهای این كشور، امروز باید بدانند. هرج‌ومرج قبل از رضا خان، به وسیله‌ی مشت پولادین رضا خان و با كمك دولت انگلیس از بین رفت و یك نظم تحمیلی و استبدادی در كشور به وجود آمد كه پنجاه و پنج سال ادامه پیدا كرد. نفوذ انگلیس در دستگاه‌های سیاسی و فرهنگی كشور ما، مردم را تحت فشار قرار داد.
نمونه‌ی سوم، نمونه‌ی شهریور 1320 است كه رضا خان به وسیله‌ی حامیان قبلی خود از سلطنت عزل شد و از ایران بیرون رفت. محمّد رضا را بر سرِ كار آوردند؛ با قرار تسلیم محض در مقابل انگلیسی‌ها! هر كاری آن‌ها می‌خواستند، انجام می‌داد؛ دیگر احتیاج به استعمار نبود! وقتی‌كه یك خائن ایرانی حاضر است در مقابل كمكِ بیگانه، بر ملت ایران سلطنت و حكومت كند و خواسته‌ی آن بیگانه را در ایران اعمال نماید، دیگر چه لزومی دارد زحمت استعمار را به خودشان بدهند!؟ این كار را كردند.
بعد، نمونه‌ی چهارم پیش آمد. و آن مرداد سال 1332 هجری شمسی بود. بعد از آنكه حكومت مصدّق را سرنگون كردند البته قبلًا مرحوم آیت‌اللّه كاشانی را با ترفندهای خودشان منزوی كردند، كنار زدند و با بی‌تدبیری‌هایی كه انجام گرفت كنار گذاشتند باز سرِ كار آمدند و وارد ایران شدند و توانستند با نفوذ خود، با ایادی خود، با فعالیت خود، كودتای 28 مرداد را به وجود آورند و محمّد رضا را كه از ایران فرار كرده بود، به ایران برگردانند. بیست و پنج سال بعد از آن، حكومت دیكتاتوری سیاه پهلوی ادامه پیدا كرد. این چهار مقطع است؛ این‌ها همه عبرت‌انگیز است.
یك ملت وقتی اجازه بدهد كه یك قدرت بیگانه در دستگاه‌های سیاسی او یا در دستگاه‌های فرهنگی او نفوذ كند، سرنوشت این ملت همین است‌.1379/07/14

لینک ثابت
ایجاد ذلت و سرافکندگی برای ملت ایران در قرارداد تركمانچای

جنگ، یكی از محیطترین حوادث برای یك ملت است. ما همگی این را با وجود خودمان، با گوشت و پوست و احساس و ادراك خودمان مشاهده كردیم. این نیست كه فقط در تاریخ چیزی خوانده، یا به آمارها مراجعه كرده باشیم. لیكن نكته‌ی مهم این است كه ملتها می‌توانند این‌ حادثه‌ی پُرخسارت را به یك فرصت و به یك سرمایه تبدیل كنند. می‌دانید؛ خسارت جنگ هم فقط این نیست كه عزیزان ملت به كام مرگ كشانده می‌شوند یا ویرانیهایی به بار می‌آید و سرمایه‌هایی بر باد می‌رود. اگر در جنگی عزم ملی و خردمندی سردمداران كشور به كمك كشور نیاید، آن سرافكندگی و ذلّت و هزیمت معنوی‌ای كه بر دوش آن ملت سنگینی خواهد كرد، شاید از همه‌ی این خسارتها بالاتر است
امروز بیش از صد و پنجاه سال و نزدیك به دویست سال از قرارداد ننگین تركمانچای می‌گذرد. هر ایرانی كه آن تاریخ را بخواند، بعد از گذشت نزدیك به دو قرن، در روح خود احساس شرمساری، حقارت و شكست می‌كند و از خود می‌پرسد: چطور در حادثه‌ای به آن عظمت، سردمداران كشور قادر نشدند عزم ملی و سرمایه‌های مادّی و معنوی كشور را به كمك هویّت ملی این كشور به میدان بیاورند؟! لشكر مهاجم دشمن تا قلب كشور آمد؛ بعد با التماس و درخواست و پیشكش دادن و وساطت دشمنانِ دوست‌نما و خسارتهای فراوان ملی و آن اهانت‌هایی كه به ملت ایران شد، قبول كرد كه قدری عقب بنشیند، درحالی‌كه هفده شهر قفقاز را از ایران گرفته و كشور را از بخشی از پاره‌ی تن خودش محروم كرده بود! امروز هم كه شما این حادثه را در ذهن خودتان یا در كتاب تاریخ مرور كنید و ببینید بر ملت ایران در آن حادثه‌ی تلخ چه گذشت، احساس خجلت و احساس سرافكندگی و ذلّت می‌كنید. همین‌طور شبیه این، در حوادث جنگ بین‌الملل دوم، همین شهر تهران محل خودنمایی و پُز دادن افسران كشورهای مختلف شد كه در خیابانها راه بروند، به ایرانی با چشم تحقیر نگاه كنند، از او كار بكشند، به او اهانت و به نوامیس او تجاوز كنند. این یك نوع بود، آن نوع دیگری بود. این‌ها نشانه‌ی یك خسارت بزرگ برای یك ملت در یك جنگ است.
در جنگی كه در سال 1359 در این كشور رخ داد، همه‌ی این حوادث ممكن بود. آنهایی كه می‌خواستند قطعه‌ای از خاك ایران را از ایران جدا كنند، هدفشان فقط این نبود كه ایران را از آنچه كه هست، قدری كوچكتر كنند. هدف این بود كه این ملت را برای قرنها - حداقل یك قرن، دو قرن - با احساس حقارت سرِ جای خود بنشانند. و در مردمی كه جرأت كرده بودند مقابل امپراتوری عظیم استكبار جهانی قیام كنند؛ برخلاف همه‌ی عرفهای بین‌المللی، یك حكومت صددرصد مردمی را كه به هیچ قدرتی در دنیا باج نمی‌دهد، سر كار بیاورند، روحیه‌ی شجاعت و خودباوری را بمیرانند. آنچه كه برای آنها غایت مطلوب بود، این بود.1379/07/06

لینک ثابت
تسلط انگليس و امريكا بر حکومت، منابع و فرهنگ ايران تا قبل سال 57

استكبار وارد هر كشوری می‌شود، سعی می‌كند آن كشور را تهی كند؛ یعنی تا هر جا بتواند، همه چیز آن كشور را به نفع خود مصادره می‌كند. امروز خودِ امریكاییها... در صف مقدّم و بعضی قلم به مزدهای واقعاً حقیر و پست، و شاید هم یك عدّه گول خورده و غافل در داخل كشور ما در صفِ پشت سر آنها خیال می‌كنند كه اگر امریكا ارتباطاتش با كشوری - مثلاً جمهوری اسلامی - عادّی شد و رابطه برقرار كردند، ناگهان همه‌ی مشكلات اقتصادی ملت ایران حل خواهد شد! اگر كسی این‌طور فكر كند، خطای عظیمی مرتكب شده است. ملت ایران، ارتباط با امریكا را یك دوره تجربه كرده است. امریكاییها از سال سی‌ودو كه زمام قدرت استكباری را در ایران در دست گرفتند، تا سالهای پنجاه‌وشش و پنجاه‌وهفت هرچه داشتیم، از ما گرفتند؛ هرچه بوده است، بردند. اغلب گرفتاریهای امروز ملت ایران مربوط به آن دوران و همچنین دوران تسلّط انگلیسیهاست. انگلیس هم مثل امریكاست؛ فرقی نمی‌كند. قبل از امریكاییها، انگلیسیها بر سیاست ایران مسلّط بودند. از اواخر دوران قاجار تا روی كار آمدن رضاخان، تا بعد - تا سال سی‌ودو - همه چیز در ایران در دست انگلیسیها بود. حكومت می‌آوردند، حكومت می‌بردند؛ نفت را می‌بردند، منابع را می‌بردند؛ فرهنگ را رقم می‌زدند و هر كار می‌خواستند، می‌كردند. بعد هم امریكاییها آمدند و در آن رقابت بین‌المللی خودشان، از انگلیسیها تحویل گرفتند؛ مثل یك منطقه‌ی مفتوحه! یك ملت، با ارتباط با دولتی كه اهداف استكباری دارد، هیچ خیر و سودی نمی‌برد.1378/08/12
لینک ثابت
شدت انحصارات خارجی در بیست سال آخرِ زندگى ناصرالدّینشاه

در بیست سال آخرِ زندگى ناصرالدّینشاه، انحصارات خارجى پدر این مملکت را درآورد. انگلیسیها مى‌آمدند انحصارى مى‌گرفتند - انحصار گمرکات، انحصار دخانیات، انحصار راه‌آهن و ... - باز روسها از آن طرف مى‌آمدند و مى‌گفتند شما به رقیب ما امتیاز این معامله انحصارى و این به اصطلاح تجارت را دادید، باید به ما هم بدهید؛ به آنها هم چیزى مى‌دادند! بعدها اسم این را «موازنه مثبت» گذاشتند؛ موازنه بین روس و انگلیس در سیاست خارجى و ارتباطات اقتصادى؛ منتها بر مبناى مسابقه! یک چیزى به این قدرت بدهند، دیگرى فردا بگوید چرا به من ندادید؛ اینها هم بگویند بگیر این هم مال تو! باز او بگوید مال من کم شد، بگویند این هم مال تو! ایران را به نفع خاندان سلطنت - یعنى همان ناصرالدینشاه و درباریها و هر کسى که بتواند از این سفره یغما لقمه‌اى ببرد - غارت مى‌کردند.1377/02/22
لینک ثابت
تاریخچه مجاهدت مردم بندرعباس در طول تاریخ معاصر ایران

شاید در میان شهرهای کشورمان، غیر از بندرعبّاس، شهری نداشته باشیم که تاریخچه‌ی بنای آن همراه با مبارزه‌ی قهرمانانه‌ی مردمی با خارجیان باشد و اساساً شهر بر این اساس شکل گرفته باشد. اگر هم باشد، بسیار معدود است. شهر بندرعبّاس، از آغاز بر اساس مبارزه با اشغالگران پرتغالی شکل گرفت؛ بیگانگانی که طبق عادت همه‌ی استعمارگران، محلّ و زمین و دریا و امکانات و بلکه مردم را متعلّق به خود و مملوک خود خیال می‌کردند. از آن سر عالم، گروهی اروپایی آمده بودند و منطقه‌ی حسّاس تنگه‌ی هرمز و لبِ این آبراه عظیم تجاریِ جهانی و تاریخی را اشغال کرده بودند. تقریباً چهارصد سال قبل، مردم ایران با فرماندهی فرماندهان غیور و میهن‌دوست و بیگانه‌گریز، توانستند این پایگاه مهم را که متعلّق به خودشان بود، از دست بیگانه خارج کنند و از آن وقت این‌جا شد بندرعباس؛ به عنوان یک شهر، به عنوان یک پایگاه اساسی و حسّاس برای هم تجارت و هم نظارت بر این آبراه عظیم و مهّم جهانی. بعد از آن، انگلیسیها و هلندیها و انواع و اقسام بیگانگان، در این منطقه بساط حاکمیت و زورگویی خودشان را گستردند. بالاخره ملت ایران بر همه‌ی آنها فائق آمده و این منطقه و این ساحل حسّاس، به صاحبان حقیقی و اصلی آن متعلّق شده است.1376/11/28
لینک ثابت
تلاش استعمارگران در جنگ بين‌الملل اوّل برای ایجاد پایگاهی مسیحی در آذربایجان ایران

مردم استان آذربایجان غربی یعنی این بخشی كه در تقسیمات كشوری ما، امروز به نام آذربایجان غربی شناخته می‌شود - در گذشته‌ی تاریخ - یعنی در همین دوران نزدیك به زمان ما - بعد از مشروطه تا امروز، در قضایای مختلفی، امتحانهای بسیار خوبی داده‌اند. آخرین امتحان، در جنگ تحمیلی بود كه این استان، با شهدای بزرگش، با رزمندگانش و سردارانش، با شهید باكریِ پر افتخار و سربلندش و مرد و زنِ پشتیبان و شجاعش، بهترینِ امتحانها را داد. قبل از دوران جنگ تحمیلی هم كه هنوز در اغلب استانهای كشور، هیچ خبری از جنگ و درگیری و زد و خورد نبود، این استان در گیر مبارزه با ضدّ انقلاب و فتنه جویان و تحریك‌شدگان بود. آن‌جا هم مردمِ این استان امتحان خوبی دادند. هم مردم ترك، هم مردمِ كُرد توانستند بهترین موضع را در مقابل فتنه جویان و فتنه گران و ضدّ انقلاب اتّخاذ كنند. اگر كسی قبل از این دوران؛ یعنی تاریخ نزدیك به زمان ما را هم خوانده باشد و مطالعه كند، خواهد دید كه باز هم مردم این استان پر افتخار، در دوران تهاجم قدرتهای بیگانه به این كشور، یعنی در دوران جنگ بین‌الملل اوّل - كه از جمله نكات بسیار مهمّ همین نقطه است؛ آن هم بخصوص در این استان - بهترین امتحانها را دادند. یعنی تجربه‌ای كه این استان، در قضایای اواسط جنگ بین‌الملل اوّل دید و از سر گذراند، یكی از قضایایی است كه در سایر نقاط ایران، اصلاً سابقه ندارد.
شما جوانان - بخصوص - باید روی این نكته توجّه كنید و در نوشته‌های مورّخین و گزارشگران مسائل ایران، باید این نكته بیاید؛ كه متأسفانه خیلی كمرنگ است یا نیست. آن نكته این است كه در جنگ بین‌الملل اوّل، نمایندگان دو، سه كشور از كشورهای مسیحیِ دنیا، در این حول و حوش حضورِ ضعیفی داشتند. نمایندگان روسها، انگلیسیها و آمریكاییها هم در این استان حضور داشتند. به چه اسمی؟ به اسم معلّم، به اسم پزشك و از این قبیل. درست توجّه كنید! با این‌كه این كشورها در سیاستهای مختلف، به شدّت با یكدیگر معارضه و دشمنی داشتند، امّا در این نقطه‌ی از دنیا، ناگهان به فكر افتادند كه به كمك یكدیگر، یك پایگاه استعماری به مركزیّت همین منطقه‌ی ارومیه و خوی و ماكو و به وجود آورند. یعنی شبیه آن چیزی كه بعدها در فلسطین اشغالی به وجود آمد. منتها آن‌جا به اسم یهودی‌گری، این‌جا به اسم مسیحیّت!
مردم این استان سالهای متمادی، در كنار جمعی از هم میهنان مسیحی ما زندگی می‌كردند؛ امروز هم زندگی می‌كنند؛ در آینده هم زندگی خواهند كرد - مثل برادر و خویشاوند - با هم هیچ مشكلی هم، نه آن روز داشتند، نه امروز دارند و نه در آینده خواهند داشت. یعنی در این استان، تعدادی از هم میهنان ایرانی ما، از آشوری و ارمنی و مسیحیان كاتولیك و پروتستان، حضور دارند؛ آن روز هم بودند. مسلمانان هم با آنها دوستانه، آنها هم با مسلمانان برادرانه و دوستانه رفتار می‌كردند. بین آنها هیچ مشكلی وجود نداشت. امّا نكته‌ی عبرت‌آموز این است كه نمایندگان كشورهای خارجی و استعمارگر، چون دیدند تعدادی مسیحی در این استان وجود دارد، به طمع افتادند كه شاید بتوانند با تحریكات مذهبی و فرقه‌ای و دینی، پایگاهی از مسیحیت در این بخشِ از ایران به وجود آورند و این بخش را از ایران جدا كنند.
یكی از امتحانهای سخت برای این استان - یعنی برای ارومیه، سلماس، خوی، ماكو و شهرهای دیگرِ این منطقه - پیش آمد. در همان برهه از زمان و تاریخ بود كه نمایندگان دولت آمریكا، دولت روسیه‌ی تزاری و دولت انگلیس، در این نقطه، توطئه‌ی مشتركی را طرّاحی كردند و فتنه‌ی عجیبی به راه انداختند. هزاران نفر از مسلمانان و مسیحیان، در این فتنه، در همین ارومیه و سلماس و بقیه‌ی نقاط كشته شدند. من وقتی آنچه را كه بر این استان و بر این شهرها در آن برهه گذشته است، به یادم می‌آورم، قلبم متلاطم می‌شود. كاری كردند كه مورّخ می‌نویسد: «در اطراف سلماس، دیگر هیچ آبادی‌ای باقی نماند. هزاران نفر در ارومیه كشته شدند. با مردم این منطقه كاری كردند كه وقتی عثمانیهای متجاوز وارد مرزهای ایران و وارد ارومیه و خوی شدند، مردم از آنها استقبال كردند»! البته خود آنها هم كه آمدند، بعد ظلم و جور زیادی كردند تا بیرون رانده شدند. اما ببینید بر اثر تحریك اروپاییها و آمریكاییها، زیر نامهای موجّه - به اسم كمك به مردم، به اسم پزشك و بیمارستان و مدرسه و امثال آن - آن روز چه بر سر مردم آورده بودند كه مردم، از عثماینهای متجاوز، با آغوش باز استقبال كردند!
امّا مردم این منطقه، با این‌كه خیلی سختیها دیدند و با وجود تحریكات دشمنان، توانستند اوّلاً با شجاعت و با مقاومت و ایستادگی، دشمنان را بیرون كنند، ثانیاً - و از این بالاتر - همان برادری گذشته را، باز هم در بین خودشان بر قرار كردند. گروههای مسلمانان با یكدیگر متّحد شدند و تحت تأثیر تحریك دشمن قرار نگرفتند و جنگ شیعه و سنّی، جنگ ترك و كرد، جنگ مسلمان و مسیحی به راه نینداختند. این رشد مردم این استان را نشان می‌دهد. من همیشه در دلم، این رشد مردم استان را تحسین كرده‌ام.1375/06/27

لینک ثابت
رضاخان؛ عامل انگلیس برای مخالفت با حوزه‌های علمیه و روحانیت

اگر می‌بینید همه‌ی آدمهای حسابیِ ایران با رضاخان مخالفند، به خاطر آن است كه آدم لاتِ بی سر و پایی بود كه اصلاً اسم دین را نشنیده و مزه‌ی آن را هم نچشیده بود. او در یك خانواده‌ی بی‌سوادِ لاابالی و دور از معارف دینی تربیت شده بود و وقتی هم كه بزرگ شد، در میان قهوه‌خانه‌ها و میخانه‌ها و الواط پرسه می‌زد. اصلاً رضاخان كسی نبود كه با دین سر و كاری داشته باشد. مزاجش آماده‌ی معارضه با دین - آن هم به قصد براندازی - بود. آدمهای ضعاف النفسِ بددلِ كج سلیقه‌ای هستند كه گاهی از كارهای به اصطلاح عمرانی رضاخان تعریف می‌كنند و مثلاً می‌گویند او راه آهن كشید و امنیت را برقرار كرد! باید از اینها پرسید كه آیا احداث راه‌آهن و ایجاد امنیت برای مردم بود یا برای قدرتهای خارجی؟! چه كسانی از این كارهای به اصطلاح عمرانی سود می‌بردند؟ در حقیقت رضاخان عاملی بود كه انگلیسیها او را وارد صحنه كردند تا نظام دینی را در ایران به هم بریزد. به همین خاطر در سال 1314 شمسی گذاشتن عمامه و حضور روحانیّت در جامعه را ممنوع كرد و نظام حوزه‌ی علمیّه را به هم زد و روحانیت را مجبور به خانه نشینی كرد. زمانی كه او رفت و پسرش - محمدرضا - بر سرِكار آمد و بر امور مسلّط شد، همین نیّت را داشت و همین هدف و راه را - البته به شكلهای مدرنتر و پیشرفته تر - دنبال كرد و تا روزی كه انقلاب پیروز شد، در این زمینه جلو رفت.1374/06/14
لینک ثابت
پايگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله‌العظمی سيدعلی خامنه‌ای (مد‌ظله‌العالی) - مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی