newspart/index2
حاکمیت دین / حکومت دینی
طراحی این صفحه تغییر کرده است، برای ارجاع به صفحه‌ی قبلی اینجا کلیک کنید.
مقابله امام خمینی(ره) با وابستگی و فساد بر جای مانده از دوران طاغوت با نسخه اسلام

او[امام خمینی(ره)] این میدان[مبارزه با طاغوت] را طی كرد تا به نقطه‌ی نزدیك پیروزی یعنی سال 1357 رسید. امام حالا در مقابل حادثه‌ی عجیبی قرار گرفته است و آن، پیروزی نهضت اسلامی به پشتیبانی یك ملت با همه‌ی وجودش است. آن پیروزی، نه فقط پیروزی بر یك رژیم فاسد و ارتجاعی بود، بلكه آن رژیم فاسد چون از پشتیبانیِ تقریباً همه‌ی قدرتهای استكباریِ آن روز برخوردار بود، این پیروزی، پیروزی بر همه‌ی آن قدرتهای استكباری به حساب می‌آمد. او می‌خواهد این مملكت را با سلیقه و نظر و نسخه‌ی اسلام اداره كند. در مقابل او چیست؟ كشوری كه نزدیك دویست سال از جوانب گوناگون بر آن فشار آوردند تا همه‌ی خصوصیات ممتاز یك ملت بزرگ را در آن بكوبند و ضعیف و سركوبش كنند. اگر به تاریخ این دویست سال اخیر مراجعه كنید، عظمت كار امام را بهتر درمی‌یابید. من تأكید می‌كنم كه جوانان، این مقطعِ تاریخی را بخوانند. دستگاه‌های تبلیغی هم حقایقی را كه در این مدّت بر سر این كشور آمده، برای مردم تبیین كنند. به نظر من در این خصوص كار كمی شده است. از اوایل قرن نوزدهم میلادی كه مأمور انگلیسی «سرجان ملكم» از مرز هندوستان وارد ایران شد؛ یعنی از زمان حكومت فتحعلی شاه قاجار كه با هدایای اغواكننده و گران‌قیمت برای رجال درباری و سیاستمداران فاسد وارد ایران شدند و استعمار انگلیسی، یا به تعبیر دیگر، نفوذ ویرانگر انگلیسی چون استعمار به معنای متداولش در ایران پیش نیامد؛ اما بدتر از استعمار پیش آمد حكومتهای ایرانی را به شدّت در مشت گرفت و هر كار خواست به وسیله‌ی آن‌ها انجام داد؛ از آن روز تا روزی كه انقلاب پیروز شد، در حدود صد و هفتاد، هشتاد سال طول كشیده است. در تمام این مدّت، همه‌ی عوامل قدرت قدرتهای بزرگ جهانی، عوامل قدرت نظامی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، اخلاقی كار كرده بودند برای اینكه این ملتِ ریشه‌دارِ تاریخیِ بافرهنگِ شجاعِ بزرگ را آن‌چنان ضعیف و خُرد و ناامید و مأیوس كنند كه هیچ خطری از ناحیه‌ی آن، قدرتهای بزرگ را تهدید نكند. امام در مقابل چنین واقعیتی قرار گرفت. البته از این صد و هفتاد، هشتاد سال، عمده‌ی مدّتش دولت انگلیس، از سال سی و دو به بعد دولت امریكا و در اواسط هم نفوذ دولت روسیه و رقابتهای روس و انگلیس در ایران بود؛ در دوران قاجاریه یك طور، در دوران رژیم پهلوی به مراتب خطرناك‌تر و سخت‌تر. آن‌ها هر كاری توانسته بودند، با این ملت كردند. نتیجه این شد كه در مقابل امام، كشوری وجود داشت كه از لحاظ سیاسی وابسته و تابع بود. هر كاری كه دولت امریكا در آن برهه اراده می‌كرد، در ایران انجام می‌گرفت. هر كاری می‌خواستند، می‌توانستند بكنند؛ در زمینه‌ی اقتصادی، در زمینه‌ی نفت، در زمینه‌ی انتصابات، در زمینه‌ی دولتها فلان دولت برود، فلان دولت بیاید در زمینه‌ی ارتباطات بین‌المللی، در زمینه‌ی عادات و رفتاری كه بر مردم تحمیل می‌شد، در زمینه‌ی دانشگاهها. بنابراین، هر كار می‌خواستند در ایران بكنند، می‌توانستند. ما كاملًا تابع و وابسته شده بودیم. از لحاظ اقتصادی، كاملًا مصرف‌كننده و فقیر بودیم؛ همه چیز را باید وارد می‌كردیم. من یك‌وقت گفتم، اما بعضیها باور نمی‌كردند؛ اما باور كنید كه در كشور ما «دسته‌ی بیل» وارد می‌كردند؛ سوزن خیاطی وارد می‌كردند؛ انواع و اقسام خوراكیها وارد می‌كردند؛ انواع و اقسام محصولات صنعتی وارد می‌كردند! همه چیز مصرفی بود؛ یعنی این ملت، این استعدادها، این مغزها و این جوانان، قدرت یا فرصت این را نداشتند كه بخشی از نیازهای خودشان را خودشان تولید كنند، كه‌ بتوانند بگویند ما به خارج احتیاجی نداریم. اگر صنعتی را هم در داخل كشور می‌آوردند مثل صنعت اتومبیل‌سازی، یا ذوب آهن و امثال این‌ها، كه به شكل بسیار ناقصی وارد كشور شده بود سرتاپای آن صنعت، وابستگی بود. وسایل پیشرفته و مدرنی هم كه می‌فروختند مثل هواپیماهای جنگی اجازه‌ی تعمیرش را حتّی به داخل نمی‌دادند؛ تعمیرش هم باید در خارج انجام می‌گرفت! از لحاظ اقتصادی، صددرصد وابسته و مصرف‌كننده؛ از لحاظ علمی، تقریباً صفر؛ این ملت هیچ حرف تازه‌ای در بازار علم و دانشِ نویِ جهانی نداشت. در دانشگاهها كه البته از لحاظ كمیت هم بسیار كم بودند؛ كه در آخرین سالهای رژیم پهلوی، در حدود یك دهم وضعِ فعلی، دانشجو در كشور بود اگر درسی در كلاسی گفته می‌شد در هر زمینه‌ای؛ چه علوم انسانی، چه علوم فنّی و صنعتی، چه علوم طبیعی همان حرفهای دیگران بود؛ چیز نویی از لحاظ علمی وجود نداشت! از لحاظ ثروت ملی، غارت‌زده بودیم: نفت را می‌بردند، معادن را می‌بردند، همه چیز را می‌بردند؛ با هر قیمتی كه خودشان می‌خواستند! از لحاظ اجتماعی و وضعیت فقیر و غنی، كشور به شدّت مفلوك بود. هزاران، بلكه دهها هزار روستا در این كشور بود كه برق و آب تصفیه شده و امثال این‌ها را نه دیده بودند، نه امیدش را داشتند! فقط به تهران و چند شهر بزرگ می‌رسیدند؛ آن هم به آن شكلی كه همان روز تهران یكی از كثیف‌ترین و زشت‌ترین پایتختهای دنیا
محسوب می‌شد! فقط به خودشان می‌رسیدند؛ هرجا خودشان جا پایی داشتند، آنجا فرودگاه هم بود، وسایل راحتی هم بود؛ اما آنجایی كه مربوط به خودشان نبود، به‌كلّی رها شده بود! شكاف طبقاتی در اعلی درجه‌ی خود بود. از لحاظ اخلاقی، ترویج فساد بود. در دوره‌ی پیش از انقلاب همان سالهای اواخر دهه‌ی چهل و اوایل دهه‌ی پنجاه بارها در سخنرانیهایی كه برای جوانان تشكیل می‌شد، از روی شواهد و قرائن می‌گفتم این وضعیتی كه ما از لحاظ بی‌بندوباری و بی‌حجابی و فحشا در كشورمان داریم، در كشورهای اروپایی نیست! واقعا هم نبود؛ من اطّلاع داشتم. البته در كشورهای اروپایی ممكن بود فلان مركزِ فسادی وجود داشته باشد؛ اما عرف زندگی مردم در آنجا مثلًا وضع و پوشش و رفتار زنان بهتر از آن چیزی بود كه انسان بخصوص در بعضی از شهرهای ما ملاحظه می‌كرد و می‌دید! از لحاظ اخلاقی، مردم دچار انواع و اقسام آسیبهای اخلاقی بودند؛ نه فقط اخلاق شهوانی. توسط آن‌ها، ارتباطات مردم، مراودات مردم، تكیه و اعتماد مردم، همه‌اش آفت‌زده شده بود. این‌طوری پیش برده بودند و اداره كرده بودند؛ بحثِ تعمّد بود. مردم را بی‌حال و بی‌حوصله و ناامید می‌خواستند. اخلاقهای پیش‌برنده‌ی یك ملت، امید و تحرّك و جدّیت است. ملتی كه ناامید باشد، ملتی كه از آینده‌ی خود مأیوس باشد، ملتی كه خود را تحقیر كند، پیشرفت نخواهد كرد. هر جنسی كه گفته می‌شد در داخل تولید شده است، خودِ این داخلی بودن، معنایش این بود كه ارزشی ندارد! خود افراد، تحصیل‌كرده‌ها، دیگران، به هم می‌گفتند كه ایرانی یك لولهنگ آن آفتابه‌های گِلی قدیمی هم نمی‌تواند بسازد! یعنی نسل پیشرفته‌ی علمی هم نسبت به آینده‌ی علمی این كشور ناامید بود. این، آن مشكل اخلاقی است. ما از قافله‌ی علم و تمدّن دنیا عقب بودیم. از لحاظ نظام حكومتی و حكّامی كه بر این كشور حكومت می‌كردند، یكی از مرتجع‌ترین حكومتها را داشتیم. سلطنت موروثی بود؛ یك نفر بمیرد، مردم مجبور باشند فرزند او را در هر سنّی، با هر شرایطی و با هر خصوصیّاتی، به حاكمیت مطلق خودشان قبول كنند؛ نه معیاری، نه علمی، نه تقوایی، نه عقلی، هیچ‌چیز ملاك نباشد! چنین رژیمی را در ایران در قانون اساسی هم برده بودند؛ قانون اساسی‌ای كه زیر چكمه‌های رضا خان و زیر برق نگاههای مأموران رضاخانی در همین تهران تصویب شده بود. ایران در دنیا ذلیل شده بود. در مجامع جهانی، نامی از ایران به عنوان صاحبِ یك نظر، صاحبِ یك رأی و صاحبِ یك شخصیت، وجود نداشت؛ صدقه‌بگیر و محل آزمایش دیگران شده بود! بعضی از نظرات اقتصادی و غیره را برای اینكه آزمایش كنند، اینجا عمل می‌كردند، تا ببینند چگونه جواب می‌دهد! از لحاظ معنوی، فقیر؛ از لحاظ مادّی، فقیر؛ از لحاظ سیاسی، فقیر؛ از لحاظ شخصیتی، فقیر! امام در مقابل چنین جامعه و چنین كشوری قرار گرفته بود. البته نكته‌ی بسیار مهمی در اینجا وجود داشت و آن این بود كه ملت ایران، ملت بزرگ و بااستعدادی است. آن حالتی كه به وجود آورده بودند، یك حالت عارضی بود. وقتی فریاد امام بلند شد، ملت خود را تكان داد. البته از روزی كه امام شروع كرد، تا روزی كه این اقیانوس عظیم تموّج یافت و به خروش افتاد، پانزده سال طول كشید پانزده سالِ پُررنج اما ملت، ملتی اصیل، ریشه‌دار، بااستعداد، بافرهنگ، باغیرت و بادین بود و توانست خود را از آن حالت تخدیری و خواب‌آلودگی نجات دهد و بلند شود؛ توانست شخصیت خود را در دوران مبارزه بخصوص در یكی، دو سال اخیر نشان دهد. این، آن نقطه‌ی قوّت بود؛ اما آن واقعیتها كه در طول سالهای متمادی بر این كشور تحمیل شده بود و آثارش را در زندگی گذاشته بود، در مقابل امام بود؛ حالا امام می‌خواهد این جامعه را به شكل مطلوب و آرمانی بسازد؛ چه كار باید بكند؟ ببینید چقدر این مهم است؛ شوخی نیست. شما مثلًا به نقطه‌ای رفته‌اید كه مصالح هست، امكانات هست، فضا هست، اما ساختمان ویرانه و درهم ریخته است؛ می‌خواهید از این مصالح و از این فضا، یك بنای شامخ و باعظمت و ماندگار درست كنید؛ هر مهندسی نمی‌تواند این كار را بكند. اینجاست كه آن هویّت و شخصیت عظیم، خودش را نشان می‌دهد. امام به این ملت و به این كشور و به این صحنه و به این مصالح نگاه كرد. او اسلام را می‌شناخت، آرمان‌های اسلامی و احكام اسلامی را هم می‌دانست و می‌خواست با مصالح اسلامی و به دست این مردم، بنای شامخ یك حكومت عظیم، مستقل، سربلند، خوشبخت خوشبخت‌كننده، پیشرونده و جبران‌كننده‌ی ضعفهای گذشته را به وجود آورد. در این مردم، چه چیزی را باید بیش از همه چیز دنبال كند؟ اولویّت چیست؟ امام، اولویّت‌ها را تشخیص داد و انتخاب و دنبال كرد. به نظر من، این اولویّت‌ها در درجه‌ی اوّل دو چیز بود. ما كه از روز اوّل خیلی از فرمایشها و افكار و قضاوتها و نحوه‌ی برخورد امام را با قضایا از نزدیك شاهد بودیم، می‌توانیم درست بفهمیم. امروز شما هم اگر به بیانات امام نگاه كنید، رفتار امام را ببینید و آنچه را كه از امام می‌دانید، جلوتان بگذارید، همین دو چیز را به‌طور برجسته مشاهده می‌كنید: اول، احیای روح خودباوری و استقلال در مردم. در طول سالیان دراز به مردم تفهیم شده بود كه شما نمی‌توانید. هرچه افراد از همه‌ی طبقات روحانی، غیر روحانی، دانشگاهی، عالم، جاهل می‌گفتند، پاسخ می‌دادند كه نمی‌شود و فایده‌ای ندارد. این روحیه باید عوض می‌شد. این‌گونه خُلقیّات اجتماعی، مثل خُلقیّات فردی نیست. خُلقیّات فردی هم به آسانی عوض نمی‌شود؛ اما خُلقیّات اجتماعی خیلی دشوارتر است. امام باید این را به روح خودباوری و اتّكاءِ به نفس و مشی مستقل تبدیل می‌كرد. برای خاطر این خصوصیت، امام باید هیچ‌گونه دخالت و نفوذی را از غیر این ملت بر این ملت تحمّل نكند و نكرد. اینكه می‌بینید امام این‌گونه در مقابل امریكا و در مقابل شورویِ آن روز می‌ایستاد، به‌خاطر این بود. آمریكاییها بیست و پنج سالِ تمام، سرشان را پایین انداخته بودند و به اینجا آمده بودند. سفره‌ی گسترده‌ای بود كه این‌ها و یك‌مشت مزدور، هر كار خواسته بودند، كرده بودند؛ تا ماههای اوّلِ انقلاب هم هنوز قطع امید نكرده بودند! من قضایایی را در ذهن دارم كه حالا وقت نیست آن‌ها را بگویم. امام، به‌كل نوك همه‌ی این پُرمدّعاها را چید! اگر اندك غفلتی از امام سرمی‌زد، از طرق مختلف و از پنجره‌های متعدّد، همان كسانی كه از در بیرون شده بودند، دوباره وارد می‌شدند. امام قرص و محكم جلوِ نفوذ و تسلّط بیگانه را به هر كیفیّتی بست و ایستاد. این اوّلین نقطه بود. دومین چیزی كه امام بر روی آن نهایت اهتمام را داشت، احیای روح دینی و تقویت ایمان در مردم بود؛ همان ایمانی كه در خودش وجود داشت؛ لذا روی مسائل دین تعبّد و هرآنچه كه به دین مربوط می‌شد نهایت كوشش و دقّت را داشت و هیچ حاضر نبود در این زمینه كوتاه بیاید؛ چون دین علاج‌كننده است. وقتی روح دینی در ملتی بود، اثر آن فقط این نیست كه از لحاظ شخصی، مردمِ خوب و پاكیزه و پارسایی خواهند شد؛ اثر روح دینی، در زندگی اجتماعی منعكس می‌شود؛ اگر دینِ درست باشد. برای همین هم بود كه با دینی كه امام ترویج می‌كرد، اسلامی كه امام آن را اسلام ناب می‌نامید، همه‌ی دشمنان بزرگ دنیا و دنباله‌هایشان در داخل كشور، شروع به مخالفت كردند؛ به‌عنوان اینكه این دین، سیاسی و حكومتی است. گاهی هم دایه‌ی دلسوزتر از مادر می‌شدند حالا هم گاهی می‌شوند كه آقا شما دینِ سیاسی و دینِ حكومتی را كه مطرح می‌كنید، دین از نظر مردم ضعیف می‌شود؛ ایمان دینی مردم سست می‌شود! این، درست عكس واقعیت است. وقتی دین در یك جامعه بود، روح فداكاری در آن جامعه هست. وقتی دین در یك جامعه بود، آگاهی و هوشیاری و احساس مسئولیت در یك جامعه هست. اینكه شما می‌بینید امروز در جامعه و كشور ما نسبت به مسائل دینی تا آنجایی كه به اطّلاع مردم می‌رسد در مردم احساس مسئولیت و احساس غیرت هست، این به‌خاطر روح دینی است. دشمن می‌خواهد این روح را تضعیف كند. امام این روح را در همه‌ی اركان جامعه چه اركان حكومتی، چه آحاد مردم به شدّت تقویت می‌كرد؛ یعنی در دولت، در مجلس، در قوّه‌ی قضائیّه، در قوانین، در شورای نگهبان، در انتخابات و در همه چیز، امام بر روی ایمان دینی و تعبّد دینی و تقیّد دینی تكیه می‌كرد. امام این دو خصوصیت را در اولویّتِ اوّل قرار داد. غالب آنچه را كه امام به‌عنوان دستورالعمل در مقابل پای این ملت گذاشته است، مربوط به این دو چیز است.1378/07/09

لینک ثابت
تقابل دو جریان موافق و مخالف حاکمیت دین در اوایل انقلاب

در اوّلِ انقلاب، دو جریان در مقابل هم قرار گرفتند؛ یك جریان، جریان انقلاب و دین و حاكمیت قرآنی و اسلامی و مبانی دینی و ارزشهای دینی بود كه امام رضوان الله تعالی علیه و قاطبه‌ی ملت این راه را دنبال می‌كردند یك جریان هم جریانی بود كه به حاكمیت دین خدا در این كشور راضی نبود. البته بعضی از این‌ها مردمانی بودند كه انگیزه‌شان ضدیّت با اصل دین بود. بعضی دیگر هم انگیزه‌شان حمایت از حضور امریكا و قدرتهای بیگانه بود؛ اما به‌خودی‌خود با دین كاری نداشتند. بعضیشان علی‌الظّاهر متدیّن هم بودند، ولی می‌دانستند كه وقتی نظام و دولتی براساس دین و مبانی دینی بر سرِ كار باشد، دخالت قدرتهای مستكبر و بیگانه امكان‌پذیر نیست؛ این را خوب می‌فهمیدند. لذا به‌جای اینكه در این مسئله و آن مسئله با نظام مباحثه و مجادله كنند، اصل قضیه را مورد سؤال قرار می‌دادند: چرا باید دین در مسائل جامعه دخالت كند؟ چرا باید متولّیان امور دینی یعنی علمای دین اصلًا كاری به كار جامعه داشته باشند؟ چرا باید فقه اسلام كه امور زندگی مردم اعم از دنیا و آخرت را براساس حكم الهی معیّن می‌كند، در قانون و جعل قانون و انتخاب مسئول و امثال این‌ها دخالت داشته باشد؟ بنابراین، بنا كردند با اصل دین مقابله كردن. می‌دانستند كه تا دین و حاكمیت دینی هست، از هیچ طرف راهی برای دشمن وجود ندارد. البته من خواهش می‌كنم كه متفكّران و صاحب‌نظران جامعه، این حرف را درست بشكافند كه چرا وقتی دین هست، دشمن نمی‌تواند بیاید؟ یكی به خاطر خودِ احكام دینی و خودِ آیات قرآنی و خودِ قواره‌ی نظام اسلامی است كه اصلًا اجازه‌ی دخالت به مستكبر و ظالم و توطئه‌گر و غارتگر را نمی‌دهد؛ جهت دیگر این است كه حالا دولتی كه معتقد است نباید به بیگانگان اجازه‌ی ورود داد، با چه ابزاری می‌خواهد هدف خود را محقّق كند؛ جز با ابزار مردم و اراده‌های مردم؟ فقط در حاكمیت دینی است كه اراده‌ی مردم، همراه با عشق، با شور، با ارادت و با اخلاص، همه‌ی وجود آن‌ها را در مقابله‌ی با دشمن بسیج می‌كند. در غیر نظام دینی، چنین چیزی ممكن نیست. این نكته‌ی خیلی مهمّی است. راه اینكه پشتیبانی مردم را از یك نظام جدا كنند، این است كه اعتقادات آن‌ها را در دفاعشان دخالت ندهند؛ بین حضور و اراده و اعتقادات آن‌ها آن هم اعتقادات دینی انفكاك ایجاد كنند؛ كه می‌دانید فرق اعتقاد دینی با اعتقاد حزبی و سیاسی این است كه اعتقاد دینی، ایمان است و در آن، عشق و شور هست. به‌هرحال، این‌ها با اصل دین مقابله می‌كردند. آن جریان اوّل كه جریان انقلاب و جریان دین و جریان اسلام بود صاحب منطق و صاحب حرف بود و در مقابل غوغاگریِ جریان مقابل محكم ایستاد. هركس كه در این صف‌آرایی توان ایستادگیش بیشتر بود، بیشتر مورد تهاجم قرار گرفت. شما نگاه كنید ببینید در طول آن دو سال و اندی كه آن جریانهای مخالف در این كشور خیلی فعّال بودند، علیه چه كسانی توطئه كردند؛ علیه چه كسانی بدگویی كردند؛ با چه كسانی در عالم ذهنیّت و مباحثات و مجادلات بیشتر درافتادند؟ با كسانی بیشتر دشمنی می‌كردند كه می‌دیدند در عالم روشنگریِ افكار مردم، این‌ها توان بیشتری دارند. بعضیها را با تهمت از میدان خارج می‌كردند؛ بعضیها را با تضعیف و اهانت از رو می‌بردند؛ لیكن بعضی مثل شهید بهشتی را نمی‌شد با این چیزها از میدان خارج كرد؛ آن وقت به این شیوه‌ی ترور متوسّل شدند و شهید بهشتی و دیگران را در آن حادثه به شهادت رساندند. بعد هم مرحوم شهید باهنر و شهید رجایی و امثال این‌ها را شهید كردند. این‌ها شهدای هویّت اصلیِ اسلامیِ نظامند؛ چون در مقابل دشمنان ایستادند. خون مطهّر آن‌ها خیلی هم اثر كرد؛ انصافاً سالهای متمادی مردم را بیدار و آگاه كرد؛ امروز هم الهام خودش را دارد.1378/04/10
لینک ثابت
داعیه‌ امامت وحکومت؛ فصل تمایز ائمه (ع) با علمای زمانشان

ما [روحانیون] در حرکت این قطار جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی، باید دایم سهیم باشیم. نمی‌شود عالم دینی خودش را کنار بکشد و بگوید به من ربطی ندارد. چه‌طور ربطی ندارد؟! حکومت دین، حکومت اسلام، به ما ربطی ندارد؟! اگر در گوشه‌یی از زوایای عالم که از ما هزاران فرسنگ فاصله داشت، حکومتی بر اساس دین تشکیل می‌شد، من و شما وظیفه داشتیم که به آن حکومت کمک کنیم.
اقامه‌ی دین، وظیفه است. حاکمیت دین، هدف مهم همه‌ی ادیان است؛ «لیقوم النّاس بالقسط» . قیام به قسط، قیام به عدل و حاکمیت الهی، هدف بزرگ ادیان است. اصلًا ائمه‌ی ما (علیهم الصّلاة و السّلام) تمام زجر و مصیبتشان به خاطر این بود که دنبال حاکمیت الهی بودند؛ و الّا اگر امام صادق و امام باقر (صلوات الله علیهما) یک‌گوشه می‌نشستند و چند نفر دور خودشان جمع می‌کردند و فقط یک مسأله‌ی شرعی می‌گفتند، کسی به آن‌ها کاری نداشت. خود امام صادق در یک حدیث می‌فرماید: «هذا أبو حنیفة له اصحاب و هذا الحسن البصری له اصحاب» ؛ ابو حنیفه اصحاب دارد، حسن بصری اصحاب دارد. پس، چرا به آن‌ها کاری ندارند؟ چون می‌دانند که آن حضرت داعیه‌ی امامت دارد؛ اما آن‌ها داعیه‌ی امامت نداشتند. ابو حنیفه داعیه‌ی امامت نداشت. این علمای معروف اهل سنت محدثان و فقهایشان داعیه‌ی امامت نداشتند. این‌ها امام زمان را که هارون، منصور و عبد الملک بود، قبول داشتند. می‌گویند وقتی سلیمان بن عبد الملک از دنیا رفت، کتب محمّد بن شهاب زهری را از خزانه‌ی او بیرون آوردند. امام زمانش سلیمان بن عبد الملک بود؛ برای او کتاب می‌نوشت. امام یعنی چه؟ امام یعنی رئیس دین و دنیا. او رئیس دین و دنیا بود. حتّی بااینکه به حسب ظاهر، هارون و بقیه‌ی خلفای جوری که بودند، درسی نخوانده بودند؛ چون آن‌ها وقت درس خواندن که نداشتند، شاهزاده و آقازاده بودند، مشغول پلو چلو خوردن و شکار و عیاشی و این حرفها بودند تا به خلافت می‌رسیدند؛ موقع خلافت هم جوان بودند، مثلًا هارون الرشید بیست و دوساله بود که به خلافت رسید؛ بعضیها بیست‌وپنج‌ساله یا سی‌ساله بودند و درسی نخوانده بودند؛ درعین‌حال همان عباد و زهادی که اسمهایشان را شنیده‌اید از قبیل عمروبن‌عبیدها و غیر ذلک وقتی‌که هارون با آن‌ها روبه‌رو می‌شد، اعتراف می‌کردند که هارون افقه از آن‌هاست! مالک در مدینه به‌وسیله‌ی استاندار مدینه سر قضیه‌یی کتک خورد؛ بعد خلیفه از او عذرخواهی فراوان کرد و برایش پول فرستاد. بعد از سفر مکه، به مدینه رفت و از او استمالت کرد. بعد با اصحاب ابو حنیفه که از لحاظ فقهی با مالک مخالف بودند شروع به بحث کرد و عقاید مالک را اثبات نمود. یعنی چه؟ یعنی مجتهد و فقیه بود؛ رئیس دین و دنیا بود. این‌ها ادعای امامت نداشتند؛ کسی که ادعای امامت داشت، او همین امام مظلوم و عزیز ما بود؛ امام صادق (علیه‌السّلام)، امام باقر (علیه‌السّلام)، امام موسی بن جعفر (علیه‌السّلام). آن‌ها این را می‌فهمیدند؛ یعنی واضح بود. البته گاهی در مقابل خلفا تقیه می‌کردند، اما معلوم بود که داعیه‌ی امامت داشتند. شیعیان آنان در همه جا تعبیر این معنا را می‌کردند. وقتی‌که می‌خواستند در مورد موسی بن جعفر (سلام‌الله‌علیه) سعایت کنند، تا هارون ایشان را به زندان ببرد، آن شخصی که پیش هارون آمد و سعایت کرد، گفت: «خلیفتان فی الارض موسی بن جعفر بالمدینة یجبی له الخراج و انت بالعراق یجبی لک الخراج» پرسید: آیا برای دو خلیفه خراج جمع می‌شود؟ هارون گفت: برای چه کسی غیر از من؟ گفت: از خراسان و هرات و جاهای مختلف، مردم خمس مالشان را پیش موسی بن جعفر می‌برند. پس درست توجه کنید، مسئله، مسأله‌ی داعیه‌ی خلافت و امامت بود. در راه این داعیه، ائمه‌ی ما کشته شدند، یا به زندان رفتند. امامت یعنی چه؟ آیا یعنی همین که مسئله بگویی، و دنیا را دیگری اداره کند؟ آیا معنای امامت در نظر شیعه و در نظر مسلمین، این است؟ هیچ مسلمانی این را قائل نیست؛ چطور من و شمای شیعه می‌توانیم به این معنا قائل باشیم؟ امام صادق دنبال امامت بود یعنی ریاست دین و دنیا منتها شرایط جور نمی‌آمد؛ اما ادعا که بود. برای خاطر همین ادعا هم آن بزرگواران را کشتند. پس، این معنای حاکمیت دین است که پیامبران برایش مجاهدت کردند، و ائمه برایش کشته شدند. حالا حاکمیت دین، در بلد و در وطن خود ما نه آن سر دنیا به وجود آمده است؛ آیا می‌شود یک نفر بگوید من دین‌دارم، من آخوندم، اما خودش را سرباز این دین نداند؟ مگر چنین چیزی می‌شود؟ هرکسی که ادعای دین‌داری کند و حاکمیتی را که بر مبنای دین است، از خود نداند و دفاع از آن را وظیفه‌ی خود نشمارد، دروغ می‌گوید. وقتی‌که می‌گوییم دروغ می‌گوید، یعنی اشتباه می‌کند و خلاف واقع می‌گوید؛ ولی نمی‌فهمد. بعضیها ملتفت نیستند، تشخیصشان چیز دیگر است و منکرند که این برنامه‌ها بر اساس دین است.1370/05/30

لینک ثابت
ضرورت دفاع روحانیت از حاکمیت دین مانند عمار یاسر

الآن این قوانین [نظام اسلامی] ما بر اساس چیست؟ بر اساس دین نیست؟ پس شورای نگهبان چه‌کاره است؟ قوانین قضائی، قوانین کشور و همه چیز بر اساس شرع مطهر است. یک حاکمیت این‌چنینی به وجود آمده، حالا من عبایم را جمع کنم و کنار بکشم و بگویم من کاری به این کارها ندارم؟! چطور کاری به این کارها نداری؟ مثل آن مقدس‌مآبهای زمان امیر المؤمنین که وقتی علی بن ابی طالب دارد با معاویه، با اهل شام، یا با اهل بصره می‌ جنگد، خدمتش آمدند و گفتند: «یا امیر المؤمنین انّا شککنا فی هذا القتال»! فرمود: شک؟ چه شکی؟! گفتند: آن‌ها برادر مسلمانند؛ ما را بفرست تا برویم مرزداری کنیم! فرمود: بروید، حاجتی به شما نداریم. واقعاً هم امیر المؤمنین به امثال این افراد حالا می‌گویند ربیع بن خثیم؛ -که من قطعاً نسبت نمی‌دهم-احتیاجی نداشت. اصحاب عبد الله بن مسعود، با همین خیالات باطل از دور امیر المؤمنین پراکنده شدند. امروز من و شما آن‌ها را نمی‌پسندیم. چرا شما عمار را «سلام‌ الله‌ علیه» می‌ گویید، ولی نسبت به یکی دیگر از صحابی رفیق عمار که او هم از مکه بوده و در مکه کتک خورده است، «سلام‌ الله‌ علیه» نمی‌گویید؟ چون عمار در وقت حساس اشتباه نکرد و فهمید؛ ولی او اشتباه کرد. ببینید، خط عمار را خط مستقیم می ‌گویند. به نظر من، عمار هنوز هم ناشناخته است. عمار یاسر را خود ماها هم درست نمی ‌شناسیم. عمار یاسر، یک حجت قاطعه‌ ی الهی است. من در زندگی امیر المؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) که نگاه کردم، دیدم هیچ‌کس مثل عمار یاسر نیست؛ یعنی از صحابه‌ی رسول اللّه، هیچ‌کس نقش عمار یاسر را در طول این مدت نداشت. آنان زنده نماندند، ولی ایشان حیات بابرکتش ادامه پیدا کرد. هر وقت برای امیر المؤمنین یک مشکل ذهنی در مورد اصحاب پیش آمد یعنی در یک‌ گوشه شبهه‌یی پیدا شد زبان این مرد، مثل سیف قاطع جلو رفت و قضیه را حل کرد. در اول خلافت حضرت همین‌طور، در قضایای جمل و صفین هم همین‌طور، تا در صفین به شهادت رسید. باید مثل عمار هوشیار بود و فهمید که وظیفه چیست. نمی‌شود گفت به من ربطی ندارد. امروز هر روحانی و هر عمامه‌ به‌ سر، به مقتضای تلبس به این لباس، موظف است از حکومت اسلام و حاکمیت قرآن دفاع کند؛ هرکس هرطور می‌تواند. یکی شمشیر به دست می‌ گیرد و به جبهه می‌رود؛ یکی زبان گویایی دارد، به منبر می‌رود؛ یکی پست قضاوتی یا غیر قضاوتی از عهده‌اش برمی‌آید، آن را انجام می‌دهد؛ یکی این کارها را نمی ‌تواند بکند، اما اهل مسجد و اهل محراب است اشکالی ندارد همه بدانند که این روحانی، خود را خادم این انقلاب می‌داند. این، افتخار است. خدمت به این انقلاب، افتخار است. ماها به خواب شب هم نمی‌دیدیم که موقعیتی پیش بیاید و ما بتوانیم این‌طور به اسلام خدمت بکنیم.1370/05/30
لینک ثابت
پايگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله‌العظمی سيدعلی خامنه‌ای (مد‌ظله‌العالی) - مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی