newspart/index2
فعالیتهای فرهنگی آیت‌الله العظمی خامنه‌ای (مدظله ا / فعالیتهای فرهنگی رهبر انقلاب اسلامی/ فعالیتهای فرهنگی رهبری
طراحی این صفحه تغییر کرده است، برای ارجاع به صفحه‌ی قبلی اینجا کلیک کنید.
جلسات حضرت آیت الله خامنه ای با بچه های دبیرستانی

در کشور ما سنین تحرّک و شور جوانی پایین آمده است؛ یعنی نوجوان سیزده‌ساله، چهارده‌ساله، پانزده‌ساله، همان کاری را میکند، همان چیزی را میبیند، همان هدفی را دنبال میکند، همان روحیه و نیرویی را خرج میکند که در جاهای دیگر از یک جوان ۲۰‌ساله، ۲۲‌ساله، ۲۵‌ساله توقّع میرفت. در کشور ما سطح حرکت، سطح شورآفرینی، سطح پیش‌رانی به نوجوانان رسیده است. این خصوصیّت کشور ما است.

از کجا این حرف را میزنیم؟ هم قبل از انقلاب، هم در حین حوادث مهمّ انقلاب، هم در دوران دفاع مقدّس و هم در دوران کنونی، اینها چیزهایی است که داریم مشاهده میکنیم. قبل از انقلاب بنده در مشهد بودم، مشهد را میدیدم و گاهی که تهران می‌آمدیم، تهران را میدیدم؛ در خیلی از جاها مراجعه‌ی جوانانه برای دریافت مفاهیم اساسی انقلاب مخصوص جوان دانشجو و سنین جوانی به آن معنا نبود. خود من در همین تهران جلسه داشتم برای یک تعداد محدودی از بچّه‌های دبیرستانی -یعنی شانزده‌ساله، هفده‌ساله، هجده‌ساله- در آن دوران سخت اختناق؛ بعد هم همه‌ی آنها یا اغلب آنها وارد میدانهای مبارزه شدند؛ بعضی‌شان امروز جزو شهدای نامدار ما هستند -همان افراد، همان بچّه‌ها- بعضی هم در دوران فعّالیّت مبارزاتی، داستانهای مهم و حسّاسی را از سر گذراندند. در مشهد هم همین‌جور بود؛ نوجوان‌های دبیرستانی و کسانی که هنوز دوران جوانی را تجربه نکرده بودند و وارد دوران جوانیِ به آن معنا نشده بودند، داخل میدان مبارزه بودند؛ این مال قبل از انقلاب.1396/08/11

لینک ثابت
مطالعه اولین کتاب ترجمه در 40سال پیش توسط رهبری

به مناسبت حضور آقاى احمد قاضى که اطلاع پیدا کردیم ایشان برادر مرحوم محمد قاضى، مترجم معروف، هستند، بگویم که من شاید چهل سال پیش یا بیشتر، اولین ترجمه را از مرحوم محمد قاضى خواندم که گمان میکنم ترجمه‌ى کتاب «مهاتما گاندى» نوشته‌ى رومن رولان بود. هم کتاب، کتاب بسیار ممتازى است، هم ترجمه‌ى محمد قاضى حقاً ترجمه‌ى برجسته و ممتازى است. البته چند سال بعد هم ترجمه‌ى دیگر ایشان را از یک اثر بسیار مهم دیگرى از رومن رولان خواندم که «جانِ شیفته» - است به نظرم سه، چهار جلد است - با نثر بسیار فاخر و حقیقتاً مرصع و مزین. البته من از جهت اینکه ترجمه چقدر با اصل مطابق است، اظهار نظرى نمیتوانم بکنم؛ کسانى که زبان اصل را میدانند، آنها باید اظهار نظر کنند، لیکن از نظر زبان و نثر، حقاً یک چیز برجسته‌اى است. ما با آثار مترجمین و نویسندگان فارسى آشنا هستیم و تقویم و ارزیابى این آثار، فى الجمله در ذهن هست. با این محاسبه، به نظر من ترجمه‌ى مرحوم قاضى ترجمه‌ى برجسته‌اى است. من البته خود ایشان را هم یک بار دیدم؛ در اواخر دوران ریاست جمهورى در شیراز در کنگره‌ى حافظ با ایشان ملاقات کردم - ایشان را معرفى کردند - حنجره‌ى ایشان مشکلى پیدا کرده بود، با میکروفون صحبت میکرد؛ چند جمله‌اى با ایشان صحبت کردیم.1388/02/24
لینک ثابت
سابقه ارتباط رهبری با کرمانی ها از لحاظ تعلیم و تربیت

این‌که جلسه‌ى دیدار ما با معلمان در کرمان برگزار شد، به نظر من تصادف عجیبى است؛ زیرا من از لحاظ تعلیم و تربیت با کرمان ارتباط ویژه‌یى دارم. البته ارتباط من با کرمانى‌ها در عرصه‌هاى مختلف خیلى زیاد بوده؛ خیلى از دوستان نزدیک ما در دوران مبارزه و دوران طلبگى، رفقاى کرمانى بوده‌اند - مثل آقاى هاشمى رفسنجانى، آقاى حجتى کرمانى، آقاى باهنر و بعضى دیگر - دوستان کرمانى از غیرطلاب هم داشتم که بین من و آنها خیلى محبت برقرار بود - مثل مرحوم اسلامیت و بعضى دیگر - لیکن در زمینه‌ى تعلیم و تربیت، ارتباط من با کرمان از همه‌ى اینها قدیمى‌تر است. دبستانى که من در مشهد مى‌رفتم، معلم آن، مرحوم میرزا حسین تدین کرمانى بود. تنها مدرسه‌ى دینى مشهد هم مدرسه‌ى ایشان بود، به نام «دارالتعلیم دیانتى». بنده شش سال در این مدرسه زیر دست آقاى تدین درس خواندم. مرحوم تدین واقعاً یک مرد حسابى بود. نه تنها آن زمان که من بچه بودم، این حس را داشتم، بلکه زمان ریاست جمهورى هم که ایشان در مشهد به دیدن من آمده بود، از نو نگاهى به ایشان کردم؛ دیدم مرد سنگین، جاافتاده، محترم و باشخصیتى است. ایشان، هم معلم بود، هم ناظم. با آن وقار و هیمنه‌یى که داشت، در حیاط مدرسه راه مى‌افتاد و چوبى به دستش مى‌گرفت و البته گاهى هم بچه‌ها را فلک مى‌کرد؛ بنده را هم یک‌بار فلک کرد. ایشان مرد محبوبى بود. در همان دوره‌ى بچگى هم بنده و شاید همه‌ى بچه‌ها به ایشان علاقه‌مند بودیم. وقتى درسم در آن مدرسه تمام شد، یکى از برادرانم در آن‌جا مشغول تحصیل شد؛ ولى باز من با ایشان سلام و علیک داشتم. سر ماه وقتى مى‌رفتم شهریه‌ى برادرم را بدهم، ایشان را مى‌دیدم؛ باز هم با همان منش و چهره‌ى محترم و آقاوار و واقعاً مدیریتى؛ آن هم نه مدیریت یک دبستان. ایشان در مدرسه هیبت داشت.ما در مدرسه محلی داشتیم به نام قصاص‌گاه، که بچه‌ها در آن‌جا مجازات می‌شدند؛ بنده هم در همان‌جا یک‌بار قصاص شدم! آن‌جا، هم محل مجازات بچه‌ها بود، هم نوعی زباله‌دانی؛ یعنی بچه‌ها خربزه یا هندوانه می‌خوردند و پوست‌هایش را باید در آن‌جا می‌ریختند. ایشان وقتی در مدرسه راه می‌رفت، با همان لهجه‌ی کرمانی به بچه‌ها خطاب می‌کرد: هر کس مِیْوه می‌خورد، پوستهایش را بریزد قصاص‌گاه. از آن سال‌ها، این صدا هنوز در گوش من هست.
غرض، این ارتباط نزدیکِ عاطفى را من با مسأله‌ى تعلیم و تربیت در کرمان و با عنصر کرمانى از این سابقه‌ى طولانى دارم. این هم تصادف عجیبى است که این جلسه‌ى تعلیم و تربیتىِ معلمى، با این سابقه، در کرمان اتفاق بیفتد.
البته بعد از آن هم من با بعضى از معلمان کرمانى ارتباط داشتم. سال‌هاى آخر دهه 40 و شاید اوایل دهه 50 وقتى براى سخنرانى‌هاى مذهبى به کرمان مى‌آمدم، چند نفر از جوان‌هاى فعال، مبارز و مذهبى دور و بر ما بودند؛ یکى از آنها آقاى محمدرضا مشارزاده بود، که ایشان هم معلم بود. بنابراین با معلم‌ها ارتباط خوبى داشتیم.1384/02/12

لینک ثابت
سابقه آشنایی رهبری با حوزه و روحانیون کرمان

آشنایی بنده با حوزه‌ی علمیه‌ی کرمان خیلی قدیمی است. اول بار در سال 42 به مدرسه‌ی معصومیه - که جناب آقای جعفری از آن اسم آوردند - آمدم و این مدرسه را زیارت کردم و سه روز میهمان جناب آقای حجتی شدم، که ایشان آن وقت در این‌جا مستقر بودند. ماه رمضان برای منبر به زاهدان می‌رفتم، که به‌خاطر آقای حجتی و مرحوم آقاسید کمال شیرازی سه روز در مدرسه‌ی معصومیه‌ی کرمان ماندم و اوضاع حوزه‌ی علمیه و طلاب آن را از نزدیک دیدم و با چهره‌هایی آشنا شدم که بحمداللَّه بعضی از آنها هستند؛ همین آقای دعاییِ خودمان که تشریف دارند، و آقای فهیم که در قم هستند؛ آن وقت اینها طلابِ تازه‌واردِ آن حوزه بودند. حوزه‌ی علمیه کانون اصلی مبارزه بود. بین حجره‌ی آقای حجتی در مدرسه‌ی معصومیه و درِ مدرسه، جوان‌هایی تردد می‌کردند؛ اعلامیه می‌گرفتند، کاغذ می‌دادند، دستور می‌گرفتند، راه می‌رفتند. این رفت و آمدها قطع نمی‌شد؛ مرتب من می‌دیدم افراد در حال تحرک دائمی هستند. حوزه هم سر و سامانی داشت. مرحوم آیت‌اللَّه آشیخ علی‌اصغر صالحی (رضوان‌اللَّه‌علیه) رئیس حوزه و مورد احترام همه بودند. همین آقایانی که الان تشریف دارند و جزو پیرمردها هستند، آن روز جوان‌های حوزه بودند. آقای نیشابوری مدیریت حوزه و فعالیت فراوان حوزه را بر عهده داشتند. در واقع ایشان و بعضی از دوستان دیگری که الان چهره‌هایشان را می‌بینیم، همه کاره‌ی آقای صالحی بودند. حوزه‌ی خوب و گرمی بود و صادرات خوبی هم داشت. این حوزه چهره‌های باارزشی را اول به قم و بعد هم به کل کشور صادر کرد.

امروز وظایف حوزه بمراتب از وظایف حوزه در آن روز سنگین‌تر است. البته بعد از آن سال‌ها من دیگر از حوزه‌ی کرمان خبری نداشتم؛ اما با روحانیت کرمان آشنا بوده‌ام؛ بارها به کرمان آمدم و در همین مسجد جامع منبر رفتم. کرمان علمای محترم و روحانیون و وعاظ خوبی داشت که مردم را هدایت می‌کردند؛ جوان‌ها از اینها راضی بودند؛ در میدان مبارزه وارد بودند و شخصیت‌های نظیف و نزیهی به‌حساب می‌آمدند. البته از آن گذشتگان کمتر کسی باقی مانده. بعضی از دوستان را امروز زیارت کردم؛ بعضی هم شنیدم کسالت دارند و در منزل هستند؛ خداوند ان‌شاءاللَّه به آنها هم شفای عاجل عنایت کند.1384/02/11

لینک ثابت
معرفی کتابهای خوب به جوانانِ قبل از انقلاب، توسط رهبری

قبلها در دوران مبارزات، خود من این کار [معرفی کتابهای خوب به جوانان] را میکردم؛ یعنی اصلاً کتابهایی را میخواندم، به قصد این که ببینیم به درد چه کسی میخورد، یا کجاهایش به درد چه کسانی میخورد و یادداشت میکردم. جوانانی که با من رفت و آمد داشتند - عمدتاً در مشهد، یا در دوره‌ای که مشهد نبودم؛ تبعید بودم - من اسم میدادم که این کتابها را بخوانید؛ این کتابها هم متنوّع بود. الان هم میشود این کار را کرد و مجموعه‌ای را در نظر گرفت. البته پخش آن از رسانه‌ها مصلحت نیست؛ به‌خاطر این که وقتی ما یکسری کتاب را رسماً از رسانه‌ها معرفی میکنیم، در واقع کأنّه دایره کتابخوانی را محدود میکنیم. این مصلحت نیست که ما بگوییم این کتابها مجاز است و معنایش این است که خوب است؛ معنایش این است که غیر این کتابها خوب نیست؛ شاید این شکلش صحیح نباشد. اما این که هرکس به ما مراجعه کرد و گفت من چه کتابی را بخوانم، بشود یک فهرست و سیاهه خوبی به او داد. البته کار قابل بررسی ای است.1377/11/13
لینک ثابت
نقل مرحوم امیری درباره تدین نیما یوشیج

من شعرای معاصر را تقسیم میکنم به شعرایی که غزلسرا بودند، شعرایی که قصیده‌سرا بودند و شعرایی که نوسرا بودند. هر کدام چند نفری هستند که من به ایشان علاقه داشتم. در غزل، مرحوم «امیری فیروزکوهی» است که من با ایشان دوست هم بودم و ایشان به من هم خیلی علاقه داشتند و سالها تا بعد از انقلاب، با یکدیگر رفت و آمد داشتیم. در زمان ریاست جمهوری من، ایشان از دنیا رفتند.

البته غیر از «امیری» هم یکی، دو نفر شاعر غزلسرا بودند که شعرهایشان را دوست میداشتم؛ یکی مرحوم «رهی معیّری» بود که او را از نزدیک ندیده بودم، یکی مرحوم «شهریار» بود که از شعرش خیلی خوشم میآمد. با ایشان هم آشنا بودم. البته من بعد از انقلاب با ایشان آشنا شدم؛ قبل از انقلاب، هیچ ارتباطی با یکدیگر نداشتیم.

در درجه اوّل، قصیده‌سرا «ملکالشّعرای بهار» بود که قصیده‌هایش مرا خیلی به خودش جلب میکرد. مرحوم «امیری فیروزکوهی» هم یک نوع قصیده سبک خاقانی میگفت که آن هم در نوع خودش قصیده بسیار فخیم و برجسته‌ای بود؛ از آن هم من خیلی خوشم میآمد.
در شعر نو، دو، سه نفر بودند که شعرهایشان را خیلی می‌پسندیدم. یکی از آنها «اخوان» بود. ما با «اخوان» آشنا بودیم و شعرش، شعر بسیار برجسته‌ای بود. یکی دو نفر دیگر هم هستند که دوست ندارم از آنها اسم بیاورم. کسانی بودند که آن وقت در زمان جوانی ما، جزو اساتید و برجسته‌های شعر نو بودند و به اعتقاد من اینها از خود «نیما یوشیج» بهتر شعر نو می‌گفتند. اگر چه او شروع کننده‌ی این راه بود؛ اما به نظر من اینها از او بهتر و پخته‌تر و برجسته‌تر شعر می‌گفتند. البته صفای «نیما یوشیج» را هیچکدامشان نداشتند؛ نه اخوان داشت، و نه آن یکی، دو نفر دیگری که من از ایشان اسم نیاوردم.
نیما یوشیج - برخلاف آن چیزی که می‌گفتند - مردی متدیّن بود. مرحوم «امیری» با «نیما یوشیج» از نزدیک دوست بود. او برای من نقل می‌کرد و می‌گفت «نیما یوشیج» آدم متدیّنی است. او به شعر سنّتی هم علاقه‌مند بود؛ منتها این سبک را هم می‌پسندید. البته می‌دانید که ایشان این سبک را هم از اروپاییها گرفته بود. اصلاً سبک شعر نوِ ما، سبک ابتکاری به معنای حقیقی نیست؛ سبک شعر اروپایی است، با خیلی از خصوصیاتی که آن شعرها دارد. حتّی سبک جمله‌بندی انگلیسی، در شعر نوِ فارسی ما گرته‌برداری شده است.1377/02/07

لینک ثابت
سابقه شاعری رهبری از دوران جوانی

من در دوره جوانى شعر گفتن را شروع کردم و گاهى شعر مى‌گفتم؛ منتها به دلایلى تا سالهاى متمادى شعرم را در انجمن ادبى - که آن وقت در مشهد تشکیل مى‌شد و من هم شرکت مى‌کردم - نمى‌خواندم. حالا عیبى ندارد آن دلیلى را که گفتم به آن دلیل نمى‌خواندم، بگویم.
علّت این بود که من سابقه زیادى با شعر داشتم، شعر را مى‌شناختم؛ یعنى خوب و بد شعر را مى‌شناختم. در آن انجمن، وقتى که شعرى خوانده مى‌شد و اشخاص نامدارى هم در آن انجمن بودند - که بعضى از آنها امروز هم هستند، بعضى هم فوت شده‌اند - نقدى که من نسبت به شعر انجام مى‌دادم، نقدى بود که غالباً مورد تأیید و تصدیق حضّار - از جمله خود سراینده شعر - قرار مى‌گرفت. وقتى که شعر خودم را، با دید یک نقّاد نگاه مى‌کردم، مى‌دیدم این شعر، مرا را راضى نمى‌کند؛ لذا نمى‌خواستم شعرم را بخوانم.
یعنى اگر شعرى بود که از شعر آن روز بهتر بود، حتماً مى‌خواندم؛ لیکن مى‌نشستم، فکر مى‌کردم، شعر را مى‌گفتم، مى‌نوشتم و پاکنویس مى‌کردم؛ اما در آن انجمن نمى‌خواندم. چرا؟ چون سطح آن انجمن به خاطر همین نقدهایى که مى‌شد - از جمله خود من زیاد نقد مى‌کردم - بالاتر از این شعر بود. شاید شعرهایى خوانده مى‌شد که از سطح آن شعر بالاتر نبود؛ اما مورد نقد قرار مى‌گرفت. به‌هرحال، مى‌توانم این‌طور بگویم که آن شعر، مرا به عنوان یک ناقد، راضى نمى‌کرد. اتّفاق افتاده بود که در غیر از آن انجمن - انجمنهاى دیگرى در بعضى از شهرهاى دیگر؛ یک شهر از شهرهاى معروفِ شعرخیز ایران که حالا نمى‌خواهم اسم بیاورم - شرکت کرده بودم و آن‌جا دیدم سطح آن انجمن، سطح نقد انجمن ما را در مشهد ندارد؛ از من شعر خواستند، لذا من خواندم - همان سالهاى قدیم.- این‌که مى‌گویم، مربوط به سالهاى ۱۳۳۶ و ۳۷ و آن وقتهاست که در حدود سنین بیست، بیست‌ویک ساله، یا حداکثر بیست‌ودو ساله بودم. البته این تا سالهاى ۱۳۴۲ و ۱۳۴۴ - تا آن وقتها - ادامه داشت که بعد دیگر غرق شدنِ در کارهاى مبارزات، ما را از کار شعر به کلّى دور کرد؛ انجمن هم دیگر نمى‌رفتم.
به‌هرحال، آن زمان شعر مى‌گفتم؛ بعد شعر گفتن را رها کردم و نمى‌گفتم، تا چند سال قبل از این‌که تصادفاً یک طورى شد که دوباره احساس کردم مایلم گاهى چیزى بر زبان، یا بر ذهن، یا روى کاغذ بیاورم.1376/11/14

لینک ثابت
تصمیم رهبری برای انجام کار فرهنگی بعد از دوران ریاست جمهوری

در جمهوری اسلامی، هرجا که قرار گرفته‌‌‌اید، همان‌‌‌جا را مرکز دنیا بدانید و آگاه باشید که همه‌‌‌ی کارها به شما متوجه است. چند ماه قبل از رحلت امام (رضوان اللّه علیه)، مرتب از من می‌‌‌پرسیدند که بعد از اتمام دوره‌‌‌ی ریاست جمهوری می‌‌‌خواهید چه‌‌‌کار کنید. من خودم به مشاغل فرهنگی زیاد علاقه دارم؛ فکر می‌‌‌کردم که بعد از اتمام دوره‌‌‌ی ریاست جمهوری به گوشه‌‌‌یی بروم و کار فرهنگی بکنم. وقتی از من چنین سؤالی کردند، گفتم اگر بعد از پایان دوره‌‌‌ی ریاست جمهوری، امام به من بگویند که بروم رئیس عقیدتی، سیاسی گروهان ژاندارمری زابل بشوم حتّی اگر به جای گروهان، پاسگاه بود من دست زن و بچه‌‌‌ام را می‌‌‌گیرم و می‌‌‌روم! و اللّه این را راست می‌‌‌گفتم و از ته دل بیان می‌‌‌کردم؛ یعنی برای من زابل مرکز دنیا می‌‌‌شد و من در آنجا مشغول کار عقیدتی، سیاسی می‌‌‌شدم! به نظر من بایستی با این روحیه کار و تلاش کرد و زحمت کشید؛ در این صورت، خدای متعال به کارمان برکت خواهد داد.1370/12/05
لینک ثابت
جو قرآنی کشور؛دستاورد انقلاب اسلامی

خدای متعال، ملت ما را که یک حرکت و یک مجاهدت کردند، هزاران پاداش داد. یکی از نعم همین است که الحمدللَّه جو، جو قرآنی است. من یادم می‌آید که در سابق، بعضی از این موجهای رادیویی را با زحمت پیدا می‌کردم. رادیوهای مصر را باز می‌کردم و با زحمت آن را می‌شنیدم. ما رفیقی داشتیم - خدا رحمتش کند - او به مصر رفته بود، چند ماه در آن‌جا مانده بود و نوارهای ابوالفتاح، شیخ مصطفی اسماعیل و محمّد رفعت و امثال آنان را به این‌جا آورده بود. مخصوصاً من از نوار ابوالفتاح خیلی خوشم می‌آمد؛ آن را گوش می‌کردم. بعدها هم با صدای شیخ مصطفی اسماعیل آشنا شدم. بعد که شیخ مصطفی اسماعیل را شناختم، بقیه یادم رفت.
صدای شیخ مصطفی اسماعیل، خیلی فوق العاده بود. این را هم بگویم که الان در ایران، میل عمومی به طرف شیخ مصطفی اسماعیل است. یعنی قرّای ما، حتماً روی سبک قرائت شیخ مصطفی اسماعیل تمرین دارند و روی دیگران کمتر. اعتقادم این است که این حرکت، از مشهد و از دستگاه ما شروع شد. در تهران، هیچ‌کس غیر از عبدالباسط را نمی‌شناخت. من یک وقت که به تهران آمده بودم، فقط عبدالباسط مطرح بود. جاهای دیگرهم که می‌رفتیم، فقط عبدالباسط را می‌شناختند.
ما در مشهد، نوار شیخ مصطفی اسماعیل را داشتیم. یکی از دوستانم می‌خواست به مسافرت برود، من گفتم که هرچه توانستی، نوار شیخ مصطفی اسماعیل پیدا کن و بیاور. او هم رفت و چند نوار از نوارهای بسیار خوب شیخ مصطفی اسماعیل را آورد. من آنها را به آقای مرتضی فاطمی - که در آن وقت نوارهای ما را تکثیر می‌کرد - دادم، تا تکثیرشان کند. او هم همین کار را کرد و نوارها را به این چند نفری که از تهران آمده بودند، داد. در نتیجه، همه‌ی نوارها به طرف تهران سرازیر گردید و شیخ مصطفی اسماعیل شایع شد. انصافاً هم چیز عجیبی بود.1369/12/01

لینک ثابت
پايگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله‌العظمی سيدعلی خامنه‌ای (مد‌ظله‌العالی) - مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی