پیشینیه تاریخی بحث آزادی در غرب بحث آزادی در بین غربیها، در همین سه چهار قرنِ حول و حوش رنسانس و بعد از رنسانس، یك شكوفائی بینظیری پیدا كرده. چه در زمینهی علوم فلسفی، چه در زمینهی علوم اجتماعی، چه در زمینهی هنر و ادبیات، كمتر موضوعی مثل مسئلهی آزادی در غرب، در این سه چهار قرن مطرح شده. این یك علت كلی دارد، علل پیرامونی هم دارد. علت كلی این است كه این بحثهای بنیانیِ اصولی برای اینكه راه بیفتد، یك ماجراانگیزی لازم دارد؛ یعنی غالباً یك طوفان این بحثهای اساسی را به راه میاندازد. در حال عادی، بحثهای چالشیِ عمیقِ مهم دربارهی این مقولات اساسی اتفاق نمیافتد؛ یك حادثهای باید پیش بیاید كه آن حادثه زمینه شود. البته عرض كردم؛ این اشارهی به عامل اصلی است - كه حالا عامل اصلی را عرض میكنم - عوامل جانبی هم هست. آن حادثه در درجهی اول رنسانس بود - رنسانس در مجموعهی كشورهای اروپائی؛ از ایتالیا بگیرید كه سرمنشأ بود، بعد انگلستان، فرانسه و جاهای دیگر - بعد از آن مسئلهی انقلاب صنعتی بود، كه در اواخر قرن هفدهم و اوائل قرن هجدهم در انگلستان به وجود آمد. خود انقلاب صنعتی یك حادثهای بود، مثل یك انفجار، كه انسانها را به فكر وادار میكند، اندیشمندان را به فكر وادار میكند. بعد هم در نیمهی قرن هجدهم مقدمات انقلاب كبیر فرانسه - كه زمینهی اجتماعی تحقق یك انقلاب عظیم بود - در منطقهای كه از این انقلابها نداشت، فراهم شد. البته نظیر آن در صد سال، دویست سال قبل از آن مختصراً در انگلیس اتفاق افتاده بود، لیكن قابل مقایسه نبود با آنچه كه در انقلاب فرانسه اتفاق افتاد. مقدمات انقلاب فرانسه، همان آمادگی داخل مجموعه بود؛ همان چیزی كه زیر پوست جامعه وجود داشت و اندیشمندان آن را میدیدند. من به شما عرض بكنم؛ آن مقداری كه امثال مونتسكیو یا روسو از واقعیتهای جامعهی فرانسه استفاده كردند برای گرفتن فكر، واقعیتهای جامعهی فرانسه از فكر آنها آنقدر استفاده نكرده. هر كس نگاه كند، این را خواهد دید. میدانید كه خود مونتسكیو اصلاً بیرون فرانسه بود. واقعیتهائی وجود داشت. قبل از اینكه آن انفجار بزرگِ سال 1789 اتفاق بیفتد - كه خب، انفجار عظیمی بود؛ چقدر ضایعات، چقدر خرابیها به وجود آورد - در زیر پوست جامعه و شهر و كشور اینقدر حوادث اتفاق میافتاد كه نشان میداد یك چیزی در جریان است. حالا در خصوص آزادی، بحث عقل را مطرح فرمودند. نه، من به شما عرض بكنم؛ در انقلاب كبیر فرانسه ممكن است چهار تا روشنفكر یك جوری حرف میزدند، اما در میدان عمل روی زمین، آنچه كه مطرح نبود، مسئلهی عقل و عقلانیت و گرایش به عقل بود. نخیر، آنجا فقط مسئلهی آزادی بود؛ عمدتاً آزادی از قید سلطنت و حكومت مستبدِ مسلط از چند قرن پیش؛ حكومت بوربنها كه بر همهی اركان زندگی مردم مسلط بودند. فقط هم دستگاه دربار نبود، بلكه اشراف فرانسه هر كدام یك پادشاهی بودند. این كه شنیدید راجع به باستیل و زندانیهای باستیل، این مال همان چند صباح كه نبود؛ شاید چند قرن گذشته بود و باستیل، همان باستیل بود. یعنی وضع، وضع آشفتهای بود. خب، آدمهای صاحبفكری مثل ولتر و روسو و مونتسكیو این وضعیت را كه میدیدند، استعداد اندیشیدن و فكر داشتند، به یك جائی میرسیدند، یك حرفی میزدند؛ حرفهای آنها هم در واقعیت و در متن عمل در فرانسه اصلاً مورد توجه قرار نگرفت. حالا شما نگاه كنید، نطقهائی كه در آن وقت همان بزرگانِ نطّاق - میرابو و دیگران - كردند، هیچكدام ناظر به حرفهای مونتسكیو و حرفهای ولتر و اینها نیست؛ همهاش ناظر به فساد دستگاه، استبداد دستگاه و اینهاست. واقعیت انقلاب فرانسه این است. انقلاب كبیر فرانسه به یك معنا یك انقلاب ناكام بود. حداكثر یازده سال یا دوازده سال بعد از انقلاب، امپراتوری پرقدرت ناپلئون به وجود میآید؛ یعنی یك پادشاهیِ مطلق، كه پادشاهان قبل از لوئی شانزدهمِ كشتهشدهی در انقلاب هم اینجور كه ناپلئون پادشاهی كرده بود، پادشاهی نكرده بودند! ناپلئون میخواست تاجگذاری كند، پاپ را آوردند تا تاج سلطنت را روی سر ناپلئون بگذارد؛ اما ناپلئون اجازه نداد پاپ بگذارد؛ از دست پاپ گرفت، خودش روی سرش گذاشت! حالا اینها در حاشیه و توی پرانتز است. در مقایسهی با انقلاب ما، بد نیست به این نكته توجه شود: در انقلاب ما آن چیزی كه نگذاشت چنین حوادث و فجایعی پیش بیاید - لااقل به یك شكلی، ولو مثلاً خفیفترش - وجود امام خمینی بود. آن رهبریای كه متّبع و متنفّذ و مطاع عندالكل بود، او بود كه نگذاشت؛ والّا مطمئن باشید كه حالا اگر نه آنجور حوادث، حوادثی شبیه آن پیش میآمد. در همین ده دوازده سالی كه مابین انقلاب تا ظهور ناپلئون و قدرت گرفتن ناپلئون است، سه گروه بر سر كار آمدند؛ كه هر گروه، گروه قبلیشان را كشتند، نابود كردند و خودشان سر كار آمدند؛ باز گروه بعدی آمد، این گروه را نابود كرد و كشت. مردم هم كه در نهایت بلبشو و بدبختی زندگی میكردند. این انقلاب كبیر فرانسه بود، انقلاب اكتبر شوروی هم از جهات زیادی همین جور است - یعنی شبیه انقلاب كبیر فرانسه است - منتها آنجا یك وضع خاصی بود، و عوامل گوناگون دیگری كه به یك شكلی مردم را هدایت و كنترل كرد. بد نیست اینها مورد توجه قرار بگیرد. در محافلی كه حالا بنده با اینها برخورد دارم - چه محافل تاریخی، چه محافل دانشگاهیِ اینچنینی - متأسفانه نمیبینم كه به نكات موجود در این انقلابها توجه كنند. البته میدانید در فرانسه چند انقلاب اتفاق افتاده. این انقلابی كه در پایان قرن هجدهم اتفاق افتاد، انقلاب كبیر فرانسه است. بعد از حدود چهل سال، یك انقلاب دیگر؛ بعد از حدود بیست سال بعد از آن، یك انقلاب دیگر به وجود آمد؛ یك انقلاب كمونیستی. اولین انقلاب كمونیستی دنیا در فرانسه اتفاق افتاده، كه آنجا كمونها را تشكیل دادند. بنابراین عوامل رشد این حركت فكری، اینها بود: در درجهی اول، رنسانس بود. طبعاً رنسانس یك حادثهی دفعی نبود، اما حوادث فراوانی در طول دویست سالِ اولِ رنسانس پیش آمد، كه یكیاش مسئلهی انقلاب صنعتی بود، یكیاش مسئلهی انقلاب كبیر فرانسه بود. خود اینها فكر آزادی را مطرح كرد؛ لذا كار كردند. فلاسفهی فراوانِ متعددی هزاران تحقیق و مقاله و كتاب نوشتند. در همهی كشورهای غربی صدها كتاب مدون در باب آزادی نوشته شد. بعد هم كه این فكر به آمریكا منتقل شد، در آنجا هم همین طور كار كردند.1391/08/23
در آتش سوزاندن انسانها توسط روحانیت قبل از رنسانس اروپا؛ زمینهساز بیاخلاقی امروز تمدن غربی اینكه گفته میشود اسلامگرایانِ روشنفكر و روشنبین با تمدنغربی مخالفند، خود معاندان غربی نعل واژگونه میزنند؛ وانمود میكنند اینها با علم و پیشرفت مخالفند؛ در حالی كه مخالفت مؤمنِ به اسلام با تمدن غربی به خاطر پیشرفت علمی و مبارزهی با خرافات و علمی كردن همهی روابط اجتماعی نیست؛ به خاطر خلأ معنویت و فضیلت در این مجموعهی دنیایی است. البته این سرنوشت غرب بود كه به این ورطه دچار شود. روحانیتی كه غرب قبل از رنسانس اروپا به آن دچار بود- آن كجفكریها، آن واپسگراییها، آن تعصبهای عنادآمیز و بكلی دور از عقل و منطق- واكنشاش همینها هم بود. وقتی با علم و پیشرفت مخالفت میكردند و انسانها را به جرایم موهوم، زنده زنده در آتش میسوزاندند- این مربوط به همین دو سه قرن پیش اروپاست؛ مال خیلی قدیم نیست- وقتی خرافات زشت بر همهی شئون فكری و معنوی اروپا و كلیسای آنروز حاكم بود، نتیجهاش میشود همین چیزی كه در اروپا پیش آمد و اروپا را در این سراشیب انداخت. شما جوانها آنروز را خواهید دید كه این دنیای متمدن غربی از نبود معنویت، دچار هلاكت و نابودی خواهد شد؛ از اوج تواناییها و اقتداری كه امروز از آن برخوردار است، به حضیض ذلت و ناتوانی خواهد افتاد. نتایج فعل و انفعالات تاریخی، سریع و زودرس نیست. روزی این نتایج دیده خواهد شد كه دیگر علاجپذیر نیست؛ و آنروز برای تمدن غربی فراخواهد رسید؛ هشدارش را هم همین امروز خود روشنبینان غربی دارند میدهند. این حرفی نیست كه منِ طلبه اینجا بنشینم و از دور بگویم؛ نه، این حرف و فهم خود آنهاست؛ ما هم البته همین را میفهمیم. این بهخاطر چه بود؟ اینها در علم مشكلی نداشتند. از طریق این علم، ثروت بیاندازه هم كشف كردند و بهدست آوردند؛ از ثروتهای زیرزمینی و منابع خدادادی هم حد اكثر استفاده را كردند؛ به فضا هم رفتند؛ به اعماق اجسام هم پیبردند؛ در پیشرفت علمی كار زیادی كردند و از این علم هم برای بهدست آوردن ثروت و قدرت و سیاست و همه چیز، حداكثرِ استفادههای مشروع و نامشروع را كردند؛ با همین علم استعمار كردند؛ كشتارهای گوناگون جهانی كردند؛ میلیونها انسان را اروپاییها در قرن اخیر و در جنگهای مختلف و حوادث گوناگون كشتند؛ بنابراین اینها در علم مشكلی نداشتند؛ اما علم بدون هدایت و فضیلت و معنویت و انسانیت، و علم ناظرِ فقط به دنیا و غمض عین از آخرت، نتیجهاش همین است. اول، جلوهیی به زندگی میبخشد و قدرت و ثروت و زیبایی میدهد- «للباطل جولة»- اما آخر قضیه این است؛ و این ادامه پیدا خواهد كرد. شما بدانید وحشیگری اخلاقی جوامع مترقی و متمدنی كه از معنویت بویی نبردهاند، روز به روز بیشتر خواهد شد و همین وحشیگری، لغزشگاه بزرگ تمدن غربیِ امروز است و آنها را سرنگون خواهد كرد.1383/03/22
به وجود آمدن رنسانسِ اروپا بر اساس ترجمههای کتب كشورها و مناطق اسلامی ما این مشكل تاریخی را داریم و متأسّفانه این مشكل در حكومتهای وابسته و فاسد پیشینِ این كشور ریشه دارد و بلایی است كه از صدوپنجاه سال پیش بر سرِ ما آمده و باید خود را بتدریج از این بلا رها كنیم. آن این است كه از اوّلی كه پرتو علمِ جدید در این كشور افتاد، نخبگان آن روز كشور، به فكر ترجمه افتادند. نه فقط ترجمهی آثار علمی، بلكه حتّی فكر و اندیشهی ترجمهای؛ همه چیز به صورت ترجمه از آنچه دیگران انجام دادند و خود را در چارچوب قالبهای آنها درآوردن. این گروه، مطلقاً جرأت ایجاد یك فضای جدید علمی را به خود ندادند. نه فقط گفتند علم را از آنها بگیریم، بلكه معتقد بودند باید فرهنگ و اخلاق و تفكّرات و عقاید سیاسی و اجتماعی را هم از آنها بگیریم!
بدترین مشكلِ یك كشور این است كه تمدّن و هویّت خود را فراموش كند. ما باید امروز درصدد ساختن تمدّن خود باشیم و باور كنیم كه این ممكن است. در تبلیغات گذشتهی این كشور در خصوص ناتوانی ایرانی و توانایی غربیها آنقدر مبالغه شده كه امروز اگر كسی بگوید ما كاری كنیم كه غربیها به علم ما احتیاج پیدا كنند، میبینید كه در دلها یك حالت ناباوری به وجود میآید: مگر چنین چیزی ممكن است؟ بله؛ من عرض میكنم میشود. شما همت كنید پنجاه سال دیگر اینطوری شود. البته این چیزها در كوتاهمدّت اتفاق نمیافتد؛ اما اگر شما امروز در راه درست قدم بردارید، هیچ اشكالی ندارد كه پنجاه سال دیگر، جهت اتوبان علم - كه امروز یكطرفه و از یك سو به سوی دیگر است - یا دو طرفه شود، یا یكطرفه و از این سو به آن سو شود؛ چه مانعی دارد؟ مگر یك روز اینطور نبود؟ یك روز علم را غربیها از شرق و از همین ایران گرفتند. پایهگذار بسیاری از علومی كه امروز در دنیا رایج است، ایرانیها هستند. در ریاضی، فیزیك، پزشكی، نجوم و بسیاری از علوم دیگر، ایرانیها پایهگذار بودند. اصلاً رنسانسِ اروپا بر اساس ترجمههایی كه در كشورها و مناطق اسلامی انجام گرفته بود، صورت گرفت. ما میتوانیم این را تصوّر كنیم كه یك روز ایران تولید كنندهی خلاقّ علم شود.1381/07/03
روح دینی؛ پشتیبان علم در نزد مسلمین بعضی به غلط خیال میکنند که «علمگرایی» با «دینگرایی» نمیسازد. من دیدهام که در این چند سال اخیر، بعضیها که اغراض خاص سیاسی دارند و ما آنها را میشناسیم - شاید عموم مردم ندانند که این افراد چه غرضی دارند، لیکن ما چون افراد را از روی سوابقشان بیشتر میشناسیم، زودتر برایمان قابل حدس است - و بعضیها هم که ممکن است غرض سیاسی نداشته باشند، اما همینطوری تشویق میکنند، برای القاء این معنا میکوشند که دینگرایی مردم - که امروز در جامعهی ما رواج دارد - با علمگرایی منافات دارد و با علمگرایی میشود به دینگرایی مردم صدمه زد! اینها کور خواندهاند و اشتباه میکنند؛ این دو با هم هیچ منافاتی ندارند؛ زیرا دین اگر دین اسلام است که ما امروز طرفدار آن هستیم، دینی است که انقلاب میکند؛ دینی است که برای میدانها سرباز درست میکند؛ دینی است که به علم دعوت میکند. اصلاً علت اینکه مسلمانان توانستند برای مدت چند قرن مشعل علم را در دنیا به دست بگیرند، همین توجه اسلام به علم و دانش بود. از فارابی تا خواجه نصیر، حدود سه قرن این مشعلداری ادامه داشته است؛ آن هم در سطح بالا، نه در سطح پایین. امروز نظرات خوارزمی در ریاضیات، یا نظرات ابنسینا در طب، نظرات منسوخشدهیی نیست؛ نظراتی است که بر اساس آنها نظراتی آمده، لیکن نسخ نشده است؛ نظرات باطلشدهیی نیست؛ نظرات صحیحی است که البته تکمیل شده است. همهی اینها از کجا ناشی شدند؟ از دین اسلام ناشی شدند؛ یعنی آن عامل اصلی که توانست مسلمین را به این اوج علمی برساند، دین اسلام بود. شما میدانید که در اروپا...ضدیت با دین بود. البته تا برههیی از زمان، به خاطر آن دین کذایی، ضدیت با علم بود. حتّی در اروپا هم اولین مشعلداران علم، افراد دینیاند. خود این «راجربیکن» معروف - که فرانسویها به او «رژه بیکن» میگویند - کشیش است؛ آن هم کشیشِ فرانسیسکناست. نمیدانم شما با احوالاتشان آشنا هستید یا نه. اینها گروه کشیشیِ بسیار زهدگرایی هستند که خود را تابع «سن فرانسیس» میدانند؛ همان «سن فرانسیس» معروفِ قدیس، که این «سانفرانسیسکو»ی امریکا هم به اسم اوست. اینها اسماء مقدس را روی شهرها میگذاشتند. این «سنفرانسیس» معروف، قدیسی بود که دستگاههای پاپ آن وقت، به خاطر افشاگری این شخص نسبت به تجملات دستگاه پاپ، دشمن خونیش بودند. او معارض دستگاه پاپ و معارض آن جاه و جلالها و آن ثروتها و آن زراندوزیها بود؛ طرفدار زهد بود. اگر بخواهیم مشابه «راجربیکن» را در میان نحلههای اسلامی بیابیم، باید مثلاً او را در زمرهی تصوف خاکساری - که کارشان درویشی و گدایی است - بدانیم. کشیش این رشته «راجربیکن» معروف است که در قرن سیزدهم میلادی، از اولین پرچمداران علم در اروپاست. به عبارت دیگر، اولین جلوههای علم که به رنسانس اروپا منتهی شد و آن تحول علمی را پدید آورد، باز از طرف مذهبیها بود؛ منتها مذهبیهای روشن، نه مذهبیهای تاریکذهن. «ابنسینا»ی ما هم همینطور بود. خود «ابنسینا» یک عالم دینی است؛ او به یک معنا اصلاً یک عارف است. «بیرونی» هم یک عالم دینی است، که آن «تحقیق ماللهند» را نوشت. میدانید که اسم این کتاب، از یک بیت شعر گرفته شده است: تحقیق ماللهند من مقولة مقبولة فیالعقل او مرذولة او در زمان خود، در ریاضی و در نجوم و در علوم متفرق، تبحر داشت. «شیخ بهایی»هم که یک آخوند به تمام معنای کامل است، همینطور بود. در زمان «شیخ بهایی»، رشتههای دینی در آن مسیر و جریان صنفیِ آخوندی افتاده بود. در گذشته، صنفیِ به این شکل که نبوده است؛ یک روحانی بوده که در همهی علوم عالم بوده؛ مثل خود «ابنسینا» که شاگرد فلسفه هم داشته، شاگرد طب هم داشته است؛ اما «شیخ بهایی» مربوط به آن دورانی است که روحانیت جنبهی صنفی پیدا کرده بود؛ یعنی یک آخوند حرفهییِ منبر و محرابی، با آنگونه دانشهای کذایی. پس، آن روح دینی، با روح علمی اصلاً منافاتی ندارد؛ بلکه روح دینی، کمک و پشتیبان روح علمی است.1370/11/15
راجر بیکن کشیش ؛ از اولین پرچمداران علم در اروپا در اروپا هم اولین مشعلداران علم، افراد دینیاند. خود این «راجر بیکن» معروف که فرانسویها به او «رژه بیکن» میگویند کشیش است؛ آن هم کشیشِ فرانسیسکن است. نمیدانم شما با احوالاتشان آشنا هستید یا نه. اینها گروه کشیشیِ بسیار زهدگرایی هستند که خود را تابع «سن فرانسیس» میدانند؛ همان «سن فرانسیس» معروفِ قدیس، که این سانفرانسیسکوی امریکا هم به اسم اوست. اینها اسماء مقدس را روی شهرها میگذاشتند. این «سنفرانسیس» معروف، قدیسی بود که دستگاههای پاپ آن وقت، به خاطر افشاگری این شخص نسبت به تجملات دستگاه پاپ، دشمن خونیش بودند. او معارض دستگاه پاپ و معارض آن جاه و جلالها و آن ثروتها و آن زراندوزیها بود؛ طرفدار زهد بود. اگر بخواهیم مشابه «راجر بیکن» را در میان نحلههای اسلامی بیابیم، باید مثلًا او را در زمرهی تصوف خاکساری که کارشان درویشی و گدایی است بدانیم. کشیش این رشته «راجر بیکن» معروف است که در قرن سیزدهم میلادی، از اولین پرچمداران علم در اروپاست. به عبارت دیگر، اولین جلوههای علم که به رنسانس اروپا منتهی شد و آن تحول علمی را پدید آورد، باز از طرف مذهبیها بود؛ منتها مذهبیهای روشن، نه مذهبیهای تاریکذهن.1370/11/15