newspart/index2
عدالت امیرالمومنین (علیه السلام)
طراحی این صفحه تغییر کرده است، برای ارجاع به صفحه‌ی قبلی اینجا کلیک کنید.
اسوه بودن امیرالمومنین (ع) در همه‌ی دورانهای زندگی

در همه‌ی دورانهای زندگی، او[امیرالمومنین (علیه السلام) ] اسوه است. نوجوانهای ده‌ساله و دوازده‌ساله و سیزده چهارده‌ساله می‌توانند به علی اقتدا كنند؛ او را الگوی خودشان قرار بدهند. چرا؟ چون او در ده یازده‌سالگی، اول كسی بود كه اسلام را شناخت و پذیرفت و به دنبال پیغمبر راه افتاد. این، خیلی مهم است. یك كودك ده یازده‌ساله حقیقت را در میان آن همه دشمنی و انكار بشناسد و پای آن بایستد و برای آن سر از پا نشناسد. جوانهای بیست‌ساله و بیست‌ودوساله و بیست‌وپنج‌ساله می‌توانند امیر المؤمنین را الگوی خودشان قرار بدهند؛ چرا؟ چون او كسی بود كه در بیست و سه‌سالگی- كه پیغمبر اكرم در آن زمان از مكه به مدینه هجرت فرمود- مهم‌ترین بار این هجرت بزرگ را بر دوش گرفت و پیامبر عزیزترین شخصیتهای خاندانش یعنی «فواطم» را به او سپرد تا با خودش از مكه به مدینه بیاورد؛ وكالت خودش را در مكه به او داد كه امانتهای مردم را بدهد، قرضهای پیغمبر را ادا كند، طلبهای او را جمع‌آوری كند و در مدینه به پیامبر ملحق شود. شب هم كه بنا بود بریزند در آن خانه و پیغمبر را با شمشیرهاشان قطعه قطعه كنند، او بود كه حاضر شد جای پیغمبر بخوابد؛ خود را در معرض این خطر قرار بدهد. این شخصیت را ببینید! عظمت را ببینید! این می‌شود الگو.

وقتی پیغمبر در مدینه حكومت تشكیل داد، امیرالمؤمنین شد سرباز درجه‌ی یك پیغمبر در تمام این ده ساله؛ از بیست‌وسه سالگی تا سی‌وسه سالگی. هر جا پیغمبر مسئله یا مشكلی داشت، علی‌بن‌ابیطالب (علیه‌السّلام) اول كسی بود كه آنجا در كنار پیغمبر و برای دفاع از حقیقت پیغمبر حاضر بود. در جنگها پیشروِ جنگ، او بود؛ در گرههای مشكل و باز نشدنیِ جنگهای پیغمبر، شمشیر او گره‌گشا بود. هرجا همه عقب می‌نشستند، او جان خود را كف دست میگرفت و میرفت جلو. هیچ چیز هم برای خود نخواست؛ یكسره در راه خدا و برای خدا و در خدمت پیغمبر.

پیغمبر كه از دنیا رفت، امیرالمؤمنین حق خلافت را متعلق به خودش میدانست؛ برای این كار اقدام هم كرد، حرف هم زد، ابلاغ دعوت هم كرد؛ بعد كه دید نمیشود، بعد كه دید اگر او وارد میدان شود و كار دعوت به خود را ادامه دهد، اجتماع مسلمانان از هم میپاشد، كنار كشید. «فصبرت و فی العین قذی و فی الحلق شجا». بیست و پنج سال، امیرالمؤمنین به خاطر وحدت امت اسلامی و انسجام جامعه‌ی اسلامی و برقراری حكومت اسلامی از حق خود - كه آن را برای خود مسلّم میدانست - هیچ نگفت. اینها شوخی است؟! اینها آسان است؟! اینهاست كه یك انسان را اینجور بر قله‌ی آفرینش بنی‌بشر مینشاند. اینهاست كه انسان را تبدیل میكند به یك خورشید فروزان در طول تاریخ بشری، كه غروب ندارد.

بعد كه بیست‌وپنج سال گذشت و امیرالمؤمنین یك مرد پنجاه و هفت هشت ساله - در سنین پیری - بود، مردم آمدند اصرار كردند، التماس كردند، گفتند باید بیائی، باید قبول كنی، دست برنمیداریم؛ امیرالمؤمنین، اول قبول نمی‌كرد، بعد وقتی دید كه از همه جای دنیای اسلام خیلی از مردم آمده‌اند و اصرار میكنند - از مصر، از عراق، از خود مدینه؛ بزرگان، مهاجرین، انصار - و میگویند یا علی! غیر از تو هیچ كس نیست كه بتواند این جامعه را اداره كند و این مشكلات را حل كند، گفت خیلی خوب، قبول میكنم؛ و قبول كرد. از لحظه‌ای كه این مسئولیت را قبول كرد، تا لحظه‌ای كه فرق مباركش در محراب عبادت شكافته شد، یك روز و یك ساعت از مطالبه‌ی آن حقی و حقیقتی كه اسلام به خاطر او بنا شده بود، دست برنداشت؛ نه رودربایستی، نه مجامله، نه ملاحظه، نه ترس، نه ضعف، مانع او نشد.

«لیقوم النّاس بالقسط». انبیاء برای اجرای عدالت آمده‌اند؛ برای نزدیك كردن مردم به خدا آمده‌اند؛ برای اجرای مقررات الهی در بین مردم آمده‌اند. و امیرالمؤمنین رسالتش در وصایت پیغمبر و خلافت اسلامی این است. یك لحظه از این راه عقب‌نشینی نكرد. در حركت، كوتاهی نكرد. رفقای قدیمی از او بریدند؛ متوقعان بهشان برخورد؛ از او جدا شدند؛ علیه او جنگهای براندازی راه افتاد. كسانی كه تا دیروز او را ستایش میكردند، عدالتِ او را كه دیدند، تبدیل به دشمن خونیِ او شدند؛ لكن ملامت ملامتگران - «لا تأخذهم فی اللَّه لومة لائم» - ذره‌ای در امیرالمؤمنین اثر نگذاشت؛ راه را محكم ادامه داد؛ بعد هم در همین راه به شهادت رسید؛ «قتل فی محراب عبادته لشدّة عدله». شخصیت امیرالمؤمنین و ظواهری كه ما می‌بینیم، اینهاست. ببینید چقدر شگفت‌آور است! چقدر این تابلو پُر از ظرافت و پُر از زیبائی و شگفتی است!1386/05/06

لینک ثابت
دستور کشتن قائلین به خدا بودنِ امیرالمومنین(ع) توسط خود امیرالمومنین (ع)

[ما شیعیان علی] صرف اینكه بگوئیم علی و راه او را دنبال نكنیم، فایده‌ای ندارد. كسانی بودند در زمان خود آن بزرگوار كه اظهار ارادت به او هم میكردند، لكن از آنچه كه او میخواست، تخلف میكردند. امیرالمؤمنین با اینها بی‌رحمانه برخورد كرد. فسق و فجور كردند، حد الهی را بر اینها جاری كرد؛ كفر گفتند، اینها را از دم شمشیر گذراند. بعضیها وقتی آن عظمتها را میدیدند - ماها كوچكیم دیگر - و وقتی ما یك انسانِ با این عظمت را می‌بینیم، می‌گوئیم این خداست! باورمان نمی‌آید كه خدای عزیز علیم میتواند یك چنین شخصیت باعظمتی را بسازد؛ لذا اشتباه میكنیم. در زمان امیرالمؤمنین هم همین اشتباه را كسانی كردند و گفتند او خداست. امیرالمؤمنین دستور داد همه‌شان را كُشتند؛ رحمشان نكرد؛ در رودربایستی گیر نكرد كه اینها طرفدار مایند و دارند درباره‌ی ما مبالغه میكنند؛ نخیر، اینها راه توحید، راه مبارزه‌ی با شرك را رها كردند، مرتد شدند و توبه هم نكردند؛ امیرالمؤمنین هم دستور داد و همه را به حد الهی محكوم كردند و به قتل رساندند. امیرالمؤمنین اینجوری است. اگر ما خیال كنیم به صرف اینكه امیرالمؤمنین را به زبان تعریف و ستایش كنیم یا محبت او را در دل داریم، خدای متعال و خود امیرالمؤمنین از كج‌رویها، از سیاه‌كاریها و از بدیهای ما صرف‌نظر میكنند، بدانیم كه این منطق امیرالمؤمنین نیست. منطق امیرالمؤمنین، سلوك راه خداست. شیعه یعنی كسی كه دنبال امیرالمؤمنین به راه می‌افتد. حالا یك وقتی خطائی، اشتباهی، گناهی كسی می‌كند، او بحث دیگری است؛ استغفار باید بكند؛ اما دلخوش كردن به انتساب به امیرالمؤمنین و كم و كوچك شمردن تخلف از راه خدا، به‌هیچ‌وجه در منطق امیرالمؤمنین پذیرفته نیست.1386/05/06
لینک ثابت
مصادیق عدالت اجتماعی در سیره امیرالمومنین (علیه السلام)

كار مهمی كه امیرالمؤمنین در این مدت [دوران حکومتش] انجام داد، می‌توان در یك جمله‌ی كوتاه گفت و من مختصری امروز اطراف آن توضیح می‌دهم. امیرالمؤمنین در این مدت نشان داد كه اصول اسلامی و ارزشهای اسلامی‌یی كه در دوران انزوای اسلام و در دوران كوچكی جامعه‌ی اسلامی به‌وجود آمده بود، در دوران رفاه و گسترش و اقتدار و پیشرفت و توسعه‌ی مادی جامعه‌ی اسلامی هم قابل پیاده شدن است. اگر به این نكته توجه كنیم، خیلی مهم است. مسأله‌ی امروز ما هم همینهاست. اصول اسلامی، عدالت اسلامی، تكریم انسان، روحیه‌ی جهاد، سازندگی اسلامی، مبانی اخلاقی و ارزشیِ اسلام در دوران پیغمبر با وحی الهی نازل شد و تا آن حدی كه ممكن بود، به وسیله‌ی پیغمبر در جامعه‌ی اسلامی اعمال شد. اما جامعه‌ی اسلامیِ زمان پیغمبر مگر چه بود؟ تا ده سال فقط یك مدینه بود؛ یك شهر كوچك چند هزار نفری. بعد هم كه مكه و طائف را فتح كردند؛ یك منطقه‌ی محدود با یك ثروت بسیار محدود، با فقر همه‌گیر و امكاناتِ بسیار كم در اختیارشان بود. ارزشهای اسلامی در چنین محیطی پایه‌گذاری شد. از آن روزی كه پیغمبر از دنیا رفت، بیست‌وپنج سال گذشته است. در این بیست‌وپنج سال، وسعت كشور اسلامی صدها برابر شده؛ نه دو برابر و سه برابر و ده برابر. یعنی آن روزی كه امیرالمؤمنین به حكومت رسید، از آسیای میانه تا شمال آفریقا - یعنی مصر - در حیطه‌ی قدرت حكومت اسلام بود. از دو دولت بزرگِ همسایه‌ی دولت اسلامیِ اولِ كار - یعنی ایران و روم - یكی بكلی منهدم شده بود، كه حكومت ایران بود، و تمام سرزمین ایرانِ آن روز در اختیار اسلام قرار گرفته بود. بخش عمده‌یی از سرزمین روم هم - كه شامات و فلسطین و موصل و بقیه‌ی جاها بود - در اختیار اسلام قرار گرفته بود. چنین رُقعه‌ی وسیعی در اختیار اسلام بود؛ بنابراین ثروت زیادی به‌وجود آمده بود؛ دیگر فقر و كمبود و كم‌غذایی وجود نداشت؛ طلا رایج شده بود، پول زیاد شده بود،ثروتهای فراوان به‌وجود آمده بود؛ لذا كشور اسلامی ثروتمند شده بود. خیلی‌ها از رفاهِ بیش از اندازه‌ی لازم برخوردار شده بودند. اگر علی را از این وسط حذف می‌كردیم، ممكن بود تاریخ این‌طور قضاوت كند كه اصول اسلامی و ارزشهای نبوی خوب بود؛ اما در همان دوره‌ی مدینةالنبی؛ همان دوره‌ی كوچكی و فقر جامعه‌ی اسلامی؛ اما بعد از آن‌كه جامعه‌ی اسلامی بزرگ شد و با تمدنهای گوناگون آمیخته شد؛ از ایران و روم فرهنگها و تمدنهای مختلف وارد زندگی مردم شدند و ملتهای گوناگون همه زیر چتر جامعه‌ی اسلامی قرار گرفتند، دیگر آن اصول كافی نیست و نمی‌تواند كشور را اداره كند. امیرالمؤمنین در این پنج سال با عمل و سیره و شیوه‌ی حكومت خود نشان داد كه نه، همان اصولِ درخشان صدر نبوت - همان توحید، همان عدل، همان انصاف و مساوات، همان برابری بین انسانها - با خلیفه‌ی مقتدری مثل امیرالمؤمنین قابل اجراست. این، چیزی است كه در تاریخ مانده است. هرچند بعد از امیرالمؤمنین این روش ادامه داده نشد، اما ایشان نشان داد كه اگر حاكم اسلامی و مدیران جامعه و مدیران مسلمان تصمیم داشته باشند؛ بنا داشته باشند و اعتقاد راسخ داشته باشند، می‌توانند همان اصول را در دوران گسترش منطقه‌ی حكومت اسلامی و پدید آمدن شرایط گوناگون و جدید زندگی، باز هم اجرا كنند و مردم را از آن بهره‌مند نمایند. این، مسأله‌ی امروز ما هم هست. عده‌یی خیال می‌كنند شعارهای انقلاب؛ شعار عدالت، شعار جهاد، شعار دین، شعار استقلال، شعار خودكفایی؛ شعارهایی كه مردم را به شوق آورد، وارد صحنه كرد، رژیم طاغوت را ساقط كرد و مردم هشت سال در جنگ مقاومت كردند، كهنه شده و قابل پیاده شدن نیست؛ نه، ممكن است ما كهنه شده باشیم و اقتدار و صلابت خود را از دست داده باشیم. ما سست شدیم؛ آن اصول با قوت و صلابت خود باقی است. ما اگر با ایمان لازم، با مدیریت كافی، با شوق و امید، با مقهور نشدن در مقابل شیوه‌ها و كلكهای سیاسی و تبلیغاتیِ دشمنان وارد میدان شویم، همان اصول، امروز جلوه‌ی بیشتری خواهد داشت. معلوم است؛ عدالت اجتماعی در یك جامعه‌ی ده، پانزده هزار نفریِ مدینه كجا، عدالت اجتماعی در یك جامعه‌ی چندین ده میلیونی و چندین صد میلیونیِ حكومت دوران امیرالمؤمنین كجا؟ و امیرالمؤمنین این كارها را كرد.

من چند مورد از اقدامات امیرالمؤمنین را - كه در بیانات آن بزرگوار منعكس است - در این‌جا عرض می‌كنم؛ هزاران مورد از این قبیل، در زندگی امیرالمؤمنین وجود دارد. مردم آمدند اصرار و بیعت كردند؛ اما حضرت قبول نمی‌كرد. اصرار مردم زیاد شد. همه، بزرگان، كوچكان، رؤسا و صحابه‌ی قدیمی گفتند نه، فقط علی‌بن‌ابی‌طالب باید باشد و غیر از او كسی نمی‌تواند. آمدند و به اصرار حضرت را بردند. حضرت فرمود پس به مسجد برویم. حضرت روی منبر رفت و خطبه خواند و در این سخنرانی حرف خودش را بیان كرد. امیرالمؤمنین فرمود: اموالی كه تا امروز افرادِ برگزیده و محترمها بیجا و بناحق تصرف كرده‌اند، هرجا من به این اموال دست پیدا كنم، اینها را به بیت‌المال برمی‌گردانم. در طول این چند سال كسانی توانسته بودند پولهایی را از بیت‌المال به نفع خودشان بردارند. فرمود من همه اینها را برمی‌گردانم؛ «لو وجدته قد تزوّج به‌النساء»؛ حتّی اگر ببینم مهر زنهایتان قرار داده‌اید، یا «و مُلك به الاماء»؛ برای حرمسراهای خودتان كنیز خریده‌اید. «لرددته»؛ به بیت‌المال برمی‌گردانم. مردم و بزرگان بدانند كه روش من این است.

بعد از چند روز مخالفتها شروع شد. البته مردم مستضعف و طبقه‌ی مظلوم جامعه از خدا می‌خواهند چنین روشی به‌كار گرفته شود؛ لیكن متنفذان و كسانی‌كه خودشان مخاطب واقعی این مطلب بودند، بدیهی است كه ناراضی بودند. نشستند جلسه تشكیل دادند و گفتند این چه كاری است كه علی می‌خواهد انجام دهد. ولیدبن‌عقبه - همان كسی‌كه زمان عثمان استاندار كوفه بود - از طرف آنها بلند شد پیش امیرالمؤمنین آمد و گفت یا علی! بیعت ما با تو شرط دارد؛ «و نحن نبایعك الیوم علی ان تضع عنا ما اصبناه من المال فی ایام عثمان»؛ شرط ما این است كه به پولهایی كه ما به‌دست آورده‌ایم، دست نزنی و به دستاوردهای ما در دوران قبل از خودت كاری نداشته باشی. بعد از ولیدبن‌عقبه، طلحه و زبیر آمدند. البته حساب ولیدبن‌عقبه از طلحه و زبیر جداست. ولیدبن‌عقبه در واقع جزو تازه‌مسلمانهاست؛ خانواده‌اش ضداسلام و ضدانقلاب بودند و با اسلام جنگیده بودند؛ بعد هم كه اسلام غالب شد، اواخر زمان پیغمبر، او هم مثل دیگرانِ از بنی‌امیه اسلام آورد؛ اما طلحه و زبیر جزو سابقین اسلام و جزو یاران نزدیك پیغمبر بودند. طلحه و زبیر هم - كه بزرگانِ آن روزِ اسلام و جزو بقایای اصحاب پیغمبر بودند - خدمت امیرالمؤمنین آمدند و حرفهای گله‌آمیزی زدند؛ از جمله گفتند: «انك جعلت حقنا فی القسم كحق غیرنا»؛ تو ما را با دیگران در تقسیم بیت‌المال یكسان كردی؛ «و سویت بیننا و بین من لا یماثلنا»؛ ما را با كسانی‌كه شبیه ما نیستند، در دادن اموال بیت‌المال یكی قرار دادی. این چه وضعی است؟ چرا امتیاز قائل نیستی؟ «من لا یماثلنا فیما افاءاللَّه تعالی بأسیافنا و رماحنا»؛ با شمشیر ما اینها به‌دست آمد؛ ما بودیم كه اسلام را پیش بردیم؛ ما بودیم كه زحمت كشیدیم و تلاش كردیم؛ حالا تو ما را با كسانی‌كه تازه آمده‌اند و عجمی و جزو كشورهای مفتوح هستند، یكسان قرار داده‌ای؟

جواب امیرالمؤمنین به ولیدبن‌عقبه را من ندیده‌ام - تاریخ ثبت نكرده است - اما جواب دیگران را داد. حضرت بالای منبر رفت و جواب تندی داد. راجع به مسأله‌ی تقسیم مساوی بیت‌المال فرمود: «فان ذلك امر لم احكم فیه بادئ بدء»؛ من كه بنیانگذار چنین روشی نیستم؛ «قد وجدت انا و انتما رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و اله یحكم بذلك»؛ هم من و هم شما بودیم و دیدیم پیغمبر این‌طور عمل می‌كرد. من كار تازه‌یی نكرده‌ام؛ همان كار پیغمبر را دارم دنبال می‌كنم؛ می‌خواهم همان ارزشها و همان پایه‌های اعتقادی و عملی جامعه را در این دوران مستقر كنم. و علی مستقر كرد و می‌كرد؛ هزینه‌اش را هم امیرالمؤمنین پرداخت. هزینه‌ی این كار، وقوع سه جنگ بود. امیرالمؤمنین ایستاد. بدیهی است كه امیرالمؤمنین حق خلافت را متعلق به خودش می‌دانست؛ اما بعد از رحلت پیغمبر این‌طور نشد؛ در مقابل چیزی كه حق خود می‌دانست، بیست‌وپنج سال هیچ حركتی نكرد؛ اگر كسانی هم خواستند حرفی بزنند، آنها را آرام نگه‌داشت. «انك لقلق الوضین ترسل فی غیر سدد»، «ودع عنك نهبا صیح فی حجراته»؛ از این مطالب امیرالمؤمنین دارد. امیرالمؤمنین در مقابل آن مسأله بیست‌وپنج سال عكس‌العمل نشان نداد؛ اما در مقابل قضیه‌یی كه بظاهر كمتر از آن قضیه به‌نظر می‌رسد - مسأله‌ی عدالت اجتماعی، مسأله‌ی احیای اصول نبوی، دوباره بنا كردنِ بنای اسلامیِ مستحكمی كه پیغمبر گذاشته بود - امیرالمؤمنین سه جنگ را تحمل كرد؛ جنگ جمل، جنگ صفین، جنگ نهروان. ببینید این كار به نظر امیرالمؤمنین چقدر مهم بود. كار بزرگ امیرالمؤمنین این است.

امیرالمؤمنین در همین زمینه یك جمله‌ی دیگر دارد. بد نیست ما با معارف علوی یك‌خرده آشنا شویم. ایشان می‌فرماید: «لا تمن انكم رعایة الحق لعَهَدٍ عن اقامة الحق علیه»؛ یعنی اگر كسی انسان مؤمنی است، انسان مجاهد فی سبیل‌اللَّه است، زحمات زیادی داشته، جبهه بوده و كارهای بزرگی كرده، رعایت حق او بر شما واجب است. اگر در جایی این شخص تخطی و حقی را ضایع كرد، شما كه مدیر و مسؤول هستید، نباید آن حق واجب، مانع بشود از این‌كه در موردی كه تخطی كرده، حق اجرا نشود. بنابراین مسائل را از هم جدا كنید. اگر كسی آدم خوبی است، شخص باارزشی است، سابقه‌ی خوبی دارد و برای اسلام و كشور هم زحمت كشیده؛ خیلی خوب، حق او مقبول و محفوظ و ما مخلص او هستیم؛ اما اگر تخطی كرد، رعایت آن حق نباید موجب شود تخلفی كه انجام داده، نادیده گرفته بشود. این، منطق امیرالمؤمنین است.

شاعری به نام نجاشی، از شاعران و مداحان امیرالمؤمنین؛ كسی‌كه در جنگ صفین بهترین شعرها را در تحریض و تشویق مردم در مقابل معاویه سروده و از علاقه‌مندان امیرالمؤمنین و در حزب ایشان است و از لحاظ اخلاص و ولایت‌پذیری و سوابق، كارش مشهور است، در روز ماه رمضان مشروب خورد. وقتی امیرالمؤمنین مطلع شد، فرمود حد شراب معلوم است؛ او را بیاورید تا حد جاری شود. امیرالمؤمنین در مقابل چشم مردم او را حد شراب زد؛ هشتاد ضربه‌ی شلاق. خانواده و قبیله‌ی او پیش امیرالمؤمنین آمدند و گفتند: یا امیرالمؤمنین! تو ما را بی‌آبرو كردی. این‌كه جزو جماعت تو بود؛ جزو دوستان تو بود - به تعبیر امروز - جزو جناح تو بود. فرمود من كاری نكردم؛ مسلمانی تخلفی كرد و حدی از حدود الهی بر او واجب شد و من آن حد را به‌جا آوردم. البته نجاشی بعد از آن‌كه شلاق را از علی خورد، گفت حالا كه این‌طور است، بعد از این می‌روم برای معاویه شعر می‌گویم. بلند شد از كنار امیرالمؤمنین رفت و به اردوگاه معاویه ملحق شد. امیرالمؤمنین هم نفرمود نجاشی از دست ما رفت و حیف شد؛ او را نگه داریم؛ نه، رفت كه رفت! البته اگر می‌ماند، بهتر بود. منطق و روش امیرالمؤمنین اینها بود. به یاران نجاشی فرمود: «فهل هو الّا رجل من المسلمین انتهك حرمة من حُرَم اللَّه فأقمنا علیه حدّاً كان كفّارته»؛ حدّش را جاری كردیم، گناهش ریخت.

یك نفر از قبیله‌ی بنی‌اسد - كه با امیرالمؤمنین قوم و خویش هم بودند - بر او حدی واجب شده بود. چند نفر از علاقه‌مندان امیرالمؤمنین كه هم‌قبیله‌ی آن شخص بودند، گفتند پیش ایشان برویم و بالاخره قضیه را حل كنیم. اول پیش امام حسن مجتبی آمدند تا آن حضرت را پیش پدرش واسطه كنند. امام حسن فرمود: لزومی ندارد من بیایم؛ خود شما بروید؛ پدرم امیرالمؤمنین شما را كه می‌شناسد. خودشان پیش امیرالمؤمنین آمدند و گفتند ما چنین وضعیتی داریم؛ كمكی بكن. حضرت در جواب اینها فرمود: هر كاری كه اختیارش با من باشد، من حرفی ندارم؛ انجام می‌دهم. اینها خوشحال شدند و بیرون آمدند. در راه به امام حسن (علیه‌السّلام) برخورد كردند. امام حسن فرمود: چه‌كار كردید؟ گفتند: الحمدللَّه خوب شد؛ امیرالمؤمنین به ما وعده داد. فرمود: امیرالمؤمنین به شما چه گفت؟ گفتند: امیرالمؤمنین گفت هر كاری در اختیار من و متعلق به من باشد، برایتان انجام می‌دهم. امام حسن مثلاً لبخندی زدند و فرمودند: پس هر كاری كه در صورت حد خوردن او باید انجام دهید، بروید انجام دهید! بعد هم امیرالمؤمنین او را حد زد. آمدند گفتند: یا امیرالمؤمنین! چرا بر این شخص حد جاری شد؟ گفت: حد كه در اختیار من نیست؛ حد حكم الهی است؛ من گفتم آنچه در اختیارم هست، برایتان انجام می‌دهد؛ حد كه در اختیار من نیست. تازه بنی‌اسد جزو دوستان و مخلصین امیرالمؤمنین بودند. زندگی امیرالمؤمنین این‌طوری بود. درباره‌ی قضای او، لباس او، وضع معیشت او و فرزندان او خیلی چیزها نقل شده است. راوی می‌گوید رفتم دیدم امام حسن و امام حسین نشسته‌اند و دارند غذا می‌خورند. غذای آنها عبارت بود از نان و سركه و سبزی. گفتم آقازاده‌ها! شما امیر هستید؛ شما خانواده‌ی حكومتید؛ پسر امیرالمؤمنین هستید؛ در بازار هم این همه آذوقه هست. «و فی الرّحبة ما فیها»؛ در رحبه - نزدیكی كوفه - این همه جنس ریخته‌اند و مردم دارند استفاده می‌كنند؛ شما آقازاده‌ها غذایتان این است؟ رو به او كردند و گفتند: «ما اغفلك عن امیرالمؤمنین»؛ تو از امیرالمؤمنین غافلی؛ برو زندگی او را ببین! آن حضرت با خانواده‌ی خودش هم این‌طوری بود.

ماجرای زینب كبری را شنیده‌اید؛ عاریه گرفتنِ از ابورافع. ماجرای عقیل را شنیده‌اید كه پیش حضرت آمد و چیزی خواست: «صاع من برّ»؛ یك مقدار سهمیه‌ی اضافه‌ی گندم خواست. بعد حضرت آن حدیده‌ی مُحمات - آهن گداخته - را برداشت و نزدیك او برد - البته به او نزد - و او را تهدید كرد و خواسته‌اش را نپذیرفت. عبداللَّه‌بن‌جعفر - برادرزاده و داماد حضرت؛ شوهر جناب زینب - خدمت حضرت آمد و گفت: یا امیرالمؤمنین! دستم تنگ است؛ مجبورم از وسایل زندگی‌ام بفروشم؛ چیزی به من كمك كن. حضرت قبول نكرد و فرمود: مگر به من بگویی عمویت برود دزدی كند و از مال مردم به تو بدهد. امیرالمؤمنین شاخص حكومت در یك جامعه‌ی پیشرفته، وسیع، متمدن و ثروتمند، مثل زمان ایشان نسبت به زمان پیغمبر را معین كرد. همه چیز پیش رفته بود. امیرالمؤمنین با رفتار خود خواست اثبات كند كه در این وضعیت هم می‌شود همان اصول را زنده كرد. این، كار بزرگ امیرالمؤمنین است. اصل معنویت، اصل عدالت، اصل جهاد، اصل سازندگی مردم، اصل مدیریتهای شایسته و لایق و مؤمن - كه زندگی امیرالمؤمنین پُر است از حوادث و قضایایی كه شما مردم در طول سالهای متمادی از هر بخشی چیزهایی را به عنوان داستان و روایت و كلام امیرالمؤمنین می‌شنوید و شنیده‌اید - همه‌ی اینها نشان‌دهنده‌ی این حقیقت است؛ جمع‌بندی‌اش این است كه امیرالمؤمنین می‌خواهد به دنیا نشان دهد كه این اصول اسلامی در همه‌ی شرایط قابل پیاده شدن است. واقع قضیه هم همین است.1383/08/15

لینک ثابت
نمونه هایی از خشونت قانونی در رفتار پیامبر(ص) و امیرالمومنین(ع)

شعارهایی مطرح می‌شود كه بعضی از آن‌ها روشن و خوب است؛ اما دشمن از همان شعارها استفاده می‌كند. من امروز در باره‌ی دو واژه توضیح می‌دهم و امیدوارم دلهای شما عزیزان و دلهای ملت اسلام، چنان توجّهی به این دو مسئله پیدا كند كه بعد از این اگر چیزی هم گفتند و نوشتند، كسانی كه دلشان مریض است، نتوانند دلها را از هم جدا كنند. یك واژه، واژه‌ی «خشونت» است؛ یك واژه، واژه‌ی «اصلاح» است.
خشونت یعنی چه؟ خشونت، یعنی كشتن، كتك زدن، زندانی كردن، بداخلاقی كردن، تندی كردن. خشونت، یك امر واضح و یك معنای بدیهی است. الآن چند ماه است كه در بعضی از مطبوعاتِ ما دائم دنبال می‌شود كه خشونت خوب است یا بد است؛ یا فلان‌كس طرف‌دار خشونت است، فلان‌كس مخالف خشونت است؛ یا اسلام خشونت را قبول دارد، یا قبول ندارد! آیا این مسئله این‌قدر مهم و مشكل است؟! یا نه؛ پشت سر این قضیه، نیّتهای دیگری است؟!
اسلام در باره‌ی مسأله‌ی خشونت نظر روشن و واضحی دارد. اسلام استفاده‌ی از خشونت را اصل قرار نداده؛ اما در مواردی كه خشونت قانونی باشد، آن را نفی هم نكرده است. ما دوگونه خشونت داریم: یك خشونت قانونی است؛ یعنی قانون خشونتی را اعمال می‌كند؛ می‌نویسد كه اگر فلان‌كس این كار را كرد، او را به زندان ببرند. این خشونت است، اما این خشونت بد نیست. این خشونت در برابر تجاوز به حقوق انسان‌هاست. این خشونت در مقابل آدمِ بی‌قانون است. این خشونت در مقابل متجاوز است. اگر در مقابل متجاوز خشونت اعمال نشود، تجاوز در جامعه زیاد خواهد شد. اینجا خشونت لازم است. یك خشونت هم خشونت غیر قانونی است. مثلًا یك نفر بیجا، خودسر، خودرأی، برطبق میل خود، برخلاف قانون و برخلاف دستور، نسبت به كسی اعمال خشونت می‌كند؛ یك سیلی به گوش كسی می‌زند. آیا این خوب است یا بد است؟ معلوم است كه این بد است. در این شكّی نیست.
اسلام در باره‌ی معاشرت و اخلاق فردی پیامبر می‌فرماید: «فبما رحمة من الله لنت لهم و لو كنت فظّا غلیظ القلب لانفضوا من حولك». پیامبر را به خاطر نرمش او و به خاطر لینتش در برخورد با مردم، ستایش می‌كند و می‌گوید تو غلیظ و خشن نیستی. همین قرآن در جای دیگر به پیامبر می‌گوید: «یا ایّها النّبی جاهد الكفّار و المنافقین و اغلظ علیهم»؛ با كفّار و منافقان با خشونت رفتار كن. همان ماده‌ی غلظ كه در آیه‌ی قبلی بود، در اینجا هم هست؛ منتها آنجا با مؤمنین است، در معاشرت است، در رفتار فردی است؛ اما اینجا در اجرای قانون و اداره‌ی جامعه و ایجاد نظم است؛ آنجا غلظت بد است؛ اینجا غلظت خوب است. آنجا خشونت بد است؛ اینجا خشونت خوب است.
پیامبر اكرم وارد مكه شد و با مردمی روبه‌رو گردید كه سیزده سال او را اذیّت و تكذیب و شكنجه كرده و همه‌ی سختیها را بر سر او درآورده بودند؛ اما به همه‌ی آن‌ها گفت شما آزادید؛ از آن‌ها انتقام نگرفت. ولی در همان سفر، پیامبر عدّه‌ای را به نام ذكر كرد و گفت هركجا این‌ها را یافتید، بكُشید! در میان آن‌ها، چهار نفر زن و چهار نفر مرد بودند. اینجا خشونت لازم بود؛ اما آنجا نرمش لازم بود.
اسلام در مورد تشخیص گناه می‌گوید تجسّس نكنید، دنبال نكنید، در پی گناه این و آن نگردید، بیخودی افراد را متّهم و گناهكار نكنید؛ اما آنجایی كه گناه ثابت می‌شود، می‌فرماید: «و لا تأخذكم بهما رأفة فی دین الله»؛ شما بایستی این گناهكاران را مجازات كنید؛ مبادا نسبت به آن‌ها رأفتی احساس كنید.
اسلام دین جامعی است؛ دین یك‌بعدی نیست. آنجایی كه حكومت اسلام در مقابل زور و تجاوز و اغتشاش و تعدّی از قانون قرار می‌گیرد، بایستی با قدرت، با قاطعیت، با خشونت از اسم خشونت كه نباید ترسید رفتار كند؛ اما آنجایی كه در مقابل آحاد مردم و برای كمك به مردم است، نه؛ آنجا رفتار عمومی حكومت اسلامی با مردم خود، با رفق و مداراست؛ «عزیز علیه ما عنتم حریص علیكم بالمؤمنین رءوف رحیم». در سختیهایی كه بر شما وارد می‌شود، پیامبر رنج می‌بیند. همیشه همین‌طور است؛ هر سختی‌ای كه بر مردم وارد آید، پیداست كسانی كه دلسوز مردمند، داغ‌دار می‌شوند و رنج می‌بینند. لذا آنجا، جای آن است؛ اینجا هم جای این است.
وقتی‌كه پیامبر در سال هشتم هجری برای حجّ آخر حجّة الوداع به مكه رفته بودند، امیر المؤمنین علیه الصّلاة و السّلام در یمن مأموریت داشت. پیامبر آن حضرت را به یمن فرستاده بود، برای اینكه در آنجا دین را به یمنیها یاد دهد؛ زكات آن‌ها را بگیرد و كمكشان كند. وقتی امیر المؤمنین علیه الصّلاة و السّلام شنید كه پیامبر به حج رفته است، به‌سرعت خود را به مكه رساند. از مردم یمن مبالغی زكات گرفته شده بود كه در بین آن‌ها مقداری حُلّه یمنی هم وجود داشت؛ یعنی لباسهای دوختِ یمنِ آن روز كه بسیار مطلوب و مقبول بود. امیر المؤمنین علیه الصّلاة و السّلام فرصت نداشت كه با این كاروان حركت كند. او عجله داشت خودش را به پیامبر برساند؛ لذا یك نفر را در رأس كاروان گذاشت كه آن اموال را بیاورد؛ خودش را هم به پیامبر در مكه رساند كه اوّلِ اعمال حج با پیامبر باشد. بعد كه آن كاروان رسید، امیر المؤمنین علیه الصلاة و السّلام سراغ آن‌ها رفت؛ اما دید حلّه‌های یمنی را در غیاب حضرت، بین خودشان تقسیم كرده و هركدام یك حلّه‌ی زیبا پوشیده و آمده‌اند! فرمود چرا این‌ها را پوشیده‌اید؟! گفتند غنیمت و زكات است؛ لذا متعلّق به ماست! فرمود تا قبل از آنكه به پیامبر برسد به تعبیر امروز، به خزانه واریز شود قابل تقسیم نیست؛ این خلاف مقرّرات و خلاف دین است. لذا حلّه‌ها را از آن‌ها گرفت. بعضی نمی‌دادند، به‌زور از آن‌ها گرفت. طبیعی است اگر از كسی امتیازی را بگیرند، چنانچه خیلی مؤمن نباشد، ناراحت می‌شود. پیش پیامبر آمدند و از امیر المؤمنین علیه الصّلاة و السّلام شكایت كردند! پیامبر فرمود: چرا شكایت می‌كنید؛ مگر چه شده است؟ عرض كردند علی آمد و این‌ها را از ما گرفت. پیامبر در جواب آن‌ها گفت: علی را بر این كار ملامت نكنید؛ «انّه خشن فی ذات الله»؛ او در مسأله‌ی مقرّرات خدایی، مرد خشنی است.
آن مرزی كه اسلام معیّن می‌كند، همین است: خشونت قانونی. خشونت قانونی، امری است كه نه فقط خوب است، بلكه لازم است. خشونت غیر قانونی، نه فقط بد است، بلكه جنایت است و باید با آن مقابله شود. این نظرِ اسلام است. این دیگر بحث و جدل ندارد كه كسانی بیایند و بدون اطّلاع از مبانی اسلامی و بدون آگاهی از حقایق امر، صفحات بعضی از مطبوعات را با تیترهای محرّك و مهیّج و گمراه‌كننده پُر كنند! البته دشمنانی كه مایلند مردم سر این بحثها باهم درگیر شوند، غرض دیگری دارند. آن‌ها كه خشونت را یك امر كلّی می‌دانند و بین خشونت قانونی و غیر قانونی فرق نمی‌گذارند، با خشونت قانونی مخالفند. آن‌ها می‌گویند اگر كسی در خیابانهای تهران اغتشاش به راه انداخت، امنیت مردم را به هم زد، اموال مردم را تضییع كرد و بچه‌های مردم را به خطر انداخت، با او برخورد نشود؛ چون خشونت است. اما خود آن‌ها در اطراف دنیا خشن‌ترین و فجیع‌ترین خشونتها را انجام می‌دهند! امروز همین رژیم صهیونیستی كه‌رادیوِ آن، یكی از مروّجان ضدّیت با خشونت است و مرتّب شعار ضدّ خشونت می‌دهد، روزانه جنوب لبنان را بمباران می‌كند و زن و بچه و كوچك و بزرگ را از بین می‌برد. رفقایشان هم در اطراف دنیا اینهایی كه رسانه‌های جهان را دارند همین‌طورند!1379/01/26

لینک ثابت
وجود توازن در شخصيت اميرالمؤمنين (عليه‌السّلام)

صفات ظاهراً متضاد و ناسازگار در وجود امیرالمؤمنین، آن چنان كنار هم زیبا چیده شده كه خود یك زیبایی به وجود آورده است! انسان نمی‌بیند كه این صفات در كسی با هم جمع شود. از این قبیل صفاتِ متضاد، در امیرالمؤمنین الی ما شاءاللَّه است. نه یكی نه دو تا، خیلی زیاد است. حال چند مورد از این صفات متضادّی را كه در كنار هم در امیرالمؤمنین حضور و وجود پیدا كرده است، مطرح كنم:
مثلاً رحم و رقّت قلب در كنار قاطعیت و صلابت، با هم نمی‌سازد؛ اما در امیرالمؤمنین عطوفت و ترحّم و رقّت قلب در حدّ اعلاست كه واقعاً برای انسانهای معمولی، چنین حالتی كمتر پیش می‌آید. مثلاً كسانی كه به فقرا كمك كنند و به خانواده‌های مستضعف سر بزنند، زیادند؛ اما آن كسی كه اوّلاً این كار را در دوران حكومت و قدرت خود انجام دهد، ثانیاً كارِ یك روز و دو روزش نباشد - كار همیشه‌ی او باشد - ثالثاً به كمك كردن مادّی اكتفا نكند؛ برود با این خانواده، با آن پیرمرد، با این آدم كور و نابینا، با آن بچه‌های صغیر بنشیند، مأنوس شود، دل آنها را خوش كند و البته كمك هم بكند و بلند شود، فقط امیرالمؤمنین است. شما در بین انسانهای رحیم و عطوف، چند نفر مثل این طور انسان پیدا می‌كنید؟ امیرالمؤمنین در ترحّم و عطوفتش، این‌گونه است.
او به خانه‌ی بیوه زن صغیردار كه می‌رود؛ تنورش را كه آتش می‌كند، نان كه برایش می‌پزد و غذایی را كه برایش برده است، با دست مبارك خود در دهان كودكانش می‌گذارد، بماند؛ برای این‌كه این كودكان گرفته و غمگین، لبخندی بر لبانشان بنشیند، با آنها بازی می‌كند، خم می‌شود آنها را روی دوش خود سوار می‌كند، راه می‌رود و در كلبه‌ی محقّر آنها سرگرمشان می‌كند، تا گل خنده بر لبان كودكان یتیم بنشیند! این، رحم و عطوفت امیرالمؤمنین است، كه یكی از بزرگان آن وقت گفت: آن قدر دیدم امیرالمؤمنین با انگشتان مبارك خودش، عسل در دهان بچه‌های یتیم و فقیر گذاشت كه «لوددتُ انی كنت یتیما»؛ در دلم گفتم، كاش من هم بچه‌ی یتیمی بودم كه علی این طور مرا مورد لطف و تفضّل خود قرار می‌داد! این، ترحّم و رقّت و عطوفت امیرالمؤمنین است.
همین امیرالمؤمنین در قضیه‌ی نهروان؛ آن جایی كه یك عدّه انسانهای كج‌اندیش و متعصّب تصمیم دارند اساس حكومت را با بهانه‌های واهی براندازند، وقتی در مقابلشان قرار می‌گیرد، نصیحت می‌كند و فایده‌ای نمی‌بخشد؛ احتجاج می‌كند، فایده‌ای نمی‌بخشد؛ واسطه می‌فرستد، فایده‌ای نمی‌بخشد؛ كمك مالی می‌كند و وعده‌ی همراهی می‌دهد، فایده‌ای نمی‌بخشد؛ در آخر سر كه صف‌آرایی می‌كند، باز هم نصیحت می‌كند، فایده‌ای نمی‌بخشد؛ بنا را بر قاطعیت می‌گذارد. آنها دوازده هزار نفرند. پرچم را به دست یكی از یارانش می‌دهد و می‌گوید: هر كس تا فردا زیر این پرچم آمد، در امان است؛ اما با بقیّه خواهم جنگید. از آن دوازده هزار، هشت هزار نفر زیر پرچم آمدند.گفت شما بروید؛ رفتند. این در حالی است كه آنها سابقه‌ی جنگ دارند، دشمنی و بدگویی كرده‌اند. اینها را دیگر امیرالمؤمنین اهمیت نمی‌دهد. بنای جنگ و ستیز داشتید، كنار گذاشتید؛ پی‌كارتان بروید. چهارهزار نفرِ دیگر ماندند. فرمود: اگر مصمّمید، شما بجنگید. دید بنا دارند بجنگند. گفت: پس، از چهار هزار نفر شما، ده نفر زنده نخواهد ماند! جنگ را شروع كرد. از چهار هزار نفر، نُه نفر زنده ماندند؛ چون بقیه را به خاك هلاكت انداخته بود! این، همان علی است. چون می‌بیند كه طرفهای مقابلش، انسانهای بد و خبیثی هستند و مثل كژدم عمل می‌كنند، قاطعیت به‌خرج می‌دهد.
«خوارج» را درست ترجمه نمی‌كنند. من می‌بینم كه متأسفانه در صحبت و شعر و سخنرانی و فیلم و همه چیز، خوارج را به خشكه مقدّسها تعبیر می‌كنند. این، غلط است. خشكه مقدّس كدام است؟! در زمان امیرالمؤمنین خیلی بودند كه برای خودشان كار می‌كردند. اگر می‌خواهید خوارج را بشناسید، نمونه‌اش را من در زمان خودمان به شما معرفی می‌كنم. گروه منافقین كه یادتان هست؟ آیه‌ی قرآن می‌خواندند، خطبه‌ی نهج‌البلاغه می‌خواندند، ادّعای دینداری می‌كردند، خودشان را از همه مسلمانتر و انقلابیتر می‌دانستند؛ آن وقت بمب‌گذاری می‌كردند و ناگهان یك خانواده، بزرگ و كوچك و بچه و صغیر و همه كس را به هنگام افطارِ ماه رمضان می‌كشتند! چرا؟ چون اعضای آن خانواده طرفدار امام و انقلاب بودند. ناگهان بمب‌گذاری می‌كردند و یك جمعیتی بی‌گناه را مثلاً در فلان میدان شهر نابود می‌كردند. شهید محراب هشتاد ساله، پیرمرد نورانیِ مؤمنِ مجاهدِ فی سبیل‌اللَّه را به وسیله‌ی بمب‌گذاری می‌كشتند. اینها چهار، پنج شهید محراب از علمای مؤمنِ عالمِ فاضلِ برجسته را كشتند. نوع كارها، این طور كارهایی است. خوارج، اینها بودند. عبداللَّه‌بن‌خبّاب را می‌كشند؛ شكم عیالش را كه حامله بود، می‌شكافند، جنین او را هم كه یك جنین مثلاً چند ماهه بود، نابود و مغزش را نیز متلاشی می‌كنند! چرا؟ چون طرفدار علی‌بن‌ابی‌طالبند و باید نابود و كشته شوند! خوارج اینهایند.
خوارج را درست بشناسید: كسانی با تمسّكِ ظاهر به دین، با تمسّك به آیات قرآن، حفظ كردن قرآن، حفظ كردن نهج‌البلاغه(البته آن روز فقط قرآن بود؛ ولی در دوره‌های بعد، هر چه كه مصلحت باشد و ظاهر دینیِ آنها را حفظ كند) به برخی از امور دینی ظاهراً اعتقاد داشتند؛ اما با آن لُبّ و اساس دین مخالفت می‌كردند و بر روی این حرف تعصّب داشتند. دم از خدا می‌زدند؛ اما نوكریِ حلقه به گوش شیطان را داشتند. دیدید كه منافقین یك روز آن طور ادّعاهایی داشتند؛ بعد هم وقتی لازم شد، برای مبارزه با انقلاب و امام و نظام جمهوری اسلامی، با امریكا و صهیونیستها و صدّام و با هر كس دیگر حاضر بودند كار كنند و نوكریشان را انجام دهند! خوارج، این طور موجوداتی بودند. آن وقت امیرالمؤمنین در مقابل آنها با قاطعیت ایستاد. این، همان علی است.«اشدّاء علی‌الكفّار و رحماء بینهم».
ببینید؛ این دو خصوصیت در امیرالمؤمنین، چطور زیبایی‌ای را به وجود می‌آورد! انسانی با آن ترحّم و با آن رقّت، طاقت نمی‌آورد و دلش نمی‌آید كه یك بچه یتیم را غمگین ببیند. می‌گوید تا من این بچه را نخندانم، از این‌جا نخواهم رفت. آن وقت آن‌جا در مقابل آن انسانهای كج‌اندیشِ كج‌عمل - كه مثل كژدم، به هر انسان بی‌گناهی نیش می‌زنند - می‌ایستد و چهارهزار نفر را در یك روز و در چند ساعتِ كوتاه از بین می‌برد. «لا یُفلت منهم عَشَرة». از اصحاب خود امیرالمؤمنین، كمتر از ده نفر شهید شدند - ظاهراً پنج نفر یا شش نفر - اما از چهارهزار نفرِ آنها، كمتر از ده نفر باقی ماندند؛ یعنی نُه نفر! توازن در شخصیت، یعنی این.1375/11/12

لینک ثابت
عزل محمّدبن ابیبكر از حکومت مصر و برخورد با نجاشی شاعر؛ نمونه‌هایی از ورع علی (ع)

او [امیرالمؤمنین (ع)] با كسی رودربایستی نداشت. اگر به نظر مباركش، حاكمی ضعف داشت و مناسب آن كار نبود، او را برمی‌داشت. محمّدبن ابی‌بكر مثل فرزند خود امیرالمؤمنین است و آن حضرت مثل فرزند خود، او را دوست می‌داشت؛ او هم به علی‌بن ابی‌طالب علیه‌السّلام مثل پدر نگاه می‌كرد. او فرزند كوچك ابی‌بكر و شاگرد مخلصِ امیرالمؤمنین بود و در دامان آن حضرت بزرگ شده بود. امیرالمؤمنین، محمّدبن ابی‌بكر را به مصر فرستاد؛ بعد نامه نوشت كه من احساس می‌كنم - حالا به تعبیر ما - عزیزم! تو برای مصر كافی نیستی؛ تو را برمی‌دارم، مالك اشتر را می‌گذارم. محمّدبن ابی‌بكر هم بدش آمد و ناراحت شد. بشر است دیگر. هر چند مقامش عالی است، ولی بالاخره به او برخورد. اما امیرالمؤمنین این را توجّه نكرد و اهمیت نداد. محمّدبن ابی‌بكر، شخصیت به این عظمت كه این قدر در جنگ جمل و در هنگام بیعت، به درد امیرالمؤمنین خورد، پسر ابی‌بكر و برادر امّ‌المؤمنین - عایشه - بود. این شخصیت، برای امیرالمؤمنین این قدر ارزش داشت؛ ولی آن حضرت، اهمیتی به ناراحتی محمّدبن ابی‌بكر نداد. این، ورع است؛ ورعی كه در حكومت به درد انسان و به درد یك حاكم می‌خورد. حدّ اعلای این ورع، در امیرالمؤمنین است.
شاعری به نام نجاشی، برای امیرالمؤمنین و علیه دشمنان آن حضرت، شعر گفته است. روز ماه رمضان، از كوچه‌ای عبور می‌كرد؛ آدم بدی به وی گفت بیا امروز را در كنار ما باش. گفت می‌خواهم به مسجد بروم و مثلاً قرآن و نماز بخوانم. گفت روز ماه رمضان، كی به كی است؛ بیا با هم باشیم! به زور این شاعر را كشاند! او هم بالاخره شاعر بود دیگر! به خانه‌ی آن فرد رفت و در كنار بساط روزه‌خواری و شُرب خَمر نشست. او نمی‌خواست؛ اما مبتلا شد. بعد هم همه فهمیدند كه اینها شُرب خَمر كرده‌اند. امیرالمؤمنین گفت: باید حدّ خدا را بخورند؛ هشتاد تازیانه برای شُرب خَمر، ده یا بیست تازیانه هم اضافه برای این‌كه روز ماه رمضان این كار را كردند! نجاشی گفت: من شاعر و مدّاح حكومت شما هستم. با دشمنان شما این طور با ابزار زبان مبارزه كرده‌ام. می‌خواهی مرا شلّاق بزنی؟! در بیان امروز ما، آن حضرت شبیه این بیان را فرمودند كه آن به جای خود محفوظ، خیلی هم عزیزی، خیلی هم خوبی،ارزش هم داری؛ اما من حدّ خدا را تعطیل نمی‌كنم! هر چه قوم و خویشهایش آمدند و اصرار كردند كه اگر شما او را شلّاق بزنید، آبروی ما خواهد رفت و ما دیگر سربلند نمی‌شویم، حضرت فرمود نمی‌شود و من نمی‌توانم حدّ خدا را جاری نكنم! آن مرد را خواباندند و تازیانه زدند، او هم شبانه فرار كرد و رفت. گفت: حالا كه در حكومت شما، با شاعر و هنرمند و روشنفكری مثل من، بلد نیستند كه چگونه باید رفتار كنند، من هم می‌روم آن جایی كه مرا بشناسندم و قدرم را بدانند! او پیش معاویه رفت و گفت معاویه قدر ما را می‌داند! بروید به جهنّم! وقتی كسی این قدر كور است كه نمی‌تواند از لابه‌لای احساسات شخصی خود، درخشندگی علی را ببیند، جزایش همین است كه پیش معاویه برود. عقوبت او همین است كه متعلّق به معاویه شود؛ بروید. امیرالمؤمنین می‌دانست كه این فرد از دست خواهد رفت. یك شاعر هم مهم بود. آن روز از امروز هم مهمتر بود. البته امروز هم هنرمندان حائز اهمیتند؛ اما آن روز مهمتر بود. آن روز تلویزیون و رادیو كه نبود، تشكیلات ارتباط جمعی كه نبود؛ همین شعرا بودند كه می‌گفتند و افكار را در همه جا منتشر می‌كردند.
ورع امیرالمؤمنین، با حاكمیت مقتدرانه‌ی او با هم جمع شدند. ببینید چه زیبایی درست می‌كند! ما دیگر در دنیا سراغ نداریم. ما دیگر در تاریخ این طور چیزی را ندیده‌ایم. در خلفای قبل از امیرالمؤمنین، قاطعیتهای زیادی بود و انسان در این زمینه‌ها، در احوالاتشان كارهای فوق‌العاده‌ای می‌خواند؛ اما فاصله‌ی بین امیرالمؤمنین و آنچه قبل از ایشان و بعد از ایشان تا امروز مشاهده شده است، فاصله‌ی عجیبی است و اصلاً قابل ذكر و توصیف نیست.1375/11/12

لینک ثابت
جاری کردن حدود الهی بر نجاشی شاعر توسط علی (ع)

اگر می‌خواهید در جبهه‌ی امیرالمؤمنین قرار گیرید، بارزترین خصوصیت او در دوران حكومتش - كه مربوط به امروز من و شما می‌شود - دو چیز است: یكی عدل اجتماعی، یكی زهد نسبت به دنیا.
عزیزان من! این دو ارزش را ما باید مثل پرچم، در جامعه‌ی خودمان بلند كنیم. عدالت اجتماعی، یعنی نظر و نگاهِ دستگاه قدرت و حكومت، نسبت به آحاد مردم یكسان باشد. در مقابل قانون، امتیازات و برخوردها یكسان باشد. البته انسان با یكی دوست و خویشاوند است؛ لذا ارتباطات با همه، به یك صورت نیست. آن كسانی كه در جایی مسؤولیتی دارند - مسؤول یك اداره یا یك میز، فرقی نمی‌كند. مسؤولیت یك ناحیه‌ی كوچك، یا مسؤولیتهای بزرگ، همه مثل هم است - می‌دانند كه بالاخره انسان با یكی آشنا و با یكی آشنا نیست. نمی‌خواهیم این را بگوییم. منظور ما برخورد و رفتار قانونی است. آن جایی كه پای امتیازات به میان می‌آید و حركت و نگاه و اشاره، از سوی این مسؤول، منشأ اثر می‌شود، این‌جا باید یكسان باشد. همه باید احساس كنند كه به طور یكسان از خیرات نظام اسلامی بهره‌مند می‌شوند. البته بعضیها تنبلند و دنبال كار نمی‌روند؛ بعضیها كوتاهی می‌كنند؛ بعضی به خودشان ظلم می‌كنند؛ حساب آنها جداست. اما معنای عدل اجتماعی این است كه قانون، مقرّرات و رفتارها نسبت به همه‌ی افراد جامعه یكسان باشد و كسی امتیاز ویژه‌ای بدون دلیل نداشته باشد. این معنای عدل اجتماعی است. امیرالمؤمنین این كار را كرد.
اساس دشمن‌تراشی علی علیه‌السّلام این بود. آن كسی هم كه آن همه شعر برای امیرالمؤمنین و علیه دشمنان او گفته بود و آن همه محبّت كرده بود - نجاشی شاعر - وقتی كه حدّ خدا را در روز ماه رمضان شكست، امیرالمؤمنین حد خدا را بر او جاری كرد. گفت: حدود الهی را نقض كرده‌ای. روز ماه رمضان، علناً شُرب خَمر كرده بود - هم شرب خمر بود، هم شكستن حرمت ماه رمضان بود - افرادی آمدند كه: آقا! ایشان این قدر برای شما شعر گفته، این قدر به شما محبت كرده است؛ این قدر دشمنهای شما دنبالش آمدند، سراغ دشمنهای شما نرفت؛ او را یك طور نگه دارید. فرمود (به این مضامین): بله، بماند - مثلاً - قدمش روی چشم؛ اما باید حدّ خدا را جاری كنم. حدّ خدا را جاری كرد. او هم بلند شد و پیش معاویه رفت. یعنی امیرالمؤمنین با حكم خدا و با حدود الهی، این گونه رفتار می‌كند. همین امیرالمؤمنین، وقتی كسی كه یكی از گناهان را انجام داده است - دزدی - نزد او آمد؛ حضرت فرمود: چقدر قرآن بلدی؟ آیه‌ی قرآن خواند. حضرت گفت: «وهبت یدك بسورةالبقرة». دست تو را كه باید قطع می‌كردم، به سوره‌ی بقره بخشیدم؛ برو.
این تمایز بیجا نیست. این امتیاز، به خاطر سوره‌ی بقره و به خاطر قرآن است. امیرالمؤمنین در ملاحظه‌ی اصول و ارزشها و معیارها، هیچ ملاحظه از كسی نمی‌كرد. آن‌جا آن آدم را كه فسق و فجور ورزیده است، به خاطر فسق و فجورش حدّ شرعی می‌زند و ملاحظه‌ی این را كه او به حال من خیری دارد، نمی‌كند. اما این‌جا به خاطر قرآن، از حدّ دزدی صرف نظر می‌كند. امیرالمؤمنین این است. یعنی صددرصد بر اساس معیارها و ارزشهای الهی - و نه چیز دیگر - حركت می‌كند. این، عدل امیرالمؤمنین است.1375/09/05

لینک ثابت
تبیین شجاعت امیرالمومنین(ع) در عرصه های مختلف زندگی

امیرالمؤمنین علیه‌الصّلاةوالسّلام که بزرگترینِ شجاعان بود، در میدان جنگ هرگز به هیچ دشمنى پشت نکرد. این، ارزش کمى نیست. شما در داستان جنگهاى صدر اسلام - در جنگ خندق که همه به خود لرزیدند و على جلو رفت؛ در فتح خیبر، در احد، در بدر و در حُنین - شجاعت امیرالمؤمنین علیه‌الصّلاةوالسّلام را مى‌بینید. آن حضرت در بعضى از این جنگها، بیست‌وچهار ساله بوده، در بعضى جنگها بیست‌وپنج ساله بوده و در بعضى جنگها سى سال بیشتر نداشته است. یک جوان بیست و هفت، هشت ساله، با شجاعت خود در میدان جنگ، اسلام را پیروز کرد و آن عظمتها را آفرید. این، مربوط به شجاعت امیرالمؤمنین علیه‌الصّلاةوالسّلام در میدان جنگ بود. اما من عرض مى‌کنم: اى علىِ بزرگ! اى محبوب خدا! شجاعت تو در میدان زندگى به مراتب از شجاعت تو در میدان جنگ بالاتر بود. از چه وقت؟ از نوجوانى. شما ماجراى سبقت در اسلام آوردن آن حضرت را نگاه کنید! على هنگامى قبول دعوت کرد که همه به دعوت پشت کرده بودند و کسى جرأتِ اسلام آوردن نداشت. این یک نمونه‌ى شجاعت است. البته یک حادثه را که شما در نظر مى‌گیرید - مثل همین حادثه - ممکن است از ابعاد گوناگون، براى خصوصیّات مختلف، مثال باشد که فعلاً از نظر شجاعانه بودنِ این کار به آن نگاه مى‌کنیم. پیغمبر اکرم صلوات‌اللَّه‌وسلامه‌علیه، در حال ابلاغ پیامى در یک جامعه بود که همه‌ى عوامل آن جامعه، ضدّ آن پیام محسوب مى‌شدند. جهالت و نخوت مردم، اشرافیّت اشرافِ مسلّط بر مردم و منافع مادّى و طبقاتى‌شان، در مقابل آن پیام ایستاده بود. چنان پیامى در چنان جامعه‌اى چه شانسى داشت؟ پیغمبر اکرم چنان پیامى را مطرح فرمود و اوّل هم به سراغ نزدیکان خود رفت؛ چون خداوند به او فرموده بود: «و انذر عشیرتک الأقربین». اما عموهاى متکبّر، با سرهاى پرنخوت و پربادِ غرور و بى‌اعتنا به حقایق، که در مقابل هر حرف حساب، بناى هوچیگرى و تمسخر مى‌گذاشتند، با این‌که پیامبر اکرم پاره‌ى تنشان بود و آنها هم عِرق و عصبیّت خویشاوندى داشتند - همه‌ى مردم آن روزگار چنین تعصّبى داشتند و براى یک خویشاوند گاهى ده سال مى‌جنگیدند - چشمهایشان را پوشاندند و از او روى برگرداندند.
آرى؛ هنگامى که آن خویشاوند، مشعل اسلام را بر سر دست بلند کرد، بى‌اعتنایى کردند، اهانت کردند، تحقیر کردند، مسخره کردند. اما على که نوجوانى بیش نبود، به‌پا خاست و گفت پسرعمو! من ایمان مى‌آورم. البته وى قبلاً ایمان آورده بود؛ اما در جلسه‌ى خانوادگى، ایمان خود را علنى کرد. امیرالمؤمنین علیه‌الصّلاةوالسّلام، آن مؤمنى است که در طول مدت سیزده سال بعثت، جز همان چند روز اوّل، هرگز ایمانش مخفى نبود. دیگر مسلمانان، چند سال ایمان مخفى داشتند؛ اما همه مى‌دانستند که على از اوّل ایمان آورده است.
این را درست در ذهنتان تصوّر کنید: در و همسایه اهانت مى‌کنند، بزرگان جامعه اهانت و سختگیرى مى‌کنند، شاعر مسخره مى‌کند، خطیب مسخره مى‌کند، پولدار مسخره مى‌کند، آدم پست و رذل اهانت مى‌کند؛ ولى انسانى نوجوان در میان امواج سهمگینِ مخالف، محکم و استوار مثل کوه مى‌ایستد و مى‌گوید: «من خدا و این راه را شناخته‌ام» و برآن پافشارى مى‌کند. شجاعت این است. در تمام مراحل زندگى امیرالمؤمنین علیه‌الصّلاةوالسّلام، این شجاعت نمایان بود. در مکّه این شجاعت بود. در مدینه این شجاعت بود. در بیعت با پیغمبر این شجاعت بود.
نبىّ اکرم صلّى‌اللَّه‌علیه وآله‌وسلّم چندین بار به مناسبتهایى از مردم بیعت گرفت. یکى از این بیعتها که شاید از همه سختتر بود، «بیعت الشّجرة» یا بیعت رضوان در ماجراى حدیبیّه است. وقتى کار سخت شد، پیغمبر اکرم آن هزار و چند صد نفرى را که دور و برش بودند، جمع کرد و فرمود: «از شما بر مرگ بیعت مى‌گیرم. نباید فرار کنید. باید آن‌قدر بجنگید تا پیروز و یا کشته شوید!» گمان مى‌کنم آن حضرت جز همین یک بار، در هیچ جاى دیگر چنین بیعتى از مسلمانان نگرفته است. بارى؛ در میان آن جمعیت، همه رقم آدمى حضور داشت. آدمهاى سست ایمان و - آن‌طور که نقل مى‌کنند - آدمهاى منافق در همین بیعت بودند. اوّلین کسى که بلند شد و گفت: «یا رسول‌اللَّه! بیعت مى‌کنم» همین جوان نورس بود. جوانى بیست و چند ساله دستش را دراز کرد و گفت: «با تو بر مرگ بیعت مى‌کنم.» بعد، دیگر مسلمانان تشجیع شدند و یکى پس از دیگرى با پیغمبر بیعت کردند. آنهایى هم که دلشان نمى‌خواست، ناگزیر از بیعت شدند. «لقد رضى اللَّه عن المؤمنین اذ یبایعونک تحت الشّجرة فعلم ما فى قلوبهم».
شجاعت امیرالمؤمنین علیه‌الصّلاةوالسّلام این‌گونه بود. در زمان پیغمبر، هرگاه که جاى اظهار وجودِ جوهر انسانى بود، آن بزرگوار جلو مى‌آمد و در همه کارهاى دشوار سبقت مى‌گرفت. روایت است که مردى نزد عبداللَّه‌بن‌عمر رفت و گفت: «من على را دشمن مى‌دارم.» شاید از آن‌جایى که مى‌دانست آن خانواده چندان میانه‌اى با على ندارند، خواست مثلاً خودشیرینى کند. عبداللَّه‌بن‌عمر گفت: «ابغضک اللَّه. اتبغض رجلاً سابقة من سوابقه خیر من الدّنیا و مافیها»؛ خدا تو را دشمن بدارد! آیا با مردى دشمنى مى‌کنى که سابقه‌اى از سوابق او معادل با همه دنیا و مافیها و بهتر از همه دنیا و مافیهاست؟
این، آن امیرالمؤمنینِ بزرگ است. این، آن علىِ درخشان تاریخ است؛ خورشیدى که قرنها درخشیده و روزبه‌روز درخشانتر شده است. این بزرگوار، هرجا که گوهر انسانى وجودش لازم بود، حضور داشت؛ ولو هیچ‌کس نبود. مى‌فرمود: «لا تستوحشوا فى طریق الهدى لِقِلَّة اهله»؛ اگر در اقلّیّتید و همه یا اکثریت مردم دنیا با شما بدند و راهتان را قبول ندارند، وحشت نکنید و از راه برنگردید. وقتى راه درست را تشخیص دادید، با همه‌ى وجود آن را بپیمایید. این منطق امیرالمؤمنین علیه‌الصّلاةوالسّلام بود؛ منطقى شجاعانه که آن را در زندگى خود به کار بست. در حکومت خود هم که کمتر از پنج سال طول کشید، باز همین منطق امیرالمؤمنین علیه‌الصّلاةوالسّلام بود. هرچه نگاه مى‌کنید، شجاعت است. از روز دومِ بیعت با امیرالمؤمنین علیه‌الصّلاةوالسّلام، این بزرگوار درباره‌ى قطایعى که قبل از ایشان به این و آن داده شده بود فرمود: «واللَّه لو وجدته تزوّج به النّساء و ملک به الاماء»؛ به خدا اگر ببینم املاکى را که قبل از من به ناحق کسانى به شما داده‌اند و مهریه زنانتان قرار داده‌اید، یا با پول فروش آن، کنیز خریده‌اید، ملاحظه نمى‌کنم و همه‌ى آنها را برمى‌گردانم. آن‌گاه شروع به اقدام کرد و آن دشمنیها به‌وجود آمد. شجاعت از این بالاتر! در مقابل لجوجترین افراد، شجاعانه ایستاد. در مقابل کسانى که در جامعه‌ى اسلامى نام و نشانى داشتند، شجاعانه ایستاد. در مقابل ثروت انباشته شده در شام که مى‌توانست دهها هزار سرباز جنگجو را در مقابل او به صف آرایى وادار کند، شجاعانه ایستاد. وقتى راه خدا را تشخیص داد، ملاحظه‌ى احدى را نکرد. این شجاعت است. در مقابل خویشاوندان خود نیز ملاحظه نکرد. گفتنِ این حرفها آسان است؛ اما عمل کردن به آنها بسیار سخت و عظیم است. زمانى ما این مطالب را به‌عنوان سرمشقهاى زندگى على علیه‌السّلام بیان مى‌کردیم و باید حقیقت قضیه را اعتراف کنم که درست به عمق این مطالب پى نمى‌بردیم. اما امروز که وظیفه‌ى حسّاس اداره‌ى جامعه‌ى اسلامى در دست امثال بنده است و با این مطالب آشناییم، مى‌فهمیم که چقدر على علیه‌السّلام بزرگ بوده است.1374/11/20

لینک ثابت
جاری نمودن حد الهی بر حسان بن ثابت توسط امیرالمومنین (علیه السلام)

قوه‌ی قضاییه، به معنای حقیقی كلمه، باید ملجأ و پناهگاهی باشد برای كسانی كه در جامعه به آنها ظلم می‌شود. با ظلم هر كسی، در هر حدی و در هر مرتبه‌ای، برخورد كنید. آن ظالم هر كه باشد، در هر رتبه‌ای از رتب و هر درجه‌ای از درجات قرار داشته باشد، باید با او برخورد شود. با ظالم باید برخورد شود قضای اسلامی قضایی است كه امیرالمؤمنین علیه‌الصّلاةوالسّلام، نسبت به حسان‌بن‌ثابت اعمال كرد. «حسان» با شعر و زبان خود، از امیرالمؤمنین دفاع كرده بود. به امیرالمؤمنین گفتند: «او جزو دوستان شماست. او جزو گروه شماست. او در دفاع از شما شعر گفته است؛ جزو مجموعه‌ی شماست. حال اگر در ماه رمضان مرتكب كار خلافی هم شده - كه البته كار او ظلم به كسی هم نبوده، بلكه ظلم به نفس خودش بوده است - از وی صرف‌نظر كنید!» امیرالمؤمنین فرمود: «من حدِ الهی را تعطیل نمی‌كنم!» و حد را بر او جاری كرد. یك عده آدمهای بدجنس كه همیشه در هر جامعه‌ای هستند و مترصدند ببینند زخم خوردگان حكومت اسلامی و دستگاه عدالت اسلامی چه كسانی هستند تا به سراغ آنها بروند، دور آنها را بگیرند و دل آنها را با دستگاه عدالت اسلامی و حكومت اسلامی مخالف كنند، در آن عهد هم بودند كه «حسان» را دوره كردند و گفتند: «دیدی علی‌بن‌ابی‌طالب چگونه با تو، كه این همه خدمت كرده بودی و این همه زحمت كشیده بودی، ناسپاسی كرد!» داغش كردند و فرستادندش در دستگاه معاویه و آن وقت بنا كرد علیه دستگاه علوی حرف زدن و شعر گفتن! ما هم از اول انقلاب، از این‌گونه افراد داشتیم كه «با دستگاه اسلامی» بودند، اما «بر دستگاه اسلامی» شدند. چرا؟ برای خاطر عدالت! این، افتخار ماست كه كسی به خاطر عدالت ما، با ما بد شود. «امیرالمؤمنین قتل فی محراب عبادته لشدة عدله.» افتخار است اگر بتوانیم به این حالت دست پیدا كنیم. ننگ و سرافكندگی آن‌جایی است كه خدای ناخواسته كسی با ما به خاطر بی‌عدالتی‌مان بد شود. این است كه انسان از خفت و هوان آن، در دنیا و آخرت نمی‌تواند نجات پیدا كند. اما این‌كه با ما بد شوند كه «چرا حد جاری كردید؟ چرا ناشایسته را از كار خود بركنار كردید؟ چرا به شایسته، طبق شایستگی او اهمیت دادید؟ چرا تخلف را از هر كسی، حتی از نزدیكان و اكابر خود ندیده نگرفتید؟» این بد شدن، مایه‌ی افتخار است. این‌كه بد نیست. و این می‌شود آن دستگاه قضایی كه نور امید را در دلها روشن خواهد كرد. وقتی دیدند كه این دستگاه قضایی رفیق و دوست و قوم و خویش و نزدیك و دور نمی‌شناسد؛ حق و باطل را می‌شناسد؛ حق را بلند می‌كند و باطل را سركوب می‌سازد، هر كسی امید پیدا می‌كند. این، آن كمال مطلوب قوه‌ی قضاییه است.1371/10/23
لینک ثابت
ماجرای شرب خمر نجاشی و حکم امام علی(ع)

تنها وسیله یا مهمترین وسیله‌ی تبلیغاتی آن روز[زمان امیرالمومنین (علیه السلام)]، شعر بود که دلها را متوجه می‌کرد. در آن زمان، یک شاعر در جامعه خیلی ارزش داشت. به این خاطر که می‌توانست فضا را عوض کند. شاعر در آن روز، تقریباً نقش رسانه‌های عمومی امروز را ایفا می‌کرد؛ یعنی در فضایی که شعر، آن همه اهمیت داشت و مردم آن را زود حفظ و دهان به دهان نقل می‌کردند، وظیفه‌ی رسانه‌های عمومی روزگار ما را داشت.
نجاشی، شاعر علی‌بن‌ابی‌طالب علیه‌السّلام است. خبر رسید که وی در روز ماه رمضان، شرب خمر و لاابالیگری کرده است. امیرالمؤمنین علیه‌السّلام دستور داد او را آوردند و بر او حد شرب خمر جاری کردند. مضاف بر این چند شلّاق هم به خاطر تعزیر هتک حرمت ماه رمضان بر وی زدند! این کار را چه کسی می‌کند؟ امیرالمؤمنین علی علیه‌السّلام، آن هم در مورد کسی که دوست است، مدّاح است، ابزار دست و گرداننده‌ی رسانه‌ی جمعی است! دوستان و هم قبیله‌ای‌های نجاشی شاعر - ظاهراً از قبیله‌ی حمدان بود - نزد امیرالمؤمنین علیه‌السّلام آمدند و گفتند: «این چه کاری بود که شما کردید؟» عبارتش چنین است: «ما نری ان اهل المعصیة و الطاعة سیان فی الجزاء حتی کان من سمعیک بفلان.» گفتند: «یا امیرالمؤمنین! تا پیش از این خیال نمی‌کردیم که دوستان و مطیعین، با مخالفین و عصیانگران برابر باشند؛ اما با حدی که بر نجاشی جاری کردید، فهمیدیم که در نظر شما، دوست و دشمن هیچ فرقی با هم ندارند! آیا شما خدمتکار و مخالف خودتان را تشخیص نمی‌دهید یا فرقی نمی‌گذارید؟ این چه کاری بود که با این شخص کردید؟» «فحملتنا علی الجادة التی کنا نری ان سبیل من رکبه النار»؛ «با دست خود، ای علی، ما را در راهی می‌اندازید که تا کنون خیال می‌کردیم اگر کسی به آن راه برود، اهل آتش است!» بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نیز، بعضی کسان تهدید می‌کردند و می‌گفتند: این گونه که امام با ما رفتار کرد یا دستگاه با ما رفتار می‌کند، مجبور می‌شویم برویم و مثلاً به فلان دشمن پناهنده شویم! کانه پناهنده شدن به دشمن، برای دستگاه بدتر است تا برای خود آنان! همین تهدید را به امیرالمؤمنین علیه‌السّلام می‌کردند که «شما با این کارتان ما را وادار کردید که برویم به جاهایی که تا کنون نمی‌خواستیم برویم!» حضرت در جواب آنان، بیان عجیبی دارد. آن حضرت با خونسردی و درعین‌حال، روشنگرانه با قضیه برخورد می‌کند: «فقال یا اخاء بنی نهد.» گفت: ای برادر نهدی! «هل هو الا رجل من المسلمین انتهک حرمة من حرم اللَّه [یا «من حرمة اللَّه»] فاقمنا علیه حدها؟» مگر چه اتفاقی افتاده است؟ مگر آسمان به زمین آمده است؟ او - نجاشی - هم فردی است از مسلمانان که مرتکب خلافی شده است و ما هم حد الهی را بر او جاری کردیم. این برای خودش هم بهتر است. «زکاة له و تطهیراً»؛ حدی که بر او جاری کردیم، او را پاک می‌کند، طهارت می‌دهد؛ جان او را پاک می‌کند.
ببینید! در نظر امیرالمؤمنین علیه‌السّلام، کاری که انجام گرفته، صد در صد طبق قاعده است؛ در حالی که دیگر قدرتمندان عالم این‌گونه نیستند. حتی کسانی که اندکی از قدرت برخوردارند - نه قدرتهای مطلق و زیاد -در اجرای احکام و قوانین و حدود الهی بین دوستان و دشمنان خود فرق می‌گذارند؛ اما علی‌بن‌ابی‌طالب علیه‌السّلام، فرقی نمی‌گذارد.این، برای ما درس است.1371/01/07

لینک ثابت
تنبیه حسان بن ثابت به دست امیرالمومنین (ع) به دلیل ارتکاب گناه

تشویق و تنبیه را باید جدی گرفت. شماها فرمانده هستید؛ نسبت به زیردستانتان این‌‌گونه برخورد کنید. امیر المؤمنین، مرد شاعر مخلص خودش یعنی «حسان بن ثابت» را که معاویه‌‌ییها از او می‌‌خواستند به طرف آن‌‌ها برود و او نمی‌‌رفت، به خاطر گناهی که کرده بود، خواباند و شلاق زد. گفت: یا امیر المؤمنین! من را که این‌‌قدر به شما خدمت کرده‌‌ام، این‌‌قدر شعر برایت گفته‌‌ام، این‌‌قدر از شما دفاع کرده‌‌ام، می‌‌زنی؟! حد اقل معنای حرکت و نگاه امیر المؤمنین این بود که بله، آن به جای خود، این هم به جای خود. اگر کار خوبی کردیم، ثواب ما را خدا باید بدهد. برطبق این ارزش، در دنیا اگر مقابلی وجود دارد، بایستی آن مقابل به ما داده بشود. اگر کار بدی هم کردیم، نبایستی بگویند چون فلانی آدم خوبی است، این کار بد او بدون مجازات بماند. این دقتها، بنیه‌‌ی سپاه را قوی خواهد کرد. وقتی این‌‌طور برخوردها نشد، درون سپاه، خودش را می‌‌خورد.1370/06/27
لینک ثابت
برخورد عادلانه امیرالمومنین (علیه السلام) با حسان بن ثابت و ابن عباس

اصلاح‌سازی دستگاه قضایی، در درجه‌ی اول به همین چیزهاست [رعایت کامل ضوابط و موازین اسلامی در امر تأمین عدالت، که یکی از عمده‌ترینش عبارت از عدم تبعیض در شمول قانون کشور و قوانین قضایی]. ما کاری بکنیم که شمول قوانینی که قضاوت براساس آنها انجام می‌گیرد، نسبت به همه‌ی افراد یکسان باشد و تبعیضی وجود نداشته باشد.
من در حالات امیر المؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) مطالعه می‌کردم، دیدم این عدلی که ما از آن بزرگوار شنیده‌ایم اگرچه گمان نمی‌کنم که حتّی ما شیعیان و جوامع شیعی، آن عدالت را درست لمس و درک کرده باشیم که چه بوده است؛ لیکن آن‌قدر عظیم بوده‌ که دنیا را پُر کرده است و آوازه‌ی عدل امیر المؤمنین در همه جا گسترده شده است به میزان زیادی مربوط است به همین عدم رعایت جاذبه‌ها و ارتباطها، عدم رعایت خویشاوندی، حتّی عدم رعایت خدمات گذشته‌ی یک انسان، آن وقتی‌که پای محاسبه‌ی قضائی می‌رسد. «حسّان بن ثابت»، مداح امیر المؤمنین (ع) و کسی که با دشمنان آن حضرت در جنگها مقابله کرده بود، در جریانی به امری مبتلا شد که مستوجب حد بود. امیر المؤمنین (ع) فرمود: باید حد الهی بر او جاری بشود. «حسّان» گفت: یا امیر المؤمنین! من آن کسی هستم که برای شما آن همه شعر گفته‌ام. حالا ما باشیم، واقعاً اینجا چه فکر می‌کنیم؟ آنچه که در ذهنم هست، حضرت فرمودند: من حد خدا را به خاطر این چیزها نمی‌توانم تعطیل کنم. روز ماه رمضان شرب خمر کرده بود، حد شرب خمر را جاری کردند؛ بیست تازیانه هم به عنوان تعزیر بر هم زدن حرمت ماه رمضان به او زدند مجموعاً صد تازیانه که این بیست تازیانه‌ی آخر، بیشتر او را پوک کرده بود، که این دیگر چرا؟! همین قضیه هم موجب شد که «حسّان بن ثابت» کوفه را ترک کرد و به شام رفت و به دستگاه معاویه پیوست و شاید از آن طرف هم علیه امیر المؤمنین (ع) شعر گفت. طبق آنچه که در نهج البلاغه است، «عبد الله بن عبّاس» که حواری امیر المؤمنین (ع) بود، و به تعبیری از لحاظ شخصیت و سوابق و خدمت به امیر المؤمنین، نفر دوم در دستگاه خلافت آن حضرت محسوب می‌شد معلوم است که «عبد الله بن عبّاس» نسبت به امیر المؤمنین چه حالتی داشته است سر قضیه‌ی پولهای بصره، که گزارشی به حضرت داده شده بود، به او نامه‌ای نوشتند؛ او هم گله کرد، اما حضرت گله‌ی او را با جواب تندی پاسخ دادند که چرا گله می‌کنی؛ من دارم از تو حساب‌کشی می‌کنم. این، موجب شد که «عبد الله بن عبّاس» از همان بصره به مدینه رفت و دیگر کوفه هم نیامد. البته به دشمنان امیر المؤمنین نپیوست معلوم بود که نمی‌پیوندد اما از جبهه‌ی علی (علیه‌السّلام) خارج شد. وقتی‌که انسان دقیق می‌شود، از این قبیل إلی ما شاء اللّه در زندگی امیر المؤمنین (ع) هست. ما بیاییم این‌ها را قدری در زندگی خودمان خرد کنیم. واقعاً ما باید تفکرات امروز خود را، با آنچه که امیر المؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) انجام می‌دادند، تصحیح کنیم. سیاستهای اصلی قوّه‌ی قضائیه این‌هاست؛ هیچ تبعیضی قائل نشویم.1370/04/05

لینک ثابت
بیعت نکردن تعداد محدودی از صحابه با امیرالمومنین(ع)

بعد از آنیکه عثمان کشته شد، امیرالمؤمنین میتوانست به صورت یک چهره‌ی موجه، یک آدم فرصت‌طلب، یک نجات‌بخش، بیاید توی میدان بگوید ها مردم دیگر حالا راحت شدید، خلاص شدید، مردم هم دوستش میداشتند. نه. در بعد از حادثه‌ی عثمان هم باز امیرالمؤمنین اقبالی به سمت قدرت و قبضه کردن حکومت، اولِ کار نکرد. «دَعُونی وَ الْتَمِسُوا غَیْری» چقدر این روح بزرگ است. من را رها کنید ای مردم، بروید سراغ دیگری. اگر دیگری را به حکومت انتخاب کردید، من وزیر او خواهم بود، من در کنار او خواهم بود. این فرمایشاتی است که امیرالمؤمنین در آن روزها کرد. مردم قبول نکردند.
مردم دیگر قبول نکردند. نمیتوانستند غیر از امیرالمؤمنین کس دیگری را به حکومت انتخاب کنند. تمام اقطار اسلامی با امیرالمؤمنین بیعت کردند. تا آن روز، هیچ بیعتی به عمومیت بیعت امیرالمؤمنین وجود نداشت. هیچ بیعتی از بعد از پیغمبر به عمومیت بیعت با امیرالمؤمنین سابقه ندارد؛ جز شام که با امیرالمؤمنین بیعت نکردند. تمام اقطار اسلامی و تمام بزرگان صحابه بیعت کردند. یک تعداد محدودی کمتر از ده نفر فقط ماندند که بعد امیرالمؤمنین فرمود این‌ها را آوردند توی مسجد و یکی یکی از این‌ها پرسید که شماها چرا بیعت نکردید؟ عبداللَّه‌بن‌عمر تو چرا بیعت نکردی؟ سعدبن‌ابیوقاص تو چرا بیعت نکردی؟ یک چند نفری بودند بیعت نکرده بودند. امیرالمؤمنین از این‌ها پرسید. هرکدام یک عذری آوردند، یک حرفی زدند. بعضی باز بیعت کردند، بعضی نکردند. حضرت رهایشان کرد رفت. تعداد خیلی محدودی انگشت شمار، بقیه‌ی بزرگان، چهره‌های معروف، طلحه، زبیر، دیگران، دیگران، همه با امیرالمؤمنین بیعت کردند.
بعد از این‌که امیرالمؤمنین بیعت کردند، البته قبل از آنی ‌که با آن حضرت بیعت کنند، حضرت فرمود که «و اعْلَمُوا» بدانید، «إنّی إنْ أجَبْتُکُمْ» اگر حالا که شما اصرار میکنید من حکومت را به دست بگیرم، اگر من پاسخ مثبت به شما دادم، مبادا خیال کنید که من ملاحظه‌ی چهره‌ها و شخصیت‌ها و استخوان‌های قدیمی و آدم‌های نام و نشان ‌دار را خواهم کرد. مبادا خیال کنید من از این و آن تبعیت و تقلید خواهم کرد. روش دیگران را روش خودم قرار خواهم داد. ابداً. «وَ اعْلَمُوا أنّی إنْ أجَبْتُکُم رَکِبْتُ بِکُم ما أعْلَمُ» آن‌جوری که خود من علم دارم و میدانم و تشخیص دادم، از اسلام دانستم، آن‌جور من شما را حرکت خواهم داد و اداره خواهم کرد. این اتمام حجت‌ها را هم با مردم کرد امیرالمؤمنین و خلافت را قبول کرد.1368/02/08

لینک ثابت
پايگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله‌العظمی سيدعلی خامنه‌ای (مد‌ظله‌العالی) - مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی