ادبیات مقاومت / فرهنگ مقاومت / دفاع مقدس / ادبیات / ادبیات جنگ
تاریخ جنگ را اگر شما ننویسید، دیگری میآید و دروغ مینویسد1371/04/22
لینک ثابت
در هنر انقلاب و در این بخش - یعنی بخش داستان و خاطره و این چیزها - باید دنبال یک «جست» نو باشیم. (وقتی از گوشه درخت کهنهای یک شاخهی جدید بیرون میزند، به تعبیر مشهدیها، میگوییم: جست.) باید عرض کنم که هنر نویسندگی و داستاننویسی در انقلاب، بدون اینکه ما خواسته باشیم سرمایهگذاری کنیم، امروز خودش را نشان داده است. این، از همان جوششهای طبیعی است؛ چون صادقترین جوششها آن است که بدون درخواست و تقاضا، خود را نشان دهد: «پریرو تاب مستوری ندارد / چو در بندی، سر از روزن برآرد.»بله؛ درها همه بسته است ... امکانات نیست. همین است. درها بسته است؛ اما سر از روزن بیرون میآورد و ناگهان میبیند که این همه نوشتههای خوب، خودش را نشان میدهد.1371/04/22
لینک ثابت
دیدارهایی که سران سپاه و ارتش برای بازدید مثلاً منطقه شیراز یا خراسان میروند، عدهی زیادی بسیجی هستند. شما در آنجا میتوانید آن کتاب [دفاع مقدس] را به زبان آن گوینده بیاورید. مثلاً فرض بفرمایید الان نزدیک فصل فلان عملیات - مثلاً «کربلای یک» - است. چند عنوان از این کتابهای خیلی خوب دربارهی کربلای یک، در آنجا اسم آورده شود و کتاب توصیه شود. بعد هم کتاب آماده باشد و بفروشند. چندین هزار کتاب، فروش خواهد رفت. یعنی میتوانید از این طریق، این کار را انجام دهید. البته این کار، در شهرهای مختلف، کار بسیار لازمی است.1371/04/22
لینک ثابت
دیدم که بیشتر این کارها [تولیدات ادبی دفاع مقدس] مال لشکر حضرت رسول صلواتالله علیه است. اصلاً از لشکرهای دیگری که در جنگ این همه نقش داشتند، خبری نیست! تهرانیها پا شدند رفتند در جبهه؛ در لشکر خودشان. بعد هم برگشتند و خاطراتشان را نوشتند. اما لشکر نجف، لشکر امام حسین علیهالسّلام، لشکر نصر مشهد، لشکر امام رضا علیهالسّلام، لشکر ثارالله، لشکر فجر و لشکرهای گوناگون دیگری هم هست که در همهشان، یک عالم حماسه است. به چه دلیل آنها نتوانند بنویسند!؟ آنها را پیدا کنید تا بیایند و بنویسند. اشکالی که این نوع کیفیت کار ایجاد میکند این است که همهی مناظر، یکسان است1371/04/22
لینک ثابت
من در سال ۶۳ یا ۶۴ بود، به الجزایر رفتم. آنجا زنانی را دیدم که حجاب ایرانی داشتند؛ یعنی کاملاً پیدا بود که این حجاب، سوغات ایران بود. هیچ بروبرگرد نداشت! زنان جوانی در خیابانها راه میرفتند که حجاب ایرانی داشتند؛ اما در کنار این حجاب، فجیعترین شکل هیپیگری غربی هم در آنجا دیده میشد. مثلاً یک پسر جوان، از کمر به پایینش یک شلوار جین بود، از کمر به بالا هم لخت! نصف سبیلش را هم تراشیده و نصفش باقی مانده بود. جایی از صورتش را رنگ کرده و گل انداخته بود. یعنی همین چیزهای چرندی که نشاندهندهی ابتذال زندگی غربی است. آنجا، اینطوری است. ما این چیزها را، الحمدلله هیچ وقت در ایران نداشتهایم. در چنان فضایی، شما دیدید که چه حرکتی انجام گرفت! پیدا بود که جوش و خروش، خیلی قوی است. حالا در آن فضا که مردم احتیاج به یک راهنما دارند، فرض کنید یکی از همین کتابهای شما برود آنجا. مثلاً... «فرماندهی من» که واقعاً چقدر این کتاب عالی است و چقدر مرا متأثر و منقلب کرد! یا بعضی از این داستانهای کوتاه ... آن داستان «نجیب»، که یکی از آقایان نوشتند و یا کتابهایی که دیگر آقایان نوشتند: کتاب «زنده باد کمیل». خلاصه، همین کتابهایی که شرح حال جبهه است. اینکه شما تشریح میکنید «وقتی ما از اینجا حرکت میکردیم، مردم چطور از ما بدرقه میکردند» نشاندهندهی بدرقهی مردم از قضیهی جنگ است. نشان میدهد که مردم نسبت به جنگ، چگونه برخوردی داشتند. من میگویم اگر این کتاب به آنجا برود و مردم آن را بخوانند، یک عالم درسدهنده است، یک عالم روحیهدهنده است. اصلاً میفهمند که چه کار باید بکنند. میفهمند در کشور و جامعهشان چه مراکزی هست که باید به آن مراکز امید ببندند و پناه ببرند. یا مثلاً نقش مسجد و گروههای بسیجی، روشن میشود.
بههرحال، ترجمهی این آثار، کار بسیار مهمی است. منتها هوشمندانه باید انجام گیرد. من حتی وقتی این کتابها را میخواندم، به نظرم میآمد که مثلاً اگر ما بخواهیم ترتیبی قائل شویم، باید اول یک کتاب کوچک به آنجا ببریم؛ با نشانهای نه چندان ایرانی؛ با بیان و قلمی که حقیقتاً خوب باشد، و خوب نوشته شده باشد. برود آنجا و پخش شود و بخوانند. بعد که این سابقه در ذهنها پیدا شد، یک کتاب دیگر برده شود. هر کتابی، کتاب دیگری را به سمت خودش خواهد برد؛ یعنی راه را برای کتاب بعدی باز خواهد کرد، تا برسد به کتابهای مفصلتر و خاطرههای طولانیتر. به نظر من، این کار، یک هیأت و آدمهای هوشمند میخواهد که به جنبههای فرهنگی توجه داشته باشند.1371/04/22
لینک ثابت
باید برای جانبازها کتاب نوشته شود. البته معنایش این نیست که این کتابها را فقط جانبازها میخوانند؛ نه. ما هم میخوانیم. اما مخاطب اصلی این کتاب، در واقع باید جانباز باشد و به او امید بدهد. هدف اصلی کتاب، باید این باشد. هدف باید این باشد که به او امید بدهد؛ به او ایمان بدهد و واقعیتهای تلخی را که پیرامون او هست، قدری به او تفهیم کند و بتواند از او یک موجود مفید برای خودش، انقلاب و ادامهی راه بسازد... روسها کتابی نوشتهاند به نام «داستان یک انسان واقعی» و همان جا هم آن را چاپ کردهاند. بنده این کتاب را در سال ۶۰ - ۶۱ که یک نفر برایم آورده بود، خواندم. کتاب بسیار خوبی است. این کتاب، ماجرای خلبانی است که هواپیمایش در جنگ هدف قرار میگیرد و سقوط میکند. بعد، مسافت زیادی از راه را با زانو طی میکند و همین منجر به این میشود که بالاخره، وقتی نجات پیدا میکند، پاهایش قطع میشود. بدون داشتن بنیهی قوی و پای قوی که نمیتواند خلبانی کند! خلاصه، میافتد توی بیمارستان. اما بتدریج شروع میکند به تمرین کردن؛ پای مصنوعی میگذارد. داستان به آنجا ختم میشود که همین خلبان، سوار هواپیمای جنگی میشود و پرواز میکند.شما ببینید این ماجرا، چقدر برای جانبازی که پایش را از دست داده، درسآموز است! منتها این، با فرهنگ روسی شوروی نوشته شده است. این، مال ما نیست. خیلی از چیزهایش بیگانه است. یعنی اگر آن را بدهیم به جانباز خودمان، هیچ معلوم نیست به درد او بخورد و او را در خط انقلاب و در خط هدف خودش امیدوار کند. بلکه او را به، دلایلی که قابل فهم است، شاید ناامیدتر هم بکند. خوب؛ ما چرا نباید چنین کتابهایی داشته باشیم!؟ من چند سال پیش، به یکی از برادرانی که میشناسید - از همین برادران اهل قلم - گفتم شما برو به یکی از این آسایشگاهها، دو ماه، سه ماه، لباس پرستاری بپوش. اصلاً بمان آنجا. زن و بچه را ول کن؛ خیال کن جبهه است. برو آنجا، میان جانبازان. آنها هم نفهمند که شما چه کسی هستی. همه خیال کنند شما یک پرستاری. لباس پرستاری بپوش و همان جا بمان، تا خوب بفهمی که زندگی جانباز، یعنی چه. بعد زندگی او را، رنجهای او را، غمهای او را، تألمات او را، توقعات او را، کسریهای او را، بیاور در یک کتاب بنویس تا علاج درد او باشد. مرهمی باشد بر زخمهای دل او.1371/04/22
لینک ثابت
در نوشتههای آقایان، من گاهی میبینم بعضی چیزها چقدر زیبا ترسیم میشود! مثلاً در یک جمله، منظرهی بیابان و منظرهی جاده، آنقدر خوب بیان میشود، که انسان حظ میکند! این، نشاندهندهی آن است که استعدادی اینجا میجوشد. ما باید این استعداد را بگیریم و در خدمت داستاننویسی جامعهمان درآوریم. این کشور، احتیاج به داستاننویسی دارد. مگر یک جامعه، میتواند بدون داستاننویسی باشد!؟ همینطور که تاریخ جنگ را اگر شما ننویسید، دیگری میآید و دروغ مینویسد، داستان خودتان را هم اگر شما ننویسید، دیگری میآید دروغ مینویسد.1371/04/22
لینک ثابت
تاریخ جنگ را اگر شما ننویسید، دیگری میآید و دروغ مینویسد.1371/04/22
لینک ثابت