بعد از آنکه در اواسط قرن بیستم، دولتهای اروپایی به سبب دو جنگ بینالمللی - که هر دو در اروپا به وجود آمده بود - ضعیف شده بودند، ملتها بیدار شدند و بهپا خاستند. ملتهای استعمار زده، یکی پس از دیگری، خود را از چنگ استعمار بیرون آوردند. روشنفکران غرب، شروع به گفتن و نوشتن در مذمّت استعمار کردند. یکی از مراکزی که در آن، از استعمار به شدت مذمّت میشد، همین کشور ایالات متّحدهی امریکا بود؛ چون تا آن روز، فرصت استعمار پیدا نکرده بود. دولتهای اروپایی در باب استعمار، گویِ سبقت را از امریکا ربوده بودند. آمریکاییها از استعمار بدگویی میکردند. بتدریج، ملتها خودشان را آزاد کردند و دولتهای مستقلْ به وجود آمد. آنچه که امروز دولت امریکا دنبال میکند، در روح و معنا، همان چیزی است که استعمارگران در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم دنبال میکردند. آن روز هم دولتهای اروپایی حرفشان این بود که «ما به منابع حیاتی این کشورها احتیاج داریم. پس، وارد میشویم و استعمار میکنیم.» آنها کشورهای کوچک و ضعیف را تحقیر میکردند. امروز هم امریکا، به خاطر منافع خودش، همین کار را میکند. خوب؛ منافعی که به خلاف مصالح یک ملت دیگر باید تأمین شود، منافع نامشروعی است.رئیس جمهور امریکا، در همان سخنرانیاش میگوید: «ملت امریکا باید یک ملت مبارز باقی بماند.» من عرض میکنم: این مبارزه که او میخواهد ملت امریکا را - به قول خودش - به آن سوق دهد، مبارزه در راه عدالت، صلح، خوبی و نیکی نیست؛ بلکه مبارزه در راه ظلم و دستاندازی به کشورهاست.یقیناً در میان ملت امریکا، کسانی که از این نوع حرکت و سیاست نفرت دارند، کم نیستند. ملتهای دیگر هم از چنین انگیزهای در دولت و دولتمردان امریکا، به شدت متنّفرند. به همین دلیل، ملت ایرانْ با قدرت استعمارگر و سلطهگر امریکا، در دل، احساس آشتی نمیکند؛ بلکه احساس میکند که اینها درصدد دستاندازی و تجاوزند. شرایط به گونهای پیش میآید که بر زبان جاری میکنند. اوّلین کارِ این انقلاب بزرگ در داخل کشوری که سالهای متمادی را با وابستگی گذرانیده، قطع پیوندهای وابستگی و دستیابی به استقلال برای ملت ایران بود.1374/03/14
لینک ثابت