در دوران اول انقلاب، شما ناگهان دیدید که مردم ما در ظرف مدت کوتاهى، تغییرات اساسى در خلقیات خودشان احساس کردند: گذشت در بین مردم زیاد شد؛ آز و طمع کم شد؛ همکارى زیاد شد؛ گرایش به دین زیاد شد؛ اسراف کم شد؛ قناعت زیاد شد فرهنگ اینهاست؛ فرهنگ اسلامى اینهاست جوان به فکر فعالیت وکار افتاد، دنبال تلاش رفت؛ خیلىها که به شهرنشینى عادت کرده بودند، به روستاها رفتند؛ گفتند: «بگذار کار کنیم. بگذار تولید کنیم.»؛ شبه کارهایى که به صورت گیاه هرزى در زندگى اقتصادى مردم رشد پیدا کرده بود کم شد. این، مربوط به یکى دو سال اول انقلاب بود. این، مربوط به همان زمانى است که تلاش روز به روز دشمن براى پاشیدن بذر اخلاقیات منفى متوقف شده بود و یک گرایش و یک توجه به اسلام پیش آمده بود. مجدداً آن فرهنگ و اخلاق و آداب و خلقیات اسلامى که در خمیرهى مردم ما بود، در آنان زنده شد. البته عمیق نبود. عمق، آن زمانى پیدا مىکند که روى موضوع، چند سالى کار شود. این فرصت پیش نیامد و آن تهاجم، بتدریج و به مرور، از سرگرفته شد. تهاجم، در اواسط دوران جنگ به وسیلهى ابزارهاى تبلیغى و گفتارهاى غلط و کجاندیشانه شروع شد و آن تهنشینها و رسوبهاى ذهنى و روحى خود ما مردم هم در تأثیرگذارىاش مؤثر بود. اما باز حرارت جنگ، مانع بود، تا جنگ تمام شد. بعد از جنگ، این جبههى جدید، به شکل جدى مشغول کار شد. دشمن با یک محاسبه فهمید که جمهورى اسلامى را با تهاجم نظامى نمىشود از بین برد. محاسبهى قبلى، غلط از آب درآمده بود. دیدند با محاصرهى اقتصادى هم نمىشود. وقتى ملتى را محاصرهى اقتصادى کنند، اگر آن ملت یک ملت قانع، صبور، متکى به نفس و متوکل على الله باشد، مگر شکست خواهد خورد؟! هرگز شکست نمىخورد! این را، هم ما در گذرگاههاى تاریخى در گذشته تجربه کردیم و هم ملتهاى دیگر تجربه کردهاند. مخصوص ما نیست. دیدند با محاصرهى اقتصادى هم نمىشود. فهمیدند باید عقبهى ما را بمباران کنند. اگر بخواهیم تشبیه کنیم، این طور است که وقتى یک گروه نظامى، در جلو با دشمن مشغول جنگ است، غذایش از عقب مىآید، نیروى تازهنفس از عقب مىآید، ملزومات از عقب مىآید، نامهى دوستانه از پدر و مادر و یاران از عقب مىآید. عقبه تا سالم است، این نیروى در خط مقدم، مىتواند بجنگد. اگر دشمن آمد عقبهها را بمباران کرد؛ غذا از بین رفت، ملزومات از بین رفت، نیروى تازهنفس از بین رفت؛ نامهى «دست شما درد نکند» از بین رفت، پدر و مادر «زهى» و «مرحبا» گو از بین رفت؛ کسى که در جلو مبارزه مىکند، چطور قدرت مبارزه خواهد داشت؟! دو روز تلاش مىکند؛ ولى از بین خواهد رفت. عقبهى ما، در مبارزهى ملت ایران با قلدرى استکبار جهانى، عبارت بود از «فرهنگ» ما. منطقهى عقبهى ما عبارت بود از اخلاق اسلامى، توکل به خدا، ایمان و علاقهى به اسلام. یعنى علاقهى آن مادرى که چهار پسرش شهید شدهاند و مىگوید من اینها را در راه اسلام دادم، و به این راضى است. بنده خانوادههایى را از نزدیک دیدهام یعنى به خانهى آنها رفتهام و با پدران و مادران صحبت کردهام. روایت نیست؛ خودم از نزدیک دیدهام. خانوادهاى که دو پسر داشتند، هر دو شهید شدند. خانوادهاى که سه پسر داشتند و هر سه شهید شدند. این مگر شوخى است؟! این مصیبت، مگر قابل تحمل است؟! این پدر و مادر باید از غصه دیوانه شوند. آن وقت، مادر، که عواطف جوشانترى هم دارد، با کمال قدرت مىگوید: «ما اینها را در راه اسلام دادیم، و حرفى نداریم.» عجب!
پس تأثیر اسلام این است! تأثیر ایمان به خدا این است! این را دشمن فهمید. پدر و مادرى به جوان خود مىگویند «تو هنوز شانزده سالت است، هفده سالت است؛ برو درست را بخوان؛ برو بازیت را بکن؛ لذتت را ببر. برادرت رفت و شهید شد.»؛ جوان مىگوید: «نه! من سهم خودم را باید براى اسلام ادا کنم.» این، عبارتى است که ما در وصیتنامههاى شهدا دیدهایم و از پدران و مادران شهدا و خانوادهها شنیدهایم. اثر اسلام، این است.1371/05/21
لینک ثابت