Khamenei.ir

1388/10/18

می‌گفتند ما و آمریکایی‌ها در یک کمپ هستیم

گفت‌وگو با دکتر سیدرسول موسوی
محمدحسین وزارتی

مجموعه‌ای از عوامل داخلی و خارجی دست‌به‌دست هم داد تا در سال 91 میلادی اتحاد جماهیر شوروی، فروپاشد، گرچه دو سال قبل از آن، امام خمینی با ارسال نامه‌ای به رهبر وقت شوروی، گورباچف، به موزه رفتن مارکسیسم را هشدار داده بود. علی‌رغم گذشت قریب به نوزده سال از این رخداد که دیگر باید آن را در کتب تاریخی جست‌وجو کرد، عوامل این فروپاشی هنوز تازگی دارد. همان‌طور که رهبر انقلاب در سال 79 از طرح فروپاشی ایران به سبک فروپاشی در شوروی خبر دادند. دکتر سیدرسول موسوی که از اساتید و پژوهش‌گران برجسته‌ی مطالعات در حوزه‌ی شوروی و پس از فروپاشی آن می‌باشد، معتقد است که گورباچف، فضای نامه‌ی امام را نفهمید و به همین دلیل واکنش مناسبی نسبت به آن نشان نداد. مدیرکل سابق سیاسی دفتر مطالعات وزارت خارجه می‌گوید که حتی آمریکا نیز با همه‌ی تلاش‌هایش در آن زمان، انتظار این اتفاق را نداشت. چند روزی مانده تا او برای انجام مأموریت جدید خود به هلسینکی برود. در دفتر مطالعات وزارت خارجه با او به گفت‌وگو نشستیم.

- نامه‌ی امام خمینی به گورباچف، در چه شرایطی نوشته شد؟

قبل از پاسخ لازم است که خاطره‌ای را بازگو کنم. سال 2001 - تقریباً 10 سال بعد از فروپاشی شوروی-  از آکادمی علوم چین دیداری داشتم. آن‌ها طرح‌های مطالعاتی مختلفی درباره‌ی مسائل سیاسی و بین‌المللی داشتند. آن‌جا پرسیدم که مهم‌ترین تحقیقات شما در چه زمینه‌ای است؟ گفتند علل فروپاشی شوروی. پرسیدم چرا؟ در جواب به این نکته اشاره کردند که ما فکر می‌کنیم مشکلی که برای شوروی پیش آمد، ممکن است گریبان چین را نیز بگیرد.
https://farsi.khamenei.ir/ndata/news/8591/H/musavai-03.jpg
اما من فکر می‌کنم کلید‌واژه‌ی نامه‌ی امام در این ارتباط این بود که شما مارکسیسم را دیگر باید در موزه‌ها جستجو کنید؛ یعنی در 2 سال قبل از فروپاشی شوروی، دو سالی که از نظر تحلیل‌گران روز، اصلاً بحث فروپاشی مطرح نبود، بلکه حتی به دلیل تحول‌گرایی از نظر خیلی‌ها شوروی در حال اوج‌گیری بود. تقریباً اگر بعد از جنگ جهانی دوم تا آن برهه را مطالعه کنیم، زمان گورباچف، شوروی به اوج قدرت رسیده بود، از نظر توازن نظامی با غرب و از نظر رقابتی که با آمریکا داشت. اگر به جغرافیای سیاسی نگاه کنیم، جغرافیای سیاسی‌ای که تحت نفوذ شوروی قرار گرفته بود، بسیار گسترده‌تر شده بود و اساساً نسبت به آمریکا وضعیت بهتری داشت. حتی اگر بخواهیم جریانی به نام انقلاب اسلامی را تحلیل کنیم، این‌که کشوری مثل ایران از حوزه‌ی نفوذ آمریکا خارج شده بود، عملاً به نفع شوروی بود. شوروی، افغانستان را کاملاً اشغال کرده بود، مناطق مختلف دنیا را تحت کنترل گرفته بود و آمریکا به‌خصوص بعد از شکست در جریان پیروزی انقلاب اسلامی، در یک موضع خیلی ضعیفی قرار گرفته بود.

در چنین شرایطی حضرت امام نامه‌ای به گورباچف نوشتند و گفتند که دیگر مارکسیسم را شما باید در موزه‌ها جستجو کنید. باید گفت امام، ریشه‌ی اصلی اقتدار شوروی را، ایدئولوژی می‌دانست و دقیقاً انگشت اشاره‌ی حضرت امام بر بحث ایدئولوژی بود. امام نه جنگ ستارگان، نه خلع سلاح، نه مسأله‌ی اقتصادی و... را مطرح نکردند بلکه بن‌بست ایدئولوژی را برای شوروی مطرح کردند. اما پاسخ گورباچف فرار از آن حرف اصلی بود که امام اشاره داشتند. گورباچف به بحث‌های مختلف تحولات دنیا، شرایط اقتصادی، جستجوی راه‌حل‌های جدید اقتصادی-سیاسی برای جهان و به قول معروف در جستجوی یک متحد برای شوروی بود. امام به مطالبی که توسط ادوارد شوارتناتزه مطرح شد، گوش کردند. تقریباً اواخر صحبت‌های شوارتناتزه امام بلند شدند و رفتند؛ طوری‌که شوارتناتزه گفت چه خبر است؟!
https://farsi.khamenei.ir/ndata/news/8591/H/musavai-05.jpg
امام آن‌جا می‌گویند که من اصلاً این حرف‌ها را مدّ نظر نداشتم. من می‌خواستم راه دیگری را به شما نشان بدهم که متوجه نشدید. بنابراین من فکر می‌کنم نامه‌ی حضرت امام، پاسخ گورباچف و عکس‌العمل امام در مقابل پاسخ گورباچف، در آن زمان خیلی درک نشد. آنچه که شوروی را با این تعداد کشور و ملیت مختلف به هم مرتبط می‌کرد، ایدئولوژی مارکسیسم بود و امام دقیقاً اشاره‌اش به همین ایدئولوژی بود. وقتی این ایدئولوژی گرفته شد، شما دیدید که این کشور با آن قدرت نظامی خیلی راحت فروپاشید.

- آن تاریخی که امام نامه‌شان را به گورباچف می‌نویسند، آیا نشانه‌های زوال ایدئولوژی شوروی تقریباً آشکار شده بود یا نه؟
بستگی دارد که شما از دریچه‌ی چشم چه کسی نگاه کنید. ممکن است اگر امروز هم کسی از آقای زوگانف و یا دیگر دبیرکل‌های شوروی این سؤال را بپرسد، از اساس این مطلب را قبول نداشته باشند و دفاع کنند. فرض کنید زمانی که شهید مطهری گفت کمونیسم و امپریالیسم دو تیغه‌ی یک قیچی‌اند که هردوشان انسانیت را نشانه گرفته‌اند، خیلی‌ها این حرف را قبول نمی‌کردند. یا هنگامی‌که سفیر شوروی قبل از اشغال افغانستان توسط این کشور به قم آمد تا امام را راضی کند که ایران نیز به دلیل مبارزه با امپریالیسم و آمریکا، متحد آن‌ها شود که حضرت امام صراحتاً اشاره کردند نه. حتی گفتند که شما نیز حق ندارید بروید و بلکه اگر بروید، دچار مشکل می‌شوید. آن زمان نیز عده‌ای با این نظر امام مخالفت می‌کردند. حتی در بین روشنفکران ما، در بین دانشگاهی‌ها، اگر مرگ بر شوروی می‌گفتی، عده‌ای دچار حساسیت می‌شدند. در چنین زمانی حضرت امام گفتند که رفتن شما به افغانستان بیهوده است؛ چراکه مردم افغانستان مسلمانند و علیه شما ایستادگی خواهند کرد. مقصود این‌که آن زمان تنها افراد روشن‌بین و آگاه، بحث زوال را مطرح می‌کردند در حالی‌که عده‌ای بسیار زیادی هم نه، کاملاً دفاع می‌کردند و تصورشان این بود که حتی انقلاب ایران هم نتیجه‌ای جز رفتن به سمت یک جامعه‌ی سوسیالیسم ندارد و نتیجه‌ی نهایی انقلاب ایران هم ساختن کشوری نظیر شوروی است.
- نقش روشنفکران و سیاسیون شوروی در این فرایند چه بود؟ به هر حال اتحاد جماهیر شوروی دارای ساختار سیاسی بود که تنها گورباچف و یلتسین در آن تصمیم‌گیرنده نبودند.
بله؛ شوروی یک چارچوب و ساختاری داشت اما در مقطعی که شوروی دچار مشکل شد، عده‌ای از طرف‌داران کمونیسم که دیگر از نخبگان فکری نبودند، بلکه سران K.G.B و سرویس‌های امنیتی و دیگر خواص ذی‌نفوذ بودند. آن‌ها به این جمع‌بندی رسیدند که گورباچف دیگر توان اداره و کنترل شوروی را ندارد و طبق این تحلیل، این‌ها به سمتی رفتند که شوروی را احیا کنند. داستان کودتای اوت 1991 در شوروی بر همین مبنا بود. وقتی گورباچف برای استراحت به توسوچی رفته بود، این‌ها کودتا کردند و خواستند گورباچف را کنار بگذارند که این‌جا یلتسین در مقابل کودتاچی‌ها ایستاد.
https://farsi.khamenei.ir/ndata/news/8591/H/musavai-08.jpg
- یلتسین جزء کودتاچی‌ها نبود؟
نه؛ ببینید یلتسین بیرون از کودتا بود، منتهی یلتسین و افراد نزدیک به یلتسین مثل کوزدف، - که بعدها وزیر خارجه‌اش شد- تفسیر و باور دیگری را مطرح کردند. به نظر آن‌ها فروپاشی شوروی به معنای نجات روسیه بود. آن‌ها تفسیر کمونیست‌ها را از "جهان درگیری" قبول نداشتند و معتقد بودند که دنیا، دنیای واحدی است و روسیه شریک غرب است و این کمونیست‌ها بودند که آمریکا را دشمن اصلی روسیه می‌دانستند. در حالی‌که اصلاً آمریکا نه تنها دشمن نیست، بلکه اصلی‌ترین شریک روسیه است؛ ناتو نه تنها دشمن روسیه نیست، بلکه شریک و همراه روسیه است. دنیا اگر دشمنی داشته باشد، در حقیقت تروریست‌ها هستند و ما و آمریکایی‌ها در یک کَمپیم.
تفسیری که یلتسین و روشنفکران نزدیک به او از جمله کوزیرف در اوایل دهه‌ی نود داشتند، این بود که اگر روسیه بخواهد در این جهان وجود داشته باشد، باید مثل غربی‌ها شود. ببینید گورباچف نقش دیگری بازی می‌کرد؛ او به دنبال این بود که در تمام شوروی اصلاحاتی به وجود بیاورد. اما افرادی مثل یلتسین عقیده داشتند که باید روسیه‌ای ایجاد کنند مثل غرب.
در مورد دیگر روشنفکران و سیاست‌مداران جمهوری‌های مختلف شوروی، باید گفت که نقش‌های مختلفی داشتند. مثلاً در تاجیکستان، گرجستان، حتی قرقیزستان، این افراد برای استقلال خودشان از شوروی تلاش کردند. بنابراین در یک مقطعی این روشنفکران نقش مستقلی بازی کردند؛ یعنی نقش یک استقلال‌طلب.

- به عبارتی پشت گورباچف را خالی کردند.
بله؛ شاید همان روشنفکران در سال‌های بعد از 2000، نقش منفی بازی کردند. وقتی‌که دیدند که بیش از حد به سمت غربی‌ها رفته‌اند، اما تا زمانی‌که درون شوروی بودند، برای استقلال و جدایی خود، نقش مثبت بازی می‌کردند. مثلاً عسگرآقایف که یک روشنفکر آکادمیک و عضو حزب کمونیست بود، در مقطعی نقش منفی برای شوروی داشت و پس از استقلال، اولین رئیس‌جمهوری قرقیزستان شد. البته همان‌طور که اشاره شد، نخبگان و سیاسون، پس از فروپاشی در تعریف نسبت خود با غرب به دو گروه تقسیم شدند.
https://farsi.khamenei.ir/ndata/news/8591/H/musavai-01.jpg
دعوایی که در اوکراین شکل گرفته بر همین اساس است. در مقطعی همه به عنوان نیروهای طرف‌دار استقلال با هم بودند، اما پس از موفقیت تبدیل به دو گروه شدند؛ ملی‌گرایان و درمقابل، غرب‌گرایان که معتقد بودند سرنوشت‌شان با غرب پیوند خورده است. بنابراین تا زمانی‌که شهروند شوروی بودند، کاملاً نقش منفی در فروپاشی شوروی بازی کردند، در حالی‌که برای استقلال خود نقش مثبتی داشتند. اما زمانی هم که به شدت سراغ غرب رفتند، دوباره نقش منفی پیدا کردند.

- نقش آمریکا در این فروپاشی به چه شکل بود؟
در این‌که شوروی به جهت شکست ایدئولوژیک فروپاشید، شکی نیست و این‌که آمریکا نیز نقش کلیدی در فروپاشی بازی کرد، بر کسی پوشیده نیست. اما بنده معتقدم که حتی آمریکایی‌ها نیز پیش‌بینی فروپاشی شوروی را نکرده بودند. برای فروپاشی تلاش می‌کردند، اما به این نتیجه نرسیده بودند که شوروی فرو می‌پاشد. چراکه آن‌ها اساس امنیت خودشان را بر وجود شوروی طراحی کرده بودند. تلاش آن‌ها این بود که وجود خودشان را در وجود یک دشمن معنا کنند. این است که بعد از فروپاشی شوروی، آمریکا هم دچار بحران شد و بحران هویت پیدا کرد، بحران دشمن پیدا کرد. تا این‌که یک هانتینگتونی پیدا شد و بحث جنگ تمدن‌ها را مطرح کرد، یا جریان مشکوکی مثل القاعده پیدا شد. به عبارتی دیگر، آمریکا یک رسالت "مبارزه با دشمن" جدیدی برای خود تعریف کرد. ضمن این‌که از نظر آمریکایی‌ها تبلیغات علیه شوروی و نمایان ساختن ضعف شوروی، بیشتر ابزار چانه‌زنی برای غرب بود. یعنی نشان دادن ضعف‌های شوروی از طریق رسانه‌ها، تبلیغات، به این دلیل نبود که دقیقاً به این جمع‌بندی رسیده بودند که شوروی از بین خواهد رفت، بلکه بیشتر ابزاری بود برای پیروز شدن در معاملات سیاسی.

- به غیر از تبلیغات و جنگ نرمی که شما اشاره کردید، روش‌های دیگر آمریکا در تضعیف شوروی چه بود؟
آمریکا از طریق مسابقه‌ی تسلیحاتی، هزینه‌ی بسیار سنگینی بر شوروی تحمیل کرد. به هر حال یک رقابت تسلیحاتی شدیدی بین آمریکا و شوروی در جریان بود و هر کدام به جایی رسیده بودند که به قول خودشان، این توانایی را داشتند که ده‌ها بار طرف مقابل را نابود کنند. به همین دلیل، گفتند که اگر قرار باشد وقتی هرکدام از ما بین رفتیم، دیگری هم از بین برود، که فایده‌ای ندارد. بنابراین توافقاتی با هم کردند که هیچ‌کدام این قدرت را نداشته باشد که اگر ضربه‌ای به طرف مقابل زد، طرف مقابل ضربه‌ی متقابلی نتواند بزند. اما آمریکایی‌ها در دوران ریگان با طرحی به نام "جنگ ستارگان" که بیشتر یک پروژه بود، - شما نگاه کنید از آن زمان 20 سال گذشته، اما هنوز هم چنین اتفاقی نیفتاده است- چنان این ایده مطرح شد که شوروی‌ در مقابل آن فروماند و نتوانست ادامه بدهد. بنابراین به لحاظ رقابت تسلیحاتی، شوروی‌ در موضع ضعف قرار گرفت. به لحاظ اقتصادی نیز دیگر ایدئولوژی‌شان نمی‌توانست پاسخ‌گو باشد. باید گفت که یک ایدئولوژی تا زمانی که بتواند واقعیت‌ها رو توضیح داده و برای آن‌ها پاسخ داشته باشد، ماندگار است. اگر نتواند پاسخ‌گو باشد، فرو می‌پاشد. منتهی عامل خارجی این فروپاشی را تشدید می‌کند. آمریکایی‌ها نیز به عنوان عامل خارجی، شکست ایدئولوژی شوروی را زودتر به رُخش کشیدند.

- رهبر انقلاب دلایلی را برای موفقیت طرح فروپاشی شوروی و عدم موفقیت این طرح در ایران اشاره می‌کنند. یکی از آن‌ها این است که "ایران شوروی نیست". تحلیل شما در این‌باره چیست؟
ایدئولوژی شوروی یک ایدئولوژی ساختگی بود. این ایدئولوژی بر اساس یک سازمان حزبی تأسیس شده بود و به طریق تصنعی، این کشور را زنجیروار به هم وصل کرده بود. در حالی‌که در کشور ما ایدئولوژی جزء باورهای مردم است. جالب است که وقتی رهبران احزاب کمونیست در جمهوری‌های مسلمان‌نشین می‌مُردند، دو نوع تشییع جناره می‌شدند؛ یک تشییع جنازه‌ی رسمی و بعد هم به شیوه و دستور اسلام آن‌ها را کفن و دفن می‌کردند. اساساً باور و اعتقادات، از درون مردم ریشه‌کن نشده بود. مهم‌ترین نکته این بود که شخص، کمونیسم را به عنوان یک ایدئولوژی مصنوعی که باید زندگی خود را بر اساس آن تطبیق دهد، قبول کرده بود. اما وقتی با خودش خلوت می‌کرد، خدا و ایمانش را نمی‌توانست کنار بگذارد. بنابراین در درجه‌ی اول که ایران شوروی نیست، انسجام یک باور کلی است. این‌جا همه مسلمان و معتقدند. اما نکته‌ی دوم در این بحث، انسجام ملی ما است. شما هر جای این کشور بروید، افراد خودشان را ایرانی می‌دانند، اما در شوروی کسی نمی‌گفت که من اهل شوروی هستم؛ می‌گفت من روسم، من تاجیکم، من ازبکم. یعنی هرکسی بر اساس هویتی غیر از هویت کلان خویش، خودش را معرفی می‌کرد. در شوروی فراهویت قومی وجود نداشت.
https://farsi.khamenei.ir/ndata/news/8591/H/musavai-04.jpg
اما سومین نکته، تاریخ کشور ماست. تاریخ کشور ما به شکلی است که گویی رودخانه‌ای، گذشته را به امروز وصل کرده است. اما تاریخ شوروی همه‌اش سنجاقی بوده و به تاریخش چسبانده شده است. تاریخ شوروی گرفتن است و به همین دلیل هرکسی که به عمق تاریخی خودش فکر می‌کند، می‌بیند که تاریخش جای دیگری است، هویتش جای دیگری است. اما در کشور ما هرچه به عمق تاریخ بروید، انسجام می‌بینید. بنابراین این هویت دینی، هویت ملی و هویت تاریخی، تفاوت ما با شوروی است.

- یکی دیگر از دلایل مهمی که رهبر انقلاب به آن اشاره دارند که طراحان طرح فروپاشی آن را درک نکرده‌اند، بحث جایگاه رهبری در ایران است که کاملاً با دیگر سیستم‌های حکومتی تفاوت دارد...
من نکته‌ای را که چند وقت پیش از یکی از مقامات روسیه شنیدم که به یک مقام ایرانی گفته بود ما به این جمع‌بندی رسیدیم که تنها مؤلفه‌ای که بتواند روسیه را کنترل کند، وجود یک رهبر مذهبی مثل مدل رهبری در ایران است. اصلاً رهبری در ایران، با رهبری در حزب کمونیست کاملاً متفاوت است. رهبری در ایران حتی اگر جمهوری اسلامی هم نبود، جایگاه خودش را داشت. رهبر یعنی بالاترین مرجع دینی که جمع‌کننده‌ی مجموعه‌ها بوده و هست. حتی قبل از انقلاب، حتی در دوران قاجار نیز رهبر و مرجعیت دینی حرفی زده که مسیر کار را عوض کرده است؛ چرا؟ برای این‌که جایگاه رهبری و مرجعیت دینی در کشور ما براساس بازی‌های حزبی نیست. رهبری و مرجعیت دینی در کشور ما یک ارتباط مستقیمی است که جدای از توافقات و تصمیم‌گیری‌های حزبی به وجود می‌آید. یک مرجع نه براساس نشست و برخاست طرفدارانش مرجع می‌شود، بلکه در یک روند تاریخی ناشی از آشنایی مقلد از مجتهد، به این جایگاه می‌رسد. حتی پس از انقلاب اسلامی نیز، قانون اساسی مرجع‌سازی نکرد، بلکه مرجع را در جایگاه رهبری قرار داد. در حالی‌که آن‌چه که در شوروی اتفاق افتاد، انتخاب براساس نوعی از توافقات حزبی بود.

نکته‌ی مهم دیگر این‌که در انتخاب رهبر حزب، میزان اعتقاد شخص به آموزه‌ها و باورهای حزب، ملاک نیست، بلکه مهم توانایی شخص در بالارفتن از پله‌های ترقی حزب است. الآن کدام‌یک از رهبران چین در حزب کمونیست، به آموزه‌های مارکس، لنین، انگلس و... اعتقاد دارند؟ آن‌ها تنها براساس ساختار حزبی، به رهبری رسیده‌اند. در حالی‌که رهبری در یک جامعه‌ی دینی، زیر ذره‌بین است که به چه میزان به الگوی اعتقادی خودش وفادار است و می‌تواند آن را متبلور سازد. بنابراین یکی از مهم‌ترین ملاک‌های رهبری در جامعه‌ای مثل جامعه‌ی شیعی ایران، میزان وفاداری رهبر به اعتقادات اسلامی و شیعی است، در حالی‌که در بسیاری از مدل‌های حکومتی، براساس ساختار حزبی رهبر تعیین می‌شود.
 

در این رابطه ببینید:

ارسال پیوند با پیامک
بالای صفحه

دفتر حفط و نشر آثار آیت الله العظمی خامنه ای