Khamenei.ir

1404/07/30

آرزوی معصومه

 در روزگاری که واژه «مقاومت» بیش از هر زمان دیگری معنا می‌یابد، نام زنی از سرزمین ایران در لبنان طنین‌انداز شد؛ زنی که «آرزو» صدایش می‌کردند و آرزویش جز رضایت خدا و سربازی در مسیر امام زمان عجّل‌ الله ‌تعالی ‌فرجه ‌الشّریف نبود.
شهیده معصومه (آرزو) کرباسی، بانویی از جنس ایمان و جهاد بود و در کنار همسرش رضا عواضه، مسیر زندگی را با تعهدی آغاز کرد که پایانش شهادت بود. آنان در ۲۸ مهر ۱۴۰۳ در جنوب لبنان، زیر آسمانی که شاهد عشق و وفاداری‌شان بود، در پی حمله پهپاد صهیونیستی به دیدار معبود شتافتند. معصومه اولین و شاید تنها زن ایرانی بود که در ادامه نبرد طوفان‌الأقصی در لبنان به شهادت می‌رسید.
اما داستان آرزو تنها روایت یک شهادت نیست؛ روایت دختری است که در خانواده‌ای مؤمن و اهل علم و هنر رشد یافت، در میان کتاب و قرآن و خلاقیت بالید، با علم و ایمان هم‌زمان پرورش یافت و در نهایت در اوج آگاهی، راه عشق الهی را تا انتها پیمود.
https://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/home/rect-1-n.gif 
رسانه ریحانه KHAMENEI.IR (بخش زن و خانواده) در این گزارش، ریشه‌های تربیت، ایمان، عشق و مجاهدت معصومه (آرزو) کرباسی را به روایت خواهرش «زهرا کرباسی» روایت میکند؛ روایت از آرزویی که از کودکی در دامان قرآن پرورش یافت و سرانجام در مسیر مقاومت، آن را در آسمان لبنان جاودانه کرد.

* خانه‌ای پر از قرآن، کتاب و خلاقیت
خواهرم‌ معصومه‌ که‌ ما‌ آرزو‌ صدایش می‌کردیم، متولد‌ ۹‌ اسفند‌ ۵۹ بود و من‌ یک‌ سال‌ بعد‌ از او به‌ دنیا آمدم. مادرم‌ در‌ دوران‌ بارداری‌ و زایمان‌ دور‌ از‌ خانواده‌ بود و همین‌ استقلال‌ در‌ تربیت، بعدها‌ به‌ ما هم منتقل شد.

پدرم‌ دوست‌ داشت‌ بچه‌ها اسم‌ ایرانی‌ داشته باشند و مادر اسم‌های‌ مذهبی‌ را دوست داشت. برای‌ همین‌ ما دو اسمه‌ شدیم. خواهرم‌ معصومه‌ را‌ آرزو صدا می‌زدند و من‌ که‌ زهرا هستم را‌ آذر.

دو، سه‌ ساله‌ بودیم که پدرم‌ به‌ صورت‌ داوطلب‌ بسیجی‌ در فروردین‌ ۱۳۶۴ به‌ لبنان رفت و شش‌ ماه‌ بعد در اواخر‌ مهر برگشت. در این ایام، مادرم‌ به‌ ما سوره‌های کوچک‌ قرآن و شعرهای مذهبی‌ را آموزش می‌داد.

* پدربزرگ، پدر و مادر؛ سه ضلع آموزش قرآنی
بعد از آن‌که روخوانی قرآن را یاد گرفتیم، مسیر تازه‌ای در خانه‌مان آغاز شد. کم‌کم جزء سی‌ام را به‌طور کامل حفظ کردیم و دیگر روخوانی برایمان عادی شده بود. در مقطع راهنمایی بودیم که شروع به حفظ ۷۰، ۸۰ آیه از سوره بقره در فضای خانه و طی دوران مدرسه کردیم. در چنین فضایی، آرزو در حوزه قرائت قرآن به صورت حرفه‌ای شروع به کار کرد. این آموزش تا دوران دانشگاه ادامه داشت. با توجه به اینکه آرزو زمان کمی داشت و رشته مهندسی کامپیوتر در اهواز قبول شده بود، ‌ در عین حال به حفظ آیات کاربردی هم می‌پرداخت و بر این حوزه مسلط بود.

* بیماری، پلی به سمت رشد معنوی و دیدار با سرنوشت
از زمان دبیرستان، آرزو با بیماری دست‌وپنجه نرم می‌کرد. در ابتدا بیماری‌اش چندان جدی نبود، اما وقتی درس خواندن تا نیمه‌شب ادامه پیدا می‌کرد، مشکلات شدت گرفت و صبح‌ها با عوارض و سختی‌های بیشتری روبه‌رو می‌شد. اگرچه بیماری هرگز تجربه خوشایندی نیست، اما من باور دارم همین دشواری‌ها باعث رشد او به شیوه‌ای متفاوت شد و زمینه آشنایی‌اش با همسر لبنانی‌اش را فراهم کرد.

پس از بروز این مشکلات در اهواز، پدر و مادر تلاش کردند شرایط انتقال آرزو به شیراز را مهیا کنند، چون نگران بودند که خواب دیرهنگام و عدم مصرف منظم دارو، سلامت او را به خطر بیندازد.

* آشنایی با دانشجویان لبنانی و جرقه یک پیوند مقدس
در همین ایام، پدرم به دنبال دوستان لبنانی‌اش بود. در همین دوران، آرزو متوجه شد که چند نفر از هم‌دانشگاهی‌هایش اهل لبنان هستند. او به پدر پیشنهاد داد که می‌تواند از طریق این دانشجویان، دوستان لبنانی‌اش را پیدا کند و پدر هم موافقت کرد. در پی این پیگیری، مدیر گروه رشته خواهرم هم اطلاع داد که تعدادی از هم‌کلاسی‌های او نیز لبنانی هستند.

با معرفی این دانشجویان به پدر، رفت‌وآمدهای خانگی آغاز شد؛ جلسات خانوادگی‌ای که البته بخش زنانه و مردانه خانه با یک دیوار از هم جدا بود. پدر در مدت کوتاهی آن‌قدر با این دانشجویان صمیمی شد که حتی با آن‌ها به سفر هم می‌رفت.

* خواستگاری با تعهد به شهادت
وقتی دانشجویان لبنانی به خانه ما می‌آمدند، ما همیشه در یک اتاق جمع می‌شدیم و هیچ ارتباطی میان ما و مهمانان آقا وجود نداشت. اما در میان همان رفت‌وآمدها، یکی از آن دانشجویان لبنانی به نام رضا عواضه که به خانه‌مان رفت‌وآمد داشت، از خواهرم خواستگاری کرد. پدر و مادرم ابتدا مخالف بودند؛ دلیلشان هم روشن بود؛ فاصله زیاد، غربت، و شرایط جنگ در لبنان. با این حال، آرزو با وجود خواستگارهای متعددی که داشت، پذیرفت که رضا برای خواستگاری رسمی بیاید. در مراسم خواستگاری، رضا به خواهرم گفت «من به حزب‌الله تعهد شهادت داده‌ام و باید به لبنان برگردم! میتوانی تا پایان با من بمانی!؟» همین جمله باعث شد که خواهرم بگوید: «اگر قرار است با شما باشم و شما متعهد شوید که من هم در مسیر شما شهید شوم، قبول می‌کنم.»

* ازدواج در ایران و زندگی مشترک در مسیر جهاد
همه چیز بین خانواده‌ها توافق شد. در لبنان، دو نوع مهر وجود دارد: مهر اولیه یا «مقدم» که هنگام عقد به عروس پرداخت می‌شود و برای آرزو برابر ۱۰۰۰ دلار تعیین شد، و مهر دوم یا «موخر» که در صورت طلاق پرداخت می‌شود و برای آرزو ۲۰ هزار دلار تعیین شد. رسم لبنان این است که مراسم عقد با حضور قاضی در دادگاه برگزار شود. به همین دلیل، خانواده ما همراه عروس و داماد به لبنان سفر کردند. در شهرهای نبطیه و صور دو مراسم جشن عقد برگزار شد. در آن زمان من به مرحله کشوری مسابقات قرآن راه یافته بودم و نتوانستم همراه خانواده به لبنان بروم.

* زندگی ساده در دل سختی‌ها
زندگی در لبنان از نظر رفاهی شرایط مناسبی نداشت، به‌ویژه در منطقه ضاحیه. قطعی مکرر برق و آب، یکی از مشکلات اصلی بود؛ منازل تنها دو تا سه ساعت در روز برق دولتی داشتند و برای بقیه زمان روز، مردم مجبور بودند برق خریداری کنند با وجود این شرایط سخت، آرزو طی دو تا سه ماه پس از ورود به لبنان به زبان عربی مسلط شد و دوستان زیادی پیدا کرد. او در یکی از شرکت‌های حزب‌الله مشغول به فعالیت در حوزه برنامه‌نویسی شد. فرزندانشان نیز در لبنان و ایران متولد شدند؛ مهدی و مهتدی در لبنان، زهرا طی یک سالی که به ایران آمدند، و پس از آن محمد و فاطمه در لبنان به دنیا آمدند.

آرزو در لبنان روی رشد خودش به شدت کار می‌کرد. دو، سه سال یکبار به ایران می‌آمد و در این مدت فعالیت‌های اجتماعی خود را ادامه می‌داد. او برای بانوان دوره‌هایی در زمینه رشد اعتقادی برگزار می‌کرد و همزمان به ارتقای مهارت‌های خود و دیگران کمک می‌کرد. آرزو با دوستان ایرانی و لبنانی ارتباط برقرار می‌کرد و حتی در زمینه‌های مختلف زندگی، از جمله خانه‌داری، تجربیات و آموزش‌های خود را با آنها به اشتراک می‌گذاشت.

* از برنامه‌ریزی روزانه تا ارتباط قلبی با حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها
آرزو تمام امور زندگی‌اش را مکتوب می‌کرد و دفترهای برنامه‌ریزی داشت که قرار بود بعدها به شکل کتاب منتشر شوند. در این دفترها، هر روز شکرگزاری می‌کرد و به حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها نامه می‌نوشت، با ایشان سخن می‌گفت و در خواست کمک می‌کرد. فروتنی او را دوستانش بعد از شهادتش بازگو کردند. در امور خانه بسیار دقیق و پیشرو بود؛ نظافت منزل را به‌طور منظم انجام می‌داد و خانه‌تکانی روزانه، هفتگی و ماهانه داشت و همیشه می‌گفت: «نباید برای خانه‌تکانی منتظر آخر سال باشیم.»

شهادت یک اتفاق ناگهانی نیست، بلکه فرآیندی است که باید در مسیر آن قدم گذاشت. کسی که فقط آرزوی شهادت دارد اما برای آن تلاشی نمی‌کند، در واقع در مسیرش نیست. دفترهای یادداشت آرزو نشان می‌داد که او آگاهانه در حال طی کردن این مسیر بود. او سعی می‌کرد در همه نقش‌هایش بهترین باشد؛ مادر، همسر، دوست و بنده. برایش مادری فقط پخت‌وپز و شستن لباس نبود؛ می‌گفت کودک به گفت‌وگو، مهربانی، درک و کنترل خشم نیاز دارد.

آرزو طوری زندگی می‌کرد که همه کارها را به نیت امام زمان عجّل‌ الله ‌تعالی ‌فرجه ‌الشّریف انجام میداد. مثل بازی با بچه‌ها، دورهمی، لوبیا پاک کردن به نیت امام زمان ‌عجّل‌ الله ‌تعالی ‌فرجه ‌الشّریف، یا مطالعه کتاب. هدفش شهادت و رضایت حضرت مهدی ‌عجّل‌ الله ‌تعالی ‌فرجه ‌الشّریف بود. «بچه تربیت کنم طوری که در راه امام زمان‌ عجّل‌ الله ‌تعالی ‌فرجه ‌الشّریف باشه. طوری همسری کنم که امام از من راضی باشه. طوری در معنویات عمل کنم که امام زمان‌ عجّل‌ الله ‌تعالی ‌فرجه ‌الشّریف از من راضی باشه. در رشد فردی و تفکر و مطالعه و محاسبه روزانه، حواسم به خودم باشه که حضرت حجت‌ عجّل‌ الله ‌تعالی ‌فرجه ‌الشّریف از من راضی باشه.» حتی حواسش به دوستان، اقوام و خانواده و ... بود و حداقل به آنها به صورت روزانه پیام می‌داد. حواسش به ارتباط اجتماعی و جامعه‌اش بود که در مسیر شهادت باشد.

* عمل به فرمان آقا تا آخرین روز زندگی
از وقتی رهبر انقلاب موضوع «جهاد تبیین» را مطرح کردند، آرزو بی‌درنگ پای کار آمد. یک بار به من زنگ زد و پرسید: «چکار می‌کنی؟» بعد گفت: «من دارم جهاد تبیین می‌کنم.» او فرمانده بخش عربی تیم استاد شجاعی بود؛ سخنرانی‌ها و درس‌های اساتید را به عربی ترجمه می‌کرد و آن‌ها را در کانال‌های مختلف به اشتراک می‌گذاشت. آرزو فقط به خانواده و زندگی شخصی‌اش فکر نمی‌کرد؛ جامعه و مردم برایش مهم بودند و سهم خودش را در میدان اطلاع‌رسانی و آگاهی‌بخشی می‌دانست.

* اصرار برای ماندن کنار همسر در روزهای جنگ
وقتی جنگ لبنان آغاز شد، ما خانواده مدام اصرار می‌کردیم که آرزو به ایران برگردد، اما او هیچ‌وقت قبول نکرد. همیشه بهانه‌ای می‌آورد: «بچه‌ها پاسپورت ندارند» یا «مدرسه‌شان تعطیل نمی‌شود»؛ اما مسئله این‌ها نبود. آرزو نمی‌خواست همسرش را در لحظه‌ای که ممکن بود به شهادت برسد، تنها بگذارد. بچه‌هایش بعدها تعریف می‌کردند که در همان روزها، وقتی خبر شهادت سیدحسن نصرالله آمد، همه‌مان منتظر بودیم هر لحظه خبر شهادت پدرمان هم برسد. آرزو هم این را حس کرده بود، می‌دانست شهادت رضا نزدیک است و حاضر نبود حتی لحظه‌ای از او جدا شود.

در تماس تلفنی پیش از شهادت، زمانی که من اصرار داشتم ساختمان را خالی کنند، آرزو با آرامش گفت: «ساختمان‌هایی را می‌زنند که فرماندهان حزب‌الله در آنجا هستند، ما که از فرماندهان نیستیم.» در حالی که همسرش فرمانده بود و خطر واقعی را خوب می‌دانست، اما می‌دانست در حال رصد و شنود هستند و نباید اطلاعات را بروز دهد.

پیام‌هایی که به خانواده ارسال کرده بود، نشان می‌داد که خود او از احتمال شهادت آگاه بود، اما چیزی نمی‌گفت تا پدر و مادر نگران نشوند. دو شب پیش از شهادت، با همسرم دو ساعت گفت‌وگو کردند؛ آرزو حلالیت خواست و از همسرم خواست تا از دیگران نیز برای او حلالیت بگیرد.

* نماز صبح زیر آسمان و وداعی مادرانه
روزی که خواهرم و همسرش به شهادت رسیدند، خواهرم هنگام خروج رضا اصرار داشت که با او همراه شود. مهدی می‌گوید که پدر و مادرم برخلاف همیشه، نماز صبح را در بالکن خانه و زیر آسمان خواندند و این برایم عجیب بود. هنگام خروج از منزل، مادر طوری مرا در آغوش گرفت که انگار آخرین بار است و گفت: «حواست به بچه‌ها باشه.» دقیقاً یک ربع بعد، هر دو شهید شدند.

* چهارمین موشک، آخرین پیمان عشق
وقتی آرزو و رضا سوار ماشین شدند، پهپاد اسرائیلی که آنها را رصد می‌کرد، سه موشک به سمت خودرو شلیک کرد؛ با این حال، ماشین آسیب جدی ندید و به حرکت ادامه داد. رضا دنبال فضایی باز بود تا ماشین را از جمعیت دور کند و با آرزو از آن پیاده شوند. سرانجام از جمعیت فاصله گرفتند، درب ماشین باز شد و رضا پس از حرکت به سمت دیگر خودرو، درب خودرو را باز کرد و دست آرزو را گرفت و با هم به سمت فضای باز دویدند. در همان لحظه، موشک چهارم به آنها اصابت کرد و هر دو دست در دست هم به شهادت رسیدند، و تعهدی که در خواستگاری داده بودند، محقق شد.

اگر خواهرم از ماشین پیاده نشده بود، یکی از آنها به شهادت می‌رسید و تعهدشان عملی نمی‌شد؛ اما وفاداری‌شان به عهد، باعث شد که با هم به سمت شهادت بروند.

* پدری صبور و مادری محکم
وقتی خبر شهادت آرزو و رضا به خانواده رسید، پدرم آخرین کسی بود که خبردار شد. ما نگران بودیم که به دلیل مشکل قلبی نتواند این حادثه را تحمل کند. قبل از اینکه خبر به او برسد، دایی با همسایه‌ها تماس گرفت تا به منزل ما بیایند و خودش با پدرم تماس گرفت و خبر را داد. پدرم با صبوری و آرامش قابل توجهی با این اتفاق مواجه شد.

در همان ساعت‌های اول که مادرم از خبر شهادت مطلع شد، حالش چندان خوب نبود، اما دو ساعت بعد دیدم که چقدر مسلط شده و حتی با خبرگزاری‌ها درباره خواهرم صحبت می‌کند. من که در تهران بودم، سر جلسه آنلاین نشسته بودم. همسرم هم از ماجرا خبردار شده بود و برخلاف معمول، زودتر از موعد به خانه آمد که برایم عجیب بود. او از همسایه خواسته بود فرزندانمان را ببرد تا وقتی خبر را به من می‌دهد، بچه‌ها نترسند. در همین وضعیت، پیش از رسیدن همسرم، دوستم تماس گرفت و گفت: «استوری خواهرت رو ندیدی؟ نوشته آرزو شهادتت مبارک!» اول تصور کردم اشتباه کرده و به خواهرم زنگ زدم؛ تا وقتی ناگهان متوجه شدم آرزو و رضا شهید شده‌اند.

* دل در گرو فلسطین، چشم به آقا
آرزو همیشه دغدغه جهان اسلام را داشت. با اینکه خودشان در میانه جنگ لبنان بودند، دلش برای فلسطینیان و شیعیان لبنان می‌سوخت. برای سیدحسن نصرالله خوشحال بود که به شهادت رسیده است و می‌گفت: «الان تو بهشت هستش، ولی آقا تنها هستند و باید جهان اسلام را تنهایی مدیریت کنند. البته شهدا کنار ایشان هستند. این آغاز ظهورِ.» یک هفته قبل از شهادتش می‌گفت: «در لبنان مردم از نظر روحی و معیشتی اوضاع سختی دارند. دو، سه هفته است به بچه‌ها نان و ماست میدم! نگران رهبر هستم، ایشون تنهاست.»

یکی از نکات مهمی که رهبر معظم انقلاب در صحبت‌هایشان بر آن تأکید کردند، الگوی زن مسلمان بود؛ ایشان فرمودند زن باید هم همسر و مادری نمونه باشد و هم در اجتماع حضوری فعال و مؤثر داشته باشد. خواهر شهیدم زندگی‌اش را مطابق این الگو پیش برد؛ از تربیت کودکی گرفته تا مسیر زندگی و ازدواج، در همه حوزه‌ها فعال و موفق بود. از زمانی که رهبر انقلاب به فرزندآوری سفارش کردند، آرزو نسبت به افزایش فرزند اقدام کرد. او هم در حوزه همسری نمونه بود و هم در عرصه اجتماعی و جهاد تبیین فعال، هم در رشد و خودسازی فردی پیشرو و هم در گفت‌وگو و همراهی با دوستان در مسیر ارتقای سطح فکری و اعتقادی‌شان مشارکت داشت.

خواهرم سبک‌ها و آیین‌هایی در حوزه خانه‌داری و همسرداری ایجاد کرده بود و با برنامه‌ای دقیق پیش می‌رفت. همه فعالیت‌هایش، از جهاد و همسرداری گرفته تا تربیت فرزند و خودسازی، با جزئیات و به‌صورت منظم انجام می‌شد و حوزه اعتقادی برایش اهمیت ویژه‌ای داشت. او دفتر محاسبه‌ای در همین حوزه‌ها داشت که چنان مهندسی شده بود که می‌توانست به‌عنوان الگویی برای آموزش بانوان به کار رود. این نظم و برنامه‌ریزی عمیق، ریشه در دوران کودکی و آموزش‌های پدر و مادرمان داشت.

* آرزو، زنی که نامش با جهاد و عشق الهی گره خورد
آرزو نمونه کامل و الگویی بی‌نظیر از یک زن مسلمان مقاوم و مجاهد بود؛ مادری نمونه که علم و عمل را در کنار هم داشت. او نشان داد که حتی در شرایط بیماری و محدودیت، می‌توان موفق بود و الگو شد. بسیاری وقتی با مشکلات روبه‌رو می‌شوند، از همه چیز ناامید می‌شوند، اما خواهرم با وجود اینکه می‌توانست زندگی راحت‌تری داشته باشد، انتخاب کرد به کشوری برود که شرایط رفاهی مناسبی نداشت و در سختی، جنگ و دوری زندگی کند. او با وجود بیماری پنج فرزند آورد، هر زایمانش با سختی همراه بود. آرزو ثابت کرد که یک انسان می‌تواند با زندگی روزمره، خودسازی کند و مسیر شهادت را طی کند؛ اگر تهذیب نفس داشته باشد، هر روز خود را محاسبه کند و مسیر رشد و تقوا را پیوسته دنبال کند.

در این رابطه ببینید:

ارسال پیوند با پیامک
بالای صفحه

دفتر حفط و نشر آثار آیت الله العظمی خامنه ای