گاهی بعضی جملات ساده معادلات بزرگی را به هم میزنند. بعضی وقتها که سنگینیِ بعضی حرفها را حس میکنیم، میفهمیم که این هجاهای ساده که به هم میچسبند و کلمات و جملات را میسازند، چه بارهای سنگینی را میتوانند جابهجا کنند و چه شکلهای پیچیدهای میتوانند به خودشان بگیرند؛ از شکلهایی با لبههای تیز که قلب شنونده را خراش میدهند گرفته تا حجمهای چگال سنگین که وقتی به گوش شنونده میرسند، مثل گلولهی سُربی سنگینی که به یک مرداب انداخته شود، بی حاشیهی اضافی، آرامآرام تا عمیقترین نقطهی مرداب فرومیروند و جا خوش میکنند.
مثلاً چه کسی فکرش را میکرد در یک موقعیّت ساده، جملهی «جلسه را ادامه بدهیم» میتواند چه بار سنگینی داشته باشد و چه معنی شگرفی را مخابره کند؟ دوربینها چشم تیز کرده بودند و خبرنگارها دل توی دلشان نبود که قرار است یکی از غریبترین صحنههای خبریِ این روزها را گزارش کنند؛ لحظهی رساندن خبر شهادت اعضای خانواده به اسماعیل هنیّه. چه صحنهای میتوانست باشد! لابد صحنهای که پیرمرد دستی به محاسن میکشد و حتماً از پا مینشیند و اشک میریزد و ... کسی چه میداند مرد داغدیده قرار است چه واکنشی از خود نشان بدهد که تا مدّتها خوراک رسانهها باشد؟
اسماعیل هنیّه با همراهانش داشت وارد اتاق جلسهای در دوحه میشد که تلفن یکی از همراهانش خبر شهادت اعضای خانوادهی هنیّه در غزّه را داد؛ خانوادهای که رسانهها مدّتها بود قصد داشتند بگویند در غزّه سکونت ندارند تا دل مردم مقاومت را خالی کنند که امثال هنیّه شما و خانوادههایتان را سپر کردهاند و تشویق میکنند که غزّه را ترک نکنید، آنوقت خانوادههای خودشان در قطر و کشورهای دیگر دارند خوش میگذرانند. اوّلین پیام خبر شهادت اعضای خانوادهی اسماعیل هنیّه این بود که آنها زیر آسمان آتشبار غزّه زندگی میکردند.
مرد جلوی دوربین خبرنگارها تلفن را از همراهش گرفت و خبر شهادت اعضای خانوادهاش را شنید و آرام چند جملهای را گفت و تلفن همراه را پس داد. چیزی در چهرهاش شکست، امّا خم به ابرو نیاورد. همراهش گفت که اگر لازم است، جلسه را ترک کنیم و برگردیم؛ مرد با آرامش کامل گفت: «نه، نه، جلسه را ادامه بدهیم.» همین جملهی ساده حسابوکتاب خیلیها را به هم ریخت؛ از بعضی رسانههایی که میخواستند لحظهی شکستن پشت یک مرد را ثبت کنند تا دوستانی که شاید تا آن موقع هم نمیدانستند با چه کوهی طرفند. جملات ساده گاهی معادلات پیچیدهای را به هم میزنند.
یک جملهی ساده تمام تصوّرم از مراسم نماز و تشییع پیکر شهید اسماعیل هنیّه را به هم ریخت. اوّل صبح، وقتی لباس میپوشیدم که به مراسم برسم، همسرم یادآوری کرد که حتماً وضو بگیرم. همانطور که باعجله دکمههای پیراهن را میبستم گفتم: نماز میّت وضو نمیخواهد. با همان آرامش گفت: اگر امام زمان
عجلاللهتعالیفرحهالشریف به این مراسم نظر داشته باشند چه؟ و این جملهی ساده تمام آن مراسمی را که پیش از آن میدانستم با چه شکلی از آن روبهرو هستم، برایم غریب و شگرف کرد.
چند ساعت بعد، در صف دوّم مهمانان و نمازگزاران در دانشگاه تهران نشسته بودم و نگاهم به این نماز و تشییع طوری بود که انگار تا به حال، در هیچ مراسم مشابهی شرکت نکردهام.
سرود نوجوانان، کمی به شروع مراسم رسمیّت بخشید و بعد، شعرخوانی حماسی محمّد رسولی حالوهوای جلسه را عوض کرد.
اکثر سران و مقامات کشور رسیده و در صفوف اوّل نشسته بودند امّا یک نفر گویی که صاحبعزا باشد، لحظهای نمینشست. سردار اسماعیل قاآنی در بدو ورودش ابتدا کمی در صف اوّل و دوّم نشست و بعد بلند شد و ایستاد و مثل تمام چیزی که از صاحبان عزا میشناسیم، شروع کرد به رسیدگی به مراسم و خوشامدگویی به مهمانها.
مهمانهای فلسطینی مراسم هم کمکم از راه میرسیدند و سردار صاحبعزا یکییکی با آنها گرم میگرفت و هدایتشان میکرد به محلّی که برای نشستنشان در نظر گرفته شده بود.
بعد از سخنرانی دکتر قالیباف، نوای مدّاحی میثم مطیعی بلند بود و تمام توجّه حضّار به تریبونی که مدّاح پشت آن ایستاده بود و دَم میداد. من امّا گوشهای دیگر از مراسم چشمم را گرفته بود؛ جایگاهی که مهمانان فلسطینی و خانواده و همراهان شهید هنیّه حضور داشتند. با هر مهمان فلسطینی جدیدی که میرسید، گویی که داغ تازه شود، دوباره اشک همهشان سرازیر میشد و در آغوشِ هم گریه میکردند.
مدّاح، فارسی میخواند؛ فلسطینیهایی که زبان مدّاح را نمیفهمیدند، پاسخشان به نوحه اشک بود. مدّاح، عربی میخواند؛ ایرانیهایی که زبان مدّاح را نمیفهمیدند، پاسخشان به نوحه اشک بود. اشک زبان مشترک صفوف اوّل نماز بر پیکر دو شهید حماس شده بود. با ورود پیکرها و شروع نماز، کلمات بیشتری از این زبان مشترک از چشمها فرومیریخت و همزبانهای بیشتری همدیگر را در آغوش میکشیدند.
رهبر انقلاب اسلامی بر پیکر شهیدان راه قدس نماز خواندند. بازتاب عکس پرچم فلسطین که بر تابوت شهیدان کشیده شده، در شیشه عینک ایشان، قابی خاص و ماندگار میسازد که عکاسی زبردست آن را ثبت میکند و سوژه جذابی میشود برای شاعران؛
چشم و چراغ امتی و چشم های تو
اینک به پرچمیست که آزاد میشود
(۱)
***
این پرچم فلسطین، در چشمهای موسی
یعنی ز قوم فرعون، هنگام انتقام است
(۲)
***
مردی اگر ز دیده نهان شد
از هر طرف سپاه تو پیداست
رنگین کمان صبح فلسطین
در قاب عینک تو هویداست
(۳)
و تابوتها رفتند که با همراهیِ هزاران نفری که خیابان «انقلاب اسلامی» را معنا میبخشند، تشییع شوند.
چند سال پیش،
شهید اسماعیل هنیّه در همین مکان و پشت همین تریبون در مراسم نماز بر پیکر شهید سلیمانی سخنرانی کرده بود و حالا دوباره به همان مکان برگشته بود که بگوید پای قول و قراری که آن روز پشت همین تریبون فریادش زده بود، مانده است.
(۱ میلاد عرفانپور
(۲ محمود حبیبی کسبی
(۳ افشین اعلا