Khamenei.ir

1402/05/30

عشق، باور، جهاد

https://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/breadcrump.gifhttps://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/breadcrump.gif رهبرانقلاب: «گاهی اوقات شما می‌بینید از یک روستا یک شخصیّت منوّر و نورانی برمیخیزد؛ از یک روستای اطراف شهریار یک جوان فداکار و نورانی مثل مصطفیٰ صدرزاده به وجود می‌آید. ما از این مصطفیٰ‌های صدرزاده در تمام سرتاسر کشور بسیار داریم، هزاران داریم؛ اینها همه امیدبخش است.» ۱۴۰۲/۰۳/۱۴
به مناسبت انتشار تقریظ‌‌‌های حضرت آیت‌الله خامنه‌ای بر کتاب‌های «اسم تو مصطفاست» و «سرباز روز نهم»، رسانه‌ KHAMENEI.IR گفت‌وگویی با خانم راضیه تجار نویسنده کتاب «اسم تو مصطفاست» داشته است.

* اگر موافق باشید برای شروع گفتگو از خود کتاب شروع کنیم. چه شد که سراغ موضوع زندگی شهید صدرزاده رفتید؟ از جمع‌آوری و گردآوری اطلاعات و داده‌های خامی که داشتید و سختی‌هایی که در مسیر تدوین این کتاب کشیدید برایمان بگویید.
* من به مجموعه روایت فتح مراجعه کردم و خواستم که شهیدی معرفی کنند که کتابی درباره‌اش بنویسم. به من گفتند که یک شهید جوانی هست که به‌تازگی به شهادت رسیده. عکسش را به همراه یک سی‌دی به من دادند و من هم خودم اطلاعاتی از اینترنت درباره آن شهید استخراج کردم و درباره‌اش مطالعه کردم. برای من یک پیوند قلبی با ایشان ایجاد شد و گفتم کتابشان را می‌نویسم.

بعد مطابق فرایند جمع‌آوری اطلاعات و مصاحبه با همسر شهید شروع شد. در آن شرایط خب چندان حال ایشان خوش نبود. خانم مردی از طرف روایت فتح می‌رفتند و مصاحبه می‌گرفتند و با توجه به شرایطی که همسر ایشان داشتند این روند دریافت اطلاعات مرتباً به تأخیر می‌افتاد.

بعد از آن موقعی که آغاز کردم نوشتن کتاب را، دیدم خب خیلی این اطلاعات گسسته است و پیوند درستی و منسجمی ندارد. چون من می‌خواستم زندگینامه داستانی بنویسم نه فقط یک روایت صرف. من می‌خواستم یک پیوند ارگانیک بین این اطلاعات ایجاد کنم؛ لذا روایتم را از یک مقطعی شروع کردم که شهید صدرزاده به شهادت رسیدند و چون از انتها شروع کردم در نتیجه آمدم زاویه دید نمایشی را انتخاب کردم؛ نمایشی به این صورت که گویی همسر شهید در صحنه حضور دارند و راوی از زبان همسر با شهید وارد صحبت می‌شود.

می‌خواستم این کتاب جوری باشد که هم نزدیکان احساس کنند که این شخصیت که در کتاب هست و هم آن حس و حال زنده‌بودن را برایشان القا کند و هم اینکه خواننده بتواند ارتباط برقرار کند.
 
* بعد از انتشار کتاب چه بازخوردهایی از سمت خوانندگان اثر دریافت کردید؟
* نوشتن زندگینامه‌ی داستانی سخت‌تر از رمان است؛ چون اگر شخصیت کتاب در قید حیات باشد که خودش باید تأیید کند وگرنه خانوادهاش باید صحت کار را تأیید کنند که این اثر باشخصیت کتاب تطابق داشته باشد. خوشبختانه اشکالی از این نظر از سمت خانواده به کتاب نبود.

بعد از چاپ هم چاپ اول بسیار سریع به چاپ دوم رسید؛ و همین‌طور ادامه داشت که تا الان چاپ بیست و دوم هم گفتند زیر چاپ است.
                 
* فرمودید که پیش از نگارش این کتاب، شناخت چندانی نسبت به شهید صدرزاده نداشتید. می‌خواهیم بدانیم که بعد از این کتاب شناختتان نسبت به مصطفی صدرزاده چطور شد؟
* ببینید وجوه شخصیت شهید صدرزاده را انسان تدریجاً با مطالعه‌ی همین کتاب و کتاب‌های دیگر درباره ایشان می‌تواند به دست بیاورد. این شهید یک جوانی بوده که با پتانسیل و یک شور و نشاط درونی با گرایش‌های مذهبی و افق دید خیلی وسیعی داشته است؛ به این صورت که به روزمرگی‌ها قانع نبودند. با وجود اینکه ازدواج می‌کند و همسرش را هم خیلی دوست داشته و همسرش هم همان جور به ایشان علقه‌ی زیادی دارد و تدریجاً این علاقه‌مندی‌ها هم بیشتر می‌شود. اما این چیزها هیچ‌کدام برای مسیر و اهدافی که شهید به آن معتقد، مانع نبوده است.

ابعاد شخصیتی شهدا باید هم برجسته بشود، هم شناسانده بشود و هم شناخته بشود؛ چون واقعاً ویژگی‌های کسی که از زن، زندگی، دارایی، تحصیلات، شهرت، خانواده، پدر و مادر بگذرد و برود و باور داشته باشد جای دیگری هست خیلی فراتر از این دنیا، خیلی برجسته است و به نظر من خیلی باید تأیید و تعظیم کرد چنین شخصیت‌هایی را. برای همین من ارتباطم از نظر روحی با شهید صدرزاده خیلی بیشتر شد. شهدا یک مختصات مشترکی دارند و این مختصات خب خیلی جالب است برای خود من جالب است.
 
* از مختصات مشترک شهدا گفتید خب می‌دانید یکی از ویژگی‌هایشان اخلاص و ایثارشان بوده و... درباره شهید صدرزاده به‌صورت خاص کدام یکی از ویژگی‌هایشان برای شما خیلی ملموس بود؟
* به نظر من ایمان، ولایت‌مداری و ولی‌شناسی این شهید برجسته بود و به اضافه‌ی اینکه آنچه که در جامعه می‌گذشته برایش مهم بوده و احساس مسئولیت می‌کرده؛ یعنی هسته‌ی اولیه اگر خانواده است در یک سطح وسیع‌تری نسبت به جامعه حس مسئولیت داشته است.

شهید صدرزاده دنبال این بوده که روی جامعه اثر بگذارد و سعی کند فرهنگ‌سازی کند؛ به همین جهت هم بچه‌هایی را زیرپوشش داشته و به ایشان آموزش می‌داده و کار تربیتی می‌کرده است.

مصطفی صدرزاده از طرفی در برابر مشکلات و مسائل اصلاً چیزی به نام توقف نمی‌شناخته؛ یعنی ترس از جان هم نداشته است و وقتی که مسئله‌ی دفاع از حرم و داعش پیش می‌آید در شرایطی که واقعاً رعب و وحشت ایجاد کرده بودند و خیلی‌ها سعی می‌کردند در دسترس نباشند، ایشان کسی بود که تمام تلاشش را می‌کرد. ابتدا که کارت پایان خدمت نداشت و اجازه‌ی خروج نمی‌دادند. ایشان به هر طریقی، راه‌حل‌هایی که پیدا میکردند اگر به بن‌بست می‌خورد می‌رفتند از راه دیگر امتحان می‌کردند و نهایتاً از طریق نیروی فاطمیون توانست اعزام شود.

شهید اصلاً این روحیه را نداشته که بگوید نشد، می‌گفته باید بشود و برای همین با وجود همه‌ی مانع‌ها از محبتی که پدر نشان می‌داد، تا خواسته‌ی مادر و عشق همسر و فرزندان برای جهاد و شهادت رفته و به هدفش هم رسیده و در نهایت به آن غایت رسیده است.
 
* وقتی به زندگی شهید صدرزاده نگاه می‌کنیم نقش همسر ایشان را خیلی پررنگ می‌بینیم. کتابی هم که شما زحمتش را کشیدید به‌نوعی شخصیت اصلی‌اش همسر شهید است. می‌خواهم از همسر ایشان بگویید و ویژگی‌هایشان و چه چیز ویژه‌ای داشته برای شما؟
* همان‌طور که در کتاب نوشتم ایشان یک نگاه عاشقانه به همسرشان داشتند و این علاقه بیشتر هم می‌شود؛ نیمه‌ی پنهان شهید هستند. معمولاً اگر عشق و محبّت در خانواده باشد آقایان با طیب خاطر بیشتری به اهداف و زندگی‌شان می‌پردازند.

اینجا ما می‌بینیم که این عشق و علاقه بوده؛ اما یک نکته‌ای هم بوده. خانمشان با همه‌ی علاقه‌ای که به ایشان داشتند طبیعتاً می‌خواستند و می‌گفتند می‌خواهم برای من در خانه بمانی؛ با وجودی که خانم به مسائل مذهبی، ارزش‌ها و اهل ایمان باور قوی دارند؛ اما یک چیزی که بوده دلشان نمی‌خواسته ایشان را از دست بدهند و این ممانعت همیشه بوده است. بارها این خواسته همسر در کتاب ذکر می‌شود که می‌گوید من حاضرم تو دست نداشته باشی، پا نداشته باشی، مجروح باشی، جانباز باشی ولی باشی و به‌هرحال این کشمکش‌ها پشتش عشق بوده نه اختلاف‌نظر.

می‌خواهم بگویم که ایشان یک خانمی معتقد و باورمند است که خودش اهل ایمان و انقلابی است و عاشق همسرش است؛ خب این خصوصیات در چنین مسیری که منتهی به جهاد همسرش است، تلاطم‌های روحی برای انسان ایجاد می‌کند؛ ولی در پایان یک تحولی در درون این خانم ایجاد می‌شود، آنجا که می‌گویند اسم تو مصطفاست.

البته من به این اسم کتاب خودم رسیدم و واقعاً مصطفی برگزیده است. مصطفی کسی است که باید انگار یک همچنین نامی بر روی پیشانی‌اش نوشته شده باشد. چرا؟ برای اینکه از خیلی از آزمون‌ها سربلند بیرون می‌آید و از خیلی از مانع‌ها می‌گذرد و با توجه به خلاقیتی که داشته موانع را رد می‌کند و بالاخره می‌رسد به جایگاهی که باید.

برای من جالب است که حالا بعد از گذشت چند سال از کتابم، همچنان خیلی مورد استقبال قرار می‌گیرد. خیلی از کسانی که کتاب را خوانده بودند با من تماس داشتند و می‌گفتند که ما گریه کردیم یا خواندیم و خیلی تحت‌تأثیر قرار گرفتیم و عاشقانه این کار را دوست داشتند، خود من هم همچنین. احساس می‌کنم که زمان باعث شد آن حجابی که روی این کتاب بوده کنار برود و در یک سطح گسترده‌تر مصطفی را بشناسیم. یعنی هر چه جلوتر آمدید این نگاه بیشتر مطرح شد و کتاب بیشتر دیده می‌شود
 
* فکر می‌کنید که چرا باگذشت زمان، شهید صدرزاده دارد بیشتر مطرح می‌شود و به قول شما حجاب زمان و این غبار کنار می‌رود؟
* می‌گویند ماه هیچ‌وقت پشت ابر نمی‌ماند و حقیقت خودش را تکثیر میکند و می‌نمایاند. من فکر می‌کنم که نگاه ویژه‌ی حضرت آقا به این کتاب می‌تواند مؤثر باشد و مؤثرتر کند افشاگری این نور را.

من وقتی خودم کتاب را نوشتم با همه‌ی قلبم نوشتم و برایش وقت گذاشتم. به اضافه‌ی اینکه حقیقت ماجرا هم که گفتم اصل است دیگر آن خودش هم خیلی مهم است.

این استقبال از کتاب مربوط به عنایتی است که به‌خاطر همان شخصیت شهید و گفته‌های خوب همسرشان به وجود آمده به اضافه‌ی اینکه من سعی کردم کم‌کاری نکنم و واقعاً با همه‌ی قلب و وجودم نوشتم.

گاهی کاری که می‌خواهم بنویسم، اول گریه‌هایم را می‌کنم و بعد شروع به نوشتن می‌کنم. یعنی خودم یک بازیگری مکتوب دارم و با همه‌ی احساس و جان می‌نویسم.
 
* در نوشتن کتاب حالا از بعد فنی برایمان بگویید چه ملاحظات و چه استانداردهایی را در نظر گرفتید؟    
* زندگینامه‌ی داستانی بالاخره تعریف خودش را دارد. خیلی جاها باید از تخیل استفاده کرد؛ ولی تحریف نباید در آن باشد؛ یعنی آن ویژگی و خصوصیات اصلی و آن اتفاقاتی شاخص است که اصلاً هیچ تحریفی نباید در آن باشد. به‌هرحال یک چیزهایی هست که واقعی و باید همان جور هم در داستان بیاید. ولی یک جاهایی هست که دیگر خود آدم می‌تواند تخیل را تزریق کند و از نثر و زبان خاص خودش بهره ببرد.

بعضی از توصیفات برای ریزه‌کاری‌های این ساختمان داستانی است که آدم می‌سازد و به زیبایی کار کمک می‌کند. از نظر زیباشناسی کار را بالا می‌برد.

در نتیجه می‌گویم در بعضی جاها دیگر نویسنده آزاد است؛ ولی چیزی که هست باید کار در نهایت صحت درآمده باشد. از طرفی زندگینامه داستانی نباید فقط یک نوشته‌ی صرف باشد. چون بعضی از کارها انگار عایق است؛ یعنی حس را منتقل نمی‌کند. مخصوصاً در مقوله نوشتن از شهدا به نظر من اشتباه است که اگر آدم بخواهد فقط یک روایت ساده را جلو ببرد. چون کتاب‌ها باید خوانده شوند.

پیوندهای مرتبط:

در این رابطه ببینید:

ارسال پیوند با پیامک
بالای صفحه

دفتر حفط و نشر آثار آیت الله العظمی خامنه ای