دلم میخواست حاکم وقت بوشهر و حومه را از ۱۵۰ سال قبل بیرون بکشانم و بگذارمش ردیف اول که خودش واقعیت را ببیند. ببیند و مقایسه کند با زمانی که مثل اسفند روی آتش بالا و پایین میپرید تا جلوی افتادن بختک انگلیسیها روی بعضی جزایر ایرانی خلیج فارس را بگیرد. خواهش و تمناهایش از دستگاه بیکفایتِ قاجار که افاقه نکرد لاجرم دست به دامان مردم شد و شناورهای آنها را به خط کرد اما همینکه خواست از ساحل فاصله بگیرد، انگلیسیها راهش را بستند و لنجهای مردمی را به توپ بستند تا پای نیروهای کمکی ایرانی به بخشهای دیگری از خاک ایران که در اشغال انگلیسیها یا عمال آنها بود نرسد. یک به یک
شان به توپ و گلوله اشغالگران انگلیسی که آبهای جنوب ایران را ملک طلق خود میدانستند به قعر دریا رفتند تا به زعم سیاستمداران انگلیسی، پای ایرانیها بیش از گلیمشان دراز نشود!
جگر والی وقت جنوب ایران خال افتاد تا بخواهد به قاجار بفهماند قوه بحریه برای مملکت از نان شب واجبتر است. ادامه ماجرا غمانگیزتر است. وقتی پهلوی دوم در برابر چراییِ رضایت به جدا کردن بحرین از خاک مادری به ژنرالش گفته بود زورمان به انگلیس نمیرسد! فکرش را بکن اگر میخواستیم با چنین منطقی با موضوعی مثل اشغال خرمشهر برخورد کنیم! حالا هیچکدامشان نیستند که وضعیت آن روزها را بگذارند کنار الانِ همین افسران ناوگروه ۸۶ و خانوادههایشان و افتخاری که رقم زدهاند؛ دریانوردی ۶۵ هزار کیلومتری دور دنیا و رقم خوردن اولین دریانوردی برد خیلی بلند ایرانیها در تاریخ دریانوردی. بماند که این اقدام، دست ایران را تا کرانههای غربی و شرقی اقیانوس اطلس و آرام هم بلند کرد تا حتی خیال تعرض به آبهای کشور هم از اذهان دور شود. این شکلی که نگاه میکنی حق میدهی که ملیحه پهلوانیزاده به مردش افتخار کند و هلیایِ ۸ساله به پدرش و مادر محمدمهدیِ متولد ۱۳۸۰ هم به پسرش!
نه! نه و باز هم نه
به مادر محمدمهدی که پسر ۲۲ سالهاش را ۱۱ ماه ندیده بوده (۸ ماه روی ناو و ۳ ماه قبل از آن هم بخاطر مأموریت) و حالا هم خودش را از مینودشت در شرق استان گلستان به حسینیه امام خمینی(ره) رسانده میگویم اگر پسرش دوباره بخواهد مأموریت برود جلویش را نمیگیری؟! چهره رنجکشیده
اش کمی توی هم میرود و چشمهایش را میبندد، باز میکند و لبخند کمرنگی روی لبانش مینشیند و آب دهانش را قورت میدهد و میگوید نه؛ جلویش را نمیگیرم! ملیحه پهلوانزاده هم همین را میگوید. از ناوبان دوم بهمن اسفندیاری درباره رفتار همسرش جویا میشوم زمانی که فهمید بهمن قرار است به یک مأموریت چند ماهه برود. افسر جوان ارتشی میگوید تشویقم کرد. با مزاح میگویم شعار میدهی! میخندد و میگوید نه.
میگوید نه و من حرفش را باور میکنم وقتی میفهمم در نبودِ بهمن، پسرشان چند ماه بیمار بوده و زن جوان در تماسهای تلفنی که هر دو هفته یکبار با همسری که در دل امواج تاریکِ چند ده متری اقیانوس و در فاصله چند ده هزار کیلومتری خاکهای ایران بوده تا پیش از بهبودی چیزی از بیماری سورنایِ یک سال و نیمه نگفته. سورنا یک سال و نیم داشته که بهمن رفته و وقتی که برگشته دو سال و دوماهش بوده است و سرود سلام فرمانده را هم روان میخواند و قند توی دل بهمن و ملیحه آب میکند.
ناوگروه زنان مجاهد
اینها را که آدم میبیند تازه دوزاریاش جا میافتد چرا فرماندهان نیروی دریایی و حتی فرمانده کل قوا در تشریح مأموریت ۲۳۲ روزه ناوگروه ۸۶ که دور کره زمین را چرخیده، همسران و مادران و پدران این افسران را هم شریک میدانند. زنها و خانواده، بخش جداییناپذیر این حماسهاند. با این اوصاف دیگر عجیب هم نخواهد بود که در بین سخنان فرمانده کل قوا، سر و صدای بازی بچهها، سالن کنار حسینیه را هم پر کند و همه از سروصدا و شور شوق کودکانه آنها استقبال کنند. انگار نه انگار که مهمانان دیدار نظامی هستند و مناسبت دیدار هم یک اتفاق سیاسی و امنیتی است.
فضا آنقدر خانوادگی شده که وقتی یکی از افسران روی ناوگروه به همراه فرزند چند ماههاش دارد بعد از مصاحبه بر میگردد سر جایش، یکی از عوامل اجرایی برنامه لپ پسرک را میکشد و بوسهای بر گونه او میکارد. افسر ارتشی هم که موقعیت را مناسب دیده میگوید: «حالا شما پسر من را بوسیدی یک کاری کن همین ردیفهای اول بنشینم!» او میخندد و میگوید: «این را باید به فرماندهان خودتان در ارتش بگویید. محل نشستن افراد را آنها تعیین کردهاند.» افسر جوان همراه فرزندش میروند که جایی در میانههای حسینیه سر جایشان بنشینند. من هم گوشهای جاگیر میشوم. نزدیک آمدن آقاست.
ارتش در خدمت جبهه مقاومت
آقا که میآیند، خبردار جمع نظامی و احترام به فرمانده کل قوا و پرچم و سرود ملی و قرائت قرآن است و بعدش هم توضیحات امیر شهرام ایرانی فرمانده نیروی دریایی. در چند متری جایگاه سخنران یک ماکت از ناوچه دنا هم گذاشتهاند. یک محصول تمام ایرانی و نتیجه هماهنگی و همکاری وزارت دفاع و نیروی دریایی که حالا یک کارنامه موفق دور دنیاپیمایی را هم در کارنامهاش ثبت کرده.
آنهم توی چه اوضاعی؟! تحریم و تنگ گرفتن گلوی واردات هر نوع محصول و قطعه الکترونیک و فناورانه. تقریباً چیزی نمانده که دشمن تحریمش را از قلم انداخته باشد. حالا زیر شدیدترین فشارهای طول تاریخ به ملت مقاوم ایران، فرمانده نیروی دریایی دارد با حرارت از مقدمات و برنامهریزیها و سرریز دانشی حرکت ناوگروه میگوید. پیشتر با او مصاحبه کرده بودم و زیر و بم اتفاقات عظیم فنی و محاسباتی اعزام ناوگروه را برایم مفصل توضیح داده بود.
لابلای صحبتهایی که امیر ایرانی در حسینیه داشت دو نکته جدید شکار کردم. یکی زمانی که از این توان علمی و فناوری و دانشی و نظامی برای به خدمت گذاشتن در پشتیبانی از جبهه مقاومت در ساحت دریا سخن گفت و دیگری زمانی که از معدل سنی کارکنان ناوگروه اعزامی به مأموریت دور کره زمین گفت؛ ناقابل ۳۰ سال! تازه یادم آمد که رفیق مستندسازی که ۱۰ روز آخر عملیات ناوگروه را از بندر صلاله عمان تا بندرعباس همراهی کرده بود میگفت افسرانی توی ناوبندر مکران و ناوچه دنا دیده که از پایینی سنشان فیوز پرانده. یک قلم اینکه افسری که مسیر ۶۵ هزار کیلومتری ناوگروه را تعیین و نقطهیابی و مسیریابی میکرده دهه هفتادی و فارغالتحصیل دانشگاه دریایی امام خمینی(ره) نوشهر بوده!
ایرانی از همکاریهای علمی و فناورانه هم گفت که با بخشهای دانشگاهی کشور داشتهاند تا برنامهریزیهای دقیق مدیریتی و پزشکی و نظامی و تغذیهای. همه اینها در کنار هم باعث شده بود که دو فروند شناور ۶۵ هزار کیلومتر دو کره زمین را دور بزنند و با وجود همه خطرات سالم و پیروز برگردند. همان رفیق بند قبل چیزهای عجیبی از ۱۰ روز همراهی با مکرانیها و دناییها می
گفت. مثلا اینکه ۳۰۰ و اندی نفری که تویِ دو شناور بودند به دقت ریاضی و نظم عقربههای ساعت و بدون اینکه کسی وظایفشان را بهشان یادآوری کند، سر زمان کارهایشان را انجام میدادند. انگاری که ناوگروه یک ایرانِ معیار بوده. همه چیز طبق برنامه و یک نظم دقیق و حساب شده.
به دقت عقربه ثانیهشمار ساعت
فیالمثل قشنگ میتوانستی در صحبت با افسر ناوبری پیشبینی کنی که در کدام ساعت و دقیقه در کدام مختصات جغرافیایی خواهی بود یا مثلاً اوقات شبانهروزت را از روی رفت و آمد و برنامه افسر موتورخانه تنظیم کنی. بعد از فرمانده نیروی دریایی، فرمانده ناوگروه هم پشت تریبون رفت. یک امیر سرتیپ دومِ سرد و گرم چشیده که تیم ۳۵۰ نفره تحت فرماندهی او رفتند و کره زمین را دور زده و برگشته بودند.
صحبتها امیر فتاحی هم مثل فرماندهاش امیر ایرانی، محکم و بدون تپق و روان بود. مسئولان نیروی دریایی در بخشی از برنامه جایی هم برای خانمهای کارکنان باز کرده بودند. همین هم شد که همسر یکی از افسران حاضر در ناوگروه، نفر سومی بود که بعد از دو فرمانده ارشد پشت تریبون رفت. شروع خوبی هم داشت:
"نمیدانم بغض اشتیاقم را باید مردانه همان گونه که در طول هشت ماه مأموریت ناوگروه ۸۶ از فرزندانم پنهان کردم در حضورتان فرو بخورم. و یا دخترانه از ذوق دیدار پدر خود اشک شوق بریزم. اکنون که زمان حضور زنان تاریخساز را در محضر شما و ملت بزرگ ایران ثبت میکند اینان بانوانی هستند که با اشکهای پنهانی و دعاهایی که نیازمند اجابت شدند اما با ارادهای محکم و ایمانی بیانتها برای خدمت به اسلام و ایران به حمایت از همسران ایثارگرشان پایبند ماندهاند. چرا که شجاعت و همت خصلت زنان شجرهدار ایرانی است."
باز هم جهاد تبیین
همسری که خوشذوقی کرده و خاطرات تعدادی از خانوادههای کارکنان ناوگروه را توی این مدت گردآوری کرده بود. داشت کارهای مقدماتی را انجام میداد تا یک روایت زنانه از مأموریت ۶۵ هزار کیلومتری مردان شجاعشان منتشر کند. پیشاپیش همان کاری را کرده بود که پساپس، تذکرش را آقا در انتهای بیانات دادند: «امروز، ما در نقطهی افتخارآمیزی ایستادهایم که اگرچه فرمانده محترم نیرو و فرمانده محترم ناوگروه بیانات خوبی را بیان کردند، توی تلویزیون هم تا حدودی مطالبی گفته شد، امّا نه، ماجرای حرکت شما اینجوری تمام نمیشود؛ شرح و تفصیلِ بیشتر و داستان مفصّلتری دارد که باید تبیین بشود، باید بیان بشود.» ۱۴۰۲/۰۵/۱۵ خانم پشت تریبون که جمع همسران و خانواده کارکنان ناوگروه را نمایندگی میکرد، قبل از آنکه حرف و توصیهای مطرح شود، شده بود اولین رزمنده جهاد تبیین ناوگروه ۸۶.
شخصیتها را مرور میکنم. امیرِ فرمانده گرم و سرد چشیده ناوگره که محاسنش سفید شده تا فرمانده دنا که او هم با محاسن سفید، شناور جنگی تمام ایرانی را دور کره زمین فرماندهی کرده. رفقا میگویند هشت ماه قبل که ناوچهاش از اسکله بندرعباس جدا شد، ریشهایش مشکی بوده. زنی جوان همزمان با اینکه همسرش دارد میان اقیانوسها با امواج دست و پنجه نرم میکند، خودش این سو مشغول گردآوری خاطرات همسران افسران است.
محمدمهدی دهه هشتادیِ اهل مینودشت که زمان رفتن، مادرش را دلداری داده برای ۱۱ ماه نبودن و حالا مادرش با افتخار از حضور پسرش در این حماسه میگوید. افسر جوان دهه هفتادی ناوگروه که دو شناور را ۶۵ هزار کیلومتر دوره کره زمین چرخانده و سلامت به وطن بازگردانده و حتی سورنایِ دو سال و دو ماهه که با نشانکِ پرچم ایران توی دستش بازی میکند و زیر لب سلام فرمانده را زمزمه میکند. جهاد نه محدود به سن و سال است نه به جنسیت نه به زمان. برای جهاد نه لزوما باید اسحله به دست گرفت و نه لزوما روی ناوشکن بود که اگر بندگی خدا را پذیرفتی و هدفت نصرت جبهه توحید شد و چوب لای چرخِ طاغوت گذاشتن، به قاعده مالوف کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا، هر روز و هر جایی تبدیل میشود صحنه مبارزه.