Khamenei.ir

1401/08/29

انقلاب قلب‌‌‌ها

سرکار خانم فاطمه داداشی آرانی
ساعتی از غروب چهارشنبه گذشته که خبری بهم‌‌‌ام ریخته: «انفجار تروریستی حرم شاهچراغ...»

از شنیدن خبر حیرت زده و سرگردانم. در این روزهای ملتهب هیچ چیز نتوانسته بود من را اینقدر به هم بریزد. نمی‌دانم چه سرّی بود. بغض پشت گلو مانده بود و انگار منتظر تلنگری که ببارم. دقایقی بعد پیامکی رسید که برای روایت دیدار «آقا» با دست اندرکاران کنگره شهدای قم دعوت شده‌‌‌ام. بغضم شکست، اشک شدم و باریدم. هرچند طبق روال می‌‌‌دانستم در دیدارهای خصوصی و تخصصی، «آقا» کمتر وارد تحلیل مسائل روز می‌‌‌شوند؛ اما برای من که چهل روز مدام در میدان مبارزه «برای جمهوری اسلامی» بودم، دیدار «روی ماه» آبی بود بر آتش قلب ملتهبی که «برای جمهوری اسلامی» می‌‌‌تپید.

صبح یکشنبه است. راهی شده ام به سمت «بیت». هنوز کسی از خواهران نرسیده. از گیت‌ها عبور می‌‌‌کنم و وارد حسینه می‌‌‌شوم. بیست-سی‌‌‌تا صندلی برای خانم‌‌‌ها گذاشته‌اند. از اینکه می‌‌‌توانم روی صندلی ردیف جلو بنشینم و چشمم به فاصله‌‌‌ی چند متری به «روی ماه» روشن شود، احساس شعف می‌‌‌کنم. دختری نفس زنان از راه می‌رسد و روی صندلی کناری‌ام می‌نشیند. نفسی عمیق می‌کشد و چشم‌هایش تَر می‌‌‌شود. با اشتیاق می‌‌‌گوید «بالاخره رسیدم! بالاخره رسیدم!». گونه‌اش خیس می‌‌‌شود. او هم از اینکه توانسته خودش را به اولین ردیف صندلی برساند احساس پیروزی دارد. اما این احساس زود به سر می‌‌‌رسد. خانم خادم بیت جلو می‌‌‌آید و می‌‌‌گوید ردیف اول برای مادران شهداست. عذرخواهی می‌‌‌کند که مجبور است ما را به عقب بفرستد. دخترک باز گونه‌اش خیس می‌‌‌شود. این‌‌‌بار گریه‌‌‌اش تلخ است. ستون‌های بزرگ حسینیه مانع دید درست به جایگاه هستند. خادم می‌گوید تنها مشکل حسینیه همین ستون‌هایش است!

یک ساعتی به شروع مراسم مانده. مداح روضه می‌‌‌خواند و از شهدای شاهچراغ می‌‌‌گوید. مجری به همراه حاضرین چند شعر و شعار را تمرین می‌‌‌کنند. از حرکت و جابجایی فیلمبردارها و عکاس‌‌‌ها متوجه می‌‌‌شوم هنگام ورود «آقا»ست. از آخرین باری که «روی ماه» را در حسینیه دیدم، ده سالی می‌‌‌گذرد. در آن چند دیدار سابق به محض ورود «آقا» بی‌اختیار به گریه می‌‌‌افتادم. حالا اما تصورم این بود که دیگر بزرگ شده‌‌‌ام و مثل یک دهه قبل آنقدرها هم احساساتی نمی‌‌‌شوم. این بار هم اما همان شد. «روی ماه» نورانی‌تر از آن بود که دلم را به لزره نیندازد.

صندلی ام را کمی جابجا می‌‌‌کنم تا ستون‌‌‌ها مانع خیره شدنم به «روی ماه» نشود. خانم خادم چشم غره‌ای می‌‌‌رود که «صندلی را جابجا نکن»! لبخندی می‌‌‌زنم که «چشم». قاری قرآن می‌‌‌خواند و جلسه با بخش خسته‌‌‌کننده‌‌‌ی مراسم شروع می‌‌‌شود: مسئولین یکی پس از دیگری شروع به صحبت و ارائه گزارش می‌‌‌کنند. برای آنکه گذر کُند این ثانیه‌‌‌ها کلافه‌‌‌ام نکند روی برگه تمرین خوشنویسی می‌‌‌کنم: «خرّم آن لحظه که مشتاق به یاری برسد...».

گزارش‌‌‌های مسئولین غالبا فرم و محتوای مشابهی دارند. یک جاهایی به فراخور دغدغه‌هایم اما حواسم به صحبت‌ها جمع می‌‌‌شود: «امروز یکصدمین سالگرد تاسیس حوزه علمیه قم است»؛ «قم تعداد ۱۳۰ شهید از زنان داشته است». این جمله فکرم را مشغول می‌‌‌کند؛ ۱۳۰ «شهید زن» فقط از یک استان! از آقایی که دارد فعالیت‌های ترویجی کنگره شهدا را گزارش می‌‌‌دهد، توی دلم گله می‌‌‌کنم؛ چرا روایتی از سرگذشت و نحوه شهادت این زنان در دسترس عموم نیست؟ و در ذهنم پاسخی ناخواسته جلوه می‌‌‌کند: غالب روایتگران سرگذشت شهدا در طول تاریخ، زن‌‌‌ها بوده‌اند؛ حالا چه کسی می‌‌‌تواند سرگذشت «زنان شهید» را به زیبایی خودشان روایت کند؟

گزارش‌‌‌دهی طولانی می‌‌‌شود. همهمه‌ای بلند شده و گویا کسی تذکر می‌‌‌دهد که زودتر تمام بشود. این را از لحن سخنان ابتدایی «آقا» هم متوجه می‌‌‌شوم: «همهی این اقدامات و این کارهایی که گفتید انجام گرفته خوب است؛ منتها توجّه کنید کارهایی که ما در کنگره و پیش از کنگره و بعد از کنگره انجام میدهیم خواصّ زیادی دارد که دو خاصیّت از همه مهمتر است: یکی «یاد»، یکی «پیام». یاد شهیدان باید زنده بماند، پیام شهیدان باید شنیده بشود؛ اگر چنانچه این اقداماتی که ما میکنیم از این دو خالی باشد، فایده‌ای ندارد. حالا مثلاً فرض کنید [درست کردن] مجسّمه‌ی شهید یا تصویر شهید روی فرش و امثال اینها، خب بله، در یک محدوده‌ای ــ حالا یا محدوده‌ی خانواده یا بیشتر ــ اینها یاد است، خوب است، لکن یک چیزهایی هست که میتواند حامل پیام باشد؛ کارهای هنری، شعر، مستند، فیلم، کتاب یا جلسات میتواند حامل پیام باشد؛ ما به این [نوع کارها] احتیاج داریم، به پیام شهدا احتیاج داریم.»

از این دقت نظر «آقا» مشعوف می‌‌‌شوم. سالهای اخیر مثل همیشه روی در و دیوار شهر اسم و «یاد شهدا» را می‌‌‌دیدم. اما از «پیام شهدا» برای «نسل نو» خبری نبود. نهایت چیزی که ارائه می‌‌‌شد بخش‌‌‌های کوتاهی از وصیت نامه شهدا بود که آن هم غالبا با ادبیات «نسل نو» فاصله داشت.

اینجا بار دیگر سخن «آقا» از دقت و عمق نظر ایشان حکایت می‌‌‌کند: «نمیگوییم تاریخ و کتاب و مانند اینها ننویسند؛ چرا، باید نوشته بشود؛ امّا آن چیزی که این ظرفیّت را دارد که بتواند همه‌ی جزئیّات و ریزه‌کاری‌ها و ظرافتهای این شهادت و شهید و دفاع مقدّس و فداکاری و مانند اینها را منتقل بکند، عبارت است از هنر.» سپس «آقا» از خاطره‌ای شنیده نشده می‌‌‌گویند که گروه سرودی متشکل از تعدادی نوجوان اهل قم که در اوج مقطع حساس جنگ به اجرای سرود پرداختند و همان‌جا در محل اجرای سرود شهید شدند. گله کردند که چرا اینها معرفی نشده است؟ چرا این سرودها بازآفرینی نمی‌‌‌شود؟

«آقا» صحبت های خودشان را حول دو محور قرار می‌‌‌دهند؛ یکی «شهر قم»، و دیگری مفهوم و عنوان «شهادت».

جملاتی که برای اولین بار می‌‌‌شنیدم: «قم، هم شهر قیام است، هم شهر اقامه است؛ شهری است که خودش قیام کرد، شهری است که ایران را به قیام وادار کرد، اقامه کرد؛ خصوصیّت قم این است.» بار دیگر در دلم به انتخابی که از نوجوانی برای سکونت در شهر قم داشتم، احساس افتخار کردم.

«آقا» اینجا اشاره‌ای به حوادث روز می‌‌‌کنند و می‌‌‌گویند این امتحانات برای ملت ایران همیشه بوده است و مردم «قم» به خوبی این امتحان‌ها را پس داده‌اند، خیلی خوب!

«آقا» از حادثه شهادت مردم بیگناه در فاجعه تروریستی شاهچراغ پلی به محور دوم صحبت‌‌‌هاشان درباره «شهادت» می‌‌‌زند: «همین حادثه‌ای که چند روز پیش در شاهچراغ اتّفاق افتاد، این یک ستاره است، این تمام‌شدنی نیست، این میماند در تاریخ، این مایه‌ی افتخار و سربلندی خواهد بود در تاریخ.»

اما این شهادت چه چیزی دارد که اینقدر با انقلاب اسلامی ایران عجین شده است؟ «آقا» می‌‌‌گویند از عنوان «شهادت» نباید ساده عبور کرد! «شهادت» در دل خود سه معارف و مکارم محوری دارد که انقلاب ایران را زنده نگه داشته است: «معارف دینی» که اساسا شهادت کنشی فی سبیل الله است. «معارف ملّی» که هویت ملّی را برجسته می‌‌‌کند و نخ تسبیح همگرایی اقوام مختلف ایرانی است. «معارف اخلاقی» که نمایانگر فداکاری انسانی فارغ از مذهب و عقیده است.

«آقا» به اینجای سخن که می‌‌‌رسند؛ بار دیگر تاکید می‌‌‌کنند که اینها را به زبان «هنر» بیان کنید؛ انتقال این پیام‌‌‌ها صدی نود،به زبان «هنر» نیاز دارد.

دیدار رو به پایان است و من فکر می‌‌‌کنم به ضرورت جنگ نرمی که سلاحش «هنر» است و راهبردش «تبیین» و هدفش تغییر شناخت و «انقلاب قلب‌‌‌ها».

پیوندهای مرتبط:

ارسال پیوند با پیامک
بالای صفحه

دفتر حفط و نشر آثار آیت الله العظمی خامنه ای