Khamenei.ir

1401/01/05

جبهه‌ی مقاومت: علت تامّه‌ی شکست حداکثری آمریکا

https://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/breadcrump.gifhttps://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/breadcrump.gif شکست‌ آمریکا در اعمال فشار حداکثری علیه ملت ایران، یکی از محورهای سخنان نوروزی رهبر انقلاب بود. ایشان فرمودند: «یکی از مهمترین حوادث شیرین سال ۱۴۰۰ این بود که آمریکاییها، در همین اواخر البته، آمدند اعتراف کردند، به زبان خودشان گفتند که ما در فشار حداکثری علیه ایران شکست خفّت‌بار خوردیم. تعبیر «خفّت‌بار»، تعبیر خود آمریکایی‌هاست. حادثه‌ی مهمّی است. ملّت ایران پیروز شد.» ایشان همچنین با اشاره به دیگر شکست‌های آمریکایی‌ها در مناطق دور و نزدیک اعلام کردند که این‌ها نشان از درستی مسیر ملت ایران دارد. از این رو، آقای مهدی خانعلی‌زاده دانش‌آموخته‌ی دکتری روابط بین‌الملل در یادداشتی در رسانه‌ی KHAMENEI.IR به بررسی علت شکست‌‌ حداکثری آمریکا در مقابل ایران پرداخته است.

https://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/home/rect-1-n.gif امروز شاهد آن هستیم که حضور آمریکا در تحولات منطقه‌ی غرب آسیا کاهش یافته است. بررسی سیاست خارجی آمریکا در منطقه نیز حاکی از آن است که این کشور دیگر تعیین‌کننده‌ی اصلی مناسبات منطقه‌ای غرب آسیا نیست، به شکلی که می‌توان گفت آمریکا در دستیابی به اهداف خود در این منطقه شکستی حداکثری خورده است. برای اثبات این مدعا ضروری است که تاریخ معاصر منطقه‌ی غرب آسیا را بررسی کنیم.

پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی در پایان جنگ جهانی اول، قراردادی تحت عنوان قرارداد سایکس‌ـ‌پیکو بین ژنرالی فرانسوی به نام پیکو و ژنرالی انگلیسی به نام سایکس بسته شد. آن‌ها در این قرارداد عملاً‌ منطقه‌ی غرب آسیا را که غالباً تحت حاکمیت امپراتوری عثمانی بود بین خودشان تقسیم کردند، به طرزی که گویی با گذاشتن خط‌کش روی نقشه مناطق را به نام خود می‌زدند. مثلاً لبنان تحت قیمومیت فرانسه قرار گرفت و عراق به انگلستان رسید. همین قرارداد نطفه‌ی بحران فلسطین و اشغال آن را نیز ایجاد کرد. تا مدت‌ها بعد نیز فرانسه و انگلستان بودند که نحوه‌ی مدیریت منطقه‌ی غرب آسیا را تعیین می‌کردند. بعد از مدتی، قدرت فرانسه رو به افول گذاشت و تقریباً از منطقه خارج شد. اما انگلستان این نقش را مدتی ادامه داد تا اینکه با ضعف قدرتش بعد از جنگ جهانی دوم، در نیمه‌ی دوم قرن بیستم میلادی دیگر توانایی اقتصادی نظم‌بخشی به منطقه‌ی غرب آسیا را نداشت. در این زمان بود که یک قدرت نوظهور به نام ایالات متحده‌ی آمریکا بر روی کار آمد تا جایگزین انگلستان در منطقه شود. بعد از دهه‌ی ۱۹۸۰ بود که نظم غرب آسیا توسط آمریکا و کاخ سفید مدیریت و طراحی می‌شد. نمونه‌ی این روند را هم می‌توانیم در جنگ اول خلیج فارس ببینیم؛ یعنی زمانی که رژیم بعث عراق به کویت حمله کرد و هیچ‌یک از کشورهای منطقه، اعم از ایران و عربستان و ترکیه، وارد جنگ نشدند، بلکه آمریکا به عنوان ناظم از آن سوی اقیانوس آمد و چهارچوب مطلوب خودش برای نظم این منطقه را طراحی کرد.

این روند تا سال ۲۰۲۰ میلادی ادامه پیدا کرد که در آن تلاش آمریکا برای تغییر نظم منطقه‌ای در سوریه به‌وضوح با شکست مواجه شد؛ یعنی آمریکا همچون جنگ اول خلیج فارس تلاش کرد قاعده‌ی مطلوبش را در کشور سوریه که یکی از کشورهای بازمانده‌ از امپراتوری عثمانی در منطقه‌ی غرب آسیاست، برقرار کند، اما ایران این مسئله را نپذیرفت و مداخله کرد و نظم مطلوب ایران جاری شد. نطفه‌ی این ماجرا در سال ۲۰۰۶ و در جنگ سی‌وسه‌روزه‌ی حزب‌اللّه با رژیم صهیونیستی منعقد شد. در همان هنگام، صهیونیست‌ها در لبنان جنایت عظیمی انجام دادند و در منطقه‌ی قانا زنان و کودکان بسیاری را کشتند و خون زیادی ریختند، چنان که صدای اعتراض رسانه‌های غربی هم بلند شد و وقتی رسانه‌ها از کاندولیزا رایس، وزیر وقت امور خارجه‌ی آمریکا، پرسیدند که نگاه شما به این جنایاتی که اسرائیل در لبنان انجام می‌دهد چیست، او در واکنشی بسیار جالب توجه چیزی قریب به این مضمون گفت که این درد زایمان خاورمیانه‌ی نوین است. منظور او غرب آسیایی بود که در حال شکل‌گیری مطابق با نظم طراحی‌شده‌ی آمریکا بود.

در واقع مقاومت حزب‌اللّه و به طور کلی جبهه‌ی مقاومت اجازه‌ی تمدید و تکمیل نظم آمریکایی منطقه را نداد. بعد از ماجرای سوریه نیز دیگر به‌صراحت می‌توانیم بگوییم که اگر در دوره‌ای سایکس‌ـ‌پیکو، یعنی فرانسه و انگلستان، نظم غرب آسیا را مدیریت می‌کردند و بعد این جایگاه به انگلستان منحصر شد و بعدتر هم به آمریکا رسید، اکنون جبهه‌ی مقاومت است که نظم منطقه‌ی غرب آسیا را طراحی می‌کند.

همین روند در یمن نیز در حال رخداد است. اما پیش از این بارها خلاف این جریان اتفاق می‌افتاد؛ برای مثال هنگامی که بعضی جنبش‌های آزادی‌خواه و شورشی در عمان در حال تصرف آن کشور بودند و این اتفاق به دلیل گرایش‌های چپ آن‌ها در فضای جنگ سرد به ضرر آمریکا و بلوک غرب محسوب می‌شد، ایران پهلوی که ژاندارم منطقه‌ای آمریکا بود، به نیابت از آمریکا، با اعزام نیروی نظامی به عمان، شورشیان را سرکوب کرد و حکومت را دوباره برگرداند و نظم آمریکایی منطقه را مجددا برقرار کرد. در سال‌های اخیر، همان رویکرد را عربستان در یمن داشته است. عربستان سعودی می‌خواست در شرایط پس از انقلاب اسلامی جایگزین ایران پهلوی شود. در این منطقه، جنبش مردمی و آزادی‌خواه انصارالله یمن که متأثر از بیداری اسلامی است، می‌کوشد که اختیار این کشور راهبردی را در دست بگیرد و نظم آمریکایی را بر هم بزند. در مقابل، عربستان سعودی تلاش کرد با مداخله‌ی سنگین نظامی و انجام جنایات متعدد و به‌کارگیری سلاح‌های گوناگون، به نیابت از آمریکا و با پشتیبانی آن اهدافش را پیش ببرد و انصاراللّه را کنار بزند و سرکوب کند؛ اما موفق نشد.

همه‌ی این مصادیق، اعم از شکست راهبرد آمریکا در سوریه، شکست راهبرد نیابتی آمریکا در یمن، تلاش‌های کشورهای عربی همچون امارات متحده و عربستان برای ارتباط با ایران و همچنین تلاش آن‌ها‌ برای ارتباط با کشورهای شرقی مثل روسیه و چین، نشان‌دهنده‌ی آن است که اکنون آمریکا در منطقه‌ی غرب آسیا به طور کامل شکست خورده است. در واقع با بررسی این تحولات، بدون اغراق و بدون نیاز به رویکردی که بتوان به آن برچسب «آمریکا‌ستیزانه» زد، صرفاً با رویکردی آکادمیک و دانشگاهی، می‌توان به این نتیجه رسید که آمریکا در این منطقه دچار یک شکست حداکثری شده است.
https://idc0-cdn0.khamenei.ir/ndata/news/49915/khanalizadeh.jpg
همچنین اتفاقی که در افغانستان رخ داد و برخی از رسانه‌ها تلاش کردند آن را خروج هدفمند آمریکا از افغانستان نشان دهند، در حقیقت فرار آمریکا از افغانستان بود. این نگاه از منظر نگارنده یا کارشناسان ایرانی و حتی منطقه‌ای نیست؛ بلکه نظر خود کارشناسان و نظریه‌پردازان غربی است. می‌توان گفت تقریباً همه‌ی رسانه‌های راهبردی و اندیشکده‌های آمریکایی از واژه‌هایی چون «شکست»، «سقوط» یا «ناکامی» برای توصیف نتیجه‌ی مأموریت بیست‌ساله‌ی آمریکا در افغانستان استفاده کردند و همه معتقدند که آمریکا در افغانستان شکست خورده است. در مسائل مربوط به آمریکا، گاه پیش می‌آید که بعضی از جناح‌های سیاسی، جناح سیاسیِ حاکم را در بعضی مسائل متهم به شکست می‌کنند. مثلاً در حال حاضر ممکن است جمهوری‌خواه‌ها چون بر سر کار نیستند، دموکرات‌ها را عامل شکست سیاست‌های آمریکا معرفی کنند. اما در سوی دیگر، اندیشکده‌ها و اندیشمندان نظریه‌پرداز آمریکا مواضعی می‌گیرند که واضح است مواضع آن‌ها فارغ از مسائل سیاسی و جناحی است. با مراجعه به وبگاه‌ها و مطالب تک‌تک اندیشکده‌ها می‌توان به‌راحتی به این نتیجه رسید که همگی به‌وضوح معتقدند که آمریکا نیاز به یک سایکس_پیکوی جدید دارد. آمریکا نیاز دارد که یک نظم منطقه‌ای (region order) جدید برقرار کند، وگرنه شکست خورده است. این گفته‌ی اندیشکده‌های خود آمریکاست، نه گفته‌ی ما یا سیاستمداران آمریکایی که شاید به انگیزه‌ی تبلیغ حزب خودشان و تحقیر حزب رقیب باشد.

اکنون در این شکی نیست که آمریکا تلاش کرد ایران را تضعیف کند و موفق نشد. کوشید که از ظهور و بروز جنبش‌های آزادی‌خواه در کشورهای عربی جلوگیری کند، ولی موفق نشد. سعی کرد کشورهای آسیای میانه و کشورهای عربی را با خودش همراه کند، اما موفق نشد. به همین سیاق، آمریکا در ابتدای قرن بیست‌و‌یکم به عراق هجوم برد، اما نهایتاً با همه‌ی فراز و نشیب جنگ و اشغال، ناخواسته باعث شد جبهه‌ی مقاومت تقویت شود. در سوریه، یمن و سایر کشورهای منطقه‌ی غرب آسیا نیز شاهد همین وضعیت هستیم که باز چنان که کارشناسان آمریکایی نیز اذعان کرده‌اند، می‌توانیم تأکید کنیم که آمریکا در این منطقه شکست حداکثری خورده و هیچ موفقیتی نداشته است.

عوامل متعددی را می‌توان سبب شکست حداکثری آمریکا در منطقه‌ی غرب آسیا دانست. اکنون ساختار درونی آمریکا دچار انحطاط جدی است. همواره برچسب کارآمدی سبب می‌شده شکاف‌های اجتماعی آمریکا و معضلات درونی آن پوشیده شود؛ اما با جلو رفتن و گسترش فساد در این کشور نهایتاً این کارآمدی نیز از بین رفته و این لایه‌ی سبک خاک که روی شکاف‌های عمیق را پوشانده بود، کنار رفته است. اکنون جامعه‌ی آمریکا به قدری درون خودش مشکل دارد که شعار «America first» (اول آمریکا) یک شعار رایج است و حداقل در میان پنجاه درصد جمعیت آمریکا ترند شده است. این جمعیت بزرگ دیگر اهمیتی نمی‌دهند که در منطقه‌ی غرب آسیا چه می‌گذرد و حتی از اینکه سیاست‌های آمریکا در منطقه شکست بخورد و بساطش را جمع کند و به درون آمریکا برگردد، ابراز خوشحالی و رضایت می‌کنند.

اما فراتر از ضعف و انحطاط درونی آمریکا و آگاه شدن افکار عمومی منطقه و جهان از سیاست‌های استعماری و استکباری آمریکا، می‌توان عمده‌ترین علت شکست حداکثری آمریکا در منطقه‌ی غرب آسیا را تشکیل جبهه‌ی مقاومت دانست. پیشتر اشاره کردم که وزیر خارجه‌ی وقت آمریکا از تلاش‌های اسرائیل در منطقه به عنوان تلاش برای تشکیل نظم جدید آمریکایی در منطقه یاد کرده بود و جبهه‌ی مقاومت، شامل حزب‌اللّه لبنان، حشد الشعبی عراق، جنبش مقاومت سوریه و انصاراللّه یمن، زمینه را برای شکست و ناکام گذاشتن این طرح فراهم کرد.
https://idc0-cdn0.khamenei.ir/ndata/news/49863/C/14001229_0649863.jpg
بنیاد جبهه‌ی مقاومت نیز به انقلاب اسلامی بازمی‌گردد. در واقع به‌صراحت می‌توان گفت که اگر انقلاب اسلامی در ایران وجود نداشت جبهه‌ی مقاومتی وجود نداشت و بی‌شک اگر جبهه‌ی مقاومتی در منطقه‌ی غرب آسیا وجود نداشت، اکنون شاهد یک‌دست شدن نظم آمریکایی در منطقه بودیم. و این امر نشان‌دهنده‌ی آن شجره‌ی طیبه‌ای است که امام خمینی آن را در ایران بنیان گذاشت و این نهال اکنون درخت تنومندی شده است که شاید در مقام حرف تنها شعار به نظر برسد، اما با بررسی مصداق‌های آن به واقعیت آن پی می‌بریم.

اینجاست که آن جمله‌ی شهید بزرگوار، حاج قاسم سلیمانی، از منظر ادبیات امنیت و روابط بین‌الملل کاملاً قابل فهم می‌شود. شهید سلیمانی فرموده بود: «جمهوری اسلامی حرم است.» شرح این جمله از نگاه روابط بین‌الملل این است که اگر جبهه‌ی مقاومت به پشتیبانی ایران شکل نمی‌گرفت ما اکنون شاهد یک منطقه‌ی کاملاً متفاوت بودیم و قطعاً سیاست‌های راهبردی آمریکا در منطقه‌ی غرب آسیا شکست نمی‌خورد. این واقعیت است که قدرت راهبردی جمهوری اسلامی ایران را به‌وضوح نشان می‌دهد.

در این رابطه ببینید:

ارسال پیوند با پیامک
بالای صفحه

دفتر حفط و نشر آثار آیت الله العظمی خامنه ای