«تلفنی با او تماس گرفتم و مریدانه اعتراض کردم. با اینکه جواب درستی نداد از ارادتم به او چیزی کم نشد. این دیدار تلفنی برای من بسیار خاطرهانگیز است. در حرفهایی که ردوبدلشده هوشمندی، حاضر جوابی، صفا و دردمندی که آن روز در قلّهی ادبیات مقاومت قرار داشت، موج میزد.»
(۱۳۵۸) اینها بخشهایی از عباراتی است که حضرت آیتالله خامنهای بعد از انقلاب دربارهی مرحوم جلال آلاحمد فرمودهاند. مرحوم آلاحمد در مقام یک روشنفکر بیتعارف ایرانی، بعد از زدن همهی دورهایش به تقاطعی رسیده بود که انقلابیون دههی ۴۰ ایران به آن رسیده بودند؛ البته که اشتراک مسیر مانع از ندیدن بعضی تفاوتها از سوی آیتالله خامنهای نشده بود.
سخنگفتن از چهرههایی مانند مرحوم جلال آلاحمد یا دکتر شریعتی هیچگاه بیحاشیه نبوده؛ چهرههایی که موافقان و مخالفان متعصبی دارند؛ موافقان و مخالفانی که هر یک بهنحوی به شخصیت واقعی این افراد ظلم میکنند. یک وجه مهم در این شخصیتها که باعث چنین برداشتهای نادرستی میشود، سرعت بالای تغییرات فکری و اندیشهای این افراد است. فرد یا شخصیتِ در حال تکامل، مدام در حال تغییر و تحول است. امروزِ این افراد با دیروز و فردایشان متفاوت است. از همین جهت هم شخصیتهای چنین افرادی در مقاطع مختلف عمرشان متفاوت از هم است. دقیقاً به همین علت هم اگر قرار است صحبت از جلال یا تمجید و تحسین او شود، باید دقیقاً مشخص کرد که مقصود از جلالِ کدام دوره است.
در مسیر تکامل
رهبر انقلاب در یادداشتی در سال ۱۳۵۸ دربارهی این موضوع چنین مینویسند: «... روزی تودهای بود. روزی ضد تودهای بود و روزی هم نه این بود و [نه] آن. بخش مهمی از شخصیت جلال و جلالت قدر او همین عبور از گردنهها و فرازونشیبها و متوقّف نماندن او در هیچکدام از آنها بود.» بهدلیل قدمگذاشتن در همین مسیر تکامل بوده است که در جملات قبل به این عبارت ختم میشوند: «کاش چند صباح دیگر هم میماند و قلههای بلندتر را هم تجربه میکرد.» یک معیار ارزیابی چنین شخصیتهایی میتواند جایگاهی باشد که این افراد در انتهای زندگی به آن رسیده بودند. این جایگاه بهنوعی آخرین جایگاه شخصیتی و فکری آنها بوده که در ادامه روند تکاملی خود به آن رسیده بودند: «اگر هر کس را در حال تکامل شخصیت فکریاش بدانیم و شخصیت حقیقی او را آن چیزی بدانیم که در آخرین مراحل این تکامل بدان رسیده است، باید گفت در خدمت و خیانت روشنفکران نشاندهنده و معیّنکنندهی شخصیت حقیقی آلاحمد است.»
(۱۳۵۸)
با این نگاه میتوان ارزیابی کلی از زندگی مرحوم جلال آلاحمد داشت. حضرت آیتالله خامنهای در ادامهی همان یادداشت هویت و ماهیت سیر زندگی مرحوم آلاحمد را چنین تشریح میکنند: «در نظر من، آلاحمد، شاخصهی یک جریان در محیط تفکر اجتماعی ایران است. تعریف این جریان، کار مشکل و محتاج تفصیل است؛ امّا در یک کلمه میشود آن را توبهی روشنفکری نامید. با همهی بار مفهوم مذهبی و اسلامی که در کلمه توبه هست.» در چنین نگاهی، میتوان شاخصهی اصلی شخصیتهایی مانند جلال و جریانهای شبیه به آن را جریان توبه و یا بهعبارت لغویاش جریان بازگشت دانست. اگر سخن از بازگشت کنیم، سوال بعدی این خواهد بود که بازگشت از کدام مسیر؟
ما دیگر نیستیم!
ایشان خصوصیات این مسیر را به نقل از خود جلال چنین صورتبندی میکنند: «اوّل، مخالفت با مذهب و دین؛ یعنی روشنفکر لزوماً بایستی با دین مخالف باشد! دوم، علاقهمندی به سنن غربی و اروپارفتگی و اینطور چیزها؛ سوم هم درسخواندگی. این دیگر برداشتهای عامیانه از روشنفکری است؛ ممیّزات روشنفکر این است؛ یعنی اگر کسی متدیّن شد، چنانچه علّامهی دهر باشد، اوّلْ هنرمند باشد، بزرگترین فیلسوف باشد؛ روشنفکر نیست! بعد میگوید این سه خصوصیتی که برداشت عامیانه و خصوصیات عامیانهی روشنفکری است، در حقیقت سادهشدهی دو خصوصیت دیگری است که با زبان عالمانه یا زبان روشنفکری میشود آنها را بیان کرد. یکی از آن دو خصوصیت، عبارت است از بیاعتنایی به سنّتهای بومی و فرهنگ خودی که این دیگر بحث عوامانه نیست؛ این حتمی است. دیگری، اعتقاد به جهانبینی علمی، رابطهی علمی، دانش و قضا و قدری نبودن اینها؛ مثالهایی هم میزند.»
(۱۳۷۷/۲/۲۲)
غربزدگی توصیف کامل و دقیق چنین حالی است. نکتهی جالب توجه آنکه بعضی از شخصیتها این شجاعت و صراحت را داشتند که بهمحض فهم چنین حالتی، علیه خودِ قبلی خویش قیام کنند. از نظر رهبر انقلاب، جلال آلاحمد در زمرهی این شخصیتهاست: «سال ۴۷ ایشان به مشهد آمده بود. در جلسهای که با آن مرحوم بودیم، از این حرفها خیلی گذشت. احتمال میدهم خودم شنیده باشم، احتمال هم میدهم کسی از او شنیده بود و برای من نقل میکرد. میگفت: ما در اتاقهای حزب توده، مرتّب از این اتاق به آن اتاق جلو رفتیم منظورش این بود که مراحل حزبی را طی کردیم و به جایی رسیدیم که دیدیم از پشت دیوار صدا میآید! گفتیم آنجا کجاست؟ گفتند اینجا مسکو است! گفتیم ما نیستیم؛ برگشتیم؛ یعنی به مجرّد اینکه در سلسلهمراتب حزبی احساس کردند که این وابستهی به خارج است، گفتند ما دیگر نیستیم.»
(۱۳۷۷/۲/۲۲)
روشنفکر حقیقی
از نگاه رهبر انقلاب، روشنفکری درست در این مسیر تحقق پیدا میکند؛ مسیری که نسبت به جامعهی بومی خود شناخت کاملی دارد و بر بیگانه تکیه نکرده و در عین حال مسیر درست را هم میشناسد: «روشنفکر درست آن کسی است که در جامعهی جاهلی، آگاهیهای لازم را به مردم میدهد و آنان را به راهینو میکشاند و اگر حرکتی در جامعه آغاز شده است، با طرح آن آگاهیها، بدان عمق میبخشد. برای این کار، لازم است روشنفکر اولاً، جامعهی خود را بشناسد و ناآگاهی او را دقیقاً بداند. ثانیاً، آن راه نو را درست بفهمد و بدان اعتقادی راسخ داشته باشد. ثالثاً، خطر کند و از پیشامدها نهراسد. در این صورت است که میشود: العلماء ورثة الانبیاء. آلاحمد، آن اولی را به تمام و کمال داشت (یعنی در فصل آخر و اصلی عمرش). از دوّم و سوّم هم بیبهره نبود.»
(۱۳۵۸)
کاش بیشتر زنده بود
مهمترین دلیل نگاه منفی جامعهی روشنفکری داخلی به جلال هم بهدلیل همین مسائل بود. روشنفکر دست به قلمی که به تعبیر حضرت آیتالله خامنهای در روزگاری که او را شناختند، نهتنها ضد مذهب نبود، بلکه گرایش به مذهب داشت؛ هرچند به اسلام به چشم ایدئولوژی که باید در راه تحقق آن مبارزه کرد، نمینگریست. از نگاه رهبر انقلاب، وقایع سالهای ۴۱ و ۴۲ آن مرحوم را به مواضع جانبدارانهتری نسبت به اسلام کشاند. مسیر تکامل جلال روزبهروز داشت بیشتر از نور حقیقت گرما میگرفت، امّا حسرت آنکه پیمانهی عمرش پُر شد و تقدیر اینگونه رقم نخورد که چند صباح دیگر بماند و قلهها و افقهای بلندتری را تجربه کند.