تهران؛ حسینیهی امام خمینی؛ سوم خرداد ماه ۱۳۹۶؛ ساعت ۵ عصر
«محمدحسین قدمی» عرض حسینیه را میرفت و میآمد و گاهی نیمنگاهی به ساعتش میانداخت. ارمغان دیروز او «جشن حنابندان»(۱) بود و تحفهی امروزش برگزاری شبهای خاطره از «بچههای گریه در جشن حنابندان»(۲). ۲۵سال پیش که اولین شب خاطره را برگزار کرد، گرد و غبار جنگ را از تن نتکانده و سر و مو سفید نکرده بود. حالا باید جشن ۲۵سالگی شب خاطره را در سالروز ۳۵سالگی فتح خرمشهر آماده کند تا «آقا» بیاید.
محمدحسین قدمی، نفر اول از سمت چپ ۱۳۹۶/۳/۳
دقایق به کندی گذشت؛ «سوم خردادیها» یکییکی آمدند -از راوی، نویسنده، فعال فرهنگی، فرمانده و مدیر- و دوزانو روی زیلوهای سادگی و صفا نشستند با یک سینه اشتیاق و چشم دوختند به یک صندلی خالی که قرار بود «آقا» از آن جا به چشمان منتظر، نور بپاشد.
یک آن، جمعیت جنبشی گرفتند و ایستادند. آقا آمد و دستی از سر مهر تکان داد و مثل همیشه روی سینه گذاشت؛ همه ساکت شدند و محو تماشا.
«سوم خردادیها» سرود ملی را با آقا خواندند و نشستند و قاری همه را میهمان کلمات وحی کرد با آیاتی از جهاد و فتح و مورد تفقد کلامی آقا قرار گرفت و نشست.
نخست، مردِ نخستینِ ادبیات پایداری حوزهی هنری –آقا مرتضی سرهنگی- برای گزارش، پشت تریبون ایستاد و از گزارههای تجربهاش، چند خوشه چید؛ با کلماتی از دل برآمده و بافته ز جان: «این روز قشنگ را تبریک میگویم. روزی که ما توانستیم خرمشهر را مثل یک قالیچهی خوشرنگ، از زیر پای عراقیها بکشیم و به آنها و به بزرگترانشان پیام بدهیم که این فلات کهنسال، خاک سفتی دارد.
سخنان آقا مرتضی با یک اشارهی رندانه و البته در پرده تمام شد که البته اهالی کوچهی رندان، سالها بود که با مصادیق آن آشنا بودند: «ما فروشندگانی هستیم که مشتری خود را خوب میشناسیم.» نوبت به راویان رسید:
راوی اول؛
قهرمانمردی از «کوچهی نقاشها» بود. ابوالفضل کاظمی، بچهی ناف شهرری با لهجهای صمیمی و بیتکلف، کبوتر دل سوم خردادیها را از بیت رهبری پرواز داد تا پشت خاکریز جادهی اهواز-خرمشهر چرخید و بال زد و نشست کنار «میاندار گودِ گرمدشت» شهید حسین قجهای.
راوی دوم؛
خانم مریم کاتبی، تاریخ جنگ را از روزهای آغازین در مریوان ورق زد تا غبار غربت از سیمای مردِ «ایستاده در غبار» کنار بزند. او با لرزش در صدا و بغضی پنهان در گلو از حاج احمد، این خاطره را گفت: «وقتی جنازهی همه چهارچشم –فرماندهی کومله مریوان- را آوردند، برادر احمد گفت: «برای خانهی همه چهارچشم، روغن، برنج، آرد، شکر و نفت ببر بده» آخر کجای دنیا به زن و بچهی دشمن اینجوری کمک میکنند؟
راوی سوم؛
از جوار امام مهربانیها -حضرت رضا (علیهالسلام)- آمده بود؛ شاهمردای نام. هنرمند و رزمندهای که با لهجهی شیرین مشهدی، با مایهای قوی از طنز آن روزها، از فتح خرمشهر تا فتح فاو، شکر ریخت و گل لبخند را بر لبان آقا نشاند.
راوی چهارم؛
ملا قادرِ قادری، واسطة العقدِ شهدای پاوه با یک سینهی خاطره که در کتاب خاطراتش «ماموستا» خلاصه شده بود؛ پشت تریبون رفت اما بهجای خاطره گفت: «ما همه برادریم و در دفاع از انقلاب ملت ایران، ید واحده بوده و هستیم.»
راوی پنجم؛
مهدی طحانیان، یکی از کمسنترین نوجوانان ایرانی در بند اسارت که فریاد ولایتپذیریاش -آن روزها- به گوش جهانیان رسید، از آن روزها اینگونه یاد کرد: «ساعت ۲ شب، بچهها را بردند زیر دوش آب سرد و شروع کردند به زدن و ما را سفارشی بردند که ایشان -سرهنگ عراقی- میخواست جوری بزند که ما را فلج کند. یک گرزی داشت که به اندازهی دو سه تا دسته کلنگ قطر داشت. همین که گرز را بالا برد، گفتم: یا امام زمان و دیگر هیچچیزی نفهمیدم. خدا را گواه میگیریم که باتوم به شکل عجیبی دو نصف شده بود.»
راوی ششم؛
علی خوشلفظ، بلدچی ۱۶سالهی حاج احمد متوسلیان بود. علی خوشزخم، بهخاطر زخمهای نشمردهاش، توان نشستن نداشت، مثل همیشه دم و بازدم و درد را با هم داشت. او هم خط حماسه را از مریوان تا روی جادهی اهواز-خرمشهر ترسیم کرد: «مهمات نداشتیم که تانکهای عراقی چسبیدند به جاده و ده دوازده تانک حتی دورمان زدند و از جاده عبور کردند. حاج احمد متوسلیان به حاج محمود شهبازی گفت: بگو بچهها تکبیر بگویند و بچهها تکبیر گفتند. ما که فکر میکردیم خط سقوط کرده، دیدیم که عراقیها از تانکهایشان بیرون آمدند و فرار میکنند.»
راوی هفتم؛
اصغر نقیزاده، رزمنده و عکاس دیروز جنگ و بازیگر امروز سینمای دفاع مقدس بود که سکانسی زیبا از فیلم ماندگار «از کرخه تا راین» را گفتوگو کرد و بعد این خاطره را گفت: «من در جنگ با دوربینم از هرکسی که عکس انداختم شهید میشد.»
راوی هشتم؛
ققنوس آتشزاد آتشفشان سینمای دفاع مقدس، ابراهیم حاتمیکیا بود و مثل همیشه متواضع و بدهکار: «من اگر یکهزارم خاطرات آقای خوشلفظ را داشتم، میتوانستم خیلی بیشتر از این فیلم و تصویر بسازم و بعد خاطرهای از عملیات بدر گفت و از لحظهی جان دادن آن نوجوان بسیجی که دستش را به پای او گره زد و از خدا خواست که خداوند هیچگاه این خاطره را از او نگیرد.
راوی نهم؛
فرمانده تیپ نوهد از ارتش جمهوری اسلامی بود. با ذکر این خاطرهی کوتاه و معنوی: «زمانی که داشتم میرفتم بالا، بچهها گفتند نرو؛ یک تانک توی شیار قرار گرفته بود که هر کسی میخواست رد بشود، میزدش. با موتور رد شدم و تانک شلیک کرد؛ بوی خاک را حس کردم. یک آن به خودم آمدم و گفتم مگر اعتقاد نداری که هیچ برگی از درخت نمیافتد مگر آنکه خدا بخواهد؟»
صحبت راویان که تمام شد، مجری با اشاره به یکی از دیدارهای راویان و یکی از شبهای خاطره و پخش گوشهای از آن، از آقا تقاضا کردند که خاطرهای برای حضار بگویند. همه سراپا گوش شدند و آقا ضمن اظهار خرسندی از برگزاری شبهای خاطره، فرمودند:
«البته خاطرات امثال بنده، خاطرات مهمی نیست. خاطرات برادران و خواهرانی که در جنگ بودند مهم است.
این جنگ در کنار خساراتی که برای ما داشت، فواید و منافع بزرگی هم داشت. این فواید از آن خسارات بهمراتب بزرگتر و بیشتر است. خسارتهای ما در آنجا عبارت بود از خسارتهای انسانی و مادی؛ یعنی جوانهایی را از دست دادیم؛ خانوادههایی عزیزانشان را از دست دادند؛ همهی ما برای جوانها داغدار شدیم.
لکن منافع جنگ، منافع بلندمدت، حفظ و تقویت روحیهی انقلاب و حرکت در نسل جوان ما بود. انقلاب ماندگار شد با حضور در صحنهی دفاع مقدس.
یک مطلب و فایدهی دیگر این بود که ما این فکر و اندیشهی دفاع از هویت ملی را که بارها گفتیم و شنیدیم و نقل کردیم که خدای متعال کمک میکند انسانهایی که در راه حق قدم بردارند، این را یکبار دیگر خودمان تجربه کردیم. اینکه در عمل «وَ مَن یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ» را ببینید، این خیلی فرق میکند. این آرامشِ دل، پذیرش از اعماق باور و جان انسان نسبت به یک حقیقت، چیز خیلی مهمی است. این را جنگ به ما نشان داد. ما الان میتوانیم ادعا کنیم که جمهوری اسلامی میتواند در مقابل همهی چالشهایی که برای او بهوجود میآورند پنجه بیندازد و بر همهی آنها غالب بشود. چون این را تجربه کردیم؛ «وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَنتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ»»
معمار ادبیات انقلاب که پیشتر خود را مشتری کتابهای دفاع مقدس معرفی کرده بودند، در بخش دوم سخنانشان به اهمیت نگارش مستند و هنرمندانهی این آثار اشاره کردند: «این کتابهایی که برای جنگ نوشته شده، ارزشمند و صرفاً یک کار هنری نیست. خوشبختانه کارهای خوبی دارد انجام میگیرد در جنبههای ادبی و هنری. فیلمی که این آقا میسازد و یا کتابی که آن آقا مینویسد، تزریق سیمان به این پایههایی است که میخواهیم آنها را مستحکمتر کنیم؛ تقویت پایههای انقلاب، پایههای کشور و تقویت هویت ملی است؛ خیلی باارزش است. حقیقتاً خاطرات یک ثروت ملی است؛ متعلق به شخص او، خاطرهگو و راوی هم نیست؛ باید بگویند، باید بنویسند. از مبالغه و اغراق هم صرفنظر کنید. آنقدر خاطره زیبا است، آنقدر معجزنشان است که احتیاجی به هیچ اغراقی ندارد. باید شیوههای هنری را استخدام کنید برای بهتر بیان کردن آن؛ و اینها حسنه است، صدقه است، یک اتفاق بزرگ معنوی است. رزق این ملت را شما دارید به اوج میرسانید؛ واسطهی رزق الهی به آنها هستید. این را قدر بدانید. نگذارید این حادثهی معجزنشان ضعیف شود.»
دیدهبان همیشه بیدار انقلاب اسلامی در بخش پایانی سخنان خود به دسیسههایی که از آن سوی مرزها به داخل خردهفرهنگها و سیاستهای ما وارد میشود اشاره کردند و هشدار دادند که: «عزیزان من! انگیزه وجود دارد برای ضعیف کردن این حقیقت؛ کسانی انگیزه دارند؛ همان کسانی که برنامهریزی میکنند برای کشورهای اسلامی و ابلاغ میکنند که مجموعهی جهاد و شهادت را از کتابهای مدرسهای و دانشگاهی حذف کنند و خارج کنند. این به بعضی کشورها ابلاغ شده و حذف کردند. همان انگیزهها استمرار پیدا میکند در داخل و بهشکل خردهسیاستهای فرهنگی دیده میشود.»
و کلام آخر: «دفاع مقدس را، شهادت را، جهاد را زنده نگه دارید. این خاطرهها را قدر بدانید. بسیار با ارزش است.»
۱) کتاب «جشن حنابندان» شامل ۲ گزارش از دو عملیات در مناطق جنوب و غرب کشور است که محمدحسین قدمی این گزارشها را از میان خاطرات رزمندگان «لشگر ۲۷ محمد رسولالله» گردآوری نموده است.
۲) اشاره به مصرعی از شعر آقای علیرضا قزوه دربارهی دفاع مقدس با عنوان «ناگهانی در ناگهانی از گل و لبخند»