Khamenei.ir

1376/11/14

شعری که از مادر به یادگار ماند

پدر و مادرم، پدر و مادر خیلی خوبی بودند. مادرم یک خانم بسیار فهمیده، باسواد، کتاب‌خوان، دارای ‌ذوق شعری و هنری، حافظ شناس ـ البته حافظ شناس که می‌گویم، نه به معنای علمی و این‌ها، به ‌معنای مأنوس بودن با دیوان حافظ – با قرآن کاملا آشنا بود و صدای خوشی هم داشت.‌

ما وقتی بچه بودیم، همه می‌نشستیم و مادرم قرآن می‌خواند؛ خیلی هم قرآن را شیرین و قشنگ ‌می‌خواند. ماها دورش جمع می‌شدیم و برای ما به مناسبت، آیه‌هایی که در مورد زندگی پیامبران ‌هست، می‌گفت. من خودم اولین‌بار، زندگی حضرت موسی، زندگی حضرت ابراهیم و بعضی پیامبران ‌دیگر را از مادرم – به این مناسبت – شنیدم. قرآن که می‌خواند به این جا که می‌رسید، بنا می‌کرد به ‌شرح دادن.‌

بعضی از شعرهای حافظ را که الان هنوز یادم است ـ بعد از نزدیک به سنین شصت سالگی ـ از ‌شعرهایی است که آن وقت از مادرم شنیدم؛ از جمله این یک بیت یادم است:‌

سحر چون خسرو خاور عَلَم در کوهساران زد
به دست مرحمت یارم در امیدواران زد

‌***‌

دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گِل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند

غرض،‌ خانمی بود خیلی مهربان، خیلی فهمیده و فرزندانش را هم ـ البته مثل همه‌ی مادران ـ دوست ‌می‌داشت و رعایت آن‌ها را می‌کرد. پدرم عالمِ دینی بود و ملای بزرگی بود. برخلاف مادرم که خیلی ‌گیرا و حراف و خوش برخورد بود، پدرم مرد ساکت و کم حرف بود، که این تاثیرات دوران طولانی طلبگی ‌و تنهایی در گوشه‌ی حجره بود. البته پدرم ترک زبان بود. ما اصلا تبریزی هستیم؛ یعنی پدرم اهل تبریز ‌و خامنه است. مادرم فارس زبان بود؛ و ما به این ترتیب از بچگی، هم با زبان فارسی، هم با زبان ترکی ‌آشنا شدیم و محیط شلوغی بود، منزل ما هم منزل کوچکی بود. شرایط زندگی، شرایط باز و راحتی ‌نبود.

‌گفت و شنود رهبر معظم انقلاب با گروهی از نوجوانان و جوانان، ۱۴ بهمن ۱۳۷۶

 

پیوندهای مرتبط:

ارسال پیوند با پیامک
بالای صفحه

دفتر حفط و نشر آثار آیت الله العظمی خامنه ای