روزهای پایانی مبارزات بود و خیلیها بوی اسپند پیروزی را نزدیکتر از همیشه استشمام میکردند. همهی یاران تأثیرگذار امام در پایتخت بودند اما جای یکی خالی بود. آیتالله خامنهای که دههی چهل و پنجاه را در سراسر ایران مبارزه کرده بود و شرق و غرب میهن، سخنرانیها، زندانها و تبعیدهایش را دیده بود، حالا باید به تهران میآمد. هرچند «مشهد» کم از سایر شهرها نداشت و نهضت در آنجا هم گلاویز با مأموران طاغوت بود، اما فرمانی از امام رسیده بود. پس از چندین پیام و چندین انکار، پیام آخر صریحتر بود: «نیامدنت به تهران مخالفت با امر امام است.»
مأمور به هجرت
حضرت امام خمینی
رحمةاللهعلیه، آیتالله خامنهای را برای عضویت در شورای انقلاب امر به هجرت کرده بودند. شورایی که قرار بود در نبود قوهی حاکمه در مملکت، کار مملکتداری را موقتا در دست بگیرد. مدرسهی رفاه اقامتگاه ایشان شد. «من دوستان مشهد را راضى کردم که بیایم تهران و آمدم، که آن کار مهم هم عبارت از این بود که امام من را بهعنوان عضو شوراى انقلاب معین کرده بودند و من خبر نداشتم از این قضیه و اینها مىخواستند به من ابلاغ کنند و این طبعاً ایجاب مىکرد که من در تهران بمانم، تا اینکه آمدم تهران...»
(۱۳۶۳/۱۱/۱۱) در کنار همه این تکاپوها و مبارزه با دولت بختیار و تصمیمگیری برای امور انقلاب؛ قرار بود امام بازگردتد. مأموریت تشکیل «ستاد استقبال از امام» برعهدهی شورای انقلاب بود. آیتالله خامنهای هم مسئولیت «کمیتهی تبلیغات ستاد استقبال» را بر عهده گرفت. «گفتیم که امام، دو سه روز دیگر یا مثلاً فردا وارد تهران مىشوند و ما آمادگى لازم را نداریم. بیاییم سازماندهى کنیم که وقتى ایشان آمدند و مراجعات زیاد شد و کارها از همه طرف به اینجا ارجاع گردید، معطل نمانیم.»
(۱۳۶۵/۰۵/۱۸) «کمیتهی تبلیغات ستاد استقبال» بلافاصله نشریهای منتشر کرد تا رابط امام و مردم باشد. این نشریه بیش از همه حاصل ایدههای آیتالله خامنهای بود. «آن روزها یک نشریهاى ما در مىآوردیم که بعضى از اخبار و مثل اینها در آن نشریه چاپ مىشد، از همان رفاه این نشریه بیرون مىآمد.»
(۱۳۶۲/۱۰/۲۴)
تحصن در قلب تهران
قرار بود امام زودتر از دوازدهم بازگردند، «امام قرار بود بیایند، نیامدند و ما رفتیم در بهشت زهرا و شهید بهشتى سخنرانى کردند و بنده قطعنامه را خواندم، آن روز بهشت زهرا این جورى بود دیگر. یک سخنرانى شهید بهشتى کردند بعد هم یک قطعنامهاى تهیه کرده بودیم. من هم رفتم قطعنامه را خواندم و برگشتیم.» بازگشت امام خمینی
رحمةاللهعلیه به میهن مانعی نهچندان بزرگ اما آزاردهنده داشت: بختیار، آخرین نخستوزیر تاریخ سلطنت. پابه پای مردم که خیابانها را به جهنمی برای او تبدیل کرده بودند، روحانیت در دانشگاه تهران متحصن شده بودند. آیتالله خامنهای بههمراه دیگر روحانیون مبارز شاخص، دانشگاه تهران را -به پیشنهاد شهید مطهری- سنگری کردند برای برداشتن آخرین مانع. «ما رفتیم داخل مسجد و فوراً آن اطاقک سر مسجد را ستاد کارها قرار دادیم و بلافاصله یک اعلامیه منتشر کردیم؛ یعنى اولین کارى که کردیم یک اعلامیه نوشتیم... لذا چند تا برنامه در دانشگاه بود یکى سخنرانیهایى که مستمراً در مسجد دانشگاه انجام مىگرفت که همهى ماها هر کدام یک برنامهى سخنرانى را اینجا گذاشتیم و دیگران سخنرانى مىکردند، یکى اعلامیهها بود، یکى هم یک نشریه، یک بولتن روزانه ما منتشر مىکردیم، الان درست یادم نیست، دو تا بولتن ما منتشر کردیم یکى در دانشگاه، گمانم اسمش تحصن بود.»
(۱۳۶۳/۱۱/۱۱)
اضطراب و خستگی در برابر آرامش امام رنگ میبازد
مقاومت مردم اما کار خود را کرد. ۱۲ بهمنماه بهعنوان روز ورود حضرت امام اعلام شد. اعضای شورای انقلاب از مسجد دانشگاه راهی فرودگاه شدند. احتمال هر اتفاقی میرفت و شایعاتی مبنی بر زدن هواپیما در آسمان ایران نیز شنیده میشد. اضطراب و دلواپسی در چهرهی همه موج میزد؛ اما ورود شکوهمندانهی امام و پایین آمدن از پلههای هواپیما خیال همه را راحت کرد. «توى ماشین من یک وقتى خدمت خود امام هم گفتم همین را. همه خوشحال بودند، مىخندیدند، بنده از نگرانى بر آنچه که براى امام ممکن است پیش بیاید بىاختیار اشک مىریختم و نمىدانستم که براى امام چى ممکن است پیش بیاید. چون یک تهدیدهایى هم وجود داشت. بعد رفتیم وارد فرودگاه شدیم، با آن تفاصیل امام وارد شدند. به مجرد اینکه آرامش امام ظاهر شد، نگرانیها و اضطراب ما بهکلى برطرف شد. یعنى امام با آرامش خودشان به بنده و شاید به خیلىهاى دیگر که نگران بودند، آرامش بخشیدند. وقتى که بعد از سالهاى متمادى امام را من زیارت مىکردم آنجا، ناگهان خستگى این چندساله مثل اینکه از تن آدم خارج مىشد. احساس مىشد که همهى آن آرزوها مجسم شده در وجود امام و با کمال صلابت و با یک تحقق واقعى و پیروزمندانه اینجا در مقابل انسان تبلور پیدا کرده.»
(۱۳۶۲/۱۰/۲۴) با ورود حضرت امام به سالن فرودگاه، همه گرداگرد ایشان حلقه میزنند. آیتالله خامنهای اما کمی دورتر از امام جای میگیرد، چرا که نمیخواهد بر شلوغی اطراف ایشان افزوده و باعث اذیت شدن ایشان شود. «احساس خطر کردیم و با صدای بلند از مردم خواستیم که از امام دور شوند؛ بر احساسات خود غلبه کنند. من و شماری از نزدیکان امام خود را عقب کشیدیم. جز آقای مطهری که داخل هواپیما رفته و هنگام خروج امام را همراهی کرده بود، کسی از خواص، کنار ایشان نبود. آقای بهشتی هم جای معینی نداشت و در آن محیط در حرکت بود.»
دیدار با خورشید در انتهای شب
آیتالله خامنهای که مسئول کمیتهی تبلیغات ستاد استقبال بود، همزمان با رفتن امام به بهشت زهرا راهی ستاد استقبال میشوند تا مسائل مربوط به تبلیغات و انتشار نشریه را پیگیری کنند. حضرت امام نیز پس از سخنرانی بهشت زهرا به منزلی رفته بودند تا کمی استراحت کنند. ساعت ۱۰ شب اما... : «ما در ستاد استقبال، در دبستان علوى نشسته بودیم. داشتم [برای] یک روزنامهاى که آن روزها بهمناسبت ورود امام منتشر مىکردیم... سر مقاله و صفحهبندى و این کارها را انجام مىدادیم، ساعت ۱۰ شب بود که ناگهان گفتند که امام دارند تشریف مىآورند اینجا. ما هیچ انتظار نداشتیم که اینجور امام را به این آسانى در یک مترى، دو مترى خودمان مشاهده کنیم. یک وقت امام از در پشت دبستان علوى وارد دبستان شدند. حدود ساعت ۱۰:۳۰ شب بود. چند ساعتى ایشان در منزل یکى از بستگانشان استراحت کرده بودند و برگشته بودند به اینجا و شب را در آنجا گذراند. من با اینکه در فرودگاه امام را زیارت کرده بودم، اما نزدیک نرفته بودم، چون خیلى شلوغ بود و ایشان هم خسته بودند، نمىخواستم کمک به مزاحمت ایشان کرده باشم. آنجا از نزدیک امام
رحمةاللهعلیه را زیارت کردیم.»
(۱۳۶۶/۱۱/۱۲)