Khamenei.ir

1379/12/09

بیانات در جمع دانشجویان و اساتید دانشگاه صنعتی امیرکبیر

بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌

حضور در جمع شما جوانان عزیز؛ جوانانی که بدون هیچ مبالغه و اغراقی، باید بگویم ستارگان درخشانی هستید که آسمان آینده این کشور را نورباران کرده‌اید، بسیار شیرین و زیباست. امیدوارم هر کدام از شما در طول دهها سالی که ان‌شاءاللَّه در این دنیا و در این کشور و در میان مردمتان زندگی موفّقی خواهید داشت، بتوانید همچنان نورانیتر، به دلها و جانهای مردم خوب این کشور مدد برسانید. برای یک مجموعه جوان، انسان نمیتواند هیچ آمیزه‌ای را زیباتر از آمیزه علم و معرفت و تحقیق و روشنفکری و دین و احساسات معنوی و شور دینی و انقلابی فرض کند.

و اما من برای این دانشگاه احترام زیادی قائلم. سابق هم به این دانشگاه زیاد رفت و آمد کرده‌ام. این‌جا در واقع مادر دانشگاههای صنعتی کشور است؛ قدیمیترین و شاید پُرکارترین دانشگاه صنعتی در دورانهای مختلف. اندکی پیش در جلسه اساتید عزیزمان، آقای رئیس محترم دانشگاه از پیشرفتها و توسعه کمّی و کیفی دانشگاه در سالهای بعد از انقلاب گزارشی دادند که حقیقتاً مایه خرسندی و خشنودی است. البته من در نفسِ خود به این قانع نیستم؛ این دانشگاه و همه دانشگاههای کشور را برخوردار از توسعه بیشتر علمی و عملی و تحقیقی آرزو میکنم و امیدوارم که به این آرزو هم برسیم.

برای شروع مطلب، بد نیست دو خاطره از این دانشگاه را برای شما عرض کنم. البته صحبت امروز من دو بخش است: یک بخش، عرایضی را عرض میکنم؛ یک بخش هم به سؤالات پاسخ خواهم داد. در بخش اوّل، مطالبی که عرض خواهم کرد، عمدتاً مربوط به دانشگاه و مسائل مورد علاقه دانشگاه و دانشجو خواهد بود.

آن دو خاطره مربوط به سالهای اوّلِ انقلاب است. یک خاطره مربوط به جلسات متعدّدی است که با جمعی از دانشجویان در این دانشگاه گذاشته بودیم. تعدادی از آن دانشجویان امروز هم هستند و بعضی از آنها جزو مسؤولان کشور و از چهره‌های نسبتاً معروفند. جلساتی را گذاشته بودند و از بنده از یک طرف، و از بنیصدر - که آن وقت هنوز رئیس جمهور هم نبود - از سوی دیگر دعوت کرده بودند تا ما درباره ماهیت خطِّ امام بحث کنیم. عدّه‌ای از همان روز اوّل منکر بودند که چیزی به نام خطِّ امام وجود دارد. میگفتند خطِّ امام چیست!؟ برای تبیین ماهیت و حدود خطِّ امام، جلسات متعدّدی در این‌جا تشکیل شد که برای من فراموش نشدنی است.

یک خاطره دیگر هم آن حرفی است که از قول بنده مکرّر نقل شده است. در این دانشگاه بود که بنده آن مطلب را گفتم. در زمان ریاست جمهوری در این دانشگاه سخنرانی داشتم و به سؤالات پاسخ میدادم. یکی از دانشجویان در سؤال کتبی خود از من پرسید که شما بعد از ریاست جمهوری قصد دارید چه شغلی انتخاب کنید؟ - چون همه نوع حدسی زده میشد - من گفتم برای خودم شغلی در نظر نگرفته‌ام و نمیدانم چه پیش می‌آید؛ اما همین‌قدر بگویم که اگر امام مرا مأمور عقیدتی، سیاسی گُردان انتظامی زابل کنند و بگویند به آن‌جا برو، من دست زن و بچه‌ام را میگیرم و به زابل میروم و در آن‌جا مسؤول عقیدتی، سیاسی آن گردان میشوم. یعنی من هیچ خواسته مشخصی در این زمینه برای خودم قائل نیستم.

بنده خوشبختانه از سابق نسبت به دانشجو و فضا و محیط علمی این دانشگاه گرایش قلبی داشته‌ام و امروز هم دارم. این دانشگاه، دانشگاهِ بسیار خوب و مغتنمی است و امیدوارم ان‌شاءاللَّه این فرصت را پیدا کند که نقش بارز خود را در وظایفی که برعهده‌اش هست، همواره ایفا کند.

و اما مطلبی که میخواهم با شما در میان بگذارم: من میخواستم به برادران عزیز در جلسه اساتید این مطلب را بگویم، اما فرصت نشد. لذا آن را ابتدا عرض میکنم، و آن این است که یکی از وظایف مهم دانشگاهها عبارت است از نواندیشی علمی. مسأله تحجّر، فقط بلای محیطهای دینی و افکار دینی نیست؛ در همه‌ی محیطها، تحجّر، ایستایی و پایبند بودن به جزمیگراییهایی که بر انسان تحمیل شده - بدون این‌که منطق درستی به دنبالش باشد - یک بلاست. آنچه که برای یک محیط علمی و دانشگاهی وظیفه آرمانی محسوب میشود، این است که در زمینه مسائل علمی، نواندیش باشد. معنای واقعی تولید علم این است. تولید علم، فقط انتقال علم نیست؛ نوآوری علمی در درجه اوّلِ اهمیت است. این را من از این جهت میگویم که باید یک فرهنگ بشود. این نو اندیشی، فقط مخصوص اساتید نیست؛ مخاطب آن، دانشجویان و کلّ محیط علمی هم است. البته برای نوآوری علمی - که در فرهنگ معارف اسلامی از آن به اجتهاد تعبیر میشود - دو چیز لازم است: یکی قدرت علمی و دیگری جرأت علمی. البته قدرت علمی چیز مهمی است. هوش وافر، ذخیره علمىِ لازم و مجاهدت فراوان برای فراگیری، از عواملی است که برای به دست آمدن قدرت علمی، لازم است؛ اما این کافی نیست. ای بسا کسانی که از قدرت علمی هم برخوردارند، اما ذخیره انباشته علمی آنها هیچ جا کاربُرد ندارد؛ کاروان علم را جلو نمی‌برد و یک ملت را از لحاظ علمی به اعتلاء نمیرساند. بنابراین جرأت علمی لازم است.

البته وقتی از علم صحبت میشود، ممکن است در درجه اوّل، علوم مربوط به مسائل صنعتی و فنّی به نظر بیاید - که در این دانشگاه هم بیشتر مورد توجّه است - اما من به طور کلّی و مطلق این را عرض میکنم. علوم انسانی، علوم اجتماعی، علوم سیاسی، علوم اقتصادی و مسائل گوناگونی که برای اداره یک جامعه و یک کشور به صورت علمی لازم است، به نو آوری و نو اندیشی علمی - یعنی اجتهاد - احتیاج دارد. آن چیزی که در فضای علمی ما مشاهده میشود - که به نظر من یکی از عیوب بزرگ محسوب میگردد - این است که دهها سال است که ما متون فرنگی و خارجی را تکرار میکنیم، میخوانیم، حفظ میکنیم و بر اساس آنها تعلیم و تعلّم میکنیم؛ اما در خودمان قدرت سؤال و ایجاد خدشه نمییابیم! باید متون علمی را خواند و دانش را از هرکسی فرا گرفت؛ اما علم باید در روند تعالی خود، با روحهای قوی و استوار و کارآمدی که جرأت پیشبرد علم را داشته باشند، همراه شود تا بتواند پیش برود. انقلابهای علمی در دنیا این‌گونه به‌وجود آمده است.

عزیزان من! ما امروز در کشورمان به پیشرفت علم نیاز داریم. امروز اگر برای علم سرمایه گذاری و مجاهدت و تلاش نکنیم، فردای ما، فردای تاریکی خواهد بود. کسانی تلاش میکنند که روند کار علمی را کُند یا متوقّف کنند و یا مورد بیاعتنایی قرار دهند. این کار، پسندیده نیست. امروز در کشور، یکی از فرایض حتمی برای این نسل - که در درجه اوّل هم این فریضه بر دوش شما دانشگاهیهاست - عبارت از تقویت بنیه علمی کشور است. ما اگر علم نداشته باشیم، اقتصادمان، صنعتمان، حتی مدیریّت و مسائل اجتماعیمان عقب خواهد ماند. امروز کسانی که بر دنیا خدایی میکنند؛ آن دستهای مرموزی که اختیار منابع عظیم انسانی و مادّی دنیا را در دست گرفته‌اند و همه اقیانوسها و همه تنگه‌های حسّاس دریایی زیر چشمشان است و هرجا میخواهند دخالت میکنند، با ابراز علم بود که توانستند بشریت را به این خاکستر بنشانند! لذا برای مقابله با کار آنها، علم لازم است. اگر بخواهید از لحاظ علمی پیش بروید، باید جرأت نوآوری داشته باشید. استاد و دانشجو باید از قید و زنجیره جزمیگرىِ تعریفهای علمىِ القاء شده و دائمی دانستن آنها خلاص شوند.

البته اشتباه نشود؛ من کسی را به آنارشیزم علمی و به مهمل‌گویی علمی توصیه نمیکنم. در هر زمینه‌ای، کسانی که از دانشی برخوردار نیستند، اگر بخواهند به خیال خودشان نوآوری کنند، به مهمل‌گویی میافتند. ما در زمینه برخی از علوم انسانی و معارف دینی این را میبینیم. آدمهای ناوارد بدون این‌که از ذخیره و سواد کافی برخوردار باشند، وارد میدان میشوند و حرف میزنند و به خیال خودشان نوآوری میکنند؛ که در واقع نوآوری نیست، مهمل‌گویی است. بنابراین در زمینه مسائل علمی، من این را توصیه نمیکنم. باید فراگرفت؛ اما نباید صرفاً مصرف کننده فرآورده‌های علمی دیگران بود. باید علم را به معنای حقیقی کلمه تولید کرد. البته این کار، روشمندی و ضابطه لازم دارد. مهم این است که روح نوآوری علمی در محیط دانشگاه زنده شود و زنده بماند. خوشبختانه من این شوق و میل را در دانشجویان احساس کرده بودم و در اساتید هم آن را میبینم. اینها باید دست به دست هم بدهد و سطح علمی کشور را بالا ببرد. آن وقتی که علم با هدایت ایمان، عواطف صحیح و معرفت روشن‌بینانه و آگاهانه همراه شود، معجزه‌های بزرگی میکند و کشور ما میتواند در انتظار این معجزه‌ها بماند.

من درباره تعبّد علمی و تسلیم جزمیگرىِ علمی در علوم مختلف شدن، این اشاره را کردم. به طور علمی معتقدم که یک خود آگاهی جمعی باید در همه محیطهای علمی نسبت به فرهنگ وارداتی و تحکّم‌آمیز و زورگویانه غربی به‌وجود آید. این مسأله تهاجم فرهنگیای که ما مطرح کردیم، بعضی کسان به‌شدّت از آن آزرده شدند و گفتند چرا میگویید تهاجم فرهنگی!؟ در حالی که تهاجم فرهنگی، وسط میدان مشغول مبارز طلبیدن است، بعضی کسان سعی کردند آن را در گوشه و کنار پیدا کنند! این تهاجم فرهنگی، مخصوص برخی از پدیده‌های ظاهری و سطحی نیست؛ مسأله این است که یک مجموعه فرهنگی در دنیا با تکیه به نفت، حقّ وتو، سلاح میکروبی و شیمیایی، بمب اتمی و قدرت سیاسی میخواهد همه باورها و چارچوبهای مورد پسند خودش برای ملتها و کشورهای دیگر را به آنها تحمیل کند. این است که یک کشور گاهی به تفکّر و ذائقه ترجمه‌ای دچار میشود. فکر هم که میکند، ترجمه‌ای فکر میکند و فرآورده‌های فکری دیگران را میگیرد. البته نه فرآورده‌های دست اوّل؛ فرآورده‌های دست دوم، نسخ شده، دستمالی شده و از میدان خارج شده‌ای را که آنها برای یک کشور و یک ملت لازم میدانند و از راه تبلیغاتی به آن ملت تزریق میکنند و به عنوان فکر نو با آن ملت در میان میگذارند. این برای یک ملت از هر مصیبتی بزرگتر و سخت‌تر است.

باید مغزهای متفکّرِ استاد و دانشجوی ما بسیاری از مفاهیم حقوقی، اجتماعی و سیاسی را که شکل و قالب غربی آنها در نظر بعضی مثل وحی مُنزل است و نمیشود درباره‌اش اندک تشکیکی کرد، در کارگاههای تحقیقاتىِ عظیمِ علوم مختلف حلاجی کنند؛ روی آنها سؤال بگذارند؛ این جزمیتها را بشکنند و راههای تازه‌ای بیابند؛ هم خودشان استفاده کنند و هم به بشریت پیشنهاد کنند. امروز کشور ما محتاج این است؛ امروز انتظار کشور ما از دانشگاه این است. دانشگاه باید بتواند یک جنبش نرم‌افزارىِ همه‌جانبه و عمیق در اختیار این کشور و این ملت بگذارد تا کسانی که اهل کار و تلاش هستند، با پیشنهادها و با قالبها و نوآوریهای علمىِ خودی بتوانند بنای حقیقی یک جامعه آباد و عادلانه مبتنی بر تفکّرات و ارزشهای اسلامی را بالا ببرند. امروز کشور ما از دانشگاه این را میخواهد. دانشگاه را مشغول چه کاری کنند که دانشجو و استاد را از این راه باز بدارند؟ یقین بدانید یکی از چیزهایی که امروز مورد توجّه سرویسهای اطّلاعاتی است، این نکته است که ببینند چگونه میتوانند دانشجوی بیدار و دانشگاه آگاه ایرانی را از آن راهی که میتواند به اعتلای کشور بینجامد، منصرف کنند و مانعش بشوند.

من البته درباره تفکّر و فرهنگ وارداتی غرب بارها صحبت کرده‌ام. بعضی ممکن است این را حمل بر نوعی تعصّب و لجبازی کنند. نه؛ این تعصّب و لجبازی نیست. برای به زنجیر کشیدن یک ملت، هیچ چیزی ممکن‌تر و سهلتر از این نیست که قدرتمندان عالم بتوانند باورهای آن ملت و آن کشور را بر طبق نیازهای خودشان شکل دهند. هر باوری که یک ملت را به اتّکای به خود، اعتماد به نفس، حرکت به جلو و تلاش برای استقلال و آزادی وادار کند، دشمن خونی آن، کسانی هستند که میخواهند با قدرت متمرکز، همه دنیا را در اختیار بگیرند و به نفع خودشان همه بشریت را استثمار کنند. لذا با آن فکر مبارزه میکنند. در نقطه مقابلش، سعی میکنند با راهها و شیوه‌های مختلف، افکار و باورها و جهتگیریهایی را در میان آن ملت ترویج کنند که به گونه‌ای بیندیشد که آنها میخواهند. وقتی آن‌طور اندیشید، آن‌گونه هم عمل و حرکت خواهد کرد. این یک ابزار بسیار رایج است؛ تئوریسازی استعماری. این کار را از اوّلِ انقلاب در ایران کرده‌اند و امروز هم میکنند. در جاهای دیگر دنیا هم انجام داده‌اند؛ مخصوص این دوران هم نیست.

در قرن نوزدهم، انگلیسیها جنگها و لشکرکشیهای استعماری را شروع کردند. آنها به آفریقا و آسیا و هند و جاهای دیگر میرفتند و کشورها را تصرف میکردند و انسانها را به بردگی میگرفتند. امروز دهها میلیون سیاهپوست امریکایی که در آن شرایط زندگی میکنند، از اولاد همان بردگانی هستند که همین آقاهای متمدّن قرن نوزدهم، آنها را از آفریقا و از میان خانواده‌ها و از آغوش پدران و مادرانشان بیرون کشیدند و برای کارگری و مزدوری و نوکری به آن‌جا بردند. این کارها جنایتهای آشکار بود. برای این‌که بتوانند این کارهای خلاف عقل و خلاف شرع و خلاف همه قوانین بشری را به گونه‌ای توجیه کنند، برایش تئوریهای به اصطلاح روشنفکری و روشنفکرپسند درست میکردند. خود نام «استعمار» یکی از همین تئوریهاست؛ یعنی برای آبادی این مناطق میرویم! عیناً همین مطلب امروز در دنیا وجود دارد. کسانی که میخواهند بر روی زندگی و منابع انسانی ملتها کار کنند و از آن بهره‌برداری نمایند، یکی از کارهایشان تئوریسازی برای ملتهاست.

من میخواهم محیط دانشگاه و جوان دانشجوی خودمان را توجّه بدهم که مواظب تئوریهای وارداتی غربی که هیچ هدفی جز حفظ آن روابط تحکّم‌آمیز غرب با کشورهایی از قبیل کشور ما را ندارد، باشند. البته تحت نامهای مختلف، بسیار حرفها زده میشود؛ اما هدف یک چیز بیشتر نیست. این انقلاب و این نظام و این حرکت عظیم مردمی آمده و این سلطه و اتوریته تحکّم‌آمیز غربی را در این کشور شکسته است. امروز در کشور ما ارزشهای غربی به صورت قانونی و رایج وجود ندارد. امروز دادن منافع کشور به بیگانگان، در کشور ما یک امر مذموم محسوب میشود. امروز سفره‌ای را که با هزاران طمع در این کشور پهن کرده بودند - بخصوص امریکاییها - جمع شده میبینند. این برای مراکز قدرت و تسلّط جهانی، خسارت کمی نیست. برای برگرداندن اوضاع به صورت قبلی چه کار کنند؟ اوایل انقلاب ناشیانه آمدند و جنگِ روبه‌رو راه انداختند؛ ولی وقتی بینیشان به خاک مالیده شد، فهمیدند راهش این نیست. لذا به جنگ فرهنگی متوسّل شدند. جنگ فرهنگی کار آسانی نیست؛ کار زبدگان است. لذا زبدگان مینشینند فکر میکنند و نسخه مینویسند و متأسفانه عدّه‌ای هم در داخل همانها را رله میکنند! آنها حرفهایی را میزنند، عدّه‌ای هم فارسىِ آن را میگویند و شکل بومی به آن حرفها میدهند! باید مراقب اینها بود.

من در این زمینه حرفهای زیادی با محیط دانشگاه و جوان دانشگاهی و استاد دانشگاهی دارم. این حرفها، حرفهای جدّی است؛ باید با اینها مواجه شد. نمیشود صورت مسأله را پاک کرد و رفت خاطرجمع یک گوشه نشست. بعضی افراد میخواهند صورت مسأله را پاک کنند. وقتی میگوییم دشمن، میگویند دشمن چیست؟ وقتی میگوییم توطئه، میگویند شما بدبین هستید! نمیشود با پاک کردن صورت مسأله، قضیه را تمام کرد. قضیه که حل نمیشود؛ باید فکر کرد. البته علّت این‌که من این را با قشر دانشگاهی در میان میگذارم، به خاطر این است که برای دانشگاهی احترام قائلم. من ارزش دانشگاه را برای کشور با همه وجود حس میکنم. دانشگاه نقطه اوج خدماتی را که میتواند به یک کشور ارائه شود، تأمین میکند. دانشگاه برای کشور، بسیار مهم است.

البته انقلاب و دانشگاه خدمات متقابل فراوانی دارند. اگر بنا باشد ما فهرستی از خدمات متقابل انقلاب و دانشگاه تهیه کنیم، یک فهرست طولانی خواهد شد. دانشگاه خدمات بزرگی به انقلاب کرده است. از سال 42 که نهضت اسلامی به میدان آمد، دانشگاه جزو اوّلین جاهایی بود که تجاوب کرد. البته آن روز فضای دانشگاه، فضای کاملاً نامطلوبی بود؛ اما عناصر دانشگاهی، از استاد و دانشجو، به صورت تک و در اقلیّت مطلق، از فضا نهراسیدند و پاسخ دادند. در طول دوران مبارزه، از سال 42 تا 57 - پانزده سال - یکی از عناصر صفوف مقدم، دانشگاه بود، که بنده از نزدیک شاهد آن فعّالیت بودم. امروز عدّه‌ای هستند که تفسیرها و تعبیرهای مطلوبِ خودشان را ارائه میکنند. در دانشگاه نبودند، بعضیشان حتّی در ایران هم نبودند؛ در اروپا از دور تماشا میکردند؛ گاهی حوصله تماشا هم نداشتند و از خبرها هم مطّلع نبودند. اینها امروز میآیند و راجع به خدمات دانشگاه میگویند! مطّلع نبودند که دانشجو در آن موقع چه کسی بود، چه کار میکرد، در دانشگاه چه کار میشد و چه احساسات و چه تلاش و چه مجاهدتی وجود داشت. گفت:

مؤذّن بانگ بیهنگام برداشت‌

نمیداند که چند از شب گذشته است‌

درازىِ شب از چشمان من پرس‌

که یک دم خواب در چشمم نگشته است‌

در آن دوران، ما دانشگاه را از نزدیک دیدیم. وقتی که نهضت به دوْر افتاد، دانشگاه بتدریج گداخته شد؛ تا این‌که سال آخر، حضور دانشگاه بسیاری از محیطهای دیگر را تحت تأثیر و تحت‌الشّعاع قرار داد. انقلاب هم که پیروز شد، جزو اوّلین کسانی که در قدمهای اوّلِ پیروزی انقلاب، نقشهای بسیار مؤثری را برعهده گرفتند، عناصری از دانشگاهیان بودند، که من همین امروز در بین اساتید محترمی که در جلسه حضور داشتند، ناگهان بعضی از این دوستان را دیدم و خاطراتی از همان روزهای ورود امام و نقش اینها در ذهنم زنده شد؛ در جاهایی که نه نام، نه نان و نه شهرت کاذب مطرح بود؛ فقط مجاهدت خالصانه و مخلصانه دیده میشد. بعد هم در دوران جنگ، سه‌هزار شهید دانشجو تقدیم انقلاب و اسلام شد، که از این تعداد، نود نفر متعلّق به دانشگاه شماست. اینها چیزهای کمی نیست؛ اینها خدمات دانشگاه است.

انقلاب هم به دانشگاه خدمات بزرگی کرد. به نظر من بزرگترین خدمت انقلاب به دانشگاه دو چیز بود: یکی این‌که احساس هویّت مستقل ملی را به دانشگاه داد و دانشگاه را از رو به بیگانه داشتن و مجذوب و مبهوت بیگانه بودن و منفعل در مقابل بیگانه بودن نجات داد. قبل از انقلاب این‌گونه بود. دوم این‌که دانشگاه را با مردم آشتی داد. دانشگاهِ قبل از انقلاب، یک جزیره تکافتاده در میان اقیانوس خروشان مردم بود. از عناصر استثنایىِ استاد و دانشجوی مؤمن و متعهّد و خوب که بگذریم، در آن موقع محیط غالب دانشگاه این‌گونه بود که اگر شما به دانشگاه وارد میشدید، باید به فرهنگ عمومی، به ایمان عمومی، به باورهای عمومی و به دلبستگیهای مردمی پشت میکردید. محیط دانشگاه برای اکثریت بزرگی از استاد و دانشجو، محیط دغدغه‌های صرفاً شخصی بود. غیر از عدّه‌ای که سیاسی و مبارز بودند، دغدغه سایر افراد، دغدغه‌های شخصی بود. دغدغه‌های اجتماعی نداشتند و دردهای جامعه خودشان را حس نمیکردند. مهمترین آرزو برای یک دانشجو در آن هنگام این بود که بتواند وسیله‌ای به دست آورد و خودش را به خارج از مرزها برساند. دانشگاه مجذوب غرب بود و نمیخواست نوآوری کند. نه این‌که استاد و دانشجو میل به این معنا نداشتند؛ فرهنگ غالب بر دانشگاه، این فرهنگ نبود. فرهنگ وابستگی بود که رژیم شاه هم آن را به‌شدّت ترویج میکرد. کسانی هم که در داخل دانشگاه داعیه روشنفکری داشتند، روشنفکران مردمی نبودند؛ روشنفکرهای کافه‌ای و بریده از مردم بودند! بسیاری از آنها بعد از انقلاب رفتند و امروز در کشورهای اروپایی باز هم کافه‌ایاند و بیشترین محیطشان، محیط کافه‌هاست! دانشگاه چنین وضعی داشت. انقلاب، دانشگاه را از این دو آفت بزرگ نجات داد؛ دانشگاه را خوداندیش، مستقل، دارای اعتماد به نفس، دارای قدرت تولید - تولید فکر و تولید علم - مرتبط با قشرهای مختلف مردم، مرتبط با فرهنگ مردمی و متّصل به دلبستگیها و عشقها و جاذبه‌های موجود میان مردم قرار داد. این اهمیت بسیار زیادی دارد.

من به شما بگویم، این دو نکته، نکات مهمی هستند که اگر از طرف بیگانگان و دشمنان خطری دانشگاه را تهدید کند، بمباران همین دو مرکز اساسی و مهم است؛ اعتماد به نفس را از دانشگاهی بگیرند، بخواهند فکرها و تئوریهای ترجمه‌ای را وارد محیط دانشگاه کنند و به مغز دانشجو و استاد رسوخ دهند و آنها را از ایمان و دلبستگیهای مردم جدا کنند. این، آن خطر اساسی است. علاج هم عبارت است از حفظ اتصّال فکری با توده‌های مردم و به‌شدّت چسبیدن و متمسّک شدن به ریشه‌های اصولی انقلاب. عزیزان من! ارتباط با انقلاب را هرچه بیشتر باید مستحکم کرد. ما ملت ایران، در محیط بین‌المللی، شأن و جایگاه و هویت خودمان را گم کرده بودیم. انقلاب این هویّت و جایگاه و شأن را به ملت ایران برگرداند.

امروز تئوریسینها و تبلیغاتچیهای غربی درصددند خطّ ارتجاع به غرب - خط برگشتِ به همان تحمیل‌پذیری غربی - را دوباره برگردانند. البته همان‌طور که گفتم، تحت عنوان یک تئوری شبه روشنفکرانه؛ به عنوان یک حرف نو؛ تئوری جهانی شدن و تئوری تغییر گفتمان. میگویند دانشجوی این دوره دیگر نمیتواند دانشجوی دوران ضدّاستعماری باشد. میگویند دوران ضدّیت با استعمار و استکبار و مرگ بر استکبار گفتن، گذشته است؛ دوران عدالت‌خواهی و مبارزه‌ی با سرمایه‌داری سرآمده است؛ دوران آرمان‌خواهی و تبرّی و تولّای سیاسی تمام شده است؛ گفتمان جدید دانشجویی عبارت است از گفتمان جهانی، جهانی شدن، گفتمان واقع‌بینی، گفتمان پیوستن به نظم نوین جهانی؛ یعنی سیاهی لشکر امریکا شدن! این جهانی شدن، اسمش جهانی شدن است؛ اما باطنش امریکایی شدن است. معنایش این است که ملت ایران علی‌رغم مجاهدتهایی که کرده، علی‌رغم پرچمهایی که بر قلّه‌های پیروزی کوبیده، علی‌رغم بیداری عظیمی که در ملتهای مسلمان به وجود آورده، باید دوباره مثل دوران قبل از انقلاب، سیاهی لشکر و عمله و ابزار تأمین منافع امریکاییها شود. هدف به صورت لخت و پوست‌کنده جز این چیز دیگری نیست؛ اما میخواهند در زیر نامهای زیبا - جهانی شدن و تحوّل و پیشرفت - این هدف را پنهان کنند.

البته بیست سال است که دستگاهها و تئوریسینهای غربی این حرفها را تکرار میکنند. چند سالی هم هست که در داخل کشور ما، یک عدّه آدمهای غافل و نادان، یا مغرض و مجذوب، با زبانهای مختلف آن حرفها را بیان میکنند. مسأله‌ای که برای نظام به اصطلاح لیبرال دمکراسی - که نه لیبرال است، نه دمکراسی؛ یعنی نظام استکبار و استثمار جهانی - و کمپانیهای صهیونیستی و همپیمانان و همراهانشان مطرح است، هیچ چیز نیست جز این‌که بتوانند از مراکز قدرت خودشان، کاملاً انحصارطلبانه و تمامت‌خواهانه، کنترل همه مراکز اساسی منافع جهانی را در اختیار داشته باشند. انقلاب را به انحصارطلبی متّهم میکنند، برای این‌که انقلاب از سر راه انحصارطلبی آنها برخیزد. دنیا را به عنوان دهکده جهانی معرفی میکنند، برای این‌که کدخدایی این دهکده را در اختیار بگیرند. شعار وحدت فرهنگی و جهانیگری فرهنگی میدهند، برای این‌که فرهنگ خودشان را بر تمام فرهنگهای عالم مسلّط کنند. در زمینه مسائل مربوط به خودشان، در زمینه فرهنگ غربی، در زمینه فرهنگهایی که زمینه‌ساز استعمار بوده، اجازه کوچکترین خدشه و مناقشه‌ای در سطح بین‌المللی به هیچ کس نمیدهند؛ اما از شما میخواهند که در فرهنگ و باورها و عواطف و اصولِ خودتان معتقد به تکثّر و چندقرائتی باشید؛ اجازه بدهید در ایمان و فکر و فرهنگ و پایه‌های مستحکم اصولی شما هر کس طبق برداشت خودش حرف بزند و اظهارنظر کند؛ اما نسبت به خودشان چنین چیزی را اجازه نمیدهند! هیچ کس در سطح دنیا اجازه ندارد نسبت به منافع امریکا نگاه چند قرائتی داشته باشد. هر جا منافعشان اقتضاء کند، با قاطعیت وارد میشوند. اگر بپرسند بر چه اساس وارد شده‌اید، یک مبنای فکری هم برایش درست میکنند! همین چند روز قبل از این، گفته شد که طرحی در کنگره امریکا مطرح شده که رئیس جمهور این کشور حق داشته باشد مخالفان خودش را در هر نقطه‌ای از دنیا ترور کند! اگر بپرسند چرا، استدلالی برای آن مطرح میکنند؛ استدلالی که توجیه کننده منافع امریکاست؛ اما از من و شما میخواهند ما هم با همان دید به آن استدلال نگاه کنیم و با همه وجود و با همه ایمان آن را بپذیریم. زورگویی از این بالاتر؟!

چهار پنج سال قبل از این، در الجزایر انتخابات آزادی برگزار شد؛ اما تا دیدند این انتخابات به پیروزی چند نفری که آنها را نمیپسندیدند، منتهی خواهد شد، سازماندهی و کمک کردند و یک کودتای نظامی به راه انداختند و مردم را سرکوب کردند. همه هم در دنیا اعتراف میکردند که آن انتخابات، آزاد بود؛ مظهری از مردم‌سالاری - و به قول آنها دمکراسی - بود؛ اما درعین‌حال کوبیدند و سرکوب کردند! اگر کسی سؤال میکرد چرا سرکوب میکنید، برایش استدلالی مطرح میکردند: چون اسلامگراها سر کار میآیند و آنها با نظرات ما در زمینه مسائل جهانی و دمکراسی مخالفند! یعنی برای خودشان پایه‌های اصولىِ فرهنگی و فکری را تعریف میکنند؛ به هیچ کس هم در دنیا اجازه نمیدهند که در این پایه‌ها مناقشه و خدشه‌ای کند و حرف مخالفی بزند؛ اما پایه‌های فکری شما و اصول و مبانی و ارزشها و دلبستگیهای مستحکم و اثبات‌شده فکری اسلامی را مورد مناقشه قرار میدهند و اگر بگویید چرا، اعتراض میکنند: چند قرائتی است؛ این یک قرائت است، آن هم یک قرائت است؛ لذا به پلورالیزم فرهنگی معتقد میشوند! اگر بگویید چرا، شما را به دُگم بودن و تحجّرگرایی متّهم میکنند که چرا شما با پلورالیزم فرهنگی مخالفید؛ در حالی که خودشان در زمینه تعریف منافع و مفاهیمی که این منافع بر آن مبتنی است، به‌هیچ‌وجه معتقد به پلورالیزم نیستند و آن را قبول نمیکنند! اینهاست که بایستی جوان مسلمان و جوان دانشجو، از سر آگاهی نسبت به این اهداف و مطامع فکر کند، تصمیم بگیرد، حرف بزند و اقدام کند. عدّه‌ای به عنوان حرف نو، همان حرفها را به فارسی برمیگردانند و درباره‌اش حرف میزنند و مقاله مینویسند و همه ارزشهای یک انقلاب و پایه‌های مستحکم فکری یک ملت را مورد خدشه و مناقشه قرار میدهند. در حالی که اینها حرف نو نیست؛ اینها حرفهای شناخته شده است؛ منشأ این حرفها و انگیزه گویندگانشان هم معلوم است. کسانی که این فکر و فرهنگ را تولید کرده‌اند، برای همین مقصود بوده است که بر ملتها و کشورها و فرهنگهای دیگران مسلّط شوند. آیا این درست است که ما بیاییم حرف آنها را ترجمه و تکرار کنیم؟!

البته دانشگاه در این زمینه میتواند نقش مهمی داشته باشد. بنده طرفدار دانشگاهی هستم که اصولی، اعتلاطلب، روبه‌مردم، فعّال و از لحاظ علمی و فکری پُرنشاط باشد. هرگز من دانشگاه و دانشگاهی را به محافظه‌کاری و اکتفا به آنچه که امروز از فکر و فرهنگ و معرفت در دست دارند، توصیه نمیکنم؛ نه، دانشگاه باید دائم نردبان تعالی را طی کند و پیش برود. من معتقدم محافظه‌کاری و اکتفای به آنچه که داریم و نداشتن همت و بلندپروازی در همه زمینه‌های فکر و فرهنگ، قتلگاه انقلاب است. انقلاب اساساً یعنی گام بلند، که پشت سرش باید گامهای بلند دیگری برداشته شود. باید مفاهیم را درست فهمید و دانست و با حیطه‌بندی درست مفاهیم باید حرکت کرد.

امروز یکی از واژه‌های رایج، واژه «اصلاح‌طلبی» است. من در نماز جمعه هم گفتم، بارها هم تکرار کرده‌ام؛ بنده معتقدم اصلاح‌طلبی جزو ذات انقلاب است. اصلاً انقلاب، یعنی یک حرکت بزرگ و رو به جلو، که این حرکت هرگز ایستایی ندارد و به طور دائم پیشرونده است. این پیشروندگی یعنی همان اصلاح‌طلبی. البته اگر امریکاییها بخواهند بیایند به ما درس اصلاح‌طلبی بدهند و بگویند شما این کارها را بکنید تا اصلاح‌طلب باشید، بدیهی است که ما قبول نمیکنیم؛ زیرا آن چیزی که آنها اصلاح‌طلبی میدانند، عین ارتجاع به گذشته است. اگر امروز به جای حکومت مردمىِ پُرنشاطِ مستقّلِ شجاعِ جمهوری اسلامی در این کشور، یک حکومت پادشاهىِ مرتجعانه مطیع غرب بود، اینها آن را اصلاح‌طلب میدانستند. آن‌گونه اصلاح‌طلبی برای خودشان خوب است. اگر آن نوع اصلاح‌طلبی خوب است، بروند برای خودشان عمل کنند. اصلاح‌طلبی - با معنای درست این کلمه - جزو لاینفک انقلاب است و یک دانشجوی مسلمان نمیتواند اصلاح‌طلب نباشد. اصلاح‌طلبی یک پُز سیاسی نیست؛ از این به عنوان یک پُز سیاسی و وسیله‌ای برای جذب دل این و آن نباید استفاده کرد؛ از آن برای موجّه کردن چهره نباید استفاده کرد. اصلاح‌طلبی، یک تکلیف و یک مجاهدت است. دولت و ملت موظّفند اصلاح‌طلب باشند؛ البته اجازه ندهند که اصلاح‌طلبی را دیگران برای آنها تعریف کنند. خودشان باید اصلاح خودشان را بشناسند، جستجو کنند، تشخیص دهند و تعریف کنند. نقطه مقابلش هم اصلاح‌طلبىِ امریکایی و اصلاح‌طلبىِ بیگانه‌پسند است.

یکی از حرفهایی که امروز محور جنگ روانی دشمن است - که لازم است آن را بگویم - این است که میگویند نسل سوم انقلاب از ایده‌های انقلاب جدا شده است! بعد به دنبالش یک فلسفه هم میگذارند - مثل همه فلسفه‌های قلاّبی و دروغین و جعلی که فقط برای توجیه یک حرف دروغ و غلط درست میکنند - تا کسی جرأت نکند بگوید این حرف غلط است. میگویند این حرف متّکی به یک فلسفه است! آن فلسفه چیست؟ آن فلسفه این است که همواره در همه‌ی انقلابها، نسل سوم از آن انقلاب رو برگردانده‌اند! حرف دروغ، حرف غلط، حرف چرند! کدام انقلابها را میگویید؟ در سال 1789 در فرانسه انقلاب شده؛ اما نه نسل سوم، نه نسل دوم، بلکه همان نسل اوّل از انقلاب برگشتند! بعد از چهار، پنج سال، یک حرکت علیه انقلابیّونِ اول به وجود آوردند و سه، چهار سال قدرت را قبضه کردند؛ باز بعد از چهار، پنج سال علیه آنها فعّالیت شد. به سال 1802 که رسید، چنان ماهیّت این انقلاب دگرگون شده بود که کسی مثل ناپلئون توانست بیاید و تاج پادشاهی را روی سرش بگذارد! یعنی کشوری که علیه سلطنت مبارزه کرده بود و لویی شانزدهم را زیر گیوتین گذاشته بود، بعد از ده، دوازده سال وضعش به گونه‌ای شد که ناپلئون بناپارت آمد و تاج شاهی را بر سرش گذاشت و خودش را امپراتور نامید و سالها هم در آن کشور حکومت کرد؛ بعد هم تا نزدیک به هشتاد، نود سال رژیمهای سلطنتی - البته سلطنتهای گوناگون و سلسله‌های مختلف - در فرانسه پابرجا بود، که دائماً در حال جنگ و ابتذال و فساد بودند! آن انقلاب به نسل سوم که هیچ، به نسل دوم هم نرسید؛ چون پایه‌های انقلاب، پایه‌های سستی بود. امروز بعد از گذشت دو قرن، بعضی کسان در جمهوری اسلامی خجالت نمیکشند؛ میآیند ایده‌هایی که در زمان خودش یک انقلاب را نتوانسته بود به سامان برساند، با تیتر درشت به انقلابیّون ایران تقدیم میکنند؛ انقلابیونی که توانسته‌اند عظیم‌ترین انقلاب را با پایه‌های مستحکم به وجود آورند و سالهای متمادی آن را در مقابل توفانها حفظ کنند.

انقلاب اکتبر شوروی هم به نسل سوم نرسید. هنوز شش، هفت سال از پیروزی انقلاب نگذشته بود که استالینیسم بر سرِ کار آمد. استالینی بر سرِ کار آمد که امروز در دنیا هر کس را بخواهند به گردن‌کلفتی و زورگویی و ظلم و بیملاحظگی و دوری از انسانیت متهم کنند، به استالین تشبیه میکنند! درست هم هست؛ استالین واقعاً مظهر این صفات بد بود. حکومت به اصطلاح کارگری، که برای طبقات ضعیف تشکیل شده بود، به حکومت استبدادِ مطلق فردی تبدیل شد! استالین حتّی به حزب کمونیست هم که در نظام شوروی همه‌کاره بود، اجازه نمیداد که در زمینه‌هایی تصمیم‌گیری کند. با آن وضعیت خشن و عظیم، استالین یک حکومت مطلقه سیوچند ساله را ادامه داد؛ هیچ کس هم جرأت نداشت اعتراض کند. شاید شما ماجرای آن تبعیدهای عجیب را شنیده باشید. اولین کتابی که بعد از فروپاشی حکومت شوروی در تشریح اوضاع اختناق‌آمیز دوران اتحاد جماهیر شوروی منتشر شد، یک رمان است - که الان اسمش یادم نیست - دو جلدش به فارسی ترجمه شده که من آن را خوانده‌ام؛ بسیار هم قشنگ نوشته و اوضاع آن زمان را تشریح کرده است. این تازه مربوط به اوضاع بعد از استالین است که وضعیت کاملاً فرق کرد، اما روش آن استبداد باقی ماند. بنابراین مسأله نسل دوم و سوم و این حرفها نبود؛ همان اوایل کار، همه چیز از دست رفته بود.

این کدام فلسفه است، با کدام انقلاب تطبیق شده و در کجا تجربه شده که نسلهای سوم انقلاب، از انقلاب برمیگردند؟ نخیر، این بسته به این است که ایده آن انقلاب چه باشد. اگر ایده‌های یک انقلاب بتواند نسل دوم و سوم و دهم را به خاطر اصالت و صحّت خود قانع کند، آن انقلاب عمر ابدی خواهد داشت. ایده‌های انقلاب اسلامی، ایده‌هایی هستند که عمر ابد دارند. عدالتخواهی هیچ وقت کهنه نمیشود؛ آزادیخواهی و استقلال‌خواهی هیچ وقت کهنه نمیشود؛ مبارزه با دخالت بیگانگان هیچ وقت کهنه نمیشود. اینها ایده‌هایی است که همیشه برای نسلها جاذبه دارد. تئوریسینهایشان نشستند بافتند، ساده‌لوحان هم در این‌جا باور کردند؛ گفتند نسل سوم انقلاب ایده‌ها را پس میزند و چون جاذبه‌ی انقلاب کم میشود، ما میتوانیم برویم انقلاب را از دست انقلابیون خارج کنیم و به دست خودمان بگیریم! «خودمان» یعنی چه کسانی؟ یعنی کسانی که قبل از انقلاب، سالها بر این کشور مسلّط بودند! من میگویم این فکر، بسیار ساده‌لوحانه و ابلهانه است. مطمئن باشند همان شور و هیجان و ایمان و عواطفی که در نسل جوانِ آن روز وجود داشت و توانست آن کار را بکند، در این نسل جوان هم موجود است. بدانند هر سنگی به سمت انقلاب پرتاب کنند، کمانه میکند و به سر و روی خودشان برمیگردد. انقلاب کهنه نمیشود و آتش انقلاب آن‌گاه که با انبار پنبه پوسیده آنها درگیر شود، باز هم تازه خواهد بود و خواهد سوزاند.

و اما در خصوص دانشگاه. من معتقدم که دانشگاه پایگاه اصلی انقلاب بوده و باز هم خواهد بود. نسل جوان دانشجو اجازه نخواهد داد که دانشگاه خانه امن دشمنان این ملت و فریب‌خوردگان بیگانه شود. یک روز محاسبات غلطی کردند، از دست خود دانشجویان تودهنی خوردند. امروز هم مثل این که باز عدّه‌ای دوباره میخواهند همان محاسبات غلط را بکنند؛ ولی مطمئن باشند که از دست خود دانشجویان باز هم تودهنی خواهند خورد.

البته من معتقدم که دانشگاه خودکفاست و به تزریق نیروی کمکی از بیرون احتیاج ندارد. امتیازی که دانشگاه سال 79 بر دانشگاه سال 59 دارد، این است : امروز نسل اساتید نیز همان نسل مؤمن و متعهّدی است که ما آن را در سال 59 بسیار کم داشتیم. نمیگویم نداشتیم،اما بسیار کم داشتیم. امروز بحمداللَّه دانشگاههای ما از استاد مؤمن، از دانشجوی مؤمن و از مدیران مؤمن سرشار است. بنابراین من از دانشگاهها نگرانی ندارم. البته به شما دانشجویان میگویم، سنگربان این سنگر شمایید. مواظب باشید خاکریزهایتان سست نشود. دائم خاکریزها را ترمیم کنید. خاکریزها، خاکریزهای فرهنگی و فکری است؛ اینها را ترمیم کنید. خودسازی فکری و اخلاقی و انقلابىِ درونىِ دانشجویان یک فریضه است - چه هر دانشجویی نسبت به خودش، چه به معنای درون دانشگاه و محیط دانشگاه - این خودسازی، همان ترمیم خاکریزها و سنگرهاست.

امروز در دانشگاه بحث آزادی، بسیار تکرار میشود. بعضی میگویند آزادی دادنی نیست، گرفتنی است. من میگویم آزادی، هم دادنی است، هم گرفتنی است، هم آموختنی است. «آزادی دادنی است» یعنی چه؟ یعنی مسؤولان حکومتها اجازه ندارند حق طبیعی آزادی - یعنی آزادیهای قانونی - را از کسی سلب کنند. البته این لطفی نیست که حکومتها میکنند؛ باید آزادی را بدهند و این یک وظیفه و تکلیف است. «آزادی گرفتنی است»، یعنی هر انسان آگاه و باشعوری در جامعه باید با حقِّ آزادی و حدود خودش آشنا باشد و آن را مطالبه کند و بخواهد. و اما «آزادی آموختنی است»، یعنی آزادی آداب و فرهنگی دارد که باید آن را آموخت. بدون فرهنگ و ادب آزادی، این نعمت بزرگ برای هیچ کس و هیچ جامعه‌ای - چنان که شایسته است - فراهم نخواهد شد. اگر در جامعه، ادب آزادی وجود نداشته باشد و افراد چگونگی استفاده از آن را ندانند، مطمئن باشند آزادی را - که برای یک جامعه فعّال و کوشا و پیشرو یک ضرورت است - از دست خواهند داد و از نظر اسلام این برای یک جامعه فاجعه است. آزادی که از دست برود، فاجعه است. از نظر اسلام هر نوع استبداد و دیکتاتوری - چه دیکتاتوری فردی، چه دیکتاتوری دست‌جمعی؛ دیکتاتوری دست‌جمعی هم مثل دیکتاتوری فردی است، فرقی نمیکند؛ دیکتاتوری حزبی هم مثل دیکتاتوری فردی است؛ گاهی بدتر هم هست - و این‌که یک نفر بخواهد با رأی برخاسته از نفسانیّاتِ خودش سرنوشت مردم را به دست بگیرد، مردود است و اگر در جایی پیش بیاید، فاجعه است. اگر ندانیم چگونه باید با آزادی معامله کنیم و فرهنگ و ادب آزادی را نشناسیم، این‌گونه خواهد شد. عدّه‌ای میخواهند این‌گونه شود. عدّه‌ای میخواهند با آشنا نبودن ما با فرهنگ آزادی، هرج و مرج به وجود آورند تا مردم، تشنه یک استبداد قدرتمند شوند. در بعضی از جوامع، کار هرج و مرج و اغتشاش و بیانتظامی و بیانضباطی به جایی میرسد که مردم آرزو میکنند کاش آدم مستبد و قلدری بیاید و نظم را برقرار کند! عدّه‌ای میخواهند کار این جامعه را به آن‌جا بکشانند. به قدری از آزادی بد و غلط استفاده کنند و غیرمتعهّدانه با افکار و احساسات و ایمان و دلبستگیهای مردم و نیازهای جامعه بازی کنند تا جامعه را به خروش آورند. اینها دشمنان آزادیاند. آزادی را نباید بدنام کرد. از آزادی نباید دشنه‌ای ساخت و سینه حافظان آزادی را هدف قرار داد. با آزادی نباید بازی کرد. کسانی که نام آزادی را می‌آورند، ولی به فرهنگ آزادی مطلقاً پایبند و متعهّد نیستند، به آزادی ضربه میزنند. اینها طرفدار آزادی نیستند. اینها به آزادی خیانت میکنند. آزادی نباید وسیله قانون‌شکنی و تیشه زدن به ریشه نظام جمهوری اسلامی باشد. در شرق و غرب عالم، هیچ نظامی کسانی را که تیشه برمیدارند و به ریشه آن نظام میزنند، پذیرایی نمیکند؛ اما جمهوری اسلامی این کرامت را کرد. مدتی طولانی کسانی به نام آزادی، با ایمان و دلبستگیهای مردم هر کار خواستند، کردند. جمهوری اسلامی هم - حال به هر دلیلی - سکوت کرد؛ نظام هم تحمّل و به تعبیری کرامت کرد.

من به عنوان خدمتگزار شما و برادر مجموعه جمع حاضر و به عنوان کسی که دلبسته و علاقه‌مند به حیثیّت شماست و مجموعه دانشجویان را دوست میدارد، به شما عرض کنم: جمهوری اسلامی و مسؤولان آن بعد از این نه حق دارند و نه تصمیم دارند که در مقابل کسانی که میخواهند با شعار آزادی علیه منافع مردم، علیه خود آزادی و علیه سرنوشت این ملت اقدام و حرکت کنند، مماشات کنند. در محافلِ خودشان نشستند و گفتند ما میخواهیم براندازی قانونی کنیم! چیز عجیبی است! ما چیزی به اسم براندازی قانونی نمیشناسیم. هر حرکت و تلاشی که به قصد براندازی صورت گیرد، شروع به محاربه است. حکم محارب هم در اسلام معلوم است. این مخصوص ما هم نیست؛ ما که این همه دشمن و معاند داریم و این‌گونه در دنیا محاصره اقتصادی و تبلیغاتی شده‌ایم، باید بیشتر به فکر باشیم؛ اما دیگران نیز همین‌طور فکر میکنند.

ما از اوّلِ انقلاب دوگونه انقلابی داشتیم و انقلابیّون ما دو گونه نقش ایفا کردند. بعضی از انقلابیّون، انقلابیّونِ مثبت بودند؛ بعضی از انقلابیّون هم انقلابیّون منفی بودند. در اوایل انقلاب، انقلابىِ منفی به آن انقلابیای میگفتیم که از میدان کار و تلاش و حرکت، آن‌جایی که دردسری داشت، عقب میکشید. انقلابی بود، اما انقلابىِ وجاهت‌طلب و راحت‌خواه؛ انقلابیای که میگفت من مبارزه‌ام را قبل از انقلاب کرده‌ام، اکنون دیگر میخواهم احترام شوم. بنابراین، چنین کسانی به میدان خطر و دردسر و آن‌جایی که چهار نفر آدم از انسان گله‌مند میشوند، وارد نمیشدند.

یک عدّه هم انقلابىِ مثبت بودند. حاضر بودند آبرویشان را هم خرج کنند. آن‌جایی که فکر میکردند وجودشان میتواند کمکی بکند، با همه وجود حاضر بودند. اگر جبهه بود، یکطور؛ اگر دانشگاه بود، یکطور؛ اگر میدان فرهنگی یا سیاسی بود، وارد میدان میشدند. انقلابىِ منفی، خودش را از کار کنار میگیرد؛ اما اگر یک وقت کاری هم به دستش افتاد، مثل آدمهایی که هیچ کاری در دستشان نیست، حالت منفیبافی و شکل اپوزیسیون به خودش میگیرد؛ کأنّه در هیچ کاری مسؤولیت ندارد! انقلابىِ مثبت حتّی اگر هیچکاره هم باشد، خودش را مسؤولترین افراد میداند و وارد میدان میشود.

من میخواهم به شما عرض کنم: عزیزان من! جوانان! انقلابىِ مثبت باشید. دانشگاه باید انقلابیّون مثبت پرورش دهد؛ این ملت و این تاریخ به شما نیاز دارد؛ باید خودتان را آماده کنید. اگر شما در میدان باشید، آینده بسیار درخشانی در انتظار این کشور است. ما امروز از لحاظ بعضی از امتیازات در دنیا بی‌نظیریم؛ از لحاظ بعضی از امتیازات هم کم‌نظیریم. ما از لحاظ موقعیت سوق‌الجیشی، از لحاظ ارتباط و اتّصالِ این دو بخش عالم و از لحاظ وقوع در منطقه‌ای که از لحاظ اقلیمی دارای شرایط بسیار متنوّعی است و برای انواع و اقسام کار آماده است، جزو کشورهای کم‌نظیریم. از لحاظ بعضی از منابع در دنیا بی‌نظیریم؛ حداقل از لحاظ اجتماع این همه منابع گوناگون زیر زمینی در دنیا بی‌نظیریم؛ نفت و گاز و امثال این منابع از یک طرف، منبع نیروی انسانی از طرف دیگر. ما این همه جوان داریم، آن هم نه جوان گیجِ بیاستعداد. جوان ایرانی، جوان بااستعداد و هوشیار و آگاه است.

اگر ملت و دولت با همکاری هم، با امید به آینده، با اتّحاد و همدلی، با دور ریختن بعضی از حرفهایی که دشمن میخواهد به‌زور در مغز این ملت تزریق کند، وارد میدان شوند - کمااین‌که الحمدللَّه وارد میدان هستند - و تلاششان را منسجمتر کنند، شما بدانید در آینده نه چندان دوری - که شما قطعاً آن آینده را خواهید دید - کشور ما به اوج اعتلاء خواهد رسید. این حق و سهم ما از امکانات بشری دنیاست. ما استعداد داریم، ما تاریخ داریم، ما در قرن چهارم هجری - یعنی قرن دهم میلادی - دوران شکوفایی داشتیم. میدانید که قرن دهم میلادی، تقریباً قرن آغاز قرون وسطای معروف اروپاست که شش، هفت قرن هم طول کشیده است. البته قرون وسطی از قرن دهم هم شروع نشده است - قبل از آن شروع شده بود - اما قرن دهم اوج تاریکی اروپاست. میدانید قرن دهم میلادی و قرن چهارم هجری در ایرانِ شما و در محیط اسلامی چه خبر بود؟ قرن چهارم هجری، قرن شکوفایی علم و فلسفه در کشور شما و در دنیای اسلام است؛ قرن ابن‌سینا؛ قرن فارابی؛ قرن رازی؛ قرن حکمای بزرگ الهی؛ قرن شخصیتهایی که بعضی از آثار علمی آنها دنیا را تا همین روزهایی که من و شما زندگی میکنیم، هنوز در تسخیر خود دارد. امروز ایران بلاشک از دورانی که ابن‌سینا و فارابی و خوارزمی و رازی و شیخ طوسی و سایر دانشمندان را پروراند، برای پرورش چنین شخصیتهای بزرگی به مراتب آماده‌تر است. چرا نمیخواهند بگذارند؟ اگر آنها نمیخواهند بگذارند، چرا من و شما تسلیم شویم؟ چرا من و شما طبق میل آنها عمل کنیم؟ چرا باید جوان یا سیاستمدار یا فرهنگىِ ایرانی درست همان کاری را بکند که طرّاحان سیاسی امریکا و صهیونیستها و دیگران برای تسلّط مجدّد خودشان بر ایران به آن احتیاج دارند؟! این ننگ است! هیچ کس هم نفهمد، در دل خودمان ننگ است. باید محصول دانشگاههای ما، انقلابىِ مثبت، انقلابىِ فعّال، انقلابىِ مسؤول، انقلابىِ متعهّد و امیدوار باشد؛ که من امیدوارم چنین هم باشد. من به محیط دانشگاهها که نگاه میکنم - از جمله محیط این دانشگاه عزیز - همین را مشاهده میکنم.

نکته آخر مربوط به دانشجویان المپیادی و دانشجویان برجسته علمی است که در این دانشگاه و بعضی دانشگاههای دیگر هستند. من دو نکته را راجع به اینها بگویم: نکته اوّل این است که دولت و مسؤولان باید قدر اینها را بدانند و برایشان امکانات فراهم کنند. برجسته‌های ذهنی و فکری، فقط هم آنها نیستند؛ در میان دانشجویان و اساتید جوان و غیرجوان، افراد زیادی داریم که این‌گونه‌اند - که در امتحانها و تجربه‌ها و مسابقه‌های گوناگون، این برجستگی کاملاً آشکار شده است - دولت باید قدر اینها را بداند و وسایل را برای پیشرفت علمیشان فراهم کند تا نیازی احساس نکنند که از محیط خودشان دور شوند.

نکته دوم این است که خودِ آنها این ضریب هوشی و حافظه و استعدادشان را ملی بدانند؛ اینها ثروتهای ملی است؛ ثروتهای شخصی که نیست. از آن برای کشور و ملت و خانواده‌شان استفاده کنند؛ اینها امانت و سرمایه‌های خداداد است؛ ملک خصوصی نیست. نگویند دولت به ما نرسید. اگر هم دولت نرسیده باشد، این عذر نمیشود. این را گفتم تا این جوانانِ خوبی که ان‌شاءاللَّه پانزده سال، بیست سال دیگر چهره‌های علمىِ برجسته‌ای خواهند شد، حرف امروز ما یادشان باشد.

پرسش و پاسخ‌ با دانشجویان

سؤال: نظر شما درباره نشریات و مطبوعات چیست؟ آیا نحوه برخورد قضایی را تأیید میکنید؟
پاسـخ: این سؤال را خیلی از من میپرسند. پاسخ من این است: من مطبوعات را یک پدیده ضروری و لازم و اجتناب ناپذیر برای جامعه خودمان و هر جامعه‌ای که بخواهد خوب زندگی کند، میدانم. برای مطبوعات هم سه وظیفه عمده قائلم: وظیفه نقد و نظارت، وظیفه اطّلاع رسانی صادقانه و شفّاف، وظیفه طرح و تبادل آراء و افکار در جامعه. معتقدم که آزادی قلم و بیان، حقِ‌ مسلّم مردم و مطبوعات است. در این هم هیچ تردیدی ندارم و این جزو اصول مصرّحه قانون اساسی است. معتقدم اگر جامعه‌ای مطبوعات آزاد و دارای رشد و قلمهای آزاد و فهمیده را از دست بدهد، خیلی چیزهای دیگر را هم از دست خواهد داد. وجود مطبوعات آزاد، یکی از نشانه‌های رشد یک ملت و حقیقتاً خودش هم مایه رشد است؛ یعنی از یک طرف رشد و آزادگی ملت، آن را به‌وجود میآورد؛ از طرف دیگر،آن هم به نوبه خود میتواند رشد ملت را افزایش دهد. البته معتقدم در کنار این ارزش، ارزشها و حقایق دیگری هم وجود دارد که با آزادی مطبوعات و آزادی قلم، آن ارزشها نباید پامال شود. هنر بزرگ این است که کسی بتواند هم آزادی را حفظ کند، هم حقیقت را درک کند، هم مطبوعات آزاد داشته باشد، هم آن آسیبها دامنش را نگیرد. باید این‌گونه مشی کرد.

در مورد برخورد قضایی باید بگویم، در کار دادگاه و حکم قضایی، هیچ‌کس - که این شامل بنده هم میشود - نه حق دارد دخالت کند و نه دخالت میکند. قاضی باید بتواند آزادانه تصمیم بگیرد. نباید فشاری علیه و له قاضی وجود داشته باشد. علیه این حکم یا آن حکم نباید فشاری وجود داشته باشد. علیه قاضی نباید جوّسازی شود. قاضی باید بتواند فارغ از فشار جوّ، طبق قانون حکم صادر کند. بنابراین دخالت نباید بشود و تا آن‌جایی که من اطّلاع دارم، در کار دادگاههایی که مربوط به نشریات بوده، دخالتی هم نشده است. من معتقدم که نظارت بر مطبوعات، یک وظیفه و یک کار لازم است. این مُرّ قانون اساسی و قانون مطبوعات و قانون عادی هم هست. بدون نظارت، یقیناً خواسته‌ها و مصالح ملی از مطبوعات تأمین نخواهد شد. بعضی افراد خیال میکنند که افکار عمومی، منطقه آزاد و بی قید و بندی است که هر کار خواستند، با آن بکنند! افکار عمومی موش آزمایشگاهی نیست که هرکس هر کار خواست، بتواند با آن بکند. با تحلیلهای غلط و شایعه‌سازی و تهمت و دروغ، به ایمان و عواطف و باورها و مقدّسات مردم آسیب میزنند. این که درست نیست. بنابر این نظارت لازم است تا این کارها نشود. این یک وظیفه است و اگر انجام نگیرد، جای سؤال دارد که چرا انجام نمیگیرد. چه کسی موظف است ؟ در درجه اوّل دستگاههای دولتی و بعد دستگاههای قضایی. اگر دستگاههای دولتی وظیفه خود را انجام دهند، نوبت به دستگاه قضایی نمیرسد. اگر دستگاههای دولتی به هر دلیلی نتوانستند کاری را که بر عهده آنهاست، انجام دهند، قاضی باید وارد میدان شود. قاضی هم مثل داور است؛ از قاضی نباید انتظار داشت که حکم نکند. یک داور در میدان ورزش، به بازیکن خطا کار تذکّر میدهد و اخطار میکند. اگر تذکّر فایده‌ای نکرد، به او کارت زرد نشان میدهد. اگر فایده‌ای نکرد، کارت قرمز نشان میدهد. آن کسی که به او تذکّر میدهند، اما قانع نمیشود و عمل نمیکند؛ دوباره تذکّر میدهند. فایده‌ای نمیکند؛ کارت زرد نشان میدهند. فایده‌ای ندارد؛ طبیعی است که قانون کارت قرمز به او نشان میدهد. چاره‌ای نیست. از قاضی اصلاً نباید شِکوه داشت. کسی که غیر مسؤولانه میخواهد هدایت افکار مردم را به دست گیرد، صلاحیت این کار را ندارد. افکار عمومی باید با مطبوعات هدایت شوند. اگر کسی غیر مسؤولانه و خدای نکرده مغرضانه بخواهد این هدایت را در دست گیرد، یقیناً خطا خواهد کرد. هیچ‌کس به راننده مست و خواب آلوده اجازه رانندگی نمیدهد. اگر اجازه رانندگی هم بدهند، شما سوار ماشین او نمیشوید.

کسی که قلم به دست میگیرد، باید تقوا، صداقت، عفاف و انصاف نسبت به دیگران جزو طبیعت ثانویاش بشود. من در صحبتی که اوایل امسال کردم، گفتم که بعضی از روزنامه‌ها پایگاه دشمنند. بعضی افراد تعجب کردند! من اخیراً شنیدم که اسناد سازمان سیا در خصوص نقش آن سازمان در مطبوعات قبل از 28 مرداد منتشر شده است. البته من خودم آن را ندیدم؛ اما آنچه که نقل کردند، بسیار جالب است. نشان میدهد که چه روزنامه‌هایی با پول و هدایت و تغذیه سازمان سیا برای زمینه‌سازی کودتای 28 مرداد در همین تهران پخش میشد. البته در جاهای دیگر هم نمونه‌هایش را دیده‌ایم: در شیلىِ دوران سالوادور آلنده، یکی از نقشهای مهم را روزنامه‌ها داشتند؛ برای این که حکومت دو ساله آلنده را ناموفّق جلوه دهند و تمام افکار را علیه او بسیج کنند و بالاخره آن بلا را بر سرش بیاورند. البته آن روز کسی اعتراف نکرد؛ اما بعد همه فهمیدند که چه کسانی بوده‌اند و آنهایی که بر سرِکار آمدند، انگیزه‌هایشان چه بود و از کجا دستور گرفته بودند و آنهایی که زمینه‌سازی کردند، چه کسانی بودند. نمیشود صبر کرد تا فاجعه اتفاق بیفتد، بعد آن را کشف بکنیم. امروز باید دید و با چشم باز حرکت کرد.

سؤال: آیا نهادها و دستگاههای مربوط به رهبری تحت نظارت و بازرسی هستند یا فوق نظارتند؟ آیا نمایندگان شما در نهادها و استانها نظارت میشوند؟
پاسـخ: من عرض میکنم، هیچ‌کس فوق نظارت نیست. خودِ رهبری هم فوق نظارت نیست؛ چه برسد به دستگاههای مرتبط با رهبری. بنابراین همه باید نظارت شوند. نظارت بر کسانی که حکومت میکنند - چون حکومت به‌طور طبیعی به معنای تجمّع قدرت و ثروت است؛ یعنی اموال بیت‌المال و اقتدار اجتماعی و اقتدار سیاسی در دست بخشی از حکّام است - برای این که امانت به‌خرج دهند و سوء استفاده نکنند و نفسشان طغیان نکند، یک کار لازم و واجب است و باید هم باشد. البته این تقسیم بندی - نهادهای زیر نظر رهبری و نهادهای غیر زیر نظر رهبری - تقسیم‌بندىِ غلطی است؛ ما چنین چیزی نداریم. طبق قانون اساسی، سه قوّه مجریّه و قضایّیه و مقنّنه زیر نظر رهبریاند. دستگاههای دیگر نیز همین‌طورند. زیر نظر رهبری بودن به معنای این نیست که رهبری، دستگاهی را مدیریّت میکند؛ اما به‌هرحال فرقی نمیکند؛ لازم است نظارت شوند. البته نظارتها در کشور ما متأسفانه هنوز تخصّصی، علمی و کارآمد نیست. در مواردی، بی‌طرفانه هم نیست؛ این را بایستی اعتراف کنیم. البته همه نهادهای دولتی و عمومی باید از محاسبه باکی نداشته باشند. گفت: «آن را که حساب پاک است، از محاسبه چه باک است». حسابشان را پاک کنند تا از محاسبه باکی نداشته باشند. بنابراین چنین نیست که دستگاههای مربوط به رهبری از نظارت معاف باشند؛ نه، به‌نظر ما بازرسیها لازم است. البته الان هم هستند و نظارت هم میشوند. البته معنای این حرف این نیست که هیچ خطایی اتفاق نمیافتد؛ اما بنابر مسامحه کردن و اجازه خطا دادن نیست.

سؤال: شما از چه کانالهایی و چگونه در جریان امور و مسائل جامعه قرار میگیرید؟ آیا همه چیز را به شما میگویند؟
پاسـخ: من از طُرق رسمی و غیر رسمی سعی میکنم با واقعیّات در تماس باشم. گزارشهایی که به من داده میشود، بسیار متنوّع است. هم گزارشهای دستگاههای مختلف اطّلاعاتی است - چه اطّلاعات مربوط به وزارت اطّلاعات، چه آنچه که مربوط به اطّلاعات نیروهای مسلّح است، چه آنچه که مربوط به بعضی از دستگاههای خبر رسانىِ دستگاههای دولتی است - هم بخشی از دفتر ما کارش اطّلاع رسانی است؛ مثل دفتر ارتباط مردمی و دفتر بازرسی، که اینها از طریق نامه و تلفن مرتباً با مردم در تماسند. با اشخاص و تیپهای مختلف اجتماعی هم ملاقاتهای فراوانی دارم و نامه هم زیاد دریافت میکنم. به‌هرحال گوش من، گوش فعّالی است؛ اما در عین حال مدّعی نیستم که همه چیز را میدانم. ممکن هم نیست که همه چیز را بدانم؛ البته ممکن است چیزهایی را بدانم و چیزهایی را هم ندانم. معتقدم که برای یک مسؤول در دستگاه حکومتی - اعم از مسؤولیتی که بنده دارم یا مسؤولیتی که دیگر مسؤولان دارند - انقطاع از واقعیّات و دوری از مردم، عامل انحطاط است. معتقدم که یک مسؤول نباید اجازه دهد که از واقعیّات جامعه و از خبرهایی که در جامعه جاری است، دور بماند. البته انقطاع از مردم - که در تعبیر امیرالمؤمنین علیه‌السّلام احتجاب از مردم است؛ یعنی حجاب داشتن و با مردم هیچ مواجه نشدن - چیز بسیار خطرناکی است. حضرت به مالک اشتر فرموده‌اند: «قلّة علم بالأمور»؛ به خاطر احتجاب از مردم، آگاهی انسان از همه چیز کم میشود. البته من به خانه‌های اشخاص هم میروم. یکی از کارهایی که بحمداللَّه من از اوایل ریاست جمهوری تا به‌حال انجام داده‌ام - البته گاهی بیشتر است، گاهی کمتر - این است که به منازل اشخاصی از آحاد و توده‌های مردم میروم، روی فرششان مینشینم، با آنها حرف میزنم و زندگیشان را از نزدیک لمس میکنم. البته به شما عرض کنم، اطّلاع از مردم، یک بخش از اطّلاع است؛ بخش دیگرش اطّلاع از دشمن است. کسی از من نپرسید که شما از دشمن هم اطلاعی دارید یا نه؟! ولی من خودم عرض میکنم: بله، بنده از دشمنان هم بی‌اطّلاع نیستم. خیلیها خیال میکنند که ما گاهی تیر به تاریکی میاندازیم و از دشمن صحبت میکنیم. نه؛ تیر به تاریکی انداختن نیست؛ میدانیم و حس میکنیم که دشمن حضور دارد. اتّفاقاً همین چند روز قبل بعضی از مطبوعات امریکا خبر از اظهارات رئیس سازمان سیا دادند که در بعضی از روزنامه‌های ما هم منعکس شد. او گفته بود ما در فلان تعداد کشور - از جمله ایران را هم اسم آورده بود - مأموران سازمان خودمان را فعّال کرده‌ایم که زبان مادریشان، زبان آن کشورهاست. بعد بخصوص اسم ایران را آورده بود و گفته بود ما مأمورانی داریم که زبان مادریشان فارسی است و متوسّط سنّیشان هم سی سال است. ممکن است برای بعضی این سؤال پیدا شود که چرا این حرفها را میگویند. وقتی اطّلاعاتی زیاد و سرریز میشود، برای صاحب آن اطّلاعات اهمیتش کم میشود؛ لذا از گوشه و کنارِ حرفها خیلی چیزها میشود فهمید. بله، ندیدنِ دشمن هنر نیست.

در زمان حافظ، چهار امیر پشت سر هم بر شیراز حکومت کردند که یکی از آنها شاه شیخ ابواسحاق است - البته اسمش شیخ است، اما شیخ نبوده - حافظ هم در چند جا اسم او را آورده؛ چون به او بسیار علاقه‌مند بوده است. شاه شیخ ابواسحاق، هم جوان، هم زیبا و هم بسیار عیّاش بوده است. امیر مبارزالدّین - که یکی از پادشاهان آن منطقه بود - از کرمان حرکت کرد و به طرف شیراز آمد و قصد داشت این شهر را بگیرد. برای حمله به شیراز، آرام میآمد تا شیرازیها نفهمند و او ناگهان شیراز را محاصره کند و فرصت دفاع به آنها ندهد. بعضی از مردم از ماجرا آگاه شدند، مأموران حکومت هم قضیه را فهمیدند؛ اما کسی اصلاً جرأت نمیکرد موضوع را به شاه شیخ ابواسحاق خبر دهد. دشمن نزدیک شیراز رسید و تمام منطقه جلوِ حصار شیراز را اردو زد. وزیر شاه شیخ ابواسحاق بالاخره دید این‌طوری نمیشود؛ فردا دشمن به شهر حمله میکند و پادشاه خبر ندارد که دشمن پشت شهر است. آیا این برای یک مسؤول هنر است که نداند دشمن کجاست؟! وزیر پیش شاه شیخ ابواسحاق آمد، اما دید جرأت نمیکند مستقیم به او بگوید! لذا از راهش وارد شد؛ گفت هوا خیلی خوب و بهاری است و صحرا سبزه‌زار است؛ آیا میل ندارید بالای پشت بام قصر بروید و بیرون را تماشا کنید؟ به این بهانه پادشاه را از داخل قصر بیرون کشید و بالای قصر برد. وقتی پادشاه روی پشت بام رفت و نگاه کرد، دید کسانی در بیابان اردو زده‌اند. پرسید این اردو مربوط به کیست؟ گفت متعلّق به امیر مبارزالدّین است. گفت چه موقع آمده‌اند؟ گفت - مثلاً - ده روز است. این پادشاه بیغیرت و بیعرضه به جای این که بلافاصله بیاید و لباس جنگ بپوشد - البته بعد هم جنگ کرد و ابتدا اسیر و سپس کشته شد - گفت اینها حیفشان نیامد در این هوای خوشِ بهاری به جنگ آمدند! این‌گونه نمیشود انسان مسؤولیتهای مهم جامعه را بر عهده گیرد.

سؤال: نظر شما راجع به خشونت چیست؟ شما از رحمت و منطق و گفتگو میگویید، اما همچنان کسانی از جناحهای گوناگون بر طبل خشونت میکوبند. این را چگونه باید علاج کرد؟
پاسـخ: درباره خشونت از دو منظر میشود نگاه کرد؛ یا به عبارتی این‌طور بگوییم: در دو فاز میشود مسأله‌ی خشونت را مورد ملاحظه قرار داد. یک فازِ اخلاقی و حقوقی است، یک فازِ تبلیغاتی و جنگ روانی است. اینها را نباید با هم مخلوط کرد. در زمینه حقوقی و اخلاقی، تکلیف ما با خشونت معلوم است. بارها هم گفته‌ایم که هر کس به صورت غیر قانونی به حقوق افراد تعدّی میکند و خشونت میورزد، محکوم است. اسلام هم عقیده‌اش همین است. در اسلام حتّی مجازاتهایی مثل حد و قصاص و امثال اینها، برای جلوگیری از خشونت است. کسی که آدمکشی و دزدی در سرشت اوست، برای این‌که جلوِ او را بگیرند، حد و قصاص و مجازاتی معیّن کرده‌اند. دراین‌باره هیچ بحثی نیست. بنده بارها گفته‌ام، در نماز جمعه هم گفته‌ام که با یکی دانستن معنای خشونت و مجازات اسلامی مخالفم؛ از هر جناحی هم باشد، فرق نمیکند. وقتی کار بدی صورت گرفت، نمیشود گفت که مثلاً فلان جوانِ خوب، یا فلان جوانِ فلان جناح، یا فلان جوان وابسته به فلان جا این کار را کرده، پس از بدی آن کار یک مقدار کم میشود؛ نه. وقتی بد است، بد است؛ در این هیچ بحثی نیست. اما یک فاز تبلیغاتی هم وجود دارد که یک جنگ روانی علیه انقلاب راه انداخته است. اوّلین بار چه کسانی اسم خشونت را به عنوان یک نقطه منفی برای کشور ما در دنیا مطرح کردند؟ همان کسانی که دستشان تا مرفق در خون بیگناهان فرو رفته است - یعنی امریکاییها - همان کسانی که تا به‌حال هر کسی را میخواستند، در دنیا غیرقانونی ترور میکردند؛ اما حالا میخواهند آن را قانونی کنند! اینها هستند که از خشونت دم میزنند و خشونت را تقبیح میکنند. رادیوی صهیونیستی و صهیونیستها هستند که راجع به خشونت بحث میکنند. اینها به صورت مسائل سیاسی و تبلیغاتی مطرح میشود. چیزی نیست که انسان بتواند آن را به عنوان یک واقعیت در نظر بگیرد، تا بخواهد درباره آن اظهارنظری کند. از این هم نباید غفلت کرد. عدّه‌ای تشنه قدرتند، یا مریضند و یا سفیه‌اند؛ لذا همان حرفها را مجدّداً تکرار میکنند. امام بزرگوار را که مظهر رحمت و عطوفت بود، به خشونت متّهم میکنند. امام یک انسان عارف و حقیقتاً مظهر رحمت بود؛ مردی که آن گونه با صلابت انقلاب را پیش می‌برد، در مقابل مسائل عاطفی آن‌قدر دقیق بود. من چند بار این را در شخص امام تجربه کردم.

در یکی از سفرهای من به یکی از استانهای کشور، مادر اسیری که بعد، فرزندش به شهادت رسید، پیش من آمد و جمله‌ای را که حاکی از ارادت به امام بود، گفت و تأکید کرد که من آن را به ایشان بگویم. من آمدم به امام گفتم، دیدم ایشان مثل یک انسانِ به‌شدّت رنجور، درهم شد و اشک چشمش را پُر کرد. در زمان جنگ نیز که بچه‌ها قلّکهای پولشان را برای کمک به جبهه به نماز جمعه آورده بودند و هدیه میکردند، من فردای آن روز خدمت امام رفتم. ایشان این منظره را از تلویزیون دیده بود و به قدری به‌هیجان‌آمده و متأثّر به نظر میرسید که من واقعاً تعجّب کردم!

امام مظهر احساس بود. انسانی عطوف، مهربان و به‌شدّت عاطفی بود. چنین انسانی را به قساوت متّهم کنند. چرا؟ چون در زمان او - در قضیه عملیات مرصاد - حکم قانون نسبت به یک عدّه محارب و آدمکشِ جنایتکار اجرا شده بود. عدّه‌ای با این مردم جنگیده بودند، که مجازات مشخّصی هم در قانون دارد. امام هم مُرّ قانون را اجرا کرده بود. البته امام که این کار را نکرده بود؛ دستگاههای مسؤولِ آن موقع انجام داده بودند؛ اما امام را به قساوت متّهم میکردند! امروز هم یک عدّه آدم غافل، یا سفیه، یا بی‌اطّلاع از نقشه دشمن، اینها را در داخل تکرار میکنند. اینها واقعاً ظلم است. کسی بیاید این را - که یک دعوای تبلیغاتی و یک جنگ روانی علیه انقلاب و امام و ارزشهای اسلامی است - به عنوان مبارزه با خشونت مطرح کند. این به مسأله خشونت چه ربطی دارد؟ نظر همه درباره خشونت معلوم است. همان وقتها امام علیه کسانی که گاهی در بعضی از برخوردها با آدمهایی که ظواهر را رعایت نمیکردند، قدری تندی به‌خرج میدادند، اطلاعیّه تندی صادر کرد. آنها نیروهای انقلاب بودند، اما امام حتی علیه آنها اطّلاعیه صادر کرد؛ چون خشونت به‌خرج میدادند و کارشان غیرقانونی و غیرمنطقی بود.

سؤال: چه تسهیلاتی برای اشتغال و ازدواج دانشجویان در نظر گرفته شده است؟
پاسـخ: در دیداری که چندی پیش با شورای عالی انقلاب فرهنگی داشتم، مجدّداً درباره اشتغال فارغ‌التّحصیلان - که به نظر من بسیار مسأله مهمّی است - تذکّر دادم و دنبال آن هستم. اخیراً هم به بعضی از مسؤولان بلندپایه کشور، بخصوص به شورای عالی اشتغال توصیه کردم، که بحمداللَّه ترتیب اثر هم داده شد و کارهایی را انجام میدهند. امیدواریم که بخشی از مشکل اشتغال نیروهای متخصّص - که بسیار مهم است - به همّت مجلس و دولت و شورای عالی انقلاب فرهنگی و مسؤولان ذیربط حل شود. البته یک مقدار آن هم مربوط به وضع کلّی اقتصاد کشور است که نمیتوان به رفع تمام مشکل در کوتاه‌مدت امیدوار بود؛ اما یقیناً کارهای مهمّی را میشود انجام داد. البته مسأله اشتغال با مسأله ازدواج ارتباط هم دارد و یکی از موانع ازدواج، همین مسأله اشتغال است؛ لیکن در مورد ازدواج، من عرض کنم: عزیزان من! موانع فرهنگی ازدواج را دست کم نگیرید. ازدواج برای جوانان لازم است و جوانان هم آن را میخواهند. البته موانعی هم وجود دارد، ولی همه موانع، اقتصادی نیست. موانع اقتصادی بخشی از مشکل است. عمده، موانع فرهنگی است - عادتها، تفاخرها، تکاثرها، چشم و هم‌چشمیها، تجمّل‌طلبیها - اینهاست که یک مقدار نمیگذارد آن کاری که باید انجام گیرد، صورت پذیرد. باید شما و خانواده‌هایتان این گره‌ها را باز کنید. من از ازدواجهای دانشجویی که هرسال برگزار میشود، بسیار خشنود و خرسندم. اگر عادت کنند که ازدواجها را ساده، بیپیرایه و بیتشریفات انجام دهند، فکر میکنم که بسیاری از مشکلات حل خواهد شد. اساس ازدواج در اسلام بر سادگی است. در اوایل انقلاب نیز همین‌طور بود؛ منتها متأسفانه این فرهنگِ تکاثر و تفاخر و سرمایه‌داری یک خرده کار را مشکل کرد. متأسفانه بعضی از مسؤولان هم با ازدواجهای کذایی خانواده‌هایشان، مشکلاتی را درست کردند.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته‌

پیوندهای مرتبط:

ارسال پیوند با پیامک
بالای صفحه

دفتر حفط و نشر آثار آیت الله العظمی خامنه ای