Khamenei.ir

1373/06/20

بیانات در آغاز درس خارج فقه

 بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌

 الحمدللَّه ربّ العالمین. والصّلاة والسّلام علی محمّد و آله الطاهرین؛ و لعنةاللَّه علی اعدائهم اجمعین.

 طبق معمول همه روزها، امروز هم حدیثی رابخوانیم و ان‌شاءاللَّه به انوار معارف اهل بیت علیهم‌السّلام، متبرّک شویم. اگر کسی سند کتاب شریف «جعفریّات» را قبول داشته باشد، سند «نوادر» را به عنوان سند معتبر قبول میکند. ما قبلاً به مناسبتهای متعدّدی راجع به سند کتاب شریف «جعفریّات» یا «اشعثیّات» - که به هر دو اسم خوانده میشود - این‌جا صحبت کردیم و همچنین راجع به روایات «نوادر»، اش «فضل‌اللَّه‌بن‌علی حسنی راوندی» (۱) رضوان‌اللَّه‌تعالیعلیه، که از بزرگان علمای شیعه در قرن پنجم و ششم و صاحب کتاب «نوادر» و بعضی کتب دیگر است، نکاتی عنوان نمودیم.

 اغلب احادیث این کتاب، همان احادیث کتاب «اشعثیّات» است که ایشان نقل کرده‌اند. راجع به «اشعثیّات» هم قبلاً عرض کردیم روایاتی است که «محمّدبن‌محمّدبن‌اشعث» از «موسیبن‌اسماعیل» و «موسیبن‌اسماعیل» از «اسماعیل‌بن‌موسیبن‌جعفر علیه‌الصّلاةوالسّلام» و او از پدرش موسیبن‌جعفر علیه‌السّلام، و او از حضرت جعفربن‌محمّد ابی‌عبداللَّه علیه‌السّلام، و او از آبائه علیهم‌السّلام، عن امیرالمؤمنین، عن رسول‌اللَّه نقل میکند. این مقدار سند، خیلی عالی است. البته «محمّدبن‌محمّدبن‌اشعث» توسیخ شده و بعضی از روایات قبل و بعد او، برای برخی مورد تردید است. لکن مرحوم «حاجی نوری» (۲) و بعضی دیگر از بزرگان، اصرار دارند که این سند جزو اسناد خوب است. همچنین مرحوم «شیخ آقا بزرگ تهرانی» (۳)، از مرحوم آقای «آخوند» (۴) نقل میکند که ایشان در مجلس استفتائشان میفرمودند «هیچ فقیهی نمیتواند قبل از دیدن کتاب مستدرک حاجی نوری رحمةاللَّه‌علیه فتوا بدهد.» برای این‌که فحص از معارض و حجّت و اینها، متوقّف بر این کتاب است و اصل کتاب «مستدرک»، همین «اشعثیّات» است که البته بعدها از منابع و کتابهای دیگر، روایات زیادی را به آن اضافه کردند. بنابراین، بعضی روایات «اشعثیّات» را با همین سندی که عرض شد، کاملاً مورد قبول قرار دادند. حال اگر کسی آن سند را قبول دارد و آن را معتبر میداند - که ما قبلاً بحث کردیم و گفتیم بعید هم نیست که این‌طور باشد - آن وقت روایات «فضل‌اللَّه بن علی راوندی» که در کتاب «نوادر» نقل شده، دیگر معتبر است.

 خوب؛ حالا این سه روایت اخلاقی را با این مقدّمه عرض میکنیم تا ان‌شاءاللَّه مورد توجّه قرار گیرد. مرحوم مجلسی، این‌جا چند روایت را از کتاب «نوادر» نقل میکنند که من امروز سه موردش را به مناسبت شروع درس، عرض میکنم. یکی از این روایات این است: «قال رسول‌اللَّه صلّیاللَّه‌علیه‌وآله: السّابقون الی ظّل العرش، طوبی لهم.» خوشا به حال کسانی که به سایه عرش سبقت میجویند. چون عرش الهی یک امر معنوی و حاکی از حدّ اعلای عظمتِ ذاتِ مقدّسِ ربوبی است؛ آن وقت معنای «سبقت به سایه عرش» هم اعلی درجه تحصّنِ عبد در عرش مولای خودش است. بالاترین چیزی که میشود برای بنده فرض کرد، همین است که انسان به ظلّ عرش پروردگار پناه ببرد. «قیل: یا رسول‌اللَّه و من هم؟» چه کسانی هستند که به سایه عرش رحمان سبقت میجویند؟ «فقال: الّذین یقبلون الحقّ اذا سمعوه.» کسانی که این چند خصوصیت را دارند: اوّل این‌که وقتی حق را شنیدند، آن را قبول میکنند. «و یبذلونه اذا سئلوه.» این هم طرف دیگر کفّه است که وقتی از آنها سؤال شد «حق چیست؟» بدون ملاحظه آن را بیان میکنند؛ حق را بذل میکنند. همین دو کلمه را شما ملاحظه بفرمایید، که اگر در همین دنیای غرق در فساد امروز - که بلاشک ذهنها، دلها، وجدانها و عقولی در آن پیدا میشود که حقیقت را بفهمند و حق را تشخیص دهند - تحقّق پیدا کند، چه میشود!

 حق چیست؟ حق آن چیزی است که بنای خلقت بر آن است. «ما خلقناهما الّا بالحقّ(۵).» حق، مبنای آفرینش الهی است؛ یعنی همان چیزی که باید باشد و همان چیزی که همه مجاهدتهای مجاهدانِ عظیمِ تاریخ و عالم، برای رسیدن به آن است. حق، موضوع بسیار مهمّی است. همان چیزی که اگر شناخته و تبعیّت شود و تحقّق پیدا کند، هیچ نادرستی، نامطلوبی و ناسزاواری در عالم نخواهد بود. به هر اندازه که تحقّق پیدا کند، این‌طور خواهد شد. این، چیزِ کمی است!؟ خوب؛ هستند کسانی که همه آن یا شطری از آن یا یک کلمه از آن را در همین دنیای غرق در فساد میفهمند و میشناسند. اگر همینها آن را بپذیرند و برای کسانی که به آن احتیاج دارند بیان کنند، شما ببینید چه حادثه‌ای در دنیا رخ خواهد داد و چه تحوّل عظیمی در حیات بشر و عالم پیش خواهد آمد!

 گرفتاری در این است که هواهای نفسانی و قیدهای بشری و زنجیرهایی که به گردنهای افراد بشر - اغلال فی اعناقهم(۶) - آویزان است، اجازه این را به آنها نمیدهد که حق را بشناسند و بعد که شناختند قبول کنند و بعد که قبول کردند آن را به کسانی که به آن احتیاج دارند بگویند. اشکال کار در این‌جاست. اگر همین حاصل شود، شما ببینید که چه چیز عظیمی خواهد شد! پس واقعاً جا دارد که گفته شود: «السّابقون الی ظلّ العرش.» چون کارِ سختی هم هست. خیلی هم جای دور نروید. البته، حق، در مقیاس جهانی، یک عدّه شناسنده و ترویج کننده و ممانعت کننده و بخل کننده و رد کننده و کفر ورزنده و مخفی سازنده دارد. در مقیاسِ جامعه‌ای که ما در آن زندگی میکنیم، با یک نوع حد و علائم و نشانه‌ها و مصادیق و آثار، و در محیط خاصی که ما زندگی میکنیم، باز با نشانه‌ها و علائم و مصادیق و جزئیّات و خصوصیات دیگری. همه اینها هم مهم است. نباید گفت فلان آدمِ مخفی کننده حق، که مثلاً حقّ نبوّت یا حقّ توحید یا حقّانیت فلان حرف را در سطح عالَم انکار کرد، ملعون است. اما من که حقیقتی را جلو چشمم و دم دستم و در محیط زندگیام همان‌طور انکار میکنم و میپوشانم و از آن دفاع نمیکنم و اگر بر من عرضه شد قبول نمیکنم، از آن حکم خارج هستم. این، نمیشود. پس «الذین یقبلون الحقّ اذا سمعوه و یبذلونه اذا سئلوه»، شامل هر کس، در هر جای دنیا میشود.

  «و یحکمون للنّاس کحکمهم لانفسهم.» این هم یکی از مصادیق حقّ است که خیلی سخت است. بعضی از حقها، برای بعضی از انسانها چندان تلخ نیست، بلکه برای اهل حق، شیرین هم هست. اما حقّی که برای همه در همه جا تلخ است، این مصداق از حق است که اگر کسی به این حق به عنوان یک مصداق بسیار مهم عمل کرد، امتحان خوبی داده است.

  «یحکمون للنّاس کحکمهم لانفسهم.» برای مردم همان طور حکم کنند که برای خودشان حکم میکنند و فرقی بین خود و دیگران نگذارند. این، از آن حقهای خیلی سخت است. چون ما طلبه‌ها و روحانیت و علمای شیعه، از لحاظ اجتماعی، به برکت نظام جمهوری اسلامی و هم پیش از تحقّق و اقامه نظام جمهوری اسلامی در طول تاریخ فقاهت شیعه، به شهادت مجاهدتها و مواضع و حوادث تاریخی، در یک موضع ممتاز در جهتِ تحقّق بخشیدن به حق و مبارزه با باطل قرار داشتیم، و الان هم به مناسبت این‌که این معنا با قیام جمهوری اسلامی و این دولت مبارکه الهیّه و قرآنیّه، بحمداللَّه بیشتر هم شده است، لذا این حدیث برای ما بسیار آموزنده و مهم است.

 این یادتان باشد و معمّمین و روحانیون و علما و طلاّب، این سه کلمه را هیچ وقت فراموش نکنند. هر جا حق را دیدند، آن را بپذیرند؛ البته با تشخیص درست. یعنی آن را که بینهم و بین‌اللَّه و بدون هیچ گونه شائبه نفسانی بفهمند که حق است. هرگاه که از آنان سؤال و خواسته شد که حق را بر زبان جاری و اعلام کنند، آن را اعلام کنند. مطلب سوم هم، که تقریباً یکی از اصعب و ابرز مظاهر دومی یا اوّلی است، این‌که در قضاوت، خودشان را در قضاوت با دیگران یکسان قرار دهند. هر چه برای دیگران قضاوت کردند - به نفع دیگران یا به ضرر دیگران - برای خودشان نیز همان‌طور قضاوت کنند.

 یک حدیث دیگر، باز بهذا الاسناد، «عن علی علیه‌السّلام قال: قیل لرسول اللَّه، صلّیاللَّه‌علیه‌وآله، من الذی یباعدالشیطان منا.» چه چیزی شیطان را از ما دور میکند؟ البته میدانید که «شیطان»، اعم از «ابلیس» است. همان قوای مؤثر شرّآفرین و فساد آفرین و انحراف آفرینی که در قالبها و لباسهای مختلف، گاهی انسان، گاهی غیرانسان و گاهی هوای نفسانی و گاهی هم ابلیس است. «ابالسه» طایفه مهمّی از شیاطینند، که داستانشان در قرآن هست. اما فقط آنها نیستند. آنها شیاطین جنّند و شیاطین انس هم هستند که گاهی خطرشان از آنها کمتر نیست. پس، شیطان یک معنای عام است. خوب؛ چه عاملی این را از ما دور میکند؟ «قال: الصوم للَّه یسود وجهه»؛ روزه چهره‌اش را سیاه میکند. علّتش هم این است که صوم و روزه، طغیان غرایز گمراه کننده جسمانی را سرکوب میکند و جلو طغیان آنها را میگیرد. «و الصّدقه تکسر ظهره» و صدقه پشتش را میشکند؛ چون صدقه، گذشت و اغماضِ مهمّی از مایملک انسان است.

 این هم مهم است: «والحب فی اللَّه تعالی و المواظبت علی العمل الصّالح یقطع دابرة.» این دو، مهمتر از آنهاست. یکی «حب فیاللَّه» است. یعنی انسان عواطف، بخصوص محبّت خودش را در جهت الهی هدایت کند. اگر کسی را دوست دارید، این محبّت برای خدا باشد، نه برای دنیا. محبّت را در آن‌جا خرج کنید که برای خدا باشد. البته روایات «الحب فی اللَّه والبغض فی اللَّه» روایات بسیار مفصّلیاند. در «کافی» و در دیگر کتب هم، بابی مفصّل درباره این صفت هست.

  «و المواظبت علیالعمل الصّالح.» مهم این است که انسان از عمل صالح مواظبت کند. یعنی در انجام عمل صالح استمرار داشته باشد. «والدّوام فی الاتّصال بخدمتک» (۷) که در دعای کمیل میخوانیم، یعنی انسان دائماً متّصل به خدمت پروردگار باشد. این استمرار و تداوم، خیلی مهم است. اگر این دو، که یکی جنبه قلبی و عاطفی و دیگری جنبه عملی دارد، حاصل شد، «یقطع دابره»؛ یعنی ریشه شیطان را میکَند یا آن را نابود میکند. «والاستغفار یقطع تینه»؛ استغفار هم شاهرگش را میزند (همان تعبیر کنایی، که در فارسی هم هست). پس، از جمله عواملی که شیطان را نابود میکند، استغفار است. استغفار یا طلب مغفرت از پروردگار، که در قرآن هم بارها آمده و در هر جایی خصوصیّت و ثمره‌ای برای آن ذکر شده است. این روحِ استغفار و طلبِ مغفرت، چیز مهمّی است؛ زیرا به معنای توجهِ انسان به خطاهای خود است. کسی که خود را عاری از خطا و اشتباه و گناه میبیند و خیال میکند که کار بدی انجام نداده است، به فکر استغفار نمیافتد. نفْسِ توجّه به استغفار، به این معناست که ما دچار خطا، کمبود، گناه، تخلّف، قصور و تقصیر هستیم.

 این، برای هر انسانی لازم است؛ زیرا به طور طبیعی، هیچ انسانی نیست که دچار ظلم و گناه و تقصیر نباشد. «ولو یؤاخذ اللَّه النّاس بظلمهم ما ترک علیها من دابة.»(۸) خدای متعال، از بندگان اغماض میکند والّا اگر بنا بود که به خاطر ظلم، بندگان را مؤاخذه کند، یک نفر بر روی زمین نمی‌ماند: «ما ترک علیها من دابّة.» قهراً دابّه انسانی مراد است؛ چون بحث بر سرِ انسانهاست. بنابراین، دائم خطاهای گوناگونی از ما صادر میشود که غالباً ناشی از هواىِ نفس و مقداری هم ناشی از جهالتها و کوتاه بینیهای ماست. پس، توجّه به استغفار، توجّه به گناه است و لازمه توجّه به گناه، تصحیح عمل است و هر انسانی، باید دائماً خودش را تصحیح کند. اگر این حالتِ تصحیح باشد، آن وقت تکامل به وجود می‌آید. پس، شرط اصلىِ کمالِ انسانیّت، همین تصحیح است که استغفار یکی از عوامل مهم آن است. لذاست که به استغفار، خیلی بها داده شده است.

 روایت سومی هم هست که آن را بخوانم و بعد دو، سه جمله در دنبال این روایات عرض کنم. و بهذا الاسناد، «قال رسول‌اللَّه، صلّیاللَّه‌علیه‌وآله: اوصی امتی بخمس، بالسّمع والطّاعة...»؛ امتم را به پنج چیز وصیت میکنم. «سمع» و «طاعة» را معمولاً با هم می‌آورند؛ اما در این‌جا از هم جدا شده‌اند. پیداست که در این‌جا «سمع» و «طاعة» به یک معنا به کار نیامده است. اگر در جاهای دیگر هم «بالسّمع و الطاعة»، یعنی «شنیدم و قبول کردم» می‌آید، در این‌جا «سمع» غیر از «طاعة» است. «سمع» یعنی «توجّه کردن، شنیدن، استماع و مبالات» اوّلین چیز، این است. اوّلین چیزی که جامعه علمی و مذهبی شیعه لازم دارد، مبالات است. این جامعه، نسبت به مسائل جهانِ پیرامون خود، باید مبالات داشته باشد. شاید «سمع» اشاره به این است. رها کردن، «هر چه شد، شد»، «به ما چه!»، «ما که نمیتوانیم»، «به ما چه ربطی دارد!»؛ اینها نمیشود. اساس این بنای مبارک به این خاطر محکم شد که آن مرد الهی(۹)، با دیگران این فرقِ اساسی را داشت که هرگز نگفت «به من چه!» آنچه را که در جامعه اتّفاق میافتاد، خیلی کسان دیگر هم میدیدند. البته بعضی هم نمیدیدند، نمیفهمیدند، ملتفت نبودند. خیلیها هم ملتفت بودند؛ اما میگفتند «به ما چه!»، «ما کار خودمان را میکنیم.» این بزرگوار نگفت «به ما چه!» لذا، شد امامِ خلایق و امامِ امّت. امامت حقّ او بود و لذا این اساسِ مبارک به وجود آمد.

 این اوّلِ کار است. بعد «والطّاعة» : اطاعت. اطاعت از چه کسی؟ از «من له الطاعة»، «من حقّه الطاعة». هر کس در هر میدان و در هر مقام، باید از آن که شایسته اطاعت است، اطاعت کند. سرپیچی و نافرمانی و «به ما ربطی ندارد» و این حرفها، نیست. امّت اسلام، وقتی به وصیت پیغمبر عمل کرده که آن‌جا که اطاعت کردن، شرعاً برگردن او گذاشته شده است، دیگر اطاعت کند. در مقابل «اطاعت»، «عصیان» است که در آیه شریفه(۱۰) هشداردهنده‌ای که بنده بارها به مناسبتهای مختلف آن را بیان کرده‌ام، به آن اشاره شده است.

 یکی از عواملی که موجب شکست شد - ظاهراً در جنگ اُحد - قضیه عصیان، یعنی اطاعت نکردن بود. یک کلمه پیغمبر را اطاعت نکردند؛ یک فاجعه به وجود آمد. در دوران جمهوری اسلامی، هر جا عدم اطاعت مشاهده شد، فاجعه به وجود آمد. هر جا اطاعت بود، کار به رشد و صلاح و خیر انجامید.

 بعد، «والهجرة» : هجرت. البته هجرت هم مراحلی دارد. یک روز شاید مرادِ نبىِ‌ّ اکرم از هجرت، تشکیل مدنیّت اسلامی بود که لازم بود مردم از حالت زندگىِ رهایی که اعراب، آن روز در «جزیرةالعرب» داشتند، خارج شوند و یک مدنیّت به وجود آورند. تا وقتی که مردم تابع مدنیّت و تجمّع و اجتماعِ به اصطلاح شهری نشوند، نمیشود نسخه‌های الهی و اسلامی را روی آنها اجرا کرد و آنها را به جایی رساند.

 یک مرحله‌اش، هجرت به «دارالهجرة» بود. بعد، هجرت به شهرها بود که عشایر و قبایل چادرنشین، به فرموده پیغمبر اکرم، از جاهای مختلف، به شهرها هجرت میکردند. اگر هجرت نمیکردند، ولو در جهاد هم شرکت میکردند، از غنیمتْ حقّی به آنها داده نمیشد. در روایات ما هم هست. انشاءاللَّه، در «کتاب جهاد» به آنها میرسیم و بحث میکنیم.

 هجرت به آن‌جا که باید هجرت کرد، یعنی نچسبیدن به یک مکان. شاید امروز مصداقِ این هجرت برای طلاّب علوم دینیّه و فضلای محترمی که در حوزه‌ها متمکّن و مستقرّند، این باشد که برای تبلیغ به اکنافِ بلادِ اسلامی هجرت کنند.

 عدّه‌ای هستند که میتوانند در شهری مستقر شوند و آن را هدایت کنند. اینها در خلال هزارها یا صدها نفر مثل خودشان، در قم مانده‌اند و اثری هم بر ایشان مترتّب نیست. حداکثر این است که درسی بگویند، که اگر هم نگفتند، آن چند نفری که به درس اینها میآیند، به یک درس دیگر میروند. یعنی همان درس را از دیگری خواهند شنید. الان در کشور ما، شهرها و روستاهایی وجود دارد که محتاجِ عالِمِ دینی است و علمای دینی باید به آن‌جاها بروند. البته بدون پیش شرط. چون بعضی به ما میگویند باید فلان امکانات، فلان تسهیلات، چه و چه، فراهم باشد تا ما برویم! ما نمیگوییم که احتیاج به امور مادّی و شرایط زندگی نیست. البته که احتیاج هست. اما این را باید جزو طلبات قهری دانست. خوب؛ این در همه جا وجود دارد. پس، نباید آن را به عنوان «پیش شرط» فرض کرد. باید راه بیفتند و باید همّت گماشته شود.

 البته، این یک امر فردی هم نیست. ممکن است پنجاه نفر بگویند: «دیگر مسلّم شد که باید پا شویم برویم» و پا شوند بروند. خوب؛ پنجاه نفر این کار را کردند، بعد متوقّف خواهد شد. این، باید در حوزه علمیه قم و به تبع آن در سایر حوزه‌ها، به حرکت و جریان تبدیل شود. راه بیفتند و بروند. مدیریّت حوزه علمیه و اکابر و اعیان و متشخّصین حوزه، این کار را راه بیندازند. اوّل هم از خودشان شروع کنند. بعضی از بزرگان هستند که اگر به شهرهای دیگر بروند، وجودشان در آن‌جاها انفع از قم خواهد بود. حتی درباره بزرگان هم چنین چیزی وجود دارد. خوب؛ یک نفر مثل آیةاللَّه میلانی رضوان‌اللَّه‌تعالیعلیه، از کربلا که دَمِ گوش نجف بود و مثل ایشان در نجف و کربلا تعداد زیادی بودند، پا شد آمد مشهد و حوزه علمیه بزرگی را به وجود آورد. این، یک واقعیّت است. حقیقتاً از برکات الهی برای حوزه مشهد، وجود مرحوم آیةاللَّه میلانی بود. خوب؛ ایشان میتوانست تا آخر عمر در کربلا بماند. آن وقت، عالمی در ردیف چندین نفر مثل خودش بود. یعنی بعضی اگر علماً هم جلوتر نبودند، شاید از جهات دیگر، جلوتر از ایشان بودند. لکن ایشان به مشهد آمد و مایه برکت شد. پس، این حرف، حتی درباره شخصیتهایی مثل مرحوم آیةاللَّه میلانی هم جاری است؛ تا از تراکم جلوگیری شود. این هم هجرت؛ هجرت به جاهایی که احتیاج هست: به شهرها، حوزه‌ها، حوزه‌های بزرگ و حوزه‌های کوچک، و بعد به داخل دستگاههای دولتی، داخل ادارات، داخل کارخانه‌ها - آن‌جاها که طلبی و تمایلی هست - و بعد هجرت به خارج از کشور. امروز یکی از مصادیق هجرت، ممکن است این باشد.

  «والجهاد.» که جهاد، آن عرضِ عریض و آن عملِ شامل و عام و نافعِ تمام نشدنی است که در انواع و اَشکالِ مختلفْ تحقّق پیدا میکند. ما در اوّلِ «کتاب جهاد» عرض کردیم که معیارِ جهاد، شمشیر و میدان جنگ نیست. معیار جهاد، همان چیزی است که امروز در زبان فارسىِ ما در کلمه «مبارزه» وجود دارد. فلانی آدم مبارزی است؛ فلانی آدم مبارزی نیست. نویسنده مبارز؛ نویسنده غیر مبارز. عالِم مبارز؛ عالِم غیر مبارز. دانشجوی مبارز و طلبه مبارز؛ دانشجوی غیر مبارز و طلبه غیر مبارز. جامعه مبارز و جامعه غیرمبارز. پس، جهاد یعنی «مبارزه».

 در مبارزه، دو چیز حتماً لازم است: یکی این‌که در آن جدّ و جهد و تحرّکی باشد. انسان در رختخواب یا در پستوىِ خانه که نمیتواند مبارزه کند! در مبارزه، باید جدّ و جهدی وجود داشته باشد. اگر چه در صُوَری، مبارزه با نفس هم میدانهایی دارد؛ اما حالا مثالهایی که میزنیم برای مبارزات اجتماعی و اینهاست. پس، اوّل این‌که در آن جدّ و جهد و تلاش و تحرّک باشد. دوم این‌که، در مقابلش دشمنی باشد.

 مبارزه، در آن‌جا که دشمن نیست، معنا ندارد. پس، جهاد متقوّم بر این دو رکن است: یکی این‌که در آن جدّ و جهد باشد؛ دیگر این‌که در مقابل دشمن باشد. اگر کسی علیه دوست جدّ و جهد کند، این جهاد نیست؛ بلکه فتنه و اخلال است. اگر کسی در مقابل دولت حق، در مقابل صلاح و نظام حق، جدّ و جهد و تلاش کند، این فتنه و محاربه است؛ جهاد نیست. حال این جدّ و جهدی که انجام میگیرد، به هر شکلی باشد - چه به شکل نوشتن، گفتن، کتاب، و چه به شکل شب‌نامه، شایعه‌پراکنی، نق زدن و منفی بافی - همه‌اش فتنه‌گری و اغواگری، و بعضی از اَشکالش محاربه است. اگر همه اینها در مقابل دشمن خدا و دشمنِ «علی لسان اللَّه و لسان رسوله و اولیائه علیهم السّلام»، باشد، میشود «جهاد فی سبیل‌اللَّه». پیغمبر به این گونه جهاد دعوت میکند. پس، تنبلی و نشستن و بیکارگی و بیاهتمامی، از امّت پیغمبر خواسته نیست. جهادِ دائم.

  «والجماعة»؛ «اجتماع». بعد فرمود: «و من دعی بدعاء الجاهلیّه، فله جثوة من جثی جهنم»؛ سنگی از سنگهای جهنم بر سر کسی، که با دعوت جاهلیّت، دعوت کند! جاهلیّت، نظامِ قبل از اسلام است. قبل از نظام اسلامی، نظام جاهلیّت است. غیر از نظام اسلامی، نظام جاهلیّت است.

خوب؛ حالا ما طلبه‌ها و حوزه‌های علمیه، این چند نکته‌ای را که گفتیم، به یاد داشته باشیم و به یاد داشته باشند. من امروز مخصوصاً سه روایت خواندم، برای این‌که بر اهتمام به تهذیب اخلاق در حوزه‌های علمیه تأکید کنم. آقایان! اگر کسی علم پیدا کند، مجتهد شود، به مقامات بالا برود، اما حاضر نباشد حق را بپذیرد؛ هوای نفس بر او غالب باشد و خواستها و تمایلاتِ شخصی، واضحات را از او مخفی کند، چنین کسی به عالَم اسلام نه تنها هیچ مفید نیست، بلکه مضرّ و گاهی اضرّ از جُهّال است. اگر کسی اعلم و افقه هم باشد، اما نتواند بفهمد و ببیند که نظام اسلامی، امروز در ایران اسلامی، چطور بر مبنای حق قیام کرده و چطور نظام جاهلىِ مبنی بر گناه و فسق و فجور و ظلم را از بین بُرده - طوری که امروز هم همه نظامهای مبنی بر فسق و فجور، از شیطان بزرگ امریکا تا اعوان و انصارش، و همه فاسدهای دنیا با این نظام میجنگند - و حتی با آنها همصدا شود و برای آنها خوراک درست کند و از این‌که آنها تحریکش کنند خوشحال شود، خاک بر سرِ آن عالم اعلم و افقه! خاک بر سرِ آن عالِمی که قلباً خوشحال شود از این‌که ببیند رادیوهای دشمنان اسلام، در مقابل نظام اسلامی، از او تمجید و تعریف میکنند! باید گریه کند! حالا گیرم از لحاظ فقاهت و علم هم خیلی بالا باشد، که آن هم علم نیست، جهل است. نور نیست، ظلمت است. والّا اگر نور بود، اوّل خودِ این نوع افراد را هدایت میکرد. این نوع افراد - که اگر هم باشند، بحمداللَّه، خیلی نادر و در اقلیتند - به خاطر هواهای نفسانىِ خود، حاضرند مصالح عمومی را زیر پا بگذارند. حتی با نظام اسلامی همراهی نکنند. یا بالاتر - خدای ناخواسته - مقابله کنند. اگر چنین کسانی را دیدیم، باید بیشتر به نقش تهذیب اهمیت دهیم. اگر دیدیم درحوزه‌های علمیه، شورِ علمی هست، اما این شورِ علمی و کار علمی، خلأهای نظام را چنان که باید، پر نمیکند، باز باید به مسأله تهذیب توجه کنیم. برای این‌که اگر اخلاق و تهذیب نفس در حوزه‌ها باشد و صفای نفس ناشی از آن پیدا شود، هر کلمه‌ای که خوانده شود، باید به نفع مردم و جامعه باشد.

 بنده میخواهم بر مسأله تهذیب، تأکید کنم. آقایان! حوزه‌های علمیه ما، پر از جوانان پاک و طاهر است. در کمتر جایی، این همه جوان زندگی میکنند. در حوزه علمیه‌ای مثل قم، هزاران جوان پاک، صالح و کسانی که از زخارف این دنیاىِ دنیّه، به حسبِ ظاهر گذشتند و واقعاً بعضی از اینها مصداق این فقره شریف دعای ندبه «شرطوا علیهم الزهد فی درجات هذا الدنیا الدنیّة و زخرفها و زبرجها» (۱۱) هستند، جمع شده‌اند. خوب؛ اجتماع این جوانان صالح، خالص، مؤمن، پاک و نورانی در این حوزه علمیه، عجب موقعیت ممتازی است!

 یکی از وظایف حوزه علمیه این است که اوّلاً این روح صفا و معنویت را که در این طلاّب جوان است، حفظ و در وجود آنها تثبیت و ماندگار و عمیق کند. ثانیاً، آن را تکمیل و بیشتر کند؛ پرورش دهد و آنها را نورانیتر کند. این، یک نکته است که من میخواهم خواهش کنم که در همه حوزه‌های علمیه به آن توجّه شود. البته توجّه هست؛ ما میخواهیم بیشتر شود. امروز دنیا، دنیای فاسدی است و فساد دنیا، به همه مناطق عالم سرریز میشود. دیوار و حصن و حصاری هم نیست؛ مگر تبلیغ و تبیین صحیح. این تبلیغ صحیح را چه کسانی باید انجام دهند؟ انسانهایی که خودشان استوار و محکم باشند. و آنان، همین جوانان و روحانیونی هستند که معارف دینی را میخوانند و فرامیگیرند و بیان میکنند. اینها از لحاظ اخلاقی و روحی، باید خیلی استوار، پولادین و تأثیرناپذیر باشند.

 نکته بعدی، که آن هم اصل دوم در حوزه‌هاست، مسأله پیشرفت و تطوّر علمی و به روز بودنِ علمی است. آقایان! من میخواهم عرض کنم که فقهای بزرگی از قبیل صاحب «جواهر» (۱۲) - که ما به تعبیر امام رضوان‌اللَّه‌تعالیعلیه، فقهمان را «فقه جواهری» گفتیم - خصوصیت عمده‌اش این بود که اهل تحوّل در اندیشه‌هاىِ رایجِ فقهىِ زمانِ خود بود. اعتنا به شهرت و اجماع و اینها، از خصوصیات افرادِ خیلی معتنی است. بعضی از فقها، چندان به شهرت و اجماعاتِ منقوله، اهتمامی ندارند. مرحوم صاحب «جواهر»، در مسائل مختلف، به شهرت و اجماع تکیه میکند. در عین حال، این مرد، داراىِ افکارِ نو و جدید است. ایشان فتاوایی دارد - یا آن‌جاها هم که به فتوا نرسیده، حرفهای نزدیک به فتوا دارد - که شاید قبل از ایشان، احدی از فقها نگفته است، یا لااقل معروف نیست. یکی همین مسأله «جهاد ابتدایی در زمان غیبت» است، که مشهور و معروف بین فقهاىِ متأخّر این است که «مشروع نیست.» اما ایشان طوری بحث میکند که نتیجه این میشود که «مشروع است.» خوب؛ این نوآوری است. در مسائل گوناگون، مرحوم صاحب «جواهر» همین‌طور است. فقیهی میتواند الگو، برجسته و بزرگ باشد، که دارای چنین روحی باشد. مرحوم آیةاللَّه بروجردی رضوان‌اللَّه‌علیه که در زمان خودش قلّه فقاهت شیعه شد، از این قبیل بود. امام رضوان‌اللَّه‌علیه از این قبیل بود.

 در حوزه‌ها باید روح تطوّر علمی و فقهی وجود داشته باشد. حالا یک وقت به قدر فتوا مواد آماده نمیشود. خوب؛ نشود. بحث علمی را بکنند. من میبینم گاهی چند نفر در یک بحث فقهی، حرف جدیدی را مطرح میکنند. بعد، از اطراف به اینها حمله میشود که «شما چرا این حرف را زدید!؟» در این اواخر، بعضی از فقهای فاضلِ خوبِ دارای فکرِ نو، بعضی از حرفها را مطرح کردند که مطرح کردنش ایرادی ندارد. در حوزه علمیه، باید طاقتِ شنیدنِ حرفهای جدید، زیاد باشد؛ ولو به حدی نرسد که این فقیه فتوا بدهد. ممکن است دیگری، چیزی بر آن بیفزاید؛ فتوا بدهد. لذا، بنده به فضلای محترم و بزرگان قم، توصیه کردم که یک مجلّه فقهی منتشر کنید. یک مجلّه فقهی که فقط در آن افکار و آراىِ جدیدِ فقهی مطرح شود.

 البته آن بزرگان این کار را نکردند. عدّه‌ای از جوانان کاری در این زمینه انجام دادند که اگر چه آن کارِ اصلىِ عالىِ آرمانی نیست، اما شایسته تحسین و تقدیر است. به خاطر این‌که، قدمی در این راه است. اما آن کارِ بزرگ، هنوز هم میتواند انجام گیرد. اگر دو و حتّی سه مجلّه فقهی هم در حوزه قم باشد، زیاد نیست. مجلّه‌ای مخصوص فلسفه باشد. یک مجلّه کلامی بحمداللَّه هست؛ منتها با تیراژ کم و غیر معروف. شاید خیلی از شما هم اسمش را نشنیده و آن را ندیده باشید؛ اما بنده بحمداللَّه دیده‌ام و از کسانی که مسؤول این کار هستند تشکّر میکنم. این‌طور باید باشد تا افکار نو در علوم اسلامی، روزبه‌روز در حوزه علمیه مطرح شوند؛ و اهمّ از همه و مقدّم بر همه، فقه است.

 مطلب سوم هم این است که حوزه علمیه، باید در صفِ اولِ حرکتِ عظیمِ جامعه قرار داشته باشد. همچنان که ملاحظه کردید، مراجع بزرگ ما مثل مرحوم آیةاللَّه‌العظمی گلپایگانی، مرحوم آیةاللَّه‌العظمی نجفی و امروز آیةاللَّه‌العظمی اراکی، حفظه‌اللَّه و ادام‌اللَّه‌بقائه‌الشریف‌ورحمهم‌اللَّه، چه در زمان امام رضوان اللَّه علیه و چه بعد از زمان امام تا امروز، در صف اوّل قرار داشتند. در هر حادثه مهمی که در جامعه اتّفاق میافتاد، اینها مقدّم بودند. روز رأیگیری، اوّل صبح، مرحوم آقای گلپایگانی و مرحوم آقای مرعشی، اوّلین کسانی بودند که رأی میدادند. کار اینها، یک کار رمزی و نمادین بود. خوب؛ رأی را عصر هم میشود داد. اما اوّلِ صبح رأی دادن، یک کار رمزی است. امام، رضوان‌اللَّه‌علیه را دیده بودید که چقدر مقیّد بودند! حالا وضع ایشان که معلوم است.

 مراجع قم این‌طور بودند. در کارهای اساسی؛ جنگ، حضور در جبهه‌ها، تحریض بر حضور در جبهه‌ها، کارهای اقتصادی و غیره، همیشه در صفِ مقدّم بودند. حوزه، باید این‌طور باشد. کسی که در حوزه باشد و به نظام اسلامی و احکام قرآن - که در این نظام عملی میشود - و به حکومت اسلامی - که به برکت مجاهدت مردم سرِ پا شده است - با چشمِ غیرجدّی نگاه کند، یک عنصر بیگانه است؛ هر کس میخواهد باشد. در حوزه علمیه صحیحِ شیعی، همه بخصوص طلاّب جوان، باید خود را در صفوف اوّل بدانند، که بحمداللَّه همیشه همین‌طور بوده است. یعنی همیشه فضلای جوان، طلاّب جوان، بزرگان حوزه و مدرّسین محترم، در صفوف مقدّم جا داشته‌اند؛ باز هم باید در صفوف مقدّم جا داشته باشند.

 ان‌شاءاللَّه به برکتِ هدایتهاىِ دینىِ علمای بزرگ ما و پرچمدارانِ علمِ دین، این نظام اسلامی بتواند روزبه‌روز خودش را کامل کند.

 

 

 

۱) سید امام ضیاءالدّین ابوالرّضا فضل‌اللَّه‌بن علی حسنت راوندی کاشانی معروف به «سیّد ابوالرّضا کاشانی»

۲) حاج میرزا حسین نوری» از اکابر علما و محدّثین (۱۳۲۰ه. ق - ۱۲۵۴ ه. ق)

۳) علاّمه شیخ آقا بزرگ تهرانی (۱۳۸۹ه. ق - ۱۲۹۳ه. ق)

۴) فقیه اصولی آخوند ملامحمّد کاظم خراسانی (۱۳۲۹ه. ق - ۱۲۵۵ ه. ق)

۵) دخان: ۳۹

۶) رعد: ۵

۷) مفاتیح‌الجنان: دعای کمیل‌

۸) نحل: ۶۱

۹) حضرت امام خمینی (قدّس سره)

۱۰) آل عمران: ۱۵۲

۱۱) مفاتیح‌الجنان: دعای ندبه‌

۱۲) شیخ محمّدحسن نجفی (رحمةاللَّه‌علیه) (۱۲۶۶ه. ق - ۱۲۰۱ه. ق)

پیوندهای مرتبط:

در این رابطه ببینید:

ارسال پیوند با پیامک
بالای صفحه

دفتر حفط و نشر آثار آیت الله العظمی خامنه ای