در مدرسهی فیضیهی قم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمدلله رب العالمین و الصلوة و السلام علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم مصطفی محمد و علی آله الاطیبین الاطهرین المنتجبین الهداة المهدیین المعصومین المکرمین سیما بقیه الله فی الارضین.
یکی از شبهای خوب ما امشب بود. یکی از بهترین جلسات و به یادماندنیترین جلسات، این جلسه بود. بنده خیلی لذت بردم. در سال ۸۶ هم ما در تهران
چنین جلسهای داشتیم و جمعی از فضلا تشریف آوردند و صحبت کردند؛ آن شب هم من واقعا از مشاهده این جوانان فاضل، این ذهنهای فعال و این فکرهای باز حظ کردم. امشب آن خاطره تجدید شد و بحمدلله مطالب خیلی خوبی از شما شنیدیم. البته عرائضی هم ما داریم که مختصر عرض می کنم، چون شاید مجال نباشد. به علاوه خیلی از مطالبی که در ذهن ما بود، دیدم این آقایان محترم به بیان خوبی، شاید به بهترین وجهی و بهترین بیانی آنها را ذکر کردند.
من یک روایتی یادداشت کردهام که اول آن را بیان میکنم تا هم زبان ما متبرک شود به ذکر این حدیث شریف، هم مجلس معطر شود به عطر بیانات اهل بیت علیهم السلام. سند حدیث هم خوب است؛ در وسائل، در ابواب جهاد نفس. قال ابوعبدلله علیه السلام: «اوحی الله الی موسی ان عبادی لم یتقربوا الی بشیء احب الی من ثلاث خصال قال موسی یا رب و ما هی قال یا موسی الزهد فی الدنیا»(۱). اولین خصلت، زهد است. ما این احادیث را بارها و بارها در منابر و در گفتهها برای مردم میخوانیم و تکرار می کنیم. همین طور که بعضی از آقایان عزیز فرمودند، اگر این حرفها از دل ما برنخیزد، در عمل ما تجلی پیدا نکند، اثری نمیبخشد. زهد هم به معنای این نیست که انسان دنیا را یکباره کنار بگذارد؛ این که نه ممشای بزرگان دین بوده است، نه معنای زهد این است. زهد بیرغبتی است، حرص نزدن است، نچسبیدن به دنیا و زخارف مادی است. به دنیا نچسبیم. بهترین دستاورد یک انسان در زندگی هم همین است؛ خود را چسبیده دنیا، معلق به دنیا، آویختهی به این زخارف نکند؛ در این صورت انسان خودش هم راحت تر است. «در این بازار اگر سودی است با درویش خرسند است.» درویش نه به معنای صوفی و درویشی مصطلح؛ تهیدستی و بیاعتنایی و بیرغبتی.
در این بازار اگر سودی است با درویش خرسند است
الهی منعمم گردان به درویشی و خرسندی
منعم بودن - که در تعبیرات شعری یعنی متنعم بودن - و برخوردار بودن واقعی این است. از نبی مکرم اسلام نقل شده است که فرمود از خدا خواسته ام یک روز گرسنه بمانم و یک روز سیر؛ تا آن روزی که گرسنهام، از خدا طلب کنم؛ آن روزی که سیرم، خدا را شکر بگویم؛ «العفاف و الکفاف». مسائل دنیائی که در باب زهد مطرح است، فقط هم پول و این زخارف مادی زندگی نیست؛ شأن و مقام و رتبه و وجاهت و محبوبیت و اینها هم جزوش است. برای دنیا کار کردن، برای دنیا درس خواندن، برای دنیا تلاش کردن، اینها همه جزو همان چیزهایی است که در باب زهد، کنار گذاشتن آنها و بیرغبتی به آنها مورد تأکید قرار گرفته است. بعد میفرماید: «الورع عن معاصی ...» - خب، اساس کار، ورع است - « ... و البکاء من خشیتی». به این اکتفا نمیشود که انسان عبادت مفروض یا نوافل را به جا بیاورد؛ دل باید حق را سجده کند، دل باید متوجه بشود؛ که اگر متوجه شد آن وقت اشک جاری میشود.
بکاء از خشیت الهی ناشی از توجه دل است، ناشی از معرفت است، ناشی از خشوع است؛ ما را به این امر کردند، ما به اینها احتیاج داریم، اینها نیازهای ماست. اگر همهی این سازوکارهای منطقی و معقول و درست را هم فراهم کنیم، اما این روح در ما نباشد، این معنویت در ما نباشد، این گرایش اخلاقی نباشد، کار بیفایده یا کمفایده خواهد شد؛ پیش نخواهد رفت. دل خود ما برای ثبات احتیاج دارد به توسل و خشوع.
مرحوم آقای بهجت (رضوان الله تعالی علیه) میفرمودند این دعا را زیاد بخوانید: «یا الله یا رحمن یا رحیم یا مقلبالقلوب ثبت قلبی علی دینک». ممکن بود یک اشکال مقدّری وجود داشته باشد، ایشان به آن هم جواب میداد. ممکن بود کسی بگوید وقتی میگوئیم «ثبت قلبی علی دینک»، ما که دینمان درست است، منطقی است، مستحکم است، این برای آن طبقات پایین است. ایشان میفرمود در هر طبقهای که دل انسان و ایمان انسان و دینداری انسان هست، تنزل از آن طبقه، برگشت است. «ثبت قلبی علی دینک» یعنی دین را در همان طبقهی عالی نگه دار و تثبیت کن. اگر این شد، آن وقت زندگی میشود شیرین، مرگ هم مرگ راحت. یکی از مشکلات اساسی ماها، مشکل مردن است. امام سجاد (علیه السلام) به خداوند متعال عرض میکند: «امتنا مهتدین غیر ضالین، طائعین غیر مستکرهین غیر عاصین»(۲). خب، انسان در همهی طول عمر در طریق هدایت بوده، اما باز امام دعا می کند که: «امتنا مهتدین غیر ضالین، طائعین غیر مستکرهین غیر عاصین»؛ معلوم میشود خطرناک است.
حکم مستوری و مستی همه بر عاقبت است
کس ندانست که آخر به چه حالت برود
در ادامهی روایت میفرماید: «قال موسی یا رب فما لمن صنع ذا؟ فاوحی الله الیه یا موسی اما الزاهدون فی الدنیا ففی الجنه و اما البکائون من خشیتی ففی الرفیع الاعلی لایشارکهم فیه احد». این رتبهی عالی، مخصوص این کسانی است که دل رقیق آنها، دل حساس آنها در مقابل ذکر الهی به خشوع درمیاد و این خشوع، چشم آنها را می گریاند. «و اما الورعون عن معاصی فانی افتش الناس و لا افتشهم»؛ اغماض الهی، غمض عین الهی از بعضی از لغزشها و کوتاهیهایی که قهرا انسان از آنها برکنار نیست. این حدیث سندش هم معتبر است؛ «عن ابی ابی عمیر عن رجل من اصحابه». مراسیل ابن ابیعمیر در حکم مسانید است.
فرمودند و درست هم همین است که وقتی طلبه وارد حوزه و این صراط میشود، با شوق و رغبت به معنویت و روحانیت به معنای واقعی کلمه است - در این شکی نیست - سالها هم در این راه ما راه رفتیم، حرکت کردیم، درس خواندیم، نفس کشیدیم؛ اما در عین حال بایستی به خدای متعال پناه برد، بایستی از خدا کمک خواست، باید از او توفیق طلبید؛ بدون توفیق الهی، کار خیلی مشکل است. امام سجاد (علیه الصلوة و السلام) در دعای صحیفهی سجادیه عرض می کند: «هذا مقام من استحیا لنفسه منک و سخط علیها و رضی عنک»(۳). این چه حالتی است این چه وضعی است که امام سجاد عرض میکند من شرمنده هستم؟
علیایحال کار معنویت، کار دلدادگی به عالم معنا، در حوزه اساس کار است؛ این را باید همه توجه داشته باشیم. کمبود این معنا در حوزه به ما لطمه میزند. در حوزه بحمدلله کسانی هستند که میتوانند از زلال معنویاتی که از دل آنها سرازیر میشود - فقط لقلقهی زبان هم نیست - همهی ما را سیراب کنند؛ بخصوص طلاب جوان را که بیش از همه احتیاج دارند، بیش از همه هم از این بیانات آمادگی و تأثر دارند. گاهی سر درس، استاد به یک مناسبتی دو کلمه چیزی بگوید، طلبه از این رو به آن رو می شود. امام (رضوان الله علیه) به مناسبتهای مختلف سر درس - گاهی روز شروع درس، گاهی روز آخر درس - با آن بیان عجیبی که ایشان در مسائل معنوی و روحی و آن احتظاظات معنوی داشت، گاهی یک جملاتی میگفت، طلبهها گریه می کردند. بعد از رحلت مرحوم آیتالله بروجردی، در مسجد سلماسی برای امام منبر گذاشتند - قبل از آن امام منبر نمیرفت، روی زمین مینشست درس میگفت، ظاهرا به احترام آقای بروجردی - ایشان رفتند روی منبر نشستند. خب چیز جدیدی بود، به امام یک حالت تبسمی دست داد. بعد بلافاصله ایشان تغییر حالت داد و فرمود: روز اولی که مرحوم آقای نائینی (رضوان الله علیه) روی منبر نشست، گریه کرد؛ فرمود این همان منبری است که شیخ انصاری روی آن نشسته، حالا کار به جایی رسیده است که ما باید روی آن بنشینیم. این حرف، طلبهها را، دلها را تکان داد. بعد هم ایشان مفصل صحبت کردند.
در مشهد مرحوم آشیخ هاشم قزوینی، مدرس معروف و نامدار حوزه علمیه خراسان که از حیث بیان و تسلط بر مطلب، نظیرش را ما در هیچ حوزهی دیگری ندیدیم؛ نه در قم، نه در نجف، گاهی اوقات وسط درس سطح - درس مکاسب و کفایه - که حدود یک ساعت طول می کشید، ده دقیقه یا بیشتر نصیحت میکرد؛ طلبهها اشک می ریختند. دل جوان آماده است؛ این را از دست ندهید. یک حدیث بخوانید، دو کلمه نصیحت کنید. اول، نصیحت به خود ماست. این حدیث را که من میخوانم، اول کسی که مخاطب است و انشاءالله اول کسی که باید از آن متأثر بشود، خود گویندهی حدیث است؛ برای خودتان هم مفید است. حوزه به این احتیاج دارد.
شما ببینید یک نفس گرم مثل حاج میرزا علی آقای قاضی در نجف چقدر برکات درست کرد. شاگردهای مرحوم آقای قاضی هر جا که بودند، مایهی برکت شدند؛ یک نمونهاش مرحوم علامهی طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه) که قم را روشن کرد؛ چراغ علوم عقلی را در قم ایشان روشن کرد و ادامه داد و با مشکلات ساخت. بقیه تلامذهی مرحوم آقای قاضی و متأثرین از ایشان هر جا بودند، همینجور بود. در تهران، در آذربایجان، در خود نجف، در بروجرد، در جاهای دیگر، هر جا شاگردهای ایشان بودند، مرکز معنویت و مرکز اشعاع روحانیت بودند. نمیشود اینها را ندیده گرفت.
طلبه ها را نصیحت کنید. طلبه ها را به تفکر، تأمل، ذکر موت و پرهیز از درس خواندن و تلاش کردن برای رسیدن به مقامات عالی برای جلب توجه مردم به سمت خود، هدایت کنید. طلبهها درس بخوانند لله، فی الله و بالله؛ این آن وقت میشود حوزهی با برکت.
این مسائلی که آقایان فرمودند، همهاش مسائل لازمی بود. رئوس مطالب را من یادداشت کردم. حقیقتا هیچکدام از این نکاتی که آقایان گفتند، نکات کم اهمیتی نبود؛ بعضی در کمال اهمیت بود، بعضی هم حائز اهمیت بود. اولا اگر بخواهیم این خواستهها و این آروزها - چون خیلی از آنها آرزو بود - تحقق پیدا کند، جز با اخلاص، با تلاش برای خدا، با کار برای خدا، با رها کردن مشکلاتی که ناشی از هویپرستی ما و دنیاطلبی ماست، ممکن نخواهد شد؛ والا ما بر سر چیزهای کوچک یقهی هم را بگیریم و دسته بندیهای گوناگون تشکیل دهیم و برای هیچ، هیاهوها کنیم، معلوم است که به اینجاها نخواهیم رسید؛ وقتی باقی نمیماند برای اینکه بخواهیم این همه کار بزرگ را انجام دهیم. ثانیا اگر این خواستهها تحقق هم پیدا کند، روح ندارد. ما چطور می خواهیم دل بشر معاصر را در مقابل اسلام خاشع کنیم، در حالی که دل خود ما خاشع نباشند؟ پس خشوع لازم است. گفت:
تکیه بر تقوی و دانش در طریقت گمرهی است
راهرو گر صد هنر دارد، توکل بایدش
جز به کمک خدا نمیشود. علم، فکر خوب، ذهن خوب، استعداد بالا، تلاش فراوان، اگر با کمک الهی همراه نباشد - که از راه توکل بالله و تفویض الیالله حاصل میشود، راه به جایی نخواهد برد.
و اما راجع به مطالبی که فرمودند و مسائلی که در باب حوزه مطرح است. اولا همانطور که عرض کردم، من حقیقتا محظوظ شدم. واقعا خدا را من شاکرم؛ چه حرفهای خوبی، چه فکرهای خوبی، چه مطالب سنجیدهای بیان شد؛ اینها خیلی با ارزش است. به شما عرض کنم؛ زمانی که ما در این حوزه بودیم، شاید در همهی حوزه یک نفر پیدا نمیشد که اینجور مطالب را در بخش های مختلف بتواند دستهبندی کند. فضلای خوبی بودند، روشنفکرهای خوبی بودند - هم فاضل بودند، هم روشنفکر بودند، هم برجسته بودند - اما آن زمان، سطح اندیشه و فکر و نگرش به مسائل در حوزه، اصلا در این سطح نبود؛ اینها از برکت انقلاب است، از برکت آن نهیبی است که امام به حوزه ها زد و همه را بیدار کرد.
من مطمئنم که اگر وقت بود و جناب آقای محدثی اجازه میدادند که ده نفر دیگر هم صحبت کنند، بلاشک ده تا مطلب جدید، موضوع جدید، رشته جدید حرف باز میجوشید. این حرفهای ابتکاری و خوب مخصوص این آقایان نیست که تشریف آوردند و صحبت کردند؛ یقینا کسان بیشتری در حوزه حضور دارند که از همین گونه حرفهای ابتکاری، جالب، زیبا و محظوظ کننده دارند. من از یکایک آقایان متشکرم.
از این میانبرنامه ها یا به قولی میانپردههای جناب آقای محدثی هم حقیقتا لذت بردم. من قبلا، هم شعر و هم نثر ایشان را بارها از خودشان شنیدم، اما امشب خیلی برجسته بود؛ هم نثر ایشان، هم شعر ایشان، هم بیاناتی که ایشان داشتند و آن نکات جالبی که بود؛ این هم به نوبه خود خیلی جالب است.
راجع به مسائلی که دوستان فرمودند، من نظراتی دارم؛ لیکن مجال نیست الان عرض بکنم، چون وقت گذشته است؛ اما چند سرفصل از مطالب دیگر را مطرح میکنم. اول که آقای خسرو پناه مطالبشان را گفتند، من زیر خلاصهی مطالب ایشان نوشتم آفرین؛ بعد آقای زیبایینژاد صحبت کردند، نکات جالبی هم ایشان گفتند، زیر نوشتهی ایشان هم نوشتم آفرین؛ بعد که آقای شب زندهدار و دیگران صحبت کردند، دیدم من هی باید بنویسم آفرین؛ یک آفرین نوشتم و تا آخر یک فلش زدم! مطالب، خیلی خوب بود. البته نکات و نظراتی هست که حالا مجال نیست عرض شود؛ اجمالا یک کلمه فقط عرض کنم.
بعضی از مسائلی که آقایان فرمودند، مسائل عملی بالفعل نیست؛ آرزوهاست. خوب است که ما تفکیک کنیم بین آرزوها و بین آن چیزهایی که در برنامه میتواند قرار بگیرد. امروز حوزه نیاز دارد به برنامه ریزی. البته چشم انداز بایستی حتما تنظیم شود؛ این درست است. یک سند چشمانداز، یا به تعبیر بعضی از آقایان، بیانیهی مأموریت روحانیت یا مأموریت حوزهی علمیه لازم است؛ این باید تدوین شود؛ منتها تهیهی یک چنین چشماندازی یا چنین بیانیهای، خود یک کار مهم است؛ یک پروژه اساسی است. اینکه حالا پنج نفر آدم متفکر و آدم باهوش بنشینند یک بیانیهی مأموریت تنظیم کنند یا یک سند چشم انداز بنویسند، خیلی آسان نیست؛ مقدمات دارد تا بشود یک سند چشم انداز نوشت. البته اگر چنین سند چشماندازی تهیه شد، آن وقت میتوان برنامههای زمانبندی شده را بر اساس آن تهیه کرد و تدوین کرد؛ میشود هدفهای مقطعی را مشخص کرد؛ هدف ده ساله، هدف بیست ساله، هدف پنجاه ساله. البته این کارها ممکن است؛ منتها الان برنامه ریزیای که ما نیاز داریم، باید ناظر به واقعیات و اقدامات عملی و قابل تحقق در حوزه باشد. نمیشود در خلاء برنامه زندگی کرد؛ باید برنامه ریزی انجام بگیرد. پس باید به چیزهای عملی نگاه کرد؛ یعنی آرزوهایی که حق است و یک روزی بلاشک این آرزوها تحقق پیدا خواهد کرد. بنده از این آدمهای مأیوس بنبستنگر نیستم. من یقین دارم که این آرزوها تحقق پیدا خواهد کرد، منتها بستگی دارد به اینکه شرایط و واقعیات چگونه پیش برود. عوامل مؤثر در حوادث، غالبا متنوع است؛ اغلب این حوادث هم از ذهن انسان خارج است، از محاسبات دور است. تنها چیزی که قابل محاسبه است، اینهاست: «ان تنصرالله ینصرکم» (۴)؛ «من کان لله کان الله له»، «ولینصرن الله من ینصره» (۵)؛ چون غیبی است و خدای متعال فرموده و «هو اصدق القائلین» است. غیر از این، همه این مطالعات و برنامه ریزیها قابل خدشه است، به خاطر اینکه عوامل مؤثر در حوادث از محاسبه خارج است. قدرتهای جهانی هم امروز در محاسباتشان همین را میدانند و ملاحظه هم می کنند؛ لذا شما میبینید یک چیزهایی را برنامهریزی میکنند یا اعلان میکنند، بعد تحقق پیدا نمیکند؛ نه به خاطر این است که پشیمان شدهاند، برای این است که میبینند نمیشود. حوادثی پیش میآید که محاسبه نشده است. بنابراین آن چیزهایی را که عملی است، باید به طور جدی مطرح کرد و دنبال کرد.
یک نکته هم در مورد علوم انسانی که برادر عزیزمان آقای فتحعلیخانی بیان کردند، عرض کنم. ببینید، ما نمیگوییم علوم انسانی غیر مفید است؛ ما میگوییم علوم انسانی به شکل کنونی مضر است؛ بحث سر این است. محل کلام بین آنچه که ما میگوییم و آنچه که ایشان فرمودند، دو تاست. اصلا مرکز اثبات و نفی، یک چیز نیست. بحث سر این نیست که ما جامعهشناسی یا روانشناسی یا علم مدیریت یا تعلیم و تربیت نمیخواهیم یا چیز خوبی نیست یا فایدهای ندارد. چرا؛ قطعا خوب است؛ قطعا لازم است. من یکی از حرفهایی که دارم، همین رشتهی تعلیم و تربیت در حوزه است. بحث در این نیست که این علوم مفید نیست؛ بحث در این است که اینی که امروز در اختیار ما قرار دادند، مبتنی بر یک جهانبینی است غیر از جهان بینی ما. علوم انسانی مثل پزشکی نیست، مثل مهندسی نیست، مثل فیزیک نیست که جهانبینی و نگرش نسبت به انسان و جهان در آن تأثیر نداشته باشد؛ چرا، تأثیر دارد. شما مادی باشید، یک جور علوم انسانی تنظیم می کنید. علوم انسانی ما برخاستهی از تفکرات پوزیتیویستی قرن پانزده و شانزده اروپاست. قبلا که علوم انسانیای وجود نداشته است؛ آنها آمدهاند همین اقتصاد را، همین جامعهشناسی را در قرن هجدهم و نوزدهم و یک خرده قبل، یک خرده بعد تدوین کردند و ارائه دادند؛ خب، این به درد ما نمیخورد. این علوم انسانی، تربیتشده و دانشآموختهی خود را آنچنان بار میآورد که نگاهش به مسائل مبتلابه آن علم و مورد توجه آن علم - چه حالا اقتصاد باشد، چه مدیریت باشد، چه تعلیم و تربیت باشد - نگاه غیر اسلامی است. میبینیم همان شخص متدین در داخل دانشگاه که فرض کنید مدیریت یا اقتصاد خوانده، هرچه با او دربارهی مبانی دینی این مسائل حرف میزنیم، به خرجش نمیرود. نه اینکه رد میکند، نه؛ اما آنچه که شما در باب اقتصاد اسلامی با او حرف میزنید، با یافتههای علمی او، با آن دو دو تا چهار تاهائی که او در این علم تحصیل کرده، جور در نمیآید.
من با ورود علوم انسانی به حوزهی علمیه اصلا مخالفتی ندارم. من میگویم حوزهی علمیه باید پایه های علوم انسانی مبتنی بر تفکر اسلامی و جهان بینی اسلام را مستحکم بریزد؛ همان کاری که در اول انقلاب جناب آقای مصباح و تشکیلات ایشان شروع کردند؛ که اگر تا امروز ادامه پیدا می کرد، به یک جاهایی میرسید. باید این پایه ها ریخته شود؛ و این ممکن نخواهد شد، مگر اینکه با علوم انسانی آشنا باشیم؛ شکی در این نیست. بنابراین در حوزه علمیه علوم انسانی را بخوانند، اینها را یاد بگیرند، صورتبندی مسائل و عناوین را در این علوم فرا بگیرند؛ بعد برگردند به مبانی اسلامی، ببینند مسائل متناظر آنها با تفکر اسلامی چگونه است و چگونه شکل میگیرد. بنابراین من نمیگویم علوم انسانی نافع نیست، می گویم اینی که هست مضر است؛ آنی که باید باشد، لازم است.
اما آنچه که من اینجا درباره حوزه یادداشت کردهام. البته در خلال آنچه که یادداشت کردهام، ممکن است بعضی از مسائل را حذف کنم یا بعضی به نظرم اولویت دارند که در این وقت کم مطرح شود.
یک مسئله این است که اساس حوزه برای علم است؛ حوزه علمیه است. ما میگوییم کام حوزه علمیه با علم برداشته شده است. پس علم، بافت حقیقی و پایه حقیقی و هویت حقیقی این حوزه را تشکیل میدهد - حوزه های علمیه همه جا اینجورند؛ مخصوص حوزه علمیه قم که نیست – یعنی حوزه علم محور است. علم محور بودن لوازمی دارد؛ باید به این لوازم ملتزم شد. یکی از چیزهایی که لازمهی علم محور بودن است، این است که مجموعه علم محور پرسش زاست، پرسش آفرین است. وقتی بحث علمی مطرح است، سوال مطرح است، با سوال باید با روی باز مواجه شد؛ همچنان که در سنت علمی سلف ارجمند ما هم این وجود داشته. شما ملاحظه می کنید؛ در فقه معارضات فقهی زیاد است؛ گاهی با لحن های تند هم همراه هست. فرض بفرمایید مرحوم صاحب حدائق نسبت به صاحب مدارک، گاهی لحن تندی به کار میبرد؛ باز متقابلا مرحوم صاحب جواهر نسبت به صاحب حدائق در مواردی لحن بسیار تندی به کار میبرد. قبلا هم همینجور بوده است. مرحوم علامه در مختلف، در موارد متعددی به ابن ادریس به شکل عجیبی میتازد و عکسالعمل خیلی شدیدی نشان میدهد. البته باز ابن ادریس (رضوان الله علیه) به نوبه خود با همان بیان، با شیخ طوسی برخورد کرده است. این کار رایج است، اشکالی هم ندارد؛ اما در میدان علم. اگر ابن ادریس زنده می شد، میایستاد، علامه پشت سرش نماز میخواند، دستش را هم میبوسید. اگر سید صاحب مدارک زنده میشد، صاحب حدائق و دیگران پشت سرش نماز میخواندند، دستش را هم می بوسیدند - در این شکی نیست - اما در میدان علم با هم برخورد می کنند؛ مانعی هم ندارد. این برخوردها معنایش این است که طرح سوال، طرح اشکال، طرح شبهه، طرح مسئله جدید، طرح شیوه جدید، ایرادی ندارد. اگر آنچه که مطرح شده است، غلط است، آن وقت باید با شیوه علمی با آن غلط برخورد کرد؛ یعنی اغماض در مواجهه ی با غلط علمی جایز نیست. کسی اشتباه علمی کرده است، اغماض کردن و اینکه بگوییم احترامش را حفظ کنیم، ملاحظه کنیم و نگوییم، جایز نیست؛ نه، در باب علمیات، این مسئله وجود ندارد. باید از لحاظ علمی برخورد کرد، اما جلوی سوال را نباید گرفت. حوزه باید قطع سوال نکند. قطع سوال به قطع دانش می انجامد. راه سوال را نباید بست.
نکتهی دیگر اینکه حوزه آزاد اندیش است. خاصیت علمی بودن آزاداندیشی است. تحجر در میدان علم معنی ندارد. یعنی اگر عالم هستیم، حوزه علمیه هستیم، دنبال علم هستیم، باید فکر را آزاد گذاشت؛ البته برای اهل فکر. معلوم است که در یک مجموعه علمی کسی که صلاحیت فکری ندارد، جرأت اظهارنظر هم پیدا نمیکند؛ اگر اظهار نظر کرد، مچ او را میگیرند، غلط او آشکار میشود. آن کسی که صلاحیت اظهارنظر دارد، بایستی اظهارنظر کند؛ چه در فقه، چه در اصول، چه در فلسفه، چه در کلام، چه در بقیه مباحث و علوم حوزوی و رایج در حوزه؛ یعنی باید آزاداندیشی باشد.
البته این آزاداندیشی هست؛ این را همه باید قبول کنیم. من یک جایی خواندم که نوشته شده بود امروز در حوزه علمیه قم، آزاد اندیشی علمی نیست؛ دیروز بود، امروز نیست. این درست نیست؛ دیروز هم بود، امروز هم هست؛ امروز بیشتر از دیروز هم هست. آراء فقهی و اصولی از برترین فقها مورد نقد قرار میگیرد. آدم ملاحظه میکند که بعضی از نظرات برجسته و فوقالعادهی فقهی و اصولی امام در مقالات علمی مورد نقد قرار میگیرد؛ ایرادی هم ندارد. مبنای خطابات قانونیه امام که به نظر ما یکی از مستحکمترین، بدیعترین و کارسازترین مبانی اصولی امام است، مورد نقد قرار می گیرد؛ هم در درسها مورد نقد قرار میگیرد، هم در مقالات. من مقالاتی را هم خواندم، دیدم مورد نقد قرار دادهاند. البته به نظر ما آن نقدها وارد نیست، اما بالاخره مورد نقد قرار می گیرد؛ کسی هم نمیگوید چرا. نمیشود حوزه را متهم کرد به اینکه در آن، نقد و انتقاد و آزادی نیست. متأسفانه یک جایی ما خواندیم که نوشتهاند این حرفها نیست؛ در حالی که این خلاف است، این متهم کردن حوزه است.
ما میخواهیم عرض کنیم که این آزاداندیشی باید دامنهاش گسترده باشد. همانطور که فرمودند، در فلسفه، فرمایشات آخوند ملاصدرا وحی منزل نیست. در فقه، فتاوای صاحب جواهر و شخصیتی مثل شیخ اعظم - که با وجود همهی بزرگان و فقها، ما نظیر شیخ اعظم را از بعد از شیخ تا امروز دیگر نداریم - وحی منزل نیست؛ نه در فقه، نه در اصول. لذا رد کردند، ایراد کردند، اشکال کردند، جواب دادند. بایستی این سنت در حوزه باشد.
یک مطلب دیگر، خودباوری علمی و اعتماد به نفس علمی است. حوزه و فضلای حوزه و محصل حوزه بایستی به اعتماد به نفس علمی برسد و اتکاء به نفس داشته باشد؛ این خیلی اهمیت دارد. در تضارب آراء، در کیفیت حرکت علمی، در مراتب ارزشی حوزه، علم باید دارای برترین منزلتها باشد. البته تقوا و معنویت و زهد و خشوع و اینها ارزشهای برتر است و والاتر است؛ منتها اینها چیزهایی نیست که قابل ارائه باشد، قابل فهم باشد. خیلیها اهل این معانی هستند ما اینها را نمیشماسیم؛ اما علم قابل محک زدن است، در معرض است، توی دایره است.
از جمله چیزهایی که جزو لوازم حوزه علمیه است و اخلاق علمی حوزه آن را اقتضاء می کند، عبارتست از انصاف در برخورد با مسائل علمی؛ انصاف علمی باید داشت.
نکتهی بعد، جدیت و رها نکردن دنباله کار برای مدرس و برای محصل است. از جمله آفات جدید و فرهنگ جدید و نظام آموزش جدید - که وارداتی اروپاست - این است که استاد به خودش زحمت نمیدهد فکر نو تولید کند، خیلی اوقات بیمطالعه درس میگوید. استاد ما بیمطالعه درس نمیگوید. استاد ما مطالعه میکند، تأمل میکند، فکر میکند؛ با فکر درس میگوید. اگر شما ده دوره هم مکاسب را تدریس کردید، دوره یازدهم باز باید فکر کنید، شاید چیز تازهای به نظرتان بیاید.
از جمله چیزهایی که لازمه حوزه علمیه است، ارتباط فعال با جامعه ملی درون کشور و جامعه فراملی است، که دیدم توی بیانات بعضی از آقایان هم بود. حوزه علمیه باید با حوزه های علمیه عالم و با حوزههای علمیه داخلی ارتباط علمی پیدا کند. در گذشته با اینکه ارتباطات این همه دشوار بود، علما از راههای دور با هم ارتباط برقرار میکردند. مرحوم ابن ادریس در سرائر خود مینویسد که فلان کس - اسم آن شخص یادم نیست - یک فتوایی داده بود، من به او نامهای نوشتم، او جواب من را نوشت، من قبول نکردم. در گذشته نامه مینوشتند، نظر علمی را مطرح میکردند، این عالم آن نظر علمی را رد میکرد، گاهی از هم سوال میکردند. مرحوم علامه سمنانی چند تا مسئله فقهی را از مرحوم آیت الله میلانی مکتوب سوال کرده بود؛ ایشان هم یک جوابی دادند، ایشان هم بحث کردند؛ جزوه شده، چاپ شده. این کارها کارهای رایجی بود، امروز هم بسیار لازم است؛ به خصوص با این وسایل ارتباطات جدید. پس همسانی و همسازی و جریان متقابل فکری و علمی میان حوزه های داخل کشور و حوزه و دانشگاه در مسائلی که دارای ربط به یکدیگر است و با حوزه های خارج کشور، لازمهی حوزه علمیه است. هیچ اشکالی ندارد که با حوزه های علمی اهل سنت در پاکستان، در حجاز، در مصر، در جاهای دیگر، ارتباط برقرار کنید؛ البته ارتباطات مضبوط و تعریف شده و از مرکز معین؛ چون امروز ارتباطات شخصی معنا و ارزشی ندارد.
یکی از خصوصیات حوزه های علمی - یعنی حوزهای که بنیان آن بر علم و دانش است - این است که آراء مخالف مشهور سرکوب نمیشوند. البته من طرفدار این نیستم که آراء شاذه را مطرح کنند. بعضی اینجوری اند که دنبال آراء شاذ میگردند، اگر رأی شاذی هم در مسئله وجود نداشته باشد، کأنه یک رأی شاذی ایجاد میکنند؛ دنبال شذوذند. این را نمیخواهیم بگوییم؛ ولی آرائی هست که مشهور نیست، مورد قبول مشهور علما نیست؛ اما بالاخره رأیی است؛ نباید سرکوب کرد؛ باید باشد. بعضی از همین آراء غیر مشهور در گذشته، در دورههایی به آراء مشهور تبدیل شد؛ که نمونه هایش را دیدهاید در باب منزوهات بئر و غیرذلک رایج است، شایع است، بین همه معروف است.
در حوزهی علمیه، از روشهای غیرعلمی برای رد نظر مخالف نباید استفاده شود. روش علمی چیست؟ استدلال و پاسخگویی و جواب؛ اقناع عقلی یا لااقل استدلال. روش غیر علمی چیست؟ تکفیر؛ تفسیق. این درست نیست. بعضی از آراء هست - چه در باب فقه، چه در باب بعضی از مسائل مربوط به معارف - ممکن است اختلافی باشد، ممکن است یک نفر نظر مخالف داشته باشد؛ نباید رد کرد به معنای تفسیق. بله، آن رأی را با چماق استدلال به شدت بکوبید - هیچ اشکالی ندارد - علیهاش استدلال کنید، بنویسید؛ عوض یکی، ده تا بنویسید؛ کما اینکه در حوزهی علمیه معمول هم بود؛ گاهی دیده بودیم یک کتابی در میآمد، ده نفر، پنج نفر علیه آن مینوشتند؛ خیلی هم خوب بود، بنویسند، این نوشتنها خیلی خوب است؛ اما تفسیق و اعلان خروج از دین و خروج از مذهب و اینها مصلحت نیست؛ این شیوه علمی نیست. این هم یک مسئله که ناشی از علمی بودن حوزه هست؛ یعنی التزام ما به علمی بودن حوزه این را اقتضا می کند.
نکتهی دیگری که باز از لوازم علمی بودن است، این است که آموزش در حوزه باید با تفکر، تکرار و تحقیق همراه باشد. این هم از همان مواردی است که نظام آموزشی جدید وارداتی از اروپا فاقد آن است؛ بر مبنای حفظ است. ما نباید به این سمت بغلتیم. هر برنامهای که ما را به این سمت بغلتاند، برنامه نادرستی است. در برنامه ریزیهای خودمان نگاه کنیم، ببینیم چه چیزی طلبه را به سمت حفظگرایی میراند و از تفکر و تحقیق و مطالعه باز میدارد. حفظگرایی درست نیست، مفید نیست. من آن روز هم اشاره کردم که یکی از خصوصیات حوزهی علمیه ما فکر کردن است. طلبه را باید از اول درس خواندن وادار کرد به اینکه فکر کند. معروف بود میگفتند: «بدان ایدک الله» - چرا گفت بدان و نگفت بخوان؟ - منظور این است که اولا حس سوالپردازی را در طلبه زنده کند، بعد هم به او تفهیم کند که خواندن مراد نیست، دانستن مراد است. این بایستی برای برنامهریزان ما واقعا به صورت یک دستورالعمل جامع باشد.
اساتید هم به این نکته توجه کنند. حالا امتحانات حوزه هست و چیز بسیار لازم و خوبی است. البته از سابق امتحان بود، اما به این شکل منظم و مرتب و برنامهریزی شده نبود؛ امروز هست، بسیار هم خوب است؛ هیچ نباید به این امتحانات دست زد؛ لیکن این منافات ندارد با اینکه استاد سر درس امتحان کند. شما قبل از اینکه درس را شروع کنید، ده دقیقه را به سوال از طلبه اختصاص بدهید؛ این کار تجربه شدهای است. بنده خودم وقتی در مشهد همین سطوح را تدریس میکردم - کفایه و مکاسب و این چیزها - همین کار را می کردم. قبل از درس کتاب را باز میکردیم و به یکی از طلبهها میگفتم آقا شما درس دیروز را بخوان یا بگو. این کار خیلی تأثیر داشت؛ هم ما میفهمیدیم که طرف ما چکاره است، هم او میفهمید که سوال و حساب و کتابی در کار است، هم دیگران آن نکته را اگر بلد نبودند، یاد میگرفتند؛ فواید دیگری هم وجود دارد. این وادار کردن طلبه به فکر، به خصوص در دروس سطح، خیلی مهم است. در جلسهای که این شبها داشتیم، با یکی از آقایان صحبت شد، من این نکته به ذهنم رسید و گفتم دروس سطح خیلی مهم است. فراگیری امهات مطلب اصولی و فقهی موجب می شود که طلبه در درس خارج بتواند استفاده کند؛ والا استفاده نخواهد کرد.
بحث روی این متون فعلی نیست که بگوییم جمود کنیم و حتما بایستی همین متون باشد؛ نه، هر وقتی که حوزه انشاءالله توفیق پیدا کرد، متون متناسب با زمان را هم تهیه خواهد کرد. هر متنی که به عنوان سطح تدریس میشود، طلبه باید آن را بخواند و بفهمد. روی فهم این متون باید تاکید شود؛ تعمیق به جای حفظ، فکر کردن و تکرار کردن برای تحقق آن مراد، که مطلب را تحقیقی دانستن است.
پژوهش محور بودن حوزه هم نکتهی بعدی است. حوزهی نظام پژوهشی متناسبی لازم دارد. همچنین اهتمام به دروس سطح در فقه و اصول، پیش از رفتن به درس خارج. هویت علمی حوزه هم نکتهی مهمی است؛ منحصر به فقه و اصول نیست. فقه و اصول خیلی مهم است، در این شکی نیست؛ قبلا هم ما گفتیم ستون فقرات حوزه های ما فقه است؛ اما این معنایش این نیست که ما به فلسفه احتیاج نداریم. امروز بیش از گذشته به فلسفه احتیاج داریم.
روزی بود که ملاهای بزرگ ما، مجتهدین بزرگ ما برای تحصیل فلسفه «شدّ رحال» می کردند - مثل آخوند خراسانی که در سبزوار پیش حاج ملاهادی رفت و زانو زد و فلسفه خواند - یا بزرگانی از فقها و اصولیین ما که رفتند فلسفه خواندند و آن را فرا گرفتند. امروز از آن روز خیلی بیشتر احتیاج داریم. آن روزی که مرحوم علامه طباطبایی در نجف پیش مرحوم آسیدحسین بادکوبهای فلسفه می خواند، آن روز نیاز به فلسفه اسلامی به مراتب کمتر از امروز بود که این همه مکاتب گوناگون، این همه افکار جدید، این همه شبهه، این همه پیشنهاد فکری در دنیا مطرح است؛ آن هم با این روابط و ارتباطات آسان و سریع؛ با اینترنت و با بقیه وسائل، کتاب و مجله و چه و چه. بنابراین به فلسفه احتیاج است. نه فقط به فلسفه، به علوم دیگر هم در حوزه قم نیاز هست.
البته کسی که بتواند همه این علوم را با همدیگر جمع کند و در همه اینها صاحب فن و صاحب نظر شود، این علی الظاهر یا ممکن نیست یا بالاخره خیلی آسان نیست. در گذشته هم ممکن نبود؛ این را هم به شما عرض بکنیم. گاهی برای فنان بودن فقهای بزرگ ما و علمای بزرگ ما، از مرحوم شیخ طوسی یا علامه حلی اسم می آورند. بله، شیخ طوسی (رضوان الله تعالی علیه) فقیه بزرگ و صاحب مکتب و صاحب ابتکار در اصول بود؛ اولین پایههای اصول را ایشان و امثال ایشان در آن زمان پایه گذاری کردند؛ شیخ طوسی فقیه هست، اصولی هست، مفسر هست، محدث هست، رجالی هم هست؛ اما آیا در همه این رشتهها سرآمدند؟ نه. بله، در فقه ایشان سرآمد است - که گفتهاند تا ۲۰۰ سال بعد از شیخ، فقهایی که آمدند، شیوه و راه ایشان را دنبال می کردند؛ به آنها مقلده می گفتند - اما شما ملاحظه کنید در رجال، نجاشی مسلطتر است. او یک آدم کنارهگیر و در واقع گمنامی در مقابل شیخ و معاصر با شیخ است؛ اما اعتبار کتاب رجالش نزد کسانی که به این فن واردند، بیشتر از کتب شیخ است؛ هم بیشتر از «رجال» شیخ است، هم بیشتر از «فهرست» شیخ است. حقیقتا هم همینجور است؛ متقنتر است، معتبرتر است. یعنی نمیشود گفت که شیخ به آن عظمت، در رجال هم همان عظمت را داشته است.
یا علامه (رضوان الله علیه)، که هم فقیه است، هم اصولی است، هم منطقی است، هم فیلسوف است، هم متکلم است، هم رجالی است و در همه اینها علامه کتاب دارد و در فلسفه هم شرح «حکمتالعین» را نوشته است - که شرح کتاب «دبیران کاتبی قزوینی» است، که استاد علامه بوده و علامه پیش دبیران کاتبی فلسفه تحصیل کرده - اما کتاب فلسفهی علامه جزو کتب درجه یک فلسفه ما نیست؛ یعنی با کتب ابنسینا قابل مقایسه نیست، با کتب متأخرین قابل مقایسه نیست. بنابراین اینجور نیست که ما بگوییم در گذشته افراد میتوانستند در همه فنون متخصص باشند؛ نه، بعضی در فنی و بعضی در فن دیگری. خب، یک علامهای داریم، محققی داریم در فقه؛ یک خواجه نصیری هم داریم در فلسفه یا در کلام؛ اشکالی ندارد.
امروز هم همین جور است. هیچ اشکالی ندارد که امروز هم فقهایی داشته باشیم، فلاسفهای داشته باشیم، متخصصین در علوم انسانی اسلامی داشته باشیم، متخصصین در تفسیر داشه باشیم - تفسیر را نمیشود دست کم گرفت؛ متخصص لازم دارد - متخصص در فنون تبلیغ داشته باشیم. چه اشکال دارد از بزرگان حوزه کسانی باشند که فن تبلیغ را، خصوصیات تبلیغ را در این دنیای عجیب و غریب امروز - و به قول آقای کعبی دنیای عجیب و غریب تر آینده - تدریس کنند و بتوانند دین را تبلیغ کنند؟
در رشته های گوناگون، اساتیدی داشته باشیم. منزلت علمی اینها باید محفوظ بماند. نباید اینجور باشد که اگر کسی یک رتبهای از فقه را - ولو نه رتبه اعلی را - پیدا کرد، او در جامعه محترم باشد؛ اما اگر کسی رتبه اعلای فلسفه را پیدا کرد، به قدر او احترام نداشته باشد. اینجوری نیست؛ علم است، علم اسلامی است، مورد نیاز حوزه است.
یکی از کارهای مهم همین است که ما علوم را طبقهبندی کنیم - که بعضی از آقایان هم گفتند - اولویت بندی کنیم، رتبهبندی کنیم، ارزشگذاری کنیم، با نیازها بسنجیم. اگر با نیازهای امروز سنجیده شود، من میترسم نتیجه جور دیگری در بیاید. به هر حال آنچه مسلم است، این است که در حوزه، علم فقه و اصول - که دنبالة فقه است - مبنای کار حوزه است؛ اما بنده طرفدار اختصاص یافتن به مسئله اصول به عنوان یک علم مستقل نیستم و خیلی برای حوزه مفید نمیدانم؛ اصول باید در خدمت فقه باشد. خود فقها و اصولیین هم معترفاند که بعضی از مباحث اصولی هیچ خدمتی به فقه نمیکند، ارتباطی هم با فقه ندارد. اصول باید در کنار فقه باشد؛ آن وقت به رشتههای مهم دیگر مثل فلسفه، تفسیر و کلام باید اهمیت داد. ما چقدر امروز به رشته کلام احتیاج داریم؛ همه این رشتهها لازم است.
یک نکته دیگر در همین زمینهی علمی بودن حوزه و اینکه حوزه هویتش، هویت علمی است، این است که از شیوههای نو در آموزش علم، در تعلیم علم، در گسترش علم، در تولید علم نباید ترسید؛ از شیوههای نو نباید واهمه کرد. هدف وقتی پرداختن به علم است، حقیقتا دنبال علم هستیم و زمام کار دست افراد عالم است، شیوههای نو هر جور که باشند، قابل قبولاند.
این را من عرض بکنم که در همین حوزه قم، مبتکر مدارس برنامهای، یکی از فقهای معروف منحصر در امر فقاهت بود؛ یعنی مرحوم آیتالله گلپایگانی. اصلا مدرسهی برنامهریزی شده در حوزه قم، تأسیس آقای گلپایگانی است؛ قبل از مدرسه حقانی. مرحوم آقای بهشتی و دیگران مدرسه حقانی را از روی مدرسه آقای گلپایگانی درست کردند. در واقع مرحوم آقای بهشتی و بعضی دیگر مدرسین آنجا بودند؛ بعد بیرون آمدند و خودشان مدرسه حقانی را بنیانگذاری کردند. مدرسه آقای گلپایگانی - که ظاهرا هنوز هم این مدرسه به همین اسم هست - قدیمیترین مدرسه برنامهریزی شده در حوزه است. آقای گلپایگانی یک فقیه متبحر متخصص در کار فقاهت و پابند به مسائل فقاهت، نترسید از اینکه یک برنامه نوئی را در امر آموزش اجرا کند. البته ایشان نوآوری های دیگری هم داشتند. اول جائی که در حوزه، این مسائل رایانهای و اینها را راه انداخت، دستگاه آقای گلپایگانی بود، که بعد البته رواج بیشتری پیدا کرد.
یک مسئله هم مسئلهی نظام اخلاق و تربیت در حوزه هست؛ که حالا چون وقت خیلی دارد میگذرد، من دیگر همین را عرض بکنم و بحث را تمام کنم. چند نفر از آقایان بحث تربیت و اخلاق را با تفصیل بیان کردند و بسیار خوب هم بیان کردند - شکرالله مساعیهم - و من هم آن حرفها را قبول دارم. مسئله تربیت و اخلاق از دو بعد برای ما مهم است: یکی بعد درون حوزهای. ما بالاخره میخواهیم روحانی باشیم، میخواهیم مبلغ باشیم. به همان دلایلی که گفتند، با همان وجوهی که ذکر کردند، بایستی اخلاق درستی داشته باشیم. دوم، وجه برون حوزهای است؛ تصرف قلمروهای بسیار وسیعی است که ما جز با آشنایی و آگاهی با مبانی تربیتی و اخلاقی نمیتوانیم اینها را تصرف کنیم. ببینید، در کشور یک مزرعه وسیع سراسری پر محصولی وجود دارد به نام آموزش و پرورش. ما اگر توی تلویزیون هم صحبت کنیم، اگر آن مستمع پای منبر ما در تلویزیون بنشیند، مگر چقدر مستمع داریم؟ اما آموزش و پرورش هر سال به شکل میلیونی مستمع پیدا می کند، مستمع ماندگاری که دوازده سال با آموزش و پرورش همراه است. از این کانال کشی بهتر؟ این کانال سیراب کردن دلها و ذهنها اینجور در آموزش و پرورش متمرکز است. ما در آموزش و پرورش چقدر سهم داریم؟ باید گفت هیچ. این که حالا یک روحانیای برود در یک مدرسه ای نماز جماعتی برپا کند یا صحبتی بکند، اصلا چیزی نیست؛ این هیچ است، هیچ محض است.
اگر ما در داخل حوزه رشته تعلیم و تربیت داشته باشیم، در زمینه ی تعلیم و تربیت متخصص تربیت کنیم؛ بحث اخلاق و تعلیم و تربیت در حوزه جدی گرفته شود، آن وقت حوزه علمیه و روحانیت می تواند آموزش و پرورش را عرصه حضور خودش قرار دهد. نه اینکه ما برویم بشویم وزیر آموزش و پرورش؛ این اصلا کارساز نیست. بحث آموزش و پرورش، کتاب درسی است و ساختن معلم، تربیت معلم، تربیت دینی معلم و تولید کتابهای دینی و کتابهای غیردینی؛ یعنی کتاب فیزیک یا کتاب ریاضیات هم می تواند درس توحید بدهد، میتواند انسانها را بی دین کند؛ هم میتواند توحید و تدین و تعبد را به دانش آموز القا کند، هم میتواند او را بی دین کند، به مبدأ و معاد بی اعتنا کند.
ما باید بتوانیم حوزهی علمیه را آماده کنیم. الان حوزهی علمیه آماده نیست. من هیچ گلهای از آموزش و پرورش ندارم؛ این را به شما عرض کنم. من حوزهای هستم، خودم دارم حوزه را میبینم؛ حوزه الان آمادگیای ندارد که ما بگوئیم آقا بیا وارد شو، مواد لازم را برای تربیت معلم و مواد لازم را برای تنظیم کتاب درسی بر طبق تفکر دینی و راهنمائیهای دینی آماده کن. این کار هم جزو کارهای لازم حوزه است.
بالاخره حوزه خیلی کار دارد. البته وقتی ما میگوئیم فلان رشتهها بیاید، فلان کارها انجام بگیرد، بعضی میگویند آقا شما به فقه و اصول بیاعتنائی کردید؛ ما در حوزه، دیگر صاحب جواهر یا شیخ انصاری متخرج نداریم. این جزو حرفهای رائج است. من این حرف را قبول ندارم. اولاً مثل شیخ انصاری کو؟ توی حوزههائی هم که مخصوص این کار بودند، مگر چند تا شیخ انصاری داشتیم؟ عرض کردم؛ به نظرم نمیرسد که بعد از شیخ انصاری، هیچکدام از شاگردان ایشان و شاگردان شاگردان ایشان تا امروز به رتبه شیخ انصاری رسیده باشند. بله، حرفهای ایشان را ذکر میکنند، اشکال میکنند، ایراد میکنند، اشکالها هم وارد است؛ اما مسئلهی شیخ، مسئلهی دیگری است.
آن قالبی که شیخ علیهالرحمه برای استنباط فقهی بعد از صاحب جواهر و روی دست صاحب جواهر، شیخ فراهم کرده شما ملاحظه کنید «مکاسب» شیخ را با «متاجر» جواهر مقایسه کنید تا معلوم شود فرق بین شیخ و صاحب جواهر چقدر است. بعد از صاحب جواهر، مگر ما چند تا مثل صاحب جواهر در حوزههای علمیه تربیت کردیم که حالا از حوزه گله کنیم که صاحب جواهر تربیت نمیکنیم! خب، اینها قلههائی بودند، هر چند وقت یکبار، یک مجموعه علمی و انسانی به یک قلهای دست پیدا میکند. اگر در زمان ما صاحب جواهر یا شیخ انصاری درست نشد، جای گله نیست که چرا نتوانستیم؛ خیال کنیم که اگر ما این درسها را کنار میگذاشتیم و فقط به فقه و اصول میچسبیدیم، حالا چند تا صاحب جواهر داشتیم؛ نه، آن روزی هم که حوزه نجف منحصر و مختص به فقه و اصول بود و غیر از آن نبود - که مرحوم سید اصفهانی (رضواناللهتعالیعلیه) اینجور فرموده بودند که باید فقط فقه و اصول باشد – ما ندیدیم در نجف مثل صاحب جواهر یا شیخ انصاری تربیت شود. این اولاً.
ثانیاً اعتقاد ما این است که ما امروز نوکر دینیم؛ ما نوکر اسمها که نیستیم. روحانیت برای چیست؟ روحانیت برای این است که بتواند مردم را تغذیه دینی کند؛ البته عالمانه. آن روز یک طلبهای میآمد نجف درس میخواند، فقه و اصول میخواند، رجال میخواند و بعضی چیزهای دیگر میخواند، ملا میشد، فاضل میشد؛ اگر در نجف میماند میشد بحرالعلوم و کاشفالغطاء؛ اگر از نجف خارج میشد، میشد میرزای قمی و ملامهدی نراقی و ملا احمد نراقی و حاجی کلباسی و سید شفتی و امثال اینها. یعنی هر کدام از اینها در هر شهری بودند، برای هدایت و تغذیه معنوی و فکری مردم خودشان کافی بودند. یک سید شفتی یا یک حاجی کلباسی یا یک میرزا مهدی شهید در مشهد، خودش و شاگردانش میتوانستند مردم را از لحاظ فکری تغذیه کنند. آن وقت عوامل گمراهکننده و لغزانندهی مردم زیاد نبود؛ همان شهوات شخصی انسانها بود که همیشه انسانها به آن دچار و مبتلایند؛ آن هم با موعظه و نُزهت و تذکر و از این چیزها تا حدود زیادی قابل رفع بود؛ یک مقدارش هم میماند که خب، همیشه گنهکارانی هستند. آن روز دیگر تلویزیون نبود، اینترنت نبود، این همه کتاب و مجله و افکار جدید نبود، این همه فلسفههای جدید داخل ذهنهای مردم نبود، شبکهی فیلمهای خانگی نبود، ماهواره نبود، مغریات و مذلاتی که جوان و پیر را تحت تأثیر قرار میدهد - افکار و شبهات گوناگون - نبود. آن روز وقتی عالم وارد یک شهری میشد - مثل میرزای قمی یا مثل حاجی کلباسی - از همهی مردم آن شهر فاضلتر بود. فضلای هر شهری کسانی بودند که چند جمله ادبیات یا عقلیات یا شبیه این چیزها را خوانده بودند؛ اینها از همهی آنها بهتر بودند، بالاتر بودند؛ در مقام برخورد و زورآزمائی علمی، کسی از عهدهی آنها برنمیآمد؛ اما امروز اینجوری نیست. امروز ما فقه و اصول که میخوانیم، اگر توی یک شهری برویم، اینجور نیست که از همه زورمان بیشتر باشد؛ در رشته های مختلف، در کارهای مختلف، در حرفهای مختلف، در افکار مختلف کسانی هستند که مسلطند، فنانند، متبحرند؛ کسانی بخواهند عرصه را از آنها بگیرند، باید به قدر آنها زور داشته باشند. امروز فقه و اصول کافی نیست برای اینکه انسان بتواند تبلیغ دین را بکند. بنابراین حوزهها وظیفهشان خیلی سنگین است. این تنوع در علوم حوزوی یک نیاز قطعی و مبرم است و بایستی در برنامهریزی به آن توجه شود.
البته اشاره کردند، من هم قبول دارم که کمیت در حوزه مهم است. کمیت حوزههای ما اندک است. اگر بخواهیم کمیت را افزایش دهیم، راههائی لازم دارد؛ فقط با فراخوان عمومی نمیشود افراد را آورد، امروز در دنیا شیوههای گوناگونی برای جذب وجود دارد؛ باید از این شیوهها استفاده کرد. افرادی که استعداد دارند، علاقه دارند، آمادگی دارند و میشود آنها را به حوزه جذب کرد و داخل حوزه آورد، باید اینها را جذب کرد. بنابراین حرف زیاد است، کار زیاد است.
خوشبختانه حوزه در جهت حرکت هست. بحمدلله از چند سال پیش به این طرف کارهای مهمی انجام گرفته. این مسئله مدیریت را خیلی باید جدی گرفت. مدیریت با این سازوکاری که مقرر شده است و وجود دارد، مدیریت متینی است، مدیریت قابل قبولی است، امضای مراجع پای این مدیریت هست. شورای عالی مدیریت و مدیریت حوزه را نباید تضعیف کرد؛ نباید خلاء ایجاد کرد؛ باید کارشان را بکنند. ممکن است کسی به یک چیزی، به یک حرفی، به یک اقدامی اعتراض داشته باشد؛ بسیار خب، اعتراض را میشود منتقل کرد، میشود اصلاح کرد. مراقب باشید مدیریت تضعیف نشود؛ همچنان که مراقب باشید جامعهی مدرسین تضعیف نشود. نهادهای عمقی و ریشه دار حوزه را تضعیف نکنید. جامعهی مدرسین چیز مغتنمی است، جامعهی مدرسین فقط اشخاص نیست؛ این هیئت اجتماعیه است، این عنوان است که مستمر است؛ از چهل و چند سال قبل تا امروز در عرصههای مختلف و در میدانهای مختلف حضور داشته؛ آن را باید حفظ کرد.
آخرین نکتهای هم که من اینجا یادداشت کردهام عرض کنم - البته بین این و آخرین و آنچه که گفته شد، چند صفحه فاصله است، که دیگر مجال نیست آنها را عرض کنیم - این است که اگر ما به دین و تعمیق دین و ترویج دین و گسترش دینداری اهمیت میدهیم، باید دشمن این رویکرد را بشناسیم. کیست آن جایگاه و آن قدرتی که امروز از گسترش دین و تعمیق دینداری بیمناک است و با آن دشمن است؟ این نقطه عبارت است از استکبار، که در رأسش آمریکا و فعالترینش صهیونیستها هستند؛ هم شبکهی صهیونیستی، هم دولت جعلی صهیونیستی؛ اینها دشمن دینداریاند. این مسئلهی قرآنسوزی را دستکم نگیرید، این مسئلهی کاریکاتورهای علیه نبی مکرم اسلام را دست کم نگیرید. البته شروعش از سلمان رشدی شد؛ اما قبل از او و بعد از او دستگاه عظیم فیلمسازی هالیوود و شرکتهای هالیوودی برای اسلام ستیزی مأموریت پیدا کردند. آن وقت دنبالهروهاشان در ایران میگویند جمهوری اسلامی توقع دارد که هنرمند با دستور عمل کند؟ شماها دارید با دستور عمل میکنید؛ به خیالتان ما نمیفهمیم!؟ دستور است که علیه اسلام، علیه روحانیت، علیه قرآن، علیه تشرع و تدین فیلم بسازند، فضلاً از انقلاب اسلامی؛ که خب، خیلی واضح علیه انقلاب اسلامی میسازند و میگویند؛ اینها دشمنند.
دشمن رویکرد دینداری و دینپذیری و اعتقاد به دین و گسترش این معنا عبارت است از استکبار. حوزه در مقابل استکبار نمیتواند ساکت بماند؛ این را من عرض بکنم. حوزه در مقابل استکبار همیشه باید موضع داشته باشد.
از مهمترین نمونههای بصیرت این است که ببینیم کدام کار ممکن است از ما سر بزند که این کمک به آن دشمن باشد؛ حواسمان باشد. بزرگان و کوچکان حوزه فرق نمیکند، همه باید مواظب باشند. گاهی یک حرف، یک عمل، یک اقدام، یک حرکت به نفع آن دشمن است. ما به این قصد انجام نمیدهیم، اما بعضی از چیزها تابع قصد نیست؛ اثر خودش را میبخشد. وقتی تیری از لولهی تفنگ شلیک شد و به سینه طرف خورد، خب، طرف میافتد میمیرد؛ حالا شما چه عامد باشید، چه مخطئ فرق نمیکند. تأثیر این تیر در سینهی او متوقف به این نیست که شما عمد داشته باشید. باید مواظب باشید خطا نکنید. در یک چنین چیزی برای خطاکننده هم مجازات قرار دادهاند. بنابراین باید مراقب بود کمک نشود. علاوه بر اینکه کمک نشود، بایستی با آن مبارزه شود.
پروردگارا! آنچه که گفتیم و آنچه شنیدیم، برای خودت و در راه خودت قرار بده. پروردگارا! ما را جزء وفاداران به علم دین و معارف اهل بیت علیهمالسلام قرار بده. پروردگارا! بمحمد و آل محمد قلب مقدس ولیعصر را از ما، از آنچه میکنیم، از آنچه بر زبان میآوریم و عمل میکنیم، راضی و خشنود بفرما. پروردگارا! مرگ ما را آنچنانی که امام سجاد علیهالسلام از خدا درخواست کرده است، قرار بده. مرگ ما را به شهادت در راه خودت قرار بده.
والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته
۱) وسائل الشیعة، ج ۱۵، ص ۲۲۸
۲) صحیفهی سجادیه، دعای ۴۰
۳) صحیفهی سجادیه، دعای ۳۲
۴) محمد: ۷
۵) حج: ۴۰