بسم الله الرّحمن الرّحیم
(۱)
خیلى خوشحالم از این حضور فعّال که آقایان دارید. تیپّ شما را ما، هم در تهران، هم در اهواز در سال ۶۷ از نزدیک دیدیم که برادرها آمده بودند و بودند؛ با بعضى
شان هم نشستیم، برخاستیم؛ بعد هم در تهران هم که چند بار تا حالا آقایان آمدید در جمعیّت
هاى بزرگ دیدیم. خیلى چیز خوبى است. اگرچه حضور طلّاب در میدانهاى جنگ یا به تعبیر عام
ترى حضور روحانیّون ــ اعمّ از طلّاب و غیر طلّاب ــ در میدانهاى جنگ و در یگانهاى نظامى محدود و محصور نمیشود به تیپّ شما ــ خب در طول جنگ خیلى از طلبه
ها رفتند، هم مبارزه کردند، هم تبلیغ کردند، هم شهید شدند، هم جانباز شدند، هم آزاده شدند، بعضى هم بحمدالله
سالم و سرپا هستند، خارج از این تیپ ــ امّا از وقتى این تیپ تشکیل شده که شاید چهار پنج سالى میشود؛ [از سال] ۶۵ که این تیپ به
وجود آمده، یک چهارچوبى درست کرده حدّاقل براى طلّاب حوزه
هاى علمیّه که بتوانند حضور خودشان را نشان بدهند. وانگهى این تیپ کمک خواهد کرد که در غیاب جنگ هم ــ در حالى که جنگ هم وجود ندارد ــ باز طلبه
ها در عالم جنگ و حال و هواى جنگ باشند و این یک امر واقعاً واجب و لازمى است. لذاست که خوشحالیم از اینکه این تیپ هست و شما آقایان بحمدالله
مشغول و فعّال و بانشاط هستید.
آنچه مهم است، یکى این است که سعى کنید یگانتان حالت واقعى داشته باشد ــ حالا چه تیپ، چه لشکر؛ ممکن است بگویید این یک لشکر است؛ بحثى نداریم ــ اگر ما یک نام تیپ داشته باشیم در حالى که در باطنش مثلاً سه گروهان هم نمیشود مِن باب مثال، این ارزشى ندارد. البتّه متأسّفانه در گوشه
وکنار از این چیزها دیده شده در غیر کار شماها؛ یعنى مثلاً فرض کنید یک لشکرى، یک جایى بوده؛ هم اسم لشکر بوده، هم ستاد لشکر بوده و ارکان لشکر، بعد که نزدیک شدیم، دیدیم که مثلاً این سه چهار گروهان است! یعنى لشکر که هیچ، یک تیپ هم نیست. از آن تعداد دیگرى [از نیروهایتان] که خبرى ندارید، فکرى برای آنها بکنید؛ بالاخره جزو آمار شما هستند؛ باید در دست شما باشند. آنها را باید کار داشته باشید، چون شما روى آنها سرمایه
گذارى کرده
اید. یعنى آنها را شما آموزش دادید، سازماندهى کردید. با اینها بایستى ارتباط برقرار کنید و سازماندهى هم بکنید. اشکالى هم ندارد؛ مثلاً فرض کنید که در قم بوده، حالا رفته در بافق یزد مِن
باب
مثال، آنجا مانده. استعلام بشود؛ اگر میخواهد جزو شما باشد یعنى جزو تیپ محسوب بشود، بایستى یک آدرسى، چیزى در اختیار شما بگذارد، گردانش هم مشخّص باشد که [بگویید] شما عضو فلان گردان هستید و در ظرف این مدّت با تلگراف، با تلفن باید احضار بشوید. یعنى باید این چیزها باشد وَالّا اینها از دستتان میروند. خودشان هم یادشان میرود؛ مى
افتند در زندگى معمولى و رایج؛ [پس] آن دو هزار نفر را هم باید جذب کنید. آن
وقت آن تعداد دیگرى هم که باقى میمانند همین
طور؛ یعنى اگر شما هفت هزار نفر باشید خیلى فرق میکند تا اینکه دو هزار نفر باشید. باید ترتیب کار را جورى بدهید که اصلاً کادر داشته باشید در دفتر خودتان، در ستاد خودتان و یکى از مسائل آنجا اصلاً ارتباط باشد. میتواند یک معاونت ارتباط یا مدیریّت ارتباط اصلاً در ستادتان درست کنید؛ فقط براى ارتباط؛ ارتباط به این معنا. حالا اسمش را بگذاریم مدیریّت ارتباط. براى اینکه بتواند هر وقت که فرمانده
تیپ اراده میکند، اینها را جمع کند یا با اینها تماس بگیرد یا یک چیزى به آنها بگوید. این مجموعه
ى خیلى باقیمتى است. [البتّه] سازماندهى
شده
ها هم احتیاج به مراقبت دارند. یعنى این
جور نیست که ما مثل یک خانه
اى که ده اتاق دارد، پنج اتاق را ساختیم، پنج اتاق مانده؛ نه، این
جورى نیست؛ همان پنج اتاقى را هم که ساختید، دائم بایستى زیر نظارت شما باشند؛ یعنى دائم باید تحت اراده
ى شما باشند و با آنها ارتباط داشته باشید؛ بفهمند و احساس کنند که جزو شما هستند. ...... پس این توصیه
ى اصلى و اوّل.
دوّم اینکه تیپ را با سازماندهى
اش همواره در نظر بگیرید نه با عدّه و جمعیّتش؛ یعنى هر عدّه
ى رزمنده یک یگان نظامى نیستند. ممکن است شما ده
هزار رزمنده داشته باشید امّا یک لشکر نداشته باشید، در حالى که یک لشکر هم شما بخواهید تأمین کنید همان ده هزار نفر خواهد شد. توجّه میکنید؟ چطور میشود شما ده هزار رزمنده داشته باشید، امّا یک لشکر نداشته باشید؟ اینکه این ده هزار رزمنده سازماندهى نشده باشند. وقتى سازماندهى نشد، پس دیگر یک لشکر نیست و ده هزار رزمنده که هیچ، صد هزار رزمنده هم اگر سازماندهى نشده باشند، هیچ وقت کار یک لشکر را که ده
هزار آدم سازماندهى
شده است نمیکنند. سازماندهى در جنگ نقش بسیار مؤثّرى دارد که از نقش افراد و نیروى انسانى کمتر نیست. پس سازماندهى را محکم کنید. حالا که من میبینم بحمدالله
عناوین کاملاً سر جاى خودش هست؛ شما فرمانده دارید، جانشین دارید، رئیس ستاد دارید، معاونین رئیس ستاد دارید و از این قبیل؛ حالا که این
جورى است، کاملاً این سازماندهى را، هم سازماندهى ادارى را ــ یعنى در ستادتان ــ هم سازماندهى عملیّاتى را ــ صفى را به
اصطلاح نظامى
ها ــ حتماً [مشخّص] کنید. این
جور نباشد که ستاد داشته باشید امّا صف شما واقعیّت نداشته باشد یا سازماندهى درستى نداشته باشد. صف هم بایستى مثل ستاد سازماندهى داشته باشد، یعنى کاملاً گروهانهایتان و گردانهایتان مشخّص باشد. فرمانده
گردانتان معلوم باشد، فرمانده
گروهانتان معلوم باشد. گروهانها شماره
گذارى
شده یا نام
دار باشد. آن طلبه
اى که الان مثلاً فرض بفرمایید در بندرعباس یا در بیرجند یا در ارومیّه دارد زندگى میکند، بداند که عضو گروهان چهارم از گردان چندم از تیپّ شما است؛ یعنى کاملاً مشخّص باشد. اگر یک روزى شما خواستید احضار کنید، لازم نیست به او بگویید کجا برو، او همین اندازه کافى است بداند گروهانش کجا مستقر است؛ بلافاصله خودش را برساند به قم، تحقیق کند از ستاد که گروهانش کجا است؛ خواهند گفت که بیرون شهر اردو زده یا رفته در اهواز یا رفته در فلان جا یا رفته فلان جا؛ خودش را بلافاصله برساند به آن گروهان. یعنى باید یک چنین ترتیبات و مناسبات دقیقى وجود داشته باشد. این هم نکته
ى دوّم.
نکته
ى سوّم مسئله
ى معنوى است. این قضیّه واقعیّت دارد که ما بدون اخلاص و اعتقاد و تعبّد هیچ چیز در این جنگ نمیداشتیم. یعنى اگر واقعاً ما میخواستیم ایمان و اخلاص را از آن تعداد جوانهایى که فعّالیّت میکردند بگیریم، اسمها و تیترها و درجه
ها و مانند اینها هیچ کارى نمیکرد! یعنى یک تعداد جوانهاى سپاهى بودند، یک تعداد بسیجى بودند، بعضى از ارتشى
ها بودند که اینها واقعاً بااخلاص میجنگیدند یعنى واقعاً دلشان میخواست، احساس وظیفه میکردند و میجنگیدند. اگر این احساس وظیفه را ما حذف کنیم از مجموعه
ى عدد عظیم نیروهاى مسلّح ما که گاهى مثلاً یک میلیون و چند صد هزار نیروهاى مسلّح و آدم داشتیم در صحنه
ى جنگ یا پشت جبهه مجموعاً، و اگر از این مجموعه
ى عظیم یک میلیون و چند صد هزار نفرى، همان عنصر ایمان را بگیریم هیچ چیز باقى نمیماند و هیچ کار نمیتوانست بکند؛ این را باید نگه داریم. طلبه
هایى که با شما مربوطند، از شما باید علاوه بر درس نظامى، درس تعبّد و ذکر، یاد، خشوع، تقوا، ورع از محارم را واقعاً باید بگیرند و این نمیشود مگر اینکه خود ماها که در رأس کارها هستیم، تا حدودى ــ حالا نمیگوییم به طور کامل؛ یعنى بنده نمیتوانم بگویم به طور کامل، چون از من این حرف ساخته نیست؛ چون خود بنده ناقص هستم ــ بایستى این جهات را رعایت بکنیم؛ تا حدّى که خداى متعال کمکمان بکند؛ همّت بر این باید داشته باشیم. اهل نافله، اهل توجّه، اهل ذکر و این چیزها باید باشند؛ این
جور شناخته بشوند این تیپّ شما و عناصر ستادى و صفى آن، که اهل عبادت و تقوا و تدیّن هستند.
و آخرین مطلب اینکه مراقبت کنید که حوزه
اى باشید؛ حوزه
اىِ محض. هم ارتباطاتتان با حوزه واقعاً مستحکم باشد و حوزه شما را از خودش بداند ــ همین رابطه
اى که با این آقایان علما دارید، به نظر من چیز بسیار خوبى است؛ حوزه شما را از خود بداند، نه یک چیز زیادى و سربار ــ و هم اینکه دستگاه
ها و این باندهاى سیاسى را از خودتان ناامید کنید؛ یعنى باندهاى سیاسى هم احساس نکنند که در شما امیدى براى آنها وجود دارد. نباید بگذارید چنین چیزى را؛ باید ناامیدشان کنید. مطلقاً جواب به این گرایشهاى سیاسى و گرایش
دارهاى سیاسى نبایستى بدهید. ان
شاءالله
که خداوند کمکتان کند.
شاید اگر در آینده عمرى بود و فرصتى بود و توفیقى [دست] داد، بتوانیم به یک مناسبتى مجموعه
ى شماها را به صورت به
اصطلاح سازمان
یافته
شده و ملموس هم یک جایى ببینیم. اگر بشود، خوب است. ببینیم آقایان چقدر به این ظواهر نظامى اهمّیّت میدهند. چون ظواهر نظامى خیلى مهم است؛ خیلى! در امر نظامى ظواهر، عنوان بواطن است؛ بدون شک. یعنى آن نظامى
ای که بیاید جلوى شما، اگر شما دیدید یقه
اش باز است یا دکمه
اش افتاده، بدانید این در میدان جنگ کم خواهد آورد؛ قطعاً! نه اینکه اگر یقه
اش بسته بود، دکمه
اش نیفتاده بود، تمام خواهد کرد؛ نه، این جزء موضوع است، تمام موضوع نیست. یعنى اگر همه
چیزش تکمیل باشد امّا مثلاً وقتى مى
آید پیش شما، ببینید بند پوتینش باز است، شُل است، یقین کنید که این در میدان جنگ آن کارى که شما میخواهید، نخواهد کرد. باید شُسته، رُفته، مرتّب، منظّم، پُروپیمان و همان زىّ
اى
(۲) که از او متوقّع است [داشته باشد]؛ البتّه ممکن است از طلبه
ى نظامى یک زىّ خاصّى متوقّع باشد؛ آن زىّ را مشخص کنید، امّا باید همان زىّ را داشته باشد. شل و ول راه رفتن معنى ندارد!
یک وقتى یک افسر حزب
اللهى از این حزب اللهى
هاى مشهور در ارتش آمد پیش من با دمپایى ــ افسر عالى
رتبه بود، از بس این حزب
اللهى و مقدّس
مآب بود، با دمپایى آمد پیش من ــ به او گفتم اگر بعد از این این
جورى دیدمت، راهت نمیدهم؛ برو! ردّش کردم. بعد، از دفعه
ى دیگر که آمد، دیدیم بله، پوتین مرتّب است. نمیشود، حزب
اللهى
گرى را بعضى اشتباه میکنند با شل و ول بودن و بى
نظمى و بى
ترتیبى؛ حزب
اللهى
گرى که این نیست. رئیس حزب
اللهى
هاى همه
ى تاریخ یعنى امیرالمؤمنین میفرماید: وَ نَظمِ اَمرِکُم؛
(۳) منظّم باید بود. نظم چیست؟ همان چیزى که از انسان خواسته
اند؛ یعنى آن آئینى که از هر کسى خواسته
اند. هر جا یک نظمى دارد؛ میدان جنگ هم یک نظمى دارد و زىّ نظامى هم یک نظم خاصّى دارد، باید آن نظم را [رعایت کرد]. حالا ان
شاءالله
یک وقتى شما را در آن زىّ خودتان ببینیم تا این را هم به چشم ان
شاءالله
مشاهده کنیم.
من یکى از دفعاتى که سال ۵۹ از اهواز مى
آمدم، چون لباس نظامى تنم بود، وقتى مى
آمدم تهران، روى آن قبا میپوشیدم و رسم ما هم این بود که از راه که میرسیدم، مستقیم میرفتیم خدمت امام. براى نماز جمعه میخواستم بیایم، مستقیم میرفتم خدمت ایشان، یک چیزى راجع به آنجا میگفتم و مى
آمدم. شاید بار اوّلى بود که خدمت ایشان رسیدم؛ تا این چکمه
هایم را دم در دربیاورم، ایشان از پشت شیشه همین
طور نگاه میکردند به آن هیئت بنده که لباس نظامى زیر قبا تنم بود. وقتى رسیدم، دستشان را بوسیدم. خودشان گفتند که یک وقتى بود که این لباس شما خلاف مروّت بود و حالا بحمدالله
وضع به اینجا رسیده. من احساس کردم که ایشان خوشحالند. یک قدرى هم در دلم تردید بود اوّلى که در اهواز قبا را کندم و لباس نظامى پوشیدم؛ در ذهنم بود که آیا حالا از این کار مثلاً [ایشان خوشحالند یا نه]؛ بعد که دیدم ایشان لبخندى زدند و لطفى کردند، فهمیدم که خوشحالند.
حالا واقعاً جاى امام خالى است. اگر ایشان تشریف میداشتند حالا و میدیدند که آقایان دانِ ۴ دارند و این
جور هستند، خیلى خوشحال میشدند. واقعاً در همان طریق خواست ایشان است. امام حقیقتاً دنیا را عوض کرد. واقعاً اینها هنر امام است. واقعاً اینها قدرت خدا است که به دست این بزرگوار این کارها انجام گرفت؛ واقعاً همه چیز را عوض کرد. آقاى آشیخ
على
پناه
(۴) مثلاً تیراندازى یاد بگیرد با تفنگ! یا آقاى آ
شیخ جلال طاهر شمس مثلاً! اینها را اگر بتوانید فیلم
بردارى کنید، یک وقتى یک جورى نشان داده بشود، خیلى باارزش است. حالا همان میدان تیرى که مثلاً آقاى آشیخ
على
پناه و آقاى مکارم و آقاى آذرى و آقاى فاضل و مانند این آقایان آمده
اند و این تفنگها را دستشان میگیرند، اگر همین را بتوانید واقعاً فیلم
بردارى کنید، اینها جزو نشانه
ها است. [یعنى] واقعاً این همان «اِنَّ لِلّهِ
فى اَیّامِ دَهرِکُم نَفَحات» [است]؛
(۵) این چندساله جزو همان نفحات است؛ واقعاً این
[طور] است. یعنى این فرصت الهى است که خداى متعال پیش آورده تا کمک کند ما بتوانیم از این استفاده کنیم. همه چیز عوض شده؛ آقایان علما یک اوقاتى منبر نمیرفتند که خلاف شأنشان بود؛ میگفتند منبر دلیل بى
سوادى است که عالِمى منبر برود؛ حالا مثل آقاى جوادى،
(۶) مرد ملّای فاضل ــ معقولاً و منقولاً ــ در سخنرانى میرود منبر، فریاد میکشد. اصلاً ببینید چقدر فرق کرده.
... بد نیست که این [ثبت و ضبط خاطرات رزمندگان روحانی] را با آقاى زم
(۷) و حوزه
ى هنرى هم در میان بگذارید؛ آنها خوب پرداخت میکنند؛ خیلى شیرین. یعنى اصلاً اگر مستقیم بدهید نوشته
هایتان را آنجا و پرداختى هم بکنند ــ که زیباسازى
هایى میکنند، یک ویراستارى
هاى خوبى میکنند ــ یک چیز خیلى زیبا و شیرین درمى
آورند، چاپ میکنند و پخش میکنند با نام روحانى طلبه
ى رزمنده؛ خیلى چیز باقیمتى خواهد شد. خود آقاى زم هم جزو شما است دیگر، ایشان هم طلبه است؛ بروید پیش ایشان و با خود ایشان در میان بگذارید؛ حتماً این کار را بکنید.