خداوند را با همهی وجود سپاسگزارم که بار دیگر مجمعى از اندیشمندان و صاحبنظران به بحث و فحص (۲) در تاریخ مظلوم حیات اهلبیت (علیهم السّلام) قیام کرده و مقطعى از زندگینامهی مشعشعِ ۲۵٠ سالهی ائمّهی هدا و مُثُل (۳) علیا را مطمح (۴) انظار کاوشگرانهی محقّقان و دانشمندان ساخته است.
این مقطع ۳۵ ساله (از ۱۴۸ تا ۱۸۳ [هجرى])، یعنى دوران امامت حضرت ابیالحسن موسیبنجعفر (علیهما السّلام)، یکى از مهمترین مقاطع زندگینامهی ائمّه (علیهم السّلام) است. دو تن مقتدرترین سلاطین بنیعبّاس - منصور و هارون - و دو تن از جبّارترین آنان - مهدى و هادى - در آن حکومت میکردهاند. بسى از قیامها و شورشها و شورشگرها در خراسان، در افریقیّه، در جزیره و موصل، در دیلمان و جرجان، در شام، در نصیبین، در مصر، در آذربایجان و ارمنستان و در اقطارى (۵) دیگر، سرکوب و مُنقاد (۶) گردیدند و در ناحیهی شرق و غرب و شمال قلمرو وسیع اسلامى، فتوحات تازه و غنائم و اموال وافر، بر قدرت و استحکام تخت عبّاسیان افزود.جریانهاى فکرى و عقیدتى در این دوران، برخى به اوج رسیده و برخى زاده شده و فضاى ذهنى را از تعارضات، انباشته و حربهاى در دست قدرتمداران و آفتى در هوشیارى اسلامى و سیاسى مردم گشته و میدان را بر عَلَمداران صحنهی معارف اصیل اسلامى و صاحبان دعوت علوى، تنگ و دشوار ساخته است.
شعر و هنر، فقه و حدیث و حتّى زهد و ورع، در خدمت ارباب قدرت درآمده و مکمّل ابزار زر و زور آنان گشته است. در این دوران، دیگر نه مانند اواخر دوران بنیامیّه، و نه همچون دهسالهی اوّل دوران بنیعبّاس، و نه شبیه دوران پس از مرگ هارون، که در هر یک، حکومت مسلّط وقت به نحوى تهدید میشد، تهدیدى جدّى دستگاه خلافت را نمیلرزاند و خلیفه را از جریان عمیق و مستمرّ دعوت اهلبیت (علیهم السّلام) غافل نمیسازد.
در این دوران، تنها چیزى که میتواند مبارزه و حرکت فکرى و سیاسى ائمّهی اهلبیت (علیهم السّلام) و یاران صدّیق آنان را مجال رشد و استمرار بخشد، تلاش خستگیناپذیر و جهاد خطیر آن بزرگواران است و توسّل به شیوهی الهىِ تقیّه. و بدین ترتیب است که عظمت حیرتآور و دهشتانگیز جهاد حضرت موسیبنجعفر (علیه و على آبائه التّحیّة و السّلام) آشکار میگردد.
باید عرض کنم که کاوشگران تاریخ اسلام، آنگاه که به فحص (۷) و شرح زندگى امام موسیبنجعفر (علیه السّلام) پرداختهاند، سهم شایستهاى از توجّه و تفطّن (۸) را که باید به حادثهی عظیم و بینظیر حبس طویلالمدّهی این امام هُمام (۹) اختصاص مییافت، بدان اختصاص نداده و در نتیجه از جهاد خطیر آن بزرگوار غافل ماندهاند.در زندگینامهی آن امام عالیمقام، سخن از حوادث گوناگون و بیارتباط و گاه متناقض با یکدیگر و تأکید بر مقام علمى و معنوى و قدسى آن سلالهی پیامبر (صلّى الله علیه و آله) و نقل قضایاى خاندان و اصحاب و شاگردان و مباحثات علمى و کلامى و امثال آن، بدون توجّه به خطّ جهاد مستمرّى که همهی عمر ۳۵ سالهی امامت آن بزرگوار را فراگرفته بوده است، ناقص و ناتمام میماند. تشریح و تبیین این خط است که همهی اجزاى این زندگى پرفیض را به یکدیگر مرتبط میسازد و تصویرى واضح و متکامل و جهتدار که در آن هر پدیدهاى و هر حادثهاى و هر حرکتى داراى معنایى است، ارائه میکند.
چرا حضرت امام صادق (علیه السّلام) به «مفضّل» میفرماید: امر امامت این جوانک را فقط به اشخاص مورد وثوق بگو؟ و به «عبدالرّحمنبنحجّاج» به جاى تصریح، به کنایه میگوید: زره بر تن او راست آمده است؟ (۱۰) و به یاران نزدیک چون «صفوان جمّال»، او را به علامت و نشانه معرّفى میکند؟ و چرا بالاخره در وصیّتنامهی خود، نام فرزندش را بهعنوان وصى پس از نام چهار تن دیگر میآورد که نخستین آنان «منصور عبّاسى» و سپس حاکم مدینه و سپس نام دو زن است؛ (۱۱) چندانکه پس از ارتحال آن حضرت، جمعى از بزرگان شیعه نمیدانند جانشین آن بزرگوار، همین جوان بیستساله است؟چرا در گفتگو با هارون که به او عتاب میکند: «خَلیفَتانِ یُجبىٰ اِلَیهِمَا الخَراج»، (۱۲) زبان به سخن نرم و انکارآمیز میگشاید؛ امّا ابتدائاً در خطاب به مرد زاهدى نافذالکلمه به نام «حسنبنعبدالله» سخن را به معرفت امام میکشاند و آنگاه خود را امام مفترضالطّاعه، یعنى صاحب مقامى که آن روز خلیفهی عبّاسى در آن متمکّن بود، معرّفى میکند؟ (۱۳)
چرا به «علیبنیقطین» که صاحبمنصب بلندپایهی دستگاه هارون و از شیفتگان او است، عملى تقیّهآمیز را فرمان میدهد؛ (۱۴) امّا «صفوان جمّال» را بر خدمت همان دستگاه شماتت میکند و او را به قطع رابطه با خلیفه فرامیخواند؟ (۱۵) چگونه و با چه وسیلهاى آن همه پیوند و رابطه در قلمرو گستردهی اسلام، میان دوستان و یاران خود پدید میآورد و شبکهاى که تا چین گسترده است، میسازد؟
چرا «منصور» و «مهدى» و «هادى» و «هارون»، هر کدام در برههاى از دورانِ خود کمر به قتل و حبس و تبعید او میبندند؟ و چرا چنانکه از برخى روایات دانسته میشود، آن حضرت در برههاى از دوران ۳۵ ساله، در اختفاء به سر برده و در قراء شام یا مناطقى از طبرستان حضور یافته و از سوى خلیفهی وقت، مورد تعقیب قرار گرفته و به یاران خود سفارش کرده که اگر خلیفه دربارهی من از شما پرسید، بگویید او را نمیشناسیم و نمیدانیم کجا است؟ (۱۶)
چرا هارون در سفر حجّى، آن حضرت را در حدّ اعلىٰ تجلیل میکند (۱۷) و در سفر دیگرى دستور حبس و تبعید او را میدهد؟ (۱۸) و چرا آن حضرت در اوایل خلافت هارون که وى روش ملایمت و گذشت در پیش گرفته و علویان را از حبسها آزاد کرده بود، تعریفى از فدک میکند که بر همهی کشور وسیع اسلامى منطبق است؟ تا آنجا که خلیفه به آن حضرت به تعریض (۱۹) میگوید: پس برخیز و در جاى من بنشین! (۲۰) و چرا رفتار همان خلیفهی ملایم، پس از چند سال چندان خشن میشود که آن حضرت را به زندانى سخت میافکند و پس از سالها حبس، حتّى تحمّل وجود زندانىِ او را نیز بر خود دشوار مییابد و او را جنایتکارانه مسموم و شهید میکند؟
اینها و صدها حادثهی توجّهبرانگیز و پُرمعنى و درعینحال ظاهراً بیارتباط و گاه متناقض با یکدیگر در زندگى موسیبنجعفر (علیهما السّلام) هنگامى معنا میشود و ربط مییابد که ما آن رشتهی مستمرّى را که از آغاز امامت آن بزرگوار تا لحظهی شهادتش ادامه داشته، مشاهده کنیم. این رشته، همان خطّ جهاد و مبارزهی ائمّه (علیهم السّلام) است که در تمام دوران ۲۵٠ ساله و در شکلهاى گوناگون استمرار داشته و هدف از آن، اوّلاً تبیین اسلام ناب و تفسیر صحیح قرآن و ارائهی تصویرى روشن از معرفت اسلامى است، و ثانیاً تبیین مسئلهی امامت و حاکمیّت سیاسى در جامعهی اسلامى، و ثالثاً تلاش و کوشش براى تشکیل آن جامعه و تحقّق بخشیدن به هدف پیامبر معظّم اسلام (صلّى الله علیه و آله) و همهی پیامبران؛ یعنى اقامهی قسط و عدل و زدودن اندادالله (۲۱) از صحنهی حکومت و سپردن زمام ادارهی زندگى به خلفاءالله و بندگان صالح خداوند.
امام موسیبنجعفر (علیهما السّلام) نیز همهی زندگى خود را وقف این جهاد مقدّس ساخته بود؛ درس و تعلیم و فقه و حدیث و تقیّه و تربیتش در این جهت بود. البتّه زمان او ویژگیهاى خود را داشت؛ پس جهاد او نیز به تناسب زمان، مختصّاتى مییافت؛ عیناً مانند دیگر ائمّهی هشتگانهی از زمان امام سجّاد (علیه السّلام) تا امام عسکرى (علیه السّلام) که هر یک یا هر چند نفر، مختصّاتى در زمان و به تبع آن در جهادِ خود داشتند و مجموعاً زندگى آنان دورهی چهارم از زندگى ۲۵٠ ساله را تشکیل میدهد که خود نیز به مرحلههایى تقسیم میگردد.
جاى آن است که این بحث اساسى از این دیدگاه مورد توجّه فضلا و محقّقان قرار گیرد و در آئینهی این دوران پُرشکوه و این مجاهدت بینظیر، راه کمال مسلمین و مخصوصاً پیروان و دوستداران اهلبیت پیامبر (صلّى الله علیه و آله) آشکار گردد. بیشک مجامعى از این قبیل، فرصتهاى مغتنم و دیریابى را در اختیار پژوهندگان این حقیقت میگذارد.
در اینجا لازم میبینم از مدیریّت اندیشمند و لایق و برجستهی آستان قدس رضوى (۲۲) (علیه آلاف التّحیّة و الثّناء) بهخاطر فراهم آوردن این مقدّمهی لازم، صمیمانه تشکّر کنم.
اینجانب عازم و آرزومند شرکتى فعّال در این مجمع و عرض ارادتى خاضعانه به مقام والاى حضرت علیبنموسیالرّضا (علیه و على ابیه المطهّر المظلوم آلاف السّلام) بودم و چون طبعاً از چنین توفیقى محروم شدهام، بدین مختصر کوشیدم خود را در سِلک شما خدمتگزاران به معارف اهلبیت (علیهم السّلام) در این مجمع قرار دهم.
در پایان، ولادت باسعادت حضرت نبىّ اکرم (صلّى الله علیه و آله و سلّم) و میلاد مسعود حضرت ابیعبداللهالصّادق (علیه السّلام) را تبریک میگویم و توفیق همهی حضّار محترم را از خداوند مسئلت میکنم.
۱) سوّمین کنگرهى جهانى حضرت امام رضا (علیه السّلام) با هدف بررسى شخصیّت هفتمین پیشواى شیعیان جهان حضرت موسىبنجعفر (علیه الصّلاة و السّلام) از تاریخ ۱۳۶۸/۷/۲۶ به مدّت سه روز با حضور هفتصد تن از دانشمندان و محقّقان داخلى و خارجى در دانشگاه علوم اسلامى رضوى مشهد برگزار شد.
۲) کاوش، جستجو
۳) صورتها و الگوهاى همیشگى و فناناپذیر
۴) نظرگاه، محلّ نظر
۵) کرانهها، سرزمینها
۶) مطیع، فرمانبُردار
۷) جستجو
۸) هوشمندى، زیرکى
۹) ارجمند، بزرگوار
۱۰) کافى، ج ۱، ص ۳٠۸
۱۱) کافى، ج ۱، صص ۳٠۹، ۳۱٠ و ۳۱۱
۱۲) عیون اخبارالرّضا، ج ۱، ص ۸۱ (با اندکى تفاوت)؛ «دو خلیفه، که براى آن دو، خراج گردآورى میشد.»
۱۳) بصائرالدّرجات، ج ۱، ص ۲۵۵
۱۴) مناقب آلابىطالب، ج ۴، ص ۲۸۸
۱۵) رجال کشّى، ص ۴۴۱
۱۶) الخرائج و الجرائح، ج ۱، ص ۳۲۶
۱۷) عیون اخبارالرّضا، ج ۱، ص ۹۳
۱۸) ارشاد مفید، ج ۲، ص ۲۳۷
۱۹) گوشه زدن، به کنایه گفتن
۲۰) مناقب آل ابىطالب، ج ۴، ص ۳۲٠
۲۱) همتایان خدا
۲۲) حجّتالاسلام والمسلمین عبّاس واعظطبسى (تولیت آستان قدس رضوى)