Khamenei.ir

1365/10/05

خطبه‌های نماز جمعه تهران

۲۳ ربیع‌الثانی ۱۴۰۷

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم‌
الحمدلله ربّ العالمین نحمده و نستعینه و نستغفره و نستهدیه و نتوکّل علیه و نصلّی و نسلّم علی حبیبه و نجیبه و خیرته فی خلقه حافظ سرّه و مبلّغ رسالاته سیّدنا و نبیّنا ابی‌القاسم‌ محمّد و علی اله الاطیبین الاطهرین المنتجبین الهداة المهدیّین المعصومین سیّما بقیّةالله فی الارضین و صلّ علی ائمّة المسلمین و حماة المستضعفین و هداة المؤمنین.
قال الله الحکیم فی کتابه: الّذین یتّبعون الرّسول النّبىّ الامّىّ الّذی یجدونه مکتوبا عندهم فی التّوراة و الانجیل یامرهم بالمعروف و ینهاهم عن المنکر و یحلّ لهم الطّیّبات و یحرّم علیهم الخبائث و یضع عنهم اصرهم و الاغلال الّتی کانت علیهم.(۱)
اوصیکم عبادالله بتقوی الله و نظم امرکم و ان تکونوا للظّالم خصما و للمظلوم عونا.

 همه‌ی برادران و خواهران نمازگزار را دعوت میکنم و توصیه میکنم به رعایت تقوای الهی و رعایت ذکر و یاد پروردگار؛ نه فقط در حال نماز، بلکه در همه‌ی احوال و همراه با همه‌ی حرکات و سکنات و گفتن‌ها و سکوت‌ها.

 بحثی که از هفته‌ی گذشته به مناسبت وظائف دولت اسلامی و حکام مسلمین مطرح شد، یعنی بحث تأمین آزادی برای افراد جامعه، به اینجا رسید که اصل تعبیر آزادی و مفهوم آزادی با همین عنوان و با همین تعبیر در اسلام دارای سابقه است. خطاست اگر کسی تصور کند که مسئله‌ی آزادی و آزادیهای اجتماعی و آزادیهای فردی از غرب و از فرهنگ غربیان وارد کشور ما و جوامع اسلامی شده است؛ نه، در اسلام و در آثار اسلامی مسئله‌ی آزادی دارای اهمیت زیادی است، با یک ابعاد بسیار وسیع و حتی وسیعتر از آنچه که امروز در دنیا مطرح است و در خطبه‌ی گذشته، من دو سه فراز از قرآن و حدیث را عرض کردم، امروز هم یک حدیث دیگر در این باره عرض میکنم و آن جمله‌ای است از امیرالمؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) که فرمود: «انّ ادم لم‌یلد عبدا و لا امة و انّ النّاس کلّهم احرار»؛(۲) یعنی آدم، غلام و کنیز به دنیا نیامده است؛ همه‌ی انسانها آزادند. این یک جمله‌ی کوتاه و بسیار پرمعناست که همه‌ی آزادیهائی که امروز غرب و شرق و تمدنها و فرهنگهای جهانی از آن دم میزنند، در این وجود دارد و این افتخار، متعلق به ادیان است و متعلق به اسلام است که اعلان آزادی بشر را کرده‌اند. مباحثی که باید در این باره گفته بشود، مباحث زیادی است، من چون مایل هستم که به مباحث اصلی زودتر برسیم، برخی از مطالب را به صورت خلاصه و فشرده عرض میکنم و در مرتبه‌ی اول مفهوم آزادی را که یکی از مسائل اصلی است، اینجا مطرح میکنم.

 اولاً باید بدانیم که آزادی به معنای رها بودن از هر قید و بند و ندیدن مانع بر سر راه خود و اینکه هر کسی هر کاری که مایل هست و دوست میدارد، آن را بتواند انجام بدهد، این در هیچ یک از مکتبها و فرهنگها و نظرات فلسفی و اجتماعی، به صورت یک ارزش ذکر نشده. آزادی بیبند و بار، آزادی مطلق را هیچ کس در دنیا طرفداری نکرده و ممکن هم نیست. در جامعه‌ی بشری اگر ما فرض کنیم که یک انسان در هر کاری که مایل است انجام بدهد آزاد باشد و هیچ مانعی بر سر راه او نباشد، نفس این آزادی طبیعی است که آزادىِ بسیاری از مردم دیگر را محدود خواهد کرد؛ راحتی آنها را، امنیت آنها را، آزادی آنها را سلب خواهد کرد. بنابراین آزادی انسانیت و جامعه‌ی انسانی به صورت مطلق اصلاً نه ممکن است و نه کسی طرفدار اوست؛ حتی آنارشیستهائی که در قرن نوزدهم و بیستم در اروپا پیدا شدند و شعار آزادی از تمام قوانین اجتماعی و قیود اجتماعی را سر دادند، آنها هم باز یک حدودی و یک قیودی را بهش معتقد بودند و در عمل رعایت میکردند. خلاصه، آزادی به معنای مطلق یعنی اینکه انسان هر کاری که مایل بود، هر چیزی که اراده کرد، برایش مباح باشد، یله باشد، رها باشد، این نه منطقی است، نه ممکن است و نه هیچ کس در دنیا از آن طرفداری کرده. بحثی که وجود دارد، بر سرِ حدود آزادی است. بالاخره این آزادی مطلق یک جا محدود باید بشود، این انسان اگر بخواهد زندگی مطلوب و راحتی داشته باشد، یک مقدار از آزادیها را باید قبول کند و بپذیرد که از او بگیرند و یک جا متوقف بشود. بحثی که بین متفکرین و فلاسفه‌ی اجتماعی و کسانی که در این باب حرف زده‌اند و نظری داده‌اند وجود دارد، در این «حد» است؛ مرز آزادی کجاست؟ یعنی انسانها تا چه حد و در چه محدوده‌ای و در چه چهارچوبی آزادند و به کجا که رسیدند، آزادی آنها باید محدود بشود و جلو آزادی آنها گرفته بشود؟ بحثی که در باب آزادی و مفهوم آزادی وجود دارد، در اینجاست.

 در اینجا فلاسفه‌ی اجتماعی غرب، اولْ‌بار در فرهنگ رائج جهانی نظراتی ابراز کردند و کتابهائی نوشتند که کتابهاشان هم معروف است. اسم این نویسندگان و متفکرین هم معروف است و همان اصول غالباً در اعلامیه‌ی حقوق بشر هم که امروز یکی از سندهای جهانی به حساب می‌آید و مورد قبول خیلیهاست، ذکر شده. اینها یک نظراتی را در باب حدود آزادی و مرزهای آزادی ذکر کرده‌اند. مثلاً مرز آزادی، قانون است که اگر چنانچه کسی میخواهد آزاد باشد، باید در چهارچوب قانون آزاد باشد؛ یا مرز آزادی تا آنجائی است که به آزادی دیگران لطمه‌ای نزند. اینها حرفهای معروفی است که فلاسفه‌ی اجتماعی غرب گفته‌اند، نویسندگان مسلمان هم خیلیهاشان از آنها تقلید کرده‌اند و گرفته‌اند و بدون اینکه روی نظر اسلام یک تجزیه و تحلیلی بشود، یک مطالعه‌ای بشود، آیات قرآن دیده بشود، نظرات اسلامی مشاهده بشود، همان شعارها را سر داده‌اند. البته برخی از حرفها درست هم هست، لکن برخی از حرفها، حرفهای نادرستی است، حرفهای غیر قابل دفاعی است و غیر منطقیای است که در جزئیات این مطالب اگر بخواهیم وارد بشویم، از حیطه‌ی حوصله‌ی بحث نماز جمعه خارج خواهد شد؛ این باید در جاهای دیگری و محدودتری بحث بشود.

 آنچه که من اینجا میخواهم عرض بکنم، تفاوتهائی است که در شکل کلی، آزادی از نظر اسلام دارد با آزادیهائی که متفکرین غربی ذکر کرده‌اند. من اول فهرست بحثی را که چه در این خطبه و چه در خطبه‌های دیگر خواهم کرد، عرض کنم تا آن کسانی که مایلند بحثها را تعقیب کنند و رویش فکر کنند، روال بحث دستشان باشد. ما به طور کلی آن تفاوتها و نکات اساسیای که میان مفهوم آزادی یا حدود و مرزهای آزادی بین اسلام و غیر اسلام هست یا به تعبیر بهتر بین ادیان الهی و غیر آنهاست، آنها را خلاصه ذکر میکنیم که شاید امروز تمام بشود؛ بعد میپردازیم به تفصیل در برخی از جزئیات مثل آزادی فکر، آزادی عقیده، آزادی بیان، آزادی فعالیتهای گوناگون اجتماعی، فعالیتهای سیاسی، فعالیتهای اقتصادی که حدود آزادی در این زمینه‌ها از نظر اسلام چقدر است که آن بحثها نسبتاً تفصیلی خواهد بود. این بحثی که امروز در بیان تفاوتهای اساسی مرزهای آزادی در اسلام و غیر اسلام عرض میکنم، یک بحث اجمالی است.

 به طور خلاصه در تفکر اسلامی، سه تفاوت اصلی و اساسی وجود دارد در بیان مرزهای آزادی و تعیین چهارچوب آزادی. همان طور که اشاره شد، در منطق مکاتب اجتماعی غرب، آزادی را محدود میکنند به مثلاً قانون یا به اینکه به آزادی دیگران لطمه‌ای وارد نیاید. اسلام در برخی از زمینه‌ها دائره را از این تنگتر میکند و در بعضی از زمینه‌ها دائره را گسترش میدهد و به‌اصطلاحِ طلبگی ما، بین نظر اسلام و نظر رائج در دنیای غرب در باب آزادی، عموم و خصوص من وجه است: در برخی از چیزها ما نظر غرب را بسیار محدود و تنگ میدانیم، در بعضی از چیزها آن را بیش از حد وسعت یافته و نزدیک به بیبندوباری. آن سه تفاوتی که وجود دارد، یکی این است که در اسلام علاوه بر موانع بیرونیای که آزادی انسان را محدود میکنند مثل قدرتها، استعمارگران، ظالمها، قلدرها که آزادی افراد ضعیف و زیردست خودشان را محدود میکنند، یک عده موانع درونی هم فرض شده که آنها هم آزادی انسان را محدود میکنند. یعنی طرفداران آزادی در غرب با آن عواملی مبارزه میکنند که از بیرونِ وجود انسان با آزادی او میجنگد و آزادی او را محدود میکند؛ مثلاً اختناقی که در برخی از جوامع هست؛ زور و سلطه‌ی قدرتهائی که نمیگذارند ملتها نفس بکشند؛ آن اربابی که برده‌ی خودش را مثلاً زیر شلاق میگیرد یا محدود میکند و همین طور بقیه‌ی عواملی که از وجود خود انسان بیرون هستند و مانع آزادی او هستند. غرب در مفهوم آزادی وقتی بحث میکند، به این موانع توجه میکند و علاج آنها را میخواهد ارائه بدهد. در اسلام غیر از اینکه به این موانع توجه میشود - که حالا آن را هم باز عرض خواهم کرد - یک دسته موانع دیگر را هم در نظر میگیرد که اینها هم مانع آزادی انسانند و آنها موانع درونیاند. آنها چیاند؟ آنها عبارتند از برخی از خصوصیات بشری که او را به ضعف و به ذلت و به زیر دست ماندن و به انفعال میکشاند؛ اخلاقیات فاسد، هوی و هوسها، منیتها، بغضها، حب‌های بیجا و خلاصه، عوامل درونی وجود انسان؛ اینها هم از نظر اسلام انسان را محدود میکنند. یک انسان برای اینکه آزاد باشد، کافی نیست که زیر سلطه‌ی یک انسان دیگر یا یک حکومت جبار نباشد، بلکه برای آزادی یک انسان لازم است که زیر سلطه‌ی قوه‌ی غضبیه و شهویه‌ی خودش هم نباشد. آن انسانی که بر اثر ضعفها، بر اثر ترس، بر اثر طمع، بر اثر حرص، بر اثر شهوات نفسانی مجبور میشود تحمیلاتی را و محدودیتهائی را قبول کند، آن انسان هم در حقیقت آزاد نیست.

 در همین نظامهای زیر ستم دنیا و آنجاهائی که انسانها در زندان دستگاه‌های جبار حاکم به سر میبرند شما نگاه کنید؛ ملتها نیرومندند، ملتها دارای قدرت فعاله هستند، در عین حال امروز شما در دنیا ملتهای زیادی را میبینید که بر هر کدام از آنها یک دستگاه قدرت متشکل از چند انسان، آن هم انسانهائی که از خود این مردم قویتر نیستند، دارند حکومت میکنند و مثل یک بچه‌ای که مهار شتری را به دست بگیرد و هر جا که میخواهد او را ببرد، شتر رام این ملت را به هر جا که دلشان میخواهد میبرند و مصالح او را هم در نظر نمیگیرند. خلقهای مسلمان و غیر مسلمان در دنیا وضعشان همین جور است. خب، چرا این ملتها این وضع را تحمل میکنند؟ یکی از عوامل اسارتهای ملتها در یک چنین کشورهائی، همان اسارت درونی است. وقتی در درون خودشان دچار ترسند، دچار طمعند، به چند صباح بیشتر زندگی کردن در این دنیا اهمیت میدهند، به چند وعده بیشتر غذا خوردن یا چربتر و بهتر غذا خوردن اهمیت میدهند، به آسایش خودشان و تن‌آسانی خودشان اهمیت میدهند، وقتی از یک پلیس موظف از قِبل آن قدرتها میترسند و از او حساب میبرند و جرئت اظهار وجود نمیکنند و جرئت نفس کشیدن نمیکنند، وقتی از مرگ میترسند، از بیکاری میترسند، از گرسنگی میترسند، از ناراحتی و سختی میترسند، یعنی وقتی اسیر این احساسات و ضعفهای درونی خود هستند، لازمه‌ی طبیعیاش این است که اسیر اسارتها و زنجیرهای بیرون از وجود خودشان هم میشوند. شما به ملت خود ما نگاه کنید. آن روزی که این ملت در زیر اختناق رژیم ستمشاهی نفس نمیکشید، از کسی صدا در نمیآمد، انسانی جرئت نمیکرد که به وضع و به آن همه بدی و شرارت و ظلم اعتراض بکند، آن دستگاه جبار و ظالم با خیال راحت میراند، سواری میگرفت؛ چرا نگیرد؟ وقتی دلی با خدا آشنا نیست، با انسانها، با بندگان خدا رحمی ندارد، لطفی ندارد، محبتی ندارد. آن روزی که مردم ما حصار ترس را شکستند، حصار طمع را شکستند، کاسب از درآمد روزانه‌اش صرف‌نظر کرد، دانشجو از درس این ترمش صرف‌نظر کرد، کارگر از درآمد اندک و ناچیزش صرف‌نظر کرد، نظامی از آن امتیازاتی که داشت صرف‌نظر کرد، حصار طمع دریده شد، حصار ترس دریده شد، از بین رفت، مردم از زنجیرهای درونی خودشان وقتی آزاد شدند، لازمه‌اش این شد که ریختند توی خیابانها، مشتها را گره کردند، آن وقت دستگاه جبار ستمشاهی دید در مقابل این مردمی که آزاد شده‌اند، از زنجیرهای روح خودشان و نفس خودشان رها شده‌اند، هیچ وسیله‌ای در مقابل اینها ندارد که اینها را سر جای خودشان بنشاند. ...(۳)

 در سطح جهانی هم همین جور است؛ آن ملتی که خلاصه اسیر احساسات پست کننده و ذلیل کننده‌ی خودش نباشد، اسیر خصلتهای منفی خودش نباشد، اسیر هوی و هوس و شهوات خودش نباشد، اسیر ترس و طمع خودش نباشد، آن ملت اسیر قدرتهای بیرون از وجود خودش، قدرتهای جبار، قدرتهای ظالم و ستمگر هم نخواهد بود و این یک نسخه‌ای است که برای تمام ملتهای عالم علیالسواء قابل اجراست و دوای درد همه‌ی ملتهاست؛ یعنی آزادی درونی، آزادی معنوی، آزادی از زنجیرهائی که بازدارنده‌ی انسان هستند از حرکت، از فعالیت، از اراده؛ اما این زنجیرها بیرون از وجود او نیستند، در درون خود او هستند؛ آزادی از اینها. این یکی از فرقهای اساسی میان نظر اسلام در باب آزادی و نظر مکاتب غربی است. مکاتب غربی به این نکته اهمیت نمیدهند، توجه نمیکنند. چرا، معلمین اخلاقشان - که اخلاق آنها هم از معنویت دور است، از بنای معنوی و فکر معنوی الهی جداست و لذا یک اخلاق خشک و بیمحتوائی است - یک توصیه‌هائی میکنند، یک حرفهائی میزنند، کتابهائی مینویسند، لکن جدای از بحث آزادی. این را آزادی انسان نمیدانند. اسلام این را آزادی انسان میداند.

 من دو، سه تا جمله از کلمات رهبران اسلام را اینجا برای شما عرض بکنم تا ببینید که اسلام به این آزادی که در حقیقت رهائی معنوی انسان است و آزادی از قیدها و زنجیرهای درونی بشر هست، چگونه نظر میکند و درباره‌ی او چی میگوید. یک جمله این است: «لا یسترقّنّک الطّمع و قد جعلک الله حرّا»؛(۴) یعنی ای انسان، طمع و آز تو را اسیر نکند، برده نکند، در حالی که خدا تو را آزاد آفریده. آن آزادیای که طمع او را سلب میکند و از بین می‌برد، این چه جور آزادی است؟ طمع انسانی و آز و حرص انسانی، او را اسیر میکند. این ضد آزادی است، این در مقابل آزادی است. نمیشود انسان آزاد باشد، آزادیخواه باشد، خودش را آزاد بداند، اما اسیر بند طمع باشد. این خودش او را برده خواهد کرد.

 یا این جمله‌ی دیگر؛ «من ترک الشّهوات کان حرّا»؛(۵) آن کسی که شهوتهای خودش و هوسها و تمایلات نفسانی خودش را رها میکند، او آزاد و حر است. آن کسی که اسیر شهوات است، غرق در تمایلات نفسانی است، این چه آزادیای دارد؟ این همان نقطه‌ای است که ملاحظه میکنید آزادی از بینش و دیدگاه اسلام را بکلی جدا میکند از آن آزادیای که در بینش غرب هست. آنها میگویند اگر کسی اسیر تمایلات دل خودش هست و برده‌ی هوسها و شهوتهای خودش هست، این را آزاد بگذارید. این آزادی نیست، این اسارت است، این بردگی است. هیچ عاملی از بیرون نمیتواند یک انسان را آنجور برده کند که یک شهوت درونی، یک هوی و هوس درونی او را برده میکند، او را اسیر میکند. لذا شما امروز میبینید در دنیا استعمارگران برای اسیر کردن ملتها، برای مطیع کردن شخصیتها حتی مبارزین، از این راه استفاده میکنند و آنها را در دام شهوت میاندازند. یکی از کارهائی که امروز دستگاه‌های جاسوسی دنیا مشغولند در همه جای دنیا، همین است؛ شخصیتهائی را که از اینها حساب میبرند، از اینها میترسند، فکر میکنند ممکن است براشان مزاحمتی ایجاد کنند، اینها را با تدابیر خاصی، با شیطنتهای خاصی هل میدهند - بدون اینکه خود اینها بفهمند - در دام یک امر شهوانی؛ در دام زن، در دام پول، در دامهای گوناگون اینها را میاندازند؛ آن انسانی که آنجور آزاد بود، آنجور فریاد میکشید، آنجور اظهار وجود میکرد، ناگهان میبینید مثل یک برده و اسیر، مثل یک غلام میشود مطیع آنها. پس شهوات اسیر کننده‌ی انسان است.

 یک روایت دیگر؛ «من زهد فی الدّنیا اعتق نفسه و ارضی ربّه»؛(۶) آن کسی که به جلوات دنیا و تمایلات دنیوی بیاعتنا باشد، او جان خودش را آزاد کرده، خدای خودش را خشنود کرده. یک روایت دیگر؛ «الحرّ حرّ علی جمیع احواله ان نابته نائبة صبر لها و ان تداکّت علیه المصائب لم تکسره»؛(۷) انسان آزاد در همه حال آزاد است؛ اگر سختیای به او رو بیاورد، تحمل میکند، صبر میکند؛ یعنی چه؟ یعنی زبون سختیها نمیشود؛ زبون و اسیر و مقهور ترس و ناراحتی و مصیبت نمیشود. «و ان تداکّت علیه المصائب لم تکسره»؛ اگر مصیبتها از همه طرف بر او هجوم بیاورند و او را زیر فشار قرار بدهند، او نمیشکند. این را میگویند آزاد. این آن آزادی در مفهوم اسلامی است. این یک تفاوت بین مفهوم آزادی از نظر اسلام و مفهوم آزادی از نظر مکاتب غربی، که عبارت بود به طور خلاصه از اینکه: در اسلام آزادی فقط آزادی از قید و بندهای خارج از وجود انسان نیست، بلکه آزادی از قیدهای درونی انسان هم بزرگترین آزادیهاست و اگر کسی آن را داشته باشد و این را نداشته باشد، در حقیقت آزاد نیست. چون وقت گذشته، بقیه‌ی این بحث را میگذارم برای خطبه‌ی بعد.

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم‌
والعصر. انّ الانسان لفی خسر. الّا الّذین امنوا و عملوا الصّالحات و تواصوا بالحقّ و تواصوا بالصّبر.(۸)


۱) اعراف: ۱۵۷
۲) کافی، ج ۸، ص ۶۹
۳) تکبیر
۴) غرر الحکم، ص ۲۹۸
۵) تحف العقول، ص ۸۸
۶) غرر الحکم، ص ۲۷۷
۷) کافی، ج ۲، ص ۸۹
۸) عصر: ۳ – ۱

پیوندهای مرتبط:

در این رابطه ببینید:

ارسال پیوند با پیامک
بالای صفحه

دفتر حفط و نشر آثار آیت الله العظمی خامنه ای