

1391/07/22

این پسر منقلی گذاشته بود و در میدان دفاع مقدس اسپند دود میکرد. دوربین کوچکم را که دید گفت: بگیر از این پرچمی که روی صورتم انداختم. از لحنش و ژستش خوشم آمد. حسابی به کارش افتخار می کرد.

اسم این پسر محمد است. روز استقبال دیدم سرش را توی چادر مادرش میکند و چنان گریهای راه انداخته که بیا و ببین. پرسیدم و فهمیدم دوست دارد این رفقای رادیویی با او مصاحبه کنند. به یکیشان گفتم و رویم را زمین نینداخت. وقتی با محمد مصاحبه را شروع کرد هنوز هقهق داشت و چشمهایش قرمز بود ولی دو دقیقه بعد نیشش تا بناگوش باز شده بود.

در سفرهای قبلی این فرصت و توفیق را نداشتم مثل بقیه مردم در استقبال حضور داشته باشم. در بجنورد ولی در خیابان امیریه کنار بقیه مردم ایستادم و مثل آنها داد زدم و برای مرجعم دست تکان دادم. در بعضی کارهای مردمی لذتی هست که در عمری زندگی روشنفکری پیدا نمی شود.


به این پیرمرد گفتم: خوب پدر جان میماندید خانه از تلویزیون میدیدید مراسم استقبال را! نگاهم کرد و تکرار کرد: تلویزیون! و بعد خندید و رفت. ندانستم به تلویزیون خندید یا حرف من!

تصاویر هوایی استقبال مردم بجنورد از رهبر انقلاب
استقبال مردم بجنورد از رهبر انقلاب
انگشتر
روز استقبال
گوشه ای از مراسم استقبال مردم بجنورد از رهبر انقلاب
«خیابان مردم»؛ با مردم بجنورد در مسیر استقبال از رهبر انقلاب