«چرا برخی انسانهای به ظاهر متقی و زاهد، گاهی در لحظههای مهم و سرنوشتساز زندگی دچار خطایی به بزرگی اشتباه جبهه حق و جبهه باطل میشوند؟» حجتالاسلاموالمسلمین علیرضا پناهیان دو عامل مهم را در اینباره شناسایی کرده و بررسی میکند.
دو عامل مهم موجب خطاهای بزرگ برای آدمهای بزرگ -یعنی کسانی که در زمینهی معنوی سیر و در حرکت به سوی خدا حتی ذوق و شوقی داشتهاند- میشود. این دو عامل بهسختی قابل تشخیص هستند، اما وجود دارند و موجب سلب عاقبتبهخیری از افراد میشوند.
توهم ایمان
عامل اول این است که بعضیها از همان اول دین را کامل نپذیرفته بودند و خودشان هم خبر نداشتند. خداوند متعال در قرآن کریم در سورهی نساء میفرماید «ألَم تَرَ إلَی الَّذینَ یَزعَمُونَ أَنَّهُم آمَنوا بِما أُنزلَ إلَیهِم وَ مَا أنزِلَ مِن قَبلکَ». فکر میکنند به تو ایمان آوردند، ولی ایمان نیاوردهاند. ایمان نیاوردنشان در کلمهی «زعم» مستتر است. بعد نتیجهاش چی است؟ «یُریدُونَ أنْ یَتَحاکَمُوا إلَی الطّاغُوت». بعضی به زعم باطل خود تصور میکنند ایمان دارند. البته اگر به چنین افرادی بگویید شما هنوز کامل ایمان نیاوردهاید، اولاً تعجب میکنند. ثانیاً از شما ناراحت میشوند. ثالثاً شاید هرچه بگردند، به این سادگی نقطهی ضعف خود را پیدا نمیکنند. این هم مکانیسمی دارد که چگونه میشود کسی ایمان آورده و خودش باورش شده ایمان دارد و دینداری و حتی مجاهدت هم میکند، ولی واقعاً همهی دین را نپذیرفته است؟
چنین کسی نوبت بعضی امتحانهایش فرانرسیده تا آزمایش شود و معلوم شود چنین بدیهایی را دارد. یا بعضی از بدیها را دارد، اما پنهان میکند و حاضر نیست برای آنها استغفار کند. خودخواهیاش طوری است که نمیخواهد خودش را یک لحظه هم بد ببیند و بخشی از بدیهایش محفوظ باقی میماند. یا به خاطر این که علاقهی شدیدی به بخشی از خوبیهای دین دارد، جوّگیر شده است. مثلاً کسی خیلی عدالتگرا است و از این جهت که رفع ظلم شود، سراغ دین آمده است. البته عدالت خیلی صفت مهم و محوری است. چنین کسی در جهت درست حرکت میکند، اما اگر یکدفعه در جایی رفتار ولیّ جامعهی اسلامی بهظاهر غیر عادلانه به نظر بیاید -اگرچه در لایهای عمیقتر عادلانه است- به ضرر آن فرد تمام میشود و خودخواهی او گُل میکند. البته چنین کسی نمیگوید خودخواهی من دارد مرا وادار میکند به مخالفت با ولیّ حق میکند، بلکه آن رفتار بهظاهر غیر عادلانه را مستمسک قرار میدهد و اعصابش به هم میریزد. یعنی واقعاً فکر میکند به انگیزهی الهی عدالتخواهانهی خود میخواهد با ولیّ خدا بجنگد.
عامل اول این است که بعضیها از همان اول دین را کامل نپذیرفته بودند و خودشان هم خبر نداشتند. بعضی به زعم باطل خود تصور میکنند ایمان دارند. چنین کسی نوبت بعضی امتحانهایش فرانرسیده تا آزمایش شود. یا بعضی از بدیها را دارد، اما پنهان میکند و حاضر نیست برای آنها استغفار کند.
اینها اشتباههای فاحشی است از سوی افرادی که محاسبهی نفس نمیکنند. برای همین فرمودهاند: «لَیسَ مِنّا مَنْ لَمْ یُحاسِبْ نَفْسَهُ فی کُلِّ یَوْمٍ» این حدیث سهمگینی است؛ هر روز باید خود را محاسبه کنید. انگار ائمهی هُدی
علیهمالسلام میدانستند ولایتپذیری که یکی از رازهای مهم دین ماست، بدون محاسبهی نفس نمیشود، چون اگر محاسبهی نفس نکنید، یک سری بدیهایی میماند و همان بدیها موجب میشود که یک روزی مقابل ولایت بایستید یا حداقل در کمک کردن به ولیّ خدا کوتاهی کنید. فرقی هم نمیکند که این ولیّ خدا پیامبر اکرم باشد یا امیرالمؤمنین
علیهالسلام یا ائمهی دیگر یا حتی حضرت بقیةالله الأعظم
أروحنالهالفدا بعد از ظهور ایشان؛ نایبان عام و خاص که دیگر جای خود دارند. وقتی انسان با این مکانیسم مقابل امیرالمؤمنین
علیهالسلام بایستد، مقابل ولیّ فقیه هم خواهد ایستاد.
دربارهی همین عامل اول امام رضا
علیهالسلام سخنی را از امام سجاد
علیهالسلام نقل میفرماید و میگوید: فریب زهد بعضیها را نخورید! شاید آنها اصلاً علاقهای ندارند به این گناه. اگر چنین فردی این را پای زُهد خودش بگذارد، بدون محاسبهی نفس خود را زیادی آدم حساب کرده است. البته دیگران هم طبیعتاً مجبور هستند بر اساس ظاهر او قضاوت کنند. اما بعد این فرد دچار امتحانهایی میشود که در آنها رفوزه میشود؛ آنوقت همه میگویند چقدر عجیب؟!
زهد در زمینههای مختلف مطرح است. برای برخی زهد در زمینهی مالی آسان است، اما در شهوت مشکل دارند. یا زهد در شهوت و مال برای برخیها آسان است، اما پای مقام که برسد، دستشان میلرزد. امام رضا
علیهالسلام در این حدیث شریف میفرماید: ببینید آیا در مورد مقام هم زهد دارد؟ تا وقتی که امتحان زهد در زمینههای مختلف پیش نیامده، این فرد یک اعتبار اجتماعی هم پیدا میکند و همان اعتبار او را خراب میکند. یا اگر کسی بخواهد این اعتبار را لکهدار کند، یکدفعه به مقاومت رو میآورد.
اساساً دین ما دین عمیقی است و معانی عمیق را نمیشود بهطور مادی درک کرد. دانشهای بشری در امور مادی از یک میزان عمقی برخوردار هستند، اما هیچوقت نمیتوان همهی موضوعات فیزیک را همان روز اول آموزش داد. بلکه بهمرور افراد با حقایق فیزیک آشنا میشوند. گاهی معلمها و اساتید میگویند همین مقدار بس است، بگذار فعلاً خوب کار کند تا وقتی مفهوم بعدی را میگویم، دقیق منتقل شود. مفاهیم دینی که با روح انسان در ارتباط هستند، یقیناً از مسائل مادی پیچیدهتر هستند و خیلی از انسانها به خاطر روح راحتطلبی و بهانهآوردن برای نفسانیات خود شروع میکنند به سطحینگری در دین دچار میشوند.
بیماری عجب را میتوان در خیلی از افراد در طول تاریخ دید که به مرور زمان دچار غرور شدند؛ حتی غرور بر سر طرفداری از حق! آنها که به امام حسن مجتبی
علیهالسلام گفتند «یا مُذلَّ المُؤمنینَ»، واقعاً بیماردل نبودند. امام حسن مجتبی
علیهالسلام بعضی از اینها را کنار کشید و به آنها فرمود: میدانم از سر دلسوزی است، ولی آدم به امام خود این را نمیگوید!
بلای عُجب
عامل دوم -غیر از این که واقعاً برخی کسانی که از ابتدا زهد پیشه کرده بودند، زهدی به معنی جامع کلمه در کار نبوده- این است که طرف تا اینجا واقعاً خوب آمده و مشکلی هم نداشته که پنهانش کند و نخواهد به آن اعتراف کند یا جوگیر شده باشد. میخواهد سراغ بخشی از زیباییهای دین برود، اما از «رشد خودخواهی بعد از دینداری» که موجب عُجب میشود، مواظبت نکرده است. آن دیگر بیماری است که بعد از خوب بودن پیش میآید. چیزی نیست که پنهان شده باشد و بعداً رو بیاید. بیماری عجب موجب حَبط عمل و تغییر مسیر میشود. خودخواهی انسان همیشه ادامه دارد. اگر کسی کنترل نفس خود را استمرار ندهد، طبیعتاً در یک مقطع زمانی دچار این بیماری میشود و همهی راه آمده را برمیگردد!
بیماری عجب را میتوان در خیلی از افراد در طول تاریخ دید. برسیسای عابد دیگر به یک مثال تاریخی بین عرفا تبدیل شده است. دیگرانی هم در تاریخ وجود داشتند که به مرور زمان دچار غرور شدند؛ حتی غرور بر سر طرفداری از حق! آنها که به امام حسن مجتبی
علیهالسلام گفتند «یا مُذلَّ المُؤمنینَ»، واقعاً بیماردل نبودند. امام حسن مجتبی
علیهالسلام بعضی از اینها را کنار کشید و به آنها فرمود: میدانم از سر دلسوزی است، ولی آدم به امام خود این را نمیگوید!
چه میشود که انسان به امامش حرف بدی میزند؟ غرور حقطلبی او را گرفته است و نمیتواند واقعیت را دقیق ببیند. البته بخشی از اینها به مدد محبت ائمهی هدی
علیهمالسلام نجات پیدا کردند. نمونهی دیگر سلیمان بن صُرَد خزاعی است. او از اولین کسانی بود که از امام حسین
علیهالسلام دعوت کرد تا قیام کند و حتی در زمان امام حسن مجتبی
علیهالسلام به امام حسین
علیهالسلام گفت شما قیام کن ما میپذیریم. اهل مجاهدهی فیسبیلالله در مقابل بنیامیه بود. اما بعد که لحظهاش فرارسید، -بنا بر نقلی در زندان بوده و طبق نقلی دیگر در زندان هم نبوده- نرفت در میدان. اینطور مشکلات معمولاً ناشی از غروری است که در انسان ایجاد میشود؛ مثل غرور حق طلبی.
باید مواظب باشیم. «یَعمَلُ أعمال الصّالحة و هُوَ عَلی وَجلٍ» کار خوب انجام میدهیم، اما هنوز ترس در وجودمان باشد. آیات قرآن اشارات فراوانی به این معنا دارد که دائم باید از خود مواظبت کنیم.
فرآیندی پیچیده
فرآیند خوب شدن و تقرب به پروردگار، فرآیند بسیار پیچیدهای است و مهمترین ویژگی آن، استمرار است. همهی انسانها در معرض آزمایش هستند. وقتی که شما از دنیا بگذرید، تازه دنیا به شما اقبال میکند و حالا باید در یک مرحلهی جدیدی از دنیا بگذرید. اول دنیا را میخواستید، دنیا شما را نمیخواست؛ ولی حالا باید چشمپوشی کنید از دنیایی که به دنبال شماست. پس یک مرحله از دنیا هست که بعد از اینکه از آن گذشتید و گفتید عطایش را به لقایش میبخشم و از آن فاصله گرفتید، تازه به شما رو میکند اما باید از آن چشمپوشی کنید. امیرالمؤمنین
علیهالسلام در روایتی زیبا میفرماید: «أرادَتْهُمُ الدُّنیا فَلَمْ یُریدوها فَفَدَوْا أنْفُسَهُم مِنْها». در مرحلهی دوم، دنیا آنها را میخواهد و آنها دنیا را نمیخواهند. اما امیرالمؤمنین
علیهالسلام مرحلهی سومی را هم توصیف میفرمایند: «وَ أسرتهُم الدُّنْیا» دنیا میآید تا اینها را اسیر کند؛ نه اینکه خودش را به اینها عرضه کند. شما را میاندازد در وادی مقام و ثروت و... دیگر چارهای ندارید. مسئولیتی بر دوشتان افتاده و باید مدیریت کنید. مثلاً شما که به خاطر زهد از مال بدتان میآمد، باید مواظبت کنید و منابع مالی را نگهدارید تا حق را به حقدار برسانید. اینها خودشان را فدا میکنند تا از شرّ این دنیا خلاص شوند اما بالأخره باید این مرحلهی سوم را بگذرانند.
وقتی دنیا به انسانهای صاحبدل اقبال میکند، پاککننده است. چون انسانِ صاحب بصیرت میبیند همهی دنیا ارزش بردن دل او را ندارد. خداوند متعال میخواهد اولیای خود را با این قدرتی که میدهد حفظ کند و رشد بدهد. برای همین تمام قدرت عالم را در اختیار ولیّ خود قرار میدهد، اما او بیشتر به خدا متصل میشود، چون اصلاً از دنیا بیزار میشود.
اینکه مسئولین مقام و ثروت قدرت در اختیارشان قرار میگیرد، اما نباید خراب شوند، چیز عجیبی نیست. از این عجیبتر عرفا و بزرگان ما هستند که خدا قدرتهای غریب به آنها میدهد. گاهی این قدرتها نسبت به قدرتهای معمول دنیا لایتنهی هستند و امکانات فراوانی را نصیب اینها میکند. مثلاً آن ولیّ خدا چشمش را باز کند، حقایق را میبیند، اما باید عمری ریاضت بکشد تا چشمش را از سر کنجکاوی باز نکند تا همهی حقیقتها را ببیند. چرا خدا به اولیای خودش چنین قدرتی میدهد؟ از آن طرف ببینید اولیای خدا چقدر مقید بودند که از قدرت خود استفاده نکنند. لذا این یک سیر طبیعی است که قدرت به شما بدهند و بعد از آن سوء استفاده نکنید و تحت تأثیر این امکانات خراب نشوید یا حتی وسوسه هم نشوید.
قدرت پاککننده است و کسانی که در راه حق خوب پیش میروند، وقتی خدا به آنها قدرتی میدهد، پاکتر میشوند. وقتی دنیا به انسانهای صاحبدل اقبال میکند، پاککننده است و وقتی بهتمامی اقبال میکند، بیشتر پاککننده است. چون انسانِ صاحب بصیرت میبیند همهی دنیا را که ارزش بردن دل او را ندارد. اساساً خداوند متعال میخواهد اولیای خود را با این قدرتی که میدهد حفظ کند و رشد بدهد. برای همین تمام قدرت عالم را در اختیار ولیّ خود قرار میدهد، اما او بیشتر به خدا متصل میشود، چون اصلاً از دنیا بیزار میشود. در اندازههای بزرگتر برای اولیای خدا چنین است و برای مسئولین هم باید اتفاق بیفتد. وقتی که به مؤمنان ریاست یا قضاوت یا وزارت و وکالت یا فرماندهی نظامی دادند و دیگر با یک تلفن بتوانند مشکلات خود را حل کنند و منافع را به سمت خود بکشند، دل باصفایشان از دنیا بیزار میشود و دیگر آن را نمیخواهد. نماز چنین کسی زیباتر میشود. کسانی که میگویند قدرت فساد میآورد، باید این راز را درک کنند که قدرت بهطور مطلق فساد نمیآورد؛ بستگی دارد طرفش که باشد. اگر آدم بیظرفیتی بود، بله فساد میآورد، اما اگر انسان باظرفیتی باشد، قدرت برای او صفای باطن میآورد.
در جبهه این سیر را در خیلیها میدیدیم. هرچه مسئولیت یک بسیجی بالاتر میرفت، پاکتر میشد، نماز شبش پررونقتر میشد، تقاضایش برای شهادت بیشتر میشد. به فرمانده لشکری که میرسید، دیگر هیچ چیزی از خدا نمیخواست. همان فرماندهی را هم نمیخواست. چون اگر دل به همان فرمانده لشکری بسته بود، این معنویت در او نبود. در روایات هست که انسان شریف اینطور است؛ یک مقدار که خدا به او محبت کند و چیزی از دنیا به او بدهد، برای او همهچیز تمام میشود.