به این متن توجه کنید: «چنین گوید جمعکنندۀ این کتاب پندها الامیر عنصرالمعالی کیکاووس بن اسکندر بن قابوس بن وشمگیر مولی امیرالمؤمنین، با فرزند خویش گیلانشاه. بدان ای پسر که من پیر شدم و ضعیفی و بینیرویی و بیتوشی بر من چیره شد و منشور عزل زندگانی از موی خویش بر روی خویش، کتابتی همیبینم که این کتابت را دست چارهجویان ستردن نتواند. پس ای پسر، چون من نام خویش را در دایرۀ گذشتگان یافتم، روی چنان دیدم که پیش از آن که نامۀ عزل من رسد، نامهای دیگر در نکوهش روزگار و سازش کار و بیشبهرگی جستن از نیکنامی یاد کنم و تو را از آن بهره کنم بر موج مهر خویش، تا پیش از آن که دست زمانه تو را نرم کند، تو خود به چشم عقل و سخن من نگری، فزونی یابی و نیکنامی در دو جهان.»
این شروع یکی از کتابهای معتبر و مهم فارسی در حوزۀ ادبیات کودک و نوجوان، یعنی «قابوسنامه» است که مجموعهای است از داستانها و لطیفهها و حکایتهایی که کسی به اسم عنصرالمعالی برای پسرش گیلانشاه نوشته. داستانهای کتاب هم انصافا خوب و درجه اول هستند و چیزی از آثار مطرح ادبیات کودک جهان کم ندارند. اما آیا میتوان یک متن خوب و عالی، ولی با این زبان قدیمی را به کسی توصیه کرد؟
وضعیت ادبیات کودک و نوجوان، تا همین اواخر همین بود. یک سری متن قدیمی عالی. عالی اما قدیمی. از آن نوعی که هیچکس سراغش نمیرود. دیگر چی میماند؟ کتابهای درسی که آنها هم هیچ کجا و هیچ وقت استقبال هیچ بچهای را همراه نداشته. دیگر؟ یک سری نمایشنامه و شعر و داستان بود که در جو خفقان بعد از کودتای 28 مرداد، به زبان کودکان نوشته میشد، ولی مال کودکان نبود و فقط برای رد گم کردن با آن سبک نوشته میشد. دست آخر هم میماند آثار ترجمه از ادبیات اروپایی. باورش کمی مشکل است، اما در کل دهه 30 ، فقط 17 کتاب ایرانی برای کودکان نوشته و چاپ میشود. آمار کتابهای کودک ترجمه در آن دوره چقدر است؟ 217 تا.
دهه 40 را در ادبیات فارسی، دهۀ تحول به حساب میآورند. این تحول شامل حال ادبیات کودک هم شد. ادبیات کودک قدیم ما و کتابهایی نظیر «نصاب االصبیان» از سالها قبل، حدودا همزمان با شروع مشروطیت و مجلس و آموزش و پروش جدید به تدریج حذف شده بود. جایگزین درست و فراگیری هم به جایش نیامده بود. هرچه بود، ادبیات ترجمه و تصویرگریهای خارجی بود. اما در دههی 40 با چند اتفاق مثل تأسیس برخی نهادهای مربوط به امور فکری و هنری کودکان در ایران، یکباره رویکرد و توجهی به سمت ادبیات کودک پیدا شد. بخشی از این توجه به خاطر همین نهادهای تازهتاسیس بود، بخشیاش به خاطر چند دهه آشنایی با ادبیات مدرن غربی و بخشیاش هم به خاطر جو سیاسی حاکم بر جامعه که باعث میشد تا مبارزان علیه رژیم پهلوی حرفشان را نتوانند صاف و ساده بزنند؛ و برای انتقال حرف به روشهای جایگزین فکر کنند. یعنی آن موج ادبیات کودکی که توی این دهه شکل گرفت، چند نوع داشت: یا کارهایی که هنوز تقلید از ادبیات اروپا بود، یا آثاری که سیاسی بودند و معنای رمزی توی دل آنها مهمتر از خود داستان بود و یا آثار سفارشی نهادهای مختلف.
این وسط، کارهای
مهدی آذریزدی یک فرق اساسی با بقیه داشت. این که آذریزدی هیچ چیزی از خودش ننوشت. مهدی آذریزدی هرچه نوشت، بازنویسی ادبیات کهن ما بود. مجموعهای که او با عنوان «قصههای خوب برای بچههای خوب» آماده کرد، بازنویسی قصههایی بود کارآمد و بومی ایرانی بود. اول هر قصهای همان جمله آشنای «روزی بود و روزگاری بود» را گذاشت، هر قصهای را از شبکه تودرتوی قصهگویی کتابهای قدیم رها کرد، برایش نقطه شروع و پاین و اوج و فرود گذاشت، و در کنار همهی اینها قصه را به جای نثرهای قدیمی، با نثری متعلق به زمان و زمانه خودش، بازسازی و تعریف کرد. مجموعهی هشت جلدی «قصههای خوب برای بچههای خوب» هرکدام بازسازی یک کتاب کهن بود: جلد اول قصههای کلیله و دمنه، جلد دوم قصههای مرزباننامه، جلد سوم قصههای سندبادنامه و قابوسنامه (همان که اول همین نوشته، نمونۀ متنش را آوردیم)، جلد چهارم قصههای مثنوی معنوی، جلد پنجم قصههای قرآن، جلد ششم قصههای شیخ عطار (یعنی قصههایی که از مثنویهای عطار جدا شدهاند)، جلد هفتم قصههای گلستان و ملستان (کتابهایی که به تقلید از گلستان سعدی نوشته شده) و جلد هشتم قصههای چهارده معصوم (ع) که از کتابهای مختلفی جمع آوری شده است.
آذریزدی ایدهی نوشتن «قصههای خوب برای بچههای خوب» را از شغلش که نمونهخوانی در یک بنگاه انتشاراتی بوده، آورده است. یک بار که «کلیله و دمنه» را در چاپخانه نمونهخوانی میکرد، به نظرش رسید کاش یکی پیدا میشد که قصههای این کتاب را به زبان سادهی امروزی بازنویسی کند. سال 1335 بود. پنج سال طول کشید تا خودش این کار را بکند. هی نوشت و خواند و خط زد و دوباره نوشت. سال 1340 نسخهی آماده شدهی کتاب را با خودش برد اتاق رییس. مدیر هم بلافاصله سفارش 9 جلد دیگر را داده است. آذریزدی، تا آخر عمر فرصت نکرد بیشتر از 8 جلد از این کتاب را بنویسد. خودش علت را اینطور گفته: «مادرم به من میگفت اینهمه که شب و روز میخوانی و مینویسی پولهایش کو؟ مادرم تقریبا درست میگفت. اگر از اول به همان کار رعیتی چسبیده بودم، خیلی بهتر زندگی میکردم. ولی حالا وضع زندگی من با کودکیام هیچ فرقی نکرده. شما میگویید فقیر. ولی در یزد، فقیر حرف خوبی نیست و یکجور متلک است. من چه آن روز و چه امروز، ندار هستم. اشکالی هم ندارد. ولی وقتی نمیتوانم کتاب بخرم یا مجبور میشوم کتابهایی را که دوستشان دارم، بفروشم، خیلی ناراحت میشوم.»
مهدی آذریزدی، این مرد سادهی بسیارخوان، خودش اینطوری عمر را با غم به پایان برد، اما کاری کرد که بچههای ما کتابهای خودمان را بخوانند و غصهای نداشته باشند. کتابهایی که او نوشت، با بیشتر از 43 چاپ در صدر پرفروشهایند.